Forwarded from اتچ بات
در واقع ما هرگز،هرگز به آن لحظه ی #تحمل ناپذیر که ذهن از آن بسیار #هراسان است، نخواهیم رسید.
فقط #ترس از یک لحظه ی تحمل ناپذیر وجود دارد خودِ آن لحظه هرگز #نمی آید.
شمابه عنوان فضای #باز هرگز نمیتوانید یک شخص بیچاره و #منکوب باشید ؛ زیرا آنچه شمایید ،ظرفیت #خالصی است حتی برای #شدید ترین احساسِ در هم شکستگی.
مرگ تجربه ای نیست که شماداشته باشید. موج هرگز نمیتواند غیبت خودش را تجربه کند.
نهایتاًهیچ چیزی برای ترسیدن وجود #ندارد حتی اگر ترسی بسیار شدید در حال پدیدار شدن باشد.
فقط وقتی این لحظه رابالحظه ی بعد،بالحظه ای در آینده مقایسه می کنید ،رنج #شروع می شود.
آنچه که منم ،آرامشی در مرکز #طوفان است.
من در جنگ با طوفان نیستم.
من فضای بازی هستم که در آن طوفان #مجاز به آمدن و رفتن است.
من از طوفان #نمیترسم نه به این خاطر که من قوی و شجاع هستم،
بلکه:
به این خاطر که من طوفان را به عنوان خودم #میبینم.
در #عمیق ترین سطح، آن نمیتواند مرا تهدید کند.
بنابراین اگر میآید، بگذار بیاید.
وقتی در درد آرام باشیم به جای اینکه خودمان را در مقابل آن مقاوم کنیم،وقتی #عمیق ترین پذیرش را در #وسط درد بیابیم به جای اینکه درد را به صورت #دشمن ببینیم در می یابیم که #شفا_یافتن همیشه بسیار #نزدیک است.
آنچه که ماییم ،#فضایی است در وسط آشفتگی، اقیانوسی آرام در وسط یک طوفان غرّان که پیشاپیش ، #کل است و همواره #شفا یافته است.
@kheradedaroun
فقط #ترس از یک لحظه ی تحمل ناپذیر وجود دارد خودِ آن لحظه هرگز #نمی آید.
شمابه عنوان فضای #باز هرگز نمیتوانید یک شخص بیچاره و #منکوب باشید ؛ زیرا آنچه شمایید ،ظرفیت #خالصی است حتی برای #شدید ترین احساسِ در هم شکستگی.
مرگ تجربه ای نیست که شماداشته باشید. موج هرگز نمیتواند غیبت خودش را تجربه کند.
نهایتاًهیچ چیزی برای ترسیدن وجود #ندارد حتی اگر ترسی بسیار شدید در حال پدیدار شدن باشد.
فقط وقتی این لحظه رابالحظه ی بعد،بالحظه ای در آینده مقایسه می کنید ،رنج #شروع می شود.
آنچه که منم ،آرامشی در مرکز #طوفان است.
من در جنگ با طوفان نیستم.
من فضای بازی هستم که در آن طوفان #مجاز به آمدن و رفتن است.
من از طوفان #نمیترسم نه به این خاطر که من قوی و شجاع هستم،
بلکه:
به این خاطر که من طوفان را به عنوان خودم #میبینم.
در #عمیق ترین سطح، آن نمیتواند مرا تهدید کند.
بنابراین اگر میآید، بگذار بیاید.
وقتی در درد آرام باشیم به جای اینکه خودمان را در مقابل آن مقاوم کنیم،وقتی #عمیق ترین پذیرش را در #وسط درد بیابیم به جای اینکه درد را به صورت #دشمن ببینیم در می یابیم که #شفا_یافتن همیشه بسیار #نزدیک است.
آنچه که ماییم ،#فضایی است در وسط آشفتگی، اقیانوسی آرام در وسط یک طوفان غرّان که پیشاپیش ، #کل است و همواره #شفا یافته است.
@kheradedaroun
Telegram
attach 📎
Forwarded from عکس نگار
دوست من،
من نمی دانم چگونه #کمکت کنم،
#نمیدانم چگونه دردت را کم کنم،
نمیدانم چگونه سردرد، ترس، اندوه و اشتیاقی را که اعماق وجودت را میسوزاند از میان بردارم
من هم این مهمانان را #میشناسم.
و هرگز راهی را #نیافتم که آنها را در خودم نابود کنم!!
من هم به اندازه شما شکسته و گم گشته هستم.
بله، من هم احساس تنهایی و اشتیاقی را که از آن صحبت میکنید میشناسم،
من سالها از دردهایم #فرار کردم،
همه راه حلها را #امتحان کردم و اعتیاد را نیز امتحان کردم
تلاش کردم تا تنهاییام را با الکل، سکس و غذا از میان بردارم
سعی کردم تا با شلوغ کردن اطرافم با آدمها، حواسم را #پرت کنم.
به انسان ها #عادت کردم اما همچنان تنهایی مرا تسخیر میکرد.
تلاش کردم تا با مذهب، معنویت، تعصب، باور و امید واهی خودم را #هیپنوتیزم کنم،
زمانهایی بود که بسیار به خودکشی #نزدیک بودم
زمان.هایی که ظاهرا تنها #جواب ممکن، خودکشی بود.
تلاش کردم تا با دارو تنهاییام را از #میان بردارم، نادیدهاش بگیرم، خودم را در کار و فعالیتهای بی فایده دفن کنم،
به خودم التماس میکردم: فقط #حرکت کن. نایست.
با این حال، تنهایی در نیمه شب در بر میزد
تنهاییام را میدیدم که در خیالبافیهای روزنه و کابوسهای شبانه بر در میزد.
آن قدر #فرار کردم تا پاهایم زخمی و خونین شد،
آن قدر فرار کردم که دیگر #نمیتوانستم فرار کنم
و سپس زندگی مرا وادار به توقف کرد.
در میان بیماری، خستگی، و هجوم درد
تنها زمانی که #توقف کردم، #شفای من آغاز شد،
من به سمت #تنهایی خود بازگشتم و اجازه دادم وجودم را #انباشته کند.
فکر کردم که #میمیرم اما در بطن تنهایی، من فقط عشق یافتم و زندگی بیشتر و نور بیشتر
و اتصالی #عمیق تر با لطف زندگی
این تاریکیِ درون من، تنها یک کودک گم شده بود که نیاز به عشق داشت.
تنها بود و منتظر من بود،
و این یک وصال زیبا بود.
حالا من و تنهایی، با هم مانند «من یک نفر» زندگی میکنیم،
با هم #نفس میکشیم و با هم در میان علفزار راه میرویم،
زیر آسمان مینشینیم و میخندیم و میگریم.
من عشق را در #تاریکی یافتهام.
حالا دوست من
من در کنارت #مینشینم، ساکن، حاضر، اینجا
من ترست را #میبینم، شکستگی باشکوهت و قلب مشتاقت را میبینم و در برابر این هدایا، و این ابعادِ پر قدرت تو #تعظیم میکنم.
من به توانایی تو برای ملاقات با خودت ایمان دارم.
خودت را #ملاقات کن...
من هیچ علاقهای به #اصلاح تو ندارم،
نمی دانم چگونه کمکت کنم
اما در آن نقطهی #بیچارگیِ تو، شعلهي شفا را میبینم.
نه من نمیتوانم #اصلاحت کنم،
اما میتوانم #عاشقت باشم،
همان قدر که عاشق خودم هستم!
که بسیار #زیاد است.
@kheradedaroun
من نمی دانم چگونه #کمکت کنم،
#نمیدانم چگونه دردت را کم کنم،
نمیدانم چگونه سردرد، ترس، اندوه و اشتیاقی را که اعماق وجودت را میسوزاند از میان بردارم
من هم این مهمانان را #میشناسم.
و هرگز راهی را #نیافتم که آنها را در خودم نابود کنم!!
من هم به اندازه شما شکسته و گم گشته هستم.
بله، من هم احساس تنهایی و اشتیاقی را که از آن صحبت میکنید میشناسم،
من سالها از دردهایم #فرار کردم،
همه راه حلها را #امتحان کردم و اعتیاد را نیز امتحان کردم
تلاش کردم تا تنهاییام را با الکل، سکس و غذا از میان بردارم
سعی کردم تا با شلوغ کردن اطرافم با آدمها، حواسم را #پرت کنم.
به انسان ها #عادت کردم اما همچنان تنهایی مرا تسخیر میکرد.
تلاش کردم تا با مذهب، معنویت، تعصب، باور و امید واهی خودم را #هیپنوتیزم کنم،
زمانهایی بود که بسیار به خودکشی #نزدیک بودم
زمان.هایی که ظاهرا تنها #جواب ممکن، خودکشی بود.
تلاش کردم تا با دارو تنهاییام را از #میان بردارم، نادیدهاش بگیرم، خودم را در کار و فعالیتهای بی فایده دفن کنم،
به خودم التماس میکردم: فقط #حرکت کن. نایست.
با این حال، تنهایی در نیمه شب در بر میزد
تنهاییام را میدیدم که در خیالبافیهای روزنه و کابوسهای شبانه بر در میزد.
آن قدر #فرار کردم تا پاهایم زخمی و خونین شد،
آن قدر فرار کردم که دیگر #نمیتوانستم فرار کنم
و سپس زندگی مرا وادار به توقف کرد.
در میان بیماری، خستگی، و هجوم درد
تنها زمانی که #توقف کردم، #شفای من آغاز شد،
من به سمت #تنهایی خود بازگشتم و اجازه دادم وجودم را #انباشته کند.
فکر کردم که #میمیرم اما در بطن تنهایی، من فقط عشق یافتم و زندگی بیشتر و نور بیشتر
و اتصالی #عمیق تر با لطف زندگی
این تاریکیِ درون من، تنها یک کودک گم شده بود که نیاز به عشق داشت.
تنها بود و منتظر من بود،
و این یک وصال زیبا بود.
حالا من و تنهایی، با هم مانند «من یک نفر» زندگی میکنیم،
با هم #نفس میکشیم و با هم در میان علفزار راه میرویم،
زیر آسمان مینشینیم و میخندیم و میگریم.
من عشق را در #تاریکی یافتهام.
حالا دوست من
من در کنارت #مینشینم، ساکن، حاضر، اینجا
من ترست را #میبینم، شکستگی باشکوهت و قلب مشتاقت را میبینم و در برابر این هدایا، و این ابعادِ پر قدرت تو #تعظیم میکنم.
من به توانایی تو برای ملاقات با خودت ایمان دارم.
خودت را #ملاقات کن...
من هیچ علاقهای به #اصلاح تو ندارم،
نمی دانم چگونه کمکت کنم
اما در آن نقطهی #بیچارگیِ تو، شعلهي شفا را میبینم.
نه من نمیتوانم #اصلاحت کنم،
اما میتوانم #عاشقت باشم،
همان قدر که عاشق خودم هستم!
که بسیار #زیاد است.
@kheradedaroun