خردِ درون
14.5K subscribers
1.34K photos
1.08K videos
293 files
394 links
با ارتقا فرکانس وجودی ،جنبه های متعالی رویدادها را رویت می

کنیم.
Download Telegram
کلمات #منفی از هیچ ارتعاشی برخوردار نیستند
#واژه هایی مانند #نمی توانم و #نیستم ماهیتی بسیار منفی دارند و با بیان این کلمات، شما از انرژی حیاتی #خودتان به آنها انرژی #می بخشید تا به آنها حیات دهید، در غیر این صورت، این #کلمات هیچگونه انرژی درونی ندارند تا خود را زنده نگه دارند و لذا بی درنگ از #بین می روند.
#اسپالدینگ

@kheradedaroun
فقط برای امروز #سپاسگزارم.

فقط برای امروز نگران #نیستم.

فقط برای امروز خشمگین #نیستم.

فقط برای امروز کارم را #صادقانه انجام می دهم.

فقط برای امروز با همسایگانم و همه موجودات زنده #مهربان خواهم بود.

@kheradedaroum
ذهن #یاوه است! این طور نیست که تو یاوه‌ای و دیگری نیست. یاوه است، و اگر به یاوه #ادامه دهی، می‌توانی ادامه دهی و ادامه دهی؛ نمی‌توانی آن را به #نقطه‌ای برسانی که تمام شود. ذهن چیز #مزخرفی است که خودش را تداوم می‌بخشد، پس مرده نیست، پویا است. رشد می‌کند و برای خودش زندگی دارد. اگر #قطعش کنی، برگ‌ها دو باره سبز می‌شوند.

بیرون آوردنش به معنای این نیست که تو #خالی خواهی شد. تنها تو را #آگاه خواهد کرد که این ذهنی که فکر می‌کنی تو هستی، چیزی که تا کنون با آن هم هویت بوده‌ای تو نیستی. با بالا آوردنش، آگاه می‌شوی که از آن #جدا هستی، بین تو و ذهن خلیجی هست. یاوه می‌ماند اما تو دیگر با آن هم هویت نیستی، همین. #جدا شده‌ای، می‌دانی که جدایی.

پس فقط باید یک کار بکنی: سعی نکن با یاوه مبارزه کنی، و سعی نکن تغییرش دهی. به سادگی #تماشا کن، و تنها یک چیز را به یاد بسپار: این من نیستم.

بگذار این #مانترا باشد:

این من #نیستم

به یادش #بیاور و #هوشیار شو و ببین چه اتفاقی می‌افتد. این تغییر #فوری است. یاوه آنجا خواهد بود، اما دیگر بخشی از تو نیست. این یادآوری تبدیل به #انکار آن خواهد شد.

@kheradedaroun
Forwarded from اتچ بات
‍ من ادیان بزرگ جهان را #مطالعه کردم.
من کتابهای طولانی و متراکم فیلسوفان را #بلعیدم.
من کاری را انجام دادم که خدایان و گوروها گفتند باید انجام دهم.

من پسر خوبی بودم اما نه #آسایش را پیدا کردم و نه خانه را!
فقط افکار دست دوم، افراد دست دوم
و یک استراحت کوتاه از یک نوستالژی وحشتناک...

به نام #معنویت به انکار افتادم.
من خشم را انکار کردم و نامش را #صلح گذاشتم.
من شرم را انکار کردم و آن را #قدرت نامیدم.
من جنسیت را انکار کردم و آن را #پاکی نامیدم.
من انسانیت خود را انکار کردم و نام آن را #آگاهی گذاشتم.
من میل یا شهوت را #انکار کردم و خود را روشن فکر تصور کردم.

اکنون، خانه ام را در #سادگی می بینم.
من #متواضع شده ام. 
من هیچ #نمی دانم.
ابری را می بینم و اشک های داغ از روی صورتم جاری می شود.
یا چهره یک دوست قدیمی، با کمالش مرا شوکه می کند.
یا یک تیر چراغ در پیاده روی عصرانه ام،
با نور رشته ای کاملش به من تعظیم می کند.
همه چیز مرا به #خدا می کشاند، نمی توانم جلوی آن را بگیرم.

من از زبان انسانی استفاده می کنم اما کاملاً انسان #نیستم.
من در سِحر یک گنجشک هستم. 
آهنگ من خانه ی من است.
بدن من شقیقه ی من است.  قربانگاه من فقدان و تسکین عجیب غم است.
من آرامش را در فقدانِ کامل آرامش می یابم!!
آرامش را در میل بی قرار خودم به زندگی می یابم.

عشق من، حالا می توانم کنارت بنشینم؟
آیا آنچه را که در دل داری با من در میان می گذاری؟
(من هم مثل تو گم شده ام).
آیا اشک ها و لرزه هایت را به من #می دهی؟
آیا اجازه دارم تو را به آغوش بگیرم تا زمانی که درد متوقف شود؟
و اگر هرگز #متوقف نشد، همچنان تو را نگه دارم؟
و تو نیز من را در آغوش میگیری؟
آیا میخواهی با نزدیک شدن به پایان، مراقب یکدیگر باشیم؟
بله، مراقب هم باشیم؟

خدایا ! خدایا!
من دین واقعی خود را یافته ام:

#سادگی
#انسانیت
#مهربانی

جف فاستر


@kheradedaroun
Forwarded from اتچ بات
#یک_گفتگوی_شفابخش

غم: "ببخشید، می دانم که نباید #اینجا باشم.  من به زودی می روم  می دانم که لکه ای بر کمال تو هستم…”

آگاهی: «نه.  #صبر کن.  مشکلی نیست.  شما اجازه دارید اینجا باشید!  آروم باش!  کمی بمان!  دوستانت را #دعوت کن!"

غم: "یعنی من لکه ای بر #کمال تو نیستم؟"

آگاهی: «لکه؟  کمال؟  کی اون حرفای احمقانه رو بهت زد؟  چگونه می‌توانستم توسط تو یا هر کسی لکه‌دار شوم؟»

غم: "اما آنها به من #گفتند که نباید اینجا باشم!"

آگاهی: "آه، آنها فقط از شما #می ترسند، زیرا آنها نمی بینند که شما از من جدا #نیستید!  آنها سعی می کنند در چیزی به نام #آینده به چیزی به نام روشنگری برسند.  خیلی دوست داشتنی است!»

غم: "اما من نمی فهمم.  فکر کردم شادی را به من #ترجیح می دهی؟»

آگاهی: «ترجیح؟  #معنی آن چیست؟"

غم: «اوه….  خوب من می دانم که چقدر منفی هستم و…”

آگاهی: «منفی؟  آن چیست؟"

غم: "میدونی، مثبت و منفی، نور و تاریکی، بهشت ​​و جهنم، من و تو؟"

آگاهی: «نه.  هرگز در مورد آن تقسیمات نشنیده ام. من حتی نمی دانم در حال حاضر با چه کسی #صحبت می کنم!»

غم: "اوه متاسفم.  بگذارید خودم را #معرفی کنم.  من غم هستم…”

آگاهی: «غم، غمگین بودن.. #جالب هست.  می‌دانی، فقط به این دلیل است که تو آنقدر نزدیک هستی که نمی‌توانم مرزهایت را ببینم، بنابراین برایم #سخت است که تو را با هر چیزی صدا بزنم.»

غم: "اوه، تمام این مدت فکر می کردم اشتباه هستم.  فکر کردم نباید اینجا باشم.  من هرگز حتی برای چک کردن این موضوع با شما #متوقف نشدم…”

آگاهی: «بله، می دانم، #عجیب است!  همه آنها به دلایلی همین کار را می کنند.  ترس، عصبانیت، حتی درد، من نمی فهمم چرا همه آنها از من #می ترسند.  من هرگز از آنها نخواستم که #بروند.  و شادی، شادی، سعادت نیز - هرگز از آنها نخواستم که بمانند.  همه یا سعی می کنند بمانند، یا سعی می کنند از من فرار کنند!  خیلی #عجیب است.»

غم: «پس همه اجازه دارند در تو بیایند و بروند؟  منظورم این است که شما همه چیز را اجازه می دهید؟»

آگاهی: «خب... بیشتر از این!  #می بینید، من در واقع نمی توانم به چیزی اجازه دهم یا از شر چیزی خلاص شوم.  همش فقط #خودم هستم میبینی؟  حتی شما…."

غم: «یعنی….  من نیستم... من آن چیزی که فکر می کنم #نیستم...؟

آگاهی: «البته که نه فرزند عزیزم!  تو از خودم ساخته شده ای  من مثل تو و در شکل تو #می رقصم…”

غم: «من تو هستم؟  اوه پس….  پس چگونه می توانم شما را صدا کنم… آگاهی…”

"دقیقا! بودن تو بدون حس جدایی  مشکلی نیست.»

"و این جدایی #هرگز وجود نداشت".

غم:  "متاسفم که مدام #فرار کردم."

«متأسفم که احساس کردی نمی‌توانی بمانی».

"این می تواند شروع یک #دوستی زیبا باشد..."

@kheradedaroun
من خود را به سکوت #می‌بخشم.
من عمیقا در بودنِ خویش #غرق می‌شوم.
من در گستردگیِ خویش #استحمام می‌کنم.
از این که به تمامی عاشقِ خود باشم، #باکی ندارم.
من مزه‌ی خویش را #می‌چشم.
من در چشمانِ خویش نگاه می‌کنم و #شگفت‌زده می‌شوم از آنچه که می‌بینم و آنچه قادر به دیدنش #نیستم.
در میان روزهای زندگی، شیرینیِ آن، و رایحه و عطر اعجاب انگیزش #شفا می‌یابم.
من حیرتِ خویش را زمانی که احساسات در بدنم #حرکت می‌کنند و سیستم اعصابِ آسیب پذیرم را تکان می‌دهند، #نگاه می‌کنم.
شادی و اندوه، وضوح و ابهام، همگی عزیزانِ من هستند.
امواجِ #عمیق‌ترین تردیدها، و همچنین قطعیت‌ها،
خشم و ترس،
من همگی را #نگاه می‌کنم و گرامی‌شان می‌دارم و همچنان که از من #عبور می‌کنند، می‌خندم و می‌گریم.
همچنان که در شهر راه می‌روم، در درونِ خویش می‌آسایم و در قلبِ خویش ٓرام می‌گیرم.
و حتی بیشتر در «بودن»ِ خویش #می‌افتم.
من عمیقا #تنها هستم و عمیقا به همه‌ی زندگی #متصلم.
من مرگ را به تمامی در اطراف خود #احساس می‌کنم. آن احساس پوسیدن و از هم گسیخته شدنِ چیزها، احساسِ تغییر #دائمیِ فرم‌ها و گذرانِ رویاها.....
ادامه دارد
@kheradedaroun