رد خون، کانال رسمی کمند(مریم روحپرور)
23.1K subscribers
57 photos
5 videos
24 links
رمان‌های #ماهی #حامی #ترنج #طعم‌جنون #رخپاک #زمردسیاه #عشق‌خاموش #معجزه‌دریا #تاونهان #آغوش‌آتش #متهوش #چتر_بی_باران #گرگم_به_هوا
پارت گذاری رمان های #متهوش و #رد_خون یک شب در میون از یک رمان، به جز تعطیلات رسمی
کپی حتی با ذکر نام پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
#رد_خون
#پارت_صد_بیست_یک

سامی خشکش زد و شهاب در ماشین را باز کرد و گفت:
-تو همینو که من گفتم به صدر بزرگ بگو، اون خبر می ندازه تو پیام تحویلت میده و یهو بمب می ترکه
-باشه
-کارایی که بهت گفتم سریع انجام بده
-باشه آقا شهاب
درون ماشین نشست و در را بست، با به حرکت در آمدن ماشین، سامی دندان روی هم فشرد و غرید:
-حالا مونده من نابودتون کنم، صدر بزرگ به تاریخ می پیونده، فعلا دور تو هست شهاب خان
*
-مامان درست دفتم؟
آلا جوابش را نداد، هامین متعجب نگاهش کرد و گفت:
-درست دُفتم؟
باز هم جوابش را نداد، مژگان سر چرخاند با دیدن اینکه آلا عمیق در فکر است، جلو رفت شانه اش را گرفت و گفت:
-کجایی؟
آلا با عجله سر چرخاند و گفت:
-چی شده؟!
-چیزی نشده اون بچه دو ساعته داره انگلیسی حرف می زنه
آلا کلافه به هامین نگاه کرد و گفت:
-ببخشید پسرم، یکم ذهنم درگیره
-دردیر چی؟
-یه مساله ای که واسه سن شما زوده
هامین سر تکان داد و آلا کتاب زبان را بست و گفت:
-عالی بود پسرم، صبح میریم کلاس بعدم میریم واسه عکس، الان که دیگه شامتم خوردی زود بخواب
از روی تخت بلند شد، پتو را کنار زد و خم شد روی سر هامین را بوسید و گفت:
-ممنون که انقدر پسر خوبی هستی
هامین لبخند زد و گفت:
-خیلی مَردم؟
-خیلی بیشتر از خیلی مردی
-دوستت دالم
آلا با ذوق بوسیدش و گفت:
-منم دوستت دارم زندگیم
هامین دراز کشید و آلا پتو را رویش مرتب کرد، کنارش نشست و گفت:
-خب امشب چی بگم؟
-کیان می دفت قصه ی دیو و دلبر خیلی قشنده
-آره قشنگه
-بدو برام
-چشم
به مژگان اشاره کرد و آلا طبق عادت همیشگی کیان قصه خوانی را شروع کرد تا جایی که متوجه شد هامین در خواب عمیق فرو رفته است، نفس عمیقی کشید دست از موهای هامین دور کرد و گفت:
-بیشتر این که به قصه عادت کرده باشه به این که انگشتامو تو موهاش تکون بدم عادت کرده، دستمو که تکون نمیدم چشماش باز میشه  میگه تکون بده
مژگان ریز ریز خندید و آلا از سر جایش بلند شد و گفت:
-بقیه خوابیدن؟
-با اون دعوایی که من راه انداختم فعلا همه خاموشن
-اینم شانس گند منه
-چرا انقدر تو فکری؟
-در مورد خانجونه
-وای آره گفتی، حالا می خوای چی کار کنی؟
#متهوش
#پارت_صد_بیست_یک

**
خیره به میز پلاستیکی بود، خسته بود دو ساعت طول کشید تا بالاخره پشت آن میز انتظار نشست، تا خواست دستش را زیر چانه اش بزند صدای باز شدن در آهنی را شنید.
نگاه بالا برد زندانی ها یکی یکی وارد سالن می شدند در آغوش خانواده هایشان فرو می رفتند، فرشید لحظه ای با دیدن حنا لبخند زد و با عجله سمتش رفت گفت:
-سلام بابا جون!

حنا نگاه از او گرفت به صندلی روبه رویش خیره شد، فرشید روی صندلی نشست و گفت:
-حالت خوبه؟
جوابش را نداد و فرشید چشم ریز کرد
گفت:
-اون مدارک دیدی؟
حنا چشم بست و کلافه گفت:
-می خوای باهام چی کار کنی؟
-تو هنوز منو باور نکردی؟! با وجود اون مدارک هنوز به شاهرخ اعتماد داری؟!
-می دونی شاهرخ کیه؟ من نمکدون شکستن بلد نیستم

فرشید مبهوت ابروهایش بالا رفت و گفت:
-میگم به اسم من کلاهبرداری کرده، قتل کرده گردن من انداخته، هنوز دا...
-من...من نمیگم دروغ میگی اما شاید یکی دیگه داره بازیت میده، بابا داری در مورد شاهرخ حرف می زنی، کسی که چندین ساله پشتت بوده، در حق ما جز خوبی کاری نکرده، چطور باید باور کنم شاهرخ با تو این کارا رو کرده؟!
-بگم مطمئنم کار خودشه چی؟
حنا دست روی میز گذاشت و گفت:
-هنوزم...هنوزم باور نمی کنم...میگم اشتباه می کنی
-با مدارک؟
حنا فرو ریخت، خیره ی فرشید ماند، فرشید به یک باره دستش را گرفت و گفت:

-مطمئنم دیروز بهت گفته با اون یارو اصلا کاری نداشته، اما دیشب اون مدارک دیدی؟ تازه اون فقط چند بار دیدنش بود
آب دهان قورت داد و گفت:
-دیگه مدارک نداری؟
-نه تو دستم ندارم، اما اگر تو کمکم کنی مدارک میاد تو دستم
-من؟!
-شاهرخ از تمام کاراش یه نسخه واسه خودش نگه میداره چه کار عادی چه کلاهبرداری، اونارو یه جا یا فلش یا چیزی که حافظه داشته باشه نگه میداره، اونو باید پیدا کنی
-من...من نه
فرشید عصبی از جایش بلند شد و گفت:
-تو هنوز به من اعتماد نداری و درصدی اعتمادت از شاهرخ کم نشده، چته حنا؟! قراره چشماتو رو حقیقت ببندی؟ به خاطر شاهرخ!
حنا نگاه دزدید و فرشید کمی خم شد مشکوک پرسید:
-به شاهرخ بیشتر بابات اعتماد داری، اما چرا؟!
دست حنا زیر میز لرزید و فرشید کمی سر کج کرد و با همان شک گفت:
-چرا به شاهرخ انقدر اعتماد داری؟!
دوستان این متن با دقت بخونید که بعد گله ای در کار نباشه❤️
فقط یک چهارم رمان متهوش توی این کانال گذاشته میشه و به هیچ عنوان کامل گذاشته نمیشه
این یک چهارم رمان واسه کسایی هست که رمان متهوش نخوندن و آشنا نیستن با موضوعش🌹
این رمان توی وی آی پی رو به اتمامه و می تونید اون جا کامل بخونیدش
موضوع خاصی داره و زحمت زیادی واسه این رمان کشیدم که خیلی هاتون هم در جریان مشکلات بودید🤦‍♀
اگر می خواین این رمان تو وی آی پی بخونید
مبلغ ۶۰ هزار تومن
به حساب
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵


شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489