رد خون، کانال رسمی کمند(مریم روحپرور)
22.9K subscribers
58 photos
5 videos
25 links
رمان‌های #ماهی #حامی #ترنج #طعم‌جنون #رخپاک #زمردسیاه #عشق‌خاموش #معجزه‌دریا #تاونهان #آغوش‌آتش #متهوش #چتر_بی_باران #گرگم_به_هوا
پارت گذاری رمان های #متهوش و #رد_خون یک شب در میون از یک رمان، به جز تعطیلات رسمی
کپی حتی با ذکر نام پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
#رد_خون
#پارت_صد_بیست_سه

-از این که بابام گند بزنه تو حالت نتونی عشقو حالتو به تخت خونت برسونی
-نترس آقا، عشقو حال من به تخت ختم نمیشه، تختای من فقط جای منه نه هیچ کس دیگه
-انگار زیادم حالت خوب نیست، اون دفعه مست بودی فقط می خندیدی الان دعوا داری، الان شماره می فرستم بقیش پای خودت هر چند بابام بفهمه مستی کلا پیشنهادتو چال کن
-من مستم تو چرا انقدر زر می زنی
-شهاب کجا رفتی بیا دیگه
لحظه ای با شنیدن صدای آن زن آشنا چشمان آلا ریز شد و زیر لب گفت:
-لیلی!
یک تای ابروی شهاب بالا رفت و گفت:
-صداشو خوب شناختی!
آلا خشمگین مشتش کنار پنجره نشست و با همان خشم تماس را قطع کرد، مژگان وارد اتاق شد و گفت:
-خب پنج دقیقه هم شد بگو بب...
با دیدن خشم آلا متعجب گفت:
-چی شده؟
آلا چشم بست چند نفس عمیق کشید، سینه اش از درد سوخت و چهره اش را در هم کرد.
-آلا خوبی؟!
-عاشق شهابه
مژگان متعجب گفت:
-کی؟
آلا نگاهش کرد و گفت:
-اون زنیکه ی عوضی، زنی که نخواست دیشب کسی بفهمه من دخترشم
مژگان با بهت گفت:
-مگه دیشب لیلی هم بود! چرا الان داری میگی؟!
-چون بی اهمیت بود، چون نخواست منو معرفی کنه دخترشم، چون به شهاب فهموند دلش به حال من سوخته تو پمپ بنزین کمکم کرده، این زن باید اسم مادر داشته باشه؟
مژگان لب زیر دندان کشید و آلا بغض کرد و گفت:
-دور شهاب می گشت زنیکه، حسم میگه عاشقشه، الانم پیش شهاب بود
-شهابم عاشقشه؟
-چه می دونم مگه اون به من میگه عاشق کیه؟ من اون زنو دارم میگم
-آخه شهاب با اون سن و مامان تو با اون س‍...
آلا خشمگین غرید:
-اون مامان من نیست، مامان من بچه بودم مرده، بعدم این زنیکه انقدری صورتش جوون مونده که انگار همسنو سالای خود شهابه
-عجب زنیه بخدا!
-ولش کم مهم نیست صداشو شنیدم حالم بد شد، بذار شماره بابامو بفرستم واسه شهاب
-چرا؟!
-میگم بذار بفرستم بشینیم برات تعریف کنم
*
لیوان ویسکی را در دستش تاب داد، خیره به میز جلوی پایش بود و مشخص بود در فکر است، لیلی کمی سر جلو برد و گفت:
-تو فکر عکسای دیشبی؟
شهاب هیچ نگفت و لیلی گفت:
-بی خیال یه دشمن این کرمو ریخته، چند وقت دیگه همه یادشون میره
شهاب کمی از ان ویسکی را خورد و لیلی خندید  گفت:
-مهم اینه دیگه با اون دختر جایی دیده نمیشی
ویژگی‌های کانال VIP

🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️

کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون  بشید 🔥

مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵


شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@shaahrzaadznd
@Mehrnoosh0489
#متهوش
#پارت_صد_بیست_سه

-تو فقط پیدا کن بقیش با ما
حنا از سر جایش بلند شد و گفت:
-پیدا می کنم اما قبل همه خودم باید با چشمای خودم ببینم
فرشید سریع ایستاد و گفت:
-نه
حنا چشم ریز کرد و گفت:
-یعنی چی؟!
-تا پیدا کردی برسون به دست شون نباید وقت از دست بدی
-از کجا معلوم من زود پیدا کنم، بعدم من زود چک می کنم
-حنا واسه خودت شر درست نکن، این آدما بلدن چی کار کنن
-تو این مورد نمی تونی زور بهم بگی
راه افتاد اما فرشید سریع بازویش را گرفت و گفت:
-شاهرخ خطرناکه بفهمه...می کشتت
حنا نیش خند زد و گفت:
-شاهرخ قاتلم باشه کل مردم دنیارو بکشه منو نمی کشه
-حنا حرفمو ‌گوش کن
-گوش کردم که می خوام نمک بخورم نمکدون بشکونم تو لباس بره اما عین گرگ کنارش باشم کمین کنم سوراخ سمبه های زندگیشو بگردم، گوش کردم که الان دوست دارم تا دم در نرسیده بمیرم
-حنا!
-دست از سرم بردارید
راه افتاد و فرشید عصبی گفت:
-اون مرد بهت زنگ میزنه باید قرار بذاری بهت بگه چی کار کنی
حنا چرخیدو بلند گفت:
-به مردی که وحشتناک بود بیشتر شاهرخ اعتماد داری که دخترتو رو به روش می ذاری؟!
سرش را به نشانه ی تاسف تکان داد و سریع رفت.

دستش را روی ریشش کشید و گیج گفت:
-چرا این جوری شدی حنا؟ چرا از شاهرخ که میگم چشمت میشه دریای خون! چشمات دارن چی میگن دختر!
*
دستش محکم روی دهانش نشست، صدای هق هقش در آن دستشویی عمومی بالا رفته بود، از شدت گریه به سکسکه افتاده بود.
سینه اش را چنگ زد برای نفس کشیدن، پشت سرش را به دیوار پوشیده از کاشی کوبید و نالید:
-نه...نه
با صدای زن و بچه ای، خفه شد اما هنوز سکسکه می کرد، در دستشویی را باز کرد بیرون رفت، جلوی روشویی ایستاد و آب را باز کرد، خم شد سرش را کج کرد زیر آب یخ نگه داشت.
در آن سرما بیشتر سردش شد، اما عقب نکشید و گذاشت صورتش بیشتر زیر آب بماند، مقنعه هم خیس شده بود.
-مامان
با صدای دختر بچه بالا آمد، نفس زنان به آینه نگاه کرد به دختر بچه ای که پشت سرش بود نگاه کرد، آب را بست و به چشمان پف کرده و سرخش نگاه کرد.