رد خون، کانال رسمی کمند(مریم روحپرور)
23.1K subscribers
57 photos
5 videos
24 links
رمان‌های #ماهی #حامی #ترنج #طعم‌جنون #رخپاک #زمردسیاه #عشق‌خاموش #معجزه‌دریا #تاونهان #آغوش‌آتش #متهوش #چتر_بی_باران #گرگم_به_هوا
پارت گذاری رمان های #متهوش و #رد_خون یک شب در میون از یک رمان، به جز تعطیلات رسمی
کپی حتی با ذکر نام پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
#رد_خون
#پارت_صد_بیست_دو

-در مورد شهاب و پیشنهادش نگفتم بهت
-مگه با شهاب حرف زدی؟
-دیدمش، یعنی برسام منو برد خونه رویا جون دیدم شهاب اون جاست
مژگان پوفی کرد و آلا دستانش را روی صورتش گذاشت و کلافه گفت:
-پیشنهادش بد نبود اما آدمی که این پیشنهاد داده آدمو می ترسونه یعنی ترجیحم اینه ازش دور باشم و این پیشنهادم بی خیال بشم
-خب!
-اول یه طرف ماجرا خانجونه که با پیشنهاد شهاب میشه همه چیزو درست کرد
-درست بگو ببینم، شهاب این همه چیز در مورد تو از کجا فهمید، خانجون آخه؟
-اتفاقی فهمید یعنی شهابه صدره دیگه انگار اول زور بوده که به دنیا اومده بعد دستو پاهاش در اومده
-همه چیزو فهمید؟
-نه بابا همه چیز که نه، اما یه چیزایی فهمید، آخرشم با اطمینان گفت، زندگیت عجیبه
-پیشنهادش چی بود که خانجون رو راضی کنید؟!
آلا با زاری نگاهش کرد و گفت:
-مژگان من الان چه غلطی کنم
-جون به لبم کردی بگو ببینم چی گفته
آلا چشم بست و گفت:
-میگم اما بذار پنج دقیقه بی صدا فکر کنم
-باشه من برم یه چایی بیارم
-برو
مژگان رفت و آلا خیره به ماشین بازی زیر پایش فکر کرد، دستش روی سینه ی دردش نشست، کلافه از جایش بلند شد سمت پنجره رفت، خیلی گرمش بود و آن پنجره ی باز هیچ تاثیری در خنکی هوای اتاق نداشت.
با دست خودش را باد زد و از گوشه ی چشم به گوشی نگاه کرد، عصبی برش داشت و بازش کرد، دل را به دریا زد و با شهاب تماس گرفت، بوق سوم صدای شهاب که انگار در جای شلوغی بود را شنید:
-به به آقا بالاخره زنگ زد
گوشه ی لبش را زیر دندان کشید و شهاب خنده ی ریزی کرد و گفت:
-باز کن دهنتو، نه، باز کن اون لبای برجسته رو و بگو شهاب پیشنهادت قبول
-من...من مجبورم
-تو مجبوری، اون وقت من چیم؟
-شهاب می خوری؟
با صدای آن زن آلا سریع گفت:
-بد موقع هم زنگ زدم، اما گفتم بدونی پیشنهادتو قبول کردم همون جوری که خودت گفتی
-شماره باباتو الان بفرست
-انشاالله که تو مستی نمی خوای باهاش حرف بزنی
-بزنم چی میشه، اصلا مستی راستی، غیر اینه
-امشبو با مستی و اون اطرافیانت بگذرون و صبحش کن، صبح حرف بزن
شهاب تک خنده ای کرد و گفت:
-از چی می ترسی آقا آلا؟
#متهوش
#پارت_صد_بیست_دو

-من فقط...میگم شاید اش...
-منم گفتم اشتباهی در کار نیست، چرا حرف شاهرخ که شد انقدر بهم ریختی؟!
حنا این بار خشمگین نگاهش کرد و گفت:
-بهم ریختم؟! تازه اینو دیدی؟ آره دیگه تازه فهمیدی دخترت بهم ریخته، سه هفتس وضعیت حالم زنتو می ترسونه، تازه متوجه شدی؟
فرشید سر جایش نشست و گفت:
-کمک بابات می کنی یا هنوز به اون مرتیکه اعتماد داری؟
-من نمی تونم
-می تونی واسه من می تونی، مامانت گفت واسش کار می کنی پس می تونی چیزی که می خوام پیدا کنی
-این سو استفادس من نم...
-حنا کر شدی؟!
حنا با فریاد فرشید جا خورد و لحظه ای کل سالن به آن دو نگاه کردند، حنا چشم چرخاند در سالن و خجالت زده چادرش را جلو کشید
-سو استفاده ای که اون از من کرد رو نمی بینی اون وقت پیدا کردن اون چیزی که من می خوام سو استفاده می دونی؟
حنا بغض کرد اما ساکت بود، فرشید سر تکان داد و گفت:
-پیدا می کنی تحویل همون آدم میدی، بعدم از شاهرخ دور میشی
-بابا نکن...این کارو با من نکن
-فقط تو می تونی حنا...کمکم کن حنای بابا، همه امیدم به توئه، تو که نمی خوای اعدام بشم
-اون مدارک ثابت نمی کنه تو اون مرد نکشتی
-وقتی دست شاهرخ رو بشه وقتی چیزی واسه رو کردن داشته باشم میتونم دهن باز کنم حقیقت اون شبو بگم که وقتی رسیدم چی شده بود و شاهرخ تو شرکت بوده
بی اختیار قطره اشکش چکید و فرشید سر کج کرد و ملتمس گفت:
-حنای بابا، من تنهام کسیو ندارم
زل زد در چشمان پدرش و گفت:
-اگر با این چیزی که میگی پیدا کنم بازم چیزی از کلاهبرداریش نبود چی؟!
فرشید کمی شانه هایش بالا رفت و گفت:
-خب...خب حتما کار اون...
حنا با شتاب میان حرفش رفت و گفت:
-تو گفتی مطمئنی!
فرشید عصبی چشم بست و گفت:
-نمی دونم حنا حتما هست چرا انقدر میگی نیست، گفتم مطمئنم دیگه
-من این کارو می کنم اما اول از همه واسه خاطر خودم که یه تو دهنی به خودم بزنم حتی همین یکم شک بهش کردم و دوم به خاطر تو که بهت بفهمونم شاهرخ این کاره نیست