رد خون، کانال رسمی کمند(مریم روحپرور)
22.8K subscribers
87 photos
8 videos
49 links
رمان‌های #ماهی #حامی #ترنج #طعم‌جنون #رخپاک #زمردسیاه #عشق‌خاموش #معجزه‌دریا #تاونهان #آغوش‌آتش #متهوش #چتر_بی_باران #گرگم_به_هوا
پارت گذاری رمان های #متهوش و #رد_خون یک شب در میون از یک رمان، به جز تعطیلات رسمی
کپی حتی با ذکر نام پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
#رد_خون
#پارت_سیصد_دو

-از کی تا حالا دکتراتو گرفتی؟
-تو فقط آدمو بچزون
شهاب از جایش بلند شد و گفت:
-میرم دوش بگیرم آقای دکتر واسه بخیه سرم که مشکلی نیست؟
-مرض
-حواست به این بچه باشه تا بیام
رهام هم ایستاد و گفت:
-شهاب خودتم به این موضوع فکر می کنی که چرا سردردات زیاد شده؟ اونم سرددردایی که یهو تو این چند سال پیداشون شد، سالی یکی دو بار اتفاق می افتاد اما الان، چندین بار پشت هم!
شهاب وارد اتاقش شد، تیشرتش را در آورد به دستش که بیش از حد درد می کرد نگاه کرد و گفت:
-نترس رفیقت مردنی نیست
رهام جلوی در اتاق ایستاد و گفت:
-می دونم مردنی نیست، بعد اون همه دکتر و چکاپو اون همه عکس و مغز کاملا پاک میدونم مردنی نیستی، از شانس گندمون، اما میگم این حمله ها پر از درد به سرت چرا باید یهو زیاد بشه؟!
-دوست داره، خوشش میاد زیاد بیاد
-شهاب!
جلوی در حمام چرخید نگاهش کرد و رهام آرام گفت:
-فقط منو تو می دونیم اون سردردا از کجا اومد، اما الان که این جوری میشی می فهمی یعنی به همون اندازه بهم ریختی به همون انداز داغونی
شهاب بی توجه چرخید وارد حمام شد، رهام عصبی و بلند گفت:
-اون تونسته بهمت بریزه، جایگاهش دقیقا کجای زندگیته که انقدر تاثیر گذاره!
آب را باز کرد، با خیس شدن تنش، چشم بست و سر بالا برد تا صورتش از آب یخ شسته شود، مدام صدایش را می شنید، صدای همیشه آرامش و آن جمله ای که مدام در سرش تکرار می شد:
-بهت اعتماد دارم
دست سالمش را روی صورتش کشید، سر پایین برد نفس عمیقی کشید.
*
گیج دستش را روی گوشی حرکت می داد، شهاب از اتاق بیرون آمد به راهرو و در اتاق هامین نگاه کرد، چراغش خاموش بود، راه افتاد به ساعت نگاه کرد، دو نیمه شب بود، گوشی را روشن کرد به رهام که سر در گوشی داشت نگاه کرد، روی مبل تکی نشست و گوشی را دم گوشش گذاشت:
-بله
-صدر هستم
-سلام جناب صدر
-حالش چطوره؟
زن لبخند زد و گفت:
-فکر می کنید تو این سه ساعت باید تغییری ایجاد شده باشه؟
کلافه به آتل دستش که دوباره بسته بودش نگاه کرد و گفت:
-بیدار نمیشه؟
-نه آقای صدر حداقل فعلا نه
رهام نگاهش کرد و شهاب آرام گفت:
-هر چی شد بهم زنگ بزنید هر ساعتی
-بله داشتید می رفتید هم همینو گفتید، نگران نباشید
تماس را قطع کرد و رهام گیج گفت:
-شهاب اینستا چه خب...