#رد_خون
#پارت_دویست_نود_هفت
سمتش هجوم برد و به یک باره مشتش در صورت پری نشست، فریاد پری بالا رفت و هر دو دستش روی صورتش نشست، صبا با بهت گفت:
-چی کار می کنی هرزه!
او و سه نفر دیگر سمت آلا هجوم بردند، دست تنها با آن حال بدش یکی می خورد چندتا جواب می داد، بی خود نبود که ادای مرد ها را در می آورد، با آن هیکل ریز اما خوب بلد بود مثل مرد ها بزند و از خودش دفاع کند.
*
چشمانش بسته بود و سرش بین دستانش بود، حس می کرد سرش بسیار سنگین است، نفس هایش صدا دار و با خس خس همراه بود، سربازی که کنارش ایستاده بود نگاهش کرد و آرام گفت:
-خوبی؟
ساکت بود سر به زیر بود، سعی داشت تنش را شل کند تا نفس بکشد اما انگار بی فایده بود، دیگر آن هم جواب نمی داد، حس می کرد قلبش تحت فشار است که آن گونه به سینه می کوبد جوری که کاملا حسش می کرد.
-آلا ملک زودتر بیا این گوشی باز کن به خانوادت زنگ بزنیم
به سختی صاف نشست، دهان باز کرد و گفت:
-نمی...خوام
آن قدر نفسش سخت شده بود که صدایش به گوشی کسی نمی رسید.
-سرباز رزمجو
سرباز با عجله جلو رفت جلوی در ایستاد و ادای احترام کرد.
-چرا حرف نمی زنه؟
-جناب سروان صداش کمه، گفت نمی خواد
مرد ابرو در هم کشید و گفت:
-با این هیکل ریزه میزه زدی پنج تا دخترو ناکار کردی الانم میگی نمی خوای؟ اگر کسی نیاد ضمانتت بکنه با شکایت اینا باید بری زندان
آلا دوباره چشم بست، گوشه ی لبش می سوخت و گونه اش باد کرده بود کمی کبود شده بود، سرباز نگاهش کرد و گفت:
-جناب سرگرد ساکته
-بگو بیاد ببین...
با زنگ خوردن گوشی قفل آلا، آن پلیس لبخند زد و گفت:
-بالاخره این گوشی زنگ خورد
اسم شهاب را خواند و دست روی گوشی کشید دم گوشش گذاشت:
-الو
شهاب با شنیدن آن صدا مکث کرد و آرام گفت:
-شما؟
-با این خانمی که بهش زنگ زدید نسبتی دارید؟
-بله!
-من سروان حیدری هستم از اداره پلیس ...
شهاب از جایش بلند شد و نگران گفت:
-چی شده؟!
-خانم ملک این جا بازداشت هستن، اگر کسی نیاد ضمانت کنه مجبوریم بفرستیمش بازداشتگاه تا تکلیفش مشخص بشه
شهاب به یک باره فریاد زد:
-چرا چی شده؟!
رهام ترسید و هامین و کارن که با توپ های بلیارد بازی می کردند با ترس به شهاب نگاه کردند.
-گوشیش قفله باز نکرد به خانوادش خبر بدیم، شما چه کارش هستید؟
-خودم الان میام
سریع دوید، رهام به دنبالش رفت و گفت:
-چی شده شهاب؟
سوئیچ را چنگ زد و گفت:
-مواظب هامین باش
یا عجله از خانه بیرون رفت و گیج غرید:
-یعنی چی!
*
صدای دویدن شنید اما توان نداشت سر بالا بیاورد، در اتاق جناب سوران روی مبل نشسته بود، سرش بین دستانش بود و آرنج هر دو دستش روی ران پاهایش بود.
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489
در کانال وی آی پی پارت 650هستیم
#پارت_دویست_نود_هفت
سمتش هجوم برد و به یک باره مشتش در صورت پری نشست، فریاد پری بالا رفت و هر دو دستش روی صورتش نشست، صبا با بهت گفت:
-چی کار می کنی هرزه!
او و سه نفر دیگر سمت آلا هجوم بردند، دست تنها با آن حال بدش یکی می خورد چندتا جواب می داد، بی خود نبود که ادای مرد ها را در می آورد، با آن هیکل ریز اما خوب بلد بود مثل مرد ها بزند و از خودش دفاع کند.
*
چشمانش بسته بود و سرش بین دستانش بود، حس می کرد سرش بسیار سنگین است، نفس هایش صدا دار و با خس خس همراه بود، سربازی که کنارش ایستاده بود نگاهش کرد و آرام گفت:
-خوبی؟
ساکت بود سر به زیر بود، سعی داشت تنش را شل کند تا نفس بکشد اما انگار بی فایده بود، دیگر آن هم جواب نمی داد، حس می کرد قلبش تحت فشار است که آن گونه به سینه می کوبد جوری که کاملا حسش می کرد.
-آلا ملک زودتر بیا این گوشی باز کن به خانوادت زنگ بزنیم
به سختی صاف نشست، دهان باز کرد و گفت:
-نمی...خوام
آن قدر نفسش سخت شده بود که صدایش به گوشی کسی نمی رسید.
-سرباز رزمجو
سرباز با عجله جلو رفت جلوی در ایستاد و ادای احترام کرد.
-چرا حرف نمی زنه؟
-جناب سروان صداش کمه، گفت نمی خواد
مرد ابرو در هم کشید و گفت:
-با این هیکل ریزه میزه زدی پنج تا دخترو ناکار کردی الانم میگی نمی خوای؟ اگر کسی نیاد ضمانتت بکنه با شکایت اینا باید بری زندان
آلا دوباره چشم بست، گوشه ی لبش می سوخت و گونه اش باد کرده بود کمی کبود شده بود، سرباز نگاهش کرد و گفت:
-جناب سرگرد ساکته
-بگو بیاد ببین...
با زنگ خوردن گوشی قفل آلا، آن پلیس لبخند زد و گفت:
-بالاخره این گوشی زنگ خورد
اسم شهاب را خواند و دست روی گوشی کشید دم گوشش گذاشت:
-الو
شهاب با شنیدن آن صدا مکث کرد و آرام گفت:
-شما؟
-با این خانمی که بهش زنگ زدید نسبتی دارید؟
-بله!
-من سروان حیدری هستم از اداره پلیس ...
شهاب از جایش بلند شد و نگران گفت:
-چی شده؟!
-خانم ملک این جا بازداشت هستن، اگر کسی نیاد ضمانت کنه مجبوریم بفرستیمش بازداشتگاه تا تکلیفش مشخص بشه
شهاب به یک باره فریاد زد:
-چرا چی شده؟!
رهام ترسید و هامین و کارن که با توپ های بلیارد بازی می کردند با ترس به شهاب نگاه کردند.
-گوشیش قفله باز نکرد به خانوادش خبر بدیم، شما چه کارش هستید؟
-خودم الان میام
سریع دوید، رهام به دنبالش رفت و گفت:
-چی شده شهاب؟
سوئیچ را چنگ زد و گفت:
-مواظب هامین باش
یا عجله از خانه بیرون رفت و گیج غرید:
-یعنی چی!
*
صدای دویدن شنید اما توان نداشت سر بالا بیاورد، در اتاق جناب سوران روی مبل نشسته بود، سرش بین دستانش بود و آرنج هر دو دستش روی ران پاهایش بود.
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489
در کانال وی آی پی پارت 650هستیم