رد خون، کانال رسمی کمند(مریم روحپرور)
22.9K subscribers
60 photos
6 videos
30 links
رمان‌های #ماهی #حامی #ترنج #طعم‌جنون #رخپاک #زمردسیاه #عشق‌خاموش #معجزه‌دریا #تاونهان #آغوش‌آتش #متهوش #چتر_بی_باران #گرگم_به_هوا
پارت گذاری رمان های #متهوش و #رد_خون یک شب در میون از یک رمان، به جز تعطیلات رسمی
کپی حتی با ذکر نام پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
#رد_خون
#پارت_دویست_نود_نه

دایی نگاهش می کرد، شهاب با خشم غرید:
-حرف بزن دایی
-مشخص نیست، سیستم ایمنی بدنش پایین اومده، فعلا...یعنی باید یکم بره زیر دستگاهای پزشکی تحت مراقبت باشه
دست شهاب بالا رفت روی سرش نشست، چرخید چند قدم از دایی دور شد، دایی ناراحت گفت:
-قویه زود هوشیاریش میاد بالا، به خاطر حساسیت سیستم ایمنی بدنش ایزوله میشه تا بتونیم ریه رو از هر میکروبی تمیز کنیم
شهاب ساکت بود و دایی آرام گفت:
-الان می برنش بالا قسمت مراقبت های ویژه، نباید می ذاشت به این جا برسه که اکسیژن خون انقدر بیاد پایین و هوشیاری افت پیدا کنه، اما بازم دیر نیست خدارو شکر این جاست و ما حواسمون هست
راه افتاد و گفت:
-من میرم پایین بردنش بالا میام
دایی رفت و شهاب انگشتش را کنار شقیقه اش کشید، حالش از آن حمله های عصبی که انگار یک تیر در سرش خالی می کردند و دردش اصلا قابل تحمل نبود بهم می خورد، اگر آن حمله ی عصبی نبود سه شب پیش آلا را به زور به بیمارستان آورده بود اما با آن تصادف همه چیز بهم ریخت.
-ببخشید
شهاب چرخید با دیدن آن پلیس ابرو در هم کشید، سروان گوشی و کوله پشتی را سمتش گرفت و گفت:
-اومدم دنبالت
شهاب گوشی آلا را گرفت و آن مرد گفت:
-متاسفم، یعنی ما نفهمیدیم حالش چقدر بده فکر می کردیم واسه اون زدو خورد یکم بی حاله
شهاب نگاهش کرد و گفت:
-قضیه چی بود؟
-تو خوابگاه دخترونه دعوا شده بود، اون خانمایی که شکایت کردن می گفتن این خانم بهشون حمله کرده، زدتشون
-چرا؟!
مرد نگاه گرفت و گفت:
-خودم حل و فصلش می کنم، اونا هم بفهمن وضعیت این خانم این شکلیه از شکایتشون صرف نظر می کنن
-گفتم چرا زدتشون؟
مرد نفس عمیقی کشید و گفت:
-بحث شده بود همه شاکی بودن که این خانم از خوابگاه بندازن بیرون چون باعث بی آبرویی هم خوابگاهی حتی هم آپارتمانی هاش شده
ابروهای شهاب بالا رفت و گفت:
-بله؟
-از صحتش خبر نداریم توضیحاتی بود که خودشون دادن، یکی دیگشون گفت مدام مردای جور واجور میان جلوی خوابگاه دنبال این خانم و چند بارم اشتباهی مزاحم درو همسایه شده بودند
شهاب نیش خند زد رو چرخاند و آن مرد گفت:
-به هر حال من بهشون خبر میدم و میگم دیگه شکایت نکنن، البته یکیشون به خاطر چشمش بیمارستانه امیدوارم رضایت بده، انشاالله ایشون هم زود خوب بشه، فعلا