💖کافه شعر💖
2.36K subscribers
4.29K photos
2.85K videos
11 files
961 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
دوش، چون گردون کنار خويش پر خون يافتم
مرکزِ دل از محيط چرخ بيرون يافتم

ديدۀ اخترشمارِ من ز تيزیّ نظر
سُفت هر گوهر که در دريای گردون يافتم

چون برابر کردم اشک خود به دريا در شمار
کز شمردن اشک خود افزون در افزون يافتم

چون هم از دل می کشم اشک و هم از خون جگر
لاجرم اين اشک دلکش را جگرگون يافتم

چون بهار عمر را ليلی به کام دل نبود
هر بهاری در غم ليليش مجنون يافتم

در همه عمر از فلک معجون دردی خواستم
خون دل با خاکِ ره بنگر که معجون يافتم

چون نبود از فرق من تا خاک فرقی بيشتر
خاک بر سر ريختم، زين فرق کاکنون يافتم

سيرم از خلقی که خون يکدگر را تشنه اند
گر به رفعت خلق را گردان گردون يافتم

تا که ساقیّ جهان عطار را يک دُرد داد
صد هزاران دُرد با يک درد مقرون يافتم

#غزلی_از
#عطار


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
هزار پنجره شوق...


درون هالۀ وهمی جهان جهنم شد
به شب نشست زمین، آسمان جهنم شد

نگاه پنجرۀ صبح خیره بر شب تار
در انتظار طلوعی زمان جهنم شد

درازنای شب تیره در طلوع سحر
به تلخ وارۀ دیدارمان جهنم شد

به بوی ثانیه هایی که شوق می رقصید
عبور آینه از هر کران جهنم شد

هزار پنجره شوق از بهار در ما بود
که در لهیب هجوم خزان جهنم شد

به گرگ و میش حضوری که عشق می بارید
هزار سینه تپش ناگهان جهنم شد


#غزلی_از
#محمدرضا_دیری


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
#غزلی_از
غالب دهلوی

خون قطره قطره می چکد از چشم تر هنوز
نگسسته ایم بخیۀ زخم جگر هنوز

با آن که خاک شد به سرِ راه انتظار
پر می زند نفس به هوای اثر هنوز

تا خود پس از رسیدن قاصد چه رو دهد؟
خوش می کنم دلی به امید خبر هنوز

بختم ز بزم عیش به غربت فکند و من
مستم چنانکه پا نشناسم ز سر هنوز

دیدارجوست دیده و دارد خجل مرا
از جوشِ دل، نبستن راه نظر هنوز

شد روز رستخیز و به یاد شب وصال
محوم همان به لذّت بیم سحر هنوز

ای سنگ! بر تو دعوی طاقت مسلّم ست
خود را ندیده ای به کف شیشه گر هنوز

پرویزن ست تارکم از زخمِ خارِ پا
از سر برون نرفته هوای سفر هنوز

بلبل! سزد ز غیرت پروانه سوختن
رنگین به شعله نیست ترا بال و پر هنوز

غالب نگشته خاک به راهت تو و خدا
گردی است پرفشان به سر رهگذر هنوز

#غالب
پرویزن: غربال، الک


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
ما همچو خار سلسله جنبانِ آتشیم
سنگِ فَسانِ تیزیِ مژگانِ آتشیم

تا تازه ایم، نبضِ بهاریم همچو خار
چون خشک می شویم، رگِ جان آتشیم

تا غنچه ایم، پردۀ رازیم عشق را
چون باز می شویم، گلستان آتشیم

بال پَری ز غیرت ما می تپد به خاک
پروانه وار چترِ سلیمان آتشیم

افسرده خاطریم چو پروانه روزها
شبها چو شمع دست و گریبان آتشیم

خاشاکِ ما به عشقِ جهانسوز بار نیست
از پیچ و تاب، زلفِ پریشان آتشیم

از ما اثر مجوی، که چون دانۀ سپند
خرمن به باد دادۀ جولان آتشیم

زین خاکدان به عالمِ بالاست چشم ما
چون دود، گردبادِ بیابان آتشیم

کی سوختن بر آتشِ ما آب می زند؟
صائب چنین که تشنۀ طوفان آتشیم

#غزلی_از
#صائب

سلسله جنبان: باعث و محرّک
سنگ فَسان: سنگی که کارد و شمشیر بدان تیز کنند.

❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
شد فرشِ سبزه پهن و دل من، در زیرِ گردْ چون گلِ قالی
سر می کشد ز خانه تکانی، این سوت و کورْ ماندۀ خالی

بال و پرم ز هم نشود باز، بدرود ای بلندیِ پرواز!*
در کنجِ آشیانه خزیده، خون می خورم ز بی پر و بالی

از دستِ چرخْ جان نتوان بُرد، باید شکست و خُرد شد و رفت
پروازِ سنگ هاست ز هر سو، ما جمله کوزه های سفالی

گفتم سخن شکسته و بسته، از بیمِ حاسدانِ سخن چین
ترسم که عادتم شود این کار، خود را زدم ز بس که به لالی!

با این دلِ جوان که ز پیری، نامی شنیده است و دگر هیچ
حالی به حالی از چه نگردم، از شعر عاشقانۀ حالی؟

چشمم کشیده راه و چه اشکی آمادۀ نثارِ تو دارد!
هم طعنه زن به هر چه روانی، هم صاف تر ز هرچه زلالی

گاهی بکش ز رویِ محبّت، دستِ نوازشی به سر من
سازی که رنگِ کوک نبیند، زحمت دهد ز بیهُده نالی

ذوقِ نماز چون دهدَم دست، با قبله هیچ کار ندارم
محرابِ ابروی تو مرا بس، ای قدّم از غم تو هلالی!

آن شاهزاده ای که به رؤیا دیدی کسی نبود بجز من
بر ترکِ من نشین که بتازیم، در دشت های سبز خیالی!

ای مظهرِ صفا و طراوت! با من بگو تو را چه بنامم
شامِ ستاره بارِ کویری، یا صبحِ شسته رویِ شمالی

پیرانه سر جوان شدن از عشق، باور نکردنی ست به ظاهر
امّا دو میوه ایم من و تو، از پختگی رسیده به کالی

شد با امیدِ روزِ وصالت، شب های تلخِ هجر، گوارا
یادِ لب تو کردم و خوردم، آبِ حرام را به حلالی*

فرصت شد آنقَدَر که بپرسم: در چشم تو هنوز عزیزم؟
برخاستی ز جای و نگفتی:آری، به عذرِ تنگ مجالی!

می بوسمت ز دورْ به تکرار، امّا نه ده، نه بیست، که صد بار!
دارم دلی ز عشق تو سرشار، وز هر چه غیرِ یادِ تو، خالی

#غزلی_از
#محمد_قهرمان

*یادآور این بیت زیبا از صائب تبریزی است:

قسمت این بود که از دفترِ پروازِ بلند
به منِ خسته بجز چشم پریدن نرسد


*صائب تبریزی می فرماید:
چون گره شد به گلو لقمۀ غم٬ باده طلب
به حلالی خور اگر آبِ حرامی داری


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
می خواهم #تـღـو_را
با نفسهای به شماره افتاده ام
بر جان #شعرهایم
بیاویزم!
اقیانوس شرجی واژه هایم
در جنون دوست داشتنت
تب کرده است!
برایت
#غزلی_دم کرده ام
از ترنج دست هایم
و ترانه ای می سرایم
از گندمِ سبزِ چشم هایم!
بیا
در افق نگاهم بنشین،
بر تن ثانیه های سرگردانم
عطر احساست را بپاش
تا به وقت طلوع مهر
در امتداد بوسه هایم
شرح #دوست_داشتنت را
بنویسم

#فریبا_قربان_کریمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#اکسیر_عشق

#غزلی_از_سعدی_با_خوانش_رشید_کاکاوند


او را خود التفات نبودش به صید من
من خویشـتن اسـیر کمند نظر شدم

گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
اکسـیر عشـق بر مسم افتاد و زر شدم
 

#سعدی

  #ادبیات

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
می خواهم #تـღـو_را
با نفسهای به شماره افتاده ام
بر جان
#شعرهایم
بیاویزم!
اقیانوس شرجی واژه هایم
در جنون
#دوست_داشتنت
تب کرده است!
برایت
#غزلی_دم کرده ام
از ترنج دست هایم
و ترانه ای می سرایم
از گندمِ سبزِ چشم هایم!
بیا
در افق نگاهم بنشین
بر تن ثانیه های سرگردانم
عطر احساست را بپاش
تا به وقت طلوع مهر
در امتداد بوسه هایم
شرح
#دوست_داشتنت را
بنویسم

#فریبا_قربان_کریمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#باورت هست دگر
دلِ ما #تنگ کسی #نیست که نیست!
مانده‌ایم بی‌کس و تنها
به بیابانِ جنون،
#عشق را
با طمعِ منطق خود تاخت زدیم!
در گلویِ من و تو،
غمِ یک کوه تلنبار شده!
چه بگویم که سخن
بر لب ما یخ زده است!
وقت تنگ است
بیا تا برویم،
برویم
فاصله را زود قدم باید زد!
من دلم می‌خواهد
از صدای #نفس_فاصله
فهمید تو را،
پشتِ بی‌خواب‌ترین #خاطره
پاشید تو را،
من چقدرمنتظرم
تا نگارم به نگاهت #غزلی
زود بیا.

#فریبا_قربان_کریمی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#باورت هست دگر
دلِ ما
#تنگ کسی #نیست که نیست!
مانده‌ایم بی‌کس و تنها
به بیابانِ جنون،
#عشق را
با طمعِ منطق خود تاخت زدیم!
در گلویِ من و تو،
غمِ یک کوه تلنبار شده!
چه بگویم که سخن
بر لب ما یخ زده است!
وقت تنگ است
بیا تا برویم،
برویم
فاصله را زود قدم باید زد!
من دلم می‌خواهد
از صدای
#نفس_فاصله
فهمید تو را،
پشتِ بی‌خواب‌ترین
#خاطره
پاشید تو را،
من چقدرمنتظرم
تا نگارم به نگاهت
#غزلی
زود بیا.

#فریبا_قربان_کریمی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀