دم تو بوی بهار آورد به خانۀ من
گلِ ترانه شود، نالۀ شبانۀ من
چه نعمتی ست عزیزم، اگر نصیب شود
که لحظه ای بنهی سر به روی شانۀ من
ز همنشینی من، دامن از چه برچینی؟
نه آتشم که بسوزد ترا زبانۀ من
شبی حکایتی از دل به گوش تو خواندم
به خوابِ ناز فرو رفتی از فسانۀ من
امیدِ نغمه سرایی ز من مدار ای گل!
که بی تو ناله شده در گلو، ترانۀ من
مرا چو شاخۀ خشکیده نذرِ آتش کن
که بر نکرد سر از خواب، یک جوانۀ من
مرا جدا ز تو، دل از بهانه گیری کُشت
خدا کند که نگیرد دلت بهانۀ من!
برای گریه اگر جایِ دِنج می طلبی
کنار من بنشین، سر بنه به شانۀ من
چو دلگشاییِ باغ از خزان به یغما رفت
قفس شود به من از تنگی، آشیانۀ من
ز برقِ آه، نشان من آشکار شود
کجا روم که نیابد کسی نشانۀ من؟
گرسنه ماندن و آزاد پر زدن، زان به
که در قفس برسانند آب و دانۀ من
بغل گشوده به سوی تو آمدم چون موج
مرا بگیر در آغوش، ای کرانۀ من!
#محمد_قهرمان
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
گلِ ترانه شود، نالۀ شبانۀ من
چه نعمتی ست عزیزم، اگر نصیب شود
که لحظه ای بنهی سر به روی شانۀ من
ز همنشینی من، دامن از چه برچینی؟
نه آتشم که بسوزد ترا زبانۀ من
شبی حکایتی از دل به گوش تو خواندم
به خوابِ ناز فرو رفتی از فسانۀ من
امیدِ نغمه سرایی ز من مدار ای گل!
که بی تو ناله شده در گلو، ترانۀ من
مرا چو شاخۀ خشکیده نذرِ آتش کن
که بر نکرد سر از خواب، یک جوانۀ من
مرا جدا ز تو، دل از بهانه گیری کُشت
خدا کند که نگیرد دلت بهانۀ من!
برای گریه اگر جایِ دِنج می طلبی
کنار من بنشین، سر بنه به شانۀ من
چو دلگشاییِ باغ از خزان به یغما رفت
قفس شود به من از تنگی، آشیانۀ من
ز برقِ آه، نشان من آشکار شود
کجا روم که نیابد کسی نشانۀ من؟
گرسنه ماندن و آزاد پر زدن، زان به
که در قفس برسانند آب و دانۀ من
بغل گشوده به سوی تو آمدم چون موج
مرا بگیر در آغوش، ای کرانۀ من!
#محمد_قهرمان
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
غم از کنار من به کناری نمی رود
اين پا شکسته، از پیِ کاری نمی رود
شايد به مرگ، ورنه شناگر به جدّ و جهد
از بحرِ بی کران، به کناری نمی رود
يک مرغِ کوچ کرده نيامد به لانه باز
امسال هم اميدِ بهاری نمی رود
بيهوده، دست را چه کنم سايه بانِ چشم ؟
در دشتِ سوت و کور، سواری نمی رود
ياران دوردست چه دانند حال ما؟
زين جا خبر به هيچ دياری نمی رود
يک شب نمی رود که ز بيدادِ روزگار
بر اهلِ ذوق، روزِ شماری نمی رود
کرديم باز، پنجرۀ رو به کوچه را
ديديم غيرِ گرد و غباری نمی رود
بيگانه گشته اند ز بس مردمان ز هم
يک آشنا به پرسشِ ياری نمی رود
پهلو ز من مدزد، که از شرم بر لبم
هرگز حديثِ بوس و کناری نمی رود
مشکن دلم، که دستِ شکسته رود به کار
امّا دلِ شکسته به کاری نمی رود
#محمد_قهرمان
#غ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
اين پا شکسته، از پیِ کاری نمی رود
شايد به مرگ، ورنه شناگر به جدّ و جهد
از بحرِ بی کران، به کناری نمی رود
يک مرغِ کوچ کرده نيامد به لانه باز
امسال هم اميدِ بهاری نمی رود
بيهوده، دست را چه کنم سايه بانِ چشم ؟
در دشتِ سوت و کور، سواری نمی رود
ياران دوردست چه دانند حال ما؟
زين جا خبر به هيچ دياری نمی رود
يک شب نمی رود که ز بيدادِ روزگار
بر اهلِ ذوق، روزِ شماری نمی رود
کرديم باز، پنجرۀ رو به کوچه را
ديديم غيرِ گرد و غباری نمی رود
بيگانه گشته اند ز بس مردمان ز هم
يک آشنا به پرسشِ ياری نمی رود
پهلو ز من مدزد، که از شرم بر لبم
هرگز حديثِ بوس و کناری نمی رود
مشکن دلم، که دستِ شکسته رود به کار
امّا دلِ شکسته به کاری نمی رود
#محمد_قهرمان
#غ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
کاشکی بر سینۀ تو سر گذارم، تا دلت
گویدم با هر تپیدن، دوست میداری مرا
ای که از لیلی فزون دانم تو را در عاشقی
کمتر از مجنون درین وادی نپنداری مرا
#محمد_قهرمان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گویدم با هر تپیدن، دوست میداری مرا
ای که از لیلی فزون دانم تو را در عاشقی
کمتر از مجنون درین وادی نپنداری مرا
#محمد_قهرمان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
همچون ستاره شب چشم به راهم نشاندهاند
مانند شب به روز سیاهم نشاندهاند
گَرد خبر نمیرسد از كاروان راز
شد روزها كه بر سر راهم نشاندهاند
در مرگ آرزو نفس سرد میزنم
چون باد در شكنجهی آهم نشاندهاند
غافل گذشت قافلهی شادی از سرم
آن یوسفم كه در دل چاهم نشاندهاند
هر روز شیونیست ز غمخانهام بلند
در خون صد امید تباهم نشاندهاند
از پستی و بلندی طالع چو گردباد
گاهم به اوج برده و گاهم نشاندهاند
از بیم خوی نازك تو دم نمیزنم
آیینه در برابر آهم نشاندهاند
شرمم زند به بزم تو راه نظر هنوز
صد دزد در كمین نگاهم نشاندهاند
در ماتم دو روزهی هستی به باغ دهر
تنها بنفشه نیست مرا هم نشاندهاند
#محمد_قهرمان
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀
مانند شب به روز سیاهم نشاندهاند
گَرد خبر نمیرسد از كاروان راز
شد روزها كه بر سر راهم نشاندهاند
در مرگ آرزو نفس سرد میزنم
چون باد در شكنجهی آهم نشاندهاند
غافل گذشت قافلهی شادی از سرم
آن یوسفم كه در دل چاهم نشاندهاند
هر روز شیونیست ز غمخانهام بلند
در خون صد امید تباهم نشاندهاند
از پستی و بلندی طالع چو گردباد
گاهم به اوج برده و گاهم نشاندهاند
از بیم خوی نازك تو دم نمیزنم
آیینه در برابر آهم نشاندهاند
شرمم زند به بزم تو راه نظر هنوز
صد دزد در كمین نگاهم نشاندهاند
در ماتم دو روزهی هستی به باغ دهر
تنها بنفشه نیست مرا هم نشاندهاند
#محمد_قهرمان
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀
من از متابعتِ خضرِ راه میترسم
ازین که باز در افتم به چاه، میترسم
ازان رفیق که تا نیمه راه با من بود
شدم جدا و ز پایان راه میترسم
ز بس گَزیدۀ مارِ هوس شدهست دلم
ز ریسمانِ سفید و سیاه میترسم
چو جان هم از سرِ تن سایه باز میگیرد
دگر ز هرچه شود سرپناه، میترسم
مخوان به این دو مقامم اگر ز اهل دلی
که من ز صومعه و خانقاه میترسم
چو روزهای من آبستنِ غماند همه
دگر ز نو شدنِ سال و ماه میترسم
امیدِ عافیت از تندباد و سیلم نیست
ز اشکْ در تب و تابم، ز آه میترسم
چنین که بر رخ من چین فتاده از پیری
گَرَم به آینه افتد نگاه، میترسم
چو برگِ بید که لرزد ز بیمِ باد به خویش
گنه نکرده ز یادِ گناه میترسم
به غیرِ عشق که از او به کوه دارم پشت
دگر ز هرچه کنم تکیهگاه، میترسم
در انتظارِ توام ای سپیدۀ روشن
بیا بیا که ز شامِ سیاه میترسم
#محمد_قهرمان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ازین که باز در افتم به چاه، میترسم
ازان رفیق که تا نیمه راه با من بود
شدم جدا و ز پایان راه میترسم
ز بس گَزیدۀ مارِ هوس شدهست دلم
ز ریسمانِ سفید و سیاه میترسم
چو جان هم از سرِ تن سایه باز میگیرد
دگر ز هرچه شود سرپناه، میترسم
مخوان به این دو مقامم اگر ز اهل دلی
که من ز صومعه و خانقاه میترسم
چو روزهای من آبستنِ غماند همه
دگر ز نو شدنِ سال و ماه میترسم
امیدِ عافیت از تندباد و سیلم نیست
ز اشکْ در تب و تابم، ز آه میترسم
چنین که بر رخ من چین فتاده از پیری
گَرَم به آینه افتد نگاه، میترسم
چو برگِ بید که لرزد ز بیمِ باد به خویش
گنه نکرده ز یادِ گناه میترسم
به غیرِ عشق که از او به کوه دارم پشت
دگر ز هرچه کنم تکیهگاه، میترسم
در انتظارِ توام ای سپیدۀ روشن
بیا بیا که ز شامِ سیاه میترسم
#محمد_قهرمان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هر ڪه رفٺ از دیده.....
میگویند از دل میرود.....
دلبر ما از نظر دور اسٺ....
و از دل دور نیسٺ....
#محمد_قهرمان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
میگویند از دل میرود.....
دلبر ما از نظر دور اسٺ....
و از دل دور نیسٺ....
#محمد_قهرمان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
رنگ ز رخ پریدهٔ ما را کسی ندید
این مرغ پرکشیدهٔ ما را کسی ندید
چون دود، در سیاهی شب گم شد از نظر
خواب ز سرپریدهٔ ما را کسی ندید
بسیار صیدِ جَسته که آمد به جای خویش
اما دل رمیدهٔ ما را کسی ندید
پنهان ز چشمِ غیر، به کنجی گریستیم
اشکِ به رخ دویدهٔ ما را کسی ندید
اغیار، محو چاکِ گریبان او شدند
پیراهنِ دریدهٔ ما را کسی ندید
خاری که رفته بود به پا، زود چاره شد
خار به دل خلیدهٔ ما را کسی ندید
گلچین رسید و دست به یغما گشود و رفت
گلهای تازه چیدهٔ ما را کسی ندید
مانندِ نخلِ موم که بندد ثمر به خود
یک میوهٔ رسیدهٔ ما را کسی ندید
دامانِ تر، به اشکِ ریا، پاک شسته شد
کالای آبدیدهٔ ما را کسی ندید
دیوانِ عمر را دو سه روزی ورق زدیم
ابیات برگزیدهٔ ما را کسی ندید
#محمد_قهرمان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
این مرغ پرکشیدهٔ ما را کسی ندید
چون دود، در سیاهی شب گم شد از نظر
خواب ز سرپریدهٔ ما را کسی ندید
بسیار صیدِ جَسته که آمد به جای خویش
اما دل رمیدهٔ ما را کسی ندید
پنهان ز چشمِ غیر، به کنجی گریستیم
اشکِ به رخ دویدهٔ ما را کسی ندید
اغیار، محو چاکِ گریبان او شدند
پیراهنِ دریدهٔ ما را کسی ندید
خاری که رفته بود به پا، زود چاره شد
خار به دل خلیدهٔ ما را کسی ندید
گلچین رسید و دست به یغما گشود و رفت
گلهای تازه چیدهٔ ما را کسی ندید
مانندِ نخلِ موم که بندد ثمر به خود
یک میوهٔ رسیدهٔ ما را کسی ندید
دامانِ تر، به اشکِ ریا، پاک شسته شد
کالای آبدیدهٔ ما را کسی ندید
دیوانِ عمر را دو سه روزی ورق زدیم
ابیات برگزیدهٔ ما را کسی ندید
#محمد_قهرمان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چه غم ز باد سحر شمع شعله ور شده را
که مرگ راحت جان است جان به سر شده را
روان چو آب بخوان از نگاه غم زدهام
حکایت شب با درد و غم سحر شده را
خیال آن مژه با جان رود ز سینه برون
ز دل چگونه کشم تیر کارگر شده را
مگیر پردلی خویش را به جای سلاح
به جنگ تیغ مبر سینه ی سپر شده را
مبین به جلوه ی ظاهر که زود برچینند
بساط سبزه ی پامال رهگذر شده را
کنون که باد خزان برگ برد و بار فشاند
ز سنگ بیم مده نخل بی ثمر شده را
مگر رسد خبر وصل ورنه هیچ پیام
به خود نیاورد از خویش بی خبر شده را
دمید صبح بناگوش یار از خم زلف
ببین سپیده ی در شام جلوه گر شده را
فلک چو گوش گران کرد جای آن دارد
که در جگر شکنم آه بی اثر شده را
زمانه ای ست که بر گریه عیب می گیرند
نهان کنید از اغیار چشم تر شده را
نه گوش حق شنو اینجا نه چشم حق بینی
خدا سزا دهد این قوم کور و کر شده را
#محمد_قهرمان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که مرگ راحت جان است جان به سر شده را
روان چو آب بخوان از نگاه غم زدهام
حکایت شب با درد و غم سحر شده را
خیال آن مژه با جان رود ز سینه برون
ز دل چگونه کشم تیر کارگر شده را
مگیر پردلی خویش را به جای سلاح
به جنگ تیغ مبر سینه ی سپر شده را
مبین به جلوه ی ظاهر که زود برچینند
بساط سبزه ی پامال رهگذر شده را
کنون که باد خزان برگ برد و بار فشاند
ز سنگ بیم مده نخل بی ثمر شده را
مگر رسد خبر وصل ورنه هیچ پیام
به خود نیاورد از خویش بی خبر شده را
دمید صبح بناگوش یار از خم زلف
ببین سپیده ی در شام جلوه گر شده را
فلک چو گوش گران کرد جای آن دارد
که در جگر شکنم آه بی اثر شده را
زمانه ای ست که بر گریه عیب می گیرند
نهان کنید از اغیار چشم تر شده را
نه گوش حق شنو اینجا نه چشم حق بینی
خدا سزا دهد این قوم کور و کر شده را
#محمد_قهرمان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دلِ آزرده ام از این ستم آباد گرفت
نتوان دادِ مرا زین همه بیداد گرفت
محو پروازِ شرارم که به یک چشم زدن
از عدم آمد و راه عدم آباد گرفت
شوق بسیار و سحر دور و شکیبایی کم
شمع ما را که تواند به رهِ باد گرفت ؟
گرچه دل سنگ صبور است ، ز غم دارم بیم
که به قصد دل من ، پنجه ز پولاد گرفت
از خموشی ، نفسم تنگ شد ای همنفسان !
چند بر سینه توانم ره فریاد گرفت ؟
غنچه ، خون خوردنِ پنهان ز دل من آموخت
گل ، پریشان شدن از خاطر من یاد گرفت
#محمد_قهرمان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نتوان دادِ مرا زین همه بیداد گرفت
محو پروازِ شرارم که به یک چشم زدن
از عدم آمد و راه عدم آباد گرفت
شوق بسیار و سحر دور و شکیبایی کم
شمع ما را که تواند به رهِ باد گرفت ؟
گرچه دل سنگ صبور است ، ز غم دارم بیم
که به قصد دل من ، پنجه ز پولاد گرفت
از خموشی ، نفسم تنگ شد ای همنفسان !
چند بر سینه توانم ره فریاد گرفت ؟
غنچه ، خون خوردنِ پنهان ز دل من آموخت
گل ، پریشان شدن از خاطر من یاد گرفت
#محمد_قهرمان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ز دشت بیکسیها رهنوردی برنمیخیزد
به غیر از گردباد هرزه، گردی برنمیخیزد
به حسرت گرچه گوش انتظار من به ره ماندهست
ولی آواز پای رهنوردی برنمیخیزد
غم دل را به دل میگویم از بیهمزبانیها
کزین بیدرد مردم، اهل دردی برنمیخیزد
به یاد بوسهٔ گرمی که روزی بر دهانم زد
ز لبهایم کنون جز آه سردی برنمیخیزد
غباری بر دلت ننشیند از پا گر درافتم من
که از افتادنم چون سایه، گردی برنمیخیزد
نباشد مرد میدان غمت جز من کس دیگر
چو من در کار غم، دانی که مردی برنمیخیزد
زپاافتادگان را با قویدستان نزاعی نیست
به جنگ باد، هرگز برگ زردی برنمیخیزد
#محمد_قهرمان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به غیر از گردباد هرزه، گردی برنمیخیزد
به حسرت گرچه گوش انتظار من به ره ماندهست
ولی آواز پای رهنوردی برنمیخیزد
غم دل را به دل میگویم از بیهمزبانیها
کزین بیدرد مردم، اهل دردی برنمیخیزد
به یاد بوسهٔ گرمی که روزی بر دهانم زد
ز لبهایم کنون جز آه سردی برنمیخیزد
غباری بر دلت ننشیند از پا گر درافتم من
که از افتادنم چون سایه، گردی برنمیخیزد
نباشد مرد میدان غمت جز من کس دیگر
چو من در کار غم، دانی که مردی برنمیخیزد
زپاافتادگان را با قویدستان نزاعی نیست
به جنگ باد، هرگز برگ زردی برنمیخیزد
#محمد_قهرمان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀