💖کافه شعر💖
2.22K subscribers
4.23K photos
2.75K videos
11 files
904 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
زان روز که ما به زندگانی مُردیم
گویِ طلب از هزار عالم بُردیم

راهی که در او هزار هشیار بسوخت
در مستیِ خویش و بی‌خودی بسپردیم


_ای بس که _چه دشوار و چه آسان_ مُردیم
پیدا زادیم، لیک پنهان مردیم

جانی که بدو خلقِ جهان زنده شدند
دیری است که تا ما ز چنان جان، مردیم

_روزی که به دریایِ فنا در تازم
خود را به بُنِ قعر فرو اندازم

ای دوست! مرا سیر ببین اینجا در
کانجا هرگز کسی نیابد بازم


_تن، سایۀ جانِ رنج‌پروردۀ ماست
جان، گنجِ تن به هم برآوردۀ ماست

از سایۀ خویش در حجابیم همه
کز ما، ما را سایۀ ما پردۀ ماست


#عطار

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای عشق تو قبلهٔ قبولم
کرده غم تو ز جان ملولم

خورشید رخت بتافت یک روز
تا کرد چو ذرهٔ عجولم

می‌تافت پیاپی و دمادم
تا خواست فکند در حلولم


#عطار
#صبح_بخیر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
صبح دم زد ساقیا هین الصبوح
خفتگان را در قدح کن قوت روح

در قدح ریز آب خضر از جام جم
باز نتوان گشت ازین در بی فتوح

توبه بشکن تا درست آیی ز کار
چند گویی توبه‌ای دارم نصوح


#عطار
#صبح_بخیر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
گر بخواهی ریخت خونم باک نیست
من درین خون ریختن یار توام

بر دل و جانم مکن زور ای صنم
کز دل و جان عاشقِ زار توام

#عطار_نیشابوری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
سحرخیزا می بنشسته درده
ز پسته بوسهٔ سر بسته در ده

برآور های و هویی همچو مستان
ز نقد عمر داد وقت بستان

میی در ده که جمله سر براهیم
که مهمان جهان از دیرگاهیم


#عطار
#صـبح_بخیر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای ساقی بزم ما سبک‌خیز
می‌ده که سرم ز می گران است

در جام جهان نمای ما ریز
آن باده که کیمیای جان است

ای مطرب ساده ساز بنواز
کامشب شب بزم عاشقان است


#عطار
#صـبح_بخیر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آفتاب عاشقان روی تو بس
قبلهٔ سرگشتگان کوی تو بس

ترکتاز هر دو عالم را به حکم
یک گره از زلف هندوی تو بس

آب حیوان را برای قوت جان
یک شکر از درج لولوی تو بس


#عطار
#صـبح_بخیر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
    مرغ دل در قفسِ سینه ز شوق
      می‌کند قصد به پرواز امشب

        دانه از مرغ دلم باز مگیر
   که شد از بانگ تو دمساز امشب

   رازم از دم مفکن فاش چو صبح
     که تویی همدم و همراز امشب


                      #عطار

#صبح_بخیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چه سازم که سوی تو راهی ندارم
کجایی که جز تو پناهی ندارم

چگونه کشم بار هجرت چو کوهی
که من طاقت برگ کاهی ندارم

وصال تو یکدم به دستم نیاید
که سرمایه و دستگاهی ندارم


#عطار

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای نموده جسم و جان از کاینات
هست در تاریکیت آب حیات

ای همه اسرار جانان کرده فاش
بیش ازین در صورت حسّی مباش

آنچه هرگز آدمی نشنیده است
نه کسی دانسته و نه دیده است


#عطار
#صـبح_بخیـر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
سبحان خالقی که صفاتش ز کبریا
در خاک عجز می‌فکند عقل انبیا

گر صد هزار قرن همه خلق کاینات
فکرت کنند در صفت عزت خدا

آخر به عجز معترف آیند کای اله
دانسته شد که هیچ ندانسته‌ایم ما


#عطار
#صـبح_بخیـر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی
دل در غم عشق تو رسوای جهان تا کی

چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو
بر بوی وصال تو دل بر سر جان تا کی

در آرزوی رویت ای آرزوی جانم
دل نوحه کنان تا چند، جان نعره‌زنان تا کی

بشکن به سر زلفت این بند گران از دل
بر پای دل مسکین این بند گران تا کی

#عطار

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چو ترک سیم برم صبحدم ز خواب درآمد
مرا ز خواب برانگیخت و با شراب درآمد

شراب نوش که از سرخی رخ چو گل تو
هزار زردی خجلت به آفتاب درآمد


#عطار
#صـبح_بخیـر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دیو را بر تخت دیدم، رنجِ انسان یادم آمد
صبر کردم چون زِ انگشتِ سلیمان یادم آمد!

خویش را در معرضِ بادی نه چندان سخت دیدم
کاخ فردوسی در اقصای خراسان یادم آمد!

خواستم تا پیرهن از ترسِ تنهایی بدرّم
شاعری تنها به غربتگاهِ ُمگان یادم آمد!

رو به سوی آسمان کردم که تا چند این صبوری؟
ناله در نایم فسرد و #سعدِ_سلمان یادم آمد!

چنگ در مو بردم از اندوه و از غم ناله کردم
گیسوی #عطار در چنگالِ تُرکان یادم آمد!

دست یازیدم ولی دست از بغل بیرون نکردند..
تلخ خندیدم که از شعرِ #زمستان یادم آمد!

دوستان چون میله‌هایی سرد گِردم را گرفتند
ارغوانِ #سایه را در بندِ زندان یادم آمد!

خواستم نفرین کنم همشهریانم را و ناگه
آن پلنگِ #منزوی در رنجِ زنجان یادم آمد!


#حسین_جنتی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

هرچ داری یک یک از خود بازکن
      پس به خود در خلوتی آغاز کن

  چون درونت جمع شد در بی‌خودی
       تو برون آیی ز نیکی و بدی

چون نماندت نیک و بد، عاشق شوی
      پس فنای عشق را لایق شوی


#عطار

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀