کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
28.6K videos
95 files
42.8K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_هشتاد_نهم -امیر میگفت ‌‌‌‌‌‌‌اسم نفس رو دوست داری -اره..نفس اسم قشنگیه -منم اسمو پسر رهام دوست دارم -رهام...اسم خوبیه بد نیست -اسم بچه هامو میخوام بزارم نفس و رهام …
#پارت_نود

-اره برو تنهاس گناه داره بیچاره

.......

چشمامو بازکردم دیگه مهسا مشغول تمیز کردن خونه است از جام بلندشم که متوجه من شد
لبخندی زد گفت

-سلام...بالاخره بیدارشدی
خیلی سرد پرسیدم
-علی کجاس

-صبح زود رفت شرکت...تاتو از جات بلندشی و دست صورتتو بشوری منم صبحونتو اماده میکنم

-نمیخواد خودم میتونم کارامو بکنم نیازی نیس اینجا کار کنی اینجا من صابخونه ام و تو مهمونی

-نه این چه حرفیه من اومدم که کمکت کنم
-ولی من نیاز به کمک ندارم
چیزی نگفت سرشو انداخت پایین مشغول انجام کارش شد
از جام بلند شدم تا چیزی بخورم

.....
-پدر مادرت بخاطر اینکه دیشب خونه نبودی چیزی نگفتن

-بخاطر علی چیزی نمیگن

باتیکه گفتم

-انوخت چرا به خاطرعلی

-اونا انقدر به علی اعتماد دارن که حتی ده شب هم باهاش تنها باشم چیزی بهم نمیگن

باصدایی در زدن نتونستم حرفمو بزنم خواست از جاش بلند شه که نذاشتم

زودتر از جام بلند شدم گفتم

-تو بشین من درو باز میکنم

به سمت در حیاط رفتم

درو باز کردم

علی بود

جعبه ای که دستش بود رو به سمتم گرفت گفت
-بفرمایید خانوم

-این چیه

-حالا بازش کن تا بفهمی توش چیه

جعبه رو باز کردم که دیدم یه موبایل توشه باورم نمیشد

-خوبه

نمیدونستم بخندم یا گریه کنم این مرد دیگه رسما داشت منو میکشت
-چرا این کارارو میکنی...تو که چند وقت دیگه میخوای ولم کنی نمیگی من بااین خاطرات چیکارکنم نمیگی مَن بی جنبه روز روز بدتر عاشقت میشم


بشو همون علی که ازت نفرت داشتم من این علی مهربون رو نمیخوام جعبه رو بهش دادم وارد خونه شدم


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_نود -اره برو تنهاس گناه داره بیچاره ....... چشمامو بازکردم دیگه مهسا مشغول تمیز کردن خونه است از جام بلندشم که متوجه من شد لبخندی زد گفت -سلام...بالاخره بیدارشدی خیلی سرد پرسیدم -علی کجاس -صبح زود رفت شرکت...تاتو از جات بلندشی و دست صورتتو بشوری…
#پارت_نود_یکم

در باصدایی بلندی بسته شد فهمیدم که رفت ..
مهسا باعجله اومد پیشم گفت
-چی شد چرا رفت...تو چرا گریه میکنی

-دیگه نتونستم من بهش گفتم که عاشقش شدم

لبخندی زد گفت

-اون چی گفت

-رفت

لبخندی زد گفت

-علی هیچ وقت طمع محبت و دوست داشتن رو نکشیده نمیدونم از گذشتش به تو چیا گفته ...اما تو خودت باید یه کاری کنی که عاشقت بشه ....

-اون عاشق توعه

باتموم شدن حرف بلند زد زیر خنده و گفت

-این حرف جلو کس دیگه ای نزنی ها..منو اون هم دختر خاله پسرخاله ایم

-دوروغ میگی

- راستش منم عاشقش بودم مااز بچگی باهم بزرگ شدیم خیلی وابسته اش بودم و کارای که برام میکرد

باعث میشد عشقم نسبت بهش بیشتر شه ولی اون همیشه خواهرکوچیک تر خودش میدید

منم باهزار بدبختی تونستم عشقمو نسبت بهش فراموشش کنم

اگه میبینی انقدر راحتیم یا هرچیز دیگه به حساب عشق عاشقی نزار

بزار به حساب دوتادویت جون جونی

من از ریز درشت زندگیش خبردارم ...
تک خنده ای کرد گفت
-صبح بهم گفت الکی بهت گفته که دوست دختر داره گفت اگه تو ازم پرسیدی بگم که اره دوست دختر داره

ولی خیالت جمع تاقبل از تو هیچ کس دیگه ای تو زندگیش نبوده

تو میتونی علی روعوض کنی...واز میخوام که عوضش کنی و به زندگی برگردونیش

تو علاوه بر خودت یه سلاحه دیگه ای هم داری اونم بچه هاته

پوزخندی زدموگفتم

-علی از اینا متنفره

-هیچ پدری نمیتونه متنفر باشه هیچ پدری مخصوصا علی... بهت قول میدم که بهترین پدر بشه برا بچه ها

اگه میخوایش باید هرجورشده عاشقش کنی

-چه جوری

-دیگه اینو خودت باید بفهمی...

لبخند تلخی زد و گفت بهت حسودیم میشه که میخوای علی دو مال خودت بکنی


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_نود_یکم در باصدایی بلندی بسته شد فهمیدم که رفت .. مهسا باعجله اومد پیشم گفت -چی شد چرا رفت...تو چرا گریه میکنی -دیگه نتونستم من بهش گفتم که عاشقش شدم لبخندی زد گفت -اون چی گفت -رفت لبخندی زد گفت -علی هیچ وقت طمع محبت و دوست داشتن رو نکشیده نمیدونم…
#پارت_نود_دومم

نمیدونستم باید بهش جی بگم سَرمو انداختم پایین

-عروس که انقدر خجالتی نمیشه

لبخند تلخی زدم

....

نگاهی به ساعت کردم ساعت ۱۱شب بود اماهنوز نیومده بود

هرچقدر هم مهسا بهش زنگ میزد جواب گوشیشو نمیداد
.....
باصدای باز شدن در فهمیدم خودشه بدو بدو به سمت حیاط رفتم و با نگرانی گفتم

-حالت خوبه....چرا جواب تلفُنتو نمیدادی نمیگی نگرانت میشم

اما اون حتی یه نگاهم بهم نکرد از توی حیاط مهسا رو صدا کرد

-جانم

-وسایلتو جمع کن برو خونتون دست درد نکنه و این دو روز

- پس عطیه چی تو که حواست بهش نیست خودشم که زیاد به خودش اهمیت نمیده حداقل یکی باید باشه که مواظبش باشه


علی باصدای که سعی میکرد بلند نشه گفت

-من خودم مراقبشم دیگه نیازی به تو نیست تاتو وسایل تو جمع کنی اژانس هم اومده

مهسا خواست حرفی بزنه که علی زودتر گفت

-نمیخوام حرف اضافه تری بنوشم

وبه سمت اتاق رفت

با نگرانی به سمت مهسا رفتم وگفتم

-این میخواد بکشه منـ میدونم تروخدا منو بااین تنها نزار

-مگه دیونه اس بکشتت اتفاقی نمیفته نترس

-چرا ...مطمعنم که یه چیزی میشه ندیدی چقدر عصبی بود

خواست حرفی بزنه که علی از اتاق بلند گفت

-اژانس یه ربع دیگه اینجاست

مهسا لبخندی زد و بهم گفت
-از هیجی نترس قوی باش

....
بابسته شدن در و رفتن مهسا حالم بدترشد باعث شد همونجا توی حیاط عق بزنم

اما علی انگار نه انگار فقط پوزخند صدا داری زد رفت

....

دست و صورتمو شدم وارد اتاق شدم...میترسیدم ازش میدونستم حتنا میخواد یه بلایی سرم بیاره

بغل در نشستم از ترس واسترسم کوچکترین حرکتی نمیکرد

که بلاخره گفت
-اون حرفا چی بود تو حیاط بهم گفتی

چیزی نگفتم سرموانداختم پایین
این بار دادش به خکدم لرزیدم

-باتوام

با گریه فقط نگاهش میکردم که یهو از جاش بلند شو به سمتم حمله ور شد


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_نود_دومم نمیدونستم باید بهش جی بگم سَرمو انداختم پایین -عروس که انقدر خجالتی نمیشه لبخند تلخی زدم .... نگاهی به ساعت کردم ساعت ۱۱شب بود اماهنوز نیومده بود هرچقدر هم مهسا بهش زنگ میزد جواب گوشیشو نمیداد ..... باصدای باز شدن در فهمیدم خودشه بدو…
#پارت_نود_سوم

موهامو توی دستش گرفت محکم کشید
بادادگفت
-بگو ببینم چه حرفی زدی هان

با حالت التماس گونه ای گفتم

-وام کن

-اون حرفا چی بود بهم گفتی هان

-حقیقت بود همش خودمم نفهمیدم کی وکجا عاشق شدم

موهامو ول کرد

-دروغ میگی اره

-نع به جون بچه هام دوروغ نمیگم بخدا دروغ نمیگم

-من چی دارم که تو عاشقم شدی

سرمو انداختم پایین اشک های روی گونمو پاک کردم

براخودمم سوال بود که عاشق چی این مرد شدم

پوزخندی زد گفت

-داری خرم میکنی اره این پنبه رو گوشت دربیار که من باهات بمونم

-چرا فکر میکنی بخاطراینکه باهات بمونم دارم دروغ میگم من از دروغ گفتن متنفرم متنفر

-من تاحالا هرکی دور و برم بوده فقط بخاطر پولمو بوده نه قیافه درست حسابی ندارم نه اخلاق خوبی

-ولی به نظرم من تو بهترین ادم دنیایی

خونه امیر هر موقع دلم برات تنگ میشد به عکست نگاه میکردم یا زنگ میزدم

تاصداتو بشنوم چندبار هم خواستم فرار کنم امانشدم

پیش تو همیشه ارامش امنیت دارم که تاحالا نداشتم

پوزخندی زد وگفت

-پیش منی که مثل یه حیوون باهات برخورد میکردم پیش منی که فقط بلند بودم غرورتو خورد کنم

با داد گفتم
-راه… اره… پیش توی لعنتی

-ولی من هرروز تنفرم هم به تو هم به بچهای توی شکمت بیشتر میشه بیشتر میشه

-مگه اینا بچهات نیستن

-نه ؛من هیچ وقت اینارو بچه هام نمیبینم

-تو دیگه چه ادمی هستی اصلا من به درک اما وقتی به بچه‌های خودت اینطوری میکنی وای به حال بقیه

چیه توقع داری با نوه های کسی که گند زد به زندگیم چه طوری رفتار کنم

-من مادر اون زن نیستم بفهم مادری که حتی بهم شیرنداد یه بار هم بغلم نکرد مادر نیست اگه بود میومد منو از دست تو نجات میاد



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_نود_سوم موهامو توی دستش گرفت محکم کشید بادادگفت -بگو ببینم چه حرفی زدی هان با حالت التماس گونه ای گفتم -وام کن -اون حرفا چی بود بهم گفتی هان -حقیقت بود همش خودمم نفهمیدم کی وکجا عاشق شدم موهامو ول کرد -دروغ میگی اره -نع به جون بچه هام دوروغ…
#پارت_نود_چهارم

پورخندی زد ازجاش بلندشد به سمت رخت خواب ها رفت

تشک اشو پهن کرد و پشت به من دراز کشید

_یعنی تو اصلا از من یه ذره هم خوشت نمیاد

_من روز به روز فقط تنفرم نسبت بهت بیشتر میشه

_ولی من فکر میکنم توهم از من خوشت میاد


باصدای بلند شروع به خندیدن اون میخندید ومن گریه میکردم خندهاش مثل یه خنجرتوی قلبم فرو میرفت

میونوخندهاش گفت

_مگه مغز خر خوردم بیام توی بی کس کار بدبخت خراب رو بگیرن

_واسه چی بهم میگی خراب...خراب منم یاتو بی کس کار منم یاتو..من هرچی هم که باشم بقیه ادم حسابم میکنن

از عصبانیت صورتش قرمز شد باصدای بلندی گفت

_دیگه داری بیشتر از دهنت حرف میزنی

خوشحال بودم که عصبانیش کردم
با پوزخند گفتم
_حقیقت تلخه نه

_نه اصلا هم تلخ نیست درسته خانواده ام زیاد دوسم ندارن اما هرچی هم که باشم بخاطرمادر خراب داشتن بهم انگ حر...و...م...ز..ا..د..گی...نمیزن

تو رو بابات هم شک داشت که بچشی...واون عموی مفتگیت بخاطر چهار پنج فروختت به من

_توهم بهتریه نگاه

راست میگفت حرفاش تمام حقیقت بود

سرموانداختم پایین

_دیگه برا من حرف های مفت نزن

بازهم سکوت کردم از جام بلندشدمو به سمت اشپزخونه رفتم دلم بدجوری ضعف میرف

از جانونی یه ذره نون ورداشتم و مشغول خوردنش شدم


تمام مدت حرفاش تو ذهنم هی تکرار میشد

این مرد همه چی زندگی منو میدونست اما من هیچی

علی هم از جاش بلند شده بود هی راه میرفت

به سمتش رفتم نمی دونستم حرفی که میخواستم بزنم بهش خوردش میکنه اما حق این نرد همین بود

روبه رداش قرار گرفتمو گفتم

_توفکرکردی نمیدونم بابات به خودت و مادرت شک داشت اون فکر کرد تو بجه یکی دیگه هستی و مادرت بهش خیا...

حرفم تموم نشده بود که محکم هلم داد روی زمین با لگد محکمی که به شکمم زد با داد گفتم بچه هام....


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_نود_چهارم پورخندی زد ازجاش بلندشد به سمت رخت خواب ها رفت تشک اشو پهن کرد و پشت به من دراز کشید _یعنی تو اصلا از من یه ذره هم خوشت نمیاد _من روز به روز فقط تنفرم نسبت بهت بیشتر میشه _ولی من فکر میکنم توهم از من خوشت میاد باصدای بلند شروع به خندیدن…
#پارت_نود_پنجم

به یختی چشمامو بازکردم به سختی تونستم حرکتی روی تخت کنم

تازه یادم افتاد که چرااینجام.. یهوکنترلمو از دست دادموباداد گریه گفتم

_بچه هام بچه هام کوشن اوناهم منوتنها گذاشتن

پرستار سراسیمه وارد اتاق شد پشت بندش علی وارد شد همین که دیدمش باداد گفتم

_بگوبره بیرون بگووو حالم ازت بهم میخوره قاتل ادم کش

پرستار که حال منو دید زود علی رو از اتاق بیرون کرد و به سمت من اومد دستمو گرفت

وروی شکمم گذاشت

باورم نمیشد بچه هام زنده ان
ِ_چرااینهمه شلوغ میکنی دخترجون بچه هات هم سالمن نترس


_مگه بخاطر ضربه ای که به شکمم واردشد نباید بچه ها سقط شده باشن

_اونکه اره ولی خدا دستاش پراز معجزه است


تند تند اشکای رو گونمو پاک کردمو گفتم

_یعنی سالمن.حالشون خوبه

_اره سالم سالمن

لبخندی زدمو و دوباره مشغول نوازش شکمم شدم

_من میرم چند دقیقه ای دیگه میام میبرمت سنو گرافی

_باشه

با بسته شدن در اتاق با خوشحالي گفتم

_فکرکردم شماهم منوتنها گذاشتید مثل همه اما نه مامانتونو تنها نذاشتید

دیگه نمیزارم کسی اذیتتون کنه کاری میکنم که باباتون حسرت یه لحظه دیدنتونو به گورببره


.....

_خب بریم

_بریم پرستار در رو باز کرد که دیدم علی روبه روی اتافم نشسته بادیدنمون سریع از جاش بلند شد

به سمتون اومد

بانگرانی پرسید چیزی شده کجا میبرینیش

_اقاعلی من هیچ مردی اندازه تو عاشق خانونش ندیدم...بحدا حالش خوبه دارم میبذمش سونوگرافی تا مطمعن شه بچه هاش سالمن


شماهم برو حسابداری کارهای ترخیصشو انجام بده

ِِِ. .. ....

علی چشمی گفت و رفت

پرستار چشمکی برام زد گفت

_چیکار کردی که اینجوری برات میمیره

باپوزخند گفتم

_کی اون ِ...اون عوضی نزدیک بود بچه هامو بکشه انوخت شما میگی


_تو25 روز دقیق بیهوش بودی توی این 25 روز مثل جی هراسون بود نه اب غذای درستی خورد نه خواب درست حسابی


حتی چندبارهم رفت زیر سرم خونه هم.نرفت هردقیقه یا تواتاقت بود یانماز خونه

حتی حاضرقسم بخورم بعضی شب ها صدای گریشو از اتاقت میشنیدم

_کی علی بخاطر من گریه کنه اون ازوی مرگ منو داره


ِ
رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_نود_پنجم به یختی چشمامو بازکردم به سختی تونستم حرکتی روی تخت کنم تازه یادم افتاد که چرااینجام.. یهوکنترلمو از دست دادموباداد گریه گفتم _بچه هام بچه هام کوشن اوناهم منوتنها گذاشتن پرستار سراسیمه وارد اتاق شد پشت بندش علی وارد شد همین که دیدمش باداد…
#پارت_نود_شش

توي ماشين نشسته بوديم علی مغول رانندگی بود

فقط صدای نفسامون توی ماشین شنیده میشد

با وایسادن ماشین از فکرخیالم اومدم بیرون

ماشین رو،روبه روی رستورانی پارک کرده بود

باصداش به خودم اومدم

_پیاده شو توی این25 روز حسابی ضعیف شدی باید جون بگیری

اما اصلا نه نگاهش کردم نه واکنشی به حرفاش نشون دادم

_عطیه

دستشو به طرف اورد تا ضربه ای به شونه ام به زنه که با عصبانیت و داد گفتم

_دست کثیفتو بکش تو هر قبرستونی میخوای برو اما من باتو هیجا نمیام هیجا

یه ان خودم از حرف های که بهش زدم تعجب کردم من با چه جرئتی تونستم به علی همچین حرفای رو بزنم

_باشه هرچی تو بگی اصلا میرم خونا


من و علی دوتامون یه چیزمون میشد

...

من اون ور اتاق اونم اون ور اتاق

هی سرصحبت رو باهام باز میکرد اما من انگار چیزی نمیشنیدم

_قبول کن تو بهم بد حرفی رو زدی عطیه
من از گذشته ام و پدر خواهر برادرام متنفرم انوخت هرچی میشه اونا رو میکشی وسط

_انوخت توهرچی بهم بگی من چیزی نباید بگم من ادم نیستم غرور ندارم شخصیت ندارم
از اون اول فقط عذابم تاالان ....فقط روزشماری میکنم تا از پیشم براهمیشه بری
مشکل شناسنامه بچه هام هم حل شد دیگه نیازی نیست به توالتماس کنم

_انوخت چه طوری مشکل شناسنامه ها حل شده

_پرستاره گفت یه سری ادما هستن حاضر بخاطر پول عقدت کنن و برا بچه ها به اسم خودشون شناسنامه بگیرن بعد هم ازهم جدا میشن

رنگ صورتش از عصبانیت قرمز شده
باصدای که سعی میکرد که عصبانیتشو کنترل کنه گفت

_اون پرستاره غلط کرد باهفت جدابادش میخوام ببینم تو چطور جرئت میکنی همچین گوهی بخوری

_پس چیکارکنم بزارم بدون شناسنامه بزرگ شن

_اره ...ولی همچین غلطی رونباید بکنی

انگار غیرتی شده بود برام
سرمو انداختم پایین اروم لبخند زدم

چرانمیتونستم ازش متنفرباشم اون این همه بلا سرم اورد اما من هنوز دوسش داشتم...❤️


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_نود_شش توي ماشين نشسته بوديم علی مغول رانندگی بود فقط صدای نفسامون توی ماشین شنیده میشد با وایسادن ماشین از فکرخیالم اومدم بیرون ماشین رو،روبه روی رستورانی پارک کرده بود باصداش به خودم اومدم _پیاده شو توی این25 روز حسابی ضعیف شدی باید جون بگیری…
#پارت_نود_هفت

هرکدوممون یه ور از اتاق خوابیده بودیم
اما هردوتامون بیداربودیم دلم عجیب میخواست امشب پیشش بخوابم اما نمیتونستم


ازجام بلند شدم تا چیزی بخورم از زیر نگاه سنگینش رد شدم وارد اشپزخونه شدم ...اما هیچی نداشتیم

از گشنگی ضعف کرده بودم ای کاش پیشنهاد رستوران رفتنشو قبول میکردم

لعنت به این شانش....یهو زدم زیر گریه و به زمین و زمان فوش میدادم

صداش ازتوی اتاق اومد

_بازچی شده

_چی شده دیگه میخواستی چی بسه گشنمه بچه هاتم مثل خودت وحشی ان همش دارن لگد میزنن

یهو توی چارچوب اشپزخونه دیدمش لبخند کجی زد وگفت

_گفتم بریم رستوران شماناز کردی گفتی نمیام اون کولی بازی هارو دروردی

اخمی بهش کردمو گفتم
_اون موقع دلم ننیخواست ولی الان میخواد

نگاهی به ساعت توی دستش کرد

_دونیم نصف شب اخه جا بریم
باحالت التماس گونه ای گفتم
_بالاخره یه جابازهست خیلی گشنمه

هوفی کشید گفت

_بپوش
.....

توی ماشین نشسته بودید هرجا میرفتیم یابسته بود یاغذا نداشت

چشمم به یه جیگرکی خورد که بیرونش میز صندلی چیده بودن و چندتا خانواده هم مشغول خوردن بود

_وایسا اون جا یه جیگریه بازه

.....

روی صندلی نشسته بودیم منتظر بودیم

نگاهم به علی افتاد که داشت به یه پدر پسر نگاه میکرد

انگار متوجه من شد

_خوشبحاله پسره که باباش انقدر دوسش داره ...امابابای من ازم متنفر بود انقدر کتکم میزد که اخر جنازه امو از زیر دستش در می اوردن

نمیدونم چرا به مامانم شک داشت


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_نود_هفت هرکدوممون یه ور از اتاق خوابیده بودیم اما هردوتامون بیداربودیم دلم عجیب میخواست امشب پیشش بخوابم اما نمیتونستم ازجام بلند شدم تا چیزی بخورم از زیر نگاه سنگینش رد شدم وارد اشپزخونه شدم ...اما هیچی نداشتیم از گشنگی ضعف کرده بودم ای کاش پیشنهاد…
#پارت_نود_هشت

_مامان زنی بود که همه به اسمش. قسم میخورد
همیشه بااونا خوب بود اما با من نه
شبا که قراره بود بیاد خونه ارترسم شلوارمو خیس میکردم

همش تو اتاقم قایم میشدم تا نکنه منو ببینه و عصبی شه

جلو هرکس ناکسی تو کوچه یا خیابون فرقی نداشت دست روم بلند میکرد

هیشکی واسم یه ذره هم ارزش قائل نبود
باپشت دستش چشماشو مالید میدونستم داره خودشو کنترل میکنه تاجلوم گریه نکنه

_تو راست میگی عطیه من عقده ایم خیلی هم عقده ایم...اما تو نمیدونی اون عوضی چه بلاهایی که سرم در نیورده

پوزخندی زد گفت
وقتی فهمید پسرشم و به همچین جایی رسیدم باور نمیکرد میگفت فکرمیکردم تهش میشی یه معتاد کارتن خواب

هیچی فکرشو نمیکرد منه 25 ساله بدون کمک حتی یه نفر به همچین جایی برسم

_چرا به خودت نمیرسی ...

_انگیزه و دل شاد میخواد که من ندارم..میدونم مثل پیرمردا میگردم ازاول هم اینجوری بودم


_ پس الان دیگه خودتو درست کن
.....

_حوصله داریا عطیه من انقدرذبیکار نیستم که

_تنبلی دیگه تنبل...الان نگاه به این ادمای اینجا بنداز همشون حداقل ده دوازده سالی ازتو بزرگترن اما مثل جوونای بیست ساله میگردن انوخت تو مثل بابابزرگا

_حالا غرور نزن چشم خودمو درست میکنم

_من که چشمم اب نمیخوره

لبخندی زد گفت
_توچرا کینه ای نیستیِ

_نمیدونم خطاهای دیگران زود از ذهنم میره

_نه باید اینجوری باشی

_اکه اینجوری نبودم که تاالان تو رو ..



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_نود_هشت _مامان زنی بود که همه به اسمش. قسم میخورد همیشه بااونا خوب بود اما با من نه شبا که قراره بود بیاد خونه ارترسم شلوارمو خیس میکردم همش تو اتاقم قایم میشدم تا نکنه منو ببینه و عصبی شه جلو هرکس ناکسی تو کوچه یا خیابون فرقی نداشت دست روم بلند…
#پارت_نود_نهم

نذاشت ادامه حرفمو بزنم زودتر از من گفت

_نباید میبخشیدی ...راستش من قبلا از تو باهیچ دختری نبودم البته قضیه مهسا فرق میکنه اون مثل خواهرم میکنه

کلا تو باهمه دخترفرق داری ...تو اخلاقای داری هرمردی ارزوی داشتنتو داره

_نه ...اگه اینجوری بود که تاالان توباید عاشقم میشدی

توچشمام نگاه کردسرمو انداختم پایین

_من مردی نیستم که بتونم خوشبختت کنم
بابغض گفتم
_میتونی

_اگه بخوامم نمیتونم...منوببخش...

ِ_چرانمیتونی

_بس کن عطیه هیچی دیگه نگو حوصله این حرفا رو ندارم

_باشه هیچی نمیگم؛فقط مثل بابات نشو

....

دستشو دور کمرم حلقه کردباصدای خماری گفت
_نمیخوای بخوابی دختر جون

_خوابم نمیبره

_پس انقدر وول نخوربزار من بخوام فردا خیلی کار دارم
......

یک هفته بعد

از صبح استرس نداشتم نمیدونم چراهمش حس میکردم. که قراره اتفاق بدی بیفته

با باز شدن صدای در از جام بلندشدم به طرف حیاط رفتم علی رفتم

_سلام خسته نباشی

انگار اونم حالشزیاد خوب نبود فقط سرشو تکون داد
از بغلم رد شد گوشه ای از اتاق نسشت به سمت اشپزخونه رفتم چایی براش ریختم ...جلوش گذاشتم

یادم افتاد قندون رو جاگذاستم خواستم برم که گفت

_بشین کارت دارم

انقدر محکم این حرفو زد که همون لحظه بدون چون چرا نشستم

_یادته گفتم یه کار دیگه مونده تا نابودی کامل بابام

_اره

_نابود شد ...الان شده یه فراری که چندتا طلبکاروشر خر دنبالشن

بااسترس گفتم
_خب

از جاش بلندشد گفت

_کار منم باتو تموم شد
سریع از جام بلندشدمو گفتم

_یعنی چی

_نمیخواستم بیام اما نتونستم این اخرین باری که همدیگه رو میبینیم کاری ازجیبش دراورد گفت

_اینم مال توعه توش نزدیک 20تومنی هست ماهی هم سه چهار تومن میریزم برات

باگریه گفتم
_چی داری میگی یعنی چی داری میری مگه الکیه من بدون تو دیونه میشم میمیرم بدون باتو بچه ها چی میشن

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG