کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_نود_پنجم به یختی چشمامو بازکردم به سختی تونستم حرکتی روی تخت کنم تازه یادم افتاد که چرااینجام.. یهوکنترلمو از دست دادموباداد گریه گفتم _بچه هام بچه هام کوشن اوناهم منوتنها گذاشتن پرستار سراسیمه وارد اتاق شد پشت بندش علی وارد شد همین که دیدمش باداد…
#پارت_نود_شش
توي ماشين نشسته بوديم علی مغول رانندگی بود
فقط صدای نفسامون توی ماشین شنیده میشد
با وایسادن ماشین از فکرخیالم اومدم بیرون
ماشین رو،روبه روی رستورانی پارک کرده بود
باصداش به خودم اومدم
_پیاده شو توی این25 روز حسابی ضعیف شدی باید جون بگیری
اما اصلا نه نگاهش کردم نه واکنشی به حرفاش نشون دادم
_عطیه
دستشو به طرف اورد تا ضربه ای به شونه ام به زنه که با عصبانیت و داد گفتم
_دست کثیفتو بکش تو هر قبرستونی میخوای برو اما من باتو هیجا نمیام هیجا
یه ان خودم از حرف های که بهش زدم تعجب کردم من با چه جرئتی تونستم به علی همچین حرفای رو بزنم
_باشه هرچی تو بگی اصلا میرم خونا
من و علی دوتامون یه چیزمون میشد
...
من اون ور اتاق اونم اون ور اتاق
هی سرصحبت رو باهام باز میکرد اما من انگار چیزی نمیشنیدم
_قبول کن تو بهم بد حرفی رو زدی عطیه
من از گذشته ام و پدر خواهر برادرام متنفرم انوخت هرچی میشه اونا رو میکشی وسط
_انوخت توهرچی بهم بگی من چیزی نباید بگم من ادم نیستم غرور ندارم شخصیت ندارم
از اون اول فقط عذابم تاالان ....فقط روزشماری میکنم تا از پیشم براهمیشه بری
مشکل شناسنامه بچه هام هم حل شد دیگه نیازی نیست به توالتماس کنم
_انوخت چه طوری مشکل شناسنامه ها حل شده
_پرستاره گفت یه سری ادما هستن حاضر بخاطر پول عقدت کنن و برا بچه ها به اسم خودشون شناسنامه بگیرن بعد هم ازهم جدا میشن
رنگ صورتش از عصبانیت قرمز شده
باصدای که سعی میکرد که عصبانیتشو کنترل کنه گفت
_اون پرستاره غلط کرد باهفت جدابادش میخوام ببینم تو چطور جرئت میکنی همچین گوهی بخوری
_پس چیکارکنم بزارم بدون شناسنامه بزرگ شن
_اره ...ولی همچین غلطی رونباید بکنی
انگار غیرتی شده بود برام
سرمو انداختم پایین اروم لبخند زدم
چرانمیتونستم ازش متنفرباشم اون این همه بلا سرم اورد اما من هنوز دوسش داشتم...❤️
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
توي ماشين نشسته بوديم علی مغول رانندگی بود
فقط صدای نفسامون توی ماشین شنیده میشد
با وایسادن ماشین از فکرخیالم اومدم بیرون
ماشین رو،روبه روی رستورانی پارک کرده بود
باصداش به خودم اومدم
_پیاده شو توی این25 روز حسابی ضعیف شدی باید جون بگیری
اما اصلا نه نگاهش کردم نه واکنشی به حرفاش نشون دادم
_عطیه
دستشو به طرف اورد تا ضربه ای به شونه ام به زنه که با عصبانیت و داد گفتم
_دست کثیفتو بکش تو هر قبرستونی میخوای برو اما من باتو هیجا نمیام هیجا
یه ان خودم از حرف های که بهش زدم تعجب کردم من با چه جرئتی تونستم به علی همچین حرفای رو بزنم
_باشه هرچی تو بگی اصلا میرم خونا
من و علی دوتامون یه چیزمون میشد
...
من اون ور اتاق اونم اون ور اتاق
هی سرصحبت رو باهام باز میکرد اما من انگار چیزی نمیشنیدم
_قبول کن تو بهم بد حرفی رو زدی عطیه
من از گذشته ام و پدر خواهر برادرام متنفرم انوخت هرچی میشه اونا رو میکشی وسط
_انوخت توهرچی بهم بگی من چیزی نباید بگم من ادم نیستم غرور ندارم شخصیت ندارم
از اون اول فقط عذابم تاالان ....فقط روزشماری میکنم تا از پیشم براهمیشه بری
مشکل شناسنامه بچه هام هم حل شد دیگه نیازی نیست به توالتماس کنم
_انوخت چه طوری مشکل شناسنامه ها حل شده
_پرستاره گفت یه سری ادما هستن حاضر بخاطر پول عقدت کنن و برا بچه ها به اسم خودشون شناسنامه بگیرن بعد هم ازهم جدا میشن
رنگ صورتش از عصبانیت قرمز شده
باصدای که سعی میکرد که عصبانیتشو کنترل کنه گفت
_اون پرستاره غلط کرد باهفت جدابادش میخوام ببینم تو چطور جرئت میکنی همچین گوهی بخوری
_پس چیکارکنم بزارم بدون شناسنامه بزرگ شن
_اره ...ولی همچین غلطی رونباید بکنی
انگار غیرتی شده بود برام
سرمو انداختم پایین اروم لبخند زدم
چرانمیتونستم ازش متنفرباشم اون این همه بلا سرم اورد اما من هنوز دوسش داشتم...❤️
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG