کانال فردوس
524 subscribers
46.4K photos
11.9K videos
236 files
1.58K links
https://t.me/ferdows18


کانال فرهنگی ؛اجتماعی ؛ اقتصادی؛ خبری و سیاسی محله فردوس.(حسینی و فردوس)
بهشت محله های تهران.
سازنده علی تفرشی اینستا گرام ali.tafreshi

ارتباط با ادمین
@alit123456789
Download Telegram
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷

قسمت #چهارم
حسادت

دویدم داخل اتاق و در رو بستم ... تپش قلبم شدید تر شده بود ... دلم می خواست گریه کنم اما بدجور ترسیده بودم ...

الهام و سعید ... زیاد از بابا کتک می خوردن اما من، نه ... این، اولین بار بود ...

دست بزن داشت ... زود عصبی می شدو از کوره در می رفت ... ولی دستش روی من بلند نشده بود... مادرم همیشه می گفت ...
- خیالم از تو راحته ...

و همیشه دل نگران ... دنبال سعید و الهام بود ... منم کمکش می کردم ... مخصوصا وقتی بابا از سر کار برمی گشت ... سر بچه ها رو گرم می کردم سراغش نرن ... حوصله شون رو نداشت ...

مدیریت شون می کردم تا یه شر و دعوا درست نشه ... سخت بود هم خودم درس بخونم ... هم ساعت ها اونها رو توی یه اتاق سرگرم کنم ... و آخر شب هم بریز و بپاش ها رو جمع کنم ...

سخت بود ... اما کاری که می کردم برام مهمتر بود ... هر چند ... هیچ وقت، کسی نمی دید ...

این کمترین کاری بود که می تونستم برای پدر و مادرم انجام بدم ... و محیط خونه رو در آرامش نگهدارم ...

اما هرگز فکرش رو هم نمی کردم ... از اون شب ... باید با وجهه و تصویر جدیدی از زندگی آشنا بشم ... حسادت پدرم نسبت به خودم ... حسادتی که نقطه آغازش بود ... و کم کم شعله هاش زبانه می کشید ...

فردا صبح ... هنوز چهره اش گرفته بود ... عبوس و غضب کرده ...

الهام، 5 سالش بود و شیرین زبون ... سعید هم عین همیشه ... بیخیال و توی عالم بچگی ... و من ... دل نگران...

زیرچشمی به پدر و مادرم نگاه می کردم ... می ترسیدم بچه ها کاری بکنن ... بابا از اینی که هست عصبانی تر بشه... و مثل آتشفشان یهو فوران کنه ... از طرفی هم ... نگران مادرم بودم ...
بالاخره هر طور بود ... اون لحظات تمام شد ...

من و سعید راهی مدرسه شدیم ... دوید سمت در و سوار ماشین شد ... منم پشت سرش ... به در ماشین که نزدیک شدم ... پدرم در رو بست ...
- تو دیگه بچه نیستی که برسونمت ... خودت برو مدرسه ...

سوار ماشین شد و رفت ... و من مات و مبهوت جلوی در ایستاده بودم ...

من و سعید ... هر دو به یک مدرسه می رفتیم ... مسیر هر دومون یکی بود ...
.
.
ادامه دارد...

🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
دعای روز
#چهارم ماه مبارک رمضان

🌈@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران 🌈
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #چهارم


حرف ها شروع شد...
ایوب خودش را معرفی کرد. کمی از آنچه برای من گفته بود به آقاجون هم گفت.

گفت از هر راهی #جبهه رفته است. بسیج، جهاد و #هلال_احمر. حالا هم توی #جهاد کار می کند.

صحبت های مردانه که تمام شد،..
#آقاجون به مامان نگاه کرد و سرش را تکان داد که یعنی #راضی است.
تنها چیزی که مجروحیت ایوب را نشان می داد دست هایش بود.
جانبازهایی که آقاجون و مامان دیده بودند، یا روی ویلچر بودند یا دست و پایشان قطع شده بود.
از ظاهرشان میشد فهمید زندگی با آنها خیلی سخت است اما از ظاهر ایوب نه
#مامانم بالبخند من را نگاه کرد، او هم #پسندیده بود.

سرم را پایین انداختم... مادر بزرگم در گوشم گفت؛
_تو که نمیخواهی جواب رد بدهی؟؟خوشگل نیست که هست،.. جوان نیست که هست،.. آن انگشتش هم که توی راه #خمینی جانتان این طور شده... توکه دوست داری.

توی دهانش نمیگشت اسم امام را درست بگوید...
هیچ کس نمیدانست من قبلا #بله را گفته ام. سرم را آوردم بالا و به مامان نگاه کردم جوابم از چشم هایم معلوم بود.

وقتی مهمانها رفتند...
هنوز لباس های ایوب خیس بود. و او با همان لباس های راحتی گوشه ی اتاق نشسته بود.

گفت:
_مامان! شما فکر کنید من آن پسرتان هستم که بیست و سه سال پیش گمش کرده بودید.حالا پیدا شدم. اجازه می دهید تا لباسهایم خشک بشود اینجا بمانم؟؟

لپ های مامان گل انداخت و خندید.
ته دلش غنج میرفت برای اینجور آدمها...

آقا جون به من اخم کرد.
ازچشم من می دید که ایوب نیامده شده عضوی از خانواده ی ما !
چند باری رفت و آمد و به من چشم غره رفت.
کتش را برداشت و در گوش مامان گفت:
آخر خواستگار تا این موقع شب خانه مردم می ماند؟؟
در را به هم زد و رفت.
صدای استارت ماشین که آمد دلمان آرام شد.
می دانستیم چرخی می زند و اعصابش که ارام شد برمی گردد خانه.
مامان لباس های ایوب را جلوی بخاری جا به جا کرد.
اینها هنوز خشک نشده اند، شهلا بیا شام را پهن کنیم.
بعد از شام ایوب پرسید:
_الان در خوابگاه جهاد بسته است ،من شب کجا بروم؟؟
مامان لبخندی زد و گفت؛
_خب همین جا بمان. پسرم،فردا صبح هم لباس هایت خشک شده اند، در جهاد هم باز شده است.


به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند

#ادامه_دارد
💠 شهید بهروز مرادی در اولین روزهای دی ماه ۱۳۳۵ در خرمشهر و در خانواده متولد شد.

🔹 تحصیلاتش را در خرمشهر شروع کرد و در مدرسه بازرگانی با شهید محمد جهان آرا همکلاس بود. پس از آن به عنوان معلم آغاز به کار کرد. بهروز به همراه سایر بچه های خرمشهر در جریان پیروزی انقلاب و بعد از آن در برابر قائله ضدانقلاب فعالیت می کند و با شروع جنگ تحمیلی به جبهه می رود. آنچنان که از میان خاطرات خرمشهر و همرزمانش بر می آید بهروز را می توان جزء نفراتی دانست که تا آخرین لحظات در برابر سقوط خرمشهر جانانه مقاومت می کنند.

⚪️ تانک های دشمن از دست بهروز درامان نبودند و به همین خاطر لقب شکارچی تانک را به او دادند
بهروز معلم و یک هنرمند بود که آثار متعدی از خود به جا گذاشته هست، تابلو معروف به خرمشهر خوش آمدید جمعیت ۳۶میلیون یکی از اثرات تاریخی بهروز هست

🌴 سرانجام در 4 خرداد ۱۳۶۷ در منطقه شلمچه به شهادت می رسد




شهید #بهروز_مرادی
#سالروز_شهادت
#چهارم_خرداد_1367
🌿🍀@ferdows18  💯
#فردوس‌بهشت‌محلات‌تهران🍀🌿
♦️آگهی #استخدام مجتمع پسرانه
براي سال تحصيلي ۱۴۰۳-۱۴۰۲

معلم پایه #اول
معلم پایه #دوم
معلم پایه #سوم
معلم پایه #چهارم
معلم پایه #پنجم
معلم پایه #ششم
معاون آموزشی
معاون انضباطی
کارشناس IT
روابط عمومی
عکاس و گرافیست
خدمات و پشتیبانی

شرایط:
آقا/خانم ، مدرک حداقل تحصیلی لیسانس ، ظاهر آراسته و پوشش متناسب با محیط آموزشی ، سن کمتر از 40سال، 5سال سابقه کار،  دوره های ضمن خدمت متناسب با پایه تحصیلی، آشنا به نرم افزارهای محتواسازی آموزشی و‌مسلط به کامپیوتروسيستم هاي هوشمندو نرم افزارهای کلاس آنلاین

ارسال رزومه 👇
t.me/+989122159515

🔹 09122159515
#تهران، منطقه ۵

ــــــــــــــــــــ
🌺اطلاعیه جذب نیرو 🌺

پیش دبستان و دبستان دخترانه معتبر در آموزش و پرورش منطقه ۵ محدوده ی چیتگر ،جهت تکمیل کادر آموزشی و نیروی انسانی در سال تحصیلی ۱۴۰۲-۱۴۰۳ در حال جذب نیروی مجرب و کار آزموده و توانمند به شرح ذیل میباشد :



-آموزگار پايه هاي:
#چهارم
#پنجم
#ششم
- آموزگار با تخصص رياضي براي پايه هاي چهارم،پنجم و ششم
- آموزگار با تخصص فارسي براي پايه هاي چهارم، پنجم و ششم
-آموزگار با تخصص علوم براي پايه هاي چهارم، پنجم و ششم

#رياضي
#فارسي
#علوم

-آموزگار براي دروس تيزهوشان

#تيزهوشان
-معاون اجرايي
#اجرايي


- مربي بهداشت

# بهداشت


شرایط متقاضیان
-حداقل مدرک:  کارشناسی
-سابقه کار مرتبط حداقل سه سال
-توانمند در برقراری ارتباط اجتماعی موثر و دارای روحیه کار گروهی
-توانمند و مسلط در کار با نرم افزار ها ،office-word-power point,excel
-آشنا به نرم افزار های محتوا ساز ِآموزشی
-خلاق و پر انرژی.
-آشنا با پلتفرم های آموزشی و مجازی
-آشنا و مسلط به روش های نوین
تدریس (حضوری ،غیر حضوری )

- كمك معاون انضباطي جهت كارورزي و سابقه كار
#كارورز

-نيروي خدماتي خانم
# خدماتي

-اجاره بوفه و بوفه دار

لطفا رزومه به اين آدرس ارسال نماييد.

@anis8285


https://eitaa.com/joinchat/90833095C84c51fccab
🔹