#مهارتهای تربیتی
#دروغ
از یک طرف مانباید بازپرس بازی در بیاوریم و کودک را هی سوال پیچ کنیم وموضوع را بزرگ جلوه دهیم. ازطرفی دیگر ، باید بدون تردید رک وپوست کنده حرف بزنیم. وقتی پی می بریم که از زمان برگشت کتابی که کودک از کتابخانه گرفته بود ، گذشته و کودک هنوز کتاب را به کتابخانه پس نداده ، ما نباید بپرسیم که « کتاب را برگردانده ای به کتابخانه ؟ مطمئنی ؟ پس چه شده که کتاب هنوز اینجا مانده ؟» بلکه به جای آن چنین خاطر نشان می کنیم :« مثل اینکه زمان برگشت این کتاب به کتابخانه گذشته.»
وقتی از مدرسه اطلاع می دهند که بچه مان در امتحان ریاضی اش مردود شده ، نباید از او بپرسیم :« در امتحان ریاضی قبول شدی؟ مطمئنی؟ خب ، این دفعه دیگر دروغ دردت را دوا نخواهد کرد! ما با معلمت صحبت کردیم و دانستیم جناب عالی باچه وضعی مردود شدی.» درعوض به طور صریح و پوست کنده به فرزندمان می گوییم :« دبیر ریاضی ات به ما گفته که تو درامتحان نمره ی قبولی نیاورده ای. ما به خاطر این مسئله نگرانیم و نمی دانیم چه کمکی از دستمان برمی آید تا برایت انجام بدهیم.»
خلاصه ، ما کودک را تحریک نمی کنیم تا برای دفاع از خودش دروغ بگوید و نیز ، آگاهانه برای کودک فرصت ایجاد نمی کنیم که دروغ بگوید. وقتی کودک قطعاً دروغ می گوید ، واکنش ما نباید غیراخلاقی و درای هیجان شدید باشد ، بلکه باید واقعی و دور از احساس باشد. ما می خواهیم کودکمان بداند که نیازی ندارد به ما دروغ بگوید.
📗برگرفته از کتاب:(رابطه ی والدین و کودک)
🍁 @ferdosmahale 💯 🍁
#دروغ
از یک طرف مانباید بازپرس بازی در بیاوریم و کودک را هی سوال پیچ کنیم وموضوع را بزرگ جلوه دهیم. ازطرفی دیگر ، باید بدون تردید رک وپوست کنده حرف بزنیم. وقتی پی می بریم که از زمان برگشت کتابی که کودک از کتابخانه گرفته بود ، گذشته و کودک هنوز کتاب را به کتابخانه پس نداده ، ما نباید بپرسیم که « کتاب را برگردانده ای به کتابخانه ؟ مطمئنی ؟ پس چه شده که کتاب هنوز اینجا مانده ؟» بلکه به جای آن چنین خاطر نشان می کنیم :« مثل اینکه زمان برگشت این کتاب به کتابخانه گذشته.»
وقتی از مدرسه اطلاع می دهند که بچه مان در امتحان ریاضی اش مردود شده ، نباید از او بپرسیم :« در امتحان ریاضی قبول شدی؟ مطمئنی؟ خب ، این دفعه دیگر دروغ دردت را دوا نخواهد کرد! ما با معلمت صحبت کردیم و دانستیم جناب عالی باچه وضعی مردود شدی.» درعوض به طور صریح و پوست کنده به فرزندمان می گوییم :« دبیر ریاضی ات به ما گفته که تو درامتحان نمره ی قبولی نیاورده ای. ما به خاطر این مسئله نگرانیم و نمی دانیم چه کمکی از دستمان برمی آید تا برایت انجام بدهیم.»
خلاصه ، ما کودک را تحریک نمی کنیم تا برای دفاع از خودش دروغ بگوید و نیز ، آگاهانه برای کودک فرصت ایجاد نمی کنیم که دروغ بگوید. وقتی کودک قطعاً دروغ می گوید ، واکنش ما نباید غیراخلاقی و درای هیجان شدید باشد ، بلکه باید واقعی و دور از احساس باشد. ما می خواهیم کودکمان بداند که نیازی ندارد به ما دروغ بگوید.
📗برگرفته از کتاب:(رابطه ی والدین و کودک)
🍁 @ferdosmahale 💯 🍁
فرازی از وصیت_نامه تخریبچی نوجوان شهید #کاظم_مهدیزاده:
می خواستم بزرگ بشم
درس بخونم #مهندس بشم خاکمو آباد کنم
زن بگیرم
مادر و پدرمو ببرم #کربلا دخترمو بزرگ کنم ببرمش پارک تو راه مدرسه باهم حرف بزنیم
خیلی کارا دوست داشتم انجام بدم خب نشد
باید میرفتم
از مادرم، پدرم، خاکم،
#ناموسم، دخترم دفاع کنم
رفتم که #دروغ نباشه
#احترام کم نشه
همدیگرو درک کنیم
#ریا از بین بره
دیگه #توهین نباشه
محتاج کسی نباشیم...
🍁 @ferdows18 💯 🍁
#فردوس بهشت محلات تهران
می خواستم بزرگ بشم
درس بخونم #مهندس بشم خاکمو آباد کنم
زن بگیرم
مادر و پدرمو ببرم #کربلا دخترمو بزرگ کنم ببرمش پارک تو راه مدرسه باهم حرف بزنیم
خیلی کارا دوست داشتم انجام بدم خب نشد
باید میرفتم
از مادرم، پدرم، خاکم،
#ناموسم، دخترم دفاع کنم
رفتم که #دروغ نباشه
#احترام کم نشه
همدیگرو درک کنیم
#ریا از بین بره
دیگه #توهین نباشه
محتاج کسی نباشیم...
🍁 @ferdows18 💯 🍁
#فردوس بهشت محلات تهران
سوال و جواب
مردی با رسول اکرم
«صلی الله علیه و آله و سلم»
☘️🌹میخواهم گناه نکنم . . .
👈فرمود #دروغ_نگو
☘️🌹میخواهم داناترین مردم باشم
👈فرمود #ازخدابترس
☘️🌹میخواهم از خالصان باشم
👈 فرمود شب و روز #قرآن_بخوان
☘️🌹میخواهم همیشه دلم زنده باشد
👈فرمود #مرگ_را_فراموش_نکن
☘️🌹میخواهم همیشه در رحمت حق باشم
👈فرمود به #خلق_خدا_نیکی_کن
☘️🌹میخواهم از دشمن به من آفتی نرسد
👈فرمودهمیشه #توکل_به_خدا_کن
☘️🌹میخواهم در جمع مردم خوار نباشم
👈فرمود #پرهیزگارباش ازگناه بپرهیز
☘️🌹میخواهم عمرم طولانی باشد
👈فرمود: #صله_رحم_کن
باقوم وخویش رفت وآمد کن احوالش را بپرس
☘️🌹میخواهم روزی من وسیع باشد
👈فرمود همیشه #باوضوباش
☘️🌹میخواهم به آتش دوزخ نسوزم
👈فرمود #چشم_وزبان_خودراببند
☘️🌹میخواهم سنگین ترین مردم باشم
👈فرمود #ازکسی_چیزی_مخواه
☘️🌹میخواهم مال من بیشتر شود
👈فرمود مداومت کن به #سوره_واقعه_هرشب
☘️🌹میخواهم فردای قیامت ایمن باشم
👈فرمود در میان شام و خفتن
به #ذکرخدامشغول_باش
☘️🌹میخواهم باحضورقلب نمازهایم رابخوانم
👈فرموددر #وضوگرفتن_بسیاردقت_کن
☘️🌹میخواهم در نامه اعمالم گناه نباشد
👈فرمود
به #پدرومادرت_نیکی_کن
به #پدر_و_مادرت_نیکی_کن
☘️🌹میخواهم برای من عذاب قبر نباشد
👈فرمود #لباس_خودراپاک_نگهدار
🍁 @ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران
مردی با رسول اکرم
«صلی الله علیه و آله و سلم»
☘️🌹میخواهم گناه نکنم . . .
👈فرمود #دروغ_نگو
☘️🌹میخواهم داناترین مردم باشم
👈فرمود #ازخدابترس
☘️🌹میخواهم از خالصان باشم
👈 فرمود شب و روز #قرآن_بخوان
☘️🌹میخواهم همیشه دلم زنده باشد
👈فرمود #مرگ_را_فراموش_نکن
☘️🌹میخواهم همیشه در رحمت حق باشم
👈فرمود به #خلق_خدا_نیکی_کن
☘️🌹میخواهم از دشمن به من آفتی نرسد
👈فرمودهمیشه #توکل_به_خدا_کن
☘️🌹میخواهم در جمع مردم خوار نباشم
👈فرمود #پرهیزگارباش ازگناه بپرهیز
☘️🌹میخواهم عمرم طولانی باشد
👈فرمود: #صله_رحم_کن
باقوم وخویش رفت وآمد کن احوالش را بپرس
☘️🌹میخواهم روزی من وسیع باشد
👈فرمود همیشه #باوضوباش
☘️🌹میخواهم به آتش دوزخ نسوزم
👈فرمود #چشم_وزبان_خودراببند
☘️🌹میخواهم سنگین ترین مردم باشم
👈فرمود #ازکسی_چیزی_مخواه
☘️🌹میخواهم مال من بیشتر شود
👈فرمود مداومت کن به #سوره_واقعه_هرشب
☘️🌹میخواهم فردای قیامت ایمن باشم
👈فرمود در میان شام و خفتن
به #ذکرخدامشغول_باش
☘️🌹میخواهم باحضورقلب نمازهایم رابخوانم
👈فرموددر #وضوگرفتن_بسیاردقت_کن
☘️🌹میخواهم در نامه اعمالم گناه نباشد
👈فرمود
به #پدرومادرت_نیکی_کن
به #پدر_و_مادرت_نیکی_کن
☘️🌹میخواهم برای من عذاب قبر نباشد
👈فرمود #لباس_خودراپاک_نگهدار
🍁 @ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران
🔆 یک سوال:
روایت میگوید در #ماه_رمضان دست و پای شیطان در غُل و زنجیر است، اگر دست و پای شیطان در ماه #رمضان بسته است چرا باز #گناه میکنیم؟
🔆پاسخ :
1⃣بله واقعا دست و پای #شیطان در غل و زنجیر است ولی نسبت به بندگان خدا که دستورات الهی را بجا میآورند. زمانیکه مؤمنان طبق دستور الهی در خوراک و نوشیدنی خلاف رویه عادی امساک میکنند تمامی شیاطین در قبال او به غل و زنجیر کشیده میشوند و هیچ عملی نمیتوانند انجام دهند ومسلما چنانچه مومن مقربتر باشد و گوش و چشم و تمامی جوارحش روزه باشد که دیگر شیطان رجیم هم هیچ غلطی نمیتواند بکند ولی شخصی که طبق دستور الهی از اطعمه و اشربه نتواند بگذرد شیطانکهای کوچک نیز بر او مسلطند دیگر شیطانکهای بزرگتر که جای خود دارند.
2⃣شخص مومن نمی تواند هیچ حرکتی بر خلاف اوامر خداوندی انجام دهد ، چون خداوند #دستورات ویژه ای برای بندگان خود در این ماه صادر کرده که اگر به #درستی انجام شوند، نوعی خودکنترلی در او به وجود می آورد که این امر مقضی #گناه کردن را بی اثر کرده یا کُند می کند در نتیجه تمایل انسان به #گناه کمتر می شود.
@meraaj1392
3⃣از سوی دیگر #اضافه بر کارهایی که انسان در این ماه نباید انجام دهد - مثل #خوردن و آشامیدن – دستورات دیگری نیز مانند قرائت قرآن، اذکار و ادعیه وارد شده و اضافه بر آن، دستورات خاص دیگر مانند #غیبت نکردن و #دروغ نگفتن که اینها از نظر ایمانی و محتوایی روزه را باطل می کنند، تاکید شده که همه اینها در کنار هم، موجبات تقرب به خدا و دوری از #شیطان را فراهم می کند.
4⃣اگر کسی به #روزه توجه نکرد و فقط آن را در #نخوردن و نیاشامیدن خلاصه کرد، این دست و پا بستن شیطان نیست چرا که این #مواظبت و سر سپردن به #دستورات الهی نیست و حتی فرد ممکن است در این اثناء به حقوق دیگران نیز تعدی و تجاوز کند اما خود را هم به دلیل #نخوردن و نیاشامیدن، روزه دار به حساب آورد!
5⃣و اینکه طبق آمارهای رسمی در تمام جوامع مسلمین در تمامی کشورها میزان جرم و جنایت به میزان چشمگیری کاهش میابد خود دلیلی بر همین گفتار است. در حالیکه در بین جوامع غیر مسلمان تغییری در میزان جرم و جنایت دیده نمیشود و جالب اینکه در جوامع مسلمین مقدار جرمی که مشاهده میشود از ناحیه افرادی است که دارای اعتقادی ضعیف هستند و بطور طبیعی روزه خوار هم هستند
کانال موسسه فرهنگی معراج در تلگرام 👇
https://telegram.me/meraaj1392
در سروش 👇
http://sapp.ir/meraaj1392
در ایتا 👇
http://eitaa.com/meraaj1392
🔆 یک سوال:
روایت میگوید در #ماه_رمضان دست و پای شیطان در غُل و زنجیر است، اگر دست و پای شیطان در ماه #رمضان بسته است چرا باز #گناه میکنیم؟
🔆پاسخ :
1⃣بله واقعا دست و پای #شیطان در غل و زنجیر است ولی نسبت به بندگان خدا که دستورات الهی را بجا میآورند. زمانیکه مؤمنان طبق دستور الهی در خوراک و نوشیدنی خلاف رویه عادی امساک میکنند تمامی شیاطین در قبال او به غل و زنجیر کشیده میشوند و هیچ عملی نمیتوانند انجام دهند ومسلما چنانچه مومن مقربتر باشد و گوش و چشم و تمامی جوارحش روزه باشد که دیگر شیطان رجیم هم هیچ غلطی نمیتواند بکند ولی شخصی که طبق دستور الهی از اطعمه و اشربه نتواند بگذرد شیطانکهای کوچک نیز بر او مسلطند دیگر شیطانکهای بزرگتر که جای خود دارند.
2⃣شخص مومن نمی تواند هیچ حرکتی بر خلاف اوامر خداوندی انجام دهد ، چون خداوند #دستورات ویژه ای برای بندگان خود در این ماه صادر کرده که اگر به #درستی انجام شوند، نوعی خودکنترلی در او به وجود می آورد که این امر مقضی #گناه کردن را بی اثر کرده یا کُند می کند در نتیجه تمایل انسان به #گناه کمتر می شود.
@meraaj1392
3⃣از سوی دیگر #اضافه بر کارهایی که انسان در این ماه نباید انجام دهد - مثل #خوردن و آشامیدن – دستورات دیگری نیز مانند قرائت قرآن، اذکار و ادعیه وارد شده و اضافه بر آن، دستورات خاص دیگر مانند #غیبت نکردن و #دروغ نگفتن که اینها از نظر ایمانی و محتوایی روزه را باطل می کنند، تاکید شده که همه اینها در کنار هم، موجبات تقرب به خدا و دوری از #شیطان را فراهم می کند.
4⃣اگر کسی به #روزه توجه نکرد و فقط آن را در #نخوردن و نیاشامیدن خلاصه کرد، این دست و پا بستن شیطان نیست چرا که این #مواظبت و سر سپردن به #دستورات الهی نیست و حتی فرد ممکن است در این اثناء به حقوق دیگران نیز تعدی و تجاوز کند اما خود را هم به دلیل #نخوردن و نیاشامیدن، روزه دار به حساب آورد!
5⃣و اینکه طبق آمارهای رسمی در تمام جوامع مسلمین در تمامی کشورها میزان جرم و جنایت به میزان چشمگیری کاهش میابد خود دلیلی بر همین گفتار است. در حالیکه در بین جوامع غیر مسلمان تغییری در میزان جرم و جنایت دیده نمیشود و جالب اینکه در جوامع مسلمین مقدار جرمی که مشاهده میشود از ناحیه افرادی است که دارای اعتقادی ضعیف هستند و بطور طبیعی روزه خوار هم هستند
کانال موسسه فرهنگی معراج در تلگرام 👇
https://telegram.me/meraaj1392
در سروش 👇
http://sapp.ir/meraaj1392
در ایتا 👇
http://eitaa.com/meraaj1392
Telegram
موسسه فرهنگی معراج
مرکز توزیع کتاب درحوزه های :دین،عرفان،فلسفه،هنر، ادبیات، رمان، داستان ، دقاع مقدس، روانشناس،طب سنتی،،تاریخی، کودکان
کتب مداحی قرآنهای نفیس، قلمهاي هوشمند قرآني و محصولات فرهنگي
ارتباط با ادمين و سفارش
@vafajoo1093
02188939382
02166630872
02166638982
کتب مداحی قرآنهای نفیس، قلمهاي هوشمند قرآني و محصولات فرهنگي
ارتباط با ادمين و سفارش
@vafajoo1093
02188939382
02166630872
02166638982
#شبهات_علیه_پیامبر
#دروغ_بزرگ
💢 آیا براساس #اسناد_تاریخی پیامبر اسلام ۴۶ نوبت ازدواج کرده اند؟ پاسخ چیست؟
✅نکته اول، در این بخش، #هدف ما بررسی علت و هدف ازدواج های پیامبر گرامی اسلام نیست
بلکه پاسخ به #تحریف تاریخی این موضوع است.
✅نکته دوم
پیامبر(ص) تا #سن پنجاه یا پنجاه و سه سالگی غیر از «خدیجه»، همسر دیگری برنگزید.
پس نمیتوان به ایشان تهمت #شهوت_رانی زد زیرا که اگر این بود باید در سنین #جوانی و قبل از پیامبر شدن به این امر می پرداختند.
اکثر زنان پیامبر (ص) پیش از آن که با پیامبر (ص) #ازدواج کنند، ازدواج کرده بودند.
پیامبر(ص) با هیچ یک از #زنان قبایل انصار ازدواج نکرد.
همه ی زنان آن حضرت پیش از آن که آیه ی مربوط به #حرمت بیش از چهار زن، در اواخر سال هشتم هجری در مدینه نازل شودبه عقد ایشان درآمده بودند.
📚طبقات، ج 8، ص 132 ؛ الاعلام زرکلی، ج 7، ص 342.
✅نکته سوم
درباره ی تعداد #زنان پیامبر(ص) برخی به #مبالغه سخن گفته اند؛ حاکم در کتاب مستدرک آن را به هیجده نفر رسانیده است، اما #صاحب کتاب امتاع الاسماع تعداد آنان را پانزده نفر بر شمرده است. پیامبر(ص) از بین این پانزده نفر، با چهار نفر، به عقد ازدواج اکتفا نمود (و با آنان همبستر نشد).
بن اسحاق #همسران آن حضرت را سیزده نفر برشمرده که با دو نفر تنها به برگزاری #عقد اکتفا نمود و دو نفر از آنان در هنگام حیات آن حضرت از دنیا رفتند و در هنگام رحلت آن بزرگوار، نه زن به نام های «عایشه»، «حفصه»، «ام حبیبه»، «ام سلمه»، «سوده»، «زینب دختر جحش»، «میمونه»، «صفیه» و «جویریه» در خانه آن حضرت بودند.
📚امتاع الاسماع، ج 6، ص92.
📚سیرت رسول خدا (ص)ص 549.
#مباهله_قرن_21
https://t.me/joinchat/AAAAADvV7pYL2It134V7XQ
#دروغ_بزرگ
💢 آیا براساس #اسناد_تاریخی پیامبر اسلام ۴۶ نوبت ازدواج کرده اند؟ پاسخ چیست؟
✅نکته اول، در این بخش، #هدف ما بررسی علت و هدف ازدواج های پیامبر گرامی اسلام نیست
بلکه پاسخ به #تحریف تاریخی این موضوع است.
✅نکته دوم
پیامبر(ص) تا #سن پنجاه یا پنجاه و سه سالگی غیر از «خدیجه»، همسر دیگری برنگزید.
پس نمیتوان به ایشان تهمت #شهوت_رانی زد زیرا که اگر این بود باید در سنین #جوانی و قبل از پیامبر شدن به این امر می پرداختند.
اکثر زنان پیامبر (ص) پیش از آن که با پیامبر (ص) #ازدواج کنند، ازدواج کرده بودند.
پیامبر(ص) با هیچ یک از #زنان قبایل انصار ازدواج نکرد.
همه ی زنان آن حضرت پیش از آن که آیه ی مربوط به #حرمت بیش از چهار زن، در اواخر سال هشتم هجری در مدینه نازل شودبه عقد ایشان درآمده بودند.
📚طبقات، ج 8، ص 132 ؛ الاعلام زرکلی، ج 7، ص 342.
✅نکته سوم
درباره ی تعداد #زنان پیامبر(ص) برخی به #مبالغه سخن گفته اند؛ حاکم در کتاب مستدرک آن را به هیجده نفر رسانیده است، اما #صاحب کتاب امتاع الاسماع تعداد آنان را پانزده نفر بر شمرده است. پیامبر(ص) از بین این پانزده نفر، با چهار نفر، به عقد ازدواج اکتفا نمود (و با آنان همبستر نشد).
بن اسحاق #همسران آن حضرت را سیزده نفر برشمرده که با دو نفر تنها به برگزاری #عقد اکتفا نمود و دو نفر از آنان در هنگام حیات آن حضرت از دنیا رفتند و در هنگام رحلت آن بزرگوار، نه زن به نام های «عایشه»، «حفصه»، «ام حبیبه»، «ام سلمه»، «سوده»، «زینب دختر جحش»، «میمونه»، «صفیه» و «جویریه» در خانه آن حضرت بودند.
📚امتاع الاسماع، ج 6، ص92.
📚سیرت رسول خدا (ص)ص 549.
#مباهله_قرن_21
https://t.me/joinchat/AAAAADvV7pYL2It134V7XQ
#شـــاهڪار
ابوسعـید ابوالخـیر را گــــفتند: فلانی
شاهڪار میڪند چرا ڪه قادر است
#پرواز ڪند گفت: این که مهم نیست
مگـــس هم میپرد گفتند: فلانی روی
آب راه میرود! گفت: اهـــمیتی ندارد
تڪهای چوب نیز همین ڪار میڪند!
🔻گفتند: پس از نظر شما #شـاهڪار
چیست؟ گفت: این ڪه در میان مردم
زندگـــی ڪنی ولی هیچـــگاه #دروغ
نگویی ڪلڪ نزنی و ســـوء استفاده
نڪنی👌این شــــــــــــــاهڪار است.
🌈@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران 🌈
ابوسعـید ابوالخـیر را گــــفتند: فلانی
شاهڪار میڪند چرا ڪه قادر است
#پرواز ڪند گفت: این که مهم نیست
مگـــس هم میپرد گفتند: فلانی روی
آب راه میرود! گفت: اهـــمیتی ندارد
تڪهای چوب نیز همین ڪار میڪند!
🔻گفتند: پس از نظر شما #شـاهڪار
چیست؟ گفت: این ڪه در میان مردم
زندگـــی ڪنی ولی هیچـــگاه #دروغ
نگویی ڪلڪ نزنی و ســـوء استفاده
نڪنی👌این شــــــــــــــاهڪار است.
🌈@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران 🌈
#سواد_رسانهای
آنچه باید درباره #پروپاگاندا یا #تبلیغات_سیاسی بدانید ( قسمت سوم و پایانی )
🔻روش های رایج برای موفقیت پروپاگاندا
5- #توسل_به_اکثریت: القای این حس که اکثریت مردم پیرو این فرد یا حزب هستند و پیروزی آن قطعی است.
6- #دروغ_بزرگ: بیان دروغی چنان بزرگ که هیچ کس فکرش را هم نمیکند که کسی آنقدر بی شرم باشد که چنین گستاخانه حقیقت را تحریف کند، در نتیجه همگان آن دروغ را باور خواهند کرد.
هر چه به ایام انتخابات نزدیک تر می شویم با نمونه های پروپاگاندا بیش از پیش مواجه خواهیم شد. از حالا به گفتمان ها و دو قطبی ها دقت کنیم.
🦋 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🦋
آنچه باید درباره #پروپاگاندا یا #تبلیغات_سیاسی بدانید ( قسمت سوم و پایانی )
🔻روش های رایج برای موفقیت پروپاگاندا
5- #توسل_به_اکثریت: القای این حس که اکثریت مردم پیرو این فرد یا حزب هستند و پیروزی آن قطعی است.
6- #دروغ_بزرگ: بیان دروغی چنان بزرگ که هیچ کس فکرش را هم نمیکند که کسی آنقدر بی شرم باشد که چنین گستاخانه حقیقت را تحریف کند، در نتیجه همگان آن دروغ را باور خواهند کرد.
هر چه به ایام انتخابات نزدیک تر می شویم با نمونه های پروپاگاندا بیش از پیش مواجه خواهیم شد. از حالا به گفتمان ها و دو قطبی ها دقت کنیم.
🦋 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🦋
🕊💚🕊💚﷽💚🕊
💚🕊💚🕊
🕊💚🕊
💚🕊
🕊
📚 #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_هشتم
🔹 یک گوشه کپسول اکسیژن و وسایل جراحی و گوشهای دیگر جعبههای #گلوله؛ نمیدانستم اینهمه ساز و برگ #جنگی از کجا جمع شده و مصطفی میخواست زودتر ما را از صحن مسجد خارج کند که به سمت سعد صورت چرخاند و تشر زد :«سریعتر بیاید تا رسیدن به خانه، در کوچههای سرد و ساکت شهری که #آشوب از در و دیوارش میپاشید، هزار بار جان کندم و درهر قدم میدیدم مصطفی با نگرانی به پشت سر میچرخد تا کسی دنبالم نباشد.
🔹 به خانه که رسیدیم، دیگر جانی به تنم نمانده و اهل خانه از قبل بستر را آماده کرده بودند که بین هوش و بیهوشی روی همان بستر سپید افتادم.
در خنکای شب فروردین ماه، از ترس و درد و گرسنگی لرز کرده و سمیه هر چه برایم تدارک میدید، در این جمع غریبه چیزی از گلویم پایین نمیرفت و همین حال خرابم #خون مصطفی را به جوش آورده بود که آخر حرف دلش را زد :«شما اینجا چیکار میکنید؟»
🔹 شاید هم از سکوت مشکوک سعد فهمیده بود به بوی #جنگ به این شهر آمدهایم که به چشمانش خیره ماند و با تندی پرسید :«چرا نرفتید بیمارستان؟»
صدایش از خشم خش افتاده بود، سعد از ترس ساکت شده و سمیه میخواست #مهمانداری کند که برای اعتراض برادرشوهرش بهانه تراشید :«اگه زخمش عفونت کنه، خطرناکه!»
🔹 سعد از امکانات رفقایش اطمینان داشت که با صدایی گرفته پاسخ داد :«دکتر تو #مسجد بود...» و مصطفی منتظر همین #اعتراف بود که با قاطعیت کلامش را شکست :«کی این بیمارستان صحرایی رو تو ۴۸ ساعت تو مسجد درست کرد؟»
برادرش اهل #درعا بود و میدانست چه آتشی وارد این شهر شده که تکیهاش را از پشتی گرفت و سر به شکایت گذاشت :«دو هفته پیش #عربستان یه کامیون اسلحه وارد درعا کرده!» و نمیخواست این لکه ننگ به دامن مردم درعا بماند که با لحنی محکم ادامه داد :«البته قبلش #وهابیها خودشون رو از مرز #اردن رسونده بودن درعا و اسلحهها رو تو مسجد عُمری تحویل گرفتن!»
🔹 سپس از روی تأسف سری تکان داد و از #حسرت آنچه در این دو هفته بر سر درعا آمده، درددل کرد :«دو ماه پیش که اعتراضات تو #سوریه شروع شد، مردم این شهر هم اعتراضایی به دولت داشتن، اما از این خبرا نبود!»
از چشمان وحشتزده سعد میفهمیدم از حضور در این خانه پشیمان شده که مدام در جایش میجنبید و مصطفی امانش نمیداد که رو به برادرش، به در گفت تا دیوار بشنود :«اگه به مردم باشه الان چند ماهه دارن تو #دمشق و #حمص و #حلب تظاهرات میکنن، ولی نه اسلحه دارن نه شهر رو به آتیش میکشن!» و دلش به همین اشاره مبهم راضی نشد که دوباره به سمت سعد چرخید و زیر پایش را خالی کرد :«میدونی کی به زنت #شلیک کرده؟»
🔹 سعد نگاهش بین جمع میچرخید، دلش میخواست کسی نجاتش دهد و من نفسی برای حمایت نداشتم که صدایش در گلو گم شد :«نمیدونم، ما داشتیم میرفتیم سمت خیابون اصلی که دیدم مردم از ترس تیراندازی #ارتش دارن فرار میکنن سمت ما، همونجا تیر خورد.»
من نمیدانستم اما انگار خودش میدانست #دروغ میگوید که صورتش سرخ شده بود، بین هر کلمه نفس نفس میزد و مصطفی میخواست تکلیف این گلوله را همینجا مشخص کند که با لبخندی تلخ دروغش را به تمسخر گرفت :«اگه به جای مسجد عُمری، زنت رو برده بودی بیمارستان، میدیدی چند تا پلیس و نیروی #امنیتی هم کنار مردم به گلوله بسته شدن، اونا رو هم ارتش زده؟»
🔹 سمیه سرش را از ناراحتی به زیر انداخته، شوهرش انگار از پناه دادن به این زوج #آشوبگر پشیمان شده و سعد فاتحه این محکمه را خوانده بود که فقط به مصطفی نگاه میکرد و او همچنان از #خنجری که روی حنجرهام دیده بود، #غیرتش زخمی بود که رو به سعد اعتراض کرد :«فکر نکردی بین اینهمه وهابی تشنه به خون #شیعه، چه بلایی ممکنه سر #ناموست بیاد؟»
دلم برای سعد میتپید و این جوان از زبان دل شکستهام حرف میزد که دوباره به گریه افتادم و سعد طاقتش تمام شده بود که از جا پرید و با بیحیایی صدایش را بلند کرد :«من زنم رو با خودم میبرم!»
🔹 برادر مصطفی دستپاچه از جا بلند شد تا مانع سعد شود که خون #غیرت در صدای مصطفی پاشید و مردانه فریاد کشید :«پاتون رو از خونه بذارین بیرون، سر هر دوتون رو سینهتونه!»
برادرش دست سعد را گرفت و دردمندانه التماسش کرد :«این شبا شهر قُرق #وهابیهایی شده که خون شیعه رو حلال میدونن! بخصوص که زنت #ایرانیه و بهش رحم نمیکنن! تک تیراندازاشون رو پشت بوم خونهها کمین کردن و مردم و پلیس رو بیهدف میزنن!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🕊
💚🕊
🕊💚🕊
💚🕊💚🕊
🕊💚🕊💚🕊💚🕊
💚🕊💚🕊
🕊💚🕊
💚🕊
🕊
📚 #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_هشتم
🔹 یک گوشه کپسول اکسیژن و وسایل جراحی و گوشهای دیگر جعبههای #گلوله؛ نمیدانستم اینهمه ساز و برگ #جنگی از کجا جمع شده و مصطفی میخواست زودتر ما را از صحن مسجد خارج کند که به سمت سعد صورت چرخاند و تشر زد :«سریعتر بیاید تا رسیدن به خانه، در کوچههای سرد و ساکت شهری که #آشوب از در و دیوارش میپاشید، هزار بار جان کندم و درهر قدم میدیدم مصطفی با نگرانی به پشت سر میچرخد تا کسی دنبالم نباشد.
🔹 به خانه که رسیدیم، دیگر جانی به تنم نمانده و اهل خانه از قبل بستر را آماده کرده بودند که بین هوش و بیهوشی روی همان بستر سپید افتادم.
در خنکای شب فروردین ماه، از ترس و درد و گرسنگی لرز کرده و سمیه هر چه برایم تدارک میدید، در این جمع غریبه چیزی از گلویم پایین نمیرفت و همین حال خرابم #خون مصطفی را به جوش آورده بود که آخر حرف دلش را زد :«شما اینجا چیکار میکنید؟»
🔹 شاید هم از سکوت مشکوک سعد فهمیده بود به بوی #جنگ به این شهر آمدهایم که به چشمانش خیره ماند و با تندی پرسید :«چرا نرفتید بیمارستان؟»
صدایش از خشم خش افتاده بود، سعد از ترس ساکت شده و سمیه میخواست #مهمانداری کند که برای اعتراض برادرشوهرش بهانه تراشید :«اگه زخمش عفونت کنه، خطرناکه!»
🔹 سعد از امکانات رفقایش اطمینان داشت که با صدایی گرفته پاسخ داد :«دکتر تو #مسجد بود...» و مصطفی منتظر همین #اعتراف بود که با قاطعیت کلامش را شکست :«کی این بیمارستان صحرایی رو تو ۴۸ ساعت تو مسجد درست کرد؟»
برادرش اهل #درعا بود و میدانست چه آتشی وارد این شهر شده که تکیهاش را از پشتی گرفت و سر به شکایت گذاشت :«دو هفته پیش #عربستان یه کامیون اسلحه وارد درعا کرده!» و نمیخواست این لکه ننگ به دامن مردم درعا بماند که با لحنی محکم ادامه داد :«البته قبلش #وهابیها خودشون رو از مرز #اردن رسونده بودن درعا و اسلحهها رو تو مسجد عُمری تحویل گرفتن!»
🔹 سپس از روی تأسف سری تکان داد و از #حسرت آنچه در این دو هفته بر سر درعا آمده، درددل کرد :«دو ماه پیش که اعتراضات تو #سوریه شروع شد، مردم این شهر هم اعتراضایی به دولت داشتن، اما از این خبرا نبود!»
از چشمان وحشتزده سعد میفهمیدم از حضور در این خانه پشیمان شده که مدام در جایش میجنبید و مصطفی امانش نمیداد که رو به برادرش، به در گفت تا دیوار بشنود :«اگه به مردم باشه الان چند ماهه دارن تو #دمشق و #حمص و #حلب تظاهرات میکنن، ولی نه اسلحه دارن نه شهر رو به آتیش میکشن!» و دلش به همین اشاره مبهم راضی نشد که دوباره به سمت سعد چرخید و زیر پایش را خالی کرد :«میدونی کی به زنت #شلیک کرده؟»
🔹 سعد نگاهش بین جمع میچرخید، دلش میخواست کسی نجاتش دهد و من نفسی برای حمایت نداشتم که صدایش در گلو گم شد :«نمیدونم، ما داشتیم میرفتیم سمت خیابون اصلی که دیدم مردم از ترس تیراندازی #ارتش دارن فرار میکنن سمت ما، همونجا تیر خورد.»
من نمیدانستم اما انگار خودش میدانست #دروغ میگوید که صورتش سرخ شده بود، بین هر کلمه نفس نفس میزد و مصطفی میخواست تکلیف این گلوله را همینجا مشخص کند که با لبخندی تلخ دروغش را به تمسخر گرفت :«اگه به جای مسجد عُمری، زنت رو برده بودی بیمارستان، میدیدی چند تا پلیس و نیروی #امنیتی هم کنار مردم به گلوله بسته شدن، اونا رو هم ارتش زده؟»
🔹 سمیه سرش را از ناراحتی به زیر انداخته، شوهرش انگار از پناه دادن به این زوج #آشوبگر پشیمان شده و سعد فاتحه این محکمه را خوانده بود که فقط به مصطفی نگاه میکرد و او همچنان از #خنجری که روی حنجرهام دیده بود، #غیرتش زخمی بود که رو به سعد اعتراض کرد :«فکر نکردی بین اینهمه وهابی تشنه به خون #شیعه، چه بلایی ممکنه سر #ناموست بیاد؟»
دلم برای سعد میتپید و این جوان از زبان دل شکستهام حرف میزد که دوباره به گریه افتادم و سعد طاقتش تمام شده بود که از جا پرید و با بیحیایی صدایش را بلند کرد :«من زنم رو با خودم میبرم!»
🔹 برادر مصطفی دستپاچه از جا بلند شد تا مانع سعد شود که خون #غیرت در صدای مصطفی پاشید و مردانه فریاد کشید :«پاتون رو از خونه بذارین بیرون، سر هر دوتون رو سینهتونه!»
برادرش دست سعد را گرفت و دردمندانه التماسش کرد :«این شبا شهر قُرق #وهابیهایی شده که خون شیعه رو حلال میدونن! بخصوص که زنت #ایرانیه و بهش رحم نمیکنن! تک تیراندازاشون رو پشت بوم خونهها کمین کردن و مردم و پلیس رو بیهدف میزنن!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🕊
💚🕊
🕊💚🕊
💚🕊💚🕊
🕊💚🕊💚🕊💚🕊
🕊💚🕊💚﷽💚🕊
💚🕊💚🕊
🕊💚🕊
💚🕊
🕊
📚 #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_دوازدهم
🔹 حتی روزی که به بهای وصال سعد ترکشان میکردم، در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم دستم را گرفت و به پایم التماس میکرد که "تو هدیه #حضرت_زینبی، نرو!" و من هویتم را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم فدای #عشقم کردم که به همه چیزم پشت پا زدم و رفتم.
حالا در این #غربت دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین نام زینب آتشم میزد و سعد بیخبر از خاطرم پرخاش کرد :«بس کن نازنین! داری دیوونهام میکنی!» و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت و دست خودم نبود که دوباره ناله مصطفی در گوشم پیچید و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس میکشید و باز هم مراقبم بود.
🔹 در تاکسی که نشستیم خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد :«میخوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه! فقط نمیخوام با هیچکس حرف بزنی، نمیخوام کسی بدونه #ایرانی هستی که دوباره دردسر بشه!»
از کنار صورتش نگاهم به تابلوی #زینبیه ماند و دیدم تاکسی به مسیر دیگری میرود که دلم لرزید و دوباره از وحشت مقصدی که نمیدانستم کجاست، ترسیدم.
🔹 چشمان بیحالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشارهاش را روی دهانم فشار داد و بیشتر تحقیرم کرد :«هیس! اصلاً نمیخوام حرف بزنی که بفهمن #ایرانی هستی!» و شاید رمز اشکهایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم ماسید و با لحن کثیفش حالم را به هم زد :«تو همه چیت خوبه نازنین، فقط همین ایرانی و #شیعه بودنت کار رو خراب میکنه!»
حس میکردم از حرارت بدنش تنم میسوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم میخواست از شرّش خلاص شوم که نگاهم به سمت دستگیره رفت و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت :«دیوونه من دوسِت دارم!»
🔹 از ضبط صوت تاکسی آهنگ #عربی تندی پخش میشد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگیاش را به رخم کشید :«نازنین یا پیشم میمونی یا میکُشمت! تو یا برای منی یا نمیذارم زنده بمونی!» و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد تا حتی راه خودکشی را به رویم ببندد.
تاکسی دقایقی میشد از مسیر زینبیه فاصله گرفته و قلب من هنوز پیش نام زینب جا مانده بود که دلم سمت #حرم پرید و بیاختیار نیت کردم اگر از دست سعد آزاد شوم، دوباره زینب شوم!
🔹 اگر حرفهای مادرم حقیقت داشت، اگر اینها خرافه نبود و این #شیطان رهایم میکرد، دوباره به تمام #مقدسات مؤمن میشدم و ظاهراً خبری از اجابت نبود که تاکسی مقابل ویلایی زیبا در محلهای سرسبز متوقف شد تا خانه جدید من و سعد باشد.
خیابانها و کوچههای این شهر همه سبز و اصلاً شبیه #درعا نبود و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل #اسیری پشت سعد کشیده میشدم تا مقابل در ویلا رسیدیم.
🔹 دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف میرفت و حتی رحمی به شانه مجروحم نمیکرد که لحظهای دستم را رها کند و میخواست همیشه در مشتش باشم.
درِ ویلا را که باز کرد به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرینزبانی کرد :«به بهشت #داریا خوش اومدی عزیزم!» و اینبار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان میریخت :«اینجا ییلاق #دمشق حساب میشه! خوش آب و هواترین منطقه #سوریه!» و من جز فتنه در چشمان شیطانی سعد نمیدیدم که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد :«دیگه بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره!»
🔹 یاد دیشب افتادم که به صورتم دست میکشید و دلداریام میداد تا به #ایران برگردیم و چه راحت #دروغ میگفت و آدم میکشت و حالا مرا اسیر این خانه کرده و به درماندگیام میخندید.
دیگر خیالش راحت شده بود در این حیاط راه فراری ندارم که دستم را رها کرد و نمیفهمید چه زجری میکشم که با خنده خبر داد :«به جبران بلایی که تو درعا سرمون اومد، ولید این ویلا رو برامون گرفت!» و ولخرجیهای ولید مستش کرده بود که دست به کمر مقابلم قدم میزد و در برابر چشمان خیسم خیالبافی میکرد :«البته این ویلا که مهم نیس! تو #دولت آینده سوریه به کمتر از وزارت رضایت نمیدم!»
🔹 ردّ خون دیروزم هنوز روی پیراهنش مانده و حالا میدیدم خون مصطفی هم به آستینش ریخته و او روی همین #خونها میخواست سهم مبارزهاش را به چنگ آورد که حالم از این مبارزه و انقلاب به هم خورد و او برای اولین بار انتهای قصه را #صادقانه نشانم داد :«فکر کردی برا چی خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی میرسیم!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🕊
💚🕊
🕊💚🕊
💚🕊💚🕊
💚🕊💚🕊
🕊💚🕊
💚🕊
🕊
📚 #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_دوازدهم
🔹 حتی روزی که به بهای وصال سعد ترکشان میکردم، در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم دستم را گرفت و به پایم التماس میکرد که "تو هدیه #حضرت_زینبی، نرو!" و من هویتم را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم فدای #عشقم کردم که به همه چیزم پشت پا زدم و رفتم.
حالا در این #غربت دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین نام زینب آتشم میزد و سعد بیخبر از خاطرم پرخاش کرد :«بس کن نازنین! داری دیوونهام میکنی!» و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت و دست خودم نبود که دوباره ناله مصطفی در گوشم پیچید و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس میکشید و باز هم مراقبم بود.
🔹 در تاکسی که نشستیم خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد :«میخوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه! فقط نمیخوام با هیچکس حرف بزنی، نمیخوام کسی بدونه #ایرانی هستی که دوباره دردسر بشه!»
از کنار صورتش نگاهم به تابلوی #زینبیه ماند و دیدم تاکسی به مسیر دیگری میرود که دلم لرزید و دوباره از وحشت مقصدی که نمیدانستم کجاست، ترسیدم.
🔹 چشمان بیحالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشارهاش را روی دهانم فشار داد و بیشتر تحقیرم کرد :«هیس! اصلاً نمیخوام حرف بزنی که بفهمن #ایرانی هستی!» و شاید رمز اشکهایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم ماسید و با لحن کثیفش حالم را به هم زد :«تو همه چیت خوبه نازنین، فقط همین ایرانی و #شیعه بودنت کار رو خراب میکنه!»
حس میکردم از حرارت بدنش تنم میسوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم میخواست از شرّش خلاص شوم که نگاهم به سمت دستگیره رفت و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت :«دیوونه من دوسِت دارم!»
🔹 از ضبط صوت تاکسی آهنگ #عربی تندی پخش میشد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگیاش را به رخم کشید :«نازنین یا پیشم میمونی یا میکُشمت! تو یا برای منی یا نمیذارم زنده بمونی!» و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد تا حتی راه خودکشی را به رویم ببندد.
تاکسی دقایقی میشد از مسیر زینبیه فاصله گرفته و قلب من هنوز پیش نام زینب جا مانده بود که دلم سمت #حرم پرید و بیاختیار نیت کردم اگر از دست سعد آزاد شوم، دوباره زینب شوم!
🔹 اگر حرفهای مادرم حقیقت داشت، اگر اینها خرافه نبود و این #شیطان رهایم میکرد، دوباره به تمام #مقدسات مؤمن میشدم و ظاهراً خبری از اجابت نبود که تاکسی مقابل ویلایی زیبا در محلهای سرسبز متوقف شد تا خانه جدید من و سعد باشد.
خیابانها و کوچههای این شهر همه سبز و اصلاً شبیه #درعا نبود و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل #اسیری پشت سعد کشیده میشدم تا مقابل در ویلا رسیدیم.
🔹 دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف میرفت و حتی رحمی به شانه مجروحم نمیکرد که لحظهای دستم را رها کند و میخواست همیشه در مشتش باشم.
درِ ویلا را که باز کرد به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرینزبانی کرد :«به بهشت #داریا خوش اومدی عزیزم!» و اینبار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان میریخت :«اینجا ییلاق #دمشق حساب میشه! خوش آب و هواترین منطقه #سوریه!» و من جز فتنه در چشمان شیطانی سعد نمیدیدم که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد :«دیگه بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره!»
🔹 یاد دیشب افتادم که به صورتم دست میکشید و دلداریام میداد تا به #ایران برگردیم و چه راحت #دروغ میگفت و آدم میکشت و حالا مرا اسیر این خانه کرده و به درماندگیام میخندید.
دیگر خیالش راحت شده بود در این حیاط راه فراری ندارم که دستم را رها کرد و نمیفهمید چه زجری میکشم که با خنده خبر داد :«به جبران بلایی که تو درعا سرمون اومد، ولید این ویلا رو برامون گرفت!» و ولخرجیهای ولید مستش کرده بود که دست به کمر مقابلم قدم میزد و در برابر چشمان خیسم خیالبافی میکرد :«البته این ویلا که مهم نیس! تو #دولت آینده سوریه به کمتر از وزارت رضایت نمیدم!»
🔹 ردّ خون دیروزم هنوز روی پیراهنش مانده و حالا میدیدم خون مصطفی هم به آستینش ریخته و او روی همین #خونها میخواست سهم مبارزهاش را به چنگ آورد که حالم از این مبارزه و انقلاب به هم خورد و او برای اولین بار انتهای قصه را #صادقانه نشانم داد :«فکر کردی برا چی خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی میرسیم!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🕊
💚🕊
🕊💚🕊
💚🕊💚🕊
♥️امــام علــی علیه السلام فـرمـودنـد:
🌸از #دروغ بـرکنار بــاشيد که بــا ايمــان
فـاصلــه دارد، و راستگو در راه نجات و بزرگواری است، امـا دروغگـو بــر لب پـرتگاه هلاکـت و خـواری اسـت.
🌸 #حسد نـورزيـد که حسد ايمان را چـونـان
آتشی که هيزم راخاکستر کند،نابـود میسازد.
🌸بـا يکديگر #دشمنـی و #کينهتـوزی نداشته بـاشيد کـه نـابـود کننده هـرچيزی است.
🌸بـدانیـد کــــه #آرزوهــای دور و دراز عقـل را غــافـل و يــاد خــدا را بـه فـرامـوشی میسپارد.
📚منتخبی از خطبه ۸۵ نهج البلاغه
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
🌸از #دروغ بـرکنار بــاشيد که بــا ايمــان
فـاصلــه دارد، و راستگو در راه نجات و بزرگواری است، امـا دروغگـو بــر لب پـرتگاه هلاکـت و خـواری اسـت.
🌸 #حسد نـورزيـد که حسد ايمان را چـونـان
آتشی که هيزم راخاکستر کند،نابـود میسازد.
🌸بـا يکديگر #دشمنـی و #کينهتـوزی نداشته بـاشيد کـه نـابـود کننده هـرچيزی است.
🌸بـدانیـد کــــه #آرزوهــای دور و دراز عقـل را غــافـل و يــاد خــدا را بـه فـرامـوشی میسپارد.
📚منتخبی از خطبه ۸۵ نهج البلاغه
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿