Forwarded from IranAir "هما"
🔻پذیرش داوطلب دوره آموزشی آزاد #مهمانداری هواپیما
🔹هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران "هما"، جهت دوره آموزش آزاد مهمانداری با گواهینامه مرکز آموزش عملیات پرواز هما و انجمن بین المللی حمل و نقل هوایی (IATA) فراگیر می پذیرد.
1. شرایط شرکت کنندگان:
- دارا بودن دیپلم ریاضی فیزیک ، علوم تجربی و علوم انسانی با حداقل معدل کتبی 13
- دارا بودن دیپلم فنی حرفه ای با حداقل معدل کتبی 13 و دیپلم کارودانش با حداقل معدل کل14
امور اداری ، اسناد و مدارک فرهنگی ، حسابداری (کلیه گرایش ها ) ، بازاریابی ، ایمنی و آتش نشانی ، تربیت بدنی ، هتل داری ، راهنمای گردشگری ، هوانوردی ،خدمات غذایی ، مددیاری سالمندان ، مددیاری افراد با نیاز های ویژه مدیریت برنامه ریزی خانواده ، گرافیک ، گرافیک کامپیوتری و کلیه رشته های گروه کامپیوتر
- تسلط به زبان انگلیسی در حد گرید 8 زبان مرکز آموزش هما
- شرایط سنی: خانم ها: حداکثر 24 سال ( متولدین 1372/7/1 به بعد )
- آقایان : حداکثر 26 سال ( متولدین 1/7/ 1370 به بعد)
- ویژه آقایان : دارا بودن کارت پایان خدمت وظیفه و یا معافیت دایم غیر پزشکی
- شرایط جسمانی: برخورداری از سلامت جسمانی و روحی و روانی طبق استاندارد های هوایی و به تایید مرکز پزشکی هوایی هما و
تناسب میان قد و وزن
- خانم ها: حداقل قد 165 سانتی متر و حداکثر قد 175 سانتی متر
- آقایان : حداقل قد 170 سانتی متر و حداکثر قد 185 سانتی متر
2. مشخصات دوره:
الف. آموزش تکنیکی و مهارت شغلی مهمانداری
ب. آموزش های زبان
ج. منابع آموزشی دوره به زبان انگلیسی می باشد.
د. آزمون پایان دوره به زبان انگلیسی برگزار خواهد شد.
3. هزینه دوره مبلغ 55/000/000 ( پنجاه و پنج میلیون ریال ) می باشد .
4. مدت زمان دوره : حدود 6 ماه
5 . مدارک مورد نیاز و مهلت ثبت نام:
- اصل و کپی فیش واریزی به مبلغ 200/000 ریال به حساب شماره 52267360/44 نزد بانک ملت به نام هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران جهت شرکت در آزمون ورودی زبان انگلیسی در سطح کتاب Top notch 3A
- اصل و کپی شناسنامه
- اصل و کپی کارت ملی
- اصل و کپی مدرک تحصیلی
- 2 قطعه عکس 4*3
6 . تاریخ شروع ثبت نام 1شهریور 1396 و پایان ثبت نام 25 شهریور 1396 می باشد .
7. تاریخ برگزاری آزمون ورودی زبان 11 مهر1396 می باشد .
8 . آدرس و تلفن : ادارات مرکزی هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران – ساختمان آموزش- ورودی 3- طبقه پایین همکف – اتاق 010 - تلفن:46627631
🔻تذکر: شرکت در دوره های آموزشی و اخذ گواهینامه برای شرکت هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران تعهد استخدامی اعم از رسمی و قراردادی ایجاد نمی نماید.
✅ کانال هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران "هما"
🆔 @IranAirChannel
🆔 @IranAirChannel
🔹هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران "هما"، جهت دوره آموزش آزاد مهمانداری با گواهینامه مرکز آموزش عملیات پرواز هما و انجمن بین المللی حمل و نقل هوایی (IATA) فراگیر می پذیرد.
1. شرایط شرکت کنندگان:
- دارا بودن دیپلم ریاضی فیزیک ، علوم تجربی و علوم انسانی با حداقل معدل کتبی 13
- دارا بودن دیپلم فنی حرفه ای با حداقل معدل کتبی 13 و دیپلم کارودانش با حداقل معدل کل14
امور اداری ، اسناد و مدارک فرهنگی ، حسابداری (کلیه گرایش ها ) ، بازاریابی ، ایمنی و آتش نشانی ، تربیت بدنی ، هتل داری ، راهنمای گردشگری ، هوانوردی ،خدمات غذایی ، مددیاری سالمندان ، مددیاری افراد با نیاز های ویژه مدیریت برنامه ریزی خانواده ، گرافیک ، گرافیک کامپیوتری و کلیه رشته های گروه کامپیوتر
- تسلط به زبان انگلیسی در حد گرید 8 زبان مرکز آموزش هما
- شرایط سنی: خانم ها: حداکثر 24 سال ( متولدین 1372/7/1 به بعد )
- آقایان : حداکثر 26 سال ( متولدین 1/7/ 1370 به بعد)
- ویژه آقایان : دارا بودن کارت پایان خدمت وظیفه و یا معافیت دایم غیر پزشکی
- شرایط جسمانی: برخورداری از سلامت جسمانی و روحی و روانی طبق استاندارد های هوایی و به تایید مرکز پزشکی هوایی هما و
تناسب میان قد و وزن
- خانم ها: حداقل قد 165 سانتی متر و حداکثر قد 175 سانتی متر
- آقایان : حداقل قد 170 سانتی متر و حداکثر قد 185 سانتی متر
2. مشخصات دوره:
الف. آموزش تکنیکی و مهارت شغلی مهمانداری
ب. آموزش های زبان
ج. منابع آموزشی دوره به زبان انگلیسی می باشد.
د. آزمون پایان دوره به زبان انگلیسی برگزار خواهد شد.
3. هزینه دوره مبلغ 55/000/000 ( پنجاه و پنج میلیون ریال ) می باشد .
4. مدت زمان دوره : حدود 6 ماه
5 . مدارک مورد نیاز و مهلت ثبت نام:
- اصل و کپی فیش واریزی به مبلغ 200/000 ریال به حساب شماره 52267360/44 نزد بانک ملت به نام هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران جهت شرکت در آزمون ورودی زبان انگلیسی در سطح کتاب Top notch 3A
- اصل و کپی شناسنامه
- اصل و کپی کارت ملی
- اصل و کپی مدرک تحصیلی
- 2 قطعه عکس 4*3
6 . تاریخ شروع ثبت نام 1شهریور 1396 و پایان ثبت نام 25 شهریور 1396 می باشد .
7. تاریخ برگزاری آزمون ورودی زبان 11 مهر1396 می باشد .
8 . آدرس و تلفن : ادارات مرکزی هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران – ساختمان آموزش- ورودی 3- طبقه پایین همکف – اتاق 010 - تلفن:46627631
🔻تذکر: شرکت در دوره های آموزشی و اخذ گواهینامه برای شرکت هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران تعهد استخدامی اعم از رسمی و قراردادی ایجاد نمی نماید.
✅ کانال هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران "هما"
🆔 @IranAirChannel
🆔 @IranAirChannel
🕊💚🕊💚﷽💚🕊
💚🕊💚🕊
🕊💚🕊
💚🕊
🕊
📚 #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_هشتم
🔹 یک گوشه کپسول اکسیژن و وسایل جراحی و گوشهای دیگر جعبههای #گلوله؛ نمیدانستم اینهمه ساز و برگ #جنگی از کجا جمع شده و مصطفی میخواست زودتر ما را از صحن مسجد خارج کند که به سمت سعد صورت چرخاند و تشر زد :«سریعتر بیاید تا رسیدن به خانه، در کوچههای سرد و ساکت شهری که #آشوب از در و دیوارش میپاشید، هزار بار جان کندم و درهر قدم میدیدم مصطفی با نگرانی به پشت سر میچرخد تا کسی دنبالم نباشد.
🔹 به خانه که رسیدیم، دیگر جانی به تنم نمانده و اهل خانه از قبل بستر را آماده کرده بودند که بین هوش و بیهوشی روی همان بستر سپید افتادم.
در خنکای شب فروردین ماه، از ترس و درد و گرسنگی لرز کرده و سمیه هر چه برایم تدارک میدید، در این جمع غریبه چیزی از گلویم پایین نمیرفت و همین حال خرابم #خون مصطفی را به جوش آورده بود که آخر حرف دلش را زد :«شما اینجا چیکار میکنید؟»
🔹 شاید هم از سکوت مشکوک سعد فهمیده بود به بوی #جنگ به این شهر آمدهایم که به چشمانش خیره ماند و با تندی پرسید :«چرا نرفتید بیمارستان؟»
صدایش از خشم خش افتاده بود، سعد از ترس ساکت شده و سمیه میخواست #مهمانداری کند که برای اعتراض برادرشوهرش بهانه تراشید :«اگه زخمش عفونت کنه، خطرناکه!»
🔹 سعد از امکانات رفقایش اطمینان داشت که با صدایی گرفته پاسخ داد :«دکتر تو #مسجد بود...» و مصطفی منتظر همین #اعتراف بود که با قاطعیت کلامش را شکست :«کی این بیمارستان صحرایی رو تو ۴۸ ساعت تو مسجد درست کرد؟»
برادرش اهل #درعا بود و میدانست چه آتشی وارد این شهر شده که تکیهاش را از پشتی گرفت و سر به شکایت گذاشت :«دو هفته پیش #عربستان یه کامیون اسلحه وارد درعا کرده!» و نمیخواست این لکه ننگ به دامن مردم درعا بماند که با لحنی محکم ادامه داد :«البته قبلش #وهابیها خودشون رو از مرز #اردن رسونده بودن درعا و اسلحهها رو تو مسجد عُمری تحویل گرفتن!»
🔹 سپس از روی تأسف سری تکان داد و از #حسرت آنچه در این دو هفته بر سر درعا آمده، درددل کرد :«دو ماه پیش که اعتراضات تو #سوریه شروع شد، مردم این شهر هم اعتراضایی به دولت داشتن، اما از این خبرا نبود!»
از چشمان وحشتزده سعد میفهمیدم از حضور در این خانه پشیمان شده که مدام در جایش میجنبید و مصطفی امانش نمیداد که رو به برادرش، به در گفت تا دیوار بشنود :«اگه به مردم باشه الان چند ماهه دارن تو #دمشق و #حمص و #حلب تظاهرات میکنن، ولی نه اسلحه دارن نه شهر رو به آتیش میکشن!» و دلش به همین اشاره مبهم راضی نشد که دوباره به سمت سعد چرخید و زیر پایش را خالی کرد :«میدونی کی به زنت #شلیک کرده؟»
🔹 سعد نگاهش بین جمع میچرخید، دلش میخواست کسی نجاتش دهد و من نفسی برای حمایت نداشتم که صدایش در گلو گم شد :«نمیدونم، ما داشتیم میرفتیم سمت خیابون اصلی که دیدم مردم از ترس تیراندازی #ارتش دارن فرار میکنن سمت ما، همونجا تیر خورد.»
من نمیدانستم اما انگار خودش میدانست #دروغ میگوید که صورتش سرخ شده بود، بین هر کلمه نفس نفس میزد و مصطفی میخواست تکلیف این گلوله را همینجا مشخص کند که با لبخندی تلخ دروغش را به تمسخر گرفت :«اگه به جای مسجد عُمری، زنت رو برده بودی بیمارستان، میدیدی چند تا پلیس و نیروی #امنیتی هم کنار مردم به گلوله بسته شدن، اونا رو هم ارتش زده؟»
🔹 سمیه سرش را از ناراحتی به زیر انداخته، شوهرش انگار از پناه دادن به این زوج #آشوبگر پشیمان شده و سعد فاتحه این محکمه را خوانده بود که فقط به مصطفی نگاه میکرد و او همچنان از #خنجری که روی حنجرهام دیده بود، #غیرتش زخمی بود که رو به سعد اعتراض کرد :«فکر نکردی بین اینهمه وهابی تشنه به خون #شیعه، چه بلایی ممکنه سر #ناموست بیاد؟»
دلم برای سعد میتپید و این جوان از زبان دل شکستهام حرف میزد که دوباره به گریه افتادم و سعد طاقتش تمام شده بود که از جا پرید و با بیحیایی صدایش را بلند کرد :«من زنم رو با خودم میبرم!»
🔹 برادر مصطفی دستپاچه از جا بلند شد تا مانع سعد شود که خون #غیرت در صدای مصطفی پاشید و مردانه فریاد کشید :«پاتون رو از خونه بذارین بیرون، سر هر دوتون رو سینهتونه!»
برادرش دست سعد را گرفت و دردمندانه التماسش کرد :«این شبا شهر قُرق #وهابیهایی شده که خون شیعه رو حلال میدونن! بخصوص که زنت #ایرانیه و بهش رحم نمیکنن! تک تیراندازاشون رو پشت بوم خونهها کمین کردن و مردم و پلیس رو بیهدف میزنن!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🕊
💚🕊
🕊💚🕊
💚🕊💚🕊
🕊💚🕊💚🕊💚🕊
💚🕊💚🕊
🕊💚🕊
💚🕊
🕊
📚 #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_هشتم
🔹 یک گوشه کپسول اکسیژن و وسایل جراحی و گوشهای دیگر جعبههای #گلوله؛ نمیدانستم اینهمه ساز و برگ #جنگی از کجا جمع شده و مصطفی میخواست زودتر ما را از صحن مسجد خارج کند که به سمت سعد صورت چرخاند و تشر زد :«سریعتر بیاید تا رسیدن به خانه، در کوچههای سرد و ساکت شهری که #آشوب از در و دیوارش میپاشید، هزار بار جان کندم و درهر قدم میدیدم مصطفی با نگرانی به پشت سر میچرخد تا کسی دنبالم نباشد.
🔹 به خانه که رسیدیم، دیگر جانی به تنم نمانده و اهل خانه از قبل بستر را آماده کرده بودند که بین هوش و بیهوشی روی همان بستر سپید افتادم.
در خنکای شب فروردین ماه، از ترس و درد و گرسنگی لرز کرده و سمیه هر چه برایم تدارک میدید، در این جمع غریبه چیزی از گلویم پایین نمیرفت و همین حال خرابم #خون مصطفی را به جوش آورده بود که آخر حرف دلش را زد :«شما اینجا چیکار میکنید؟»
🔹 شاید هم از سکوت مشکوک سعد فهمیده بود به بوی #جنگ به این شهر آمدهایم که به چشمانش خیره ماند و با تندی پرسید :«چرا نرفتید بیمارستان؟»
صدایش از خشم خش افتاده بود، سعد از ترس ساکت شده و سمیه میخواست #مهمانداری کند که برای اعتراض برادرشوهرش بهانه تراشید :«اگه زخمش عفونت کنه، خطرناکه!»
🔹 سعد از امکانات رفقایش اطمینان داشت که با صدایی گرفته پاسخ داد :«دکتر تو #مسجد بود...» و مصطفی منتظر همین #اعتراف بود که با قاطعیت کلامش را شکست :«کی این بیمارستان صحرایی رو تو ۴۸ ساعت تو مسجد درست کرد؟»
برادرش اهل #درعا بود و میدانست چه آتشی وارد این شهر شده که تکیهاش را از پشتی گرفت و سر به شکایت گذاشت :«دو هفته پیش #عربستان یه کامیون اسلحه وارد درعا کرده!» و نمیخواست این لکه ننگ به دامن مردم درعا بماند که با لحنی محکم ادامه داد :«البته قبلش #وهابیها خودشون رو از مرز #اردن رسونده بودن درعا و اسلحهها رو تو مسجد عُمری تحویل گرفتن!»
🔹 سپس از روی تأسف سری تکان داد و از #حسرت آنچه در این دو هفته بر سر درعا آمده، درددل کرد :«دو ماه پیش که اعتراضات تو #سوریه شروع شد، مردم این شهر هم اعتراضایی به دولت داشتن، اما از این خبرا نبود!»
از چشمان وحشتزده سعد میفهمیدم از حضور در این خانه پشیمان شده که مدام در جایش میجنبید و مصطفی امانش نمیداد که رو به برادرش، به در گفت تا دیوار بشنود :«اگه به مردم باشه الان چند ماهه دارن تو #دمشق و #حمص و #حلب تظاهرات میکنن، ولی نه اسلحه دارن نه شهر رو به آتیش میکشن!» و دلش به همین اشاره مبهم راضی نشد که دوباره به سمت سعد چرخید و زیر پایش را خالی کرد :«میدونی کی به زنت #شلیک کرده؟»
🔹 سعد نگاهش بین جمع میچرخید، دلش میخواست کسی نجاتش دهد و من نفسی برای حمایت نداشتم که صدایش در گلو گم شد :«نمیدونم، ما داشتیم میرفتیم سمت خیابون اصلی که دیدم مردم از ترس تیراندازی #ارتش دارن فرار میکنن سمت ما، همونجا تیر خورد.»
من نمیدانستم اما انگار خودش میدانست #دروغ میگوید که صورتش سرخ شده بود، بین هر کلمه نفس نفس میزد و مصطفی میخواست تکلیف این گلوله را همینجا مشخص کند که با لبخندی تلخ دروغش را به تمسخر گرفت :«اگه به جای مسجد عُمری، زنت رو برده بودی بیمارستان، میدیدی چند تا پلیس و نیروی #امنیتی هم کنار مردم به گلوله بسته شدن، اونا رو هم ارتش زده؟»
🔹 سمیه سرش را از ناراحتی به زیر انداخته، شوهرش انگار از پناه دادن به این زوج #آشوبگر پشیمان شده و سعد فاتحه این محکمه را خوانده بود که فقط به مصطفی نگاه میکرد و او همچنان از #خنجری که روی حنجرهام دیده بود، #غیرتش زخمی بود که رو به سعد اعتراض کرد :«فکر نکردی بین اینهمه وهابی تشنه به خون #شیعه، چه بلایی ممکنه سر #ناموست بیاد؟»
دلم برای سعد میتپید و این جوان از زبان دل شکستهام حرف میزد که دوباره به گریه افتادم و سعد طاقتش تمام شده بود که از جا پرید و با بیحیایی صدایش را بلند کرد :«من زنم رو با خودم میبرم!»
🔹 برادر مصطفی دستپاچه از جا بلند شد تا مانع سعد شود که خون #غیرت در صدای مصطفی پاشید و مردانه فریاد کشید :«پاتون رو از خونه بذارین بیرون، سر هر دوتون رو سینهتونه!»
برادرش دست سعد را گرفت و دردمندانه التماسش کرد :«این شبا شهر قُرق #وهابیهایی شده که خون شیعه رو حلال میدونن! بخصوص که زنت #ایرانیه و بهش رحم نمیکنن! تک تیراندازاشون رو پشت بوم خونهها کمین کردن و مردم و پلیس رو بیهدف میزنن!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🕊
💚🕊
🕊💚🕊
💚🕊💚🕊
🕊💚🕊💚🕊💚🕊