کودک و فرهنگ
1.15K subscribers
5.09K photos
684 videos
111 files
1.38K links
تجربه های مادری روزنامه نگار و تسهیلگر فرهنگی. ریحانه قاسم رشیدی هستم .

ارتباط

@rb1105
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مارک‌ تواین با خلق کتاب «تام سایر» شخصیتی فراموش‌نشدنی را به دنیای کتابخوان‌های کوچک و بزرگ هدیه کرد.

نسل امروز با این اثر که با نثر فاخر « نجف‌دریابندری» به فارسی منتشر شده، چندان محشور نیستند اما من آرزو می‌کنم تا روزی آنها‌ هم غرق حوادث شیرین این کتاب شوند و قصه‌های دهکده‌ی کنار رود می‌سی‌سی‌پی در زندگی و خاطرات‌‌شان جریان یابد.

موسیقی ابتدایی سریال «تام سایر» تقدیم شما.

#تام_سایر
#مارک_تواین
#نجف_دریابندری
#موسیقی
#ادبیات_کلاسیک


@farhangkoodak
من در کلاس شاهرخ مسکوب
🟡در کلاس‌های شاهنامه‌ی #شاهرخ_مسکوب هستم  در پاریس دلگیر حتماً. دلگیر چون هر جا که تبعید شوی حتی زیباترین بهشت، دلگیر است. خیلی از روشنفکران ما بعد از انقلاب به همین #پاریس رفتند و دق کردند. همین‌طور در آمریکا و کانادا و دیگر کشورها. آن‌ها در غربت مردند در حالی‌که باید روی  تخم چشم ما بودند. در دانشگاه‌های ایران کلاس‌های پرشور داشتند و تلویزیون و رسانه‌ها در اختیارشان بود... اما این  چنین نشد.
🟡صدای شاهرخ مسکوب واضح نیست. صدایش می‌رود و می‌آید کمی خش‌دار می‌شود اما من با ولع هی گوش می‌دهم.
در کلاس‌های  او هستم که در سال ۲۰۰۲ تا۲۰۰۴ برگزار شد.
درست زمانی که در تهرانم رو به خیابانی که ماشین‌ها سر و صداشان تا ناف خانه می‌آید.
رخت‌های شسته شده را جمع می‌کنم و تا می‌کنم تا در کشو لباس‌ها جا بدهم.
گاهی مجبورم دکمه پاز را بزنم و باز از اول گوش بدهم. هی مجبورم از کار خانه دست بردارم و یادداشت کنم... 
آن جا که می‌گوید: فردوسی، خاطره‌ی جمعی ما را سروده....
گریه‌ام می گیرد.
🟡در خیابان موقع رانندگی هم در کلاس‌های مسکوبم وقتی از فردوسی می خواند:
بناهای آباد گردد خراب/ ز باران و زتابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند/که از باد و بارانش ناید گزند
مسکوب می‌گوید: حماسه برای دوره‌ای است که یک قوم بخواهد تشکیل بشود. مثلاً در  دوره‌ی اشکانی ما حماسه داشتیم و بخش حماسی #شاهنامه متعلق به این دوره است.  او توضیح می‌دهد که در قرن چهارم هجری بعد از حمله اعراب ما نیاز بازیابی قومی داشتیم و شاهنامه حماسه‌ی متاخر است.
🟡او می گوید:موبدان #زرتشتی و در دوره‌ی #ساسانیان زروانیان را  مرتد می‌دانستند و آزارشان می‌دادند.  اما ریشه #زروان بسیار در ایران عمیق بوده  او معتقد است که خیام و زکریای رازی دهری هستند و به نوعی عقاید مانوی و زروانی داشتند.
او توضیح می‌دهد: که هویت ما از فرهنگ به دست آمده است نه تاریخ... یاد حرف‌های #مهرداد_بهار می‌افتم که می‌گوید: ما مردمی هستیم که به #تاریخ بی‌توجه بوده‌ایم برعکس مردم چین یا یونان... و هرگز از تاریخ درس نگرفته‌ایم. مسکوب می‌گوید که #جمشید نوروز را پی‌ریزی کرد و جشن #نوروز منسوب به اوست. اما  در ماه مهر، فریدون #ضحاک را شکست داد و جشن مهرگان یادگار فریدون است!
🟡باید این ها را یادداشت کنم.
جلوی در مدرسه دخترم منتظر تعطیل شدن او هستم اما در پاریس هم هستم آن جا که مسکوب می گوید: در ادبیات فارسی دو تا دیالوگ نویس قهار داریم یکی #فردوسی و دیگری #نظامی اما #حافظ ، مونولوگ نویس چیره‌دستی است.
مسکوب دریاست تمام کتابهای اسطوره شناسان و زبان شناسان جهان را بلعیده است و مدام به آنها اشاره میکند. او بر روی تمام ابیات شاهنامه تامل کرده است با استفاده از اسطوره و تاریخ و زبان شناسی از شاهنامه رمزگشایی های درخشان
می کند.
🟡می‌گوید فردوسی بسیار شاعر اخلاقی است چون هیچگاه حرف اخلاق را نمیزند. او به #وندیداد اشاره می‌کند و به اصول سخت طهارت در آن اشاره می‌کند که
مشابهش را در فقه اسلامی هم داریم. او معتقد است این بیت‌ها و
مصرع، 《زن و اژدها هر دو در
خاک به》 هرگز سروده ی فردوسی
نیست و فرودسی به زنان احترام
بی حد و حصر داشت و زنان در
شاهنامه خردمند و باهوشند باید
یادداشت کنم او گاهی به نویسندگان
معاصر هم اشاره می‌کند. مثلاً
میگوید اگر رضا شاه مورخ می‌شد
حتماً کسروی می‌شد.چون کسروی هم دیکتاتور بود.کنارش کتاب《 روزهای در راه》 رامی‌خوانم مسکوب را می بینم در
تظاهرات سال56 و 57 از شورش
مردم علیه نظام استبداد شاهنشاهی
می نویسد. ماموران ساواک بر
معترضان رنگ می‌پاشند تا اگر فرار
کنند در کوچه های دیگر شناسایی
شوند. او قبل از انقلاب سه بار
زندانی شده است و خلق و خویش به
گفته دوستانی چون ابتهاج تغییر
کرد. اما بعد از انقلاب هم سرگشته و
مغموم است.
🟡بعد از انقلاب مجبور به ترک ایران می‌شود و در فرانسه میماند با رنج
و محنت مثل روشنفکران و
نویسندگان و شاعران دیگر در غربت
روزگارش سخت می شود.
و در آخر در اثر سرطان خون این
زندگی را بدرود میگوید.
او مینویسد ایران کشور شهیدان
است که در آن ملتی هر روز شهید
می شوند... من در کلاس مسکوبم درست ۱۹ سال بعد از اینکه او به
مرگ تسلیم شد. او می‌گوید در
اسطوره مرگ شکارچی قهرمان
نیست قهرمان شکارچی مرگ است....
باید یادداشت بردارم.
#فریبا_خانی
#ادبیات
#اسطوره
#ادبیات_کلاسیک
@dastanenadastan

چند نفر را به قتل رسانده‌ای؟

🔴شما در زندگی‌ چند نفر را به قتل رسانده‌اید؟ نقشه قتل را چگونه کشیده‌اید، مقتولان چه کسانی بوده‌اند؟  همکاران کارشکن زیرآب زن. رئیسی که هر چه خوب کار می‌کردید، حقوق و مزایای شما را بالا می‌کشید، دوستانی که هزار بار  مهربانی به آنها کرده بودید و به شما  خیانت می‌‌کردند،  غریبه‌ای که بی‌صف نان گرفت و رفت...صاحبخانه‌ای که تصمیم گرفت اجاره ملکش را پنج برابر کند یا...

🔴
#مارک_تواین ، نویسنده آمریکایی  مدتی در رودخانه می‌سی‌سی‌پی روی کشتی بخار به عنوان کارآموز  مشغول بود. می‌گوید ناخدایی که نزد او  کارآموزی  می‌کرد،  آزارش می‌داد و تحقیرش می‌کرد و هروقت نزد او می‌رفت قلبش از وحشت می‌ایستاد.  زورش به او نمی‌رسید اما هر شب، قبل خواب او را در خیالش می‌کشت.  ما مارک تواین  را با #هکلبری‌فین و #تام_سایر می‌شناسیم اما او کتاب زیبایی با نام #زندگی_بر_روی_می‌_سی‌_سی‌_پی دارد. او دو سه سال به شکل کارآموز و #خدمه_کشتی در کشتی‌های بخار کار کرد. آن هم در محیط خشن کشتی‌های صدسال پیش. و این کتاب حاصل این تجربه است.

🔴ناخدائی بود به نام
براون که حسابی این
#طنزنویس و به قول ویلیام فاکنر پدر ادبیات آمریکا را به انحای مختلف آزار و شکنجه می‌داد.  خلاصه مارک تواین می‌گوید کاری از دستم برنمی‌آمد اما هرشب به طرز وحشتناکی ناخدا را در خیالم می‌کشتم. یک شب که جلوی خدمه کشتی و مسافران تحقیرم کرد. او را هفده‌بار کشتم آن هم به شیوه‌های خلاقانه.جالب است کتاب زندگی بر روی می‌سی‌سی‌پی توسط #ابوالقاسم_حالت  طنز نویس مجله توفیق و گل‌آقا در سال چهل و هفت ترجمه شده است. 

🔴 البته که مارک تواین طنزنویس است و اینها را  به طنز گفته و نمی‌شود هرکه به ما بدی کرد  را حتی در خیال کشت... بهتر آن است او را  در کائنات  رها کرد و گذشت.
مارک تواین علاوه بر کار کردن در کشتی،  چندی در نوجوانی شاگرد چاپخانه بود از این لحاظ یاد مهدی آذر یزدی هم  می‌افتم که در چاپخانه کار می‌کرد هر دو برای کودک و نوجوان نوشتند . اسم اصلی‌اش سمیوئل لنگهورن کلمنز بود در دوره‌ای وضع مالی خوبی داشت و کارهای درخشانش متعلق به آن دوره است اما مرگ فرزندانش و همسرش او را افسرده و غمگین ساخت....

🔴
#ارنست_همینگوی موقع گرفتن #جایزه_نوبل گفت: حیف مارک تواین این جایزه را نگرفته.‌. جمله‌های زیادی به او منتسب است این یکی خیلی بامزه است.

زندگی بی نهایت شادتر بود اگر در ۸۰ سالگی به دنیا می آمدیم و به تدریج به ۱۸ سالگی می‌رسیدیم.

#فریبا_خانی
#ادبیات
#ادبیات_کلاسیک
#داستان
#کتاب
@dastanenadastan
مرد دلاکی  که ظاهر زنانه داشت!

#فریبا_خانی

امروز  هشتم مهر، روز مولانا است.  دفتر پنجم مثنوی  را می‌خوانم. #مولانا هر روز بیشتر آدم را متعجب می‌کند. مولانا تمام توان خود را بر ای قصه‌گویی به کار می‌گیرد.
قصه‌های هزارتو سنت شرقی است. راوی می‌گوید این قصه‌رابشنو چه خیال کردی بهترش را دارم با این یکی چطوری باز هم هست. مخاطب مدام در جستجوی قصه‌‌ی جذاب دیگر است مثل سریال‌های جذاب.


مولانا چون روان‌کاوان چیره‌دست فقط قصه‌ نمی‌گوید. قصه‌درمانی می‌کند او بی‌پرده از انسان و تمنیات پنهانش حرف می‌زند.
وارد لایه‌های پنهان انسان می‌شود. انسان هزارلایه قصه‌های هزارلایه دارد.   از مقولات  جنسی پرده برمی‌دارد. انسان را برهنه می‌کند. هراسی ندارد. تو خیالت تخت تو هم هم‌ذات‌پنداری کن به درونت برو و مثل شخصیت قصه خودت را رو کن.   او قرار است انسان را بی‌پرده بیان کند. و دردهایش رابشناسد و عریانی او را فریاد بزند. هیچ اندیشمندی چون مولانا نتوانسته چنین  شجاعانه از انسان بگوید.مولانا  در قصه‌هایش بی‌تعارف است از نام بردن آلت جنسی ترسی ندارد. بعضی جاها هم ناسزا می‌گوید.

داستان خاتون و کنیزک زیبا و مرد زاهد بسیار رک و صریح است.
داستان کنیزک و خر و خاتون  یکی از این قصه‌های عجیب مثنوی است‌. اما جلوتر به به قصه‌ی 《 نصوح》 می‌رسیم.
مرد دلاکی بود با  ظاهر زنانه در حمام زنان دلاک بود و زنان را می‌شست.  یکی از مشتری‌هایش هم دختر پادشاه بود.

بود مردی پیش ازین نامش نصوح‌/بد ز دلاکی زن او را فتوح
بود روی او چو رخسار زنان/مردی خود را همی‌کرد او نهان
او به حمام زنان دلاک بود/در دغا و حیله بس چالاک بود
سالها می‌کرد دلاکی و کس/بو نبرد از حال و سر آن هوس


خلاصه این نصوح سالهای سال در حمام زنانه دلاک بود و کارش را می‌کرد و کسی به او شک نمی‌کرد.
اما هر ازگاهی از ترس بود یا چیز دیگری پشیمان می‌شد، توبه می‌کرد و بعد از مدتی دوباره باز به کار دلاکی مشغول شده شبیه زنان لباس پوشیده و در حمام زنان حاضر می‌شد. یکبار  پیش عارفی هم رفت و گفت: من  توبه می‌کنم و باز توبه می‌شکنم.   عارف که فهمید ماجرا چیست...
سست خندید و بگفت ای بدنهاد/زانک دانی ایزدت توبه دهاد
عارف گفت چون می‌دانی ایزد بخشنده است توبه می‌شکنی.


القصه، روزی دختر پادشاه گوهر گرانقدری داشت که در حمام گم شد و این یعنی گره‌افکنی زیبا. خواستند همه را برهنه کنند و بگردند تا این گوهر  قیمتی پیدا شود. نصوح نفسش قطع شد. هیچ کس مثل مولانا استیصال شخصیت داستانی را نمی‌تواند این‌طور نشان بدهد.  در گوشه‌ای آه و فغان بسیار کرد و از خدا کمک خواست. می‌دانست رازش،برملا شود پادشاه گردنش را می‌زند.
یک به یک را حاجبه جستن گرفت/تا پدید آید گهردانهٔ شگفت
آن نصوح از ترس شد در خلوتی/روی زرد و لب کبود از خشیتی
پیش چشم خویش او می‌دید مرگ/رفت و می‌لرزید او مانند برگ


نصوح در گوشه‌ای نفسش قطع و در حال مرگ  و لابه خدا را صدا می‌زد  و می‌گفت: غلط کردم ....
آنقدر قصه پر کشش و عجیب است ناگهان نصوح را صدا می‌زنند. آخرین نفر اوست...
او از ترس بی‌جان شده داستان با پایان‌بندی دیگری تمام می‌شود و یکهو می‌گویند گوهر پیدا شد و نگران نباش.
و تازه از او حلالیت طلبیده که به او  بدگمانی کرده‌اند.
قصه، همین جا تمام نمی‌شود. چند روز بعد باز دختر پادشاه دنبال نصوح می‌فرستد که بیا دلاک من باش که نصوح امتناع کرده و می‌گوید:
گفت رو رو دست من بی‌کار شد/ وین نصوح تو کنون بیمار شد
رو کسی دیگر بجو اشتاب و تفت/که مرا والله دست از کار رفت
و می‌گوید  دیگر باز نمی‌گردد.

مولانا یک  داستان اصلی انتخاب کرده به آن وفادار مانده و قصه‌های فرعی دیگر با فضاسازی دیگر اضافه می‌کند  موضوعات روانشناسی همراه با هنر داستان‌گویی... مولانا ساحر  بزرگی است. قصه‌ی نصوح در #مقالات_شمس هم آمده، شاید از قصه‌های شفاهی زمان مولانا بوده شاید. البته مرحوم فروزانفر دو داستان شبیه نصوح را از کتاب احیاالعلوم  و رونق‌المجالس آورده.  در این جهان پرآشوب پراز فتنه و جنگ و بی‌عدالتی مهمان مولانا شویم و  قصه‌ی آدمیان را بشنویم و  خود را  در آن‌ها بازیابیم.
#ادبیات
#مولانا
#ادبیات_کلاسیک
#شعر
@dastanenadastan