وقتی ترجمه، شاهکاری را نابود میکند
شکنجهی تعطیلات من؛ آنک نام گل
🟢سالهاست که برای تعطیلات نوروز کتابهای محبوبم را میخوانم.
دوست دارم لذت مطالعه با حال خوش عید در هم بیامیزد. مثلاً هیجان و شکوه «جنگ و صلح» در نوروز ۷۷ و سرخوشی «داییجان ناپلئون» در ۷۳ را به یاد میآورم.
🔴امسال، اثر معروف و چند لایه و پر رمز و راز «امبرتو اکو» را انتخاب کردم؛ «آنک نام گل». البته ترجمهی قدیمیتری با عنوان «نام گلسرخ» در بازار بود. فکر کردم ترجمهی جدید با توجه به تغییرات زبان، از ناشری همچون روزنه، باید بهتر باشد.
🟢چشمتان روز بد نبیند. متن سنگین و پر از ارجاعات تاریخی و فلسفی و دینی با چنان نثری به فارسی برگرداندهشده که اتمام هر صفحه، رنجیست عظیم.
🔴دریغ از زیرنویس و توضیح. قطع کتاب هم به این سختی میافزاید. بهیاد ترجمههای اساتید قدیمی ترجمه افتادم؛ محمد قاضی، ابوالحسن نجفی، نجف دریابندری، مهدی سحابی، سروش حبیبی ….
و تسلط بینظیرشان به زبان فارسی.
🔴چه بلایی سر ترجمههای ما آمده؟ آیا کالایی فرهنگی که با قیمت گران ارائه میشود، نباید از حداقلی از استاندارد برخوردار باشد؟
🟢من تند میخوانم. اما الان در ششمین روز، تازه رسیدهام به صفحهی ۲۷۰، تقریبا یک چهارم کل کتاب.
و ایکاش این صفحات را فهمیدهبودم.
🔴گیج و منگ هستم. اسامی، نحلههای فکری و فرقههای گوناگون با هم قاطی شدهاند. برای اولین بار تصمیم گرفتم از خیر کتاب بگذرم و نسخهی سینمایی را ببینم.
🟢در شناسنامهی اثر، نامی از ویراستار نیست. جناب علیزاده، چند اثر دیگر امبرتو اکو، نویسندهی شاخص ایتالیایی را ترجمه کرده. اما من جرأت نمیکنم بخوانمشان.
#تمشک_طلایی
#تجربهی_زیسته
#آنک_نام_گل
#امبرتو_اکو
#نشر_روزنه
#رضا_علیزاده
#ریحانه_قاسمرشیدی
#باشگاه_مجازی_کتابخوانی_کودک_و_فرهنگ
#نام_گلسرخ
#انتشارات_شباویز
@farhangkoodak
شکنجهی تعطیلات من؛ آنک نام گل
🟢سالهاست که برای تعطیلات نوروز کتابهای محبوبم را میخوانم.
دوست دارم لذت مطالعه با حال خوش عید در هم بیامیزد. مثلاً هیجان و شکوه «جنگ و صلح» در نوروز ۷۷ و سرخوشی «داییجان ناپلئون» در ۷۳ را به یاد میآورم.
🔴امسال، اثر معروف و چند لایه و پر رمز و راز «امبرتو اکو» را انتخاب کردم؛ «آنک نام گل». البته ترجمهی قدیمیتری با عنوان «نام گلسرخ» در بازار بود. فکر کردم ترجمهی جدید با توجه به تغییرات زبان، از ناشری همچون روزنه، باید بهتر باشد.
🟢چشمتان روز بد نبیند. متن سنگین و پر از ارجاعات تاریخی و فلسفی و دینی با چنان نثری به فارسی برگرداندهشده که اتمام هر صفحه، رنجیست عظیم.
🔴دریغ از زیرنویس و توضیح. قطع کتاب هم به این سختی میافزاید. بهیاد ترجمههای اساتید قدیمی ترجمه افتادم؛ محمد قاضی، ابوالحسن نجفی، نجف دریابندری، مهدی سحابی، سروش حبیبی ….
و تسلط بینظیرشان به زبان فارسی.
🔴چه بلایی سر ترجمههای ما آمده؟ آیا کالایی فرهنگی که با قیمت گران ارائه میشود، نباید از حداقلی از استاندارد برخوردار باشد؟
🟢من تند میخوانم. اما الان در ششمین روز، تازه رسیدهام به صفحهی ۲۷۰، تقریبا یک چهارم کل کتاب.
و ایکاش این صفحات را فهمیدهبودم.
🔴گیج و منگ هستم. اسامی، نحلههای فکری و فرقههای گوناگون با هم قاطی شدهاند. برای اولین بار تصمیم گرفتم از خیر کتاب بگذرم و نسخهی سینمایی را ببینم.
🟢در شناسنامهی اثر، نامی از ویراستار نیست. جناب علیزاده، چند اثر دیگر امبرتو اکو، نویسندهی شاخص ایتالیایی را ترجمه کرده. اما من جرأت نمیکنم بخوانمشان.
#تمشک_طلایی
#تجربهی_زیسته
#آنک_نام_گل
#امبرتو_اکو
#نشر_روزنه
#رضا_علیزاده
#ریحانه_قاسمرشیدی
#باشگاه_مجازی_کتابخوانی_کودک_و_فرهنگ
#نام_گلسرخ
#انتشارات_شباویز
@farhangkoodak
ما هم مردمی هستیم
به مناسبت سالروز درگذشت «آقا فردین»
#تجربهی_زیسته
#ریحانه_قاسمرشیدی
#محمدعلی_فردین
@farhangkoodak
https://t.me/farhangkoodak/9984
به مناسبت سالروز درگذشت «آقا فردین»
#تجربهی_زیسته
#ریحانه_قاسمرشیدی
#محمدعلی_فردین
@farhangkoodak
https://t.me/farhangkoodak/9984
ما هم مردمی هستیم
به مناسبت سالگرد درگذشت «آقا فردین»
🔸 ونک، پاییز سال ۱۳۷۰
ما دانشجوهای سال اول رشتهی ریاضیمحض دانشگاه الزهرا بودیم. با مانتوهای بلند سیاه و دنیایی به زیبایی
خیابان ونک آن دوران .
همه چیز را به شوخی میگرفتیم. درسهای سخت و نمرههای ناپلئونیمان، تکجنسیتی بودن دانشگاه و حتی کلهپاچهای دور میدان ونک را.
🔸اولین بار که آقا فردین را دیدم با بچهها بودم. به نظرم داشتیم استاد بیچارهی فیزیک را مسخره میکردیم که رسیدیم به پاساژ ونک. چند تایی عقب ماندهبودند، ایستادیم و دیدمش. قد بلند و چهار شانه و خوشلباس با همان تیپ دوستداشتنی و برازندهی «سلطان قلبها». خودش بود؛ فردین. داخل فرشفروشی ایستادهبود و از حالت چهرهاش میشد فهمید حوصلهی کسی را ندارد. بخصوص ما دخترهای هفده هجدهسالهی از همه جا بیخبر را.
🔸خوانندهی مجله فیلم بودم و میدانستم ممنوعالکار است اما نمیفهمیدم چه روزهایی را میگذراند، مردی که نه فقط در فیلمها که در زندگی واقعی هم همیشه هوای دیگران را داشت و طی سالهای فعالیتش، درست مثل «علی بیغم «گنج قارون» بلندنظر بود و بیدریغ به مردم تنگدست کمک میکرد. مردی وفادار به خانواده، ورزشکار و صاحب مدال نقرهی کشتی جهان و دوست و یار غلامرضا تختی.
🔸سالهای دانشجویی گذشت.
درسم تمام نشده، به دنبال عشقم روزنامهنگاری رفتم. و خبرنگار شدم. اما هیچوقت به فکرم نرسید، بروم و با او مصاحبه کنم. افسوس که در هیاهوی جوانی من در دوران اصلاحات، خاطرهی او رنگ و رویی نداشت.
🔸چهارراهپارکوی، فروردین ۷۹
در روزنامهی عصرآزادگان کار میکردم. خبر درگذشت فردین را از بچههای سرویس ادب و هنر شنیده و عکسهای تشییع جنازه در شیرودی را هم دیدهبودم. اما آن روز وقتی به دفتر میآمدم از انبوه جمعیتی که برای مراسم ختم هنرپیشه و کارگردان محبوبشان در مسجد بلال جمع شدهبودند، ماتم برد.
اگر درست یادم باشد، دبیر تحریریه مطلبی در این مورد نوشت و حتی اخبار ورزشی هم خبری درموردش پخش کرد.
باورش سخت بود . بیست سال از آخرین کار او میگذشت، بیست سال در سکوت ولی آنهمه آدم آمده بود….
🔸بغض گلویم را گرفت. سایهی آقا فردین پشت کرکرههای فرشفروشی زیبا و تمیز و شیکش در نظرم زندهشد. مردی نجیب که نگاهش را از عابران میدزدید و فکر میکرد، هیچکس به یادش نیست و نمیدانست در خاطرهی بسیاری زنده
خواهد ماند.
#تجربهی_زیسته
#محمدعلی_فردین
#ریحانه_قاسمرشیدی
#مشاهیر_ایران
@farhangkoodak
به مناسبت سالگرد درگذشت «آقا فردین»
🔸 ونک، پاییز سال ۱۳۷۰
ما دانشجوهای سال اول رشتهی ریاضیمحض دانشگاه الزهرا بودیم. با مانتوهای بلند سیاه و دنیایی به زیبایی
خیابان ونک آن دوران .
همه چیز را به شوخی میگرفتیم. درسهای سخت و نمرههای ناپلئونیمان، تکجنسیتی بودن دانشگاه و حتی کلهپاچهای دور میدان ونک را.
🔸اولین بار که آقا فردین را دیدم با بچهها بودم. به نظرم داشتیم استاد بیچارهی فیزیک را مسخره میکردیم که رسیدیم به پاساژ ونک. چند تایی عقب ماندهبودند، ایستادیم و دیدمش. قد بلند و چهار شانه و خوشلباس با همان تیپ دوستداشتنی و برازندهی «سلطان قلبها». خودش بود؛ فردین. داخل فرشفروشی ایستادهبود و از حالت چهرهاش میشد فهمید حوصلهی کسی را ندارد. بخصوص ما دخترهای هفده هجدهسالهی از همه جا بیخبر را.
🔸خوانندهی مجله فیلم بودم و میدانستم ممنوعالکار است اما نمیفهمیدم چه روزهایی را میگذراند، مردی که نه فقط در فیلمها که در زندگی واقعی هم همیشه هوای دیگران را داشت و طی سالهای فعالیتش، درست مثل «علی بیغم «گنج قارون» بلندنظر بود و بیدریغ به مردم تنگدست کمک میکرد. مردی وفادار به خانواده، ورزشکار و صاحب مدال نقرهی کشتی جهان و دوست و یار غلامرضا تختی.
🔸سالهای دانشجویی گذشت.
درسم تمام نشده، به دنبال عشقم روزنامهنگاری رفتم. و خبرنگار شدم. اما هیچوقت به فکرم نرسید، بروم و با او مصاحبه کنم. افسوس که در هیاهوی جوانی من در دوران اصلاحات، خاطرهی او رنگ و رویی نداشت.
🔸چهارراهپارکوی، فروردین ۷۹
در روزنامهی عصرآزادگان کار میکردم. خبر درگذشت فردین را از بچههای سرویس ادب و هنر شنیده و عکسهای تشییع جنازه در شیرودی را هم دیدهبودم. اما آن روز وقتی به دفتر میآمدم از انبوه جمعیتی که برای مراسم ختم هنرپیشه و کارگردان محبوبشان در مسجد بلال جمع شدهبودند، ماتم برد.
اگر درست یادم باشد، دبیر تحریریه مطلبی در این مورد نوشت و حتی اخبار ورزشی هم خبری درموردش پخش کرد.
باورش سخت بود . بیست سال از آخرین کار او میگذشت، بیست سال در سکوت ولی آنهمه آدم آمده بود….
🔸بغض گلویم را گرفت. سایهی آقا فردین پشت کرکرههای فرشفروشی زیبا و تمیز و شیکش در نظرم زندهشد. مردی نجیب که نگاهش را از عابران میدزدید و فکر میکرد، هیچکس به یادش نیست و نمیدانست در خاطرهی بسیاری زنده
خواهد ماند.
#تجربهی_زیسته
#محمدعلی_فردین
#ریحانه_قاسمرشیدی
#مشاهیر_ایران
@farhangkoodak
شکوفههای پرتقال، امتحانها و نگرانیهای ما برای فرزندان
#تجربهی_زیسته
#ریحانه_قاسمرشیدی
https://t.me/farhangkoodak/9989
@farhangkoodak
#تجربهی_زیسته
#ریحانه_قاسمرشیدی
https://t.me/farhangkoodak/9989
@farhangkoodak
مادری کردن، در سختترین روزها
https://t.me/farhangkoodak/10000
#تجربهی_زیسته
#ریحانه_قاسمرشیدی
#اخبار
@farhangkoodak
https://t.me/farhangkoodak/10000
#تجربهی_زیسته
#ریحانه_قاسمرشیدی
#اخبار
@farhangkoodak
مادری کردن در سختترین روزها
🔸رسیده و نرسیده با لحن خیلی عادی گفت: فردا موبایل میبرم مدرسه. فهمیدم نگران بوده و احساس ناامنی میکرده. یکی از بچهها، پنهانی گوشی آوردهبوده و این چهاردهسالهها، یواشکی اخبار را دنبال میکردند؛ چهاردهسالههایی که تا پریروز، جز موسیقی و مد و خبرهای تکنولوژی نمیخواندند.
🔸رعایت قوانین مدرسه، یکی از اصول خانهی ماست. اما هر قانونی تبصرهای در مواقع اضطرار دارد و دیروز یکی از همین موقعیتها بود. زمانی پر از پرسشهای سخت و احساسات متلاطم.
وقتی توضیح داد گوشی را خاموش نگه خواهد داشت و اگر اتفاقی افتاد، استفاده خواهد کرد، پذیرفتم.
دلم فشرده شد و همزمان احساس غرور کردم که راهی برای کنترل ترس و مدیریت اوضاع پیدا کرده.
راستش، من همیشه به بچهها اعتماد میکنم. با آنها صادقم و جز صداقت ندیدهام.
🔸امتحان میانترم، وقت زیادی باقینمیگذاشت. برای همین، متعجبشدم وقتی درمورد مسألهی فلسطین پرسید و نشست تا این قصهی غمگین طولانی را بشنود.
🔸نزدیک غروب، خودش شروع کرد به گفتن از تصویری که در ذهنش داشت. از این که ما هم آواره شویم و مدارس و دانشگاهها بستهشوند و کانالهای تلگرامی که با قطعیت از شروع جنگ نوشتهاند و او و همسالانش را بینهایت ترساندهاند …
🔸تصویر آخرالزمانی او را گذاشتم کنارتجربیات خودم. حق داشت. در گذشته، زشتی جنگ به این وسعت و دقت مخابره نمیشد. اینترنت و ماهواره نبود و شبکههای اجتماعی، که بدانیم چه خشونتی رخ میدهد. فقط در سالهای آخر جنگ بود، که زندگی ما در تهران، آشفتهشد و حتی در آن زمان هم، بهقدری عکسها و فیلمها با دقت در جامعه پخش میشد که من تا وقتی با خرابهی منزل داییام روبهرو نشدم، نمیدانستم موشک چه معنایی دارد.
🔸دیشب تا صبح چند بار بیدار شدم و خبرها را چک کردم. کاری که احتمالاً بسیاری از مادرها هم انجام دادهاند. دعا کردم، اسرائیلیها، آتش جنگ را شعلهور نکنند.
🔸و صبح، با آواز پرندهها شروع شد و خبر برقراری پروازها و از آن بهتر، تصمیم نبردن موبایل و کشف قدرت گوش دادن و پذیرفتن. هنری که باید خیلی بیشتر یاد بگیرم.
#عشق_و_صلح
#نوجوان
#اخبار
#ریحانه_قاسمرشیدی
#تجربهی_زیسته
#فرزندپروری
#مادر
@farhangkoodak
🔸رسیده و نرسیده با لحن خیلی عادی گفت: فردا موبایل میبرم مدرسه. فهمیدم نگران بوده و احساس ناامنی میکرده. یکی از بچهها، پنهانی گوشی آوردهبوده و این چهاردهسالهها، یواشکی اخبار را دنبال میکردند؛ چهاردهسالههایی که تا پریروز، جز موسیقی و مد و خبرهای تکنولوژی نمیخواندند.
🔸رعایت قوانین مدرسه، یکی از اصول خانهی ماست. اما هر قانونی تبصرهای در مواقع اضطرار دارد و دیروز یکی از همین موقعیتها بود. زمانی پر از پرسشهای سخت و احساسات متلاطم.
وقتی توضیح داد گوشی را خاموش نگه خواهد داشت و اگر اتفاقی افتاد، استفاده خواهد کرد، پذیرفتم.
دلم فشرده شد و همزمان احساس غرور کردم که راهی برای کنترل ترس و مدیریت اوضاع پیدا کرده.
راستش، من همیشه به بچهها اعتماد میکنم. با آنها صادقم و جز صداقت ندیدهام.
🔸امتحان میانترم، وقت زیادی باقینمیگذاشت. برای همین، متعجبشدم وقتی درمورد مسألهی فلسطین پرسید و نشست تا این قصهی غمگین طولانی را بشنود.
🔸نزدیک غروب، خودش شروع کرد به گفتن از تصویری که در ذهنش داشت. از این که ما هم آواره شویم و مدارس و دانشگاهها بستهشوند و کانالهای تلگرامی که با قطعیت از شروع جنگ نوشتهاند و او و همسالانش را بینهایت ترساندهاند …
🔸تصویر آخرالزمانی او را گذاشتم کنارتجربیات خودم. حق داشت. در گذشته، زشتی جنگ به این وسعت و دقت مخابره نمیشد. اینترنت و ماهواره نبود و شبکههای اجتماعی، که بدانیم چه خشونتی رخ میدهد. فقط در سالهای آخر جنگ بود، که زندگی ما در تهران، آشفتهشد و حتی در آن زمان هم، بهقدری عکسها و فیلمها با دقت در جامعه پخش میشد که من تا وقتی با خرابهی منزل داییام روبهرو نشدم، نمیدانستم موشک چه معنایی دارد.
🔸دیشب تا صبح چند بار بیدار شدم و خبرها را چک کردم. کاری که احتمالاً بسیاری از مادرها هم انجام دادهاند. دعا کردم، اسرائیلیها، آتش جنگ را شعلهور نکنند.
🔸و صبح، با آواز پرندهها شروع شد و خبر برقراری پروازها و از آن بهتر، تصمیم نبردن موبایل و کشف قدرت گوش دادن و پذیرفتن. هنری که باید خیلی بیشتر یاد بگیرم.
#عشق_و_صلح
#نوجوان
#اخبار
#ریحانه_قاسمرشیدی
#تجربهی_زیسته
#فرزندپروری
#مادر
@farhangkoodak
و اما اول اردیبهشت و روز بزرگداشت «سعدی»❤️
🔸اگر بپذیریم که وطن مشترک ما ایرانیان، علاوه بر خاک سرزمین، زبان فارسیست، آنگاه قطعاً یکی از پادشاهان ما، «سعدی» خواهدبود. نابغهای که با نثر و شعرش، زبان امروزی ما را ساخته و با نگاهش به زندگی، عشق و معنویت، عالمی دگر درانداخته.
🔸روزگار بیشتر ما، از کودکی با او همراه بوده. بدون آنکه بشناسیمش، جملات قصار و ابیاتش را در محاورهی روزانه شنیدهایم و بعدها، لحظاتی را گذراندهایم که هیچکس جز «شیخ اجل»، توان شرح احساس ما را نداشته.
🔸خوشبختم که در خانوادهای از ارادتمندان به او، عمر را به سر آوردهام.
🔸چشمانم را میبندم و پدربزرگم را میبینم در میانهی غائلهی آذربایجان در دههی بیست، وقتی کتابهای درسی را به زبان ترکی تألیفکردند و منطقه در آنش میسوزد و خطر مرگ تهدیدش میکند. اما او بهجای گریختن، در خانهی زیبایش در شهر خوی که به شوروی و ترکیه و عراق بسیار نزدیکتر از تهران و اصفهان و شیراز بود، به خالهام «گلستان» میآموزد تا فارسی ناب را یاد بگیرد.
برایتان بگویم که فارسیدانی ایشان و
سایر اعضای خانوادهی مادری من، از بسیاری از فارسزبانها، بهتر بوده و هست و همینطور ارادتشان بیشتر.
آذریهای اصیل، همواره پاسدار فرهنگ و زبان مشترک ایرانزمین بودهاند.
🔸به دههی پنجاه میآیم، مادر جوان و زیبایم را میبینم که در حال آشپزی زیر لب زمزمه میکند:
«تا عهد تو دربستم، عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد، نقض همه پیمانها»
🔸و باز، خودم را در دوازدهسیزدهسالگی مییابم، در میان بمبارانها و تعطیلی مدارس که فرصتی پیدا کردهام برای جستجو میان کتابهای خانه. در میان کشفیاتم، دفترهای شعر مادرم هم هست که با خط خوش اشعار شیخ عاشقپیشه را در نوجوانی برای خود گلچین کرده یا از مجلات بریده و چسبانده.
مسحور شدهام از عطر آن کلمات. تحمل موشکهای صدام و ترس از مرگ و حتی آنهمه تجربهی از دست دادن، با داشتن «سعدی»، آسان میشود.
🔸ابتدای دههی نود است. خودم مادر شدهام. با دختر کوچولویم، سریال «آب پریا» اثر خانم مرضیه برومند را میبینم. باران رحمت زندگی من، با لحنی کودکانه همراه تیتراژ میخواند: «برگ درختان سبز، در نظر هوشیار
هر ورقش دفتریست، معرفت کردگار»
🔸میدانم زمانه عوض شده. میبینم بچههای ما، بیش از ایرانی بودن، جهانوطناند. و درک میکنم این تغییر عجیب و همهجایی را. اما مطمئنم، وقتی میتوانیم خود را شهروند جهان بدانیم و در فرهنگهای بیگانه حل نشویم و عزتنفسمان را نبازیم و احساس بیچارگی نکنیم که داشتههای خود را بشناسیم و قدرشان را بدانیم.
بزرگان ادبیات ما، زبان گویای فرهنگ غنی و شگفت ما هستند.
«سعدی»، فقط یکی از اعجوبههای ادبیات نیست. «سعدی»، شیوهای از زندگی و تابآوری و بالندگی در میان حملات و آشوبهاست. نبوغی شکفته در طلب درک و فهم جهان که نظامیهی بغداد و کار گل شام و اسارت و قحطی دمشق و غربت را تجربهکرده و در بهار شیراز به وطن بازگشته و بهناگاه، شکوفا شده تا عطر و بویش نسلهای متوالی را سرمست کند.
🔸«اول اردیبهشت ماه جلالی» در خانهام، میان هیاهوی تهران به «سعدی» و تمام زیباییهایش فکر میکنم. به مردان و زنانی که با کلام او، قرنها امدند و رفتند و با استادی او، به فرصت کوتاه زیستن، رنگ مهربانی زدند. خوشحالم که در سالهای اخیر، آثار متعددی برای شناساندن بزرگان ادب، بهویژه سعدی به کودکان و نوجوانان منتشر شده. باشد که این ارادت و آگاهی به آیندگان هم، برسد و آنان هم این در یگانه را بشناسند و بر سر چشم نهند.
#سعدی
#ریحانه_قاسمرشیدی
#زبان_فارسی
#میراث_معنوی
#تجربهی_زیسته
#هویت_ملی
#میراث_معنوی
#گلستان
#بوستان
#غزلیات_سعدی
#کلیات_سعدی
#عشق_و_صلح
#شیراز
#روز_بزرگداشت_سعدی
@farhangkoodak
🔸اگر بپذیریم که وطن مشترک ما ایرانیان، علاوه بر خاک سرزمین، زبان فارسیست، آنگاه قطعاً یکی از پادشاهان ما، «سعدی» خواهدبود. نابغهای که با نثر و شعرش، زبان امروزی ما را ساخته و با نگاهش به زندگی، عشق و معنویت، عالمی دگر درانداخته.
🔸روزگار بیشتر ما، از کودکی با او همراه بوده. بدون آنکه بشناسیمش، جملات قصار و ابیاتش را در محاورهی روزانه شنیدهایم و بعدها، لحظاتی را گذراندهایم که هیچکس جز «شیخ اجل»، توان شرح احساس ما را نداشته.
🔸خوشبختم که در خانوادهای از ارادتمندان به او، عمر را به سر آوردهام.
🔸چشمانم را میبندم و پدربزرگم را میبینم در میانهی غائلهی آذربایجان در دههی بیست، وقتی کتابهای درسی را به زبان ترکی تألیفکردند و منطقه در آنش میسوزد و خطر مرگ تهدیدش میکند. اما او بهجای گریختن، در خانهی زیبایش در شهر خوی که به شوروی و ترکیه و عراق بسیار نزدیکتر از تهران و اصفهان و شیراز بود، به خالهام «گلستان» میآموزد تا فارسی ناب را یاد بگیرد.
برایتان بگویم که فارسیدانی ایشان و
سایر اعضای خانوادهی مادری من، از بسیاری از فارسزبانها، بهتر بوده و هست و همینطور ارادتشان بیشتر.
آذریهای اصیل، همواره پاسدار فرهنگ و زبان مشترک ایرانزمین بودهاند.
🔸به دههی پنجاه میآیم، مادر جوان و زیبایم را میبینم که در حال آشپزی زیر لب زمزمه میکند:
«تا عهد تو دربستم، عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد، نقض همه پیمانها»
🔸و باز، خودم را در دوازدهسیزدهسالگی مییابم، در میان بمبارانها و تعطیلی مدارس که فرصتی پیدا کردهام برای جستجو میان کتابهای خانه. در میان کشفیاتم، دفترهای شعر مادرم هم هست که با خط خوش اشعار شیخ عاشقپیشه را در نوجوانی برای خود گلچین کرده یا از مجلات بریده و چسبانده.
مسحور شدهام از عطر آن کلمات. تحمل موشکهای صدام و ترس از مرگ و حتی آنهمه تجربهی از دست دادن، با داشتن «سعدی»، آسان میشود.
🔸ابتدای دههی نود است. خودم مادر شدهام. با دختر کوچولویم، سریال «آب پریا» اثر خانم مرضیه برومند را میبینم. باران رحمت زندگی من، با لحنی کودکانه همراه تیتراژ میخواند: «برگ درختان سبز، در نظر هوشیار
هر ورقش دفتریست، معرفت کردگار»
🔸میدانم زمانه عوض شده. میبینم بچههای ما، بیش از ایرانی بودن، جهانوطناند. و درک میکنم این تغییر عجیب و همهجایی را. اما مطمئنم، وقتی میتوانیم خود را شهروند جهان بدانیم و در فرهنگهای بیگانه حل نشویم و عزتنفسمان را نبازیم و احساس بیچارگی نکنیم که داشتههای خود را بشناسیم و قدرشان را بدانیم.
بزرگان ادبیات ما، زبان گویای فرهنگ غنی و شگفت ما هستند.
«سعدی»، فقط یکی از اعجوبههای ادبیات نیست. «سعدی»، شیوهای از زندگی و تابآوری و بالندگی در میان حملات و آشوبهاست. نبوغی شکفته در طلب درک و فهم جهان که نظامیهی بغداد و کار گل شام و اسارت و قحطی دمشق و غربت را تجربهکرده و در بهار شیراز به وطن بازگشته و بهناگاه، شکوفا شده تا عطر و بویش نسلهای متوالی را سرمست کند.
🔸«اول اردیبهشت ماه جلالی» در خانهام، میان هیاهوی تهران به «سعدی» و تمام زیباییهایش فکر میکنم. به مردان و زنانی که با کلام او، قرنها امدند و رفتند و با استادی او، به فرصت کوتاه زیستن، رنگ مهربانی زدند. خوشحالم که در سالهای اخیر، آثار متعددی برای شناساندن بزرگان ادب، بهویژه سعدی به کودکان و نوجوانان منتشر شده. باشد که این ارادت و آگاهی به آیندگان هم، برسد و آنان هم این در یگانه را بشناسند و بر سر چشم نهند.
#سعدی
#ریحانه_قاسمرشیدی
#زبان_فارسی
#میراث_معنوی
#تجربهی_زیسته
#هویت_ملی
#میراث_معنوی
#گلستان
#بوستان
#غزلیات_سعدی
#کلیات_سعدی
#عشق_و_صلح
#شیراز
#روز_بزرگداشت_سعدی
@farhangkoodak
من، درخت «عرعر» و انتخابهای دخترم
🔸نبرد دایمی من و مادرم با جوانههای «عرعر» نمیدانم از چه سالی شروع شد. مامان تا وقتی به باغچه رسیدگی میکرد، علاقهی عجیبی به درختان میوه و گیاهان گلدار داشت.احتمالاً، از نظر او درخت بیثمر، درخت بهحساب نمیآمد. نمیدانم، شاید هم بیش از میوه، شکوفهها را میخواست.
آن روزها، در حیاط ما و حیاطهای دور و بر، چندین درخت زیبای میوه زندگی میکردند؛ زردآلوی حیاط منیژه اینها، گردوی حیاط فرانک اینها، توت منزل حاج آقا و درختهای مو و سیب و گلابی جوانتر ما.
اول از همه گردو که برای خودش ابهتی داشت، قطع شد تا آپارتمان زشتی بسازند. توت بلند و کهنسال هم فکر میکنم خشکید. زردآلوی قشنگ هم که بهار پیراهن سفید میپوشید و هیچ سالی بیش از یکی دو میوه نمیداد، وقتی منیژهاینها خانه را فروختند، قطع شد و من که باردار بودم، آن روز کلی گریستم.
انگار کودکیام را تکهتکه کردهبودند.
همسایههای قدیمی یا از دنیا رفتند و یا از محله. و ما ماندیم و باغچههای خالی آنها که میزبان انواع کاشتههای باد میشد. «عرعر» مهمان حیاط پشتی شد. به باغچهی ما تقریباً دور بود ولی دانههای زبل او که تسلیم فاصله نمیشدند. باد مدام پرتشان میکرد به باغچهی ما و ما از ریشه درشان می آوردیم.
مادرم هر وقت میخواست به من بگوید بیثمر و پرادعا و آزاردهنده نباشم، میگفت: مثل درخت «عرعر» نباش که فقط قد، دراز میکند.
اینطوری بود که جناب «عرعر» شد نماد بیفایدگی برای من.
هنوز در نبرد با جوانههای «عرعر» هستم. اگر مراقبت نکنم، این گونهی غیربومی و مهاجم تمام باغچه را میگیرد. اما مدتیست که دیگر او را مزاحم نمیبینم. «عرعر» انتخاب من نبود. اگر میشد، درختی سفارش بدهم، مطمئناً سرو میخواستم یا حتی همان توت با آنهمه برگریز همیشگی. اما او هست. اختیاری در انتخابش نداشتهام. درست مثل ویژگیها و تواناییها و آرزوهای فرزندم. خوشحالم که پس از سالها، میتوانم خوبیهایش را درک کنم. سایهی خنکش، پرندههایی که روی شاخههایش لانه کردهاند، حفاظی که برای دیده نشدن ساخته و حتی صدای قشنگ پیچیدن باد لای
برگهایش و حس خوب دیدن بچهگربههایی که از تنهی نه چندان محکمش بالا میروند.
به درخت «عرعر» نگاه میکنم. متعجب میشوم از حضور مرغ مینایی که جا خوش کرده و آواز میخواند. اینجا با نزدیکترین محوطهی سبز، کیلومترها فاصلهدارد. مرغ مینا چطور به اینجا رسیده؟
به فرزندم که لحظهای انتخابرشتهاش از ذهنم خارج نمیشود، فکر میکنم. شاید، انتخابهای او، مطلوب من و پیشفرضهایم نباشد اما این زندگی اوست.و من فقط، فرصت همراهی در این مسیر و پذیرش وجودش را دارم. البته، میتوانم از دیدن آرزوهایهای متفاوت او و همنسلهایش، که از نظر من، چندان منطقی نیستند، غمگین و ناامید شوم یا آنهارا همینطور که هستند بپذیرم و کوشش کنم تا در حد توانم یارشان باشم تا به بهترین خودشان تبدیل شوند و روزی مثل درخت «عرعر» به جایگاهی برای آسودن پرندههای آرزو.
#ریحانه_قاسمرشیدی
#فرزندپروری
#انتخاب_رشته
#انتخاب
#تجربهی_زیسته
#نوجوان
@farhangkoodak
🔸نبرد دایمی من و مادرم با جوانههای «عرعر» نمیدانم از چه سالی شروع شد. مامان تا وقتی به باغچه رسیدگی میکرد، علاقهی عجیبی به درختان میوه و گیاهان گلدار داشت.احتمالاً، از نظر او درخت بیثمر، درخت بهحساب نمیآمد. نمیدانم، شاید هم بیش از میوه، شکوفهها را میخواست.
آن روزها، در حیاط ما و حیاطهای دور و بر، چندین درخت زیبای میوه زندگی میکردند؛ زردآلوی حیاط منیژه اینها، گردوی حیاط فرانک اینها، توت منزل حاج آقا و درختهای مو و سیب و گلابی جوانتر ما.
اول از همه گردو که برای خودش ابهتی داشت، قطع شد تا آپارتمان زشتی بسازند. توت بلند و کهنسال هم فکر میکنم خشکید. زردآلوی قشنگ هم که بهار پیراهن سفید میپوشید و هیچ سالی بیش از یکی دو میوه نمیداد، وقتی منیژهاینها خانه را فروختند، قطع شد و من که باردار بودم، آن روز کلی گریستم.
انگار کودکیام را تکهتکه کردهبودند.
همسایههای قدیمی یا از دنیا رفتند و یا از محله. و ما ماندیم و باغچههای خالی آنها که میزبان انواع کاشتههای باد میشد. «عرعر» مهمان حیاط پشتی شد. به باغچهی ما تقریباً دور بود ولی دانههای زبل او که تسلیم فاصله نمیشدند. باد مدام پرتشان میکرد به باغچهی ما و ما از ریشه درشان می آوردیم.
مادرم هر وقت میخواست به من بگوید بیثمر و پرادعا و آزاردهنده نباشم، میگفت: مثل درخت «عرعر» نباش که فقط قد، دراز میکند.
اینطوری بود که جناب «عرعر» شد نماد بیفایدگی برای من.
هنوز در نبرد با جوانههای «عرعر» هستم. اگر مراقبت نکنم، این گونهی غیربومی و مهاجم تمام باغچه را میگیرد. اما مدتیست که دیگر او را مزاحم نمیبینم. «عرعر» انتخاب من نبود. اگر میشد، درختی سفارش بدهم، مطمئناً سرو میخواستم یا حتی همان توت با آنهمه برگریز همیشگی. اما او هست. اختیاری در انتخابش نداشتهام. درست مثل ویژگیها و تواناییها و آرزوهای فرزندم. خوشحالم که پس از سالها، میتوانم خوبیهایش را درک کنم. سایهی خنکش، پرندههایی که روی شاخههایش لانه کردهاند، حفاظی که برای دیده نشدن ساخته و حتی صدای قشنگ پیچیدن باد لای
برگهایش و حس خوب دیدن بچهگربههایی که از تنهی نه چندان محکمش بالا میروند.
به درخت «عرعر» نگاه میکنم. متعجب میشوم از حضور مرغ مینایی که جا خوش کرده و آواز میخواند. اینجا با نزدیکترین محوطهی سبز، کیلومترها فاصلهدارد. مرغ مینا چطور به اینجا رسیده؟
به فرزندم که لحظهای انتخابرشتهاش از ذهنم خارج نمیشود، فکر میکنم. شاید، انتخابهای او، مطلوب من و پیشفرضهایم نباشد اما این زندگی اوست.و من فقط، فرصت همراهی در این مسیر و پذیرش وجودش را دارم. البته، میتوانم از دیدن آرزوهایهای متفاوت او و همنسلهایش، که از نظر من، چندان منطقی نیستند، غمگین و ناامید شوم یا آنهارا همینطور که هستند بپذیرم و کوشش کنم تا در حد توانم یارشان باشم تا به بهترین خودشان تبدیل شوند و روزی مثل درخت «عرعر» به جایگاهی برای آسودن پرندههای آرزو.
#ریحانه_قاسمرشیدی
#فرزندپروری
#انتخاب_رشته
#انتخاب
#تجربهی_زیسته
#نوجوان
@farhangkoodak
تعظیم در برابر تمام معلمانی که به کودکان، عشق را میآموزند
https://t.me/farhangkoodak/10085
#ریحانه_قاسمرشیدی
#روز_معلم
#تجربهی_زیسته
@farhangkoodak
https://t.me/farhangkoodak/10085
#ریحانه_قاسمرشیدی
#روز_معلم
#تجربهی_زیسته
@farhangkoodak
به مناسبت روز معلم
تعظیم در برابر تمام معلمهایی که به کودکان عشق را میآموزند
🔸پنج سال و هشت ماه داشتم. نه کودکستان رفتهبودم و نه آمادگی. آن سالها شهر شلوغ بود و من هم عزیزدردانه.
چند روز مانده به مهر ۵۸ رفتم مدرسه. بخشنامهای آمدهبود که با امتحان هوش، بچهها را یکسال زودتر ثبتنام میکردند.
🔹با مامان و خواهرم به دبستان مینا رفتیم که چقدر در نظرم بزرگ و عجیب آمد.
سوالها یادم نیست اما محبت و زیبایی پرسشگر که معلم کلاس اولم شد یادم مانده؛ موهای مش سوزنی طلایی روی زمینهی قهوهای. لخت و رها. کت و شلوار سبز. ماتیک هم داشت معلم عزیزم. خانم صفویان. و چه صدای گرم و پرطنینی.❤️
🔸چقدر صبور بود در پذیرش بچهای که حتی یکساعت را دور از مادر نگذراندهبود و روز اول مهر، باور نمیکرد باید تنها در مدرسه بماند😅.
🔹مادرم چند روزی پشت در کلاس نشست به همراه خواهر سهسالهام و بعد، کمکم در راهرو دورتر شد و بعد هم من یاد گرفتم.
🔸هنوز روزی برای بزرگداشت معلم نداشتیم اما من، با ذوق از باغچه برای خانم صفویان گل میچیدم. بعدتر که خواهرم هم، مدرسهای شد سر گلهای صورتی و قرمز با هم بحث میکردیم. تا مامان چند تا رز هفترنگ کاشت.
🔹بهترین حس دنیا را داشتم وقتی رز قرمز و صورتی با هم گل میدادند.
🔸معلمهای مهربان و باسواد و دلسوز زیادی در زندگی داشتم. معلمهایی که حرف و حضورشان دنیایم را گرم و وسیع میکرد. خوشحالم که دخترم هم چنین معلمهایی دارد و با وجود تمام تغییرات نظام آموزشی، هنوز انسانهای شریفی هستند که قبای تربیت نسل بعد، برازندهی وجود نازنینشان است:
❤️معلمهایی که میدانند هر کودکی، تواناییهای منحصربهفردی دارد و کمکش میکنند تا خودش را بشناسد و بهترین خود شود.
❤️معلمهایی که صادقانه و مادرانه راهنمای بچهها میشوند و امید و اشتیاق به ساختن آینده را در دلهای کوچکشان ایجاد میکنند.
🔹پدربزرگم که خود، دستی در تدریس داشت، پای کارنامهی کلاس اولم نوشت:
«درس معلم ار بود، زمزمهی محبتی
جمعه به مکتب آورد، طفل گریز پای را»
و من امروز که پس از بیست و چند سال نوشتن برای بچهها، تسهیلگرشان هستم، سعی میکنم همین یک بیت را اجرا کنم. تا شاید من هم، تصویری بشوم در ذهنهای درخشان و قشنگ بچههایی که با هم کتاب میخوانیم، ریاضی یاد میگیریم و در شهر و موزه به دنبال دیدنیها میگردیم.
باشد که عشق و صلح در وجود فرزندانمان جاری گردد برای ساختن دنیایی زیباتر و عادلانهتر.
#ریحانه_قاسمرشیدی
#روز_معلم
#تجربهی_زیسته
#باشگاه_کتابخوانی_مجازی_کودک_و_فرهنگ
#آموزش_ریاضی
#طهرانگردی_با_بچهها
@farhangkoodak
تعظیم در برابر تمام معلمهایی که به کودکان عشق را میآموزند
🔸پنج سال و هشت ماه داشتم. نه کودکستان رفتهبودم و نه آمادگی. آن سالها شهر شلوغ بود و من هم عزیزدردانه.
چند روز مانده به مهر ۵۸ رفتم مدرسه. بخشنامهای آمدهبود که با امتحان هوش، بچهها را یکسال زودتر ثبتنام میکردند.
🔹با مامان و خواهرم به دبستان مینا رفتیم که چقدر در نظرم بزرگ و عجیب آمد.
سوالها یادم نیست اما محبت و زیبایی پرسشگر که معلم کلاس اولم شد یادم مانده؛ موهای مش سوزنی طلایی روی زمینهی قهوهای. لخت و رها. کت و شلوار سبز. ماتیک هم داشت معلم عزیزم. خانم صفویان. و چه صدای گرم و پرطنینی.❤️
🔸چقدر صبور بود در پذیرش بچهای که حتی یکساعت را دور از مادر نگذراندهبود و روز اول مهر، باور نمیکرد باید تنها در مدرسه بماند😅.
🔹مادرم چند روزی پشت در کلاس نشست به همراه خواهر سهسالهام و بعد، کمکم در راهرو دورتر شد و بعد هم من یاد گرفتم.
🔸هنوز روزی برای بزرگداشت معلم نداشتیم اما من، با ذوق از باغچه برای خانم صفویان گل میچیدم. بعدتر که خواهرم هم، مدرسهای شد سر گلهای صورتی و قرمز با هم بحث میکردیم. تا مامان چند تا رز هفترنگ کاشت.
🔹بهترین حس دنیا را داشتم وقتی رز قرمز و صورتی با هم گل میدادند.
🔸معلمهای مهربان و باسواد و دلسوز زیادی در زندگی داشتم. معلمهایی که حرف و حضورشان دنیایم را گرم و وسیع میکرد. خوشحالم که دخترم هم چنین معلمهایی دارد و با وجود تمام تغییرات نظام آموزشی، هنوز انسانهای شریفی هستند که قبای تربیت نسل بعد، برازندهی وجود نازنینشان است:
❤️معلمهایی که میدانند هر کودکی، تواناییهای منحصربهفردی دارد و کمکش میکنند تا خودش را بشناسد و بهترین خود شود.
❤️معلمهایی که صادقانه و مادرانه راهنمای بچهها میشوند و امید و اشتیاق به ساختن آینده را در دلهای کوچکشان ایجاد میکنند.
🔹پدربزرگم که خود، دستی در تدریس داشت، پای کارنامهی کلاس اولم نوشت:
«درس معلم ار بود، زمزمهی محبتی
جمعه به مکتب آورد، طفل گریز پای را»
و من امروز که پس از بیست و چند سال نوشتن برای بچهها، تسهیلگرشان هستم، سعی میکنم همین یک بیت را اجرا کنم. تا شاید من هم، تصویری بشوم در ذهنهای درخشان و قشنگ بچههایی که با هم کتاب میخوانیم، ریاضی یاد میگیریم و در شهر و موزه به دنبال دیدنیها میگردیم.
باشد که عشق و صلح در وجود فرزندانمان جاری گردد برای ساختن دنیایی زیباتر و عادلانهتر.
#ریحانه_قاسمرشیدی
#روز_معلم
#تجربهی_زیسته
#باشگاه_کتابخوانی_مجازی_کودک_و_فرهنگ
#آموزش_ریاضی
#طهرانگردی_با_بچهها
@farhangkoodak
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
آجری دیگر در دیوار
پینک فلوید، ۱۹۷۹
این کلیپ مفهومی و بسیار معروف را به خاطرهی دوست عزیزم شراره تقدیم میکنم که روز یکشنبه بعد از سالها مبارزه با درد و رنج به آرامش رسید.
او آثار پینک فلوید را دوست داشت. باشد که فرزندانمان را به آجری در دیوار یکسانسازی که تمام جهان را دربرگرفته، تبدیل نکنیم.
بدرود دوستم. امیدوارم وقتی دوباره میبینمت مثل روز اول دانشکده، زیبا و خندان باشی.😭
#پینک_فلوید
#آجری_دیگر_در_دیوار
#تجربهی_زیسته
@farhangkoodak
پینک فلوید، ۱۹۷۹
این کلیپ مفهومی و بسیار معروف را به خاطرهی دوست عزیزم شراره تقدیم میکنم که روز یکشنبه بعد از سالها مبارزه با درد و رنج به آرامش رسید.
او آثار پینک فلوید را دوست داشت. باشد که فرزندانمان را به آجری در دیوار یکسانسازی که تمام جهان را دربرگرفته، تبدیل نکنیم.
بدرود دوستم. امیدوارم وقتی دوباره میبینمت مثل روز اول دانشکده، زیبا و خندان باشی.😭
#پینک_فلوید
#آجری_دیگر_در_دیوار
#تجربهی_زیسته
@farhangkoodak
خیابان آبان و سالهای زندگی من
🔸خیابان «آبان» خیلی کوتاهست. سر تا تهش را در سه دقیقه میتوان طی کرد. عریض است و شیبدار و خلوت.
🔹از «کریمخان» که وارد میشوم، دهههای عمرم را پیشچشمم میبینم. فیلمی که نقش اولش منم.
اگر کارگردان بودم؛ فلاشبک میزدم به سال هفتاد. اعتراض برای رتبه در ساختمان سازمان سنجش که دیگر نیست، بعدتر، شور ضیافتهای سالگرد مجله در «نایب»، قرارهای دوران نامزدی در باغ «رستوران سورن»، چشیدن طعم گس انتظار در «کلینیک ناباروری بیمارستان آبان» با دوست و دیدن رنج عزیزی دیگر در حال عبور از جهان در طبقات بالای همین ساختمان.
«قنادی هانس» و اولین جشن تولد دخترم و تمام دورهمیها در «رستوران فرید» با دوستانی که مثل خانوادهام بودند و بعداً مهاجرت کردند.
🔸از «آبان» سرازیر میشوم. نم باران میزند و متعجبم که فقط دلتنگ هستم اما غم از دسترفتهها را ندارم.
🔹بالاخره، یادگرفتهام مسافر زندگیباشم. زنی معمولی که نه به دنبال تیتر دکترا و شهرت رفته و نه توانایی کسب ثروت داشته. یکی از میلیاردها. یکی که تنها دستاوردش شاید، دنبال کردن رویاهایش بوده و بس. سعیکرده، ساکن لحظهشود. در پنجاه سالگی سبزی شگفت برگها را ببیند و قد کشیدن چنارهایی را که پنجرههای قدی «رستوران لئون» را پوشاندهاند. گلهای رز رونده، توتهای سیاه آبدار ، زندهشدن ساختمانهای قدیمی را بفهمد و قدرت پاها برای پیادهروی را ارجنهد. از بارش بیهوای باران کلافه نشود و از بازی باد با مژههای کوتاه یکیدر میانش بخندد .
🔹در حسرت آن جمعها، آن تجربهها و آن روزها نیستم. من با عزیزانم و هرآنچه دوستداشتم، زندگی کردهام. همانقدر که امکان داشت؛ کوتاه کوتاه کوتاه.
عطر یاد و عشقشان برای باقی زندگی من کفایت میکند، حتی اگر سالی یکبار هم صدایشان را نشنوم.
🔸حسرتی نیست. نمیشد جور دیگری بشود. اصلاً، شاید زندگی همین باشد. کوتاه و بهظاهر ثابت اما پر از تغییر مثل خیابان «آبان»، نازنین و دوستداشتنی.
بیست و چهار اردیبهشت ۱۴۰۳، تهران عزیز من.
#ریحانه_قاسمرشیدی
#تجربهی_زیسته
#طهرانگردی
#فلسفهی_رواقی
#مهاجرت
#میانسالی
@farhangkoodak
🔸خیابان «آبان» خیلی کوتاهست. سر تا تهش را در سه دقیقه میتوان طی کرد. عریض است و شیبدار و خلوت.
🔹از «کریمخان» که وارد میشوم، دهههای عمرم را پیشچشمم میبینم. فیلمی که نقش اولش منم.
اگر کارگردان بودم؛ فلاشبک میزدم به سال هفتاد. اعتراض برای رتبه در ساختمان سازمان سنجش که دیگر نیست، بعدتر، شور ضیافتهای سالگرد مجله در «نایب»، قرارهای دوران نامزدی در باغ «رستوران سورن»، چشیدن طعم گس انتظار در «کلینیک ناباروری بیمارستان آبان» با دوست و دیدن رنج عزیزی دیگر در حال عبور از جهان در طبقات بالای همین ساختمان.
«قنادی هانس» و اولین جشن تولد دخترم و تمام دورهمیها در «رستوران فرید» با دوستانی که مثل خانوادهام بودند و بعداً مهاجرت کردند.
🔸از «آبان» سرازیر میشوم. نم باران میزند و متعجبم که فقط دلتنگ هستم اما غم از دسترفتهها را ندارم.
🔹بالاخره، یادگرفتهام مسافر زندگیباشم. زنی معمولی که نه به دنبال تیتر دکترا و شهرت رفته و نه توانایی کسب ثروت داشته. یکی از میلیاردها. یکی که تنها دستاوردش شاید، دنبال کردن رویاهایش بوده و بس. سعیکرده، ساکن لحظهشود. در پنجاه سالگی سبزی شگفت برگها را ببیند و قد کشیدن چنارهایی را که پنجرههای قدی «رستوران لئون» را پوشاندهاند. گلهای رز رونده، توتهای سیاه آبدار ، زندهشدن ساختمانهای قدیمی را بفهمد و قدرت پاها برای پیادهروی را ارجنهد. از بارش بیهوای باران کلافه نشود و از بازی باد با مژههای کوتاه یکیدر میانش بخندد .
🔹در حسرت آن جمعها، آن تجربهها و آن روزها نیستم. من با عزیزانم و هرآنچه دوستداشتم، زندگی کردهام. همانقدر که امکان داشت؛ کوتاه کوتاه کوتاه.
عطر یاد و عشقشان برای باقی زندگی من کفایت میکند، حتی اگر سالی یکبار هم صدایشان را نشنوم.
🔸حسرتی نیست. نمیشد جور دیگری بشود. اصلاً، شاید زندگی همین باشد. کوتاه و بهظاهر ثابت اما پر از تغییر مثل خیابان «آبان»، نازنین و دوستداشتنی.
بیست و چهار اردیبهشت ۱۴۰۳، تهران عزیز من.
#ریحانه_قاسمرشیدی
#تجربهی_زیسته
#طهرانگردی
#فلسفهی_رواقی
#مهاجرت
#میانسالی
@farhangkoodak
دعوت به جلسهی تحلیل فیلم
مخصوص نوجوانان در دوران امتحانات
هفتهی دوم: فارست گامپ
زمان: پنجشنبه ۱۰ خرداد، ساعت ۱۴:۱۵
فضای برگزاری: گوگلمیت
🔹ما در بررسی آثار برتر تاریخ سینما به تجربیات زیستهی نوجوانان و مهارتهایی که برای زندگی سالم نیازمند هستند، میپردازیم.
💠پذیرش خود، مهربانی، نوعدوستی، پشتکار و درک دیگران از جمله مباحث مورد نظر ماست.
#تحلیل_فیلم
#کارگاه_مجازی_نوجوان
#باشگاه_کتابخوانی_مجازی_کودک_و_فرهنگ
#مناسب_برای_متوسطهی_اول
#تجربهی_زیسته
#ریحانه_قاسمرشیدی
@farhangkoodak
خوشحالم که فرزندانم صاحبنظر هستند. من به اعتماد به نوجوانان و کودکان عزیزمان ایمان دارم.
مخصوص نوجوانان در دوران امتحانات
هفتهی دوم: فارست گامپ
زمان: پنجشنبه ۱۰ خرداد، ساعت ۱۴:۱۵
فضای برگزاری: گوگلمیت
🔹ما در بررسی آثار برتر تاریخ سینما به تجربیات زیستهی نوجوانان و مهارتهایی که برای زندگی سالم نیازمند هستند، میپردازیم.
💠پذیرش خود، مهربانی، نوعدوستی، پشتکار و درک دیگران از جمله مباحث مورد نظر ماست.
#تحلیل_فیلم
#کارگاه_مجازی_نوجوان
#باشگاه_کتابخوانی_مجازی_کودک_و_فرهنگ
#مناسب_برای_متوسطهی_اول
#تجربهی_زیسته
#ریحانه_قاسمرشیدی
@farhangkoodak
خوشحالم که فرزندانم صاحبنظر هستند. من به اعتماد به نوجوانان و کودکان عزیزمان ایمان دارم.
تقدیم به تمام مادرانی که قلب اصلیشان در بدن کمسال فرزندی میتپد❤️
🔆باشگاه کتابخوانی مجازی بزرگسال یکی از معدود مکانهای دنیا برای برداشتن نقابهاست. ما زنانی هستیم از طبقات مختلف اجتماعی، سنین متفاوت و تحصیلات و عقاید گوناگون که طی چهار سال یاد گرفتهایم خود خودمان را به جمع هفتگی بیاوریم.
🔆دیروز یکی از دوستان نازنین، از مشکلاتی که بر سر راه ادامهتحصیل فرزند عزیزشان پیشآمده، گفت و من که چند مرحله از ایشان عقبترم، همراهی ایشان و همدلیشان با جوان برومندمان را حس کردم و وقتی خودم را در آن جایگاه گذاشتم، دیدم که چه مرحلهی سختیست.
🔆همهی ما دوست داریم و تلاش میکنیم تا زمینه را برای پیشرفت بچهها فراهم کنیم. اما گاهی جبر تاریخ و جغرافیا دست به دست هم میدهد و راهی را که با هزار امید باز کردهایم، میبندد. تجربهی ناکامی برای خودمان مفهومی کاملاً جداگانه است تا دیدن و سهیم شدن در ناکامی فرزند. فکر میکنم دومی خیلی سختتر باشد.
🔆این حس را زیاد تجربه کردهام. هم، در خودم و هم در مادرانی که میشناسم. ما انسانهای معمولی که نه استعداد خارقالعادهای داریم و نه، ثروت چشمگیری و ارتباطات ویژهای، میلیمتری جلو میرویم. بسته بودن مسیر و بازگشت به سر خط اصلاً آسان نیست. ولی گاهی هیچ کاری نمیشود کرد. باید پذیرفت و مسیر دیگری را پیشگرفت. و البته با حس ناامیدی و احیاناً افسردگی هم جنگید.
🔆اما شاید این ماجرا وجه دیگری هم داشتهباشد. موقعیت و تجربهای بهتر در افقی متفاوت انتظار فرزند ما را بکشد؛ چیزی که امروز برای ما روشن نیست. اما به وقتش پیشخواهدآمد.
دیر و زود دارد اما اگر پشتکار داشتهباشند، سوخت و سوز نه!
🔆وقتی به تمام مراحلی که خودم در زندگی از سرگذراندهام فکر میکنم، میبینم خیلی وقتها اصرار بیش از حدم برای کسب یک موقعیت خاص در زمانی معین، نه فقط بیهوده بلکه به ضرر خودم بوده. مثلاً به شکل عجیبی فکر میکردم باید در اولین سال، دانشگاه قبول شوم و چه استرس و فشاری را در هفده سالگی متحمل شدم ولی این قبولی، واقعاً به نفعم نبود. اگر آنقدر عجله نمیکردم و زمانی را به شناختن خودم اختصاص میدادم، مطمیناً رشتهای مناسبتر را میخواندم.
🔆زندگی به من یاد داده که پر از فرصت است. همین زندهبودن، گوش داشتن برای شنیدن صدای عزیزان، چشم داشتن برای دیدن جوانههای کوچک گلدان، پر از نوید اطمینانبخش است. شاید در لحظاتی، تلاشهای ما بیثمر بهنظر برسد اما هرگز، هیچ نیت خوبی بیپاسخ نیکو از سمت جهان، رها نمیشود.
🔆چندی پیش در نشستی، نویسندهی معروفی خاطرهای از نوجوانی خود تعریف کردند. چون از ایشان اجازه نگرفتهام اسمشان را نمیآورم.
ایشان و دوست صمیمیشان بعداز ظهر پنجشنبهای تصمیم میگیرند به تماشای فیلم گوزنها بروند؛ معروفترین فیلم روز. پولهایشان را روی هم میگذارند، دو نفری با هم دو تومان - دو تا سکهی یک تومانی- داشتند اما قیمت بلیط بیست و پنج ریال یا به زبان خودمانی آن روزگار، بیست و پنج زار بود.
دو نوجوان به هر دری میزنند تا پنج ریال جور کنند. جیبهایشان را میگردند. دم در محل کار پدر میروند تا پول بگیرند اما او را پیدا نمیکنند و …. مبلغ جور نمیشود و بچهها دست از پا درازتر و ناراحت به خانه برمیگردند.
صبح فردا وقتی از خواب بیدار میشوند، میفهمند که سینما آتش گرفته و تمام کسانی که در سالن بودند، مردهاند.
🔆شما را نمیدانم اما شنیدن این تجربه برای من خیلی تکاندهندهبود. دنیا یا شاید این قسمتی که ما در آن ساکنیم، پر از وقایع پیشبینینشدهاست و علم و آگاهی ما نسبت به جوانب مختلف امور، همیشه، بسیار ناقص و محدود. پس به عنوان مادری که دو قلب در دو بدن جدا از هم دارد و قلب جوانتر را بسیار بیشتر دوست میدارد، فقط یک کار از دستم بر میآید: از خداوند برای او و تمام بچههای دنیا طلب خیر کنم. آنچه را در دراز مدت به نفعش خواهد بود، بخواهم و آرزو کنم در حد امکان با معنای خوبی و زیبایی و صداقت آشنا شود و در بزرگسالی انسان نیکی باشد، در هر جا و در هر مرحلهای از زندگی.
❤️امید که آنان زندگیهای پربارتر و شکوفاتری از ما داشتهباشند و ما بتوانیم نقش والدی خود را به درستی به انجام برسانیم.
#فرزندپروری
#باشگاه_کتابخوانی_مجازی_کودک_و_فرهنگ
#انتخاب
#انتخاب_رشته
#مادر
#آیندهنگری
#نوجوان
#ریحانه_قاسمرشیدی
#فیلم_گوزنها
#تجربهی_زیسته
@farhangkoodak
🔆باشگاه کتابخوانی مجازی بزرگسال یکی از معدود مکانهای دنیا برای برداشتن نقابهاست. ما زنانی هستیم از طبقات مختلف اجتماعی، سنین متفاوت و تحصیلات و عقاید گوناگون که طی چهار سال یاد گرفتهایم خود خودمان را به جمع هفتگی بیاوریم.
🔆دیروز یکی از دوستان نازنین، از مشکلاتی که بر سر راه ادامهتحصیل فرزند عزیزشان پیشآمده، گفت و من که چند مرحله از ایشان عقبترم، همراهی ایشان و همدلیشان با جوان برومندمان را حس کردم و وقتی خودم را در آن جایگاه گذاشتم، دیدم که چه مرحلهی سختیست.
🔆همهی ما دوست داریم و تلاش میکنیم تا زمینه را برای پیشرفت بچهها فراهم کنیم. اما گاهی جبر تاریخ و جغرافیا دست به دست هم میدهد و راهی را که با هزار امید باز کردهایم، میبندد. تجربهی ناکامی برای خودمان مفهومی کاملاً جداگانه است تا دیدن و سهیم شدن در ناکامی فرزند. فکر میکنم دومی خیلی سختتر باشد.
🔆این حس را زیاد تجربه کردهام. هم، در خودم و هم در مادرانی که میشناسم. ما انسانهای معمولی که نه استعداد خارقالعادهای داریم و نه، ثروت چشمگیری و ارتباطات ویژهای، میلیمتری جلو میرویم. بسته بودن مسیر و بازگشت به سر خط اصلاً آسان نیست. ولی گاهی هیچ کاری نمیشود کرد. باید پذیرفت و مسیر دیگری را پیشگرفت. و البته با حس ناامیدی و احیاناً افسردگی هم جنگید.
🔆اما شاید این ماجرا وجه دیگری هم داشتهباشد. موقعیت و تجربهای بهتر در افقی متفاوت انتظار فرزند ما را بکشد؛ چیزی که امروز برای ما روشن نیست. اما به وقتش پیشخواهدآمد.
دیر و زود دارد اما اگر پشتکار داشتهباشند، سوخت و سوز نه!
🔆وقتی به تمام مراحلی که خودم در زندگی از سرگذراندهام فکر میکنم، میبینم خیلی وقتها اصرار بیش از حدم برای کسب یک موقعیت خاص در زمانی معین، نه فقط بیهوده بلکه به ضرر خودم بوده. مثلاً به شکل عجیبی فکر میکردم باید در اولین سال، دانشگاه قبول شوم و چه استرس و فشاری را در هفده سالگی متحمل شدم ولی این قبولی، واقعاً به نفعم نبود. اگر آنقدر عجله نمیکردم و زمانی را به شناختن خودم اختصاص میدادم، مطمیناً رشتهای مناسبتر را میخواندم.
🔆زندگی به من یاد داده که پر از فرصت است. همین زندهبودن، گوش داشتن برای شنیدن صدای عزیزان، چشم داشتن برای دیدن جوانههای کوچک گلدان، پر از نوید اطمینانبخش است. شاید در لحظاتی، تلاشهای ما بیثمر بهنظر برسد اما هرگز، هیچ نیت خوبی بیپاسخ نیکو از سمت جهان، رها نمیشود.
🔆چندی پیش در نشستی، نویسندهی معروفی خاطرهای از نوجوانی خود تعریف کردند. چون از ایشان اجازه نگرفتهام اسمشان را نمیآورم.
ایشان و دوست صمیمیشان بعداز ظهر پنجشنبهای تصمیم میگیرند به تماشای فیلم گوزنها بروند؛ معروفترین فیلم روز. پولهایشان را روی هم میگذارند، دو نفری با هم دو تومان - دو تا سکهی یک تومانی- داشتند اما قیمت بلیط بیست و پنج ریال یا به زبان خودمانی آن روزگار، بیست و پنج زار بود.
دو نوجوان به هر دری میزنند تا پنج ریال جور کنند. جیبهایشان را میگردند. دم در محل کار پدر میروند تا پول بگیرند اما او را پیدا نمیکنند و …. مبلغ جور نمیشود و بچهها دست از پا درازتر و ناراحت به خانه برمیگردند.
صبح فردا وقتی از خواب بیدار میشوند، میفهمند که سینما آتش گرفته و تمام کسانی که در سالن بودند، مردهاند.
🔆شما را نمیدانم اما شنیدن این تجربه برای من خیلی تکاندهندهبود. دنیا یا شاید این قسمتی که ما در آن ساکنیم، پر از وقایع پیشبینینشدهاست و علم و آگاهی ما نسبت به جوانب مختلف امور، همیشه، بسیار ناقص و محدود. پس به عنوان مادری که دو قلب در دو بدن جدا از هم دارد و قلب جوانتر را بسیار بیشتر دوست میدارد، فقط یک کار از دستم بر میآید: از خداوند برای او و تمام بچههای دنیا طلب خیر کنم. آنچه را در دراز مدت به نفعش خواهد بود، بخواهم و آرزو کنم در حد امکان با معنای خوبی و زیبایی و صداقت آشنا شود و در بزرگسالی انسان نیکی باشد، در هر جا و در هر مرحلهای از زندگی.
❤️امید که آنان زندگیهای پربارتر و شکوفاتری از ما داشتهباشند و ما بتوانیم نقش والدی خود را به درستی به انجام برسانیم.
#فرزندپروری
#باشگاه_کتابخوانی_مجازی_کودک_و_فرهنگ
#انتخاب
#انتخاب_رشته
#مادر
#آیندهنگری
#نوجوان
#ریحانه_قاسمرشیدی
#فیلم_گوزنها
#تجربهی_زیسته
@farhangkoodak
انتخابرشته، پیچیدهترین سوال پانزدهسالگی
یا آنچه تا امروز از فرآیند انتخابرشتهی فرزندم آموختهام
🪷قسمت اول
نظری و راههای جایگزین مدارس غیرانتفاعی برتر
⭐️هرچند امتحانات پایهی نهم تمام نشده و تا هدایت تحصیلی یکماه مانده اما، انتخابرشته و تعیین مدرسهی متوسطهی دوم، دغدغهی تمام خانوادههاست.
🌼در نسل ما، مدرسه و خانواده و در اولویت بعد، خود نوجوان بود که تصمیم میگرفت اما الان ترتیب جایگاهها تغییر کرده و نظر و خواسته و استعداد دانشآموز، اهمیت بیشتری یافته.
🦋من با والدین زیادی طی ماههای اخیر گفتگو کردهام. والدینی که شاهد موفقیت تحصیلی فرزندشان بودهاند و همینطور آنها که با چالشهای سخت و شکست او مواجهشدهاند. همه یکصدا میگفتند توجه به علاقهی دانشآموز و همدلی و همراهی با او و گفتگوی بدون قضاوت و جانبداری بهترین راه است.
آنهم در دنیایی که هوش مصنوعی و تغییرات تکنولوژیک رعدآسا در حال وقوع است و آینده اصلا روشن نیست.
شرایط عجیب اقتصادی ایران را هم وقتی بگذاریم کنار تمایل روز افزون به مهاجرت و همینطور امکان کارکردن با شرکتهای بینالمللی از داخل کشور و …. میبینیم که متغییرهای زیادی در شکلدهی به آینده دخیل هستند. انتخاب فرزندان ما به دبیری یا پزشکی و مهندسی محدود نمیشود.
🌊از یاد نبریم که تصمیمگیری در نوجوانی و با آگاهی و تواناییهای محدود بچهها کار دشواریست. اگر والد آگاهی باشیم و از خردسالی امکان خودشناسی را برای کودک فراهم کنیم، احتمالاً این مرحله تا حدودی راحتتر خواهد گذشت اما حتی اگر چنین امکانی را از دست دادهایم، باز هم مشکلی نیست. و تستهای روانشناسی و مشاوران باتجربه میتوانند کمکمان کنند.
🍃تجربهی زیستهی مشاور و نگاهش به زندگی در قضاوت او بسیار مهم خواهد بود. اگر مشاور، در زندگی شخصی والدی مستبد باشد حتماً از همین دریچه نظر خواهد داد. بنابراین، بهتر است کسی را انتخاب کنیم که فلسفهی بودنش به ما تشابه بیشتری دارد.
🔆و اگر بالاخره تصمیم نهایی گرفتهشد و فهمیدیم انتخابمان رشتههای نظریست چه راههایی پیش رو داریم؟
بهنظرم، بچههایی که به رشتههای نظری علاقهدارند، تکلیفشان بهنسبت سایرین روشنتر است. یا به مدارس غیرانتفاعی میروند و یا سمپاد. عدهای هم بخت خودشان را برای ورود به مدارس نمونهمردمی میآزمایند. دو دستهی دیگر، یا مدارس هیأت امنایی را انتخاب میکنند و یا دولتی عادی.
💙طی بررسیها و گفتگوهای من با کارشناسان و معلمان برگزیده، لزوماً هر مدرسهی غیرانتفاعی، خدمات مناسب ارائه نمیکند.
و در هر منطقهای، دستکم یک دبیرستان هیأتامنایی با مدیر دلسوز و امکانات آموزشی سطح بالا وجود دارد.
والدین میتوانند پس از گفتگو با مدیر و ارتباط با خانوادهی دانشآموزان قبلی، نسبت به عملکرد مدرسه اطمینان پیدا کنند.
🍭نکتهی مهم آخر، طی سالهای اخیر موسساتی مثل تاملند و آلا با برگزاری دورههای آنلاین سطح بالا، نقش مهمی در از بین بردن شکاف و بیعدالتی آموزشی ایفا کردهاند. چندین موردی که من مستقیماً دیدهام، قبولی رشتهی مکانیک دانشگاه شریف و حقوق دانشگاه تهران از مدارس دولتی بوده. بچههای باانگیزهای که والدینشان مثل خیلی از ما امکان پرداخت شهریهی نجومی را نداشتند، اما از زمان خود بهدرستی استفاده کرده و با کمک این آموزشها به هدف رسیدهاند.
شرکت در آزمونهای قلمچی و …. هم جزو برنامههایشان بوده.
🍀پس اگر احیاناً نمیتوانیم فرزندمان را به مدارس برند بفرستیم نباید نگران یا ناامید باشیم. سعی کنیم مدارس هیأتامنایی قابل قبولی با کادر دلسوز و کاربلد پیدا کنیم و در کلاسهای فوقبرنامه نقصهای احتمالی و فاصله با مدارس عالی را برطرف نماییم.
🌻طبیعتاً انگیزه و پشتکار دانشآموز در این میان، حرف اول را میزند. ما فقط میتوانیم زمینه را آماده کنیم.
🪴خوشحال میشوم تجربیاتتان را بدانم. صد البته که هر تجربهای منحصر به فرد است ولی شاید، بشود فصل مشترکی پیدا کرد برای کمک به فرزندان عزیزتر از جانمان.
و سپاسگزار خواهم بود با همرسانی این متن به مخاطبانش- والدین بچههای سالهای پایان دبستان و متوسطهی اول- قدمی در مسیر انتخاب صحیح و کمشدن نگرانی برداریم.
#نوجوان
#انتخاب_رشته
#فنی_حرفهای
#نظری
#ریحانه_قاسمرشیدی
#تجربهی_زیسته
#عدالت_آموزشی
#فرزندپروری
@farhngkoodak
یا آنچه تا امروز از فرآیند انتخابرشتهی فرزندم آموختهام
🪷قسمت اول
نظری و راههای جایگزین مدارس غیرانتفاعی برتر
⭐️هرچند امتحانات پایهی نهم تمام نشده و تا هدایت تحصیلی یکماه مانده اما، انتخابرشته و تعیین مدرسهی متوسطهی دوم، دغدغهی تمام خانوادههاست.
🌼در نسل ما، مدرسه و خانواده و در اولویت بعد، خود نوجوان بود که تصمیم میگرفت اما الان ترتیب جایگاهها تغییر کرده و نظر و خواسته و استعداد دانشآموز، اهمیت بیشتری یافته.
🦋من با والدین زیادی طی ماههای اخیر گفتگو کردهام. والدینی که شاهد موفقیت تحصیلی فرزندشان بودهاند و همینطور آنها که با چالشهای سخت و شکست او مواجهشدهاند. همه یکصدا میگفتند توجه به علاقهی دانشآموز و همدلی و همراهی با او و گفتگوی بدون قضاوت و جانبداری بهترین راه است.
آنهم در دنیایی که هوش مصنوعی و تغییرات تکنولوژیک رعدآسا در حال وقوع است و آینده اصلا روشن نیست.
شرایط عجیب اقتصادی ایران را هم وقتی بگذاریم کنار تمایل روز افزون به مهاجرت و همینطور امکان کارکردن با شرکتهای بینالمللی از داخل کشور و …. میبینیم که متغییرهای زیادی در شکلدهی به آینده دخیل هستند. انتخاب فرزندان ما به دبیری یا پزشکی و مهندسی محدود نمیشود.
🌊از یاد نبریم که تصمیمگیری در نوجوانی و با آگاهی و تواناییهای محدود بچهها کار دشواریست. اگر والد آگاهی باشیم و از خردسالی امکان خودشناسی را برای کودک فراهم کنیم، احتمالاً این مرحله تا حدودی راحتتر خواهد گذشت اما حتی اگر چنین امکانی را از دست دادهایم، باز هم مشکلی نیست. و تستهای روانشناسی و مشاوران باتجربه میتوانند کمکمان کنند.
🍃تجربهی زیستهی مشاور و نگاهش به زندگی در قضاوت او بسیار مهم خواهد بود. اگر مشاور، در زندگی شخصی والدی مستبد باشد حتماً از همین دریچه نظر خواهد داد. بنابراین، بهتر است کسی را انتخاب کنیم که فلسفهی بودنش به ما تشابه بیشتری دارد.
🔆و اگر بالاخره تصمیم نهایی گرفتهشد و فهمیدیم انتخابمان رشتههای نظریست چه راههایی پیش رو داریم؟
بهنظرم، بچههایی که به رشتههای نظری علاقهدارند، تکلیفشان بهنسبت سایرین روشنتر است. یا به مدارس غیرانتفاعی میروند و یا سمپاد. عدهای هم بخت خودشان را برای ورود به مدارس نمونهمردمی میآزمایند. دو دستهی دیگر، یا مدارس هیأت امنایی را انتخاب میکنند و یا دولتی عادی.
💙طی بررسیها و گفتگوهای من با کارشناسان و معلمان برگزیده، لزوماً هر مدرسهی غیرانتفاعی، خدمات مناسب ارائه نمیکند.
و در هر منطقهای، دستکم یک دبیرستان هیأتامنایی با مدیر دلسوز و امکانات آموزشی سطح بالا وجود دارد.
والدین میتوانند پس از گفتگو با مدیر و ارتباط با خانوادهی دانشآموزان قبلی، نسبت به عملکرد مدرسه اطمینان پیدا کنند.
🍭نکتهی مهم آخر، طی سالهای اخیر موسساتی مثل تاملند و آلا با برگزاری دورههای آنلاین سطح بالا، نقش مهمی در از بین بردن شکاف و بیعدالتی آموزشی ایفا کردهاند. چندین موردی که من مستقیماً دیدهام، قبولی رشتهی مکانیک دانشگاه شریف و حقوق دانشگاه تهران از مدارس دولتی بوده. بچههای باانگیزهای که والدینشان مثل خیلی از ما امکان پرداخت شهریهی نجومی را نداشتند، اما از زمان خود بهدرستی استفاده کرده و با کمک این آموزشها به هدف رسیدهاند.
شرکت در آزمونهای قلمچی و …. هم جزو برنامههایشان بوده.
🍀پس اگر احیاناً نمیتوانیم فرزندمان را به مدارس برند بفرستیم نباید نگران یا ناامید باشیم. سعی کنیم مدارس هیأتامنایی قابل قبولی با کادر دلسوز و کاربلد پیدا کنیم و در کلاسهای فوقبرنامه نقصهای احتمالی و فاصله با مدارس عالی را برطرف نماییم.
🌻طبیعتاً انگیزه و پشتکار دانشآموز در این میان، حرف اول را میزند. ما فقط میتوانیم زمینه را آماده کنیم.
🪴خوشحال میشوم تجربیاتتان را بدانم. صد البته که هر تجربهای منحصر به فرد است ولی شاید، بشود فصل مشترکی پیدا کرد برای کمک به فرزندان عزیزتر از جانمان.
و سپاسگزار خواهم بود با همرسانی این متن به مخاطبانش- والدین بچههای سالهای پایان دبستان و متوسطهی اول- قدمی در مسیر انتخاب صحیح و کمشدن نگرانی برداریم.
#نوجوان
#انتخاب_رشته
#فنی_حرفهای
#نظری
#ریحانه_قاسمرشیدی
#تجربهی_زیسته
#عدالت_آموزشی
#فرزندپروری
@farhngkoodak
دبیرستان «البرز» و سرنوشت غمگین نابغهی خانوادهی من
آقادایی ناصر احتمالاً باهوشترین فرد خانوادهی بزرگ ما بود. سواد و معلومات، قدرت کلام، تیپ و لباس پوشیدن و حتی نوع عطر و حالت نگاهش او را از همه متفاوت میکرد. امکان نداشت جایی باشد و دیگران را تحتتأثیر قرار ندهد. جاذبهی درونیاش، قد کوتاهش را میپوشاند. او در تمام سالهای کودکی و نوجوانی من، نماد فرد کتابخوان و تحصیلکرده بود. جدیدترین بحثهای روشنفکری را از او میشنیدم. برایم جایگاه خاصی داشت؛ فارغالتحصیل مدرسهی البرز و دانشگاه تهران. راستش در فامیل ما، البرز دکتر مجتهدی، حتی از دانشگاه تهران هم جایگاهش بالاتر بود.
🪷خیلی از تصمیمهای مهم زندگیام را با مشورت او گرفتم. یا ناخودآگاه کارهایی را انجام دادم که او انجام دادهبود. البته که الان دیگر ایشان را بهخاطر هیچکدامشان مقصر نمیدانم. دیگر، بزرگ شدهام. البته تا حدی.😅
🍃اینجا نمیخواهم داستان پر آب چشم ایشان و سرنوشت غریبشان را که همچنان بر قلب مادر من سایهانداخته، صحبت کنم. شاید وقتی دیگر قدرت بازگوییاش را داشتهباشم. ولی این روزها که همه بهدنبال مدرسه و ثبتنام بچهها در مدارس بهتر هستند، خیلی به یادشان میافتم.
🌾ثبتنام شدن در «البرز» با مدیریت دکتر مجتهدی، افتخار کوچکی نبود و ماندن در آنجا، اعتباری به فرد میداد که الان شاید حتی دانشآموختهشدن از دانشگاه شریف هم به آن پایه نمیرسد. در فهرست افراد معروف و تأثیرگذار ایران امروز، چهرههای بسیاری بچههای البرز بودهاند از مرحوم دکتر اسلامی ندوشن گرفته تا
دکتر همایون کاتوزیان و خسرو سینایی و دکتر ارفعی تا دکتر چمران. نقاش و پزشک و زبانشناس و استاد زبانهای باستانی تا بهترین و مبرزترین استادان پزشکی در این بنای زیبا و ماندگار ساختهی مارکوف درس خواندهاند. اما چرا آقادایی عزیز و مهربان من زندگی خودش و خانواده را نابود کرد و بهجای خودشکوفایی به تخریب خود و دیگران پرداخت؟
🍂آن زمان، شصت و پنج سال پیش، والدین معدودی به درس بچهها ارزش میدادند، خانوادهی مادری من از جملهی آن طبقهی اقلیت بودند ولی فکر میکنم دقیقاً همان اشتباههایی را مرتکب شدند که الان ما انجام میدهیم: حمایت بیش از حد از فرزند، رفع و رجوع اشتباهات او، پنهانکاری و گفتگو نکردن درمورد تصمیمهای غلط، قربان صدقه رفتن بیش از حد و برخورد اغراقآمیز با تواناییهای ذاتی و خدادادی او و از همه مهمترین باور به برتری ابدی و ازلی وی.
🥀پدربزرگ و مادربزرگ من به اطلاعات امروزی دسترسی نداشتند. مثل من و شما هم نبودند که فقط یک یا دو فرزند داشتهباشند اما این رویه را در قبال آخرین بچه انجام دادند و دیدند آنچه را امیدوارم هیچ والدی تجربه نکند.
🍁زندگی خیلی بیرحم است. نه هوش، نه استعداد و نه سخنوری و جذابیت هیچکدام درهای آینده را باز نمیکند. بچهها باید قدرت و توان پذیرش شکست و از نو بلند شدن و ساختن را داشتهباشند. وظیفهی ما، فقط حمایت است و فراهم کردن زمینه. قرار نیست هر بار که آنها اشتباه مردند، ما بدویم وسط و نگذاریم آب در دلشان تکان بخورد.
🍃مرز میان عشقورزیدن و لوسکردن. توجه و سرد و بیتفاوت بودن، گفتگو کردن و راهنمایی فرزند و فریفتهی او شدن و در برابر تصمیمهایش تسلیم و منفعل بودن، بسیار باریک است. به فکر کردن، مشورت و مطالعه و یادگیری نیاز دارد.
🦋خیلیها در خانوادهی بزرگ ما بودند که هیچ یک از مواهب آقادایی ناصر را نداشتند، اما از پشتکار و درایت بهرهبردند و زندگی خود را ساختند و آرزوهای بزرگ را باعث ناکامیهای جبرانناپذیر نکردند.
🌼عکسهای بالا، تصویر مدرسهی البرز و مسیریست در محلهی صفیعلیشاه و هدایت که دایی من سالها برای رفتن به مدرسه میپیمود. وقتی هنوز از چهارراه کالج تهران میشد کوهها را دید، زمانی که دکتر مصدق حبس و تبعید را میگذراند و آبشاهیها، سر وقت مقرر شبانه برای پر کردن آبانبارها میآمدند. زمانی پیش از اصلاحات اراضی و شهرنشینشدن بیشتر ایرانیها.
از آن زمان تقریباً همهچیز عوض شده. سواد مردم، آگاهیشان درمورد نحوهی زندگی بسیار بالا رفته. اما سبک نادرست فرزندپروری که مخصوص عدهی کمی بود، در کل جامعه گسترش پیدا کرده و خدا میداند در دهههای بعد، چه قلبها شکستهشود و چند درصد از ما والدینی که جان و جوانی خود را صرف بچهها میکنیم، با پشیمانی و حسرت به امروز و کارها و روشمان فکر کنیم.
😔کاش، بتوانیم آگاهانه تصمیم بگیریم و سختیکشیدن و مسئولیتپذیری معقول امروز فرزندمان را زمینهی اتکای بهنفس و موفقیت بزرگسالیاش کنیم.
#دبیرستان_البرز
#فرزندپروری
#ثبتنام_مدارس
#تجربهی_زیسته
#مسئولیتپذیری
#ریحانه_قاسمرشیدی
@farhangkoodak
آقادایی ناصر احتمالاً باهوشترین فرد خانوادهی بزرگ ما بود. سواد و معلومات، قدرت کلام، تیپ و لباس پوشیدن و حتی نوع عطر و حالت نگاهش او را از همه متفاوت میکرد. امکان نداشت جایی باشد و دیگران را تحتتأثیر قرار ندهد. جاذبهی درونیاش، قد کوتاهش را میپوشاند. او در تمام سالهای کودکی و نوجوانی من، نماد فرد کتابخوان و تحصیلکرده بود. جدیدترین بحثهای روشنفکری را از او میشنیدم. برایم جایگاه خاصی داشت؛ فارغالتحصیل مدرسهی البرز و دانشگاه تهران. راستش در فامیل ما، البرز دکتر مجتهدی، حتی از دانشگاه تهران هم جایگاهش بالاتر بود.
🪷خیلی از تصمیمهای مهم زندگیام را با مشورت او گرفتم. یا ناخودآگاه کارهایی را انجام دادم که او انجام دادهبود. البته که الان دیگر ایشان را بهخاطر هیچکدامشان مقصر نمیدانم. دیگر، بزرگ شدهام. البته تا حدی.😅
🍃اینجا نمیخواهم داستان پر آب چشم ایشان و سرنوشت غریبشان را که همچنان بر قلب مادر من سایهانداخته، صحبت کنم. شاید وقتی دیگر قدرت بازگوییاش را داشتهباشم. ولی این روزها که همه بهدنبال مدرسه و ثبتنام بچهها در مدارس بهتر هستند، خیلی به یادشان میافتم.
🌾ثبتنام شدن در «البرز» با مدیریت دکتر مجتهدی، افتخار کوچکی نبود و ماندن در آنجا، اعتباری به فرد میداد که الان شاید حتی دانشآموختهشدن از دانشگاه شریف هم به آن پایه نمیرسد. در فهرست افراد معروف و تأثیرگذار ایران امروز، چهرههای بسیاری بچههای البرز بودهاند از مرحوم دکتر اسلامی ندوشن گرفته تا
دکتر همایون کاتوزیان و خسرو سینایی و دکتر ارفعی تا دکتر چمران. نقاش و پزشک و زبانشناس و استاد زبانهای باستانی تا بهترین و مبرزترین استادان پزشکی در این بنای زیبا و ماندگار ساختهی مارکوف درس خواندهاند. اما چرا آقادایی عزیز و مهربان من زندگی خودش و خانواده را نابود کرد و بهجای خودشکوفایی به تخریب خود و دیگران پرداخت؟
🍂آن زمان، شصت و پنج سال پیش، والدین معدودی به درس بچهها ارزش میدادند، خانوادهی مادری من از جملهی آن طبقهی اقلیت بودند ولی فکر میکنم دقیقاً همان اشتباههایی را مرتکب شدند که الان ما انجام میدهیم: حمایت بیش از حد از فرزند، رفع و رجوع اشتباهات او، پنهانکاری و گفتگو نکردن درمورد تصمیمهای غلط، قربان صدقه رفتن بیش از حد و برخورد اغراقآمیز با تواناییهای ذاتی و خدادادی او و از همه مهمترین باور به برتری ابدی و ازلی وی.
🥀پدربزرگ و مادربزرگ من به اطلاعات امروزی دسترسی نداشتند. مثل من و شما هم نبودند که فقط یک یا دو فرزند داشتهباشند اما این رویه را در قبال آخرین بچه انجام دادند و دیدند آنچه را امیدوارم هیچ والدی تجربه نکند.
🍁زندگی خیلی بیرحم است. نه هوش، نه استعداد و نه سخنوری و جذابیت هیچکدام درهای آینده را باز نمیکند. بچهها باید قدرت و توان پذیرش شکست و از نو بلند شدن و ساختن را داشتهباشند. وظیفهی ما، فقط حمایت است و فراهم کردن زمینه. قرار نیست هر بار که آنها اشتباه مردند، ما بدویم وسط و نگذاریم آب در دلشان تکان بخورد.
🍃مرز میان عشقورزیدن و لوسکردن. توجه و سرد و بیتفاوت بودن، گفتگو کردن و راهنمایی فرزند و فریفتهی او شدن و در برابر تصمیمهایش تسلیم و منفعل بودن، بسیار باریک است. به فکر کردن، مشورت و مطالعه و یادگیری نیاز دارد.
🦋خیلیها در خانوادهی بزرگ ما بودند که هیچ یک از مواهب آقادایی ناصر را نداشتند، اما از پشتکار و درایت بهرهبردند و زندگی خود را ساختند و آرزوهای بزرگ را باعث ناکامیهای جبرانناپذیر نکردند.
🌼عکسهای بالا، تصویر مدرسهی البرز و مسیریست در محلهی صفیعلیشاه و هدایت که دایی من سالها برای رفتن به مدرسه میپیمود. وقتی هنوز از چهارراه کالج تهران میشد کوهها را دید، زمانی که دکتر مصدق حبس و تبعید را میگذراند و آبشاهیها، سر وقت مقرر شبانه برای پر کردن آبانبارها میآمدند. زمانی پیش از اصلاحات اراضی و شهرنشینشدن بیشتر ایرانیها.
از آن زمان تقریباً همهچیز عوض شده. سواد مردم، آگاهیشان درمورد نحوهی زندگی بسیار بالا رفته. اما سبک نادرست فرزندپروری که مخصوص عدهی کمی بود، در کل جامعه گسترش پیدا کرده و خدا میداند در دهههای بعد، چه قلبها شکستهشود و چند درصد از ما والدینی که جان و جوانی خود را صرف بچهها میکنیم، با پشیمانی و حسرت به امروز و کارها و روشمان فکر کنیم.
😔کاش، بتوانیم آگاهانه تصمیم بگیریم و سختیکشیدن و مسئولیتپذیری معقول امروز فرزندمان را زمینهی اتکای بهنفس و موفقیت بزرگسالیاش کنیم.
#دبیرستان_البرز
#فرزندپروری
#ثبتنام_مدارس
#تجربهی_زیسته
#مسئولیتپذیری
#ریحانه_قاسمرشیدی
@farhangkoodak