دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.3K subscribers
1.89K photos
112 videos
174 files
3.38K links
Download Telegram
#مصاحبه
#به_تغییرات_کوچک_بیندیشیم -قسمت چهارم

 به خاطر می‌آورم که وقتی رزیدنت روانپزشکی بودم، روزی در مورد علاقه‌ام به روان‌شناسی اجتماعی با یکی از اساتیدم صحبت کردم. آن استاد در پاسخ گفت که شما به کدام یک از نهادهای اجتماعی می‌توانی دست بزنی و تغییری در آنها ایجاد کنی؟! با این همه هنوز بر این نظرم که می‌توان با مشارکت ‌هاي ‌اندک در نهادهای اجتماعی تغییر ایجاد کرد. پس نباید تغییر را برای خودمان صددرصدی تعریف کنیم. بهتر است تغییر را 20 درصدی تعریف کنیم. بنابراین آن پدر و مادری که در انجمن اولیا و مربیان شرکت می‌کنند، ممکن است نتوانند مثل قوانین مربوط به امتحان نهایی و... را تغییر دهند اما می‌توانند کاری کنند که دست‌ کم معلمان داخل همان مدرسه به خاطر رقابت با یکدیگر آن قدر به بچه‌ها برای قبولی در امتحان تیزهوشان فشار وارد نكنند. این مسأله باعث می‌شود که خیلی از بچه‌ها از فشارها و اضطراب‌ها رهایی پیدا کنند و خلاقیت در آنها شکوفا شود. 
خوب است به این نکته هم اشاره کنم که یکی از چیزهایی که باعث می‌شود ما از عادت‌ها بگذریم و به عقلانیت به معنای خودنگری برسيم، رسانه‌های آزاد در یک جامعه است. رسانه ی آزاد مثل یک آینه روشن و شفاف است که تصویر را خوب نشان می‌دهد. اگر آینه به گونه‌ای باشد که تصویر را کژ و معوج یا حتی بزرگ نشان دهد، این نمی‌تواند تصویری واقعی باشد. رسانه هم می‌تواند به یک جامعه بیمار چنین القا کند که تو سالمی و مشکلی نداری. این تصویر اشتباه و نادرست و وارونه از جامعه سبب می‌شود که هیچ گاه آن جامعه به فکر اصلاح خودش نباشد و همیشه فکر کند که در اعلا درجه سلامت قرار دارد. رسانه سالم، نشانه خودآگاهی سالم یک جامعه است.


    به طور خلاصه، چه ویژگی‌هایی در یک جامعه باید باشد که بگوییم آن جامعه سالم است؟


نخستین ویژگی این است که مردم آن جامعه تعریفی از منافع جمعی داشته باشند. بی‌شک این منافع جمعی گاهی اوقات با منافع خانوادگی یا فردی آحاد آن جامعه تضاد پیدا می‌کند، اما با این حال در یک جامعه سالم، افراد منافع جمعی را بر منافع فردی خودشان ترجیح می‌دهند. ویژگی دوم یک جامعه سالم این است که مردم قادر به کار گروهی و تیمی با یکدیگر باشند. مثلأ در همین جامعه ی ما، شما چند کتاب را می‌توانید نام ببرید که مشترکأ محصول کار چند نویسنده باشد؟ اين اتفاق تقریبا به‌ندرت رخ مي‌دهد. احترام به قانون هم یکی دیگر از ویژگی‌های جامعه سالم است؛ یعنی همه این را بدانند که قانون بر آنها تحمیل نشده بلکه همه در شکل‌گیری آن مشارکت داشته‌اند. قانون را حاصل منافع جمعی بدانیم و اگر هم احترام به قانون در کوتاه مدت به منافع فردی ما صدمه بزند، مطمئن باشیم که در درازمدت به نفع تک تک ماست. مثلأ اگر پشت چراغ قرمز معطل شویم، در نهایت امکان تصادف کردن ما کم می‌شود. دست آخر این که مردم چنین جامعه ی سالمی، تصویری کلان از زندگی دارند نه تصویری کوتاه که مثلأ فقط سال دیگر را در بر می‌گیرد‌.


#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#انتظار_کشیدن_زیردرخت_کاج

مردی که روبه رویم نشسته بود از شدت مصرف هروئین بارها به دار و درخت خورده بود و پیشانی اش زخم های متعددی داشت. از بس که کبریت را در حالت از خود بی خودی زیر زرورق نگه داشته بود انگشتانش سوخته بودند و در میانه گفتگو بارها به چرت نشئه فرو می رفت و وقتی سر برمی داشت می گفت: "گوشم با شماست آقای دکتر!"
با همه این تفاصیل به طور مکرر تأکید می کرد که "من معتاد نیستم دکتر، من گاهی تفریحی با دوستانم مصرف می کنم، این خانم زیادی حساس است!"
به خانم "زیادی حساس" که همراه این "بیمار" آمده بود گفتم: "شما چه نسبتی با ایشان دارید؟"، خانم پاسخ داد که قرار است وقتی که این آقا درمان شد نامزد شوند! همه دوستان و بستگان این خانم او را از این رابطه بر حذر داشته بودند ولی این خانم اصرار داشت که "خوش بین" است و به نیمه پر لیوان نگاه می کند بنابراین امید دارد که این جناب پس از ترک کردن می تواند همسفر او در یک زندگی سالم باشد!

یک بار به مراجعی شبیه این خانم گفته بودم اگر زیر درخت کاج نشسته باشی و منتظر فرو افتادن گلابی باشی خوش بین نیستی ساده لوح هستی!
اگر با نگاه کردن به شکوفه های درخت گلابی بتوانی طعم گلابی رسیده شیرین آبدار را در ذهن مجسم کنی خوش بین هستی، اما اگر تصور می کنی با نشستن زیر درخت کاج، قرار است گلابی روی سرت بیفتد خیال باف و خودفریب هستی!

نظر این خانم این بود که آدم های زیادی از گودال اعتیاد به مواد مخدر بیرون آمده اند، بنابراین او نامزد آینده اش را کاجی نمی دید که قرار است گلابی شود، بنابراین از این نظر حق با این خانم بود من دچار "سفسطه استعاره" (metaphor fallacy) شده بودم، به قول "ژان پل سارتر" فیلسوف فرانسوی: " انسان هست آنچه که نیست و نیست آنچه که هست!" و به قول "جبران خلیل جبران" نقاش و نویسنده لبنانی : " اگر از گذشته یک قدیس و آینده یک جانی خبر داشتی خود را نه فروتر از آن و نه بهتر از این می دانستی!" هر دو راست می گویند، انسان یک "بالقوه" است که گاهی 180 درجه تغییر مسیر می دهد: شمربن ذی الجوشن شهید زنده جنگ صفین است و حربن یزید ریاحی سردار سپاه عبیدالله بن زیاد، اما حر اولین کسی است که در کربلا در رکاب حسین بن علی جان می بازد و شمر آن کسی است که حسین بن علی را سر می برد!
از این نمونه ها در افسانه و تاریخ و زندگی روزانه کم ندیده ایم اما ما بر اساس "قاعده ها" مهره می چینیم، نه بر اساس استثناها! بنا کردن زندگی زناشویی با فردی که اختلال شخصیت و اعتیاد و انکار در او محرز است با این فرض که او بهبود می یابد و بازگشت نمی کند و فردی مسئول و متعهد خواهد شد سرمایه گذاری بر اساس استثنائات است نه قواعد!
استدلال این خانم و کسانی شبیه ایشان این است که آن ها با فداکاری و ایثار و عشق "احتمال آماری" این "معجزه" را بالا می برند. از نظر آن ها عشق کیمیایی است که می تواند مس را طلا کند:

از محبت خارها گل می شود
از محبت سرکه ها مل می شود

اما تجربه من در نزدیک به بیست سال رواندرمانگری این بوده که بیشتر بیمارانی که از اعتیاد رهایی می یابند کسانی هستند که اختلال شخصیت شدیدی ندارند و حتی آن هنگام که دچار اعتیاد هستند تلاش می کنند به تعهدات و مسئولیت هایشان پایبند بمانند، کسانی که با انکار و دلیل تراشی خود و دیگران را فریب نمی دهند. بر خلاف تصور این خانم عشق و فداکاری یک نامزد یا همسر عامل اصلی و تعیین کننده در بهبودی یک معتاد نبوده است!
من سال ها در انواع مراکز درمانی از کلینیک های دولتی و رایگان گرفته تا کلینیک های خصوصی، از بیمارستان روانپزشکی گرفته تا بهکده ها (Therapeutic Community) با بیماران دچار اعتیاد کار کرده ام و مطمئن هستم که جمع بندی من دچار سوگیری در غربال مراجعان (Selection Bias) نیست. راستی موضوع اصلی این یادداشت قرار نبود "اعتیاد" باشد، قرار بود " انتظار کشیدن زیر درخت کاج" باشد! "اعتیاد" فقط یک مثال بود، بقیه مثال ها را شما پیدا کنید، ما دسته جمعی زیر درخت کاج نشسته ایم!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
drsargolzaei.com
telegram.me/drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ

*جناب آقای #دکترسرگلزایی

با سلام و آرزوی بهروزی
ضمن عرض سپاس  بابت مطالب علمی و بسیار آموزنده ای که در کانال تلگرامتان به اطلاع عموم می رسانید.

از جنابعالی تقاضا دارم  نظر خودتون رو در خصوص عرفان و تصوف در یک یا چند یادداشت در تلگرام بیان بفرمائید.

البته می دونم که امکان بیان دانش شما در خصوص مطلب عمیقی مثل عرفان در یک یادداشت کوتاه کار خیلی سختیه اما با توجه به شرایط جامعه ما و هجوم گسترده طبقات مختلف جامعه به این موضوع، دانستن آرا و نظرات افراد دانشمندی مثل شما، مردم رو از افتادن در مخاطرات پیش روی این راه محافظت بیشتری خواهد کرد.

باز هم از حضور پر از مسئولیت شما در جامعه بحران زده امروز ایران سپاس گذارم.

*********
* سلام و احترام

از این که نوشته هایم را می خوانید سپاسگزارم.
قبلا در مقاله ای تحت عنوان «عرفان زدگی در فرهنگ ایرانی» نظرم را در این زمینه بیان کرده ام.

مقاله را مجددأ در کانال هم خواهیم گذاشت.

تندرست باشید

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#عرفان_زدگی_درفرهنگ_ایرانی

1_ عرفان چیست؟
مذهب را مجموعه گزاره هایی تعریف می کنیم که محور آن ها رابطه ی انسان با خداست. در هر مجموعه ی معرفتی، تعدادی "بدیهیات" وجود دارند که ثابت فرض می شوند و سایر موضوعات را بر اساس آن بدیهیات اثبات یا نفی می کنند.
مذاهب برخلاف علوم و فلسفه، الوهیت را بدیهی فرض می کنند و هستی شناسی، اخلاق و حقوق را بر این اساس تعریف می نمایند.
"عرفان" یکی از خوانش های مذهبی است که در آن به جای انگاره ی خداوندی که انسان در برابر او "مکلف" است؛ "خدا انسان" را می نشاند که در مرحله ی "وحدت" و "وصال" در اوج وجد است و در مرحله ی "کثرت" و "جدایی" در رنج و عذاب. ابیات زیر به خوبی این دو حالت را بیان می کنند:

گر به اقلیم عشق روی آری
همه آفاق گلستان بینی
آنچه بینی دلت همان خواهد
آنچه خواهد دلت همان بینی
(گلشن راز_ شیخ محمود شبستری)

از نیستان چون مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
(مثنوی معنوی_ مولانا جلال الدین)

در این خوانش (قرائت) از مذهب، اذن وصال را "معشوق" می دهد و وظیفه ی "عاشق"، انتظار و صبر و امید است نه انجام تعهدات اخلاقی یا مناسک عبادی خاص. به این ابیات از حافظ شیرازی توجه نمایید:

تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافری است
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
***
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدی ست
آن به که کار خود به عنایت رها کنند
***
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد

برخلاف دیدگاه فقها که انجام دقیق "حق الله" را شرط رستگاری می دانند، عرفا تنها بر "اشتیاق" و "تسلیم" تاکید می ورزند. آخرین داستان طولانی مثنوی (قلعه ی هوش ربا) به صراحت بر این موضوع گواهی می دهد.
این تفاوت دیدگاه، ریشه ی اختلاف عقیده ی شدید فقها و عرفا بوده که بر دار شدن حسین بن منصور (حلاج) و شیخ اشراق سهروردی به رأی فقیهان، نمونه های تاریخی شدت این اختلاف هستند.

2_ عرفان زدگی چیست؟
عرفان زدگی به این معناست که در مناسبات اجتماعی و در موقعیت های بین فردی بخواهیم از الگوها و انگاره های عرفانی استفاده کنیم. همانطور که گفته شد انگاره های عرفانی با موضوع رابطه ی انسان و خدا مناسبت دارند و استفاده از آنها در مناسبات بین فردی نوعی "سوء استفاده" محسوب می شود.
نمونه ی سنتی این عرفان زدگی را در عبارت "به خدا واگذار کن" بارها شنیده ایم.
فیلم سینمایی "تنگسیر" نمونه ی جالبی از مقابله ی قهرمان داستان با این گزاره است. در این داستان، در حالی که سه گانه ی "زر و زور و تزویر" دست به دست هم داده اند و دسترنج قهرمان داستان را چپاول کرده اند، عرفان زدگان از "زارممد" می خواهند سرش را پایین بیاندازد و "به ابوالفضل واگذار کند"!
این داستان حدیث مکرر است. افراد زیادی را می بینیم که شانه از زیر بار مسؤولیت اجتماعی خود خالی می کنند، در مقابل ظلم و ستم زانو می زنند و آنجا که باید اعتراض کنند، سکوت می کنند و برای این رفتارها توجیهاتی عارفانه می تراشند.
گفتارهای زیبایی که جهان بیرون را آیینه ی جهان درون ما می دانند و به ما می آموزند که هر نابسامانی که در جامعه می بینیم بازتاب نابسامانی روحی ماست، اگر گسترش یابند در جامعه چه شهروندانی خواهیم داشت؟ شهروندانی که تنها واکنش شان به هر معضل اجتماعی فرو رفتن در خود و "مراقبه" است!
نمونه ی مدرن عرفان زدگی نیز در کتابها و فیلم هایی متجلی می شود که در آنها برای دستیابی به موفقیت تنها داشتن "اشتیاق" و "تصویر ذهنی روشن" کافی است!
فیلم "راز" که متأسفانه بارها با نگاه تأییدی در صدا و سیما به نمایش در آمد و کتاب آن نیز با ترجمه های مختلف به ده ها بار تجدید چاپ رسید، چنین الگویی را تجویز می کند. این همه محصولات صنعتی و پیشرفت های علمی تنها با "اشتیاق" و "تصویر ذهنی" ایجاد شده اند یا با برنامه ریزی دقیق و پشتکار مستمر؟!

3_ چه باید کرد؟
به عقیده ی نگارنده، در هم تنیدگی فرهنگ ایرانی با ادبیات عرفانی از یک سو و ورود سیل آسای عرفان های وارداتی از سوی دیگر باعث می شود که "عرفان زدگی" شیوع بالایی داشته باشد و اغلب ما بدون اینکه آگاه باشیم تحت تأثیر این پدیده قرار داریم. همه ی ما نیاز به تأمل و گفتگو راجع به این داریم که اشکال مختلف عرفان زدگی را بشناسیم و بدانیم در چه موقعیت هایی از زندگی تفکر عارفانه به ما کمک می کند و در چه مواقعی بر عکس، به ما آسیب می زند.
در پایان "دعای آرامش" را ذکر می کنم که وظیفه ی "خرد" را تفکیک این موقعیت ها می داند:

"خداوندا!
به من آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه تغییر نیافتنی است
و شهامتی، تا تغییر دهم آنچه تغییر یافتنی است
و خردی که تفاوت این دو را دریابم!"

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک 
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#معرفی_کتاب

#حرف_هایی_برای_امروزیها

نویسنده: دکتر محمدرضا سرگلزایی

انتشارات: بهار سبز

"گئورگ ویلهلم هگل" فیلسوف نام آور آلمانی جهان را بازنمایی تکامل یک روح بزرگ می دانست که در حال حرکتی دائمی است. هدف این حرکت دائمی رسیدن این روح بزرگ به آگاهی مطلق درباره خویشتن است. اگر انسان نسبت به سایر حیوانات خودآگاه تر است، و انسان امروزی نسبت به انسان هزاران سال پیش بیشتر به تأمل در نفس و اکتشاف در خویشتن می پردازد، بازنمایی تکاملی است که آن "ایده" یا روح پیدا کرده است.  هگل اصطلاحی دارد با عنوان "روح تاریخ" و آن همان مرحله رشدی ایده یا روح جهان است. از منظر هگلی عقلانیت یعنی همگام بودن با این ایده مطلق یا روح کل.
سال ۱۸۳۶ که کارل مارکس به دانشگاه برلین رفت مشرب فلسفی غالب در آن دانشگاه مانند هر دانشگاه دیگر آلمان در آن زمان هگلی بود بنابراین مارکس به موضوع پایان نامه دکترایش که راجع به "مقایسه دیدگاه های دموکریتوس و اپیکوروس" بود با حال و هوایی هگلی پرداخت. اما خواندن کتاب "تزهایی مقدماتی درباره اصلاح فلسفه" نوشته لودویگ فوئرباخ باعث شد که مارکس به این نتیجه برسد که باید اصلاحی در دیدگاه هگلی خود ایجاد کند.
خلاصه نقد فوئرباخ نسبت به آرای هگل را می توانیم در این عبارت آیزایا برلین ببینیم: 
"این روح فلان عصر چیست جز اسمی اختصاری برای کل پدیده هایی که آن عصر یا فرهنگ را تشکیل می دهند؟! این که هر عصری الگویی دارد که آن را از سایر عصرها متمایز می کند نمی تواند مبنایی برای فرض یک الگوی سبب ساز برای تاریخ باشد. الگوها نمی توانند موجب رویدادها بشوند. الگو نوعی صورت یا قالب است، خصوصیت و صفت رویدادهاست و رویدادها خود می توانند فقط معلول رویدادهای دیگر باشند. 
اصطلاحاتی چون نبوغ یونانی ، خصلت رومی ، روح رنسانس یا روح انقلاب فرانسه چه هستند جز برچسب های انتزاعی که آدم ها برای سهولت کار جعل کرده اند و به مجموعه معینی از کیفیات و رویدادهای تاریخی الصاق می کنند؟!
ایده هگلی صرفأ اسم مستعاری است برای خدای انسان ریخت (آنتروپومورفیک) مسیحیت و لذا موضوع را به خارج از محدوده های بحث عقلی منتقل می کند." 
مارکس که پس از خواندن آرای فوئرباخ با نگاهی نقاد به آرای هگل نگریست به نظرش این طور رسید که هگل عمارت زیبایی از جنس کلمات برپا کرده است و وظیفه مارکس و هم نسلان اوست که این عمارت را با نمادهایی دال بر چیزهایی واقعی که زمان و مکان دارند و روابط تجربی قابل مشاهده ای نیز با یکدیگر دارند تعویض کنند. این چنین شد که مارکس بنیانگذار نوعی "ماتریالیسم تاریخی" شد. در این قالب بندی فکری، مارکس همچون هگل نوعی "جبر تاریخی" را پذیرفت ولی شالوده این جبر تاریخی را به امری انتزاعی به نام "جریان خودآگاهی ایده مطلق" نسبت نداد بلکه به "تنازع بقا" و "ضرورت های اقتصادی" ارجاع داد و به این نحو قاعده عمارت هگلی را از آسمان به زمین منتقل کرد.
با این مقدمه طولانی می خواهم راجع به کتاب "حرف هایی برای امروزی ها" حرف بزنم. مشرب فکری من در این کتاب نوعی ماتریالیسم تاریخی است. در این کتاب به این پرداخته ام که در عصرهای گذشته که ضرورت های اقتصادی با امروزه متفاوت بوده اند، چارچوب های فرهنگی متناسب با آن ضرورت های اقتصادی مورد اجماع و توافق عمومی قرار گرفته اند. پس از گذشت قرن ها، این "قراردادهای اجتماعی" تبدیل به سنت های فرهنگی شده اند. اکنون، که ضرورت های اقتصادی تغییر پیدا کرده اند، حفظ سرسختانه (ارتودکس) این سنت های فرهنگی برای ما ناکارآمدند.
پنجاه سال پیش هفتاد درصد ایرانیان در روستا سکونت داشتند و سی درصد آنها شهرنشین بودند. اقتصاد ایران اقتصاد دامپروری - کشاورزی بود. اکنون این نسبت معکوس شده است، هفتاد درصد ایرانیان شهرنشین هستند و قرار است اقتصاد ما اقتصاد صنعتی باشد. حفظ قراردادهای اجتماعی "روستا محور" برای ما هزینه ای بیش از فایده دارد.
گرچه مبنای تحلیلی ام در کتاب "حرف هایی برای امروزی ها" ماتریالیسم تاریخی مارکس بوده است ولی سبک روایی ام در کتاب به گونه ای است که برای دانش آموزان دبیرستانی هم قابل فهم و نقد باشد.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#رمزگشایی_نمادها_در_داستان_پینوکیو

داستان پینوکیو را همه تان شنیده اید. ژپتو (ژوپیتر) عروسکی چوبی می سازد شبیه عروسک های خیمه شب بازی ولی فراموش می کند نخ های آن را نصب کند و این عروسک به نوعی صاحب "اختیار" می شود (پینوکیو در زبان ایتالیایی به مخروط کاج می گویند که شبیه درخت کاج است ولی از آن کوچک تر است، از آن جدا شده و در عین حال بذر درخت کاج دیگری را در درون خود دارد).
وقتی ژپتوی پیر می خوابد پری مهربان به سراغ پینوکیو می آید و به او جان می دهد. (شب، تاریکی و پری مهربان ماهیت مادینه روانی یا آنیمایی دارند و معنای کلمه آنیما نیز جان یا حیات است).
این گونه است که وقتی ژپتوی پیر از خواب برمی خیزد عروسک ناتمام خود را می بیند که از درو دیوار بالا می رود و کارگاه نجاری اش را به هم می ریزد. ژپتو پسرکی سر به راه می خواهد بنابراین برای پینوکیو کیف و کتاب و کفش و کلاه مدرسه می خرد و او را روانه مدرسه می کند اما در راه مدرسه روباه مکار و گربه نره در کمین کودکانند. (گربه نره نماد غریزه است و روباه نماد طمع می باشد و این دو از دیدگاه روانشناسی تحلیلی نماد سایه یا shadow هستند).
روباه و گربه بارها پینوکیو را فریب می دهند. یک بار با وسوسه سیرک، یک بار با وسوسه شهر بازی، یک بار با طمع جنگلی که در آن پول ها را می کارند و درخت پول سبز می شود و پینوکیو در این مسیر بارها هر چه دارد می بازد و به صفر می رسد:

چه خوش آن قماربازی که بباخت هر چه بودش
بماند هیچش الا هوس قمار دیگر

نقطه اوج داستان هنگامی است که پینوکیو با مدد فرشته مهربان از فریب روباه و گربه رهایی می یابد و به خانه برمی گردد اما ژپتو (ژوپیتر/یهوه) را در خانه نمی یابد به ناچار برای یافتن گمشده اش به سفری دیگر رو می آورد: سفری دریایی (دریا هم نماد پوزیدون است که سایه زئوس/ ژوپیتر است و هم نماد ناخودآگاهی) و پینوکیو در این سفر "یونس وار" به شکم ماهی فرو می رود (ماهی نماد دیونیزوس است و در عین حال شکم ماهی نماد ظلماتی است که خضر آب حیات در آن می یابد و سیری انفسی پس از سیر آفاقی را نشان می دهد) و این بار پینوکیو با پدر به خانه برمی گردد و از خلقت خود فراتر می رود و "انسان" می شود!
"کارلا کلودی" نویسنده ایتالیایی در داستان پینوکیو تمام مراحل سفر قهرمانی و آرکه تایپ های یونگی را به کار می گیرد تا در پس داستانی به ظاهر کودکانه و جذاب درس زندگی برونی و درونی را "سینه به سینه" انتقال دهد.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#بازار_اجناس_تقلبی_داغ_است!

بارها پیش ‌می‌آید که در جستجوی چیزی هستیم، ولی چیز دیگری را با آن اشتباه می‌گیریم. اگر در شب تاریک از درد معده از خواب بیدار شده باشید و خواب‌آلود و با چشمان نیمه‌باز در کمد داروها دست برده و به اشتباه به‌ جای داروی معده، داروی دیگری را خورده باشید و آن‌گاه با تشدید درد مواجه شده باشید، می‌دانید که خوردنِ داروی اشتباه نه‌‌ تنها درد را برطرف نمی‌کند، که درد را تشدید نیز می‌کند.

امروزه انسان‌های زیادی با نیاز معنوی مواجه هستند. نیاز معنوی،‌ نیاز انسان به معنای زندگی است. نیاز به اینکه زندگی، پوچ و تکراری و انتخاب‌های ما بیهوده و عبث نباشند. هنگامی که انسان‌های زیادی دچار نیاز معنوی و جستجوی معنا باشند، فروشندگان زیادی نیز پیدا می‌شوند که «تجارت معنویت» به ‌راه می‌اندازند! اگر جستجوگران معنویت، ابزاری برای افتراق بین معنویت اصیل و معنویت قلابی نداشته باشند، به‌راحتی به دام سوداگرانی می‌افتند که کالای تقلّبی خود را به ‌نام کالای اصیل معرّفی می‌کنند و به‌طور قطع همان‌طور که داروی اشتباه درد را می‌افزاید، معنویت قلابی نیز مشکلات انسان را پیچیده‌تر می‌کند. بر این اساس، چند وجه ا‌فتراق مهم بین معنویت اصیل -که مولّد و شکوفا کننده است- و معنویت تقلّبی -که مخرّب و فریبنده است- ذکر می‌کنم.

معنویت مولّد، انسان را واقع‌گرا می‌کند. به او کمک می‌کند واقعیت زندگی را ببیند و با آن کنار بیاید. زندگی نیاز به برنامه‌ریزی، پشتکار و ارزیابی دارد. دانش‌آموزی که قرار است در کنکور شرکت کند، نمی‌تواند اهمال و سهل‌انگاری کند و امید به موفّقّیت داشته باشد. چنین امیدی، ناشی از معنویت اصیل نیست. ساده‌لوحی و خیال‌بافی اگر رنگ و لعاب معنوی به خود بگیرد، چیزی جز معنویت مخرّب نیست. با ‌وجود این با تمام برنامه‌ریزی‌ها، تلاش‌ها و ارزیابی‌های دقیق، برخی از حوادث و پیشامدهای زندگی پیش‌بینی‌شدنی نیستند.

بخشی از واقع‌گرایی زندگی، توانایی پذیرش «پیش‌بینی ‌نشدنی‌ها» است. انسانی که معنویت مولّد را یافته باشد، تنبلی و کوتاهی نمی‌کند و انتظار ندارد چیزی را به ‌دست آورد که برای آن تلاشی نکرده است. هرگاه با وجود تلاش و برنامه‌ریزی هوشمندانه، چیزی را که انتظار داشته است به‌دست نیاورد، به حکمت الهی ایمان دارد و برآشفته و ناامید نمی‌شود‌، امّا در معنویت‌های قلابی، به انسان‌ها وعده داده می‌شود که از راه‌هایی غیرمعمول و جادویی و معجزه‌آسا و با تلاش اندک، به نتایج بزرگی دست خواهند یافت و به انسان‌ها ‌تضمین‌ می‌دهند که این راه‌ها به‌طور قطع به موفّقّیت خواهند انجامید! معنویت واقعیت‌‌گریز، معنویت تقلّبی است.

معنویت مولّد، انسان را مسئول می‌کند. معنویت، پلّکانی نیست که هرچه در آن بالاتر بروی، مقام مهم‌تری کسب‌ کنی. معنویت در انتخاب‌های لحظه‌ به ‌لحظه ی ما تجلّی می‌یابد. با هریک از انتخاب‌ های زندگی، ‌می‌توانیم معنوی باشیم یا ‌غیرمعنوی‌. انسانی که تا یک‌ ساعت قبل معنوی بوده، ممکن است با انتخاب این لحظه ی خود، غیرمعنوی شود! چنین دیدگاهی، ز‌ندگی را به صفحه ی یک بازی پرشکوه آگاهانه و مسئولانه تبدیل می‌کند، امّا معنویت مخرّب، انسان را می‌فریبد!

معنویت‌های قلابی، به انسان‌ها وعده می‌دهند که با دریافت تعلیماتِ خاصّ آن‌ها، افراد می‌توانند روزبه‌روز بر درجات بالاتر معنویت و عرفان قرار گیرند. این چنین باوری، انسان‌ها را مغرور می‌کند و فرد تصوّر می‌کند که نسبت به یک سال گذشته، «معنوی‌تر» و بالاتر است! چنین مدلی از معنویت، انسان‌ها را عجول و حریص می‌کند و بدتر از همه، آنان دچار خودفریبی و غرور می‌شوند و تصوّر می‌کنند نسبت به کسانی که خارج از «حلقه تعلیمات» آنان قرار دارند، به خدا نزدیک‌ترند!

معنویت مولّد، کارایی شغلی و اجتماعی انسان را بهتر می‌کند. کسی که برای زندگی معنا قائل است، ‌به اجزای زندگی بی‌اعتنا نیست. او کارش را زیبا، تمیز و مرتّب انجام می‌دهد، امّا در معنویت‌های قلابی، افراد به وظایف شغلی و اجتماعی خود کم‌اعتنا می‌شوند. آنان تصوّر می‌کنند تنها مناسک و مراسم آنان است که ارزش معنوی دارد و وظایف شغلی اجتماعی دنیوی و دون هستند و آن‌ها را فقط باید برای رفع تکلیف انجام داد!

هوشیار باشیم! بازار اجناس تقلّبی داغ است!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#درددلی_که_تبدیل_به_دل_درد_شده_بود! -قسمت اول

تازه سال دوم رزیدنتی روانپزشکی را شروع کرده بودم که استادم، بیماری را برای درمان هیپنوتیزمی یا هیپنوتراپی به من ارجاع دادند. بیمار، خانم جوانی بود که از چند سال پیش دچار درد شکم می‌شد. تا جایی که خاطرم است، بیش از سه سال بود که تقریبأ هفته‌ای یک‌بار معمولا نیمه‌شب‌ها دچار درد شکم شدید می‌شد، به‌طوری ‌که داروهای مسکن، درد او را آرام نمی‌کردند و همسرش او را به بیمارستان می‌برد. اغلب تا زمانی‌که یک داروی مسکّنِ مخدّر به او تزریق نمی‌شد، دردش ادامه پیدا می‌کرد. این حمله‌های دردناک باعث به‌ هم‌ خوردن نظم زندگی این خانواده شده بود و علاوه ‌بر آن، اضطرابی دائمی نیز بر زندگی آن‌ها سایه انداخته بود . در این چند سال بارها بررسی کامل پزشکی صورت گرفته بود. در پرونده پزشکی قطوری که این خانم همراه داشت، حداقل پنج سونوگرافی شکم، یک آندوسکوپی و چندین نوع آزمایش خون و ادرار وجود داشت که همه ی این آزمایش‌ ها سالم بودند و همه پزشکان هم گفته بودند که دردها عصبی هستند، به این معنا که ریشه روان‌شناختی دارند. به همین دلیل، بیمار راضی شده بود به روانپزشک مراجعه کند. در دومین جلسه درمان، بیمار را وارد خلسه هیپنوتیزمی کردم و از او خواستم به اولین ‌باری که چنین دردی را تجربه کرده است، سفر کند و برایم بگوید که کجاست و چه اتفاقاتی را تجربه می‌کند. او گفت: «چند روز از زایمانم گذشته است. شوهرم از در خانه به داخل می‌آید؛ درحالی‌که شناسنامه‌ای در دست دارد و می‌گوید که برای پسرمان شناسنامه گرفته. می‌گویم ما که هنوز برایش اسم انتخاب نکرده‌ایم، اما او می‌گوید که اسم پسرمان را انتخاب کرده. اینجا اولین حمله درد شروع می‌شود.» معنای این سفر هیپنوتیزمی این بود که درد این خانم یک فریاد اعتراض است؛ فریاد اعتراض به این که همسرش به رأی و خواسته او بی‌توجه بوده و بدون مشورت با وی، اسم فرزندشان را انتخاب کرده است. زبان بدن این خانم نماینده ی اعتراضی بود که وی در کلامش نمی‌توانست یا نمی‌خواست آن را ابراز کند. چنین شد که مسیر درمانش را از درمان فردی، به زوج‌ درمانی تغییر دادم. من نزدیک به یک سال او و همسرش را تقریبأ هفته‌ای یک ‌بار می‌دیدم و شکل و محتوای ارتباطشان را مورد تحلیل و تصحیح قرار می‌دادم. درنهایت وقتی آرام‌ آرام ارتباط سالم‌تری بین این زوج برقرار شد، دردهای این خانم هم کمتر شد. چنین بیمارانی در زبان تخصصی روانپزشکی بیماران شبه‌جسمی (Somatoform) نامیده می‌شوند. اصطلاح شبه جسمی یعنی دردها و شکایات این بیماران شبیه به بیماری‌های جسمانی بوده، ولی ریشه ی بیماری، ذهنی است. آدم‌های زیادی یاد گرفته‌اند که برای حل مسائل بین ‌فردی ‌شان، از نقش بیمار استفاده کنند؛ چراکه بیمار ‌بودن باعث می‌شود آنان از بسیاری از مسئولیت ‌ها شانه خالی کرده و توجه و نوازش دریافت کنند. در بسیاری از خانواده‌ها «حساب بانکی نوازش» کودکان خالی می‌ماند؛ چون والدین آن‌قدر درگیر مشغله‌های دیگر هستند که برای نوازش کودکانشان وقت نمی‌گذارند و کودک، فقط زمانی «دیده» می‌شود که بیمار باشد؛ بنابراین چنین کودکانی یاد می‌گیرند که هرگاه دچار کمبود نوازش و توجه شدند، بیمار شوند! اشتباه نکنید! این‌ها افراد دروغ‌گو و فریب‌کار نیستند، آن‌ها خودشان هم باور می‌کنند که بیمارند! فرایند بیماری شبه جسمی ناخودآگاه است؛ یعنی بخشی از ذهن بیمار  برای ایجاد این علائم «تصمیم» می‌گیرد که با بخش تصمیمات آگاهانه‌اش متفاوت است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#درددلی_که_تبدیل_به_دل_درد_شده_بود! -قسمت دوم

بیش از صد سال است که روانکاوان درباره ی سازوکار این فرایند های ناخودآگاه تحقیق و گفت‌وگو می‌کنند. در چند دهه گذشته متخصصان علوم اعصاب (Neuroscience) هم با بررسی دقیق مغز در جست‌وجوی پاسخ به این سؤال هستند که ذهن ناخودآگاه ما چگونه کار می‌کند. یافته‌ های دانشمندان هنوز پاسخ روشن و کاملی برای این پرسش فراهم نکرده‌اند. تنها می‌توانم بگویم که وقتی بخش‌های مدرن مغز (از حیث تکامل تدریجی) نتوانند به شرایط استرس‌آمیز واکنش مناسب نشان دهند، بخش‌های باستانی و بَدَوی مغز وارد عمل می‌شوند. «زبان» از عملکردهای بخش مدرن مغز ماست. گونه انسان به معنایی که ما در زیست‌شناسی می‌شناسیم و Homo sapiens می نامیم، حدود یک و نیم میلیون سال پیش از گونه‌های پیشینی‌اش (نیاکان زیستی) جدا شد، ولی توانایی زبانی حدود 200 تا 300 هزار سال پیش تحت‌تأثیر یک جهش ژنتیکی (موتاسیون) در مغز ما ایجاد شد. به همین خاطر است که زبان از عملکردهای مغز نوین (نئوکورتکس) ماست، در‌حالی‌ که احساسات عمیقی مثل غم، حسرت، دلتنگی، شادی، عشق و لذت از عملکردهای مغز باستانی (سیستم لیمبیک) هستند. وقتی یاد نگیریم نیازها، خواسته ها، احساسات و رنج‌ هایمان را در چهارچوب شفاف زبانی بیان کنیم، مغز باستانی ما آن‌ها را در قالب زبان بدن (Body Language) بیان می‌کند. گاهی‌وقت‌ها «حرف‌زدن» هزینه زیادی دارد. به خصوص در فرهنگی که «زبان سرخ سر سبز می‌دهد بر باد»، یک ضرب‌المثل رایج است. ولی باید بدانیم که حرف ‌نزدن هم کم‌ هزینه نیست، گاهی سکوت، هزینه ی بیشتری نسبت به اعتراض دارد. درواقع، به‌جای سکوت باید «درست اعتراض‌کردن» را یاد بگیریم.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#موسیقی

#تهران_ای_شهر_شحنه_خیز

شاعر: محمدرضا حاج رستم بیگلو

خواننده: محسن نامجو

@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ

*‏سلام استاد

من ارشد روانشناسی عمومی هستم. موضوع پایان نامه ام (شفقت ورزی تجربیات معنوی بارضایت مندی) است.
نیاز به راهنمایی درباره ی این مفاهیم و معرفی منابع به خصوص راجع به تجربیات معنوی به ویژه در معنای غیردینی دارم. لطفا منابع در خصوص متغیرهایم معرفی بفرمایید. البته من ازسرعلاقه مطالب شما را پیگیری می کنم.
آیا الزامأ دین و معنویت برابرند؟ تجربیات معنوی در زندگی ما وجود دارد؟


*سلام و احترام

درباره ی معنویت و «تجارب معنوی» کتاب های زیر را خدمت تان معرفی می کنم:

1- بسط تجربه ی نبوی: دکتر عبدالکریم سروش- انتشارات صراط

2- انسان در جستجوی معنای غائی: ویکتور فرانکل- ترجمه عباس شمیم- انتشارات آشیان

3- بینش مینوی- جیمز ردفیلد - مترجم حسن فتحی- انتشارات فکر روز

درباره ی «نسبت بین مذهب و معنویت» هم در مقدمه ی کتاب انسان در جستجوی معنای غائی مطلب کوتاه ولی مهمی آمده است.  در برخی یادداشت های استاد مصطفی ملکیان هم در این رابطه مطالب جامع و مانعی آمده است.

دکتر سروش هم در مقاله ی اقسام دین ورزی به این مسئله پرداخته است. به نظر می رسد معنویت همان «دین داری تجربت اندیش» باشد و مذهبی بودن همان «دین داری مصلحت اندیش». دین داری معرفت اندیش دکتر سروش هم به اعتقاد من بیشتر دین دانی و فیلسوف دین بودن است تا دین داری و دین ورزی.

در مجموع نظر  بنده در باب موضوع پایان نامه ی شما این است:

مذهبی بودن شفقت را کم می کند در حالی که معنوی بودن بر شفقت می افزاید! تحقیقات گوردن آلپورت در آمریکا این گزاره را به اثبات رساندند. حدود بیست سال پیش تحقیقات گوردون آلپورت در این زمینه را خواندم، خیال می کنم در ماهنامه ی «کیان» ولی مطمئن نیستم. مجله را به دوستی دادم و پس نگرفتم.

تندرست باشید

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#گفتمان_خشونت_ادبیات_اوباش

هر چه که می گذرد رواج ادبیات اوباش در جامعه ما بیشتر می شود. واژه ها و عبارت هایی که زمانی دشنام و ناسزا محسوب می شدند بخشی از گفتمان معمول طبقه متوسط و حتی تحصیلکرده شده اند. چه فرایندی رخ داده است که ما ایرانیان به فرهنگ اوباش گرایش پیدا کرده ایم؟
هر جامعه ای افراد و نهادهایی دارد که به نوعی "مرجع" و "الگو" محسوب می شوند. سیاستمداران، ستاره های موسیقی و سینما و قهرمانان ورزشی مهم ترین این افراد هستند و رسانه های فراگیر نهادهایی هستند که این الگوها یا Role Model ها را به مردم معرفی می کنند.

چند دهه پیش که رسانه فراگیر طبقه اوباش را به عنوان الگو در سریال های تلویزیونی معرفی کرد من در تمام کلاس ها و سخنرانی هایم راجع به این موضوع هشدار دادم.

جریانی در تلویزیون شروع شده بود که "داش مشتی ها" و "گنده لات ها" را به عنوان مصداق های "صفا و صداقت و مردانگی" به جامعه معرفی می کرد. کسانی که "ته خلاف" هستند ولی به یمن قلب صافی که دارند در نهایت به رستگاری می رسند! این جریان به سرعت به سینما کشیده شد. گرچه پیش از انقلاب این الگوی "فیلمفارسی ها" بود که قهرمان شان تیپ لاتی داشته باشد و به ادبیات اوباش صحبت کند اما در دهه اول بعد از انقلاب این جریان در سینمای ایران متوقف شده بود. همراه با رسانه فراگیر (صدا و سیما) سینما نیز دوباره جریان فیلمفارسی اش را بازیابی کرد. هرکس سینمای ایران را پیگیری کرده باشد مکررا با این سناریو مواجه شده است:
اوباش خلاف کارند، تبهکارند، خشن اند اما قلب پاکی دارند و همین قلب پاک آنها را به رستگاری می رساند. 
چنین سناریویی را به وضوح در "مارمولک" کمال تبریزی و "اخراجی ها" ی مسعود ده نمکی دیدیم.

نتیجه این قصه ها چیست؟ نسلی که "خفن" بودن افتخارش است، "بچه مثبت" بودن شرمسارش می کند و رقابت می کند تا "خلاف" باشد!
آنوقت کسانی که می خواهند از هر آب گل آلودی ماهی بگیرند این تنور را داغ تر می کنند: نمایشنامه نویس در سراسر نمایشش فحاشی می گذارد تا مردمی را که از شنیدن عبارات رکیک لذت می برند بخنداند و کارش رونق پیدا کند، ناشر کتاب های کمک درسی کتابش را پر از عبارات و اصطلاحات لاتی می کند تا دانش آموزان را به درس خواندن راغب کند و تولید کننده لباس معادل انگلیسی و هالیوودی این عبارات را بر تی شرت ها می نگارد تا فروشش بالا برود!

از عرضه آسیب زای تلویزیون ملی و سینمای فیلمفارسی بگذریم و به حوزه مهم دیگری بپردازیم: سیاست!
ما وارث یک دوره هشت ساله هستیم که رئیس جمهور کشور با ادبیات اوباش سخن می گفت، به همه کس و همه چیز پوزخند می زد، شکلک های سخیف در می آورد، مدارک تحصیلی را "ورق پاره" می نامید. او در جواب "شورای امنیت" می گفت : "آنقدر قطعنامه صادر کنند تا قطعنامه دونشون پر بشه!" ، او مخالفانش را "بز" می نامید و در مصاحبه های رسانه ای اعلام می کرد که "اون ممه رو لولو برد!".
چرا تعجب می کنید از رواج گفتمان اوباش در بین نوجوانان و جوانان؟! این همه گیری بیماری فرهنگی جریانی از بالا به پایین دارد، همچون سیلی است که از آسمان بر سر ما می بارد، اگر آلوده نشویم سوال و تعجب دارد!

من اعتراف می کنم که خودم نیز دچار این بیماری فرهنگی شده ام، واژه های اوباش به گفتمان من هم نفوذ کرده اند:
رستگاری فردی در یک جامعه بیمار ممکن نیست، این درد مشترک هرگز جداجدا درمان نمی شود.

 
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com

 
#پرسش_و_پاسخ

*با عرض سلام و احترام خدمت شما

جناب آقای دکتر سرگلزایی عزیز، امیدوارم که هر کجا هستید شاد و سلامت باشید. اینجانب  از علاقه مندان شما هستم و در طول چند سال گذشته که توسط یکی از دوستان با شما آشنا شدم کتاب ها و مقالات شما را مطالعه و پیگیری می کنم. برای دوری از اطاله سخن سؤالی را که برایم پیش آمده برایتان مطرح می کنم و پیشاپیش از بابت زمانی که برای خواندن و جواب دادن آن صرف می کنید سپاس گزاری می کنم:

من حدود 5 سال پیش با کسب رتبه خیلی خوب در کنکور سراسری ریاضی فیزیک، وارد رشته مهندسی برق دانشگاه  شدم. در دوره دبیرستان همیشه شاگرد اول یا در زمره 3 نفر اول دبیرستان  بودم. اما با ورود به دانشگاه متأسفانه همه چیز شروع به تغییر کرد و من با افت و خیزهای تحصیلی شدیدی مواجه شدم که به طور مداوم اعتماد به نفس و عزت نفس من را کم و کم تر کرد. طوری که دو ترم در دانشگاه مشروط شدم. و حالا که از مقطع کارشناسی فارغ التحصیل شدم و در برزخ انتخاب بین ادامه تحصیل یا رفتن به سربازی قرار گرفتم مدام از جانب خانواده تحت الشعاع این مسأله هستم که باید ادامه تحصیل بدهی و ... . این بخش اول ماجرا. بخش دوم اینکه، با مطالعاتی که در یکی دو سال گذشته پیرامون روانشناسی و تحول فردی و موفقیت و ... داشتم با موضوعی برخورد کردم تحت عنوان «رسالت فردی». همان طور که مستحضر هستید، مبنای رسالت فردی بر این استوار هست که هر انسانی برای هدفی مشخص خلق شده و استعدادها و پتانسیل های فردی و درونی برای تحقق آن هدف را نیز درون خود دارد، اما مادامی که در زندگی خود در جهتی متفاوت با رسالت خود حرکت کند دائما با موانع و شکست ها و بالاتر از همه احساس نارضایتی روبرو می شود (احساسی که در طول تمام سال های دانشگاه با من بود). با ارائه این دو قسمت می خواهم از حضور شما دو تا سوال بپرسم:

1- رسالت فردی تا چه حد منطقی به نظر می رسد؟ به عبارت دیگر از کجا بفهمم که عدم تطبیق رسالت من با رشته تحصیلی ام باعث بروز این مشکلات شده یا عدم لیاقت یا عدم برنامه ریزی درست و مسائل و مشکلات دیگری باعث عدم پیشرفت من در رشته تحصیلی ام شده اند؟

2- از کجا رسالت شخصی خود را پیدا کنیم؟ با توجه به اینکه فعلأ از لحاظ مالی توان شرکت در کارگاه ها یا دوره های مربوطه در بیرون را ندارم، می خواستم خواهش کنم اگر کتابی در این زمینه می شناسید که بتواند کمک کننده باشد به من معرفی کنید.

با سپاس و تشکر فراوان


*سلام و احترام

پاسخ به سؤالات شما بستگی به پیش فرض فلسفی تان دارد.

اگر با نگاهی سکولار (این جهان محوری) و بر مبنای فلسفه ی تجربه گرایانه ی مبتنی بر اصالت دادن بر تجارب حسی به زندگی نگاه کنیم رسالت فردی ما چیزی جز کشف استعدادهای ژنتیکی و به کار گرفتن این استعداد ها در مسیر انجام وظایف اجتماعی و شادمانی فردی نیست.

اما اگر با نگاهی اسپیریچوآل (روح باورانه) به زندگی نگاه کنیم، رسالت فردی ما پیش از تولد جسمانی ما به روح مان تلقین شده است و وظیفه ی مهم ما در زندگی برقراری ارتباط با آگاهی فرا حسی و سپس کشف مأموریت روحانی مان در این جهان است.

اغلب نظریه پردازان روان شناسی نگاهی سکولار دارند، من بین نظریه پردازان بزرگ تنها کارل گوستاو یونگ (روانپزشک سوئیسی) و ویکتور فرانکل (روانپزشک اتریشی) را می شناسم که مدافع دیدگاه روح باورانه هستند.

برای آشنایی با نگاه روح باورانه ی این دو نفر کتاب روان شناسی و دین یونگ با ترجمه فؤاد روحانی (انتشارات چهر) و انسان در جستجوی معنای غائی فرانکل با ترجمه عباس شمیم (انتشارات آشیان) را بخوانید.

جیمز ردفیلد جامعه شناس و مشاور آمریکایی نیز سعی کرده است در قالبی داستانی مسیر کشف رسالت فردی را روشن کند. مجموعه کتاب های پیشگویی آسمانی (پیشگویی معبد سلستین)، دهمین مکاشفه، راهنمای تجربی پیشگویی آسمانی و بینش مینوی ردفیلد به فارسی ترجمه شده اند.

اگر مایلید بدون پذیرش پیش فرض های اسپیریچوال (که نه اثبات پذیرند نه ابطال پذیر) به کشف استعدادها و مسیر رشد تان بپردازید کتاب «زندگی برازنده ی من» نوشته ی کارول پیرسون-مارر از انتشارات بنیاد فرهنگ و زندگی را پیشنهاد می کنم.

تندرست و شادکام باشید

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Forwarded from عصر اندیشه
سرفصل های "کارگاه خود هیپنوتیزم"

بخش تئوری:
مکاتب هیپنوتیزمی
الف- مکتب شمنیزم
ب- مکتب مسمریسم
ج- مکاتب تلقینی: پاریس و نانسی
د- هیپنوآنالیز: بروئر و فروید
ه- یونگ و مکتب ترنس پرسونال

بخش عملی:
تکنیک آگاهی حسّی
تکنیک گسترش ایگو
تکنیک های استعاره ای

کاربردها:
خودهیپنوتیزم برای مدیریت اضطراب
خودهیپنوتیزم برای مدیریت منابع درونی ذهن
خودهیپنوتیزم برای خودآگاهی

@asreandishe_org
#مقاله
#درباب_احساس_تنهایی -قسمت اول

وقتی راجع به احساس تنهایی صحبت می کنیم، باید بدانیم که دو نوع تنهایی منفی و مثبت وجود دارد. منشا تنهایی منفی، ناتوانی است؛ بنابراین این نوع تنهایی نیاز به رسیدگی درمانی یا آموزش و مهارت‌پذیری دارد، در حالی‌ که تنهایی مثبت، یک قدم در راه رشد و ارتقاء روانی ماست. «کارل گوستاو یونگ»، روان‌پزشک سوئیسی، رشد انسان را دو مرحله «اجتماعی‌شدن» و «تفرد» می‌داند. در مرحله ی اجتماعی ‌شدن، ما یاد می‌گیریم که چگونه در اجتماع پذیرفته شویم؛ یعنی درواقع قاعده بازی اجتماعی را یاد می‌گیریم؛ چون ما انسان‌ها موجوداتی اجتماعی هستیم و نیاز داریم در جامعه پذیرفته شویم، عضو یک اجتماع باشیم، کار تیمی ‌کنیم، نوازش بدهیم و نوازش بگیریم. بعضی آدم‌ها به دلایل مختلف در مرحله اجتماعی‌ شدن، کم می‌آورند و نمی‌توانند در یک جامعه پذیرفته شوند و داد و ستدِ احترام، نوازش و دیده‌شدن داشته باشند؛ مثلأ آدم‌هایی که در ابتدای زندگی‌شان در محیط بسیار ناامنی رشد کرده‌اند، یاد می‌گیرند که آدم‌ها خطرناک هستند، اجتماع ناامن است و آن‌ها همیشه در حال ترسیدن از دیگران هستند، بنابراین رفتارشان با دیگران یا اجتنابی است یا پرخاشگرانه؛ یعنی یا به دیگران حمله می‌کنند یا در سنگر می‌روند و از دیگران پنهان می‌شوند، مثل شخصیت‌های پارانوئید که به همه بدگمان هستند، با همه سرجنگ دارند و همیشه فکر می‌کنند که دیگران دشمنانی هستند که هم‌ و غمشان این است که به آن‌ها ضربه بزنند یا مثل شخصیت‌ های اجتنابی که مدام فکر می‌کنند مورد انتقاد دیگران قرار خواهند گرفت و از ترس اینکه مورد حمله دیگران قرار نگیرند درون لاک تنهایی خودشان می‌خزند و از دیگران فاصله می‌گیرند. این نوع تنهایی، تنهایی بیمارگونه است و این آدم‌ ها باید یاد بگیرند که عضو جامعه بودن را تجربه کنند و هزینه ی آن را هم بپردازند. طبیعتأ وقتی ما عضو یک جامعه می‌شویم باید یک سری قواعد را رعایت کنیم، شخصیت‌های ضد اجتماعی، این مسأله را دارند که دوست دارند عضو جامعه باشند ولی قواعد جامعه را رعایت نکنند. این شخصیت ‌ها هم برای این که بتوانند به مرحله اجتماعی‌ شدن برسند دچار مشکل هستند و طرد می‌شوند. بنابراین خیلی وقت‌ها تنها ماندن و طرد‌ شدن ناشی از این است که ما توانایی مدیریت‌ کردن تعاملات پیچیده ی اجتماعی را نداریم. گاهی این ناتوانی یک ناتوانی زیست‌ شناختی و ناشی از بیماری است؛ مثل کسانی که اختلالات اوتیستیک دارند یا کسانی که مبتلا به اسکیزوفرنیا هستند. ولی خیلی وقت‌ ها این ناتوانی، تربیتی است؛ مثل کسانی که دچار اختلالات شخصیتی هستند و در واقع نیاز دارند در طی درمان یک مرحله جامعه‌پذیری را طی کنند و ترس‌ هایشان نسبت به مردم تعدیل شود و مهارت‌های برقراری ارتباط را بیاموزند و بتوانند قواعد اجتماع را رعایت کنند. اگر به تماشای فیلم علاقه دارید، «گود ویل‌هانتینگ» فیلم خوبی است که در مورد شخصیتی به نام ویل است که «مت دیمون» نقش او را بازی می کند. «ویل» هوش زیادی دارد، ولی چون در کودکی در محیط ناامنی پرورش یافته، نمی‌تواند با دیگران صمیمی باشد و درمانگری که «رابین ویلیامز» نقش او را بازی می‌کند، موفق می‌شود این جوان منزوی را که به‌ خاطر ترسش در کودکی نسبت به دیگران پرخاشگر و سرد شده است، درمان کند تا بتواند وارد رابطه ی صمیمانه شود.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#درباب_احساس_تنهایی -قسمت دوم

اما همان‌طور که در بالا هم در ابتدای سخن هم گفته شد، ‌در رشد روانی ما مرحله دیگری به نام «تفرد» وجود دارد. در این مرحله ما بعد از اینکه در جامعه به‌عنوان یک عضو پذیرفته شدیم و داد وستد نوازش کردیم، وقتش می رسد که از خلاقیت خود استفاده ‌کنیم تا چیزی را به جامعه بشریت بیفزاییم؛ مثلا یک رسالت شخصی، یک محصول یا یک آفرینش منحصر به‌ فرد. انسان، تنها موجود خلاقی است که می‌تواند الگو یا سازه‌هایی را بدون سابقه قبلی ایجاد کند. خلاقیت، امری بالقوه است و همه در کودکی انباشته از این سرمایه هستیم ولی  در مرحله ی اجتماعی ‌شدن یاد می‌گیریم بخش زیادی از تخیل، خلاقیت، خیالبافی و افسانه‌ سازی خودمان را سرکوب کنیم، تا بتوانیم قواعد اجتماعی را بپذیریم.  مأموریت رشدی  مرحله دوم زندگی این است که بتوانیم خلاقیت خود را بازیابی کرده و خویشتن خویش را خلق کنیم. ما خیال می‌کنیم انسان تنها موجودی است که قادر است در خلق خویشتن، مشارکت کند و صرفأ  محصول غریزه یا قواعد  اجتماعی نباشد. این جاست که انسانی که توانسته در اجتماع پذیرفته شود، حالا در دوره بحران میانسالی یا بحران معنا و یا بحران وجودی قرار می‌گیرد که علی‌رغم این که در بازی اجتماعی و دادوستد اجتماعی کاملأ موفق است و نوازش و احترام دریافت می‌کند، احساس خلأی دارد و آن احساس، برای یک آدم کاملا موفق نشان‌ دهنده این است که چیزی در درون او وجود دارد که او هنوز نتوانسته آن را پر کند و از بیرون هم پر نمی‌شود و این جاست که «کارل گوستاو یونگ» درمان بحران معنا یا بحران وجودی یا بحران میان‌سالی را رفتن به تنهایی و تأمل و اکتشاف درونی می‌داند. این چیزی است که در بسیاری از داستان‌های عارفانه هم شبیه آن را شنیده‌ایم که فردی برای کشف خویشتن منحصر ‌به‌ فردش رو به اعتکاف، عزلت، تنهایی، درون ‌نگری و مراقبه می‌آورد. درواقع این تنهایی مثبت است که انسان بخشی از روابط خودش را قطع یا کم می‌کند و مدت بیشتری را با خودش تنها می‌شود و به رویاها و احساسات خودش می‌پردازد؛ درحقیقت روانکاوی یک شیوه مدرن برای این درون‌نگری و خوداکتشافی است. این نوع تنهایی یعنی تنهایی‌ای که فرد به شکل فعال آن را انتخاب می‌کند، نه به‌ خاطر این که از مردم می‌ترسد، از آن‌ ها زخم خورده و با شعار «دلا خو کن به تنهایی که از تن‌ ها بلا خیزد»، ناتوانی خودش را توجیه می کند، بلکه به‌خاطر این که نیاز دارد به یک سفر درونی برود و با خودش تنها شود تا چیزی را درون خودش کشف کند. این تنهایی برای برقرار‌کردن ارتباط با بخش معنوی درون ضروری است. این نوع تنها‌ شدن یک تنها‌ شدن رشدی است. برای درک بهتر این نوع از تنهایی می توانید کتاب «برف در تابستان» سایادو اوجوتیکا را بخوانید و فیلم های سینمایی «توت فرنگی های وحشی» (اینگمار برگمن) و «هشت و نیم» (فدریکو فللینی) را ببینید. افتراق دادن این دو نوع تنهایی کاری ست بسیار مهم چرا که برخورد با این دو نوع تنهایی باید کاملاً متفاوت باشد.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#آمار_دروغ_نمیگوید!

اعداد و ارقام زندگي را براي انسان "قابل اندازه گيري" و "قابل مديريت" مي كنند. ضرب المثلي در تفكر نقاد وجود دارد كه "آنچه قابل اندازه گيري نباشد، قابل مديريت نيست!" بنابراين آمار مبناي مديريت است.
آمار، تصويري عيني و روشن از اوضاع و احوال به دست ما مي دهد. مثلا وقتي مي گوييم احمد با ١٧٥ سانتي متر قد، ٩٥ كيلوگرم وزن دارد، هر فرد مطلعي با تقسيم كردن ١/٧٥ به مجذور ٩٥ خواهد فهميد كه احمد فردي "تن- درست" نيست و در معرض بيماريهاي قلبي- عروقي قرار دارد.
همين طور هم وقتي مي گوييم كل فروش نفت ايران از هنگام ملي شدن صنعت نفت به اين طرف (شصت سال) برابر با يك هزار ميليارد دلار بوده، در حالي كه ژاپني ها ساليانه پنج هزار ميليارد دلار ثروت توليد مي كنند (كتاب اقتدارگرايي ايراني در عصر قاجار- مقدمه- دكتر محمود سريع القلم) هر فرد دانايي خواهد فهميد كه ژاپني ها بدون داشتن نفت و گاز، نسبت به ايراني ها كه بزرگترين مخازن نفت و گاز دنيا را در اختيار دارند، در رفاه بيشتري زندگي مي كنند. همچنين وقتي مي گوييم جمعيت ايران در سي سال گذشته دو برابر شده است، اما جمعيت زندانيان ايران در سي سال گذشته ده برابر شده است (كتاب ناگفته ها- حسن نراقي- نشر اختران)، هر فرد بي طرفي خواهد دانست كه در سي سال گذشته رشد فرهنگي ايران منفي بوده است و طبعأ اگر "اهل درد" باشد نمي تواند روزگار به خوشي سپري كند.
اما اين كه آمار و اعداد دروغ نمي گويند به اين معنا نيست كه كسي هم نمي تواند با آمار دروغ بگويد؛ اتفاقأ دروغگو هاي بزرگ اين روزها معمولا با استفاده از آمار دروغ مي گويند!
مثلأ من با گفتن اين كه بهمن بلند قامت ترين فرد قبيله ي ماست، مي توانم اين نتيجه را در ذهن مخاطب ايجاد كنم كه بهمن شايسته ترين فرد براي رهبري اين قبيله است؛ حتي گفتن اين كه قد بهمن ١٩٥ سانتي متر است سندي براي صحه گذاشتن بر بلندبالا بودن بهمن است. من مي توانم با نگفتن اين كه بهمن ٩٠ سال سن دارد و از پنج سال پيش علائم اختلال مشاعر (دمانس) در او ايجاد شده و به دليل از كار افتادگي كبد، ديسك كمر، آرتروز زانوها، و وابستگي به ترياك نيازمند به پرستاري دائمي است، تصويري غير واقعي از بهمن در ذهن شما ايجاد كنم!
در سطح كلان نيز ما مي توانيم با آمار دروغ بگوييم. مثلأ در اتحاد جماهير شوروي گفته مي شد ما زنداني سياسي نداريم، بنابراين در كشور ما آزادي بيان وجود دارد؛ در حالي كه در آن حكومت به دگرانديشان و معترضان اجتماعي برچسب "بيماري رواني" زده مي شد و آن ها را به "ندامتگاه هايي اعزام مي كردند" كه بر سر در آن ها تابلوي "آسايشگاه رواني" نصب شده بود!
وقتي به دانشجويانم مي گويم نيجريه در سال ٢٠١٠ بالاترين نرخ رشد اقتصادي را داشته است تعجب مي كنند، آن گاه برايشان راجع به "نرخ رشد اقتصادي" سخن مي گويم و تازه در مي يابند كه نرخ رشد اقتصادي ساليانه ي بزرگترين قدرت هاي اقتصادي دنيا هيچ گاه در رده هاي بالاي جدول نخواهد بود.
اين روزها كه مردم "اهل حساب و كتاب" شده اند، دنبال "دو كلمه حرف حساب" مي گردند و اعتقاد دارند كه "حساب، حساب است و كاكا برادر!"، دروغگوها هم حواسشان جمع است كه به جاي شعر، با اعداد دروغ بگويند. پس بايد بيشتر حواس مان را جمع كنيم كه به "حساب ما" به بهشت نروند!


#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
فایل صوتی #تحلیل_فیلم #آینه به کارگردانی تارکوفسکی
#دکترسرگلزایی
موسسه عصر اندیشه

@drsargolzaei