دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.2K subscribers
1.74K photos
97 videos
151 files
3.23K links
Download Telegram
#مقاله
#درددلی_که_تبدیل_به_دل_درد_شده_بود! -قسمت اول

تازه سال دوم رزیدنتی روانپزشکی را شروع کرده بودم که استادم، بیماری را برای درمان هیپنوتیزمی یا هیپنوتراپی به من ارجاع دادند. بیمار، خانم جوانی بود که از چند سال پیش دچار درد شکم می‌شد. تا جایی که خاطرم است، بیش از سه سال بود که تقریبأ هفته‌ای یک‌بار معمولا نیمه‌شب‌ها دچار درد شکم شدید می‌شد، به‌طوری ‌که داروهای مسکن، درد او را آرام نمی‌کردند و همسرش او را به بیمارستان می‌برد. اغلب تا زمانی‌که یک داروی مسکّنِ مخدّر به او تزریق نمی‌شد، دردش ادامه پیدا می‌کرد. این حمله‌های دردناک باعث به‌ هم‌ خوردن نظم زندگی این خانواده شده بود و علاوه ‌بر آن، اضطرابی دائمی نیز بر زندگی آن‌ها سایه انداخته بود . در این چند سال بارها بررسی کامل پزشکی صورت گرفته بود. در پرونده پزشکی قطوری که این خانم همراه داشت، حداقل پنج سونوگرافی شکم، یک آندوسکوپی و چندین نوع آزمایش خون و ادرار وجود داشت که همه ی این آزمایش‌ ها سالم بودند و همه پزشکان هم گفته بودند که دردها عصبی هستند، به این معنا که ریشه روان‌شناختی دارند. به همین دلیل، بیمار راضی شده بود به روانپزشک مراجعه کند. در دومین جلسه درمان، بیمار را وارد خلسه هیپنوتیزمی کردم و از او خواستم به اولین ‌باری که چنین دردی را تجربه کرده است، سفر کند و برایم بگوید که کجاست و چه اتفاقاتی را تجربه می‌کند. او گفت: «چند روز از زایمانم گذشته است. شوهرم از در خانه به داخل می‌آید؛ درحالی‌که شناسنامه‌ای در دست دارد و می‌گوید که برای پسرمان شناسنامه گرفته. می‌گویم ما که هنوز برایش اسم انتخاب نکرده‌ایم، اما او می‌گوید که اسم پسرمان را انتخاب کرده. اینجا اولین حمله درد شروع می‌شود.» معنای این سفر هیپنوتیزمی این بود که درد این خانم یک فریاد اعتراض است؛ فریاد اعتراض به این که همسرش به رأی و خواسته او بی‌توجه بوده و بدون مشورت با وی، اسم فرزندشان را انتخاب کرده است. زبان بدن این خانم نماینده ی اعتراضی بود که وی در کلامش نمی‌توانست یا نمی‌خواست آن را ابراز کند. چنین شد که مسیر درمانش را از درمان فردی، به زوج‌ درمانی تغییر دادم. من نزدیک به یک سال او و همسرش را تقریبأ هفته‌ای یک ‌بار می‌دیدم و شکل و محتوای ارتباطشان را مورد تحلیل و تصحیح قرار می‌دادم. درنهایت وقتی آرام‌ آرام ارتباط سالم‌تری بین این زوج برقرار شد، دردهای این خانم هم کمتر شد. چنین بیمارانی در زبان تخصصی روانپزشکی بیماران شبه‌جسمی (Somatoform) نامیده می‌شوند. اصطلاح شبه جسمی یعنی دردها و شکایات این بیماران شبیه به بیماری‌های جسمانی بوده، ولی ریشه ی بیماری، ذهنی است. آدم‌های زیادی یاد گرفته‌اند که برای حل مسائل بین ‌فردی ‌شان، از نقش بیمار استفاده کنند؛ چراکه بیمار ‌بودن باعث می‌شود آنان از بسیاری از مسئولیت ‌ها شانه خالی کرده و توجه و نوازش دریافت کنند. در بسیاری از خانواده‌ها «حساب بانکی نوازش» کودکان خالی می‌ماند؛ چون والدین آن‌قدر درگیر مشغله‌های دیگر هستند که برای نوازش کودکانشان وقت نمی‌گذارند و کودک، فقط زمانی «دیده» می‌شود که بیمار باشد؛ بنابراین چنین کودکانی یاد می‌گیرند که هرگاه دچار کمبود نوازش و توجه شدند، بیمار شوند! اشتباه نکنید! این‌ها افراد دروغ‌گو و فریب‌کار نیستند، آن‌ها خودشان هم باور می‌کنند که بیمارند! فرایند بیماری شبه جسمی ناخودآگاه است؛ یعنی بخشی از ذهن بیمار  برای ایجاد این علائم «تصمیم» می‌گیرد که با بخش تصمیمات آگاهانه‌اش متفاوت است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#درددلی_که_تبدیل_به_دل_درد_شده_بود! -قسمت دوم

بیش از صد سال است که روانکاوان درباره ی سازوکار این فرایند های ناخودآگاه تحقیق و گفت‌وگو می‌کنند. در چند دهه گذشته متخصصان علوم اعصاب (Neuroscience) هم با بررسی دقیق مغز در جست‌وجوی پاسخ به این سؤال هستند که ذهن ناخودآگاه ما چگونه کار می‌کند. یافته‌ های دانشمندان هنوز پاسخ روشن و کاملی برای این پرسش فراهم نکرده‌اند. تنها می‌توانم بگویم که وقتی بخش‌های مدرن مغز (از حیث تکامل تدریجی) نتوانند به شرایط استرس‌آمیز واکنش مناسب نشان دهند، بخش‌های باستانی و بَدَوی مغز وارد عمل می‌شوند. «زبان» از عملکردهای بخش مدرن مغز ماست. گونه انسان به معنایی که ما در زیست‌شناسی می‌شناسیم و Homo sapiens می نامیم، حدود یک و نیم میلیون سال پیش از گونه‌های پیشینی‌اش (نیاکان زیستی) جدا شد، ولی توانایی زبانی حدود 200 تا 300 هزار سال پیش تحت‌تأثیر یک جهش ژنتیکی (موتاسیون) در مغز ما ایجاد شد. به همین خاطر است که زبان از عملکردهای مغز نوین (نئوکورتکس) ماست، در‌حالی‌ که احساسات عمیقی مثل غم، حسرت، دلتنگی، شادی، عشق و لذت از عملکردهای مغز باستانی (سیستم لیمبیک) هستند. وقتی یاد نگیریم نیازها، خواسته ها، احساسات و رنج‌ هایمان را در چهارچوب شفاف زبانی بیان کنیم، مغز باستانی ما آن‌ها را در قالب زبان بدن (Body Language) بیان می‌کند. گاهی‌وقت‌ها «حرف‌زدن» هزینه زیادی دارد. به خصوص در فرهنگی که «زبان سرخ سر سبز می‌دهد بر باد»، یک ضرب‌المثل رایج است. ولی باید بدانیم که حرف ‌نزدن هم کم‌ هزینه نیست، گاهی سکوت، هزینه ی بیشتری نسبت به اعتراض دارد. درواقع، به‌جای سکوت باید «درست اعتراض‌کردن» را یاد بگیریم.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com