#مقاله
#درباب_احساس_تنهایی -قسمت اول
وقتی راجع به احساس تنهایی صحبت می کنیم، باید بدانیم که دو نوع تنهایی منفی و مثبت وجود دارد. منشا تنهایی منفی، ناتوانی است؛ بنابراین این نوع تنهایی نیاز به رسیدگی درمانی یا آموزش و مهارتپذیری دارد، در حالی که تنهایی مثبت، یک قدم در راه رشد و ارتقاء روانی ماست. «کارل گوستاو یونگ»، روانپزشک سوئیسی، رشد انسان را دو مرحله «اجتماعیشدن» و «تفرد» میداند. در مرحله ی اجتماعی شدن، ما یاد میگیریم که چگونه در اجتماع پذیرفته شویم؛ یعنی درواقع قاعده بازی اجتماعی را یاد میگیریم؛ چون ما انسانها موجوداتی اجتماعی هستیم و نیاز داریم در جامعه پذیرفته شویم، عضو یک اجتماع باشیم، کار تیمی کنیم، نوازش بدهیم و نوازش بگیریم. بعضی آدمها به دلایل مختلف در مرحله اجتماعی شدن، کم میآورند و نمیتوانند در یک جامعه پذیرفته شوند و داد و ستدِ احترام، نوازش و دیدهشدن داشته باشند؛ مثلأ آدمهایی که در ابتدای زندگیشان در محیط بسیار ناامنی رشد کردهاند، یاد میگیرند که آدمها خطرناک هستند، اجتماع ناامن است و آنها همیشه در حال ترسیدن از دیگران هستند، بنابراین رفتارشان با دیگران یا اجتنابی است یا پرخاشگرانه؛ یعنی یا به دیگران حمله میکنند یا در سنگر میروند و از دیگران پنهان میشوند، مثل شخصیتهای پارانوئید که به همه بدگمان هستند، با همه سرجنگ دارند و همیشه فکر میکنند که دیگران دشمنانی هستند که هم و غمشان این است که به آنها ضربه بزنند یا مثل شخصیت های اجتنابی که مدام فکر میکنند مورد انتقاد دیگران قرار خواهند گرفت و از ترس اینکه مورد حمله دیگران قرار نگیرند درون لاک تنهایی خودشان میخزند و از دیگران فاصله میگیرند. این نوع تنهایی، تنهایی بیمارگونه است و این آدم ها باید یاد بگیرند که عضو جامعه بودن را تجربه کنند و هزینه ی آن را هم بپردازند. طبیعتأ وقتی ما عضو یک جامعه میشویم باید یک سری قواعد را رعایت کنیم، شخصیتهای ضد اجتماعی، این مسأله را دارند که دوست دارند عضو جامعه باشند ولی قواعد جامعه را رعایت نکنند. این شخصیت ها هم برای این که بتوانند به مرحله اجتماعی شدن برسند دچار مشکل هستند و طرد میشوند. بنابراین خیلی وقتها تنها ماندن و طرد شدن ناشی از این است که ما توانایی مدیریت کردن تعاملات پیچیده ی اجتماعی را نداریم. گاهی این ناتوانی یک ناتوانی زیست شناختی و ناشی از بیماری است؛ مثل کسانی که اختلالات اوتیستیک دارند یا کسانی که مبتلا به اسکیزوفرنیا هستند. ولی خیلی وقت ها این ناتوانی، تربیتی است؛ مثل کسانی که دچار اختلالات شخصیتی هستند و در واقع نیاز دارند در طی درمان یک مرحله جامعهپذیری را طی کنند و ترس هایشان نسبت به مردم تعدیل شود و مهارتهای برقراری ارتباط را بیاموزند و بتوانند قواعد اجتماع را رعایت کنند. اگر به تماشای فیلم علاقه دارید، «گود ویلهانتینگ» فیلم خوبی است که در مورد شخصیتی به نام ویل است که «مت دیمون» نقش او را بازی می کند. «ویل» هوش زیادی دارد، ولی چون در کودکی در محیط ناامنی پرورش یافته، نمیتواند با دیگران صمیمی باشد و درمانگری که «رابین ویلیامز» نقش او را بازی میکند، موفق میشود این جوان منزوی را که به خاطر ترسش در کودکی نسبت به دیگران پرخاشگر و سرد شده است، درمان کند تا بتواند وارد رابطه ی صمیمانه شود.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#درباب_احساس_تنهایی -قسمت اول
وقتی راجع به احساس تنهایی صحبت می کنیم، باید بدانیم که دو نوع تنهایی منفی و مثبت وجود دارد. منشا تنهایی منفی، ناتوانی است؛ بنابراین این نوع تنهایی نیاز به رسیدگی درمانی یا آموزش و مهارتپذیری دارد، در حالی که تنهایی مثبت، یک قدم در راه رشد و ارتقاء روانی ماست. «کارل گوستاو یونگ»، روانپزشک سوئیسی، رشد انسان را دو مرحله «اجتماعیشدن» و «تفرد» میداند. در مرحله ی اجتماعی شدن، ما یاد میگیریم که چگونه در اجتماع پذیرفته شویم؛ یعنی درواقع قاعده بازی اجتماعی را یاد میگیریم؛ چون ما انسانها موجوداتی اجتماعی هستیم و نیاز داریم در جامعه پذیرفته شویم، عضو یک اجتماع باشیم، کار تیمی کنیم، نوازش بدهیم و نوازش بگیریم. بعضی آدمها به دلایل مختلف در مرحله اجتماعی شدن، کم میآورند و نمیتوانند در یک جامعه پذیرفته شوند و داد و ستدِ احترام، نوازش و دیدهشدن داشته باشند؛ مثلأ آدمهایی که در ابتدای زندگیشان در محیط بسیار ناامنی رشد کردهاند، یاد میگیرند که آدمها خطرناک هستند، اجتماع ناامن است و آنها همیشه در حال ترسیدن از دیگران هستند، بنابراین رفتارشان با دیگران یا اجتنابی است یا پرخاشگرانه؛ یعنی یا به دیگران حمله میکنند یا در سنگر میروند و از دیگران پنهان میشوند، مثل شخصیتهای پارانوئید که به همه بدگمان هستند، با همه سرجنگ دارند و همیشه فکر میکنند که دیگران دشمنانی هستند که هم و غمشان این است که به آنها ضربه بزنند یا مثل شخصیت های اجتنابی که مدام فکر میکنند مورد انتقاد دیگران قرار خواهند گرفت و از ترس اینکه مورد حمله دیگران قرار نگیرند درون لاک تنهایی خودشان میخزند و از دیگران فاصله میگیرند. این نوع تنهایی، تنهایی بیمارگونه است و این آدم ها باید یاد بگیرند که عضو جامعه بودن را تجربه کنند و هزینه ی آن را هم بپردازند. طبیعتأ وقتی ما عضو یک جامعه میشویم باید یک سری قواعد را رعایت کنیم، شخصیتهای ضد اجتماعی، این مسأله را دارند که دوست دارند عضو جامعه باشند ولی قواعد جامعه را رعایت نکنند. این شخصیت ها هم برای این که بتوانند به مرحله اجتماعی شدن برسند دچار مشکل هستند و طرد میشوند. بنابراین خیلی وقتها تنها ماندن و طرد شدن ناشی از این است که ما توانایی مدیریت کردن تعاملات پیچیده ی اجتماعی را نداریم. گاهی این ناتوانی یک ناتوانی زیست شناختی و ناشی از بیماری است؛ مثل کسانی که اختلالات اوتیستیک دارند یا کسانی که مبتلا به اسکیزوفرنیا هستند. ولی خیلی وقت ها این ناتوانی، تربیتی است؛ مثل کسانی که دچار اختلالات شخصیتی هستند و در واقع نیاز دارند در طی درمان یک مرحله جامعهپذیری را طی کنند و ترس هایشان نسبت به مردم تعدیل شود و مهارتهای برقراری ارتباط را بیاموزند و بتوانند قواعد اجتماع را رعایت کنند. اگر به تماشای فیلم علاقه دارید، «گود ویلهانتینگ» فیلم خوبی است که در مورد شخصیتی به نام ویل است که «مت دیمون» نقش او را بازی می کند. «ویل» هوش زیادی دارد، ولی چون در کودکی در محیط ناامنی پرورش یافته، نمیتواند با دیگران صمیمی باشد و درمانگری که «رابین ویلیامز» نقش او را بازی میکند، موفق میشود این جوان منزوی را که به خاطر ترسش در کودکی نسبت به دیگران پرخاشگر و سرد شده است، درمان کند تا بتواند وارد رابطه ی صمیمانه شود.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
#مقاله
#درباب_احساس_تنهایی -قسمت دوم
اما همانطور که در بالا هم در ابتدای سخن هم گفته شد، در رشد روانی ما مرحله دیگری به نام «تفرد» وجود دارد. در این مرحله ما بعد از اینکه در جامعه بهعنوان یک عضو پذیرفته شدیم و داد وستد نوازش کردیم، وقتش می رسد که از خلاقیت خود استفاده کنیم تا چیزی را به جامعه بشریت بیفزاییم؛ مثلا یک رسالت شخصی، یک محصول یا یک آفرینش منحصر به فرد. انسان، تنها موجود خلاقی است که میتواند الگو یا سازههایی را بدون سابقه قبلی ایجاد کند. خلاقیت، امری بالقوه است و همه در کودکی انباشته از این سرمایه هستیم ولی در مرحله ی اجتماعی شدن یاد میگیریم بخش زیادی از تخیل، خلاقیت، خیالبافی و افسانه سازی خودمان را سرکوب کنیم، تا بتوانیم قواعد اجتماعی را بپذیریم. مأموریت رشدی مرحله دوم زندگی این است که بتوانیم خلاقیت خود را بازیابی کرده و خویشتن خویش را خلق کنیم. ما خیال میکنیم انسان تنها موجودی است که قادر است در خلق خویشتن، مشارکت کند و صرفأ محصول غریزه یا قواعد اجتماعی نباشد. این جاست که انسانی که توانسته در اجتماع پذیرفته شود، حالا در دوره بحران میانسالی یا بحران معنا و یا بحران وجودی قرار میگیرد که علیرغم این که در بازی اجتماعی و دادوستد اجتماعی کاملأ موفق است و نوازش و احترام دریافت میکند، احساس خلأی دارد و آن احساس، برای یک آدم کاملا موفق نشان دهنده این است که چیزی در درون او وجود دارد که او هنوز نتوانسته آن را پر کند و از بیرون هم پر نمیشود و این جاست که «کارل گوستاو یونگ» درمان بحران معنا یا بحران وجودی یا بحران میانسالی را رفتن به تنهایی و تأمل و اکتشاف درونی میداند. این چیزی است که در بسیاری از داستانهای عارفانه هم شبیه آن را شنیدهایم که فردی برای کشف خویشتن منحصر به فردش رو به اعتکاف، عزلت، تنهایی، درون نگری و مراقبه میآورد. درواقع این تنهایی مثبت است که انسان بخشی از روابط خودش را قطع یا کم میکند و مدت بیشتری را با خودش تنها میشود و به رویاها و احساسات خودش میپردازد؛ درحقیقت روانکاوی یک شیوه مدرن برای این دروننگری و خوداکتشافی است. این نوع تنهایی یعنی تنهاییای که فرد به شکل فعال آن را انتخاب میکند، نه به خاطر این که از مردم میترسد، از آن ها زخم خورده و با شعار «دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد»، ناتوانی خودش را توجیه می کند، بلکه بهخاطر این که نیاز دارد به یک سفر درونی برود و با خودش تنها شود تا چیزی را درون خودش کشف کند. این تنهایی برای برقرارکردن ارتباط با بخش معنوی درون ضروری است. این نوع تنها شدن یک تنها شدن رشدی است. برای درک بهتر این نوع از تنهایی می توانید کتاب «برف در تابستان» سایادو اوجوتیکا را بخوانید و فیلم های سینمایی «توت فرنگی های وحشی» (اینگمار برگمن) و «هشت و نیم» (فدریکو فللینی) را ببینید. افتراق دادن این دو نوع تنهایی کاری ست بسیار مهم چرا که برخورد با این دو نوع تنهایی باید کاملاً متفاوت باشد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#درباب_احساس_تنهایی -قسمت دوم
اما همانطور که در بالا هم در ابتدای سخن هم گفته شد، در رشد روانی ما مرحله دیگری به نام «تفرد» وجود دارد. در این مرحله ما بعد از اینکه در جامعه بهعنوان یک عضو پذیرفته شدیم و داد وستد نوازش کردیم، وقتش می رسد که از خلاقیت خود استفاده کنیم تا چیزی را به جامعه بشریت بیفزاییم؛ مثلا یک رسالت شخصی، یک محصول یا یک آفرینش منحصر به فرد. انسان، تنها موجود خلاقی است که میتواند الگو یا سازههایی را بدون سابقه قبلی ایجاد کند. خلاقیت، امری بالقوه است و همه در کودکی انباشته از این سرمایه هستیم ولی در مرحله ی اجتماعی شدن یاد میگیریم بخش زیادی از تخیل، خلاقیت، خیالبافی و افسانه سازی خودمان را سرکوب کنیم، تا بتوانیم قواعد اجتماعی را بپذیریم. مأموریت رشدی مرحله دوم زندگی این است که بتوانیم خلاقیت خود را بازیابی کرده و خویشتن خویش را خلق کنیم. ما خیال میکنیم انسان تنها موجودی است که قادر است در خلق خویشتن، مشارکت کند و صرفأ محصول غریزه یا قواعد اجتماعی نباشد. این جاست که انسانی که توانسته در اجتماع پذیرفته شود، حالا در دوره بحران میانسالی یا بحران معنا و یا بحران وجودی قرار میگیرد که علیرغم این که در بازی اجتماعی و دادوستد اجتماعی کاملأ موفق است و نوازش و احترام دریافت میکند، احساس خلأی دارد و آن احساس، برای یک آدم کاملا موفق نشان دهنده این است که چیزی در درون او وجود دارد که او هنوز نتوانسته آن را پر کند و از بیرون هم پر نمیشود و این جاست که «کارل گوستاو یونگ» درمان بحران معنا یا بحران وجودی یا بحران میانسالی را رفتن به تنهایی و تأمل و اکتشاف درونی میداند. این چیزی است که در بسیاری از داستانهای عارفانه هم شبیه آن را شنیدهایم که فردی برای کشف خویشتن منحصر به فردش رو به اعتکاف، عزلت، تنهایی، درون نگری و مراقبه میآورد. درواقع این تنهایی مثبت است که انسان بخشی از روابط خودش را قطع یا کم میکند و مدت بیشتری را با خودش تنها میشود و به رویاها و احساسات خودش میپردازد؛ درحقیقت روانکاوی یک شیوه مدرن برای این دروننگری و خوداکتشافی است. این نوع تنهایی یعنی تنهاییای که فرد به شکل فعال آن را انتخاب میکند، نه به خاطر این که از مردم میترسد، از آن ها زخم خورده و با شعار «دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد»، ناتوانی خودش را توجیه می کند، بلکه بهخاطر این که نیاز دارد به یک سفر درونی برود و با خودش تنها شود تا چیزی را درون خودش کشف کند. این تنهایی برای برقرارکردن ارتباط با بخش معنوی درون ضروری است. این نوع تنها شدن یک تنها شدن رشدی است. برای درک بهتر این نوع از تنهایی می توانید کتاب «برف در تابستان» سایادو اوجوتیکا را بخوانید و فیلم های سینمایی «توت فرنگی های وحشی» (اینگمار برگمن) و «هشت و نیم» (فدریکو فللینی) را ببینید. افتراق دادن این دو نوع تنهایی کاری ست بسیار مهم چرا که برخورد با این دو نوع تنهایی باید کاملاً متفاوت باشد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این