داستانکده شبانه
15.7K subscribers
105 photos
9 videos
188 links
Download Telegram
سکس یواشکی با دخترعمو نصف شب
1400/11/08

#دخترعمو #روستا #خاطرات_نوجوانی

سلام…مطمئنم اخرین این داستان همه میفهمید که واقعی بوده پس خوب با دقت بخونید چون بعد چندسال خوندن داستان سکسی تصمیم گرفتم منم یکی از سکسامو تعریف کنم!
اول از مشخصات خودم بگم که الان ۲۴ سالمه و اسمم رضاست و دخترعموم الان حدود ۳۰ سالشه و عاطفه اسمشه!(عاطفه دختریه با قد یه خورده کوتاه و اندام توپر و گوشتی!اصلنم اونطور نیست که بگم باسنش اینقددددی بزرگه که تو شلوارش جا نمیشه مثل دیگر دوستان خالیبند داستان نویس!
فقط میگم یه اندام معمولی با بدنی پر و رنگ پوست گندمی
داستان برمیگرده به حدود ۵ سال پیش!من 19 سالم بود و عاطفه ۲۵ سال
این عاطفه خانم اول بگم که کلا تو فامیل همه میدونستیم که دخترخوبی نیست و هرزس!..با این اوصاف یروز خبر دادن بابابزرگم حال بده و همه فامیل جمع شدیم تو روستا یکی دو روز موندیم و بابابزرگم فوت شد!دیگه ما اجبارا حدود ۱۰ روز اونجا بودیم بیشتر فامیل…
خونه بابابزرگم تو روستا حدود ۳ اتاق داشت و تقریبا ۲۰ نفر ادم اونجا بود!
دیگه ما شبا همه هرکی واسه خودش یه بالشت و پتو برمیداشت گوشه ای میخوابید!..قبل خواب حدود ساعت ۸ شب شنیدیم گفتن فلانیا دارن از شهرستان میان فاتحه بخونن و برن و فقط پدرمادرامون و بزرگا موندن تو پذیرایی خونه و بقیمون همه رفتیم تو اتاق دیگه هرکی نشست گوشه ای کنار هم…و سرد بود چندتا پتو برداشتیم …منو این دخترعموم چون باهم راحت بودیم و از بچگی زیاد خونشون رفت امد میکردم من …نشستم کنار عاطفه و یه پتو انداختم رو پاهام گفتم عاطی پتو نمیخوای تو گفت چرا سردمه و منم نصف پتومو کشیدم طرفش و اونم کشید رو پاهاش!..دیگه اتاق شلوغ بود هرکی با یکی حرف‌میزد و منم گوشیمو دراوردم مثلا عکسو فیلم بابابیزگم نشون هم میدادیم و خاطره هاشو میگفتیم که در این حین من هی پاهامو به بهونه سرد بودن هوا میمالوندم به عاطفه میگفتم ویییی یخ کردم!روستامون زمستون مث الاسکا میشه!من پاهامو میکشیدم رو پاهاش هییییچی نمیگفت تازه بعضی وقتا اونم همکاری میکرد اما من اصصلا فک نمیکردم اونم حس منو داره و فک‌میکردم سردشه!که واقعانم اون حسی نداشت!
دیگه اینجوری دو سه ساعت طول کشید که دیدیم مهمونا نمیرن و ماام خوابمون میومد هرکی سرجا خودش خوابید و ماام دراز شدیم!لامپا خاموش بود و چش چشو نمیدید!
منم یهو چش باز کردم دیدم نگا گوشیم کردم دیدم ساعت ۴ صبحه! کنارمو نگا کردم دیدم عاطفه همون کنارم خوابیده دلی چون بعد خواب من مهمونا رفته بودن اتاق خلوت تر شده بود!
مثلا حدود چار پنج نفر تو اتاق بودن به نظرم!
دیگه دیدم موووووقششششه منم از این عاطفه که همه میگفتن دختر هرزه ایه استفاده کنم…الکی خودمو جا به جا میکردم دست میزدم بهش که ببینم بیداره یا خواب که حس کردم خوابه!..بعد کمی مثلا صدای خرپف اینا دراوردم و خودمو جابه جا کردم و چسبیدم بهش!میترسیدم اون بقیه بیدار باشن واسه همین خرپف کردم کسی شک نکنه!
دیگه اون پشت به من بود و به پهلو خوابیده بود منم دقیقا از پشت چسبیدم بهش کامل کیرم چسبید به باسنش از رو لباس البته!
به خدا درحدی استرس ترس و هیجان و شهوت وجودمو گرفته بود که نفسم حبس شده بود!فقط میخواستم ارضا شم همین!
دیگه چسبیده بودم به باسنش چنددیقه تکون نخوردم همونجوری که چسبیده بودم موندم و دیدم هیچی نشد و همه خوابن همچنان کمی تکون دادم به خودم و محکمتر چسبیدم بهش…یعنی خودمو بیشتر فشار دادم به باسنش کامل از عقب کل بدنمو چسبیدم بهش و اونن همچنان بدون حرکت بود!..دوسه دیقه گذشت دیدم باز چیزی نشد اروم باز با یه تکون کوچیک دستمو گذاشتم رو کمرش و همچنان خودمو بیشتر بهش فشار میدم اما عقب جلو نمیکردم
خاطرات شینوبی (۱)
1400/11/11

#خاطرات_نوجوانی #دوست_دختر

قسمت اول: اولین دوست دختر
بذار از اول شروع کنیم از زمانی که من بدنم رو شناختم
پدر بالاسرمون نبود، مشغول داستانای خودش بود و گرفتاریهایی که داشت، مادرم خیلی هوامونو داشت، هر کاری تونست رو انجام داد تا ما بچه های خوبی باشیم که بودیم.
در مورد خودم بگم نه اهل مشروبم، نه سیگار و مخدر، نه خلاف… باشگاه میرفتم، درس میخوندم و از اینکارا…عادی زندگی میکردم
اما یه مشکلی همیشه بود… حشریتی که به بشریتم غلبه میکرد.
همش دستم به کیرم بود… موقعیت پیش میومد جق و بقل میکردم. تخیل خوبیم داشتم که باعث میشد ول کن نباشم و به دلیل کلی کمبود که توی زندگی داشتم به نظرم این تخیلات دنیای جذابی بود. خودم رو موفق میدیدم، پولدار، با دخترای خوشگل و زندگی خوب، متاهلی و زندگی مشترک عالی…
اما صادقانه بگم، میدونستم که امکان افتادن این اتفاقات خیلی کم بود، حداقل برای منی که توی این شرایط بودم خیلی دور از ذهن بود.
یه کم مشخصات ظاهری بگم؟
قدم حدود 177، وزن 80 چشم و مو مشکلی
بدی نیستم اما خیلی هم خوب نیستم
کسی از قیافه من بدش نمیاد، عاشقشم نمیشه
دبیرستان که تموم شد دیگه باید میرفتم سرکار
یه کار برام اکی شد که در کنار دانشگاه انجام بدم، خداییش خوب بود منم مثل خر کار میکردم. یه جوری کار میکردم که خودم پاره میشدم از خستگی
ولی فکر کن: صبح تا ظهر دانشگاه، بعد کار بعدش باشگاه و کلی کار دیگه
جوون بودم، انرژیم زیاد بود و به همه اینکارا میرسیدم.
برام تجربه جدید بود، کلی دختر و پسر کنار هم، راحت بودن توی هم میلولیدن و کار میکردن
منم سعی میکردم آدم باشم و با کسی کار نداشته باشم
اصلا انقدر نبودم که کلی طول کشید بقیه بفهمن من هستم چون زیاد نمیرفتم شرکت، کارامو میکردم و میرفتم. از همون موقع ها هم زیاد از توی جمع و حضور زیاد خوشم نمیومد.
اونجا چند دختر کار میکردن که من از یکیشون خوشم اومد اما بدون فکر…
چرا میگم بدون فکر؟ چون اصلا نفهمیدم که از من بزرگتره…
بذار بگم چی شد تا کامل در جریان باشی… من که دارم میگم، بذار کامل بگم.
در ورودی شرکت میخورد به یه سالن بزرگ که توش نمونه جنسا بود برای بازدید مشتریا،
یه میز بزرگ ته سالن بود و چندتا دختر اونجا بودن که جواب اینارو بدن یا کمک کنن.
دفعه اول که من وارد شدم رفتم سراغشون و گفتم من با آقای فلانی کار دارم، ساعت ناهاریشون بود و با چشم و ابرو نشون داد مزاحم شدم اما زنگ زد مدیر بخش اومد و منو برد بالا راجع به کار حرف زدیم. هر چی گفت، گفتم باشه چون پول میخواستم.
چند دفعه رفتم و اومدم دیدم این دختره بد اخلاق نیست اتفاقا با همه اکیه، چه خنده باحالی هم داره.
چندبا برای مشتری هام کمک خواستم خیلی خوب هم انجام داد.
توی شرکت اوضاع خوب بود، ظرف چند ماه حقوقم چند برابر شد و پورسانت هم بهش اضافه شد، دم عید هم کلی هدیه و پاداش باحال دادن که واقعا عالی بود. به همین خاطر یواش یواش بقیه منو به اسم شناختن.
یه روز سالن پایین بودم که همین دختره اومد کمی با هم حرف زدیم، نمیدونم چی شد شرط بندی کردیم
روز بعدش معلوم شد که اون برده. یادمه چهارشنبه بود بهش گفتم حالا چی میخوای و اینا… گفت هیچی…
گفتم یه ناهار مهمونت کنم؟
گفتی: کی؟!
گفتم فردا، بعد از کار.
گفت: باشه اما ناهار نه، بریم سینما
من خوشحال اما به روی خودم نیاوردم، فقط یه مشکل وجود داشت من تا حالا با دختر بیرون نرفته بودم
اصلا نمیدونستم چیکار باید بکنم
خلاصه رفتیم سینما و تموم شد.
تا یه مسیری باهاش رفتم و خداحافظی کردیم.
چند شب بعدش، من دیر از شرکت زدم بیرون. دیدم اونم داره میره
گفتم با هم بریم؟ اکی داد.
چند شب باهم رفتیم تا بهش
چادر دارم ولی دل هم دارم
1400/09/07

#لز #اولین_سکس #خاطرات_نوجوانی

سیزده چهارده سالم بود که تازه با خود ارضایی و گرایش های دیگه اشنا شدم و خب طبیعتا مثل بقیه ادما کنجکاو بودم برای امتحانش.
ولی…
شرایط جامعه علی الخصوص خانواده مذهبی این اجازه رو بهم نمیداد.و اکثر اوقات مثل شبا با خودم ور میرفتم تا خالی بشم اوایل پاهامو بهم فشار میدادم و یه لرزشی حس میکردم که حس خوبی داشت
بعد کم کم دستم پایین و رفت و با نوازش و ماساژ یه حس جدیدتری رو کشف کردم. مواقعی که تنها میشدم با گوشه بالشت یا دسته شونه ور میرفتم تا خالی بشم و اون لذت قبلی رو پیدا کنم.
کار من شده بود همین هفته ای سه بار خودارضایی با هر روشی که پیش میومد.
یادمه تازه گوشی خریده بودم و دنبال عکس های سکسی بودم تا کسم خیس بشه و شروع کنم به خودارضایی که یه عکس از سکس دوتا دختر دیدم
و بعد از یه ماه تازه فهمیدم که بهش میگن لز یا لزبین.
گرایش خودم رو پیدا کردم. به قدری با این عکس ها شهوتم میزد بالا که گاهی اوقات وقتی خانواده بودن میرفتم دسشویی و کار خودمو میکردم. چون گشیم چک میشد به ده دقیقه نمیکشید که پاک کنم همه چیز هارو
بگذریم…
اولین تجربه لز من بر میگرده به ۱۵ سالگی که با خالم و دختر خالم به گرگان رفتیم .
شب ها خونه خاله خانوم(خاله مامانم) مبخوابیدیم.
یک شب بدجور خیس شده بودم و چون کنار دخترخالم خوابیده بودم میخواسنم یه کاری بکنم. آروم تکونش دادم که ببینم بیداره یا نه.
خواب بود و دستای من مثل بید میلرزید. اروم از زبر پتو دستمو بردم داخل شاوارش و از کش شرتش رد کردم
موقعی که دستم به کس نرمش خورد یه حس خالی شدن زیر شکمم احساس کردم. جسور تر شدم و کم کم ماساژ دادم
با دست راست کس دخترخالمو و با دست راست خودمو.
بعد از یه مدت دیدم یه دست اومد روی سینم.
خشکم زد،حسم فروکش کرد، با فشرده شدن سینم متوجه شدم که دختر خاله هم اهل لز هستن و خیلی تروم شروع کردیم به مالیدن هم دیگه.
قلبم مثل یک ساعت صدا میداد میترسیدم از صدای تالاپ تولوپ قلبم خالم بیدار بشه.
دختر خاله دستشو آورد روی کسم. لذتی تمام وجودمو گرفت که هیچ وقت نتونستم برای توصیفش کلمه ای پیدا کنم.
شروع لذت بهشتی از اینجا شروع شد و پیدا کردن یه پارتنر عالی…
منتظر بقیه داستان ها باشین🙂
نوشته: nil
@dastankadhi
کونی شدنم توسط صاحب کار
1400/09/06

#گی #خاطرات_نوجوانی #تجاوز

سلام این داستان بر میگرده به ۱۴ سالگیم
تابستون بود منم به شوق کار یاد گرفتن و پول توجیبی خودمو در اوردن رفتم پیش یه مغازه دار شاگردی…
چند روزی گذشت و حرف های سکسی زدنش شروع شد و از کیر و کون حرف میزد که اینو کردم و اونو کردم و گفت یکی رو کردم کیرش از خودم بزرگتر شده
گفتم:مگه کیر بزرگ میشه کون بدی؟
گفت اره باید اب ریخته بشه تو کونت چون پروتئین داره کیرتو بزرگ میکنه
پرسیدم:چقد بزرگ میشه
گفت:هرچی بیشتر اب بخوره
افتاد تو مغزم که اب کیر بریزم تو کونم تا کیرم بزرگ بشه و گذشت یه مدتی
داشتیم فوتبال بازی میکردیم که توپمون افتاد تو یه خونه متروک یکی از همسایه های مغازه دار که یه پسر ۲۲ ۲۳ ساله بود و بختیاریم بود اسمش میلاد بود نشسته بود سر کوچه و من گفتم دیگه بازی بسه و رفتم توپمو بردارم که نفهمیدم از کجا اونم اومده بود تو حیاط خونه و منو چسبوند به دیوار و کیرشو از روی شلوار میمالید به کیرم و تو چشمام نگا میکرد بوی عرقش میومد اون موقع بدم اومد ولی الان دلتنگ بوی عرقشم
وقتی دید حرکتی نمیکنم برم گردوند و کیرشو تف زد و گذاشت لاپام و یکمی لاپایی کرد ابش اومد و رفتیم
دو سه روز بعد صاحب کارم گفت به میلاد کون دادی گفتم ن چی میگی
گفت از اونجا یکی فیلمتو گرفته منم قلبم شروع کرد به تند تند زدن و خیلی ترسیدم
گفت نترس اگه به منم بدی هم کیرت بزرگ میشه هم فیلمو میگم پاک کنن
منم قبول کردم و ظهر همون روز منو تو مغازه لاماپایی کرد و ابشو ریخت روی سوراخم که گرماشو حس کردم و خیلی خوشم اومد چند روز بعد گفت امروز میخوام بکنمت که راحت قبول کردم و گفتم باشه
این دفعه منو خابوند کف مغازه و انگشتشو با وازلین چرب کرد و با انگشتش شروع کرد به باز کردنم و از یک انگشت تا ۲ انگشت رفت
بعد کیرشو گذاشت دم سوراخم و میخواست بکنه تو که گفتم ایییی دردم اومد نکن گفت اگه میخوای فیلمتو پاک کنم باید تحمل کنی و منم تحمل کردم و منو گایید و ابشو ریخت تو کونم
فرداش بهش گفتم فیلمو پاک کن لبخند زد و گفت اصا فیلمی نبود میخواستم بکنمت گفتم فیلم گرفته ازت حالا ۲۴ سالمه و اکثر کاسب ها میدونن که منو کرده و ابرومو برد حالا تو فکر انتقامم ازش
بعد از این جریان هم بازم کون دادم اگه حوصله داشتم مینویسم براتون …
نوشته: روهام

@dastankadhi
این همه دختر خوشگل. چرا من ؟
1400/09/06

#تجاوز #خاطرات_نوجوانی

لطفا اگر فکر میکنی انقدر بیکارم که یه داستان الکی سر هم کنم ، نخون .
این داستان واقعی هست ، حالا شاید بعضیا بگن چرا اینجا مینویسیش ؟ چون دوست دارم با جزئیات بگم و یکم سبک تر شم و این خاطراتو نمیشه برای کسی گفت (:
خب بریم سر اصل مطلب ،‌من یه دختر ۱۵ ساله هستم که اندام سکسی ندارم و خیلی معمولی هستم ، قیافه خاصی هم ندارم . اونم مثل خودم معمولی هست . دوست پسری نداشتم و ندارم و علاقه ای به داشتنش هم ندارم . اهل درسم و مدرسه نمونه دولتی هستم و دارم تلاش میکنم برم تیزهوشان که البته بعید میدونم . اینا مال قبلی بود که انگیزه ای داشتم واسه زندگی . الان دیگه هیچی ندارم
ماجرا از اینجا شروع شد که من یه پسر عمو دارم که ۲۰ سالش هست و از بچگی با هم بزرگ شدیم و همیشه مثل خواهر و برادر بودیم . رابطه خیلی گرمی هم نداشتیم و ولی بد هم نبودیم .
ماجرا مال عید هست که ما رفته بودیم سیزده بدر و مثل همیشه من با انرژی و انگیزه از زندگیم لذت میبردم
من رفتم توی یکی از اتاق ها که لباسمو عوض کنم و در باز شد و پسر عموم بود که زل زده بود به من (تنها چیزی که تنم بود شورتم بود ) و من توی شک بودم و یه دفه اومد نزدیکم و دستاشو گذاشت روی دهنم و اون موقع بود که دیگه حس کردم همه چیز تمومه و حس میکردم هیچ راه نجاتی ندارم . انگار که افتاده بودم ته اقیانوس و کیلید نجاتمو یه یه کوسه خورده و کوسه (:
چرا دروغ بگم ، من خودارضایی زیاد کرده بودم اما دوست نداشتم سکس کنم و حتی تا حالا بهش فکرم نکرده بودم …
خوابوندم رو زمین و محکم لب میگرفت ، بیشتر از جسمم روحم داشت از بین میرفت . تصور اینکه داره همچین اتفاق کثیفی میوفته حالمو بهم میزد .
وقتی لبشو رو لبم برداشت فرصت جیغ زدن و نجات پیدا کردن داشتم
اما شوکه شده بودم و دست و پاچه و همیشه خودمو سرزنش میکنم که فرصت نجات پیدا کردن داشتمو و خودم لگد زدم به شانسم (:
سعی کردم با حرف زدن درستش کنم گفتم لطفا تمومش کن . من به کسی نمیگم قول میدم و همینجا موضوع تموم میشه . میدونی اگه کسی بفهمه چی میشه و من نمیخوام و تو مثل برادرمی .
دستشو گرفت جلو دهنم طوری که نفسم به زور بالا میومد و سینه هامو با ولع میخورد . حس میکردم بدنم بی حس شده ودیگه تنها تلاشم این بود که بتونم نفس بکشم و بی حال شده بودم . و اون مداوم میگفت تن بلوریم اروم باش و من حتی دیگه نمی تونسم حرف بزنم و بگم ولم کن .
همینطور اروم اروم میرفت پایین که رسید به شورتم ، شورتمو در اورد و همچین کصمو میخورد که حس میکردم بند بند وجودم داره پاره میشه و یه دفه زدم زیر گریه و اون فقط میگفت یه ذره دیگه تحمل کنی . تموم میشه . بعد انگشتاش نزدیک کصم کرد و با چوچولم ور میرفت که منم تحریک شم و باهاش همکاری کنم . اما من بدتر گریه میکردم .
دستاشو کرد ت کصم به این راحتی نمیرفت تو اما بدجوری خوشش اومده بود و میگفت بدجور تنگی ، معلومه باکره ای . الان مال خود خودم میکنمت
زیاد طول نکشید که شلوارشو کشید پایین ، من باکره بودم و تا حالا رابطه هم نداشتم .
کیرشو اورد نزدیک کصم ولی به این راحتی نمیتونست بکنه تو و من فقط گریه میکردم
اروم نوازشم میکرد و میگفت گریه نکن . جا باز میکنه درست میشه و من حتی نمی تونستم حرف بزنم و فقط وسط اون دردا تو ذهنم مرور میشد چرا من؟
حرکاتشو تند و تند تر میکرد و من دیگه فقط درد داشتمو و هیچی نمیفهمیدم و فقط به خودم میخواستم بلولم که پسر عموم با اون هیکلش اجازم نمیداد
بعد از مدتی حرکاتو تند تر کرد و یه دفه کیرشو دراورد و ابش ریخت رو سرامیک . من میخواستم پا شم اما نمیتونسم و فقط گریه میکردم . اومد سمتم
دختر عممو بگاییمون
1400/12/25

#دختر_عمه #طنز #خاطرات_نوجوانی

سلام دوستان داستانی که میخوام واستون تعریف کنم کاملا واقعیه و جنبه طنز داره و واسه حدود چندین سال پیشه فقط اسما تغییر کردن
من اسمم علی هستش و یه دختر عمه متولد ۸۰ دارم اسمش یاسمنه داستانم برمیگرده به ۹۵ اون موقع من ۱۷ سالم بودش خونه عمم هم دوتا خونه باهامون فاصله داشت داستان از اونجا شروع میشه که پدرو مادر من میرن مشهد منم چون مدرسه میرفتم نتونستم برم گذاشتنم خونه عمم از عمم بگم براتون همیشه میدیدمش شلوارمو خراب میکردم اینقد بد اخلاقو کیری بودش😅 فصل بهار بودش یادمه منو یاسمن تو اتاق داشتیم بازی میکردیم که یه دفعه بارون میگیره عمم با پسرش که حدودا ۲۰و خورده ای داشت اون موقع میرن تو حیاط نمیدونم دقیق چی داشت خیس میشد زیر بارون اونو جابجا کنن یاسمنم از پنجره داشت نگاه میکرد اروم رفتم پشتش خودمو از پشت چسبوندم بهش گفتم برو کنار منم ببینم رو زانو واستاده بودش گفت نمیخوام پنجره هم کوچیک بود فقط یه نفر میتونست نگاه کنه گفتم برو وگرنه شلوارتو میکشم پایینا دیدم هنوز واستاده منم کلا کله خر بودم یهو شلوارشو میکشم پایین یه کون کوچیکه گرد با یه شورت صورتی بچه گونه رو جلو چشام دیدم 🤤 تا دید شلوارشو کشیدم نشستو سریع شلوارشو داد بالا منم سریع رفتم لب پنجره خودشو مرتب کرد گف برو کنار وگرنه منم شلوارتو میکشم پایین منم که تو دلم میگفتم تو فقط بکشش پایین واس خودم نذاشتم اومدو شلوارمو کشید پایین منم همونجوری مونده بودم که کار عمم اینا تموم شدو صدای در حال اومدش سریع شلوارو کشیدم بالا خیلی عادی رفتیم بیرون تا اینجا یکم رومون به هم واشده بود گذشت اونا اومدن داخل منو یاسمنم رفتیم داخل حال از هیکل یاسمن بگم قدش اون موقع حدود ۱۶۰ بود یکم تپلی مثلا ۵۰ کیلو واسه یه دختر ۱۵ ساله واقعا خوب بود هیکلش ولی سینه نداشت تازه دوتا جوش در اورده بود
یه چند دقه ای داخل حال موندیمو با اشاره بهش گفتم بریم اتاقت رفتیم درم بستیم به هوای بازی نشستیم جلوم نشست گفتم میخوام ببینمش تا حالا از نزدیک کص ندیده بودم😅 گفتش اول من میخوام ببینم یکم شلوارمو اوردم پایین شورتمو با دست نگه داشتم داشت نگاه میکرد کیرم سیخه سیخ بود داشت میترکید با انگشت سرشو یه تکون داد کیرم تکون خورد خوشش اومد خندید گفتم حالا نوبت توعه شلوارو شورتشو در اورد یه کص سفیده سفید بدون مو جلوم ظاهر شد دستمو کشیدم روش خیلی نرمو لطیف بود اروم یکم دس زدم بهش قلبم از دهنم داشت بیرون میزد بلند شدم منچ اوردم گذاشتم جلومون که کسی اومد شک نکنه دوباره شلوارشو کشید بالا گفتم پاشو واستا میخوام کونتو ببینم پاشد برگشت سمتم کشیدم شلوارو شورتشو پایین واقعا صحنه جالبی بودش یکم نوازش کردمش خیلی کونه خوبی داشتش یه بوس از یه طرف کونشم کردم خنگ بودم نمیدوستم باید چی کنم خودش اومد رو کمر خوابید دوتا پاهاشو تا پیش سرش خم کرد کصو کونش جلوم میدرخشید منم با کصش شروع کردم ور رفتن اومدم بالای کصشو زبون زدمو بوس کردم نمیدونم چرا دوس داشتم بخورمش یکم زبونمو اوردم پایین تر یهو پرید گف قلقلکم میگیره نکن یهو عمم صدامون زد بیایین شام موقع شام همش همو نگاه میکردیم میخندیدیم عمم که خیلی خاکصده بود شک کردش یکم ساعت حدود ۱۰ شب بود که من ا لکی خمیازه میکشیدم میگفتم خوابم میاد عمم واسم جا پهن کرد یاسی هم پیش من میخوابید اونم اومد که بخوابه تو اتاق در باز بودش عمم نمیزاشت شب ببندیم درو رفتیم زیر پتو منو یاسی من کیرمو در اوردم اونم شلوارو شورتشو کشیده بود یکم پایین با هم ور میرفتیم که گفت میخوام برم زیر پتو ببینمش با گوشیت نور بده منم گوشیمو روشن نگه داشته بودم داشت با ک
لز من و دوستم آرزو
1400/12/26

#لز #خاطرات_نوجوانی #اولین_سکس

داستانی که تعریف میکنم مربوط به 14 سالگی من هست
و اولین سکسم با یکی از هم مدرسه ای هام
(داستان واقعی هست ولی اسامی مستعار هستن )
حدود یکسال بود با آرزو آشنا شده بودم
ولی مدتی بود رفتار های عجیبی می‌کرد
مدام درباره مسائل جنسی و سکس و لز و …‌ صحبت می‌کرد
گاهی هم عکسای نیمه برهنه خودشو برام میفرستاد
منم اهمیتی نمیدادم و با مسخره بازی ازش رد میشدم چون فکر نمیکردم قصد خاصی داشته باشه
هم مدرسه ای بودیم ولی بخاطر کرونا مدارس تعطیل بود و همو نمی‌دیدیم
اولین روز مدرسه دیدمش و سلام کردیم و همه چیز عادی بود
توی دستشویی مدرسه بودم و داشتم مقنعه ام رو درست میکردم
که دیدم یک نفر پشتمه
آرزو بود
بهم نزدیک شد و دستشو آروم کشید روی کصم
فقط من و اون اونجا بودیم
هر لحظه ترس اینو داشتم که یک نفر دیگه بیاد اونجا و مارو ببینه
خندیدم و بهش گفتم خدا شفات بده ، ولی هیچ اهمیتی به حرفم نمی‌داد
پامو داد بالا و شروع به مالیدن کصم کرد
شورت و شلوارمو خیس خیس شده بود
که یکی اومد تو دستشویی و سریع خودمونو جمع و جور کردیم
بعد اون جریان نه من درباره اون روز حرفی زدم و نه اون
مدتی گذشت
و کاملا عادی بودیم
تا اینکه یک روز ازم خواست برای درس خوندن برم خونه شون
اولش یکم تردید داشتم چون قصدش رو میدونستم
ولی از طرفی با خودم میگفتم این فکرا چیه …
فقط قراره چند ساعت درس بخونید و خوش بگذرونید
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم ، قبول کردم
بعد از اون روز مدرسه و اتفاقی که افتاد یکم حشری شده بودم و چند تا فیلم لزبین دیدم و یجورایی خوشم اومده بود
ولی زیاد توجه نکردم
اون روز از بین لباسام ی دامن کوتاه و نیم تنه برداشتم و پوشیدم
و سوتین نبستم
خودمم میدونستم قراره چه اتفاقی بیفته …
رسیدم اونجا و زنگ رو زدم
در رو برام باز کرد و دعوتم کرد که بشینم
هیچکس خونه نبود
گفت پدر و مادرم رفتن سفر و منم برای اینکه حوصلم سر نره گفتم بد نیست یکم با دوستام وقت بگذرونم
ازم پذیرایی کرد و برای میوه آورد
و گفت فیلم ببینیم
گفتم : مگه قرار نبود درس بخونیم؟
گفت ما که فعلا امتحانی نداریم ، بیخیال
بیا این یک روز رو خوش بگذرونیم
و فیلمو گذاشت
درباره دو تا دختر لزبین بود که عاشق هم شده بودن
یکم که از فیلم جلو رفت صحنه دار شد و همونطور که توی فیلم دخترا داشتن همو می‌میبوسیدن صدای ناله ای شنیدم
صدای ناله آرزو بود
دستش تا ته توی شورتش بود
صدای ناله ها باعث می‌شد نتونم مقاومت کنم
دامنم رو زدم بالا و دستم رفتم طرف شورتم
خیس خیس بود
درآوردمش و شروع کردم به مالیدن کصم
اتاق پر از صدای آه و ناله شده بود
که بعد چند دقیقه گرمی دست دیگه ای رو روی کصم حس کردم
آرزو بود
دستمو برداشت و افتاد به جون کصم
آروم برام لیسش میزد و برای اینکه حشری ترش کنم ناله های ریزی میکردم
زبونشو کرد تو کصم و میچرخوند
میتونستم لرزیدن بدنمو حس کنم
نیم تنه ام رو در آوردم و شروع به چنگ انداختن نوع سینه هام کردم
داشتم کم کم ارضا میشدم
تا اینکه آرزو زبونشو در آورد
اون لحظه مثل آدم تشنه ای بودم که جلوی رود پر از آب ایستاده ولی نمیتونه چیزی ازش بخوره
که دیدم آرزو از تو میوه ها ی خیار برداشت و وازلین آورد و روی کصم و خیار زد و خیار رو آروم کرد تو کصم
و همزمان لب هامو میبوسید
فقط چند دقیقه کشید تا ارضا بشم
نوبت من بود که اونو ارضا کنم
کص صورتی و نرمش باعث می‌شد بخوام تا میتونم بخورمش
انگشت فاکمو آروم کردم تو بهشتش
جیغ کوچیکی زد و نفس نفس میزد
سرعت انگشتمو تند تر کردم و نفس های آرزو هم سریعتر می‌شد
تا اینکه بلاخره نفس ها قطع شد و اونم ارضا شد
هر دو مون بی جون روی مبل افتاده
دیدن سکس مامان و بابا
1401/01/09

#خاطرات_نوجوانی #والدین

سلام خدمت دوستان شهوانی این خاطرات که می خوام بگم برای سه سال پیش هست من تو یه خانواده سه نفری که تک فرزند هستم اما مادر و پدری بس سکس دارم باورم نمیشه اینقدر ادم سکسی باشن هیکل مادرم واقعا بدای کیر راست کردن این خاطره بر میگرده به پنج شنبه شب من غروب بت بچه ها رفته بودیم سالن فوتبال وقتیکه برگشتم ساعت نه بود واقعا خسته شده بودم بعد از مقداری شام خوردن من داخل هال روبروی کولر گرفتم خوابیدم ما خانه ام ویلایی دو بر یه سر این کوچه و یه سر کوچه دیگه قبلا مستاجر داشتیم بعد رفتن دیگه بابام قبول نکرد اون شب من خوابیدم قبلش خوابیدن موقع خوردن شام مامان خیلی به خودش رسیده بود گفتم جای می خواهی بری گفت نه کجا دارم برم یه لباس نیمه لخت واقعا کیرم داشت راست میشد شلوار چسبون کونش داخلش افتاده بود یه سور زده به جنیفر لوپز بعد از خوردن رفتم خوابیدم حدود ساعت دوازده بود دیدم زنگ خورد تو کیج خواب بودم که صدای بابام شنیدم گفتم ولش کن گرفتم بقیه خوابم کردم تو خواب و بیداری بودم که بابام با مامان داشتن حرف میزدن گفت عشقم من برم حمام میام لامپ ها رو خاموش کن بخواب من میام دیدم مامانم داره میاد طرف من منم خودم به خواب زدم دیدم روم پتو کشید ماچم کرد رفت اینقدر که بوی عطر میداد که نگو رفت تو اتاق خوابم که درش قشنگ روبروی هال بود دیدم دراز کشیده روی تشک با یه لباس خواب توری در حال سیگار کشیدن با موبایل ور رفتن باور نمیشد سینه هاش قشنگ تو نور لامپ تیر چراغ برق بیرون پیدا بود کیرم واقعا راست راست بود بعد از نیم ساعت بابام از حمام اومد بیرون با حوله حمام دیدم اومد طرف مامان یه بوسش کرد گفت بده یه نخ به من جنده خانم تنهایی میکشی تعجب کردم از این حرف مامان گفت عاشق جنده بازیم بعد از دادن یه نخ سیگار خوابید کنارش دیدم مامان با دستش داره با کیر بابام بازی میکنه بلند شد اومد طرف کیرش چه بزرگ بود باورم نمیشد که این صحنه رو میدیدم بعداز با دست بازی کردن دیدم قشنگ داره ساک میزنه چه ساکی همچین ملچ و ملوچ میکرد بعد خوابید لباسش خواب در اورد وای چه سینه ای چه هیکلی دیدم بابا کیر قشنگ تنظیم کرد لای کوس با یه تکون رفت داخل قشنگ عین تلویزون که داری سوپر نگاه میکنی اما من زنده داشتم زید پتو میدیدم واقعا داشتم کیف میکردم بعد از کمی تلمبه زدن گفت سکی بشو وای چهار دست و پا شد چه کونی دوست داشتم برم تو بگم برو کنار من بکونم دیدم قشنگ کیر راهی کوس میکرد چه ناله ای میکرد بعضی موقع هم میگفت بکون توش تندتر جرم بده اه اه اه اونم تندتر میکرد موقع کردن با دستش سینه هاش از زیر میگرفت وای چه حالی میکردن بعد بابام خوابید مامان اومد روش همچین بالا و پایین میرفت که سینه هاش تکون میخورد بعد یه جمله شنیدم پشمام فر خورد گفت جنده خانم کی میشه دوباره با مجتبی بکنمت دوتایی اونم گفت هر موقع که بخواهی جون دوست دارم دوتایی بکنی من جون قربون کیرتون برم دلشتم تعجب میکردم یادم اومد الکی نیست خاله ام اینقدر تو خونه ما هست نگو دوستان سکس گروهی میزنن بعد از تلمبه زدن دوتایی مشغول سیگار کشیدن شدن در همین حال قربون صدقه هم میشدن که مامان گفت مرجان یه لباس زیر خاص خریدی برای هفته دیگه که عقد کنی ریحانه هست بعدش بیان اینجا که بپوشه بابا گفت ایول یه کوس ناز افتادیم واقعا خاله ام مثل مامان هم خوشگلن هم بدنش خوش فرم واقعا جفتشون زیبا هستند شوهر خاله ام ادم واقعا شوخ و با صفا هست من خیلی باهاش شوخی میکنم نگو اینا همه برای اینه که مامان بهش کوس میده اون شب جمعه گذشت با چند دفعه جق زدن من فکر کنم سه یا چهار دفعه جق زدم تا صبح هم
خانوم همسایه: دیدی سکس اینقدرم بد نیست
1401/01/11

#زن_همسایه #زن_بیوه #خاطرات_نوجوانی

این داستان واقعی اولین سکس منه، سال ها پیش صبح زمستون بود و سرمای هوا بدجوری به گرمی قلب نوجوونم تازیانه میزد، سوم دبیرستان بودم و به قول هم کلاسیام بچه خوشگل مدرسه، درسخون و شاگرد اول مدرسه بودم و در عین حال کمرو و گوشه گیر و تنها. اون روز سوز زمستون و سحر ناخیزی منو و باقی دست های پنهان کائنات همه زورشون رو بکار گرفته بودن تا من دیر به مدرسه برسم، منم با عجز و لابه کنار بقیه مردم توی ایستگاه اتوبوس دم خونمون واساده بودم تا تاکسی یا اتوبوسی از راه برسه و منو در آغوش گرمش بگیره و تا مدرسه در برابر شلاق یخی زمستون محافظت کنه اما دریغ از یه اتوبوس خالی یا یدونه تاکسی که در یورش سهمگین سونامی مسافرا و عابرین غوطه ور و ناپدید نشه و امواج نا امیدی و افکار جا موندن از امتحان رو به صورت من نکوبه.
چند هفته ای میشد که یه مستاجر جدید آورده بودیم، ما طبقه بالا بودیم و اونام طبقه پایین، از یه شهر خیلی دور (اولش می گفت واسه کارش) اومده بود اینجا و تنهاتر از تک درخت کویر توی هفت آسمون شهر ما حتی یه ستاره هم نداشت، خودش بود و نوزاد پسر کوچولوش.
اون صبح سرد زمستون در حالی که ناامیدانه به نمره صفر کارنامه م توی درس شیمی فکر می کردم، در پارکینگ رو باز کرد تا ماشینشو بیرون بیاره، منم با دودلی و حس خجالتی عمیق به این بارقه امید خیره شده بودم و در نهایت تصمیمم رو گرفتم و دویدم اونور خیابان سمت خونمون و بهش سلام کردم و گفتم خانم فلانی امتحان من دیر شده و ممکنه لطفا منو برسونید؟ اونم با مهربونی بهم سلام کرد و گفت حتما. توی راه همش با خجالت بزور آب دهنمو قورت می دادم و الکی به روبرو خیره شده بودم و بهش آدرس می دادم که از کدوم طرف بره و منو برسونه به مدرسه، خلاصه اون روز بخیر گذشت و به موقع رسیدم به امتحان.
بعد از اون روزایی که خوش شانس بودم و اون منو منتظر تاکسی یا اتوبوس واسه مدرسه میدید، میومد و با مهربونی بهم تعارف می کرد و منو میرسوند، مامانم می گفت مثل اینکه توی شهر خودشون با خونواده شوهر سابقش دچار مشکل شده بوده و در نهایت از دست اونا تصمیم به مهاجرت به شهر ما گرفته بوده و از مامانم خواسته بود که اگر (هر قدر هم غیر محتمل) کسی به هر وسیله ای ازش خبری گرفت چیزی نگه، خانوم خوب و مهربون و خیلی زیبایی بود، چشمای کشیده ای داشت و پوستی سبزه، یه باسن خوش فرم و گنده و رونایی که بی شباهت به ورزشکارا نبود.
چند ماهی میشد که از اومدنشون به خونه ما گذشته بود و کم و بیش نشونه هایی از یه حس متفاوت بین خودم و اون نمایان شده بود حسی که می تونستم حسش کنم اما نمی دونستم که واقعیه یا حاصل فرافکنی های شهوت انگیز من، یه روز عصر پاییزی وقتی رسیدم خونه، هرچی زنگ زدم کسی خونمون نبود و منم منتظر نشسته بودم پشت در، همسایمون از راه رسید و وقتی منو در اون حال دید پرسید که چرا اونجا نشستم و منم ماجرا رو واسش تعریف کردم، اونم با مهربونی بهم تعارف کرد که برم خونه اونا تا مامان بابام بیان. منم با حسی آکنده از خجالت و تردید و در عین حال شعف و خوشحالی قبول کردم. من توی حال نشستم و اونم رفت لباساشو توی اتاق خوابشون عوض کرد و بچه شو بغل کرد و اومد پیش من و گفت می خوای واست یه فیلم بذارم تا خونوادت میان نگاه کنی؟ اون موقع تازه سی دی اومده بود و منم مشتاقانه گفتم بله ممنون میشم، با اینکه لباساش خیلی هم نامتعارف نبود و سعی کرده بود خیلی هم ول و باز نباشه اما انگاری رونا و باسنش داشتن لباساشو پاره می کردن و همه تلاششون این بود که غول شهوت منو بیدار کنن، من مشغول تماشا کردن فیلم یا بهتر بگم دید زدن اون شدم
خاطره اولین عشقبازی
1400/01/23

#گی #خاطرات_نوجوانی

زنگ آخر معلم نداشتیم و زودتر تعطیل شدیم ، از مدرسه اومدم بیرون ، زنگ قبلش ورزش داشتیم و اینقدر فوتبال بازی کرده بودم که حال نداشتم با اتوبوس برگردم خونه ، آخه مدرسه ام به خونه دور بود و هر روز با اتوبوس میرفتم و برمیگشتم .
تصمیم گرفتم با تاکسی برم که راحت باشم و زودتر برسم . نزدیک ظهر بود و خیابون نسبتا خلوت ، بالاخره یه تاکسی اومد و مسیرمو گفتم ، راننده پرسید دربست میری ؟ گفتم نه چطور ؟ گفت آخه این مسیر الان مسافر نداره ، گفتم منم محصلم بیشتر پول ندارم ، گفت حالا بیا بالا یکاریش میکنیم .
رفتم جلو نشستم و کوله و لباسهامو گذاشتم روی پام . یکم بعد راننده گفت وسایلتو بزار روی صندلی عقب راحت باشی ، گفتم مگه مسافر سوار نمیکنید ؟ گفت نه دیگه خبری نیست منم بعدش میرم خونه . برگشتم که کوله و لباسمو بزارم عقب احساس کردم دستش خورد به رونم ، آخه با لباس ورزشی بودم و شلوارم قشنگ رفته بود لای کونم . وسایلتو گذاشتم و برگشتم نشستم ولی هم اضطراب داشتم هم خوشم اومده بود .
از راننده بگم ، یه مرد خوشتیپ حدودا ۴۵ ساله با شلوار جین و پیراهن آستین کوتاه که موهای پر پشت سینه اش از لای یقه بازش زده بود بیرون . ته ریش و سیبیل شیکی هم داشت .
یکم رفتیم که سر حرفو باز کرد ، گفت اهل ورزشی گفتم امروز ورزش داشتیم البته منم عاشق فوتبالم ، گفت منم سن تو بودم خیلی فوتبال بازی میکردم ، خوبه حرفه ای دنبال کنی . حین صحبت دست کشید به رونم و گفت بدنتم خوب و عضله ای هست و به درد فوتبال میخوره . البته اینجوری نبود و فقط میخواست منو دستمالی کنه .
اون که حرف میزد من بیشتر به لای پاش نگاه میکردم که برجستگی کیرش زیر شلوار جین خیلی بچشم میومد . به بهونه برداشتن آب از تو کیفم دوباره برگشتم سمت صندلی عقب ولی اینبار کامل و یکم قنبلم کردم و همینجور شروع کردم آب خوردن که دوباره گرمای دستشو روی کونم احساس کردم ، یخورده لفتش دادم و برگشتم سر جام . دیگه تابلو بود طرف بچه بازه و منم خوشم اومده بود ، البته من گرایش داشتم ولی در حد شیطونی با همسن و بچه های فامیل ، تا حالا با مرد بزرگ سکس نکرده بودم .
اونم وقتی دید من از دستمالیش خوشم اومده جسورتر شد و حین جابجایی کیرش گفت ، وقت داری یه دور باهم بزنیم ؟
منم بدون تعارف گفتم بله چون یه زنگ زود تعطیل شدیم . لبخندی زد و گفت بیرون هوا گرمه دوست داری بریم خونه من ؟ خونم نزدیکه هم علاف نمیچرخیم هم با پلی استیشن پسرم یه دست فوتبال میزنیم . پرسیدم مگه خانواده هستن ؟ گفت اتفاقا نیستن ، رفتن شهرستان و منم تنهام .
دیگه گوشی دستم اومد که آقا چند روزه کسی رو نکرده و حسابی حشریه و کی بهتر از یه بچه خوشگل با یه کون تنگ و قلمبه .
یکم بعد رسیدیم جلوی یه آپارتمان ، ریموتو زد و وارد پارکینگ شدیم ، بعدش رفتیم تو آسانسور و طبقه ششم ، در واحدو باز کرد رفتیم داخل . منو راهنمایی کرد سمت پذیرایی و گفت تا لباس عوض کنه منم تی وی و پلی استیشن و روشن کنم .
نشستم روی کاناپه و دم و دستگاهو روشن کردم و رفتم روی بازی فوتبال ، داشتم تیم انتخاب میکردم که پشت سرم گفت راستی من نادرم اسم تو چیه خوشگله ؟ برگشتم گفتم آرمین هستم که دیدم لخت با یه شورت اسلیپ داره می‌ره سمت آشپزخونه ، بدنی عضله ای و پر از مو . دید دارم با تعجب نگاهش میکنم خندید گفت هوا گرمه دیگه بهتر راحت باشیم . یکم میوه و تنقلات آورد گذاشت روی میز و نشست کنارم . دیگه حواسم به آماده کردن بازی نبود و زیر چشمی بدن و کیر نیم خیزشو دید میزدم که یهو دست انداخت تیشرتمو درآورد و گفت راحت باش آرمین جون تا منم معذب نباشم ، البته که منم بد
ماجرا با پسر همسایه
1401/01/26

#گی #خاطرات_نوجوانی

دوستان این داستان بر می گرده به ۸سال پیش زمانی که من ۱۷سالم بود.۱۳سالم بود که اولین باردر حین کشتی گرفتن با پسرخاله ام که یه سال از من بزرگتر بود دیدم وقتی روم خوابید کیرش سیخ شد و من راست شدن کیرشو که روم خوابیده بود حس می کردم . چند ماه بعد با پسرعمو که یه شب خونشون خوابیده بودم و همسن بودیم و پیش هم خوابیده بودیم دیدم منو از پشت بغل کرد و همون داستان کیر راست شده .منم خودمو به بی‌خیالی زدم و این داستان ها تکرار شد با پسرخاله ام چند بار بیشتر تکرار نشد ولی با پسرعمو زیاد شد جوری که تا یه سال بعد اینقدر پرو شده بود که راحت انگشتم می کرد شب روم می خوابید دست میزد به کیرم ووووو… البته منم خوشم میومد ولی هنوز کار به جای باریک نرسیده بود این داستان ها مالوندن به من ادامه داشت تا اینکه پسر خاله ام که روز خونشون بودم توی کامپیوتر اش یه فیلم سکسی پلی کرد البته گی نبود با هم دیدیم هر دو تا مون شهوتی شده بودیم جوری که سر پا وایساده بودیم و دستامون توی شرتمون بود و داشتیم با کی مون ور می رفتیم که پسر خالم که دید من تو حسم منو از پشت بغل کرد گفتم چیکار می کنی گفت همون کاری که تو کشتی می کنیم الان سر پا می کنیم از من انکار از اون اصرار و دست کردن تو شرتم و سوراخمو پیدا کردن مخمو زد اولین کله لاپایی از من گرفت البته اینقدر جق زده بود که توی دو دقیقه آبش اومد .منم که نه بدم اومد نه زیاد حال کردم ولی خوب دو ماه بعد که شب خونه پسر عمو م بودم و اون در حین انگشت کردن من بود بهش فهموندم که می تونم تا لاپایی پیش بره اون ولی کیرشو میزاشت سر سوراخ و منو تا صبح بغل می کرد یه دوسالی گذشت دو سه بار دیگه پسر خاله لاپایی زد ولی بیشتر اوقات با پسر عمو بودم .مستاجرمون رفته بود داشتم واحد پایین رو تمیز می کردم که یکی در زد پسر همسایه بود سلام علیک مختصری داشتیم در وا کردم توضیح داد که مادرش از همسایه ها شنیده که واحد ما خالی شده و اونا هم موعد تخلیه شون بود اگه اجازه بدید بیام ببینم اگه خوب باشه مادرم اینا بیان ببینند گفتم بفرمایید من یه شلوارک تنگ پوشیده بودم و یه رکابی .کسی خونه نبود پسر همسایه سه سال از من بزرگتر صورت سبزه و تو پرتر از من بود .اومد تو واحد دید.خو شش اومد گفت مادرش حتما اکی میده تو این حین خیلی صحبت کردیم و گرم گرفتیم و خیلی شوخی کردیم . وسط شوخی ها ش یه دفعه گفت اینجوری نری بیرون جدی . گفتم چرا چی شده با خنده گفت بچه های محل می دزدنت البته اگه من بزارم .خنده گرفته بود گفتم یعنی نمی زاری گفت نه اول خودم می دزدمت دوباره خندم بیشتر شده بود پروتر شدو اومد نزدیکم با یه لبخند و دست زدن به کونم گفت حیفه این دست غریبه بیوفته من زدم تو شوخی شماره رد و بدل کردیم اون روز گذشت .بعد چند روز مادرش اینا اومدن دیدن و رفتن .یه چند روز گذشت زنگ زد دوباره سلام و علیک و شوخی و خنده گفت اکی بودی بیام خونه رو یه بار دیگه ببینم من گفتم که مگه مادرت نیومد ببینه (البته جدی) خندش گرفته بود گفت خونه خودتو می گم حیفه دست کسی دیگه بیوفته دوزاریم افتاد ولی به روی خودم نیاوردم گفتم چشم قابل شما رو نداره پروتر شد گفت خوب اگه قابل نداره بیا یه دست پی اس بازی کنیم بیا تعارف نکن بزور از من اکی گرفت گفتم باشه مزاحم نباشم گفت نه سریع بیا کسی خونه نیست گوشی قطع کردم به فکر فرو رفتم می دونستم می خواد منو بکنه ترسیدم آبرمو ببره از یه طرف شهوت از یه طرف ترس از آبرو تو محل . رفتم ولی تا اونجا دلشوره شدیدی داشتم زنگ زدم رفتم تو خیلی منو تحویل گرفت رفتیم کنار تلویزیون نشستیم شروع کردیم به بازی کردن
از اون روز کونی افشین شدم!
1401/01/26

#گی #خاطرات_نوجوانی #

توی یکی از محله های نسبتا فقیر نشین بزرگ شده بودم و تقریبا همه دوستام در سطح مالی خودم بودن.
البته دوستای زیادی نداشتم و بیشتر وقتمو با افشين میگذروندم .از هفت و هشت سالگی با افشين دوست بودم و همه جا باهم بودیم. همسایه روبه روی ما بودن و ارتباط خانوادگي هم داشتیم.
تفریح اصلیمون فوتبال بود. چه توی کوچه و چه توی خونه با پلی استیشن. افشين سه سال از من بزرگتر بود.
رابطه‌ ما روز به روز صمیمی تر میشد و گاهی شبا خونه همدیگه میخوابیدیم و…
دوازده سالگیم شروع داستان من بود.
من یه پسر معمولی با قد و وزن معمولی و پوستی سفید بودم که روابط اجتماعی بالایی نداشتم و برعکس تموم بچه های محلمون خیلی آروم و مودب بودم.
طبق سالای گذشته سرگرمیم همون فوتبال بود.
یه روز که خیلی حوصله ام سر رفته بود و مادرم و خواهرم میخواستن برن مهمونی، توپم رو برداشتم و رفتم در خونه‌ افشين که بازی کنیم اما خب هیچکدوم از بچه ها نبودن. واسه همین افشين منو دعوت کرد خونه‌.
افشين سه چهار ماهی بود ورزش کشتی رو انتخاب کرده بود و ازم خواست یار تمرينش بشم و منم قبول کردم. و شروع کردیم به کشتی گرفتن اما خب پشت سر هم زمین میخوردم و افشين هر فنی بلد بود روم پیاده کرد. کلی عرق کرده بودیم و به نفس نفس افتاده بودیم که دوباره افشين منو زمین زد و روم دراز کشید. تقلا می‌کردم که خودم رو جدا کنم که افشين گفت بیا همین حالت کمی استراحت کنیم و منم قبول کردم .تازه با جق زدن آشنا شده بودم و چيز زیادی نمیدونستم اما میدونستم این کار بدیه. بعد از چند لحظه افشین خودشو خیلی آروم بهم میمالید طوری که کیرشو روی کونم حس میکردم اما از این حالت بدم نیومده بود و ساکت زیرش وایساده بودم.
افشین که دید عکس العملی نشون نمیدم دستشو دو طرفم گذاشت و سرشو کنار صورتم آورد و شروع کرد از روی شلوار تلمبه زدن و نفس های تند تندش به گوش و صورتم میخورد.
بهش گفتم داری چیکار میکنی؟ بلندشو دیگه
که با خنده‌ گفت: توی باشگاه این تنبیه کسیه که میبازه . وایسا
و به کارش ادامه داد.
میدونستم که داره الکی میگه و اینکار اشتباهه اما از طرفیم حس خوبی داشتم و دیگه حرفی نزدم.
بدنم داغ کرده بود و چشمامو بسته بودم که افشین وایساد و گفت ی لحظه وایسا! بدون اینکه تکون بخورم دراز کشیده بودم که دوباره روم دراز کشید. متوجه شدم کیرشو بهتر دارم حس میکنم. سرمو برگردوندم و دیدم شلوارش تا نصفه پایینه! خودمو کمی بالا دادم.
+چرا لخت شدی؟ ولم کن
-بخواب مهدی
+میگم بلندشو
اما بدون توجه روم دراز کشید و با دست سعی می‌کرد شلوارمو پایین بده.
با دستام شلوارمو گرفتم و سعی کردم بلندشم اما افشين زورش خیلی بیشتر از من بود و نميتونستم
-ساکت باش مهدی. الان مادرم میاد تو
+ولم کن
-هیسسس بیاد تو بد میشه واسمونا
به هق هق افتاده بودم و دستمو روی صورتم گذاشتم که افشين از همین استفاده کرد و شلوارمو کشید پایین و دوباره روم دراز کشید. با دستش کیرشو لای کونم گذاشت و شروع کرد تلمبه زدن. نمیتونستم از روی خودم بلندش کنم و افشین بدون توجه لای پاهام تلمبه میزد. گاهی کیرش به پشت تخمام میخورد و یه درد کوچیک اما لذت بخش کل وجودم رو گرفته بود . و من کل مدت چشمامو بسته بودم و دستام روی صورتم بود. ديگه تسلیم شده بودم و تکون نمیخوردم یا بهتر بگم شهوت بهم غلبه کرده بود.
چهار پنج دقیقه مدام کیرشو عقب جلو میکرد و کل وزنشو روم انداخته بود. توی همین حال نفساش تند تر شد و ناله اش بلند شد و یهو پشت تخمام خیس شد و فهمیدم ارضا شده. چند ثانیه روم موند و بعد بلند شد.
با اینکه لذت برده بودم اما ترس بدنمو به لرزه انداخته
اولین لاپایی
1401/01/30

#گی #لاپایی #خاطرات_نوجوانی

سلام دوستان اولین باره که دارم داستان مینویسم و نمیدونم تهش چی بشه 🙂 داستان همجنسگرایی داره اگر دوست ندارید نخونید.
این داستانی که براتون میگم مال 14 سالگیمه که کلاس اول راهنمایی بودم من یه هیکل درشت و تپل تقریبا پر مو دختر پسند و دوستم که درموردش میگم یه بدن لاغر با نهایتا وزن۴۰ تا ۵۰ ، میشه گفت اواسط سال تحصیلی بود که من متوجه یه پسر لاغر با قد حدود شاید 145 شده بودم و قد خودم اون موقع ۱۶۶ بود و کونش شاید اندازه یه ممه ۸۵ بود ولی انقدر نرم و گوشتی که نگم اووووف
یه روز که بنا به یه سری تغییرات مدیرمون مارو جا به جا کرد من چون قدم بلند تر بود همیشه آخر بودم و یکی دیگه تو اون میز کنارم بود، و اون پسر که اسمش علیرضا باشه جلو من (: .
چون همیشه استاد تفکر و سبک زندگی میاد تو کلاس و شروع میکنه به کسشر تعریف کردن و فیلم آموزشی اینا بغل دستی من رو به سمت چپ خوابیده بود (سرش رو میز بود و از اون جایی که میدونید میز های مدارس معمولا سه نفره ان و پشت سر هم قرار میگیرن و یه فاصله ای برای رفت آمد)
خلاصه منم داشتم گوش میکرم به کشسرا که گفتم برم یکم سیخش بزنم ببینم چی میشه نهایتش میگم دستم خورد…
رفتم به کونش دست زدم دیدم نگام کرد و هیچی نگفت این دفعه اون کون لامصبو گرفتم فشار دادم دیدم آروم کونش رو داد عقب (توضیح میز سخته که واستون تصویر سازی کنم ولی معمولا از صندلی که طرف جلویی میشینه و چوب جلو جامیز میز عقبی یه فصله ای هست از اونجا داد عقب)
و متوجه پیام سبزش شدم!
اینم بگم قبلنا هم خودم رو گاهی اوقات بهش می‌مالید و کیرمو بهش میزدم خیییلی حال میداد چون بار اولم بود.
وقتی کونش رو داد عقب من با دست قشنگ مالیدمش و کیرم شق شده بود کیری که جوری شق شده بود که حتما باید آبش میومد تا بخوابه
چون ذهن بازی دارم خداروشکر 😂😂 اومدم کیرم رو از زیپ شلوارم با شرت در آوردم و مدادم رو مثلا انداختم و رفتم محکم کیرم رو به کون جیگرش فشار دادم و تو اون زنگ آبم رو آوردم (از استاد اجازه گرفتم برم دستشویی و با فکر کردن به اون نمیچه لمبر نرم آبم رو آوردم
زنگ تفریح بین ۲۰۰ نفر و یه صحن بزرگ گیرش آوردم و باهاش صحبت کردم و اونم مثل این که دلش خیلی باهام همراه بود به بهانه درس ریاضی رفتم خونش و با یه لباس راحتی تو یه اتاق…
چون میدونستم کار به کجا ختم میشه یکم وازلین و یه پلاستیک آورده بودم بعد که در اتاق و بست و قفل زد از پشت بغلش کردم و روی پوست نرم و سفید گردنش رو خوردم و حسابی شل شده بود روی کیرم وازلین زدم و لای پاش کردم و محکم خودمو بهش فشار دادم(فعلا به کون نرسیدیم) خیلی حشری شده بودم لب نمی‌داد نمیدونم بدش میومد یا نه ولی من کارمو خوب انجام می‌دادم بدنش رو لمس میکردم و لاپایی میزدم و آبم اومد متاسفانه من زود ارضام و و یه کیر ۱۶ سانتی کفلت و دوتا تخم تمیز دارم ولی نهایتا ۳ دقیقه بتونم دووم بیارم بعد لاپایی تخمام یه جوری آبم رو ریخته بودن بیرون که زیر شکمم درد میکرد و چرخوندمش و کیر ۱۳ سانتی نازک و سفیدش رو میخوردم و تخماش رو هم بی نصیب نزاشتم از اون جایی که بدن سفید و بی مویی داشت خیلی حال داد و خوب اون دیر ارضا بود و داشتم یه ۷ دقیقه ای میخوردم و دهنم درد اومده بود چون کیرش کوچیک بود گفتم بخواد تو کونم کنه حال نمیده خلاصه اب اونم اومد ولی چون یکم بدم میاد براش جق زدم بعد از اتمام کار و تمیز کردن فرش دستمال هارو ریختم توی پلاستیک و بستم و یه عطر تو هوا و تمام…
خیلی بدن خوبی داشت روی تخت دراز کشیدم و بغلش کردم و دستم روی شکمش و لبام روی گردنش و بوی شامپوی خوبی که به موهاش زده بود و دستش
شب تابستان با دخترخاله هام
1401/01/30

#دخترخاله #خاطرات_نوجوانی

سلام اسم من علی هست وهمه بهم میگن داش علی من۲۷سالمه و بچه تهرانم من یه خاله دارم که دوتا دختر داره اونا تو یکی از شهرهای غرب کشور زندگی میکنن این داستان که براتون مینویسم مال ۱۰سال پیش هست اون موقع من درس میخوندم و تابستون که شدوباهزار بدبختی که شد امتحان هامو دادم و قبول شدم برای استراحت از مادرم خواستم که اجازه بده برم یه چند روزی خونه خاله که یه پسر هم سن خودم هم داشت برم من تو فامیل به شوخ طبعی معروف بودم و به همین خاطر همه از من خوششون می اومد. خلاصه رسیدم خونه خاله و کلی با استقبال گرم خاله روبه رو شدم خالم با مادرشوهرش توی یه خونه قدیمی که یه حیاط بزرگ و چندتا درخت توت داشت زندگی میکردن و اونجا دوتا اتاق خواب و یه آشپزخونه و سرویسش هم گوشه حیاط بود من با دختر خاله کوچیکم که با خودم تقریبا هم سال بود خیلی راحت بودم و گاهی هم شوخی های پایین تنه هم میکردیم. خلاصه شب شد و چون هوا خنک بود خالم جای ما بچه ها رو توی حیاط انداخت و فکر کنم خودش هم با شوهر خاله وعده داشتن که توی اتاق اول خوابیدن به ردیف کنار هم دراز کشیده بودیم و نوبتی جک تعریف میکردیم دختر خاله بزرگه یه کم انگار رو فرم نبود انگار و هرچی جک میگفتم به زور میخندید و معلوم بود حوصله نداره منم که دیگه هوسم زده بود بالا بعضی از جک های سکسی که بلد بودم و یواشکی در گوش اون کوچیکه میگفتم و اونم انگار تو کونش عروسی میشد اینم بگم که پسرخالم عادت داره زود میخوابه و اصلا تو فاز ما نبود دیگه علی کوچیکه داشت بی تاب میشد چون قبلا هم با دختر خاله کوچیکه یه شیطنتی در حد دست مالی کرده بودم ولی نمیزاشت که به قول معروف از زیر شلوار کاری بکنیم و مثلا میترسید. اون شب دستم وگذاشته بودم روی کوسش از رو شلوار و زیر پتو که اون یکی نبینه طوری خوابیده بودیم که اول پسرخاله بعد من بعد دختر خاله کوچیکه و بعد هم اون بزرگ تر دیگه یواش یواش اون بزرگه هم خوابید و منم که خیلی هوس کرده بودم چون همش دستم رو کوس تپل ون رم دختر خالم بود رفتم دم گوشش گفتم میای حال کنیم که اولش طبق معمول ناز کرد و منم هی جک های سکسی میگفتم و با دستم کوس و سینه هاشو میمالیدم که احساس کردم کوسش دیگه خیس شده و آماده بهربرداری شده یه دفعه دست انداختم شلوارشو با شرت باهم کشیدم پایین اونم به هوای اینکه خواهرش بیدار نشه ونفهمه نتونست چیزی بگه یواش یواش شروع کردم به خوردن سینه هاش و اونم هی التماس میکرد که نکن بیدار میشه منم که انگار شهوت داشت از جونم میزد بیرون اصلا به اون فکر نمیکردم و رفتم زیر پتو شروع کردم به لیس زدن کوس بی مو نازش که انقدرخیس شده بودومنم لیس میزدم یه صدای شلپ شلوپی میداد که نگو دیگه طاغت نداشتم وشرتکمو کشیدم پایین وبرشگردونم به طوری که کونش سمت من بوداز پشت کیرم وگذاشتم لای پاش وشروع کردم به عقب جلو کردن اونم هی داشت اخخخخخ واوففففففف میکرد که یک دفعه باصدای دختر خاله بزرگه به خودم اومدم که میگفت خجالت نمیکشید نمیگید یه وقت مامان بیاد بیرون صدا تون کل خونه رو برداشته بامن وموم کردن گفتم ببخشید اونم گفت اشکال نداره حالا کی میخواد جواب هوسی که به جون من انداختید بده که من از خدا خواسته گفتم روجفت خایه های نازم گفت بیا وسط ما بخواب اونم خودش شل وارشو کشیدپایین گفت بیا بخورش همونجوری که مال اونو میخوردی تازه فهمیدم که از همون اولش هم بیداربودهرفتم زیرپتو که کوسش وبخورم که چشمتون روز بد نبینه وای یه کوس با یه خروار پشم که لامصب انگارتابحال به خودش ژیلت ندیده که به زور میشد از لای اون هم پشم چوچولو پیدا کرد ولی عوضش اونم تلافی کرد وی
فقط به پسرا حس دارم. ترنسم؟
1401/02/24

#ترنس #گی #خاطرات_نوجوانی

سلام
من آریانا هستم ۱۷سالمه و تهران زندگی میکنم
نمیخام حاشیه برم و مقدمرو زیاد کنم پس میرم سراغ اصل مطلب
من پسرم اما به هم جنس خودم حس دارم نه فقط از لحاظ جنسی از همه لحاظ. میدونم چه فکری میکنین ولی خب خدمم نمیدونم ترنس هستم یا نه راستش مشاورم نرفتم ولی خب از ۱۵ساگی به این قضیه پی بردم. از کودکی ام همش دوست داشتم تو جمع دخترا باشم تا پسرا با دخترا بازی کنم و بازی دخترونه.
خب برگردیم به همین سنم، من دوتا دوست صمیمی دارم (اشکان،دانیل)
که از کلاس شیشم همکلاسی هستیم من همیشه تو مدرسه با اشکان دانیال بودم و چون محتوای مدارس خیلی داغونه راستش میترسیدم به کسی اعتماد کنم باهاش دوست شم جز اشکان دانیال به کسی اعتماد نداشتم حالا بماند که چقدر ازیت شدم بین اون پسرای حشری مدرسه. میدونین آخه من درسته به پسرحس دارم ولی خب فقط همون پسری که دوسش دارم باید بهم دست بزنه .خلاصه بگزریم
یه روز اشکان و دانیال داشتن باهم در مورد باشگاه بدنسازی حرف میزدن قرار میزاشن که برن ثبت نام کنن راستش من فکرم درگیر شد که چرا به من نمیگن باهاشون برم یعنی من نمیتونم از خدم مراقبت کنم ، یعنی من نمیتونم به خاطر این وضعیتم آزادی داشته باشم ، من از استایل بدنم راضی بودم دوسش دارم ولی خب به خاطر این فکرای تو سرم بهشون گفتم منم میام یه نگاه با تعجب کردن بهم دانیال گفت متمعنی میخای بیای ؟ منم یکم دودل بودم ولی باز غرورم گفت آره
ما شب بعدش آماده شدیم رفیقتیم باشگاه. باشگاه مال رفیق دایی اشکان بود شب اولی که وارد باشگاه شدم خیلی استرس داشتم.
ثبت نام کردیم اشکان گفت خب بریم لباسامونو عوض کنیم و بریم گرم کنیم. اتاق پروفاش پردهاش کنده شده بود و خب همه مثل من خجالتی نبودن براشون مهم نبود من لباسمو در آوردم و لباس ورزشیمو تنم کردم واستادم تا خلوت شه بعد شلوارمو در بیارم، یه موقعیت گیرم اومد و شلوارم در آوردم همون لحظه یه پسره با قد یکو هشتادو پنج تا یکو نود بدون لباس و بدن خیلی خش فرم و مو های مشکی اومد اشتباهی تو اتاق پروف من چشمش خورد به بدنم یه ثانیه روم کرد رو پاهام بعد سرش آورد بالا گفت ببخشید ندیدمتون (من موهای پامو میزنم و کلا آدم کم مویی هستم صورتمم هنوز مو‌ در نیاورده ولی میخام لیزر کنم در اینده ) من رفتم پیش دوستام و تمرین میکردم اولش نفهمیدم ولی بعد که خاستم آب بخورم فهمیدم همون پسره داره نگام می‌کنه و با دوستش حرف میزنن رفتم شیشه ابمو‌ برداشتم رفتم سمت آبخوری شیشه ابمو‌ پر آب کردم تا برگشتم دیدم پسره پشت سرمه. منم چون خیلی خجالتیم سرم پایین بود میخاستم برم که اسمم ازم پرسید اسمم بهش گفتم اونم خدش معرفی کرد بهم : اسمش محمد بود ۲۱سالش بود. اون شب بعد یکو نیم ساعت تمرین رفتیم خونه. ما هر شب باشگاه می‌رفتیم جمعه ها تعطیل بود ولی بقیه شبا می‌رفتیم یه هفته گزشت میرفتیم باشگا و پسره همش چشش رو من بود منم زیاد توجه نمیکردم. یه شب داشتیم رو پا تمرین می‌کردیم و پا میزدیم من داشتم با دستگاه جلو ران میزدم با دانیال کل کل میکردیم و وزنه زیاد میکردیمو ست بیشتر میزدیم همینجوری که وزنه زیاد میکردیم من ست پنجم پاهام کم آورد و خسته شدم محمد دقیق پشت سرمون داشت به تمرین دیگ میکرد و فهمیده بود که من خسته شدم تا میخاستم دیگ تمومش کنم باختم قبول کنم محمد اومدو گفت میشه کل کل تموم کنین من ستمو بزنم. منم که از خدام بودو خسته شده بودم گفتم باشه و پاشدم از دستگاه یه چشمکی بهم زدو منم فهمیدم که به خاطر این که باخت ندم این کارو کرد. دانیال همون لحظه بهم گفت اشکال نداره بیا بریم پشت ران بزنیم اونجا کل کل میکنیم من
اولین تجربه با دوست صمیمی

#خاطرات_نوجوانی #گی

سلام من اسمم ایلیاست 19 سالمه این داستان گی هست اگه دوسم ندارید نخونید
بایت غلط املایی و اشتباهاتم ببخشید اولین بار مینویسم
من تا قبل از این داستان هیچ تجربه ای از سکس نداشتم…من قدم ۱۷۶ وزنم ۷۸ کیلوئه تپلم با رونا و کون برجسته و درشت پوستم سفید واقعا سفیدم…یه دوست دارم در واقع تنها دوست صمیمی من هستش هم سنیم حدود چهار ساله با هم دوست هستیم حتی توی مدرسه و کلاسم با همیم…خیلی باهم تنها شدیم ولی هیچ وقت کاری نکرده بودیم…
اسمش ماهان هستش لاغر و سبزه ولی شیطون یکم…
یه روز گفت دلم استخر میخواد پایه ای بریم گفتم باشه ولی من تا حالا نرفتم گفت باشه پس بعد مدرسه بریم؟گفتم بریم
تهران زندگی میکنیم تا ساعتای ۲ مدرسه بودیم رفتیم خونه ناهار خوردیم و وسایل برداشتیم که بریم البته مایو نداشتم باید میخریدم…
گفت بریم همون استخر داره گفتم باشه اسنپ گرفتیم و رفتیم …
ساعت های چهار بود مایو خریدم و رفتیم داخل…موقع لباس عوض کردن گفت پسر چقدر تو سفیدی خندیدم گفتم دهنت سرویس
گفت چیه خب مگه دروغ میگم…گفتم چی بگم باید قبل ورود دوش میگرفتیم دوش گرفتیم و خیس شدم از نگاهای عجیبش خجالت میکشیدم…گفت یه دونه مو تو تنت نیست پسر اگه میدونستم یه حرکتی میزدم روت:)
به شوخی می گفت ولی متوجه شده بودم حرفاش از شهوتم هست…داخل استخر کسی به جز یه ناجی و یه مرد سن بالا نبود…
رفتیم یکم استخر و گفت بریم جکوزی گفتم بریم
موقع بیرون اومدن پشتم بهش بود گفت اوووف عجب چیزی هستی:)
گفتم دهنت سرویس دیگه دارم ناراحت میشما خجالت بکش مثلا رفیقیم
گفت کسخل رفیق چیه من مادرمم اینجوری جلوم بیاد میکنمش:)
خندیدم گفتم واقعا؟گفت اره والا
رفتیم تو جکوزی گفت میدی یا به زور بکنمت:/
گفتم خفه شو بابا اومد نزدیکم رونمو فشار داد گفت اووف چه نرمه پریدم یه لحظه شوک شدم
گفتم نکن زشته تابلو بازی در نیار گفت تو تابلو کردی بشین بابا کاریت ندارم که…ولی واقعا راست کرده بود کونکش…
بعد پرو تر شد بیشتر میمالید دروغ چرا واقعا خوشم اومده بود…یکم دیگه گذشت پررو تر شد دستشو از زیر برد لای کونم دوباره شوک شدم پریدم گفتم نکن…گفت باشه بابا فقط میمالم…گفتم ما چهار ساله رفیقیم چرا تازه به این نتیجه رسیدی؟گفت خدایی دقت نکرده بودم بهت:)
گفتم یعنی الان اوکی بدم میکنی؟گفت مثل سگ میکنمت:/
خندیدم گفتم خیلی لاشیی گفت جوون تو فقط بخند…گفتم نکن زشته گفت باشه بریم سونا؟گفتم بریم
این دفعه موقع بیرون اومدن قشنگ انگشت کرد از روی شورت دم سوراخم:/
رفتیم سونا بخار درو بست همش دورشو نگاه میکرد گفتم چته مشکوک میزنی…گفت یه ذره میخوری برام؟گفتم پشمام؟جان؟گفت اخه لعنتی پشم تو بدنت قاچاقه:/
گفت میخوری یا به زور بخورونم بهت؟خندیدم گفتم خفه شو بابا…نشستم روی سنگ اومد نشست کنارم دوباره دست گذاشت روی رونم فشار میداد این دفعه مقاومت نکردم واقعا دوست داشتم کاراشو دستمو گرفت به زور گذاشت رو کیرش راست کرده بود واقعا:/
گفت حداقل یکم برام بمال یکم نگاش کردم و از رو شورت مالیدم…بعد پررو تر شد کیرشو از تو مایوش در اورد داد دستم ترسیدم دستمو کشیدم گفتم نکن الان یکی میاد دوباره دستمو گرفت گذاشت روش گفت اینجا همش بخاره بعد من چشمم به دره یکم بمال…هیجان داشتم شهوتی شده بودم میمالیدمش کیف میداد عین سنگ بود و داغ…
میگفت جووون…بهم نزدیک تر شد دستشو برد پشت مایوم استرس داشتم گفتم نکن گفت نترس هیچکس نیست پرو پرو دستشو برد لای کونم قشنگ سوراخمو لمس میکرد ضربان قلبم رفته بود بالا…
همچنان با کیرشم بازی میکردم یه تف انداخت روی کیرش خندیدم گفت بمال اینجوری حال میده…مشغول مالیدن شدم گفت یکم بخور دیگه گفتم نه دوست ندارم…گفت باشه پس آبمو بیار شروع کردم براش جق زدن اونم دستش لای کونم بود…
گفت اینجوری نه بیا بشین روش گفتم عمرا یکی بیاد بگا میریم…همون لحظه سونا شروع کرد به تولید بخار…گفت نترس هیچی معلوم نیست…گفتم چیکار کنیم گفت بیا بشین روش
بلند شدم رفتم روی کیرش نشستم گفتم شورتمو در نیار خجالت میکشیدم گفت باشه یه تف مالید به کیرش گذاشت لای رونای تپلم گفت اوووف چه‌ چیزی هستی خندیدم گفتم بدو بابا…
گفت باشه یکم تلاش کرد نمیتونست کیرشو تکون بده
گفت برو بالای سکو گفتم نکن میبینن گفت نه برو زود تمومش میکنیم
رفتم بالا گفت بخواب مثلا دارم ماساژت میدم خوابیدم گفت ولی استرس داشتم اومد پشتم اول یکم با دست مالید کون و رونمو بعد دوباره تف کرد روی کیرش صداش میومد گذاشت لای پاهام گرماش عالی بود…
حرفی بینمون رد و بدل نمیشد…فقط تلاش میکرد ارضا بشه لای پاهام تلمبه میزد کیرش میخورد به خایم البته از روی مایو شاید ده تا تلمبه نزده بود گفت اووووف بلند شد نشست روی رونم کیرشو از لنگ مایوم کرد لای کونم و اونجا ارضا شد خیلی حس عجیبی داشتم هم شهوتی بودم هم خجالت زده اینکه با رفیقم این کارو کردم…
بعد