دختر عمه مهناز
1400/05/13
#دختر_عمه #خاطرات_نوجوانی
مهیار ۲۱مهناز۲۳ساله
دوستی ما از بچگی بود کارایی مخفیانه تو بچگی و بازیابی بچگی و…
تا این ک بزرگتر شدیم و بخاطر سن و درک اوضاع اطراف و موضوعات سکس و… دیگ نمیشد مث بچگیا راحت باشیم ک همین باعث ب وجود اومدن فاصله میشد ولی چون جفتمون حسمون مشترک بود و هم دوس داشتیم باز وقتی فرصت پیدا کردیم با هم مچ شدیم ک بخام اونارو بگم حوصله سر بر هست
رابطه ما هم مثل همه رابطه ها بعد از چند مدت با این ک ی خجالتی داشتیم ولی خب سمت بحث سکس و سکس چت این چیزا رفت اوایل از خاطرات بچگی ک چخوب بود فلان کار میکردیم کسی نمیدید راحت بودیم از این چیزا ک دیگ تو سکس چتامون از هم عکس سکسی میخاستیم ک کامل رومون ب هم باز شده بود از اونجایی هم ک بزرگ شده بودیم و سنمون جوری نبود ک بشه ب بهونه خونه یا بازی کردن باهاش تنها بریم پیش هم حتما وقتی میخواستیم بریم خانواده ها همراهمون بود ک هیچ فرصتی گیر نمیومد بخاطر این بعضی وقتها ب بهونه آب از آشپزخونه یا برنامه فیلمی چیزی از کامپیوتر برام بریز روفلش چند دقعه ای تنها میشدیم ک فرصت برا بوس و بغل بیشتر نمیشد یکی سر میرسید
ماهم همیشه نقشه میکشیدیم ک ی جوری تنها شیم متاسفانه مادربزرگ پدری بعد ی مدت مریضی سختی گرفت ک خدابیامرزش ی چند ماهی تو بیمارستان بود و عمه ام پیش بابابزرگم مجبور میشد بره نگه داری کنه ازش مامان بابامم تو بیمارستان و بالاخره فرصت پیش اومد برا ما شوهر عمه همراه بابام رفته بودن بیمارستان برا تایم ملاقات چون قرار بود اقوام شوهر عمه ام بیاد عیادت و مامانمم ک از صب پیش مادربزرگ بود عمه ام ک پرستار بابابزگ خلاصه خود عمه ام زنگ زد ک برو مهناز بیار خونه بابابزرگت پیش خودم تنها نباشه منم گفتم چشم الان کار دارم ی خورده طول میکشه وقت خریدم برا پیش هم بودن چون از قبل زیاد سکس چت کرده بودیم و وقتایی ک فرصت پیدا میکردیم بغل و بوس رومون باز بود پس زنگ زدم ک دارم میام دنبالت رفتم زنگ زدم برام در باز کرد رفتم تو در پشت سرمون قفل کردم بغلش کردم بلندش کردم محکم گرفتمش بوووش کردم و آرومممم میکرد عطر تنش نتونستیم جدا شیم و همونطور رفتیم رو تختش من نشستم و گذاشتمش تو بغلم اولین بار کارامش داشتم برا بوسیدنش و ترس از مزاحم نبود اقد لب و گردنش خوردم ک بدنش شل شد و حشری پیرهن چهارخونه دکمه ای پوشیده بود ک یکی یکی بازش کردم و آرومممم لیس میزدم زیر گردن و خط دکمه ها تا اومدم چاک سینه هاش نفس داغم پخش کردم وسط سینه هاش خودشو جمع کرد سرم فشار داد اومدم بالا تو چشای خمارش نگا کردم و قربون صدقش میرفتم پیرهن کامل از تنش در آوردم ی سوتین مشکی رو پوست سفیدش میدخشید همین من حشری کرد خوابوندمش رو تخت از سرشونه ک کش سوتینش بود زدم کنار زیرش لیس زدم تا اومدم سینه سمت راستش آوردم بیرون و نوکش آروم مک زدم و باهاش بازی میکردم با نوک زبونم تحریک میشد کمرش بلند میکرد و سینه مخالفش میگرفت تو دست از پشت جفت سوتینش باز کردم کامل درش آوردم ک با دستام دوتاش ماساژ میدادم باز زبونم گذاشتم کشیدم رو شکمش و دور نافش نفسم پخش میکردم ک دیونه میشد و موهام چنگ میزد فشار میداد دوطرف شلوارش گرفتم راحتی بود آوردم پایین یواش یواش همزمان هم میخوردم قسمت های زیر کش شلوار ک بدون شرت بود و کامل شلوار در آوردم خیس خیس شده بود از داخل رونپاش زبون میکشیدم دندون ریز میگرفتم تا میرسیدم ب کنار بهشتش باز همین کار تکرار میکردم ک خیس بودنش هر لحظه بیشتر میشد رفتم سراغ بهشتش زبونم از رو سوراخ باسنش تاا چوچولش کشیدم ی آه ناز گفت ک شرو کردم ب خوردن لبه هاش میکشیدم تو دهنم با لبام آرو
1400/05/13
#دختر_عمه #خاطرات_نوجوانی
مهیار ۲۱مهناز۲۳ساله
دوستی ما از بچگی بود کارایی مخفیانه تو بچگی و بازیابی بچگی و…
تا این ک بزرگتر شدیم و بخاطر سن و درک اوضاع اطراف و موضوعات سکس و… دیگ نمیشد مث بچگیا راحت باشیم ک همین باعث ب وجود اومدن فاصله میشد ولی چون جفتمون حسمون مشترک بود و هم دوس داشتیم باز وقتی فرصت پیدا کردیم با هم مچ شدیم ک بخام اونارو بگم حوصله سر بر هست
رابطه ما هم مثل همه رابطه ها بعد از چند مدت با این ک ی خجالتی داشتیم ولی خب سمت بحث سکس و سکس چت این چیزا رفت اوایل از خاطرات بچگی ک چخوب بود فلان کار میکردیم کسی نمیدید راحت بودیم از این چیزا ک دیگ تو سکس چتامون از هم عکس سکسی میخاستیم ک کامل رومون ب هم باز شده بود از اونجایی هم ک بزرگ شده بودیم و سنمون جوری نبود ک بشه ب بهونه خونه یا بازی کردن باهاش تنها بریم پیش هم حتما وقتی میخواستیم بریم خانواده ها همراهمون بود ک هیچ فرصتی گیر نمیومد بخاطر این بعضی وقتها ب بهونه آب از آشپزخونه یا برنامه فیلمی چیزی از کامپیوتر برام بریز روفلش چند دقعه ای تنها میشدیم ک فرصت برا بوس و بغل بیشتر نمیشد یکی سر میرسید
ماهم همیشه نقشه میکشیدیم ک ی جوری تنها شیم متاسفانه مادربزرگ پدری بعد ی مدت مریضی سختی گرفت ک خدابیامرزش ی چند ماهی تو بیمارستان بود و عمه ام پیش بابابزرگم مجبور میشد بره نگه داری کنه ازش مامان بابامم تو بیمارستان و بالاخره فرصت پیش اومد برا ما شوهر عمه همراه بابام رفته بودن بیمارستان برا تایم ملاقات چون قرار بود اقوام شوهر عمه ام بیاد عیادت و مامانمم ک از صب پیش مادربزرگ بود عمه ام ک پرستار بابابزگ خلاصه خود عمه ام زنگ زد ک برو مهناز بیار خونه بابابزرگت پیش خودم تنها نباشه منم گفتم چشم الان کار دارم ی خورده طول میکشه وقت خریدم برا پیش هم بودن چون از قبل زیاد سکس چت کرده بودیم و وقتایی ک فرصت پیدا میکردیم بغل و بوس رومون باز بود پس زنگ زدم ک دارم میام دنبالت رفتم زنگ زدم برام در باز کرد رفتم تو در پشت سرمون قفل کردم بغلش کردم بلندش کردم محکم گرفتمش بوووش کردم و آرومممم میکرد عطر تنش نتونستیم جدا شیم و همونطور رفتیم رو تختش من نشستم و گذاشتمش تو بغلم اولین بار کارامش داشتم برا بوسیدنش و ترس از مزاحم نبود اقد لب و گردنش خوردم ک بدنش شل شد و حشری پیرهن چهارخونه دکمه ای پوشیده بود ک یکی یکی بازش کردم و آرومممم لیس میزدم زیر گردن و خط دکمه ها تا اومدم چاک سینه هاش نفس داغم پخش کردم وسط سینه هاش خودشو جمع کرد سرم فشار داد اومدم بالا تو چشای خمارش نگا کردم و قربون صدقش میرفتم پیرهن کامل از تنش در آوردم ی سوتین مشکی رو پوست سفیدش میدخشید همین من حشری کرد خوابوندمش رو تخت از سرشونه ک کش سوتینش بود زدم کنار زیرش لیس زدم تا اومدم سینه سمت راستش آوردم بیرون و نوکش آروم مک زدم و باهاش بازی میکردم با نوک زبونم تحریک میشد کمرش بلند میکرد و سینه مخالفش میگرفت تو دست از پشت جفت سوتینش باز کردم کامل درش آوردم ک با دستام دوتاش ماساژ میدادم باز زبونم گذاشتم کشیدم رو شکمش و دور نافش نفسم پخش میکردم ک دیونه میشد و موهام چنگ میزد فشار میداد دوطرف شلوارش گرفتم راحتی بود آوردم پایین یواش یواش همزمان هم میخوردم قسمت های زیر کش شلوار ک بدون شرت بود و کامل شلوار در آوردم خیس خیس شده بود از داخل رونپاش زبون میکشیدم دندون ریز میگرفتم تا میرسیدم ب کنار بهشتش باز همین کار تکرار میکردم ک خیس بودنش هر لحظه بیشتر میشد رفتم سراغ بهشتش زبونم از رو سوراخ باسنش تاا چوچولش کشیدم ی آه ناز گفت ک شرو کردم ب خوردن لبه هاش میکشیدم تو دهنم با لبام آرو
زندگی متفاوت
1400/05/22
#دختر_عمه
داستان از اونجایی شروع میشه که شروع میکنم به کراش زدن روی دختر عمم ولی دختر عمم میترا همسن من نوجوون ۱۹ ساله نبود ۳۶سالش بود که بچش دنیا با ۱۵ سال سن با من هم بازی برعکس دختر زشتش که اصلا باهاش حال نمیکردم خودش یک پارچه کس بود ورزشکار موی بلوند ولی ارایش خیلی ساده سینه ها برجسته سایز هفتاد کون بزرگ یکم شکم خیلی بگو بخند داشت اخلاق دوست داشتنی و چیزی که منو بیشتر حشری میکرد پاهاش بود چون فتیش پا هم داشتم داستانم فوت فتیشی نیست فقط قسمت هایی داره .
من که خیلی کم میدیدم دختر عمه رو ولی همیشه ازش عکس شکاری میگرفتمو سوژه جقم بود چه از پاهاش چه از کون خوش فرمش حجابی نبود در حد شال معمولی لباس های فیت میپوشید شوهرش کارمند بود.
دیپلم رو گرفتمو رفتم به سوی خدمت سال دوم طرفای اخر خدمتم شنیده بودم که میترا با خوانوادش همسایه ماشدن کلی پشمام ریخته بود گفتم ایول حداقل تو کوچه میتونم ببینمش منی که اصلا از سرم افتاده بود به شوق اون به خونه برگشتم که بیشتر ذوق مرگ شدم فهمیدم بابام طبقه دوم رو بشون اجاره داده منم که تو کونم عروسی بود.
از اون روز میترا همیشه با مامان من که میشه زن عموش گشت گذار میکردن خرید خونه از این جور داستانا روز اولی که من اومده بودم مهمونی گرفتیم میترا با یک پا بند طلا جوراب اسپورت سفید شلوار جین سکسی چسبون و یک تیشرت بلند شال انگار نه انگار که دوسال گذشته مثل شراب سکسی تر شده بود شوهرش نبود منم حسابی با چشمام خوردمش .
میترا زیاد به من محل نمیداد ولی فهمیده بودم از روزی که برگشتم زیاد رابطش با شوهرش خوب نیست خیلی کم شوهرشو میدیم یا خونه خواب بود یا سرکار میترا هم با دخترش همیشه بیرون بودن پیاده یک روز عصر بیکار بودمو کلید ماشینو پیچوندم تا با رفیقام برم بیرون که دیدم میترا داره میره بوق زدم گفتم برسونمت گفت نه میرم تاکسی میگیرم میرم گفتم مگه میشه میرسونمت حتما از اصرار من راضی شد ولی مثل اینکه دلش نبود تو رودربایستی قرار گرفته باشه بوی عطر سکسیش ماشینو پر کرد که چیزی نگذشت که شق کردم پشت موبایل رفیقامو پیچوندم چون فهمیدم مسیرش دوره و ترافیکه ارایش سکسی شلوار جین که سر زانوش یکم پاره بود سفیدی پاهاش داشت دیونم میکرد از اون طرف هم پاهای سکسیش تو کتونی مشکیش .
ازش پرسیدم حالا فضولی نباشه چرا اونجا گفت من که میگم تاکسی یگیرم شلوغه رضا جان گفتم نه دختر عمه در خدمتم بابا ناراحت میشه گفت راستش میرم خونه دوستم تولدشه خیلی دست پاچه بود نمیدونم چرا بعد تو مسیر برام سوال شد که همیشه دخترش باهاشه الا تنها میره قضیه چیه ولی نمیدونستم خلاصه نزدیک ساعت هشت رسوندمش سر یک خیابونی گفت دیگه همینجا پیاده میشم میرم منم اوکی دادم پیاده شد ؛ ولی من ول کن ماجرا نشدم خیلی فضولیم گرفته بود ماشینو پارک کردم اروم دنبالش کردم رفت تو کوچه که ساختمون پنج طبقه داشت درو بست گفتم خواستم برم که دیدم دوسه تا دختر داف پلنگ با ماشین اومدن زنگ همون واحدو زدن پشمی برام نموند بعدم ماشین پسرا اومد پنج شیش تا پسر بودن با ماشین رفتن تو پارکینگ دستشون پر خرید که معلوم بود مزه عرقه .
اصلا از میترا همچین انتظاری نداشتم که قاطی مهمونیا بشه صدای اهنگشون کم کم زیاد شده بعدم اهنگ تولد پخش شده منم فقط میخواستم بدونم چه خبره ولی کاری از دستم بر نمیومد گفتم میترا صد درصد ساعت یازده باید خونه باشه اگه شوهرش گیر نده بهش مهمونی طرف ساعت یازده نیم تموم شد کهدیدم میترا زد بیرون یکم شلخته میخواست بره تاکسی بگیره پشت یک ماشین نشسته بودم میدیدمش دیدم یک پسر خوشتیپ هیکلی گفت وایسا چرا انقدر زود میترا گ
1400/05/22
#دختر_عمه
داستان از اونجایی شروع میشه که شروع میکنم به کراش زدن روی دختر عمم ولی دختر عمم میترا همسن من نوجوون ۱۹ ساله نبود ۳۶سالش بود که بچش دنیا با ۱۵ سال سن با من هم بازی برعکس دختر زشتش که اصلا باهاش حال نمیکردم خودش یک پارچه کس بود ورزشکار موی بلوند ولی ارایش خیلی ساده سینه ها برجسته سایز هفتاد کون بزرگ یکم شکم خیلی بگو بخند داشت اخلاق دوست داشتنی و چیزی که منو بیشتر حشری میکرد پاهاش بود چون فتیش پا هم داشتم داستانم فوت فتیشی نیست فقط قسمت هایی داره .
من که خیلی کم میدیدم دختر عمه رو ولی همیشه ازش عکس شکاری میگرفتمو سوژه جقم بود چه از پاهاش چه از کون خوش فرمش حجابی نبود در حد شال معمولی لباس های فیت میپوشید شوهرش کارمند بود.
دیپلم رو گرفتمو رفتم به سوی خدمت سال دوم طرفای اخر خدمتم شنیده بودم که میترا با خوانوادش همسایه ماشدن کلی پشمام ریخته بود گفتم ایول حداقل تو کوچه میتونم ببینمش منی که اصلا از سرم افتاده بود به شوق اون به خونه برگشتم که بیشتر ذوق مرگ شدم فهمیدم بابام طبقه دوم رو بشون اجاره داده منم که تو کونم عروسی بود.
از اون روز میترا همیشه با مامان من که میشه زن عموش گشت گذار میکردن خرید خونه از این جور داستانا روز اولی که من اومده بودم مهمونی گرفتیم میترا با یک پا بند طلا جوراب اسپورت سفید شلوار جین سکسی چسبون و یک تیشرت بلند شال انگار نه انگار که دوسال گذشته مثل شراب سکسی تر شده بود شوهرش نبود منم حسابی با چشمام خوردمش .
میترا زیاد به من محل نمیداد ولی فهمیده بودم از روزی که برگشتم زیاد رابطش با شوهرش خوب نیست خیلی کم شوهرشو میدیم یا خونه خواب بود یا سرکار میترا هم با دخترش همیشه بیرون بودن پیاده یک روز عصر بیکار بودمو کلید ماشینو پیچوندم تا با رفیقام برم بیرون که دیدم میترا داره میره بوق زدم گفتم برسونمت گفت نه میرم تاکسی میگیرم میرم گفتم مگه میشه میرسونمت حتما از اصرار من راضی شد ولی مثل اینکه دلش نبود تو رودربایستی قرار گرفته باشه بوی عطر سکسیش ماشینو پر کرد که چیزی نگذشت که شق کردم پشت موبایل رفیقامو پیچوندم چون فهمیدم مسیرش دوره و ترافیکه ارایش سکسی شلوار جین که سر زانوش یکم پاره بود سفیدی پاهاش داشت دیونم میکرد از اون طرف هم پاهای سکسیش تو کتونی مشکیش .
ازش پرسیدم حالا فضولی نباشه چرا اونجا گفت من که میگم تاکسی یگیرم شلوغه رضا جان گفتم نه دختر عمه در خدمتم بابا ناراحت میشه گفت راستش میرم خونه دوستم تولدشه خیلی دست پاچه بود نمیدونم چرا بعد تو مسیر برام سوال شد که همیشه دخترش باهاشه الا تنها میره قضیه چیه ولی نمیدونستم خلاصه نزدیک ساعت هشت رسوندمش سر یک خیابونی گفت دیگه همینجا پیاده میشم میرم منم اوکی دادم پیاده شد ؛ ولی من ول کن ماجرا نشدم خیلی فضولیم گرفته بود ماشینو پارک کردم اروم دنبالش کردم رفت تو کوچه که ساختمون پنج طبقه داشت درو بست گفتم خواستم برم که دیدم دوسه تا دختر داف پلنگ با ماشین اومدن زنگ همون واحدو زدن پشمی برام نموند بعدم ماشین پسرا اومد پنج شیش تا پسر بودن با ماشین رفتن تو پارکینگ دستشون پر خرید که معلوم بود مزه عرقه .
اصلا از میترا همچین انتظاری نداشتم که قاطی مهمونیا بشه صدای اهنگشون کم کم زیاد شده بعدم اهنگ تولد پخش شده منم فقط میخواستم بدونم چه خبره ولی کاری از دستم بر نمیومد گفتم میترا صد درصد ساعت یازده باید خونه باشه اگه شوهرش گیر نده بهش مهمونی طرف ساعت یازده نیم تموم شد کهدیدم میترا زد بیرون یکم شلخته میخواست بره تاکسی بگیره پشت یک ماشین نشسته بودم میدیدمش دیدم یک پسر خوشتیپ هیکلی گفت وایسا چرا انقدر زود میترا گ
حسین و دخترعمه
1400/05/26
#دختر_عمه #خاطرات_نوجوانی
سلام
من حسینم و 18 سالمه من یه دختر عمه ای دارم به اسم مرضیه که از بچگی باهم بزرگ شدیم که امسال 17 ساله شد.
چون فامیل بودیم و باهم بزرگ شده بودیم بهش حس خاصی نداشتم و تا به اون زمان بهش فکر نکرده بودم ، فکر نمیکردم که اونم به من حس داشته باشه تا زمانی که یه روز رفته بودیم خونه عمه و من نشسته بودم روی مبل و عمه جونوشم نشسته بود روی زمین یه چند سانتی اونطرف از من و مشغول صحبت کردن بود که مرضیه اومد نشست کنار مامانش و درست روی پای من طوری که انگشتام رو باسنش بود و داشت به مامانش از گوشی یه چیزایی نشون میداد ، منم گفتم فرصت این فرصته و انگشتامو تکون دادم و باسنشو لمس کردم ( میدونم خنده داره ولی چاره ای نداشتم ) دیدم هیچ عکس العملی نشون نمیده ( نمیدونم مشغول گوشی بود واس همین هیچ کاری نکرد یا چیز دیگه خلاصه من بنا رو میزارم که حال میکرد ) بعد بلند شد و رفت اون طرف و من موندم و با انگشتای حشری ، خلاصه اون روز تموم شد و من به فکر افتادم که چطور میتونم باهاش یه فون فینی فین فون راه بندازم
چند هفته بعد از اون ما برای کمک به خانواده مرضیه برای ساخت و ساز طبقه ی بالا خانشون به اونجا رفتیم و بعد تموم شدن کار و خوردن ناهار همه به خواب رفتن به جز من و فاک بادیم مرضیه خانم ، نشسته بودیم کنار هم تو اینستا مشغول بودیم که زیر چشمی به دایرکت های همدیگه نگاه میکردیم و یه لحظه تصمیم گرفتیم به دایرکت های همدیگه نگاه کنیم من گوشی اونو گرفتم و اون گوشیه من و چون دختر بود انقدر دایرکت داشت که حوصلم نکشید به همشون نگاه کنم و ازش اجازه گرفتم و وارد گالریش شدم و اونم به گالری من رفت و من چون چیزی نداشتم خیالم تخت بود و بهش گفتم که هر کجای گوشیو میخوای نگا کن ، من از عکس اول شروع کردم به نگاه کردن و بعد چند صد عکس ( شایدم چند هزار ) به عکسای سکسی رسیدم که از خودش گرفته بود تا به اونا رسیدم گوشیو از دستم گرفت و به سمت راست خم شد منم چون مشتاق دیدن بودم با اون خم شدم و اون هی گوشیو از چشمای من دور میکرد تا یه لحظه متوجه شدم که کیرم درست وسط باسنش قرار گرفته و منم بعد متوجه شدن کیرم کم کم شق تر شد و اونم همونطور ارام وایساد یه چند ثانیه همونطور موندیم و چون خانواده کنار ما تو حال خوابیده بودن نخواستیم ریسک کنیم ، حداقل من نخواستم و خودمونو جمع و جور کردیم مثل بچه ادم نشستیم و از اون لحظه به بعد چیز جدیدی پیش نیومده و اگه پیش بیاد مطمعا اینجا به اشتراک میگذارم .
نوشته: کونتپر
@dastankadhi
1400/05/26
#دختر_عمه #خاطرات_نوجوانی
سلام
من حسینم و 18 سالمه من یه دختر عمه ای دارم به اسم مرضیه که از بچگی باهم بزرگ شدیم که امسال 17 ساله شد.
چون فامیل بودیم و باهم بزرگ شده بودیم بهش حس خاصی نداشتم و تا به اون زمان بهش فکر نکرده بودم ، فکر نمیکردم که اونم به من حس داشته باشه تا زمانی که یه روز رفته بودیم خونه عمه و من نشسته بودم روی مبل و عمه جونوشم نشسته بود روی زمین یه چند سانتی اونطرف از من و مشغول صحبت کردن بود که مرضیه اومد نشست کنار مامانش و درست روی پای من طوری که انگشتام رو باسنش بود و داشت به مامانش از گوشی یه چیزایی نشون میداد ، منم گفتم فرصت این فرصته و انگشتامو تکون دادم و باسنشو لمس کردم ( میدونم خنده داره ولی چاره ای نداشتم ) دیدم هیچ عکس العملی نشون نمیده ( نمیدونم مشغول گوشی بود واس همین هیچ کاری نکرد یا چیز دیگه خلاصه من بنا رو میزارم که حال میکرد ) بعد بلند شد و رفت اون طرف و من موندم و با انگشتای حشری ، خلاصه اون روز تموم شد و من به فکر افتادم که چطور میتونم باهاش یه فون فینی فین فون راه بندازم
چند هفته بعد از اون ما برای کمک به خانواده مرضیه برای ساخت و ساز طبقه ی بالا خانشون به اونجا رفتیم و بعد تموم شدن کار و خوردن ناهار همه به خواب رفتن به جز من و فاک بادیم مرضیه خانم ، نشسته بودیم کنار هم تو اینستا مشغول بودیم که زیر چشمی به دایرکت های همدیگه نگاه میکردیم و یه لحظه تصمیم گرفتیم به دایرکت های همدیگه نگاه کنیم من گوشی اونو گرفتم و اون گوشیه من و چون دختر بود انقدر دایرکت داشت که حوصلم نکشید به همشون نگاه کنم و ازش اجازه گرفتم و وارد گالریش شدم و اونم به گالری من رفت و من چون چیزی نداشتم خیالم تخت بود و بهش گفتم که هر کجای گوشیو میخوای نگا کن ، من از عکس اول شروع کردم به نگاه کردن و بعد چند صد عکس ( شایدم چند هزار ) به عکسای سکسی رسیدم که از خودش گرفته بود تا به اونا رسیدم گوشیو از دستم گرفت و به سمت راست خم شد منم چون مشتاق دیدن بودم با اون خم شدم و اون هی گوشیو از چشمای من دور میکرد تا یه لحظه متوجه شدم که کیرم درست وسط باسنش قرار گرفته و منم بعد متوجه شدن کیرم کم کم شق تر شد و اونم همونطور ارام وایساد یه چند ثانیه همونطور موندیم و چون خانواده کنار ما تو حال خوابیده بودن نخواستیم ریسک کنیم ، حداقل من نخواستم و خودمونو جمع و جور کردیم مثل بچه ادم نشستیم و از اون لحظه به بعد چیز جدیدی پیش نیومده و اگه پیش بیاد مطمعا اینجا به اشتراک میگذارم .
نوشته: کونتپر
@dastankadhi
معجزه عشق
1400/10/01
#پسر_دایی #دختر_عمه #عاشقی
سلام
داستانی زیبا از یکی از دوستان شنیدم که میخوام بجای اون بنویسمش
خانواده ام اسممو ثریا گذاشتن، فرزند چهارم و دختر چهارم خانواده
رویام ی پسر شارلاتان بود ولی توی سن 21سالگی ی ازدواج عاقلانه با ی مرد کارمند داشتم هر چند خواستگارای خیلی بهتری داشتم ولی قسمتم این بود
سه سال از ازدواجمون گذشت از بچه خبری نشد
پیگیر شدیم مشکل از من بود پس شروع کردیم به دارو و درمان کردن ولی موثر نبود
دوازده سال از زندگیمون گذشت بنا به بیماری مجبور شدم رحممو در بیارم
توی همین روزا هم بابام به رحمت خدا رفت
شوهرم عمیقاً دوستم داشت
دو سه سال بعد شوخیهای زن دوم شروع شد و همینجوری زیاد تر شد
منم موافق بودم ولی به شرط طلاق من
چهل و یک سالم شد که مادرم مرد
سه سال بعد زن پنهانی شوهرم حامله شد و خیلی زود در سن 44سالگی طلاق گرفتم تنها کسم ی دایی بود که با ارث پدریم و حق طلاقم ی خونه برام خرید و به اجاره داد و منو سوئیت بالای خونه خودش که قبل من پاتوق خودشو دوستاش بود نشوند که من تنها زندگی نکنم
دایی دوتا پسر بنام سجاد و سعید داشت که سجاد متاهل بود و شهر دیگه زندگی میکرد سعید ی جوون 21ساله که تازه از سربازی اومده بود
سعید رو خیلی دوست داشتم چون خیلی شیطون بود
شش ماه بعد نشستنم بالای خونه داییم ی روز داییم ازم خواست سعید رو نصیحت کنم که سیگار نکشه (دوستان توجه کنید که ثریا به قدری سرخ و سفید و خوش هیکله بعید میدونم مردی بدون نظر از کنارش رد بشه
اینو من که ی زنم دارم میگم واقعاً ی زن تمام عیاره از هر لحاظ)
منم بر حسب دلسوزی زنگ زدم سعید که برا شب باهاش وعده گذاشتم که بیاد ببینمش
شب شد و سعید اومد بالا به دلیل اختلاف سن بهم میگه عمه
_سلام عمه جون
+سلام سعید جان، بیا بشین
بعد از احوالپرسی و خوش و بش شروع کردم به نصیحت که اول سعی کرد انکار کنه ولی دید جای انکار نیست خجالت کشید ولی گفت که نمیتونه ترک کنه
که بعد از جمع بندی که کردیم قرار شد چند وقت با من قیلیون بکشه تا هوای سیگار از سرش بپره
بعد از طلاقم و این حجم از مشکلات خودم زیاد روحیه خوبی نداشتم ولی بخاطر سعید و داییم خودمو فدا کردم
باهم رفتیم پایین و نتیجه رو به داییم گزارش دادم قرار شد فردا قبل اینکه بره بیرون من بکشونمش بالا و با قیلیون سرگرمش کنم
فردا همین شد و کشوندمش بالا تا شب ازش پذیرایی کردم که ی وقت نره بیرون و دیر وقت بود که رفت پایین و من خوشحال که نتیجه گرفتم
فرداش از خواب پا شدم که پیام نصف شبشو دیدم که نوشته بیداری
زنگ زدم اومد بالا که گفت دیشب وسوسه شدم و وقتی جواب ندادی رفتم سیگار کشیدم
خیلی حالم خراب شد که زحمتم به باد رفته پس دوباره براش قیلیون چاق کردم و تا شب نزاشتم بره بیرون تمام این مدت با لباس خونگی جلوش بودم و با روسری
پس موقع خواب شد ازش خواستم بمونه که اگه وسوسه شد بره قیلیون چاق کنه
منم تشکش رو پهن کردم و خودم دومتر اونطرف تر تشک انداختم و لباسای راحتیمو پوشیدم گرفتم خوابیدم ی ساعت بعدش بود صدای قیلیونش بیدارم کرد دوباره ی ساعت بعد چش باز کردم دیدم نشسته رو به من داره نگام میکنه، خودمو یکم جمع و جور کردم دوباره خوابیدم
فرداش پا شدم سعید خواب بود کسل بودم رفتم حموم و اومدم که سعید بیدار شده بود سرم خیس بود سشوار کشیدم بعد سفره پهن کردم صبحونه خوردیم نیم ساعت بعد مشغول چاق کردن قیلیون شد منم ی کم کشیدم که ازش خواستم که با پا بره روی کمرم و قلنجمو بشکونه که پیشنهاد داد بزار سر پا بشکونم دقیق نمیدونستم منظورش چطوریه
ازم خواست دستامو دور گردنم حلقه کنم و رفت پشت سرم دستشو انداخت دور دستام و بغلم کرد فورا ا
1400/10/01
#پسر_دایی #دختر_عمه #عاشقی
سلام
داستانی زیبا از یکی از دوستان شنیدم که میخوام بجای اون بنویسمش
خانواده ام اسممو ثریا گذاشتن، فرزند چهارم و دختر چهارم خانواده
رویام ی پسر شارلاتان بود ولی توی سن 21سالگی ی ازدواج عاقلانه با ی مرد کارمند داشتم هر چند خواستگارای خیلی بهتری داشتم ولی قسمتم این بود
سه سال از ازدواجمون گذشت از بچه خبری نشد
پیگیر شدیم مشکل از من بود پس شروع کردیم به دارو و درمان کردن ولی موثر نبود
دوازده سال از زندگیمون گذشت بنا به بیماری مجبور شدم رحممو در بیارم
توی همین روزا هم بابام به رحمت خدا رفت
شوهرم عمیقاً دوستم داشت
دو سه سال بعد شوخیهای زن دوم شروع شد و همینجوری زیاد تر شد
منم موافق بودم ولی به شرط طلاق من
چهل و یک سالم شد که مادرم مرد
سه سال بعد زن پنهانی شوهرم حامله شد و خیلی زود در سن 44سالگی طلاق گرفتم تنها کسم ی دایی بود که با ارث پدریم و حق طلاقم ی خونه برام خرید و به اجاره داد و منو سوئیت بالای خونه خودش که قبل من پاتوق خودشو دوستاش بود نشوند که من تنها زندگی نکنم
دایی دوتا پسر بنام سجاد و سعید داشت که سجاد متاهل بود و شهر دیگه زندگی میکرد سعید ی جوون 21ساله که تازه از سربازی اومده بود
سعید رو خیلی دوست داشتم چون خیلی شیطون بود
شش ماه بعد نشستنم بالای خونه داییم ی روز داییم ازم خواست سعید رو نصیحت کنم که سیگار نکشه (دوستان توجه کنید که ثریا به قدری سرخ و سفید و خوش هیکله بعید میدونم مردی بدون نظر از کنارش رد بشه
اینو من که ی زنم دارم میگم واقعاً ی زن تمام عیاره از هر لحاظ)
منم بر حسب دلسوزی زنگ زدم سعید که برا شب باهاش وعده گذاشتم که بیاد ببینمش
شب شد و سعید اومد بالا به دلیل اختلاف سن بهم میگه عمه
_سلام عمه جون
+سلام سعید جان، بیا بشین
بعد از احوالپرسی و خوش و بش شروع کردم به نصیحت که اول سعی کرد انکار کنه ولی دید جای انکار نیست خجالت کشید ولی گفت که نمیتونه ترک کنه
که بعد از جمع بندی که کردیم قرار شد چند وقت با من قیلیون بکشه تا هوای سیگار از سرش بپره
بعد از طلاقم و این حجم از مشکلات خودم زیاد روحیه خوبی نداشتم ولی بخاطر سعید و داییم خودمو فدا کردم
باهم رفتیم پایین و نتیجه رو به داییم گزارش دادم قرار شد فردا قبل اینکه بره بیرون من بکشونمش بالا و با قیلیون سرگرمش کنم
فردا همین شد و کشوندمش بالا تا شب ازش پذیرایی کردم که ی وقت نره بیرون و دیر وقت بود که رفت پایین و من خوشحال که نتیجه گرفتم
فرداش از خواب پا شدم که پیام نصف شبشو دیدم که نوشته بیداری
زنگ زدم اومد بالا که گفت دیشب وسوسه شدم و وقتی جواب ندادی رفتم سیگار کشیدم
خیلی حالم خراب شد که زحمتم به باد رفته پس دوباره براش قیلیون چاق کردم و تا شب نزاشتم بره بیرون تمام این مدت با لباس خونگی جلوش بودم و با روسری
پس موقع خواب شد ازش خواستم بمونه که اگه وسوسه شد بره قیلیون چاق کنه
منم تشکش رو پهن کردم و خودم دومتر اونطرف تر تشک انداختم و لباسای راحتیمو پوشیدم گرفتم خوابیدم ی ساعت بعدش بود صدای قیلیونش بیدارم کرد دوباره ی ساعت بعد چش باز کردم دیدم نشسته رو به من داره نگام میکنه، خودمو یکم جمع و جور کردم دوباره خوابیدم
فرداش پا شدم سعید خواب بود کسل بودم رفتم حموم و اومدم که سعید بیدار شده بود سرم خیس بود سشوار کشیدم بعد سفره پهن کردم صبحونه خوردیم نیم ساعت بعد مشغول چاق کردن قیلیون شد منم ی کم کشیدم که ازش خواستم که با پا بره روی کمرم و قلنجمو بشکونه که پیشنهاد داد بزار سر پا بشکونم دقیق نمیدونستم منظورش چطوریه
ازم خواست دستامو دور گردنم حلقه کنم و رفت پشت سرم دستشو انداخت دور دستام و بغلم کرد فورا ا
دختر عممو بگاییمون
1400/12/25
#دختر_عمه #طنز #خاطرات_نوجوانی
سلام دوستان داستانی که میخوام واستون تعریف کنم کاملا واقعیه و جنبه طنز داره و واسه حدود چندین سال پیشه فقط اسما تغییر کردن
من اسمم علی هستش و یه دختر عمه متولد ۸۰ دارم اسمش یاسمنه داستانم برمیگرده به ۹۵ اون موقع من ۱۷ سالم بودش خونه عمم هم دوتا خونه باهامون فاصله داشت داستان از اونجا شروع میشه که پدرو مادر من میرن مشهد منم چون مدرسه میرفتم نتونستم برم گذاشتنم خونه عمم از عمم بگم براتون همیشه میدیدمش شلوارمو خراب میکردم اینقد بد اخلاقو کیری بودش😅 فصل بهار بودش یادمه منو یاسمن تو اتاق داشتیم بازی میکردیم که یه دفعه بارون میگیره عمم با پسرش که حدودا ۲۰و خورده ای داشت اون موقع میرن تو حیاط نمیدونم دقیق چی داشت خیس میشد زیر بارون اونو جابجا کنن یاسمنم از پنجره داشت نگاه میکرد اروم رفتم پشتش خودمو از پشت چسبوندم بهش گفتم برو کنار منم ببینم رو زانو واستاده بودش گفت نمیخوام پنجره هم کوچیک بود فقط یه نفر میتونست نگاه کنه گفتم برو وگرنه شلوارتو میکشم پایینا دیدم هنوز واستاده منم کلا کله خر بودم یهو شلوارشو میکشم پایین یه کون کوچیکه گرد با یه شورت صورتی بچه گونه رو جلو چشام دیدم 🤤 تا دید شلوارشو کشیدم نشستو سریع شلوارشو داد بالا منم سریع رفتم لب پنجره خودشو مرتب کرد گف برو کنار وگرنه منم شلوارتو میکشم پایین منم که تو دلم میگفتم تو فقط بکشش پایین واس خودم نذاشتم اومدو شلوارمو کشید پایین منم همونجوری مونده بودم که کار عمم اینا تموم شدو صدای در حال اومدش سریع شلوارو کشیدم بالا خیلی عادی رفتیم بیرون تا اینجا یکم رومون به هم واشده بود گذشت اونا اومدن داخل منو یاسمنم رفتیم داخل حال از هیکل یاسمن بگم قدش اون موقع حدود ۱۶۰ بود یکم تپلی مثلا ۵۰ کیلو واسه یه دختر ۱۵ ساله واقعا خوب بود هیکلش ولی سینه نداشت تازه دوتا جوش در اورده بود
یه چند دقه ای داخل حال موندیمو با اشاره بهش گفتم بریم اتاقت رفتیم درم بستیم به هوای بازی نشستیم جلوم نشست گفتم میخوام ببینمش تا حالا از نزدیک کص ندیده بودم😅 گفتش اول من میخوام ببینم یکم شلوارمو اوردم پایین شورتمو با دست نگه داشتم داشت نگاه میکرد کیرم سیخه سیخ بود داشت میترکید با انگشت سرشو یه تکون داد کیرم تکون خورد خوشش اومد خندید گفتم حالا نوبت توعه شلوارو شورتشو در اورد یه کص سفیده سفید بدون مو جلوم ظاهر شد دستمو کشیدم روش خیلی نرمو لطیف بود اروم یکم دس زدم بهش قلبم از دهنم داشت بیرون میزد بلند شدم منچ اوردم گذاشتم جلومون که کسی اومد شک نکنه دوباره شلوارشو کشید بالا گفتم پاشو واستا میخوام کونتو ببینم پاشد برگشت سمتم کشیدم شلوارو شورتشو پایین واقعا صحنه جالبی بودش یکم نوازش کردمش خیلی کونه خوبی داشتش یه بوس از یه طرف کونشم کردم خنگ بودم نمیدوستم باید چی کنم خودش اومد رو کمر خوابید دوتا پاهاشو تا پیش سرش خم کرد کصو کونش جلوم میدرخشید منم با کصش شروع کردم ور رفتن اومدم بالای کصشو زبون زدمو بوس کردم نمیدونم چرا دوس داشتم بخورمش یکم زبونمو اوردم پایین تر یهو پرید گف قلقلکم میگیره نکن یهو عمم صدامون زد بیایین شام موقع شام همش همو نگاه میکردیم میخندیدیم عمم که خیلی خاکصده بود شک کردش یکم ساعت حدود ۱۰ شب بود که من ا لکی خمیازه میکشیدم میگفتم خوابم میاد عمم واسم جا پهن کرد یاسی هم پیش من میخوابید اونم اومد که بخوابه تو اتاق در باز بودش عمم نمیزاشت شب ببندیم درو رفتیم زیر پتو منو یاسی من کیرمو در اوردم اونم شلوارو شورتشو کشیده بود یکم پایین با هم ور میرفتیم که گفت میخوام برم زیر پتو ببینمش با گوشیت نور بده منم گوشیمو روشن نگه داشته بودم داشت با ک
1400/12/25
#دختر_عمه #طنز #خاطرات_نوجوانی
سلام دوستان داستانی که میخوام واستون تعریف کنم کاملا واقعیه و جنبه طنز داره و واسه حدود چندین سال پیشه فقط اسما تغییر کردن
من اسمم علی هستش و یه دختر عمه متولد ۸۰ دارم اسمش یاسمنه داستانم برمیگرده به ۹۵ اون موقع من ۱۷ سالم بودش خونه عمم هم دوتا خونه باهامون فاصله داشت داستان از اونجا شروع میشه که پدرو مادر من میرن مشهد منم چون مدرسه میرفتم نتونستم برم گذاشتنم خونه عمم از عمم بگم براتون همیشه میدیدمش شلوارمو خراب میکردم اینقد بد اخلاقو کیری بودش😅 فصل بهار بودش یادمه منو یاسمن تو اتاق داشتیم بازی میکردیم که یه دفعه بارون میگیره عمم با پسرش که حدودا ۲۰و خورده ای داشت اون موقع میرن تو حیاط نمیدونم دقیق چی داشت خیس میشد زیر بارون اونو جابجا کنن یاسمنم از پنجره داشت نگاه میکرد اروم رفتم پشتش خودمو از پشت چسبوندم بهش گفتم برو کنار منم ببینم رو زانو واستاده بودش گفت نمیخوام پنجره هم کوچیک بود فقط یه نفر میتونست نگاه کنه گفتم برو وگرنه شلوارتو میکشم پایینا دیدم هنوز واستاده منم کلا کله خر بودم یهو شلوارشو میکشم پایین یه کون کوچیکه گرد با یه شورت صورتی بچه گونه رو جلو چشام دیدم 🤤 تا دید شلوارشو کشیدم نشستو سریع شلوارشو داد بالا منم سریع رفتم لب پنجره خودشو مرتب کرد گف برو کنار وگرنه منم شلوارتو میکشم پایین منم که تو دلم میگفتم تو فقط بکشش پایین واس خودم نذاشتم اومدو شلوارمو کشید پایین منم همونجوری مونده بودم که کار عمم اینا تموم شدو صدای در حال اومدش سریع شلوارو کشیدم بالا خیلی عادی رفتیم بیرون تا اینجا یکم رومون به هم واشده بود گذشت اونا اومدن داخل منو یاسمنم رفتیم داخل حال از هیکل یاسمن بگم قدش اون موقع حدود ۱۶۰ بود یکم تپلی مثلا ۵۰ کیلو واسه یه دختر ۱۵ ساله واقعا خوب بود هیکلش ولی سینه نداشت تازه دوتا جوش در اورده بود
یه چند دقه ای داخل حال موندیمو با اشاره بهش گفتم بریم اتاقت رفتیم درم بستیم به هوای بازی نشستیم جلوم نشست گفتم میخوام ببینمش تا حالا از نزدیک کص ندیده بودم😅 گفتش اول من میخوام ببینم یکم شلوارمو اوردم پایین شورتمو با دست نگه داشتم داشت نگاه میکرد کیرم سیخه سیخ بود داشت میترکید با انگشت سرشو یه تکون داد کیرم تکون خورد خوشش اومد خندید گفتم حالا نوبت توعه شلوارو شورتشو در اورد یه کص سفیده سفید بدون مو جلوم ظاهر شد دستمو کشیدم روش خیلی نرمو لطیف بود اروم یکم دس زدم بهش قلبم از دهنم داشت بیرون میزد بلند شدم منچ اوردم گذاشتم جلومون که کسی اومد شک نکنه دوباره شلوارشو کشید بالا گفتم پاشو واستا میخوام کونتو ببینم پاشد برگشت سمتم کشیدم شلوارو شورتشو پایین واقعا صحنه جالبی بودش یکم نوازش کردمش خیلی کونه خوبی داشتش یه بوس از یه طرف کونشم کردم خنگ بودم نمیدوستم باید چی کنم خودش اومد رو کمر خوابید دوتا پاهاشو تا پیش سرش خم کرد کصو کونش جلوم میدرخشید منم با کصش شروع کردم ور رفتن اومدم بالای کصشو زبون زدمو بوس کردم نمیدونم چرا دوس داشتم بخورمش یکم زبونمو اوردم پایین تر یهو پرید گف قلقلکم میگیره نکن یهو عمم صدامون زد بیایین شام موقع شام همش همو نگاه میکردیم میخندیدیم عمم که خیلی خاکصده بود شک کردش یکم ساعت حدود ۱۰ شب بود که من ا لکی خمیازه میکشیدم میگفتم خوابم میاد عمم واسم جا پهن کرد یاسی هم پیش من میخوابید اونم اومد که بخوابه تو اتاق در باز بودش عمم نمیزاشت شب ببندیم درو رفتیم زیر پتو منو یاسی من کیرمو در اوردم اونم شلوارو شورتشو کشیده بود یکم پایین با هم ور میرفتیم که گفت میخوام برم زیر پتو ببینمش با گوشیت نور بده منم گوشیمو روشن نگه داشته بودم داشت با ک
عشق اولم دختر عمه
1401/04/01
#دختر_عمه #عشق_اول #زن_شوهردار
سلام
بهزادم ۲۳
از بچگی که چشم وا کردم همبازی و رفیقم بود
عاشقونه دوسش داشتم!
همون بچگی هم دس به یکی میکردیم بقیه بچه هارو سرکوب کنیم
بزرگ تر شدیم و چشم و گوشمون بازتر
گوشی ساده خریدم اون گوش نداشت
ولی چون همیشه شماره منو حفظ بود
با خط ثابتشون زنگ میزد حرف میزدیم
گوشی لمسیا و اپلیکیشینای اجتماعی که وارد عرصه شدن
تو بیتاک چت میکردیم
فهمیده بودم هول شده اخه با پسرا تلفنی صحبت میکرد
منم چون میخواستمش به روش نمیاوردم
تا شاید ادم شه
ینی یجوری برخورد میکرد
که نمیتونستم بهش بگم با فلانی ای؟
خلاصه گذشت تا فمیدم با رفیق فابم اوکی شده
خیلی کله ام کیری شد
یه کیری واسش تراشیدم که بماند!
حدودا ۱۷ ساله بودیم جفتمون
رابطمون کات خورد و اونم از لج ما شوهر کرد
نامزدیش پی ام میداد
گفتم بچه اس از کلش میپره
عقد کرد همچنان پیگیر بود
حرف سکسی عکس و فیلم سکسی
هرچیزی ک میتونست کیر منو شق کنه!
منم از خدا خواسته!
نه نمیگفتم
تازه میپیچیدم ب بازی که اون بیشتر بفرسته
عقد که بود یه روز اومد خونمون
هیشکی خونمون نبود
مثثثثلااااا اومده بود ابجیمو ببینه
ابجیمم رفت حموم
این اومد لش کرد تو بغل ما
اینم بگم که الحق و والانصاف
کصیه که مرده رو زنده میکنه!
خلاصه یکمی ور رفتیم من ترسیدم
قضیه با مالیدن تموم شد
تا اینکه دیگه پی ام نداد
عروسی کرد و کلی تو عروسیش زدم و رقصیدم و گذشتتتتت گفتم دیگه محاله پی ام بده
که باز سر و کلش پیدا شد!
خلاصه بازم من جوابشو دادم
به خودم حق میدم چون اونقدی نابه که همه خطرشو به جون میخریدم
بازم رابطه یکم چتی رفت جلو
من رفتم خدمت
چون زیاد نبودم خیلی حرف نمیزدیم بعدم یه دعوای تخمی کردیم روز تولدش رابطه رو بگا دادیم
خب رسیدیم به اون بخشی که جالبه!
خدمتم تموم شد
بچه دار شده بود. گفتم طرف دیگه با یه بچه نمیاد اویزون من بشه پی ام بده!
پی ام داد و خلاصه پیگیری و پیگیری
کلی نود ازش گرفتم و ویدیو کال و عشق و اینا
همش تحت تاثیر حرف مردم بودم!
اره زن شوهردار نحسه بدبیاری میاره فلان میاره
گفتم بهزاد بیچاره بگا میری نرو تو این قضیه!
تا اینکه با حرفاش توجیهم کرد
خیلی وسوسه امیز حرف میزد
انگار که بدنیا اومده تا من بکنمش!
بالاخره تابو رو شکستم
رفتم دنبالش بردمش همونجایی که خودش تهیه کرده بود!
خونه رفیقش
تا از ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل!
بغلم کرد منم کلی بوسش کردم با احساس گناه
گفت اگه یه درصد شک داری برگردیم!
میدونست دیگه این کیر خوابیدنی نیست!
منم خوب میدونستم
لباساشو دونه دونه دراوردم
چه لعبتی! تمام سایتا رو گشتم و همچین موجودی ندیدم!
خوشگل سفید مو خرمایی کمرباریک کون گرد و خوشفرم ممه گرد!
بهشت بود!
اومد ساک بزنه که کیرم منفجر شد!
آبروریزی در حد لالیگا قبلشم گفته بودم اره یجوری میکنمت پاره شی
خندید ابو پاک کرد باز ساک زد!
گفتم کاندوم بذار
گفت فقط گوشت ب گوشت!
وقتی کردم توش و چهرشو میدیدم باورم نمیشد بالاخره دارم میکنمش!
سه ساعت اونجا بودیم و منو خشک کرد و برگشتیم!
بعدش عذاب وجدان کثیفی گرفتم!
نمیدونم باز برم یا نه
چون خیلی مشتاقه ولی من دارم دق میکنم.
نوشته: بهزاد
@dastankadhi
1401/04/01
#دختر_عمه #عشق_اول #زن_شوهردار
سلام
بهزادم ۲۳
از بچگی که چشم وا کردم همبازی و رفیقم بود
عاشقونه دوسش داشتم!
همون بچگی هم دس به یکی میکردیم بقیه بچه هارو سرکوب کنیم
بزرگ تر شدیم و چشم و گوشمون بازتر
گوشی ساده خریدم اون گوش نداشت
ولی چون همیشه شماره منو حفظ بود
با خط ثابتشون زنگ میزد حرف میزدیم
گوشی لمسیا و اپلیکیشینای اجتماعی که وارد عرصه شدن
تو بیتاک چت میکردیم
فهمیده بودم هول شده اخه با پسرا تلفنی صحبت میکرد
منم چون میخواستمش به روش نمیاوردم
تا شاید ادم شه
ینی یجوری برخورد میکرد
که نمیتونستم بهش بگم با فلانی ای؟
خلاصه گذشت تا فمیدم با رفیق فابم اوکی شده
خیلی کله ام کیری شد
یه کیری واسش تراشیدم که بماند!
حدودا ۱۷ ساله بودیم جفتمون
رابطمون کات خورد و اونم از لج ما شوهر کرد
نامزدیش پی ام میداد
گفتم بچه اس از کلش میپره
عقد کرد همچنان پیگیر بود
حرف سکسی عکس و فیلم سکسی
هرچیزی ک میتونست کیر منو شق کنه!
منم از خدا خواسته!
نه نمیگفتم
تازه میپیچیدم ب بازی که اون بیشتر بفرسته
عقد که بود یه روز اومد خونمون
هیشکی خونمون نبود
مثثثثلااااا اومده بود ابجیمو ببینه
ابجیمم رفت حموم
این اومد لش کرد تو بغل ما
اینم بگم که الحق و والانصاف
کصیه که مرده رو زنده میکنه!
خلاصه یکمی ور رفتیم من ترسیدم
قضیه با مالیدن تموم شد
تا اینکه دیگه پی ام نداد
عروسی کرد و کلی تو عروسیش زدم و رقصیدم و گذشتتتتت گفتم دیگه محاله پی ام بده
که باز سر و کلش پیدا شد!
خلاصه بازم من جوابشو دادم
به خودم حق میدم چون اونقدی نابه که همه خطرشو به جون میخریدم
بازم رابطه یکم چتی رفت جلو
من رفتم خدمت
چون زیاد نبودم خیلی حرف نمیزدیم بعدم یه دعوای تخمی کردیم روز تولدش رابطه رو بگا دادیم
خب رسیدیم به اون بخشی که جالبه!
خدمتم تموم شد
بچه دار شده بود. گفتم طرف دیگه با یه بچه نمیاد اویزون من بشه پی ام بده!
پی ام داد و خلاصه پیگیری و پیگیری
کلی نود ازش گرفتم و ویدیو کال و عشق و اینا
همش تحت تاثیر حرف مردم بودم!
اره زن شوهردار نحسه بدبیاری میاره فلان میاره
گفتم بهزاد بیچاره بگا میری نرو تو این قضیه!
تا اینکه با حرفاش توجیهم کرد
خیلی وسوسه امیز حرف میزد
انگار که بدنیا اومده تا من بکنمش!
بالاخره تابو رو شکستم
رفتم دنبالش بردمش همونجایی که خودش تهیه کرده بود!
خونه رفیقش
تا از ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل!
بغلم کرد منم کلی بوسش کردم با احساس گناه
گفت اگه یه درصد شک داری برگردیم!
میدونست دیگه این کیر خوابیدنی نیست!
منم خوب میدونستم
لباساشو دونه دونه دراوردم
چه لعبتی! تمام سایتا رو گشتم و همچین موجودی ندیدم!
خوشگل سفید مو خرمایی کمرباریک کون گرد و خوشفرم ممه گرد!
بهشت بود!
اومد ساک بزنه که کیرم منفجر شد!
آبروریزی در حد لالیگا قبلشم گفته بودم اره یجوری میکنمت پاره شی
خندید ابو پاک کرد باز ساک زد!
گفتم کاندوم بذار
گفت فقط گوشت ب گوشت!
وقتی کردم توش و چهرشو میدیدم باورم نمیشد بالاخره دارم میکنمش!
سه ساعت اونجا بودیم و منو خشک کرد و برگشتیم!
بعدش عذاب وجدان کثیفی گرفتم!
نمیدونم باز برم یا نه
چون خیلی مشتاقه ولی من دارم دق میکنم.
نوشته: بهزاد
@dastankadhi