دَِاَِسَِتَِاَِنَِڪَِدَِهَِ سَِـَِڪَِسَِیَِ 💦
2.15K subscribers
555 photos
11 videos
489 files
687 links
دنـیـای داسـتـان صـکـصـی🙊
📍 #داستان
📍 #لز
📍 #گی
📍 #محارم
📍 #بیغیرتی
📍 #عاشقانه
📍 ُرد_سال
📍 #وویس_سکسی
📍 #محجبه
📍 #تصویری
📍 #چالش
#لف_دادن_خز_شده_بیصدا_کن‌_💞
Download Telegram
عمه راضیه (۲)
قسمت قبل
1402/06/07
#عمه

سلام دوستان خواننده من علیرضا هستم و ماجرای اینکه چی شد با عمه راضیه شریک و همکار شدم و بعد چی شد که متوجه شدم عمه راضیه اهل حال هست و بعد چطوری تونستم تا نزدیک ترین شرایط ممکن بهش نزدیک بشم و صددرصد برای خودم اثبات شد که عمه راضیه به مردی بنام محمد که متاهل هست علاقه داره و مرتب با هم میرن میکنن و گاهی اوقات هم توی مغازه حال میکردن و من حتی یه بار توی انبار پنهان شدم و کاملا تا ته قضیه رفتم و آنالیز شده همه را میدونستم و این فضولی یا مراقبت یا هر اسمی داره باعث شد به عمه راضیه حس پیدا کنم . حرفاش خنده هاش ادا و عشوه هاش و تیپ زدنش یا حتی تلفن زدن و لاس زدن و چت کردن و همه رفتاراش برای من دیگه مثل روز روشن بود و حتی گاهی که میدونستم حسابی با دوست مردی که داشت سکس کردن و حالش را جا آورده اساسی اون انرژی و شادی خاص که توی وجودش بود را کاملا میدونستم از کجا میاره و گاهی هم حرفای سکسی میزد که می فهمیدم وقتش شده با دوستش بکنه و حسابی زده بالا ازش و تا نکنه دلش آروم نمیشه . یکی دو ماه بعد اون ماجرا که پنهان شدم و حرفاش را شنیدم با دوستش حین سکس مغزم فعال بود و حتی خواب و بیداری به عمق حرفاش و رابطه ش فکر میکردم و برام یواش یواش عادی شد که ایشون چه حالی داره و چه لذت جنسی میبره ایشون از چه کارا و حرفایی و چرا دوست داره با اون محمد بخوابه . دیگه از چشماش و نگاهش می‌فهمیدم که چه وقتی قرار دارن . چند بار دیگه آمار ازش گرفتم و خب به اشکال مختلف بهش میرسیدم که رفته حال کنه از تعقیبش و بررسی گوشیش وقتی توی شارژ بود و حواسش نبود و چت هاش را میخوندم و وقتایی که میرفتن مغازه میکردن . عمه راضیه از پول کار و کاسبی خرج خودش و زیبایی و لباس و تیپ و همه چیزش میکرد و دائم خودش را می ساخت و خوشگل می کرد . دو سه تا عکس از کوسش و کونش که به اصرار محمد فرستاده بود را ازش عکس گرفته بودم و حتی توی تلگرام برای خودم فرستادم و بعدش پاک کردم که متوجه نشه . خیلی کوس و کون محشری داشت و حرفایی که میزد نشون میداد عاشق کیر و سکس و کردن هست . اون محمد هم خوب جایی برای خودش درست کرده بود . بالاخره بس عمه خودش را میساخت دل منم رفت که واسه یه بار هم شده بکنمش . خیلی جنگیدم با خودم و افکار منفی و تعصبات و … ولی لامصب انگار عمه راضیه هر چی میداد بهش بیشتر می ساخت و رو میومد و خوشگل تر میشد .‌ دلم را زدم به دریا و گفتم بالاخره یا میشه یا نمیشه و چون اون خودش اینکاره است و آتو دستم داره نهایتش بین خودمون چه بکنمش چه نکنمش میمونه همه چیز . گاهی که مست بود چشماش و میگفت میخندید و حرفای مردونه و سکسی هم میزد منم متلک میگفتم جوری که فقط منظورم را برسونم منم دوست دارم بات باشم . ولی فایده نداشت و چیزی نمی گرفت و تصور میکرد شوخی هست ‌ و منظوری ندارم . یه روز که دیر اومد سرکار بهش گفتم مگه چند بار دیشب دادی که اینقدر
خسته ای و حال نداری و چشات خماره؟ خندید و گفت بکن نیست بی عرضه است و اگه میکرد که شارژ بودم و بی حال نبودم و … وقتی اومد بره از کنارم که چایی بخوره با دستم زدم روی کونش از روی مانتو و شلوار جین که پوشیده بود و گفتم ولی این کون چیز دیگه میگه و مشخصه خوراک حسابی میخوره که هر روز بزرگتر میشه . برگشت یه نگاه متعجب کرد و گفت پسر بی حیا خجالت نمیکشی به عمه ت دست میزنی و تهمت میزنی؟ گفتم دروغ میگم؟ گفت آره بی شعور و بی ادب و نزاکت دروغ میگی . گفتم قول میدم کونت خیلی گشاده بس دادی . برگشت بهم گفت اگه نمیزنم توی گوشت بخاطر اینکه بزرگ شدی . گفتم تو که بزرگش را دوست داری و خندیدم . عمه اخم کرد و
کردن عمه خوش هیکل و قد بلند
1402/06/08
#عمه

داستان از این قراره که عمه من یه زن قد بلند و خوش هیکله که تقریبا هم قد خودمه، من قدم 190 هست
و این عمه ما ارتباط خیلی نزدیکی به من داره
چند مدتی بود که متوجه بعضی رفتار هاش شدم، مثل خودش خیلی بهم نزدیک می کرده و قربون صدقم می رفت
یه روز که اومده بودم خونمون اومد کنار دستم نشست و من یه لحظه شیطنتم گل کرد و گفتم بزار دستم رو ببرم نزدیک رون پاهاش و انگشتم رو جوری بهش بزنم که وانمود که اتفاقی هست
وقتی این کار رو کردم دیدم کم کم عمه ام داره خودش رو از جاش یه ذره بلند می کنه و منم یه خورده دستم رو جلو تر بردم یه دفعه دیدم که عمه سریع نشست روی دستم و من کل کون عمه رو رو دستم حس کردم
خیلی ترسیدم گفتم الان که یه چیز بهم بگه اما دیدم هیچ واکنشی نشون نداد و تا حدودا ده دقیقه تو همون حالت مونده بعد که بلند شد بره هم حرفی بهم نزد و با مامان و من خداحافظی کرد و رفت
چند روز بعد که دوباره اومد خونمون اینبار هیچکی خونه نبود
بعد چندتا پرس و جو خواست که بره خونشون کف حیاط بهم گفت گوشی خراب شده تنظیمش می کنی
گفتم بده تا نگاه کنم ببینم چی مشکلش
همینطور که داشتم چک میکردم یه لحظه دیدم از بغل رون پاش رو چسبونده به پاهام
خیلی تحریک شدم یاد اون روز افتادم این بار دستم رو تو حالت ایستاد بردم پشت کون عمه و کاملا کونش رو لمس کردم خیلی برام جالب بود که عمه ام نه واکنشی به این حرکتم داشت و نه حرفی زد و دوباره بعد چند دقیقه خداحافظی کرد و رفت
از اون به بعد در کل رفتار و نوع پوشش عمه ام با من عوض شد
مثلا یه روز که رفتم خونشون داشت وسایل اتاقش رو تمیز می کرد با یه پوشش خیلی جذاب اومد جلوم که خیلی تحریک شدم ، با یه شلوارک خیلی تنگ و نازک و یه تاپ قرمز که یقه هاش خیلی پایین بود و راحت می شد چاک ممه هاش و سوتینش رو دید
وقتی دیدمش با این تیپ کیرم شق شدم دیگه مصمم شدم که هر طور شده این عمه فوق سکسی و خوش هیکل رو بگام
تو همین فکر بودم که رفتم جلو و به بهانه کمک بهش چند بار دست مالیش کردم و در اوج بودم اما جرات نکردم که بیشتر از این جلو برم یا حرفی بزنم اونم نسبت به حرکاتم نه حرفی میزد و نه واکنشی داشت
برام مشخص شده بوده که خودشم کیر میخواد ولی نمی دونه حرفی بزنه و منتظره که من کاری بکنم
منم که نتونستم کاری کنم بعد که برگشتم خونه همه اش تو فکر نوع لباسش جلوی من و رفتارش بودم
تا هفته ها منتظر بودم که به یه روشی بتونم عمه فوق العاده سکس ام رو بکنم که جرات نکردم کاری کنم
ما خونمون نزدیک به هم برای همین هم تو خونه تکونی قبل از عید زنگ زد و گفت عمه بیا کمک تا فرش ها رو تو حیاط بشوریم و بندازیم آفتاب بخوره وقتی رفتم کمکش دوباره با همون پوشش سکسی داشت فرش میشست تو و من کلی تا آخر کار دست مالیش کردم و اینبار جراتم بیشتر شده بوده و چند باری هم برای چند ثانیه میرم رو میزدم به کونش
گذشت تا اینکه چند ماه بعد شوهر عمه ام با رفیق هاش رفتند مسافرت و شوهر عمه ام بهم زنگ زد و گفت برو خونه ی ما چند روزی بمون عمه تا تنهاست شبا می ترسه
من از که دنبال فرصت بودم با خوشحالی قبول کردم و رفتم خونه عمه
وقتی رسیدم دیدم عمه بازم یه لباس خونگی جذاب پوشیده
و کلی هم تحویلم گرفت و یه روبوسی باهام کرد
موقع شام هم کلی سرم تو چاک سینه اش بوده یا موقع راه رفتن کلی داشتم کونش رو دید میزدم
بعد شام داشتیم سریال می دیدم که عمه کنار دستم دراز کشیده بود و منم کم کم دوباره دستمالیش کردم و اونم حرفی نزد
فیلم که تموم شد عمه گفت دیگه خوابم میاد و
تشک های هر دو نفرمون رو تو اتاق انداخت ولی با یه فاصله دو متری نسبت به هم
یه کم که گ
سکس من و عمه ام
1402/06/31
#عمه

اسم من علی هستش ۱۹ سالمه و یه عمه ایی دارم به اسم آرزو که خیلی سکسی هست و خودمم از قدیم روش کراش دارم خودشم متاهله ولی شوهرش یکم معلول ذهنیه که توی شرکت دو شیفت کار میکنه ساعت ۱۱ شب میاد خونه صبح ۶ میره کارخونه عمم یکم شیطونه
منم شغلم تعمیرات موبایل هست که یه روزی عمم بهم زنگ زد گفت که گوشیم افتاده توی آب بیا اینو ببر درستش کن منم رفتم گوشی شو از خونشون گرفتم آوردم مغازه بردش رو تمیز کردم یدونه هم باتری شو عوض کردم درست شد به تلفن خونه عمم زنگ زدم گفتم عمه ال سی دی گوشیت سوخته عوضش کردم فقط رمزت رو بگو که صفحه رو تست کنم اونم گفت بازش کردم تو ظاهر که همچی عادی بود تا اینکه رفتم به حافظه دیتای تلگرامش عکس های لختش و ویس هایی که به دوست پسراش فرستاده بود رو دیدم یه لحظه هنگ کردم اینارو توی فلش کپی کردم زدم به گوشیم بعدش با خودم گفتم من با اینا کاری نمیتونم بکنم که تهدید هم کنم عمم میدونه که بابام اول منو میکشه که چرا به گوشی عمت دست زدی به خودم فشار آوردم که یه پرونده محکمی درست کنم که رفتم از واتساپ عمم همین عکس هارو به خودم فرستادم زیرش هم نوشتم که علی من بهت علاقه خاصی دارم بیا باهم واسه یبارم که شده بخوابیم شوهرم از پسش بر نمیاد و فرستام اسکرین هاشو گرفتم همشونو از گوشی عمم پاک کردم ساعت ۵ عصر رفتم خونشون که گوشی شو بدم هوا هم گرم بود گفت بیا خونه یدونه شربت بخور بعد برو منم رفتم داخل نشستم یه چند لحظه ایی نگذشته بود که بابام به عمم زنگ زد که شام درست نکن دو ساعت بعد میاییم دنبالت بریم باغ عمم گفت که من میرم زود دوش بگیرم تو علی رو نگه دار علی هم پسرش بود که اون موقع ۵ ماهه بود منم قبول کردم رفت حموم اومد بیرون رفت اتاقش که لباساشو بپوشه منم گفتم بهترین فرصته زود رفتم داخل درشون خراب بود قفل نداشت روش به دیوار بود که خودمو چسبوندم بهش اونم برگشت یدونه خابوند زیر گوشم گفت که تو با چه جرعتی اینکار رو کردی منم سریع گوشیم رو درآوردم عکسا و ویس هارو بهش نشون دادم یه لحظه قفل کرد بعد گفت خب که چی به تو چه گفتم به بابام اینارو نشون بدمم این حرف رو میتونی بگی گفت برو نشون بده اول یه دست تورو میزنه که چرا به گوشی عمت دست زدی (از اول خوم میدونستم) اسکرین هارو نشون دادم بهش گفتم اگه بابا بدونه که ازم این درخواست رو کردی میدونی چیکارت میکنه گفت برو نشون بده منم همون لحظه رفتم روی اکانت بابام عکس هارو انتخاب کردم دستم رو گذاشتم روی ارسال گفتم بفرستم گفت نه نه صبر کن گفت آخه منو تو محرمیم گفتم جنده محرم نا محرم سرش نمیشه بهونه نیار گفت بیا هر چقدر پول خواستی بهت بدم ولی از این کار منصرف شو گفتم منو مسخره کردی خرج شمارو پدر من میده الان با پول پدرم منو میخوای بخری یه لحظه حشریتم زد بالا دستاشو گرفتم با اون یکی دستم کصش بازی کردم که خودشم حشری شد ول شل کرد انداختم روی تخت اول کصش رو خودم بعد ممه ها و گردنش رو بعد شلوارم رو درآوردم عمم رو چرخوندم یه تف زدم سر کیرم گذاشتم روی سوراخ کونش یدونه محکم زدم رفت تو جیغ که کشید حشری تر شدم‌ سرعت تلمبه زدنم زیاد تر کردم که میگفت دربیار دربیار ولی من به حرفش توجه نکردم بعد یه دقیقه چرخوندمش از کصش کردم باهم لب رفتیم بعد آبم اومد ریختمش روی سینه هاش پاشد رفت دوباره حموم‌ بعد رفت لباساشو پوشید اومد بیرون بابام زنگ زد که بیایین پایین رسیدم منم رفتم خونه خودمون که عمم چند روزی باهام حرف نزد بعد خودش زنگ زد که هزینه گوشیش چقدر شده منم بدون تعارف گفتم ۲۵۰۰ اونم بعد یه ربع زنگ زد گفت واریز کردم و گفت داستان اون روز رو به هیشگی نگم منم گفتم که نمیگم ولی شرط داره گفت چه شرطی گفتم رابطمون باهم ادامه پیدا میکنه گفت باشه ولی تورو خدا به هیشگی نگی هااا منم گفتم باشه از اون موقع هر دو روز سه روز یه بار میرم خونشون میکنم میاد تا حالا یه قرون پولم ندادم فقط زنگ میزنه میگه میخوام برم جایی میتونی منو ببری منم وقتایی که کار ندارم میبرمش
نویسنده : علی

نوشته: علی



cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
عمه الهام و مصطفی و من و سمیه (۱)
1402/08/29
#خاطرات_نوجوانی #عمه

19سالم بود که با یه دختری از چند تا محله اون طرف تر دوست شدم و بعد یه مدت مامانش فهمید و اومد خونمون و به مامانم گفت که جلو پسرتو بگیر داداشای ستاره بفهمن خون و خونریزی میشه اون روز عمه ام هم اونجا بود مامانم یه سیلی؟؟ بهم زد و گفت برم توی زیر زمین، خونه ما یه خونه ویلایی قدیمی و بزرگ بود و عمه الهام با اینکه خونه اش جدا بود اما تقریبا هر روز به ما سر میزد چون منم بابام عسلویه کار میکرد و 14روز خونه بود و 14 روز نبود و بیشتر اون 14روزی که بابام نبود میومد، عمه ام 39سالش بود و دو سالی بود شوهرش مرده بود و بچه ای هم نداشت من توی زیر زمین بودم که شنیدم عمه ام به مامانم میگفت اینا جووونن می خوان مامانم میگفت الان باید چیزشو توی دخترای در و همسایه فرو کنه تا بیان تحقیرمون کنن؟ عمه ام گفت اینا طبیعیه، خودتون رو یادت نمیاد که خودم چند بار مچ تو و داداشمو گرفتم؟ مامانم خندید و عمه ام گفت بسپارش به من درستش می کنم، عمه ام اومد داخل زیر زمین و بهم گفت ستاره رو دوست داری؟ گفتم نه زیاد، گفت فقط بخاطر اندام درشتش رفتی دنبالش؟ سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم گفت خجالت نکش این چیزا طبیعیه اومد جلوتر و درگوشم گفت می خوای عشق و حال کنی بدون هیچ دردسری برو دنبال دختر دایت سمیه، گفتم چرا سمیه؟ گفت تو برو خودت میفهمی، کمک هم خواستی به من بگو دیگه هم دنبال دخترای محل نرو…
سمیه دختر دایم 29سالش بود و یه سالی میشد طلاق گرفته بود نفهمیدم چرا عمه ام سمیه رو بهم پیشنهاد داده بود با اینکه اون ازم خیلی بزرگتر بود و کلا زیاد منو تحویل نمی گرفت، هر چی تلاش میکردم که منو ببینه و به چشمش بیام بی فایده بود تا اینکه برای تولدش براش یه کادو و گل خریدم و رفتم محل کارش، سمیه آرایشگر بود و توی یه سالن آرایش کار میکرد، وقتی با گل و کادو رفتم دم آرایشگاه اولش شوکه شد اما بعدش تشکر کرد و کادو و گل رو گرفت و خداحافظی کرد و رفت داخل، عصر بهش پیام دادم که از کادو خوشت اومد؟ گفت خیلی، عطر خوشبوییه دوستش دارم و اینا از همین اتفاق رابطه مون شروع شد، با هم خیلی بیرون میرفتیم دستشو میگرفتم، می بوسیدمش، یه چند باری هم توی پارک جنگلی بغلش کردم، کم کم هوا که سرد شد نمیشد زیاد بریم توی طبیعت که بشه عشق و حال کرد بهم گفت کاش یه جایی بود میرفتیم که گرم باشه گفتم من یه جایی رو سراغ دارم گرم و عالی تازه ازمون پذیرایی هم میکنن گفت کجا؟ گفتم خونه عمه الهامم گفت حرفشم نزن، خونه آشنا نمیام، تازه چرا خونه؟
گفتم تو این سرما کجا بریم؟ توی کافه که نمیشه همدیگه رو ببوسیم از اون انکار از من اصرار رفتم به عمه الهام زنگ زدم و گفتم ماجرا رو گفت بیا خونه ما، خونه خودتونه، با هزار زور و اصرار سمیه رو بردم خونه عمه الهام، عمه برامون شیرکاکائو گرم آورد و خوردیم و گفت راحت باشید آرش جان من میرم یه سر به مامانت اینا بزنم و ما رو تنها گذاشت، دوتایی با سمیه گفتیم آخ جون، گفتم دیدی گفتم بیایم اینجا خوبه گفت اشتباه کردم حق با تو بود اما آرش نره به کسی بگه؟ گفتم نه بابا، عمه طرفدار جوونا و عشق و حاله، سمیه رو بغل کردم و از هم لب گرفتیم، سمیه دست انداخت گردنم و پاهاشو دور کمرم حلقه کرد و گفت بریم توی اتاق رو تخت دوست دارم یه مرد بغلم کنه، رفتیم توی اتاق مانتوشو دراورد و یه تاپ صورتی پوشیده بود و یه شلوار لی، پشتشو بهم کرد و گفت از پشت سفت بغلم کن، بغلش کردم یه چند دقیقه توی اون وضعیت بودیم که آروم آروم شروع کرد کونشو به کیرم مالیدن منم راست کرده بودم بی اختیار دستم رفت سمت سینه هاش و فشارشون میدادم و اون داشت کونشو به کیرم میمالید دیگه بدجور حشری بودم بلند شدم تاپ و سوتینشو دادم بالا و شروع کردم خوردن سینه هاش و سمیه گفت بسه بذار می خوام کیرتو ببینم و بلند شدم و لختم کرد و گفت جانم، روی کونم حسش میکردم اما باور نمی کردم و کیرمو بوسید و گفت حدس میزدم کیرت کلفت باشه کف دستش توف میزد و کیرمو میمالید حسابی کیرمو خیس کرده بود بلند شد و شورت و شلوارشو دراورد و گفت بخواب و نشست روی کیرم و تا ته کردش توی کوسش، گفت وای چه کلفته کوسم براش تنگه یکم نگه داشت و آروم آروم بالا پایین میکرد و لبشو گاز میداد و میگفت وای خدا ممنونم برای این کیر، این همون چیزی بود که می خواستم، بهم میگفت دوست داری کوسمو؟ گفتم عالیه، گفت از الان عالی ترم میشه و آروم آروم تند تر تلمبه میزد کوسشو با فشار زیاد به بدنم میکوبید و کیرم تا ته توی کوسش میرفت و حال میکردم، میگفت فدات بشم با این کیر محشرت، این کیر نعمت الهیه که نصیب هر زنی نمیشه گفتم ابم می خواد بیاد گفت غلط کرده تو برده منی من اربابت و تا من نگفتم نباید آبت بیاد و موهای شکمم رو محکم کشید و یه دو تا محکم زد به پهلوم و گفت فدات بشم دردت اومد؟ زدم ابت نیاد من هنوز از این کیر سیر نشدم
سکس با عمه کوچیکه
1402/08/7
#عمه

سلام اسم ها مستعاره هستن داستان واقعیت داره
من هادی 16 سالمه هیکل خوبی دارم اسمم عمم الهامه 15سالشه هیکل سکسی داره بدن سفید با سینه 70 داستان از اونجا شروع میشه ک
ما از قبل باهم حرف می‌زدیم چت میکردیم  بحث کشیده ب حرفای سکسی گذشت چون ما تهران بودیم اونا قم. ی مراسم ختمی تو قم ما رفتیم قم‌ خونه بابا بزرگمینا  الهام مدرسه بود اومد خانواده هامون داشتن میرفتن ختم  و ما دوتا موندیم خونه بعدش رفتن الهام رف اتاق لباسشو عوض کرد اومد نشست تلویزیون نگا میکردیم بعد لباس سکسی پوشیده بود ساپورت جذب رنگ‌پا با تیشرت معمولی ک میشد کصشو دید شورت قرمز پوشیده بود سوتین اسفنجی ک حشرم زد بالا رفتم نشستم پیشش یکم حرفیدیم من یواش یواش رفتم رون پاشو مالیدم دیدم داره همینطور ک پاشو میمالیدم یهو همدیگرو نگا کردیم دراز کشوندمش رو زمین خیمه زدم روش ازش لب گرفتم همینطوری داشتیم لب می‌گرفتیم من سینشو میمالیدم کصشو میمالیدم اونم کیرمو میمالید بعد پاشدم لختش کردم خودمم لخت شدم بعد وایستادم اون زانو زد ساک زد همینجوری ساک میزد تا آخر میبرد تو دهنش منم موهاشو گرفته بودم عقب جلو میکردم بعد  دراز کشید من کصشو مالیدم لیس زدم بعد داگیش کردم چون تنگ بود تا حالا نداده بود انگشته فاکمو کردم توش عقب جلو کردم عادت کرد بعد دو انگشت کردمش بعد رفتم پشتش کیرمو یواش یواش کردم توش بعد تا آخر رف اونم داشت ناله میکرد وایستادم تا جا باز کنه جا باز کرد شروع کردم تلمبه زدن هی تلمبه میزدم اسپنک میزدم آنقدر اسپنک زده بودم کونش قرمز قرمز شده بود بعد پوزیشن عوض کردیم من دراز کشیدم اومد نشست روش بالا میکرد منم بغلش کردم ازش لب می‌گرفتم گردنشو لاله گوششو میلیسدم گردنشو کبود میکردم اسپنک میزنم اونم ناله بعد چنتا پوزیشن رفتیم اونم ارضا شد منم داشت آبم میومد ریختم رو سینش بعد آبمو از رو سینش پاک کرد همو بغل کردیم ازش لب گرفتم بعد دیدیم وقت داریم دوتایی رفتیم اونجا زیر دوش داشتیم همینجوری از هم لب می‌گرفتیم بعد همو شستیم اومدیم بیرون بعدش باهم یا موتور عموم رفتیم بیرون شام بیرون زدیم بعد بقیه هم اومدن شب خابیدیم صب
تمام
هرچی خاست داستان شمال رفتن و منو عمم دوتایی ک 5 روز سکس کردیم
ادامه دارد

نوشته: هادی


cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
عمه جنده بود
1402/08/2
#محارم #عمه

سلام ب همگی امروز اومدم یه خاطره ایو واستون تعریف کنم که خیلی واسم عجیب و دردناک بود
من ۲۱ سالم بود و دانشجو بودم وضعیت مالیمونم خوب بود
یه خونه مجردی با دوستم محسن گرفته بودیم اسم خودمم شایانه
این ساختمونی ک ما توش بودیم پایینش یدونه سوپر مارکت داشت که یه زن تنها توش کار میکرد
ما بعد ۱ سال فهمیدیم که این زنه در اصل خالست و دختر مختر جور میکنه
من و محسنم کرممون گرفت که از خاله مریم دختر بیاریم و حال کنیم
بعد از اینکه به بدبختی اولین دخترواوردیم
فهمیدیم که این جریان خیلی بهتر از دوست دختر داشتن و بدبختیاشه
بخواطر همین ماهی یکی دوبار دختر میاوردیم
بعد یسال و خورده ای یبار رفتم در مغازش هم خرید داشتم هم میخواستم بگم یکی از این دختراش بار اخر اذیت کرده
رفتم پیشش و بعد چن دییقه صحبت گفت تقصیر خوتونه دختر میبرید هم خرجش بیشتره هم کار بلد نیست
گفتم تو میگی چیکار کنم ؟
گفت زن ببرید هم جا افتادن هم پول کمتری میگیرن هم کار بلدن
گفتم خب یکی واسه اخر هفته اوکی کن
گفت یکی هست اسمش روژانه
گفتم ببینم عکسشو گفت کص خوبیه
بعد هماهنگی ها قرار شد پنجشنبه ساعت ۸ بیاد و تا ۱۲ بمونه
رسیدیم ب ۵ شنبه و طرفای ظهر یه کاری پیش اومد که من رفتم بیرون
محسن زنگ زد گفت پس کی میای ؟ (ساعت ۸ بود)
گفتم یه ساعتی دیگه میام تو زنرو ببر من میرسم
ما کارمون انجام شد و اومدیم خونه
در واحدو باز کردم دیدم یه صندل مشکی کنار فرشه و بوی عطر زنونه کل سالن و گرفته و صدای اه و ناله میاد رفتم سمت اتاق و درو باز کردم اما نصفه
فقط در حدی که محسن و دیدم که داده تلمبه میزنه و کون جندهرو دیدم یه کون بزرگ داره و پاها و رون های سفید و لاک زده
رفتم و اماده شدم که محسن کارش تموم شه
برم داخل خیلی حشری شده بودم و هی اسپری تاخیری میزدم
محسن اومد بیرون و با یه حال بیجونی گفت پسر عجب کص داغی داره شیره وجودمو کشید
برو ک دیر میشه
رفتم تو اتاق دیدم زنه همون حالت داگی وایساده و اب محسن رو کمرشه
گفتم جنده خانوم ابو پاک کن که قراره جدیدش بیاد
که یدفه جا خورد و صورتشو برگردوند
و دیدم عممه
عمه ای که ۲ سال پیش شوهرش فوت کرده بود و ما فکر میکردیم تو کارگاه خیاطی کار میکنه
نفهمیدم چیشد ولی فهمیدم که فقط از اونجا کردمش بیرون و به محسن گفتم دیگه فکر این زنرو از سرت بیرون کن

نوشته: شایام

cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
سکس با عمه
1402/07/29
#عاشقی #فامیل #عمه

سلام اسم ها مستعاره هستن داستان واقعیت داره
من هادی 16 سالمه هیکل خوبی دارم اسمم عمم الهامه 15سالشه هیکل سکسی داره بدن سفید با سینه 70 داستان از اونجا شروع میشه ک
ما از قبل باهم حرف می‌زدیم چت میکردیم بحث کشیده ب حرفای سکسی گذشت چون ما تهران بودیم اونا قم. ی مراسم ختمی تو قم ما رفتیم قم‌ خونه بابا بزرگمینا الهام مدرسه بود اومد خانواده هامون داشتن میرفتن ختم و ما دوتا موندیم خونه بعدش رفتن الهام رف اتاق لباسشو عوض کرد اومد نشست تلویزیون نگا میکردیم بعد لباس سکسی پوشیده بود ساپورت جذب رنگ‌پا با تیشرت معمولی ک میشد کصشو دید شورت قرمز پوشیده بود سوتین اسفنجی ک حشرم زد بالا رفتم نشستم پیشش یکم حرفیدیم من یواش یواش رفتم رون پاشو مالیدم دیدم داره همینطور ک پاشو میمالیدم یهو همدیگرو نگا کردیم دراز کشوندمش رو زمین خیمه زدم روش ازش لب گرفتم همینطوری داشتیم لب می‌گرفتیم من سینشو میمالیدم کصشو میمالیدم اونم کیرمو میمالید بعد پاشدم لختش کردم خودمم لخت شدم بعد وایستادم اون زانو زد ساک زد همینجوری ساک میزد تا آخر میبرد تو دهنش منم موهاشو گرفته بودم عقب جلو میکردم بعد دراز کشید من کصشو مالیدم لیس زدم بعد داگیش کردم چون تنگ بود تا حالا نداده بود انگشته فاکمو کردم توش عقب جلو کردم عادت کرد بعد دو انگشت کردمش بعد رفتم پشتش کیرمو یواش یواش کردم توش بعد تا آخر رف اونم داشت ناله میکرد وایستادم تا جا باز کنه جا باز کرد شروع کردم تلمبه زدن هی تلمبه میزدم اسپنک میزدم آنقدر اسپنک زده بودم کونش قرمز قرمز شده بود بعد پوزیشن عوض کردیم من دراز کشیدم اومد نشست روش بالا میکرد منم بغلش کردم ازش لب می‌گرفتم گردنشو لاله گوششو میلیسدم گردنشو کبود میکردم اسپنک میزنم اونم ناله بعد چنتا پوزیشن رفتیم اونم ارضا شد منم داشت آبم میومد ریختم رو سینش بعد آبمو از رو سینش پاک کرد همو بغل کردیم ازش لب گرفتم بعد دیدیم وقت داریم دوتایی رفتیم اونجا زیر دوش داشتیم همینجوری از هم لب می‌گرفتیم بعد همو شستیم اومدیم بیرون بعدش باهم یا موتور عموم رفتیم بیرون شام بیرون زدیم بعد بقیه هم اومدن شب خابیدیم صب
تمام
هرچی خاست داستان شمال رفتن و منو عمم دوتایی ک 5 روز سکس کردیم
ادامه دارد

نوشته: هادی


cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
سکس با عمه شهلا
1402/09/11
#عمه

سلام،قبل از هر چیز میخوام بگم که این داستان واقعیه و هیچی بهش اضافه نکردم.
ماجرا برمیگرده به ۴ سال پیش وقتی که ۱۹ سالم بود تازه وارد دانشگاه شده بودم.من توی خوابگاه زندگی میکنم و شهر خودم نیستم عمه شهلام که ۳۰ سالش بود با یکی از دوستاش توی همون شهر خونه مجردی داشت.یک روز پنج شنبه با دوستام برنامه ریخته بودم بریم شمال ولی چند ساعت قبل از رفتنمون حدود ساعت ۶ عصر بود که گوشیم زنگ و دیدم که عمه بود جواب دادم.با یه صدای خیلی داغون حرف می زد و گفت که حالش بد شده الان بیمارستانه و نگرانش شدم و رفتم بیمارستان دیدم سر و صورتش زخمیه ازش پرسیدم چی شده؟ بهم گفت توی خیابون بوده و چند نفر بهش حمله کردن هرچی داشت رو دزدیدن. یک ساعتی بیمارستان بودیم و سرمش تموم شد از بیمارستان مرخص شد.رفتیم خونه خودش.اون دوستشم اون روز خونش نبود و رفته بود شهر خودشون.خلاصه بردمش خونه و یهو حالش بد شد استفراغ کرد ازش پرسیدم حالت خوبه؟ گفت آره استراحت کنم خوب میشم. من ام که دیدم حالش بده به دوستام گفتم که نمیتونم بیام شمال باید کنار عمه ام باشم و حالش خوب نیست.حدودا ساعتای ۱۱ بود از بیرون شام سفارش داد خوردیم رفتیم که بخوابیم.عمه ام رفت لباسشو عوض کرد یه تیشرت شلوارک با سوتین آبی پوشیده بود.من که تا حالا عمه رو اینجوری ندیده بودم یهو خشکم زد. عمه متوجه شد ولی چیزی نگفت.از اون جایی که خونه عمه دو خوابه بود یه اتاق ماله دوستش بود . منم روی تخت دونفره ای توی اتاقش کنارش خوابیدم.
نمیدونم چه ساعتی از شب بود که غرق خواب بودم که یکدفعه یه چیزیو رو کیرم حس کردم اولش فکر کردم جونوری چیزیه ولی دقت که کردم دیدم دست عمه که داشت از شلوار کیرمو میمالید.من که خشکم زده بود چیزی نمیتونستم بگم حتی چشمامو باز نکردم واقعا داشت بهم حال میداد.توی همین حال بودم که یهو عمم پاشد رفت بیرون.من ام با خودم فکر کردم از کارش پشیمون شده و رفته.اما چند دقیقه بعدش دوباره اومد و من رفتم زیر پتو که نفهمه بیدارم. دوباره اومد کنارم خوابید.یه بوی عطر خاصی ام اومد.دیدم دوباره شروع کرد به مالیدن کیرم از روی شلوار. منم هیچ حرکتی نمی کردم و بهم خوش میگذشت.تا اینکه یهو دستشو کرد تو شورتم انگار یه چیز چربم به دستش زده بود چون خیلی لیز بود.من از استرس و تعجب دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و از روی تخت بلند شدم و گفتم عمه چیکار میکنی؟ (چهرشو آرایش کرده بود انگار از قبل برنامه داشت) گفت از آخرین باری که سکس کرده خیلی وقته میگذره این تقدیر بوده که تورو امشب کشونده اینجا تا من با تو باشم. من با همون تعجبم گفتم من نمیتونم تو عمه منی.گفت خب مگه چه اشکالی داره؟ گفتم نه نمیشه میخواستم که لباسامو بپوشم و از خونش برم که اومد جلومو گرفت گفت هیچکس نمیفهمه و دوست پسرش بهش خیانت کرده کسی نیست باهاش رابطه داشته باشه. من ام که دو دل شده بودم. دستمو گرفت و برد سمت تخت.عین فیلمای پورن شلوارمو در آورد با دستاش که لاک قرمز داشت شروع کرد به ساک زدن داشت ابم میومد که دیگه ساک نزد و از توی کشوش یه کاندوم یه اسپری در آورد من که متوجه شدم اسپری تاخیری نذاشتم بزنه بهم .گفت چیزی نمیشه منم میخوام حال کنم.خلاصه اسپری زد به کیرم و کیرم خنک شد.خوابید رو تخت و گفت حالا نوبت توئه شلوارمو در بیار.من که هنوز خجالت میکشیدم نتونستم و خودش شلوارشو درآورد. شورت آبی داشت که با سوتینش ست بود.من خجالت میکشیدم ولی اون دستمو گرفت زد کوصش چند لحظه از رو شورت براش مالیدم و شورتشو در آوردم.یه کوص قهوه ای داشت که داشتم نگاهش میکردم محکم سرمو گرفت و چسبوند کوصش براش لیسیدم. که شروع کرد به آه ناله کردن چند دقیقه براش لیسیدمو که گفت اینجوری نمیشه و بلند شد .رفت کاندومو آورد بازش کرد و کردش به کیرم توی همین حین تخمامو محکم گرفت و لرزوند و بعد سوتینشم باز کرد سینه هاش بزرگ بود بازم دستمو گرفت گذاشت رو سینه هاش و منم شروع کردم به لیسیدنشون که به نوکش رسیدم بهم گفت زخمه جاش میسوزه نذاشت برای بخورم. خوابید روی تخت و پاهاشو باز کرد و شروع کردم به کردنش اونم چشاشو بسته بود فقط لذت میبرد بعد تموم کردن بهم گفت کسی نمیفهمه بازم بیا ولی دیگه عمم رو ندیدم
این داستان خیلی مفصل و طولانی تره ولی من خلاصش کردم امیدوارم خوشتون اومده باشه

نوشته: درگ پیت
عمه زهرا
1402/10/03
#عمه

اسمم سعید هست و ۳۲ ساله هستم . ماجرایی که مینویسم سال گذشته اتفاق افتاد . چند تا شغل عوض کردم تا بالاخره توی یه تالار بزرگ مشغول بکار شدم و بعد یه مسئول اجرائیات و مدیر داخلی و کارپرداز شدم . صاحب تالار حدود ۶۰ سال سن داشت و حوصله و اعصاب مشکلات را نداشت و بیشتر دنبال تفریح بود و همه دردسر ها را به دوش من انداخته بود . برای شب هایی که مراسم بود نیروی آقا و خانم کم داشتیم و من چند تا نیرو بکار گرفتم و باهاشون قرارداد نوشتیم ساعتی و بعضی تمام وقت کمک حال برگزاری مراسمات باشن . این وسط با زنی به اسم سپیده که ۲ سالی بود طلاق گرفته بود و جزو نیروهای خدماتی بود دوست شدم و یواش یواش کار رسید به حال کردن و با هم سکس کردن و دوستی خارج از ساعت کاری . یه عمه دارم به اسم زهرا ۷ سالی از من بزرگتره و شوهر داره و یه پسر ۱۳ ساله داره و شوهرش راننده بیابون هست . یه روز بهم زنگ زد و سراغ کار گرفت و گفت با این گرونی حریف خرج زندگی شوهرش نمیشه و کم میارن وسط ماه و چون از قدیم با هم راحت بودیم و رابطه خانوادگی داشتیم مرتب رفت و آمد و حتی مسافرت باهم رفته بودیم و شش دونگ و عیاق بودیم براش یه جا ردیف کردم که بیاد تالار پیش خودم و هم کار کنه هم به خونه زندگیش بتونه برسه .(کار تالار اکثر مواقع از غروب تا پاسی از شب هست) .بعد یه مدت سپیده به واسطه من با عمه زهرا دوست شد و با هم صمیمی شدن و رفت و آمد و دوستی داشتن . به کارای دوستم سپیده شک کردم و حس کردم داره جاده خاکی میره و خب به مزاجم خوش نیومد و یه شب بهش گفتم بعد اتمام کار میشه رفت خونه و با هم باشیم تا صبح؟ با هزار دروغ و کلک ردیف کرد و شب رفتیم خونه بعد از کار و بدون اینکه سکس کنم باهاش حرف را پیش کشیدم و قسم جون عزیزاش را دادم و گفت آره بعضی وقتا با فلانی هستم . گفتم من به گذشتت کاری نداشتم ولی انتخاب کن یا اون پسری که تازه آشنا شدی یا من؟ گفت صد البته تو و سکس کردیم و حین سکس چیزایی گفت که اصلا هوش از سرم پرید . گفت تو فقط روی من حساسی یا روی عمه خانمت که متاهل هست هم حساسی؟ گفتم چطور؟ گفت بماند و خواهش کردم و گفت قسم میدم بهش نگی من گفتم . قسم خوردم نگم و گفت با عمه زهرا من چند بار خوابیدم و لز کردیم و اون آوردم توی این کار . اول باور نکردم و گذاشتم پای نصیحت و سرزنش هام ولی گفت ثابت کردم چی؟ گفتم باشه ثابت کن جایزه داری و گفت باشه . دو روز بعد چت هاش را آورد که با عمه زهرا کرده بودن و کاملا مشخص بود با هم برنامه داشتن و دارن . هم تعجب کردم هم شوکه شدم هم ناراحت و گیج شدم . ولی واقعیت بود و سپیده برام این ماجرا را برملا کرد و نمیدونم چرا تنها که می‌شدیم یا حتی چت می‌کردیم بحث می رفت سراغ موضوع رابطه سپیده و عمه زهرا و من کنجکاو تر میشدم . ازش پرسیدم چطوری آخه ؟ چی شد که با هم لز کردین و توضیح داد با یه دوستای خانم عمه زهرا که مهمونی تولد خانوادگی داشتن دو سه تا پیک مشروب میخورن و شب برای اینکه زهرا به سپیده میگه شوهرم بار برده و تنهام و بیا پیشم سپیده میره پیشش خونه عمه زهرا و بعد دوش میگیرن دوتایی و عمه زهرا موقع خواب با سپیده ور میره و میگه سخت نگیر و دوتایی یه کم داغ هم بودن سر مشروب و عمه زهرا سپیده را راضی میکنه و میماله و میخوره تا ارضا بشه و از بعدش دیگه دوستی شون با سکس هم همراه میشه .نمیتونستم باور کنم تا اینکه یه بار سپیده یه عکس کوس واتس اپ برای من فرستاد و گفت چطوره؟ و من گفتم قشنگه و خوردنی و نوشت
کوس عمه خانمت هست و خخخخ و استیکر شکلک . توی دلم یه چیزی کنده شد و با چشم دیگه دوباره نگاه کردم . کوس بود از نوع تپل کلوچه و چوچوله کوچیک و تمیز و بی مو . گفتم بازم داری عکس؟ گفت نه و بهم گفت ما در ماه دو سه بار میریم با عمه خانمت بهم حال میدیم…بهش گفتم چرا گفتی بهم سپیده؟ گفت حس کردم فقط به من این وصله را چسبوندی که وقتش بشه دیگه دست خودم نیست و خواستم بدونی دور و برت چه خبره . گاه و بی گاه عکس که سپیده داده بود را نگاه میکردم . لعنتی مشخص بود چقدر حریفه و چقدر مست هست . از سپیده پرسیدم دیگه چی میدونی از عمه زهرا؟ گفت منو اون بخوایم کسی را بهم میگیم و بهش گفتم ردیف کرد با فلان مرد برم خونشون و حال کنم و اوکی کرد که بتونیم بریم حال کنیم . گفتم خودش هم داد به طرف؟ گفت نه فقط من دادم و دوروز بعد لز کردیم دوباره و خیلی سراغ اون مرد را گرفت و فهمیدم دلش رفته باهاش حال کنه . احساسات بدی سراغ من اومد . حالم از همه بهم می‌خورد. حس میکردم عجب بساطی و چرا آخه اینجور و چرا همچین و… تصمیم گرفتم به عمه زهرا غیر مستقیم بگم حواسم بهش هست تا یه گند کاری بالا نیومده . یه شب بعد مراسم بهش گفت عمه جون میرسونمت خودم و با اسنپ نرو و توی راه مودبانه غیر مستقیم بهش گفتم آمار دارم ازش و میدونم پاش میلنگه و میدونم دوست داره شیطونی کنه .
راضی کردن پسر برادرم نیما
1402/10/24
#تابو #عمه #نوجوان

اسم من سوسن هست 26 سالمه بدنم سفید هست تپل هستم سینه هام 80 قدم 170 وزن من 90 و پدرم کارمند شرکت هست و مادرم مربی پیش دبستانی هست خانوادم خیلی راحت نیستن اما خیلی هم گیر نیستن یک برادر بزرگتر دارم که پسرش نیما 16 سالشه هفته ای چند روز ورزش کشتی میره و هیکل خوبی داره و از سنش بزرگتر به نظر میاد انگار که 19 یا 20 سالشه قدش حدود 175 وزنش حدود 85 بدنش که مو زیاد نداره اونم سفید هست اما بعد تو دوران دبیرستان بود که عاشق پسر داییم بودم اونم بهم قول ازدواج داده بود ولی تو این سن پدر مادرم مخالف بودن سن هر دومون کم بود اما به هر حال خیلی زود عقد کردیم و تو دانشگاه که وارد شدم عروسی هم گرفتیم حدود دو سال و خرده ای با هم زندگی کردیم اما بعد از عروسی اخلاقش عوض شد دست بزن داشت و هنوز مشغول دختر بازی بود بعد از چند وقت متوجه شدم معتاد هم شده که به هر حال پدرم که از اول مخالف بود تو رو درباسی و فشار مادرم و من قبول کرده بود دیگه پی گیر شد و بی سر و صدا توافقی طلاق گرفتیم که رو نشه چه گندی زده پسر داییم و فامیل نفهمن آبرو ریزی نشه خلاصه بعد طلاق دیگه حالم خیلی بد بود همش تو خودم بودم خونه پدریم دو طبقه بود و طبقه بالا را رسما داده بودن به من به هر حال دیگه فراموش کردم گذشته را ولی نمی تونستم با پسر دوست بشم دیگه به مرد ها اعتماد نداشتم با شکستی که خورده بودم اعتماد به نفسم را از دست داده بودم و تو فامیل ما هم خیلی بد بود دختری که طلاق گرفته با پسر بگرده در عین حال طبیعی بود که بعد از یک مدت زندگی مجردی برای یک زن مطلقه شهوتم زده بود بالا و نمی دونستم چی کار کنم سعی می کردم خودمو کنترل کنم نمی شد خود ارضایی می کردم فیلم سکس می دیدم ولی دیگه برام کافی نبود یک روز برادرم زنگ زد گفت نیما مسابقه داره من که سر کار هستم مادرش هم همین طور شما اگر می تونی هم برو با ماشین برسونش برش گردونم گفتم باشه رفتم و بردمش ورزشگاه رفتم نشستم تماشاگر کشتی پسرا شروع شد یکهو شهوتم بیدار شد چه هیکل هایی چه بدنی داشتن پسرا با شورت و دو بنده بدن تقریبا لخت با شورت و رکابی یک کم کشتی ها را دیدم حسابی شهوتم زده بود بالا نوبت نیما بود بدن اونم برای اولین بار با شهوت دیدم نمی دونم چم شده بود چند ساعت کشتی دیدن و پسرا را با اون وضع دیدن از شهوت منو دیوونه کرده بود دیگه تو حال خودم نبودم به هر حال نیما که قهرمان نمی شد بعد از چند کشتی باخت و تموم شد و نیما را بردم خونشون و رفتم خونه خودمون دیگه تو حال خودم نبودم فکر بدن های پسرا داشت دیوونم می کرد شهوتم روی هزار بود نمی دونستم چی کار کنم خود ارضایی هم چاره کار نکرد بدن نیما هم بد جور ذهنم را مشغول کرده بود دوست داشتم باز هم بدن پسرا و مخصوصا نیما را تو لباس کشتی ببینم می ترسیدم کسی بفهمه آبروم بره اما شهوت دیوونم کرده بود جمعه برادرم با خانواده آمدن خانه ما با نیما گرم گرفتم چند دقیقه تو آشپز خونه طوری که کسی نفهمه با نیما حرف زدم گفتم وضع کشتی چه طوره ؟ هنوز میری ؟ گفت آره یک شنبه و دوشنبه ها میرم گفتم پیاده میری گفت نه بابا اتوبوس تاکسی هر چی شد گفتم می خواهی بیام برسونمت ؟ گفت زحمت میشه گفتم نه خوشحال میشم حوصلم تو خونه سر میره گفت باشه گفتم فقط یک شرط داره به کسی نگی گفت چرا ؟ گفتم خوب دیگه اونم گفت باشه گفتم قول گفت باشه خلاصه دیگه تو کس و کونم عروسی بود دیگه از یک شنبه هفته ای دو روز نیما را می بردم ورزشگاه تا آخر تمرین رو صندلی تماشاگر می نشستم و راحت بدن نیمه لخت همه پسرا و نیما را دید می زدم بعد هم می رفتم خونه خود ارضایی می کردم یک
کردن عمه زهرا
1402/11/14
#عمه

سلام من فرهاد هستم ۳۳ ساله و این ماجرا همین سال جاری ۱۴۰۲ برام پیش اومد و دوست داشتم بنویسم چی شد . توی شهری که زندگی می‌کنیم از ارث پدر بزرگ پدری یه تکه زمین بزرگ به عموها و پدر و عمه هام رسید . قبلا زمین ها حاشیه شهر بودن ولی بعد توسعه پیدا کردن شهر دیگه جزئی از شهر شدن و منزل پدری من اونجا بود و عموهام هم سهم شون را فروختن و رفتن جای دیگه و عمه زهرا که با شوهرش قبلا جای دیگه زندگی میکردن خونه شون را که قدیمی بود فروختن و با پولش توی زمین به ارث رسیده خونه به روز ساختن و زندگی می‌کردیم در نزدیکی همدیگه ولی بابت همین قضیه ها ارث و میراث زیاد رابطه خوبی نداشتن خانواده پدری من با هم ولی قهر هم نبودن و در حد سلام و وسلام و دید و بازدید عید یا مراسم خاص فقط با هم سر و کار داشتن و این پول و ارث همشون را با هم بد کرده بود … بگذریم من شغلم مغازه هست و تعمیرات مرتبط هم با شغلم دارم و یه باب مغازه از پدرم را توی همون محل داخلش مشغول بکار بودم . یه دوست و همکارام که با هم خیلی اوکی بودیم توی یکی از بهترین پاساژ های شهر یه مغازه بزرگ زد و وسایل عمده می‌آورد و با هم چک و مدت کار می‌کردیم و توی رفاقت هوا کار منو داشت . یه روز رفته بودم مغازه دوستم و به شاگرد داخل مغازه م سپرده بودم کسی کار داشت زنگ بزن و توی بد بازاری پیش دوستم داخل اون پاساژ و مجتمع بزرگ گرم‌حرف زدن بودیم که یهو احساس کردم کسی که رد شد از اون طرف پاساژ عمه زهرا بود و من اونا دیدم از داخل مغازه ولی اون منو ندید و حواسش به ویترین مغازه ها دیگه بود . به خودم و چشمام شک کردم . انگار شبیه عمه زهرا بود ولی عمه از این تیپ ها نمیزد . عمه زهرا ۹ سالی از من بزرگتر هست و یه بچه داره و شوهرش هم توی شرکت ها اطراف شهرمون کارمند هست و زندگی معمولی دارند. بدون اینکه جلب توجه کنم رفتم بیرون مغازه دوستم داخل محوطه پاساژ و دورادور مراقب بودم ببینم واقعی عمه زهرا بود با اون تیپ خفن یا شباهت یه خانم دیگه هست به اون و چند مغازه جلوتر مغازه رفیق من دیدم رفت داخل مغازه و آهسته آهسته رفتم نزدیک مغازه که عمه رفت داخلش و از صدای حرف زدن و لحن حرف زدن و خندیدن مطمئن شدم عمه زهرا هست ولی شاخ در آوردم از تعجب که عمه و این تیپ زدن ها؟؟؟؟!!! ولی نزدیک شدم و کنار در مغازه که عمه داخلش بود جوری ایستادم که اون منو نبینه ولی بتونم صدا بشنوم و اگه تونستم باز نگاه کنم واقعا خود عمه است؟؟؟!!! از صدای حرف و خنده ش مشخص بود با طرف خیلی اوکی هست و حتما یه حسابی دارن که اینجور دل میدن و قلوه میگیرن و‌ چند دقیقه یه بار قه قه میزدن زیر خنده و به قول بچه ها لاس میزدن حسابی با هم . حدود نیم‌ساعتی عمه زهرا توی مغازه یارو بود و طرف هم کار بلد بود و میدونست ویترین و دکور را چطور بچینه کسی زیاد نتونه آمار بگیره . مطمئنم عمه را مالوند و بوس و لب را بهم دادن چون تابلو بود که طرف از قصد اونجور ویترین زده که راحت به کار لاس زدن
بتونه برسه . اونجا کشیک کشیدم تا مطمئن شدم عمه زهرا داره میاد بیرون و سریع خودم رفتم داخل یه مغازه دیگه و الکی شروع کردم به قیمت پرسیدن تا عمه زهرا رد بشه و بره . وقتی مطمئن شدم رفت آمار طرف را گرفتم . اسمش مهدی بود و قد بلند و ته ریش و مو سایه زده و خوب از مغازه ش و اجناس داخلش مشخص بود مایه دار هست . خدایی نمیشه ناحق گفت و تیپ و استایل پسره خوب بود . دیگه مخ من دائم درگیر این قضیه شده بود و عمه زهرا که توی مجالس و جاهای معمولی خیلی عادی می‌گشت حتما رازی داره با این پسره مهدی که براش اون جوری تیپ زده بود و اونجور انداخت
عمه ملیحه
1402/12/08
#ضربدری #عمه

سلام به خوانندگان این داستان زندگی من و عذر میخوام اگر غلط املایی توی متن بود و اگر دوستی ناراحت میشه یا نصیحت و سرزنش میکنه فکر کنم هر انسانی توی موقعیتی قرار بگیره ممکنه اشتباه کنه یا نظرش عوض بشه . پس لطفا با اهانت تمسخر و توهین و انگ دروغگویی و … همدیگه را قضاوت نکنیم . من ۳۴ ساله هستم و راننده هستم و توی تاکسی تلفنی مشغول بکار هستم .سال گذشته یه روز عادی کاری حدود ساعت ۹ صبح یه مسافر رسوندم دادگستری و تا منتظر بودم مسافر من برگرده عمه ملیحه خودم را دیدم .عمه که ۷ سالی از من بزرگتره و با ۲ نفر خانم و ۳ تا مرد دیگه با ۲ مامور دیگه از دو تا ماشین کلانتری پیاده شدن . ۳ تا خانم بهم دستبند بودن و ماشین جدا نشسته بودن عقب و دوتا مامور جلوی ماشین و ۳ تا آقا با یه ماشین دیگه بهم دستبند بودن و عقب نشسته بودن و ۲ تا مامور دیگه و در واقع شش تایی شون با ۴ تا مامور اومده بودن دادگاه و رفتن داخل دادگستری و ۶ تایی شون سعی میکردن سرشون را پایین بگیرن که صورتشون کمتر دیده بشه و خجالت می‌کشیدن. هم تعجب کردم هم بخاطر گذشته و روابط فامیلی نه چندان جالب خانوادگی با عمه ملیحه سعی کردم بی تفاوت باشم . بعد چند دقیقه حس کنجکاوی من گل کرد و رفتم داخل دادگستری و اول به مسافر که رفته بود داخل گفتم من هم داخل سالن هستم و کارتون تموم شد برید کنار ماشین که پارک هست و من زود میام و طبقه بالاتری عمه را توی راهرو روی صندلی انتظار شعبه ۲ دیدم . اول فکر کرد من تصادفی اونجام و خواست با گردوندن صورتش مثلا من نبینم اونا … رفتم سلام کردم و گفتم خدا بد نده عمه و چی شده و… گفت اینجا چیکار داری؟ کسی به تو گفته بیای؟ … گفتم نه و گفت من میخواستم کسی بدونه خودم شماره همه را داشتم و یه سوتفاهم هست و رفع میشه و به کسی هم نیازی نیست و نری جایی بگی توی فامیل که منو دیدی و من بقدر کافی گوه خور و فضول و مودی دارم … عمه ملیحه ناراحت بود . دوستاش که بهش دستبند بودن بهم گفتن شما ببخشین و ملی جون یه کم عصبیه و به عمه هم گفتن زشته و این چه رفتاری و مگه بده یکی اومده دنبال کارت و … خلاصه با خانم ها و مرد ها دیگه که حرف زدم و سربازی که اونجا بود مشخص شد عمه رفته بوده با اونا مهمونی و دورهمی و بزن برقص و مشروب خوری و همسایه باغ ویلایی که اونجا بودن آدم فروشی کرده و فروخته عمه اینا را مأمورا ریختن گرفتنشون با وضع نامناسب و مست و لخت و پتی و بردن کلانتری شب و صبح اومدن دادگاه و منم دیدم . خلاصه با خواهش و تمنا از سرباز که پرونده ها دستش بود بعد رفتن برای چای خوردن و پیش دوستاشون بگو بخند کردن اون ۴ تا ماموری که رسمی کادری بودن و با خواهش زیاد و دادن شیرینی و انعام بهش یواشکی تا اومد نوبت شون بشه پرونده را و اتهام و اقرار و صورتجلسه و … را خوندم و دیدم خب زیاد بد نیست و کار بجای باریک نمی‌کشه و از سرباز که پرونده های اون کلانتری دستش بود پرسیدم با این ۶ نفر چیکار میکنن؟ گفت از اینا زیاد هست و فراوان و با وثیقه ازاد میشن . رفتم به مسافرم گفتم چقدر دیگه کار داری ؟ گفت نوبتم میشه الان و نیم ساعت دیگه کار من تموم هست . برگشتم و به عمه گفتم چون
شما خلاف خیلی سنگین نکردین براتون قرار کفالت یا وثیقه صادر میکنه قاضی و آزاد میشین و نگران نباشین و فکر وثیقه باشین . عمه زهرا ۴ سالی بود طلاق گرفته بود و بعد ۲ سال بخاطر دخالت های فامیل با همه یه جوری قطع رابطه بود .‌ خودش خیلی سال بود ارایشگری داشت و کارش را بلد بود و یه سالن کوچیک داشت و خرج زندگی ش را در می‌آورد و ۲ سالی بود یه آپارتمان گرفته بود و زندگی می‌کرد و ب
دادن عمه خانم (۱)
1402/12/11
#عمه

اسم من رضا و۳۴ ساله هستم . خیلی جزئیات را نمیتونم عنوان کنم چون دوس ندارم کسی به شخصی بدبین بشه . با یکی از دوستان و هم رشته تحصیلی و یه سرمایه کم و بعد یه وام و هزار بدبختی یه شرکت تولید و پخش راه انداختیم . بخاطر قوانین دفتر شرکت را توی یه جای ارزونتر حاشیه شهر توی یه آپارتمان ۸۰ متری ثبت کردیم و خب به مرور نیرو کار اضافه کردیم و من و دوستم ممد که متاهل هم هست دیگه همه کارا را خودمون انجام میدادیم تا سر ماه ۲ ریالی تهش بمونه و گاهی راننده پخش و حسابدار و… همه کارا را تا جایی که امکان داشت انجام میدادیم . اصل ماجرا از این شد عمه من به اسم شهرزاد حدود ۴۰ ساله با شوهر خودش نساختن و کارشان به طلاق رسید . زیاد ما سر و کاری با عمه شهرزاد نداشتیم تا یه روز توی یه مراسم فوت فامیل منو عمه حرف زدیم و بهم گفت دنبال کار هست که زیاد سخت نباشه و یه سرمایه کمی هم داره و یه جورایی غیر مستقیم پیشنهاد کار داد و بعد مشورت با دوستم ممد و زنش که همش باید ازش اجازه میگرفت قرار شد عمه سرمایه بیاره و یه قسمتی از کار را تحویل بگیره و خب به طبع ما بیشتر پیشرفت می‌کردیم و کار تقسیم میشد . عمه شهرزاد یه زن تپل و سفید و هیکلی هست . رفتار و کاراش امروزی هست و یه جورایی بی خجالت و رله هست . گذشت و عمه شهرزاد اومد سر کار و با سرمایه ش یه ماشین حمل اضافه کردیم و حسابداری و کارا دفتری و… به عهده گرفت و من و ممد هر کار بلد بودیم و نیاز بود یادش دادیم که دیگه مجبور نباشیم همه وقت مون را توی شرکت باشیم . حدود ۴ ماه بعد اومدن عمه توی شرکت یه روز برای کاری دیگه تصادفی از اطراف شرکت حوالی بعدازظهر روز تعطیل رد میشدم و یه لحظه عمه شهرزاد را دیدم از ساختمان که محل شرکت اونجا بود اومد بیرون و عرض خیابون را طی کرد و رفت سوار ماشین بشه و یه لحظه ایستادم جلوتر ببینم چه خبره و دیدم به فاصله چند ثانیه بعد هم دوستم ممد را دیدم اومد از ساختمان شرکت بیرون و رفت سوار ماشین شد . بلوار به شکلی بود که درختچه های کاشته شده شهرداری مانع دید وسیع میشد و اون دوتا هم سریع محل را ترک کردن و سوار شدن و رفتن . من شک کردم چرا روز تعطیلی؟ چرا به من نگفتن ؟ و!!! دیگه شک کردم ولی حرفی نزدم چون هم پای شراکت هم دوستی و فامیلی و همه چیز وسط بود . دیگه مراقب بودم و متوجه شدم عمه و ممد شوخی هم دارن ولی جلو من ظاهر را حفظ میکنن . دیگه توی نخ هر دو شون بودم و سعی میکردم کنترل کنم رفت و آمد هر دو را و فهمیدم عمه و ممد شوخی دستی هم دارن و از کنار هم رد میشن و اگه فکر کنن من حواسم نیست دست به بدن هم میزنن . چند بار خواستم به روی هر دو بیارم که من میدونم شما با هم خیلی دوست شدین ولی گفتم دیوار حاشا بلنده و بهتره اگه مچ بگیرم چیزی باشه که نشه انکار کرد . میدونستم اگه بخوان کاری بکنن خارج ساعت کاری با هم اوکی میکنن و وقتی مطمئن باشن من نیستم و ممکن هم نیست بیام . چند بار نشونه گذاشتم که ببینم بعد
رفتن من برمیگردن محل دفتر شرکت یا نه و مراقب بودم ولی چیزی متوجه نشدم . حدس زدم روز های تعطیل میان شرکت و چند بار سر زدم ساعات مختلف و باز چیزی دستگیرم نشد . یه بار جمعه رفتم و دیدم ماشین ممد هست ولی ماشین عمه نیست . خواستم برم بالا توی شرکت ولی گفتم چون ماشین عمه نیست احتمالا یا تمام شده ماجرا یا هنوز شروع نشده ولی بعد چند دقیقه ممد اومد بیرون از ساختمان شرکت و قبل سوار شدن رفت توی یه پلاستیک تیره و یه چیزی انداخت توی ظرف مخصوص زباله شهرداری و سوار ماشین شد و رفت و من بعد رفتنش سر ظرف مخصوص جمع آوری زباله رفتم و هر جوری بود اون پ
عمه بیحیا و مامان خجالتی

#لز #مامان #عمه

سلام. مینا هستم. این داستان دومیه که مینویسم. از نظراتتون زیر داستان اولم واقعا ممنونم. این داستان براساس تلفیق خاطرات دو تا از دوست پسرای قدیمیمه. اسامی واقعی نیست. اتفاقاتی که میفته حدود ۶۰ درصدش واقعیه و باقیش براساس تخیل خودم. بریم سر اصل ماجرا:
دانشگاهم خیلی دور نبود. ۱۹ ساله و تازه ترم دو رو تموم کرده بودم. جایی که درس میخوندم حدودا سه ساعت تا شهرمون فاصله داشت. خیلی وقتها بیخبر میومدم. ایندفعه هم مثل دفعه های قبل بیخبر اومده بودم که تعطیلات بین دو ترم رو شروع کنم. بابام چهار پنج سال پیش فوت کرده بود و تنها با مامانم زندگی میکردم. تک فرزند بودم.
طرفای ظهر بود. کلید داشتم دیگه زنگ نزدم. کلید انداختم رفتم داخل که صدای خنده میومد.
مامانم با خنده و صدای جیغ جیغی داشت میگفت: مریم گوه خوردم بسه ولم کن.
عمه مریم: گوه رو که خوردی بچه پرو …
فهمیدم که این دوتا باز شوخی شوخی افتادن به جون همدیگه. البته به جون همدیگه که نه، عمم افتاده به جون مامانم و داره شوخی دستی میکنه. زیاد این اتفاق میفتاد. در رو جوری بستم که صداش رو بشنون و خودشون رو جمع و جور کنن. همزمان صدا جیغشون قطع شد ولی همچنان کمی خنده بود. وارد سالن که شدم عمم اومد بغلم کرد و سلام علیک کردیم. مامانم دستپاچه و با چهره سرخ شده از خجالت و گرما یه چادر رو شونه هاش انداخته بود اومد جلو و بوسیدم: به به!!! رسیدن بخیر آقا ساسان. چه بیخبر اومدی. خوبی؟

مرسی تو چطوری؟ چرا چادر پوشیدی؟
مامان گفت هیچی لباسم کمی نامناسب بود الان صدا در اومد انداختم دورم.
بلافاصله عمه مریم جواب داد: البته نامناسب نبودها اما اتفاقاتی افتاد که من تصمیم گرفتم نامناسبش کنم واسش. پررو باز دراورد، یه لایه از لباساش کم کردم.
مامان رو به عمه اخمی کرد و گفت: اااااااا خفه شو دیگه مریم.
همزمان تیشرتش رو از رو مبل برداشت و رفت تو اتاق که بپوشه.
با اینکارش عمم زد زیر خنده و منم لبخندی زدم اما تحریک شدم و همینا کافی بود تا کیرم نیم خیز بشه. خیلی آروم جوری که مامان نشنوه به عمم گفتم یعنی زورکی لباسش رو از تنش درآوردی؟
عمه اشاره کرد به زبونش و گفت: بله،به خاطر اینکه زبونش درازه. به دادش رسیدی وگرنه دهنش سرویس بود.
رفتیم نشستیم کمی بعد مامان اومد یه شربت واسمون درست کرد و بعدش ناهار خوردیم و گپ زدیم. بعد از ناهار عمم که مهندس کامپیوتر بود و دورکاری برنامه نویسی میکرد بهم گفت ساسان جان این تابستون سعی کن بیشتر بهم سر بزنی تا پروژه هام رو بهت نشون بدم و یه چیزایی یاد بگیری.
مامان پری: اولا بچم تازه درسش تموم شده بذار بین ترم استراحت کنه. دوما تو که ۲۴ ساعت پیش من پلاسی، پروژه ت کجا بود، بیار همینجا انجام بده.
مریم یه نگاهی به مامان کرد و یه نیشگون از سینه مامان گرفت که باعث شد مامان با جیغ از رو مبل بپره و خودش رو از مریم دور کنه.
همزمان عمه مریم گفتش: «اولا که تو رابطه عمه و برادرزاده دخالت نکن. ثانیا که نباید بگی دوما،سوما،چهارما، … باید بگی ثانیا، ثالثا، رابعا و … بیسواد خانم. ثالثا مثل اینکه کتکای قبل ناهار کم بوده. یادت رفت اینجا لخت زیر دستم بودی میگفتی مریم غلط کردم، گوه خوردم ولم کن؟»
مامان با پررویی و اعتراض: ااااا این چه طرز حرف زدن جلو بچه ست. خجالت بکش. من کی گفتم گوه خوردم؟؟
عمه مریم: حالا حوصله ندارم وگرنه نشونت میدادم کی گفتی.
من رو به عمه گفتم الان زود نیست واسه انجام پروژه؟
مریم گفت: عزیز دلم در حد آشنایی منظورمه. نمیخوام که پروژه رو کامل انجام بدی.
خلاصه قرار شد هر ازگاهی برم پیش مریم و یه چیزایی یاد بگیرم.
عمه و مامانم خیلی شوخی دستی میکردن. همیشه هم عمم برنده میشد و آخرش به تسلیم شدن مامانم ختم میشد. از بچگی وقتی میدیدم شوخی میکنن از پخمگی مامانم حرص میخوردم و راستش همزمان تحریک هم میشدم. یا سینه مامان رو میچلوند یا دستش رو از رو دامن یا شلوار میذاشت رو کسش و کونش ، اگر هم تو اتاق بودن فقط صدای جیغ مامان بلند میشد و تصویر نداشتم که بفهمم کجای مامان بدبختم رو فتح کرده. اما تا حالا نمیدونستم اونقدر به مامان تسلط داره که میتونه لختش هم کنه. خیلی واسم تحریک آمیز بود.
مامان پری یه زن مذهبی ۳۹ ساله و چادری بود با قد حدود ۱۶۰. و سینه های بزرگ و جاافتاده. با اینکه همیشه جلو من رعایت میکرد و لباسای پوشیده و گشاد تنش میکرد اما خب مشخص بود چه هیکل خوبی رو اون زیر پنهان کرده. پیش نیومده بود لخت ببینمش. برعکس عمه مریم که همیشه خدا لباساش باز بود و حتی بارها پیش اومده بود جلو من لباس عوض کنه. یه خانم ۳۳ ساله تقریبا هم قد مامانم. چند سالی بعد از ازدواجش جدا شد. فوق العاده شوخ و بی ادب بود. خیلی دوسش داشتم اما نه از دید جنسی. هرچند گاهی با شوخیای کلامی معذبم میکرد. مونده بودم این دو تا زن چه وجه مشترکی داشتن که این
چی شد عمه را کردم

#عمه

با سلام همون جوری که مشخص هست از عنوان داستان موضوع به مزاج بعضی خوانندگان خوش نمیاد و بهتره اگه ناراحت میشه کسی از خوندن سرگذشت من نخونه و بعد بره پایین داستان کامنت بزاره و خودش را خطاب قرار بده و خودش را بیشتر معرفی کنه … بالاخره چیزی بوده که شده و خواستم بنویسم شاید آدم دیگه ای هم مثل من براش موقعیت پیش اومده …ولی اتفاق دیگه ای افتاده
من جواد ۳۳ ساله هستم و توی یه شرکت خصوصی مشغول بکار هستم … قضیه من مربوط به یکی دو سال گذشته است ولی لازمه بگم این حس یا علاقه از چند سال پیش شاید در وجود من بود تا توی یه موقعیت بالاخره بروز کرد… عمه مریم من چندسالی هست شوهر کرده و با شوهرش بابت کار شوهرش (که کارمند رسمی یه شرکت معتبر حسابی هست) به یه شهر دیگه رفتند که ۱ ساعتی از شهر محل سکونت ما دورتره و باید بگم ۱ پسر داره عمه مریم که ۱۴ سالش هست و از بچگی منو عمه مریم با هم ارتباط نزدیکی داشتیم و چون محل زندگی مون نزدیک هم بود تا قبل مهاجرتش به شهری که شوهرش بخاطر کار اونجا رفت خیلی با هم صمیمی بودیم … اصل ماجرای ما بخاطر فوت بستگان نزدیک شوهر عمه مریم پیش اومد تابستون بود و عمه و شوهرش مجبور بودن و رفتن به زادگاه و محل زندگی شوهر عمه من توی یه استان دیگه برای انجام مراسمات و بحث های انحصار وراثت و … خب ما هم با خانواده برای مراسمات کفن و دفن و سوم هفته و… به شهر زادگاه شوهر عمه مریم رفتیم و لازمه بگم از خونه ما تا اونجا ۴ ساعتی با خودروی سواری فاصله زمانی داشت … اونجا برای ما رفت و برگشت و حتی موندن سخت بود چون ما از راه دور رفتیم اونا هم عزادار بودن تازه مهمون از همه جا داشتن و راه دور و مصیبت ناهار و شام و جای استراحت و خواب و… هر جور بود خونه یه فامیل شوهر عمه مریم یه اتاق خود عمه مریم مهیا کردن برای ما تا مراسمات طی بشه و خودش هم چون میدونست ما اونجا غریب هستیم موقع استراحت و خواب میومد پیش ما که معذب نباشیم و خوب اونجا پیش ما راحتر بود و تا ما خواستیم برگردیم شهر خودمون و سر زندگی مون عمه مریم گفت بخاطر شرایط و کار و زندگی میخواد برگرده خونه و با کلی حرف و بحث بالاخره شوهرش موند برای کارای انحصار وراثت و پسر عمه مریم هم‌ موند که مثلا کمک پدرش باشه برای جمع و جور کردن اون شرایط و اسباب مراسمات و قرار شد عمه مریم با ما برگرده تا شهر ما و بعد بالاخره یه جوری برسونیم عمه را خونشون و هم‌سفر برگشت ما شد …وقتی رسیدیم خونه ما عمه مریم گفت کاش یه تاکسی بگیرین من برم سر زندگی خودم و تعارفات نه بمونین همین جا و… بالاخره قرار شد یه کم استراحت کنیم و بعد ۲ ساعتی من عمه مریم را برسونم شهر محل سکونت شون و راه افتادیم و توی راه عمه خیلی از شوهرش و فامیلش و … پیشم ناله کرد که فلان هستن و آدمهای … هستن و دل خوشی ازشون نداره … منم سر حرف دیگه را
باز کردم و خندوندم عمه را تا رسیدیم خونشون… با کمک من وسیله هایی را بردیم داخل و عمه مریم گفت خیلی خسته شدی بیا استراحت کن بعد میری و… رفتم داخل خونه و عمه مریم لباس در آورد و چایی دم کرد و با لباسهای معمولی خونگی خودش اومد نشست پیش من و حرف زدیم… لعنتی با شلوارک و تاپ اومد و پاهاش را حسابی دید زدم که موهای پاهاش چون چند روزی رفته بود سفر اجباری حالت سیخ سیخ زده بود بیرون ولی سفید و ناز بودن پاهاش و رون و تنش همه توپر هستن …وقتی چایی را آورد بخوریم متوجه شدم سوتین را باز کرده و تا نشست که چایی بخوریم چهار زانو روبروی هم نشستیم دیدم شلوارک که پوشیده از قسمت فاق و خشتک انگار یه کوچولو شکافته و پاره هست و قشنگ مشخص بود کلوچه ش هم پشم داره و همه حواس من به اون قسمت ها بود تا بهم گفت جواد بمون امشب فردا برو و خسته شدی و … بعدم گفت خودم زنگ میزنم میگم من نگهت داشتم و اینجور زشته بخاطر من افتادین زحمت و خسته کوفته اینهمه راه اومدین و برگشتین و الانم برین…بهم گفت تا تلویزیون ببینی من یه دوش بگیرم و خستگیم در بره و هیچ جایی خونه آدم نمیشه و اونجا اذیت بودم منم و همه غریبه بودن باهام بجز شما و…بعدم رفت حمام و نیم ساعت بعد با حوله سر تا پایی اومد بیرون و ریلکس با همون حوله جلوی من تاب می‌خورد توی خونه تا خشک بشه سر و بدنش و حرف میزدیم … دیدم که پاهاش را شیو کرده و صاف صاف کرده و حدس زدم کلوچه را هم برقش انداخته … دیگه همه حواس من پیش بدن عمه مریم بود و اگه بگم‌ گوش من کر و لال و کور بودم و فقط انگار عمه مریم را می‌دید توی اون لحظات … شام درست کرد و خوردیم و زنگ زد اوکی کرد که من بمونم و اصرار کرد … بعد از حمام یه لباس گشاد پوشیده بود شلوارش هم پاچه گشاد و ست بودن با هم و یه جورایی لباس راحتی بود که رنگش مس مانند بود و خبری از شورت و سوتین زیرش نبود…ساعت‌های ۱۰ بود بهم گفت جواد میخوای کجا بخوابی؟ روی زمین راحتی یا روی تخت
عمه طلاق گرفته

#زن_مطلقه #عمه

سلام رضا هستم ۳۲ سالمه و دوست دخترم که دختر عمم میشه نگار هست که ۳ سال از خودم کوچکتر هست ، عمه مهناز تقریبا ۱۰ سالی میشه طلاق گرفته و ۵۲ سالش هست
من و نگار از دبیرستان باهم بودیم و عمم هم این موضوع میدونه و مشکلی نداشت با این دوستی البته قصدمون ازدواج هست و چند سالی هست که سکس با نگار دارم ما تهران زندگی میکنیم اما در واقع اراکی هستیم و اونجا هم خونه داریم
داستان از این جایی شروع شد که عروسی یکی از فامیلا دعوتمون کردن و نگار بخاطر مرخصی نتونست شب اول حنابندون بیا و شب عروسی میومد و من و عمه قرار شد زودتر بریم بعدازظهر از تهران حرکت کردیم و مستقیم رفتیم حنابندون داخل مسیر تهران تا اراکم با عمم صحبت ازدواج و خونه و این چیزا کردیم که گفتم عمه نگار هنوز نمیخوام که با خنده گفت پدرسگ چرا بخواه ۱۰ ساله باهم هستید دیگه منم که کاریتون ندارم رفتیم تالار و اخر شب برگشتیم خونه اراک عمم من گفتم میخوام بخوابم خستم عمم هم گفت یه دوش بگیرم منم میخوابم من پذیرایی خوابیدم ساعت ۲ ۳ بیدار شدم و دیدم عمم با هوله حمومش رو مبل خوابیده تعجب کردم که چرا اینطور سعی کردم بخوابم اما کیرم داشت کم کم راست میشد اینم بگم عمم از ایناس که به خودش میرسه و میلف خوبی هست چند دقیقه طول کشید و همش تو فکرم این بود برم سمتش و ترتیب عمه بدم که گفتم تهش میپره بهم و قهر این چیزا و اهل ابروریزی نیست گفتم بزار صداش کنم که بیدار بشه صداش زدم عمه سردت میشه پاشو لباس بپوش که صدا ارومش گفت خوابم میاد ولم کن و پاشدم رفتم لباساشو اوردم و زدم بهش بیا بپوش گفت رضا ولم کن من مثل نگار سرمایی نیستم الانم اینا زیادمه و گفتم باشه بخواب اصلا ترسی از اینکه با کیر راست ببینم نداشتم چند دقیقه دوباره گذشت گفتم بزار برم سراغش شلوارمو کندم و رفتم خوابیدم کنارش دستم گذاشتم روسینه هاش ولی تکون نخورد اروم هوله دادم بالا از پشت و باسنش بزرگش افتاد بیرون که یه شرت سبز پوشیده بود کیرمو بردم جلو و بین پاهاش خورد و برگشتم عقب ی تکون خورد و بین پاهاش باز شد چند ثانیه تکون نخوردم و کیرمو گذاشتم رو کصش یه دفعه بیدار شد و گفت رضا داری چیکار میکنی منم کیرمو تا ته فشار دادم داخل کصش و تلمبه میزدم و با دستام عممو گرفتم که بلند نشه چند بار تلمبه زدم و کشیدم بیرون و گفتم بیا دیدی چیزی نشده لامصب خیلی عمه خوبی هستی گفت گمشو من عمت هستم مامان نگارم میفهمی گفتم قرار نیس نگار بفهمه و پاشدم از کنارش گفتم الانم نمیخوای بگیر بخواب باهمون کیر راست رفتم اب خوردم دیدم همونجاس گفت فقط نگار هیچ وقت نفهمه گفتم مگه خرم بگم و رفتم سمتش و هوله زدم کنار و فقط لباس زیر بود اندام خوبی داره سینه هاش عالی فقط یه کم چروک شده لباس زیرا کند و لبشو گرفتم و دستمالیش کردم که شهوتی بشه و با دستش کیرمو فشار میداد میگفت ۱۰ ساله دست به کیر نزدم یادم رفته گفتم عمه جون یادت میارم خندید گفت کثافت اگه نگار بزاره و هوله انداخت رو زمین و خودشم خوابید گفت بجنب خوابم میاد گفتم عمه عجله نکن کار داریم کیرمو میزدم رو کصش و با دستام سینه هاش میمالوندم کم کم کیرمو دادم داخل کصش نسبت به سنش تنگ بود شهوتش زده بود بالا میگفت تند تر بزن من محکم میزدم ۵ ۴ دقیقه کردمش گفتم ابم داره میا گفت لولمو بستم بریز وای اون لحظه کل کیرم گرم شد داخل کصش و کشیدم بیرون و گرفتم بوسیدمش افتادم روش اما ارضا نشده بود چند دقیقه همین طوری لخت بغل هم بودیم کیرم آبش ریخته بود رو شکمش و دوباره داشت راست میشد گفتم میخوای بریم حموم گفت باشه بغلش کردم بردمش زیر دوش آب باز کردم و سرپا از پشت کیرمو فشار دادم و محکم تلمبه میزدم ۲ ۳ دقیقه گذشت که ارضا شد منم بعدش ابمو ریختم داخل کصش دوباره شستیم اومدیم بیرون گفت بعد ۱۰ سال دوباره حس کردم زن هستم فردا ظهرش دوباره کردمش از اون زمان ماهی یک یا دو بار میکنمش چون زیاد داغ نیست بخاطر سنش نگار هم چیزی نمیدونه
نوشته: رضا

cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
با عمه نفیسه (۱)

#عمه

سلام به دوستانی که این ماجرا و سرگذشت اتفاقی که برای من به عینه پیش اومد را میخونن و امیدوارم لذت ببرین و عرض پوزش از دوستانی که به این اتفاقات نظر منفی دارن و ناراحت میشن … بالاخره کاری که شده دیگه شده
اسمم پیام هست (اسم دومم ) و متاهلم و ۳۶ سالم هست . یه عمه دارم به اسم نفیسه که حدود ۶ سال از من بزرگتر هست و متاهل هست و خوب روی معاشرت هایی که سابق بود و همه فامیل و خانواده با هم زیاد آمد و شد داشتن ما هم با همه فامیل زیاد رفت و راه داشتیم و عمه نفیسه وقتی محصل بودم و مقطع ابتدایی بودم و ایشون مقطع راهنمایی محصل بودن منو می‌بردن پیاده تا مدرسه (چون مسیر مدرسه مون یکی بود ) و اگه توی راه مدرسه با بچه ها روی بچگی دعوا می‌کردیم حامی من بود و خیلی وقتا توی دروس هم بهم کمک می‌کرد و بقول امروزی با هم مچ و اوکی بودیم . خب بنا بر جبر روزگار و سیر طبیعی رشد ایشون ازدواج کردن و صاحب فرزند شدن و منم درس خوندم و ازدواج کردم ولی ارتباط ما بخاطر اون احساسی که از کودکی و نوجوانی با هم بودیم بهم گره خورده بود و اکثرا وقتی من مشکل داشتم باهاش مشورت میکردم و اون هم گاهی از مشکلات مالی و خانوادگی و حتی احساسی عاطفی و… برای من درد دل می‌کرد.
خدایی هم من هم اون حس جدای فامیلی داشتیم و اون دوستی و راحتی و یه جور رفاقت که مرد ها بیشتر درک میکنن باهاش داشتم و توی بچگی همه جای همدیگه را هم دیده بودیم از سر کنجکاوی و حتی بعضی وقتا توی خلوت از خاطرات مسخره و حتی جنسی و اون دوران برای هم تعریف می‌کردیم. عمه نفیسه به خاطر شغل شوهرش و شرایط روحی خودش زن امروزی و بقولی آپدیت هست و خب با بچه های نوجوان هم سر و کله میزنه به واسطه شغل و شرایط و آدم بگو بخند و لارج و با کلاسی هست . اینم بگم من شغلم با شرکت ها و داروخانه ها و دکتر جماعت یه رابطه ای داره (معذوریم توضیح بیشتر نمیتونم بدم) و یه عصر روز تابستونی خونه بودم ساعت استراحت بود عمه نفیسه پیام داد واتس اپ که پیام جون کجایی و کارت داشتم و وقتی دورت خلوت بود یه زنگ بزن باهات کار دارم … تصور کردم باز درد دل و این حرفاست و خب شب بهش پیام دادم و زنگ زدیم و از من تقاضای دارو کرد که غیر مجازه و گفت برام ردیف کن و برای دوستم میخوام و… ولی ترسیدم شر بشه و فردا بهش گفتم اوکی نشد … دوباره خواهش تمنا و اصرار که هر جور شده و پولش مهم نیست و داروی … میخوام و باز دو روزی تاب دادم و گفتم شرمنده اوکی نشد… از من خواهش کرد یه تایم بزارم در اولین فرصت و تنهایی بریم حرف بزنیم و منم ۲ روز بعدش ظهر ساعت ناهار قرار گذاشتم و رفتیم یه باغ رستوران و اونجا دیدم عمه مثل همیشه نیست و خیلی پریشون حال و داغونه از همه لحاظ و اصلا غذا هم نخورد و بعد کلی خواهش من که بگو چی شده ماجرا یواش یواش برام گفت که دارو را برای خودش میخواد و گریه کرد و گفت توی دردسر افتاده و یه دوستاش به اسم فاطمه که با هم باشگاه میرفتن قبلا بهش گفته بریم بیرون با دوست پسر فاطمه (خود فاطمه هم متاهل هست و دوست پسرش هم متاهله )و بعد که رفتن یه روز بیرون از صبح یه جورایی ناخواسته با دوست پسر فاطمه دوبار سکس هم کردن و می‌ترسه حامله شده باشه و گریه و زاری
و خواهش و تمنا از من که فکری بکنم …
اولش خب یکه خوردم و جا خوردم و از موضع حق بجانب خودم شروع کردم عمه را به باد نقد و سرزنش گرفتن ولی بعدش که دیدم کاری که شده دیگه شده و از کسی کاری ساخته نیست گفتم باشه حالا بزار ببینیم دسته گل که به آب دادی به کجا میرسه و اگه کار حتما و قطعی به بارداری رسید یه فکری آخه میکنیم و یه خاکی به سر میریزیم و بعد هم چند تا دارو خونگی و دمنوش و راهکار بهش گفتم و بهم گفت بعضی ش را انجام داده و بقیه ش را هم انجام میده و اون روز گذشت و ۵ روز بعد بهم پیام داد و استیکر بوس و تشکر فرستاد و گفت که پریود شده و خیالش راحت شده و ممنون بایت بودنت و انرژی دادنت و پشتیبان بودنت و… بهش گفتم خب دیگه تموم شد ولی سعی کن دیگه پیش نیاد و باز نوشت برام یه مشکل دیگه هست و اون روز خجالت کشیدم بگم و… دوباره که زنگ زد و تعریف کرد مشخص شد عمه نفیسه با فاطمه دوستش و دوست پسر فاطمه میرن یه باغ بیرون شهر از صبح و مشروب هم میخورن و دوست پسر فاطمه عمه نفیسه را با فاطمه تا عصر دوبار میکنه و آبش را هم میریزه به عمه نفیسه هر دوبار و وقتی عمه داشته با دوست پسر فاطمه حال میکرده و توی حس بوده از همه لحاظ یه لحظه شک میکنه که دوستش فاطمه داره ازش فیلم میگیره حین حال کردن و بعد از فاطمه سوال میکنه ولی فاطمه جوابی میده که عمه نفیسه شک میکنه و حالا نگران اینکه نکنه نقشه بوده برای اینکه عمه نفیسه را دائمی برای دادن به دوست پسرش مجبور کنه ولی هنوز حرفی کسی نزده ولی عمه بشدت ترس برش داشته که این گزک و آتو اگه دست فاطمه و دوستش باشه باید
عمه مهوش

#خاطرات #عمه

این یک خاطره هست وداستان نیست.
اواسط دهه هفتاد سال آخر دبیرستان بودم و مثل همه که تا بچه خوشگلی تو دبیرستان میدیدن سریع تو فکر زدن مخ و کردنشون بودن منم همین حکایت را داشتم.
پسر سال اولی بود به اسم افشین که همون اول سال بخاطر هم مسیر بودن خونه هامون باهاش جور شدم و همون هفته اول به پیشنهاد خودش به کام شیرین بدن سفید و کون تاقچه ایش رسیدم. لااقل هفته ای یکبار با هم بودیم و دیگه فاعل اختصاصیش شده بودم.
همیشه دوست داشت موقع کردنش از دوست دخترهام برایش تعریف کنم و باور کنید سکس با افشین برام دنیای دیگه ای بود.
امتحانات آخر سال را که دادم و بعدش سربازی و … . حین خدمت هم تو مرخصی باهاش بودم تا آخر خدمتم که دیگه بزرگ شده بود و راستش اون لذت گذشته را برام نداشت.
خیلی دوستانه از هم جدا شدیم و کم و بیش تو محل میدیدمش و متوجه شدم با صاحب تعمیرگاه محل که مرد ۵۰ ساله ای بود رفیق شده و با اون حال می‌کنه.
اینا را گفتم تا به اصل داستان برسم. ۲۳سالم شده بود و مغازه‌ای نزدیک خونه باز کرده بودم و کار موبایل میکردم. یک روز سر ظهر که میخواستم ببندم و برم خونه زنی قدبلند و چادری اومد تو و موبایلش سونی اریکسون بود مشکل پیدا کرده بود. مثل معمول بی‌تفاوت مشغول چک گوشی شدم که حس کردم پریشونه. صورتش را از زیر چادر که نمایان کرد نفسم بند اومد. خدا انگار سر فرصت این چهره را تراشیده بود. با صدای ظریفی گفت:
راستش چیزهایی تو گوشی هست که نمی‌خوام کسی ببینه. زل زدم بهش و گفتم: اگه عکسهای خودت را میگی دیر گفتی چون چندتاش را دیدم!
چادرش را باز کرد و بست و گفت: بهت نمیاد هیز باشی و لبخند زد. گوشی را که مشکل حافظه داشت گذاشتم جلوش و گفتم: هر کسی این زیباییها را ببینه لال میشه.حالا من خوبه میتونم حرف بزنم. اگر میخوای گوشی درست بشه باید حافظه اش خالی بشه. دستشو گذاشت رو دستم و گفت: اون عکسام حیفه! میشه نگه دارم بقیه را پاک کنی؟ گفتم: هرچی تو بخوای میشه.تو اراده کن.
زنی حدود ۳۵ساله با ۱۸۰قد و لاغر با چشمان سبز و بدنی کشیده بدون ذره ای چربی. دیگه نمی‌خواستم بدونم مجرده یا نه و فقط بخاطر راهی که میداد گفتم نباید از دست بدمش. تو یک ربع بعدی شماره ها را به هم دادیم و اولین قرار برای فردا صبح و اونم تو خونه خودش که یک چهارراه بالاتر بود گذاشته شد.
صبح روز بعد ساعت ۹ رفتم سمت خونش. آپارتمانی بود و طبقه اول از ساختمانی ۸واحدی. تلفن زدم در را باز کرد و با احتیاط داخل شدم. بعد پاگرد دم در وایساده بود و با دیدنش هاج و واج موندم. با تاپ لیمویی و شلوارک جین در حالی که لبخند میزد رفت تو و منم سریع داخل شدم.
انگار سالهاست می‌شناسمش و رابطه داریم اومد تو بغلم و اولین لب را گرفتیم. سینه های ۷۵ و سفتش رو سینه هام بود و کامل هم قد بودیم.
بوی شامپو میداد و عطرش منو دیوونه کرده بود.چشمام تو خونه میگشت که مبادا نقشه باشه و نره خری پیدا بشه و کونمو به باد بدم!
از چیزی که فکرشو میکردم سریعتر پیش رفت و کمتر از پنج دقیقه بعدش سرم لای پاش بود و داشتم اون بهشت بی‌نظیر را میلیسیدم.این زن چنان شهوتی داشت که الان بعد ۲۵سال هنوز مشابهش را پیدا نکردم. هیچ نقص و ایرادی نداشت و حتی وقتی شروع به ساک زدن برام کرد انگار تمام وجودم از کیرم داشت خارج میشد. زیبایی سینه ها و کس پف دار و سفیدش و لامصب اون چشمها که وقتی داشتم میکردمش و زل زده بوده تو چشمام هنوز برام تکرار نشده.
از اون روز تا یکماه کار هر روزه بود جز وقتی پریود شده بود که اونم برام ساک میزد و با جون و دل تمام آبم را میخورد. تا اون روزی که پای تلفن بهم گفت فردا نمیشه بیای چون شوهرم میاد.
باورم نمیشد و فقط قطع کردم. چه شبها که روتخت جای شوهرش خوابیدم و با این زن زندگی میکردم.چند روزی خبری ازش نبود تا اول هفته بعد اومد مغازه. تحویل نگرفتم و مشتری داشتم. صبر کرد تا خلوت شد و گفت : تو نمیدونی مشکلم چیه و قضاوتم نکن. جواب ندادم و موبایلو گذاشت جلوم و عکسی توش بود. خودش با یک آخوندی عمامه سفید و حدود ۶۰ساله.
به حرف اومد که ده ساله زن اون شده و حاج آقا سه تا زن دیگه هم داره و هر ۴۰روز میاد و ۴روز می‌کنه و می‌ره. تازه قبلش هم می‌پرسه تا مبادا پریود باشه!
انگار همه چی شسته شد و رفت. زن شوهردار خط قرمزم بود اما زن آخوند از هر حلالی حلالتره. همون شب گل و شیرینی گرفتم و رفتم پهلوش. اون شب انگار تحریک شده بودم و با جون و دل میکردمش. چند روزی ادامه میدادم که یک روز آلبومهای عکس آورد تا تماشا کنیم. دوتا خواهر بزرگتر داشت و دوتا برادر و خودش بچه آخر بود.
آلبوم را ورق میزدم که یکباره هنگ کردم . عکس افشین عشق دبیرستانیم در حالی که کنار او و برادرش بود خشکم کرد. پرسید چیه برادرم را میشناسی؟ نگاهی بهش کردم و گفتم: افشین برادرزاده توست؟!
زل زد بهم و گفت: ای تف تو ر
نوید و عمه جون

#عمه

سلام اسم من نوید و ۳۳ ساله هستم و متاهلم و ماجرایی که مینویسم برای من پیش اومده واقعی و دفعه اول هست جایی بازگو میکنم و دلم خواست برای اعضا خواننده شهوانی بنویسم .
کار من کارپردازی یه شرکت هست و اکثر مواقع توی ادارات و توی شهر مشغول خرید برای شرکت و پیگیری امورات شرکت هستم و مدیر عامل شرکت هم یکی از دوستان قدیمی خانوادگی هست و با هم دوستیم . بگذریم و اصل ماجرا را عنوان کنم . یه عمه دارم به اسم زهرا که متاهل هست و بقول قدیمی تر ها قرتی و بگو بخند و اهل گشت و گذار و بر عکسش شوهرش زیاد آدم اجتماعی نیست . عمه یه دونه دختر هم داره که اون هم بچه هست و مدرسه میره و عمه زهرا نزدیکای محل زندگیشون با یه فروشگاه بزرگ لباس فروشی هست همکاری داره و یه جورایی سرپرست فروشگاه هست . خب ما با همه فامیل رفت و آمد معمول را داریم و یا عمه زهرا اینا هم سالی چند بار رفت و آمد داریم و مراسمات خانوادگی هم‌ بگو بخند و دورهمی داریم و عمه زهرا توی بچه برادر هاش بیشتر از همه با من دوست و رفیقه و جور هستیم با هم و گاهی هم بهم پول قرض میدیم یا کاری باشه کمک همدیگه میدیم . یه روز زمستون عمه زهرا زنگم زد و گفت که نوید یه دوستام هست پیش من کار میکنه و طلاق گرفته و دنبال خونه هست برای خودش و توی خانوادگی پدری دعوا دارن باهاش و با هم نمی‌سازند و باید مستقل بشه تا اذیتش نکنن و شوهر سابقش هم بچه شون را چون بالای ۷ سالش شده برده پیش خودش و گناه داره و خیلی تنهاست و اذیت هست و توی دوستات مشاوره املاک خوب سراغ داری ؟ خلاصه که ما با عمه و دوستش مریم کارمون شده بود پاره وقت توی ساعات استراحت و تعطیلی و روزایی که من توی شهر چرخ میزدم سپردن به املاکی ها و آمار گرفتن از املاکی ها برای آپارتمان مناسب گرفتن و دنبال خونه مناسب گشتن (با قیمت های جدید هم کسی نمیتونه خونه اجاره کنه چه برسه که بخواد خونه بخره) . توی ساعات غیر کاری گاهی میرفتیم خونه میدیم یا میرفتیم مشاور املاکی و حدود یک ماه شد تا موفق شدیم آپارتمان مناسب یه جایی پیدا کنیم . این دنبال خونه گشتن رابطه منو و عمه زهرا و دوستش مریم را بهم نزدیک کرد و یه روز تعطیل هم به سفارش عمه کارگر گرفتیم و من وانت شرکت را بردم و همراهی کردیم تا مریم دوست عمه زهرا بالاخره نشست توی اون خونه و خب این وسط دوستی جدیدی بین منو مریم شکل گرفت . مریم ۴ سالی از من بزرگتر هست ولی خدایی زن خوشگل و مهربونی هست . عمه زهرا هم از هر دوتای ما بزرگتر بود و گاهی حرف شوخی و خنده را پیش می کشید و حرفای سکسی هم میزد و یخ منو مریم و عمه سه تایی پیش هم آب شده بود و خجالت نمی‌کشیدم پیش همدیگه . بعد از سر و سامان گرفتن مریم حقیقتش یه روز منو عمه را دعوت کرد به عنوان تشکر که بهمون سور بده و یه ناهار دعوت کرد و عمه زهرا هم بهم گفت بریم حتما و گناه داره و این دختره تک تنهاست و همه میزنن تو سرش و من
دوسش دارم و دختر خوبیه و دلش میشکنه نریم و دفعه اول منو عمه زهرا یه روز پنجشنبه رفتیم خونه مریم و اونجا استارت دوستی غیر معمول منو مریم خورد . خدایی عمه زهرا راحت اونجا با تاپ و شلوارک شد و همه چیزش را تنگ انداخته بود و مشخص بود بدن را کامل لیزر کرده و مریم هم‌ با لباس راحتی بود و من جفتشون را با اون لباس و ادا دیدم فهمیدم خیلی ناز هستن و دلم خواست که با مریم حال کنم . گذشت و بعد اون روز ذهنم روی مریم قفلی زده بود و گاهی پیام میدادیم و بالاخره حرف رسید به حال کردن و این حرفا و مخش را زدم و دفعه اول یه شب رفتم باهاش بیرون و دو ساعتی چرخیدیم و با رون و سینه هاش بازی کردم حین رانندگی و اونم واسم مالید و بالاخره رفتیم خونه مریم و جوری همدیگه را خوردیم و لیس زدیم و سکس کردیم که حسابی مزه داد به هر دوتامون و این رابطه دیگه‌ مستمر و دائمی شد و مریم خودش گاهی پیام میداد فلان ساعت وقتم آزاده بریم بیرون یا میای اینجا؟ غیر مستقیم میگفت که بیا حال کنیم و منم میرفتم . خدایی مریم خیلی حشری بود و خودش میگفت خیلی وقت بوده رابطه نداشته و میزده بالا و واسه همینه زود زود دلش میخواد ولی آدم بی دردسر که آویزون نشه سراغ نداشته و حالا که با من هست خیالش راحته و فقط لذت می‌بریم و دردسر دیگه توی کار نیست . یه روز مریم پیام داد کجایی و حالم خیلی بده و با شوهر سابقم سر دیدن بچه دعوام شده و دارم قدم میزنم پیاده و گریه کردم و میای دنبالم ؟ هر جوری بود مرخصی گرفتم و همه را پیچوندم و رفتم سراغش و رفتیم بیرون و بعد با خواهش بعد کلی گریه کردن مریم را واسش من غذا خریدم خورد و توی این حال و هوا مریم بهم گفت نوید مشروب سراغ نداری؟ گفتم واسه چی؟ گفت میخوام بخورم و قبلا هم خوردم و هوس کردم و یه جورایی تحت فشار منو گذاشت که تهیه کنم و بعد واسش ببرم . قرار شد شب برم پیش مریم و مشروب هم بخرم و ببرم . رفت
مالیدن عمه

#مالیدن #عمه

سلام علیکم خدمت تمامی شهوانی های عزیز،این داستان درباره مالیدن عمه هست و سکسی نیست درش و اگر بعدا کردمش براتون میزارم
خب من علیم و عمم زهره یک زن ۴۶ ساله تپل ۸۵یا ۹۰ کیلو وزنشه با قد ۱۶۶ قد و خودمم ۸۰ کیلو وزن قد ۱۷۳ ورزشکار(بدنساز نیستم) خب داستان مال پارسال هست من و دختر عمم زیاد باهم کالاف بازی میکردیم اون ۲۲ سالشه و قیافه معمولی و همینطور اندامش برخلاف مامانش ک نجیب توپر و سینه های سایز ۹۰ و کون پهن گوشتی گنده
یک ازون شبایی ک اونجا بودم بعد از ظهرش ک عمم اینا میخواستم بیان خونه ما و منو بیارن شوهر عمم خواب و دختر عمم تو اتاقش زمستون بود و سرد من بیرون تو حال بودم با عمم اونم دراز کشیده بود و منم کنارش شب قبلش مهمونی بود و منم اونجا موندم شب و بگذریم،،،،
عمم زیر کرسی بود و منم یک سمت دیگه کرسی کالاف میزدم و اون خواب بود منم اومدم دراز کشیدم و پاهامو گذاشتم اول کنار پاهاش بعد ب بهانه باختن بازی پامو بلند کردم گذاشتم رو پاش و اولش پامو تکون میدادم و گفتم هوا چقد سرده و اونم تو خوابو بیداری گفت اره و پاشو میکشید رو پام و منم میمالیدم پامو رو پاش و تعداد باخت هام تو بازی بیشتر شد و گفتم کیرم تو این بازی و منم کامل دراز کشیدم جفتمون دمر بودیم و نمیدونم چیشد ک گفت پاهام چقد درد میکنه و رگ هام میگیره و اینجوری و منم گفتم بزار ماساژشون بدم اول گفت نع،بعدش گفتم بیکارم و اینا قبول کرد و اول شروع کردم کف پاهاش و مچ پاهاش رو مالیدم ی چند دقیقه و کیرم ک ۱۳/۵ سانته و کلفت شقه شق بود البته اون موقع ۱۲ سانت بود و پیش ابم اومده بود کیرم داشت میترکید در همین هین زهره گفت علی عمه من پشت پاهام و پشت زانوهام درد میکنه ن اونجا گفتم بزار یکم دیگع ماساژشون بدم بعد ک گفت باشه بعد ۲یا ۳ دقیقه ی تکونی خورد ک یعنی بیا بالاتر دیگع منم رفتم بالاتر اول ی شلوار خونگی مشکی و ازین راحتی ها نخی و کمی گشاد هست پوشیده بود و اونو تا جای پشت زانو هاش کشیدم بالا و مالیدم ک گفت از رو شلوار بمال گفتم دستم اذیت میشه و یجوری میشع اونجوری ک چیزی نگفت و گوشیش ک دستش بودو گذاشت کنار و معلوم ک از درد و مالیدن داشت غذاب و لذت میبرد و همینجوری رفتم بالاتر از زیر شوار پشت رونش ک گفتم عمه اینجا بهش میگن رگ گوز و خندید گفت اه گفتم اره و هرچی فشار دادم دردش نگرفت و گفت من تاحالا ن جای ماساژور رفتم و نه تو عمرم کسی ماساژم داده و گفت چون تورو خیلی دوس دارم گذاشتم بمالی و گفتم ها دیگه و سکوت کردم و میمالیدم منم فوت فتیش سگ حشری و اون موقع در ضمن ۱۳ سالم بود و زیاد خایه نداشتم الان در استانه ۱۴ هستم و خایم برا گاییدن بیشتره و خلاصه رفتم یکم بیشتر ب داخل رون هاش و انگشتم لای پاهای سفید و گوشتی داغش گیر میکرد و میسوخت و یکم فشار دادم یعنی وا کن و پاهاشو بیشتر باز کرد و منم مستقیم نبردم رو کصش رفتم داخل تر جای کشاله ی رونش و خیلی داغ بود رو میمالیدم و خیلی حال میداد ی صدایی اونجا گفت آی آی دردم گرفت و منم بیشتر فشار دادم و میخندید و میگفت هم دردم میگیره هم خندم و منم گفتم باخنده ای بابا و ی هعی گفتم و تا این پروسه کلی ۱۰ دقیقه ای طول کشید و تا اومدم دستمو برسونم ب کصش یعنی نوک انگشتم رسید ب کصش و ی صدایی از اتاق خودش و شوهرش اومد و گفت خب بسه دیگه مرسی عمه جون و پاشد رفت و منم کلا الانا یعنی ۱۰ ماهه جلق نزدم و نمیزنم ولی در عوض خیلی جنوب میشم،ولی زمانیی که میزدم یعنی از اخرای ۱۱ تا اولای ۱۴ میزدم بعضی روزا این آخرای داستان جلق زدن روزی ۶ کله جلق میزدم و از داستان دور نشیم،
پاشد رفت و منم داشتم بلند میشدم اون بلند شده بود و داشت میرفت فکر میکنم کیرمو دید و اوهووم نسبتا بلند کشید و منم کیرمو گذاشتم بالا کش شلوارم و رفتم دستشویی و ۲ کله جلق زدم و اومدم بیرون و این قضیه تموم شد و رفتم بیرون و دیدم خیلی عادی رفتار میکنه و،،،
و بعد اون موقعیتی پیش نیومد و منمو بردن خونمون و داستان تموم شد
رفقا بتونم بعدا کردمش براتون میزارم داستانمو دنبال کنید من کسی رو نکردم ولی تو فامیل زیاد مالوندم اونارم براتون میزارم موفق و موید باشید یا علی🖤👋
نوشته: Amo jan



cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●