دوست پسری که بگام داد
1402/10/29
#شوگر_ددی #دانشجویی
سال اول دانشگاه که بودم حسابی هات بودم و با این پسر اون پسر بودم اما با هیچ کدوم مکان نمیرفتم. تا با یکی دوست شدم و بعد یه مدت قرار شد بیاد خونمون که باهم باشیم. مستاجر یه خونه قدیمی حیاط دار بودیم که یه واحدش زیر زمین بود یه واحدش طبقه بالا بود. طبقه بالا یه پیرزن پیرمرد تنها بودن. ما زیر زمین بودیم. کلید انداختم رفتم تو جلو در حیاط یه پرده بود خودم رفتم داخل به نوید دوست پسرم گفتم بعد ۲ دقیقه بعد من بیاد. دو دقیقه که گذشت در واحد رو باز کردم دوید پرید تو. رفتیم رو تخت مامان بابام مشغول شدیم. لخت لخت بودم نشسته بودم لب تخت نویدم ایستاده بود براش ساک میزدم اونم با دست سینه هامو میمالوند که یهو یکی زد به پنجره اتاق خواب از ترس کیر نوید خوابید. حاجی بود. پرسید مامان اینا نیستن گفتم نه گفت چند لحظه پنجره رو باز کن کارت دارم. گفتم اجازه بدین یه چی سرم کنم نوید پرید بیرون اتاق منم چادر رنگی مامانمو سر کردم پنجره رو باز کردم آش آورده بود داد دستم یهو زل زد به پشتم. فهمیدم تخت به هم ریخته و لباسا مشکوکش کرده. بعد رفتنش به زور حسمون برگشت نوید یکم لا پایی زد و میخواست زودتر بره چون داداشمم داشت از مدرسه برمی گشت. میدونستم حاجی کشیک میکشه. به نوید گفتم یه جا قایم شه داداشم که اومد شک حاجی خوابید بعد بره اما ترسیده بود حوصله نداشت. زد بیرون بدو رفت سمت در حیاط که در قفل بود اومدم برم کلید بندازم حاجی مچمونو گرفت یکم داد بیداد کرد که خیلی ترسیدم الکی گفتم پسر داییمه اومده چیزی ببره برا مادرش گفت بریم زنگ بزنم مادر پدرت بپرسم. هولم داد تو خونه ش فکر میکردم زنش باشه اما نبود. نوید زد زیر گریه گفت حاجی هرچی بخوای میدم ولم کن برم به من نگاه کرد گفت تو وضعت بدتره نمی ترسی به ننه بابات بگم؟ گفتم خب نهایت چند روزه قهر میکنن چون پدر و مادر گیری نداشتم صدای در اومد فهمیدم. حاجی گفت داداشته برگشته. نوید ول نمیکرد انقدر التماس میکرد حاجی گفت دوست دخترت بگو لخت شه هر کار با تو کرده با من بکنه. نوید گفت سریع لخت شو مهناز تعجب کردم قبول نکردم نوید حمله کرد بهم شلوارمو در اورد به زور داشت تیشرتمو در می آورد اومدم داد بزنم حاجی گفت میخوای بگم داداشتم کصت بذاره؟ لخت شدم حاجیم لخت شد نوید دهنمو فشار میداد میگفت ساک بزن جنده خبر دارم چند نفر تو دانشگاه مالیدنت. اعصابم خرد شد حاجی گذاشت دهنم داشتم ساک میزدم. حاجی گفت دراز بکش رو مبل پاتو باز کن انجام دادم به نوید گفت کسشو بلیس نوید شروع کرد گفت از سوراخ کون بلیس تا بالای چوچولش نوید انجام داد. انقد حال میداد شهوتی شدم کیر حاجیو با ولع میخوردم که گفت پاشو دیگه قنبل کن. قنبل شدم به نوید گفت سوراخ کونشو ببوس نوید با اکراه بوسید گفت باهاش بازی کن ببوس انگشت کن لیس بزن نوید بی حوصله انجام میداد که یهو حاجی ازش فیلم گرفت گفت نکنی فیلمتو میبرم پلیس یا پخشش میکنم چهره تم قشنگ معلومه دیگه نوید با ولع افتاد به کونم انقدر لیسید و انگشت کرد که به ناله افتادم. خوب که ابم راه افتاد حاجی اومد سر کیرشو فشار داد تو سوراخم. سوراخ کونم نبض میزد کم کم حاجی فشار داد به نویدم گفت برو جلوش کیرتو بذار دهنش با پستوناش بازی کن نویدم انجام داد به منم گفت چوچولتو بمال مشغول شد توف انداخت عقب جلو کرد کمی. منم چوچولمو میمالوندم کیر نویدو میخوردم اونم نوک پستونامو لای دوتا انگشت که خیس کرده بود بازی میداد حاجی سرعتشو یکم بیشتر کرد منم چوچولمو تند میمالوندم ولی پاهام درد گرفته بود یهو اب نوید پاشید دهنم. حاجی گفت ای بدبخت. حاجی دست گذاشت رو دستم کسمو ناز کرد
1402/10/29
#شوگر_ددی #دانشجویی
سال اول دانشگاه که بودم حسابی هات بودم و با این پسر اون پسر بودم اما با هیچ کدوم مکان نمیرفتم. تا با یکی دوست شدم و بعد یه مدت قرار شد بیاد خونمون که باهم باشیم. مستاجر یه خونه قدیمی حیاط دار بودیم که یه واحدش زیر زمین بود یه واحدش طبقه بالا بود. طبقه بالا یه پیرزن پیرمرد تنها بودن. ما زیر زمین بودیم. کلید انداختم رفتم تو جلو در حیاط یه پرده بود خودم رفتم داخل به نوید دوست پسرم گفتم بعد ۲ دقیقه بعد من بیاد. دو دقیقه که گذشت در واحد رو باز کردم دوید پرید تو. رفتیم رو تخت مامان بابام مشغول شدیم. لخت لخت بودم نشسته بودم لب تخت نویدم ایستاده بود براش ساک میزدم اونم با دست سینه هامو میمالوند که یهو یکی زد به پنجره اتاق خواب از ترس کیر نوید خوابید. حاجی بود. پرسید مامان اینا نیستن گفتم نه گفت چند لحظه پنجره رو باز کن کارت دارم. گفتم اجازه بدین یه چی سرم کنم نوید پرید بیرون اتاق منم چادر رنگی مامانمو سر کردم پنجره رو باز کردم آش آورده بود داد دستم یهو زل زد به پشتم. فهمیدم تخت به هم ریخته و لباسا مشکوکش کرده. بعد رفتنش به زور حسمون برگشت نوید یکم لا پایی زد و میخواست زودتر بره چون داداشمم داشت از مدرسه برمی گشت. میدونستم حاجی کشیک میکشه. به نوید گفتم یه جا قایم شه داداشم که اومد شک حاجی خوابید بعد بره اما ترسیده بود حوصله نداشت. زد بیرون بدو رفت سمت در حیاط که در قفل بود اومدم برم کلید بندازم حاجی مچمونو گرفت یکم داد بیداد کرد که خیلی ترسیدم الکی گفتم پسر داییمه اومده چیزی ببره برا مادرش گفت بریم زنگ بزنم مادر پدرت بپرسم. هولم داد تو خونه ش فکر میکردم زنش باشه اما نبود. نوید زد زیر گریه گفت حاجی هرچی بخوای میدم ولم کن برم به من نگاه کرد گفت تو وضعت بدتره نمی ترسی به ننه بابات بگم؟ گفتم خب نهایت چند روزه قهر میکنن چون پدر و مادر گیری نداشتم صدای در اومد فهمیدم. حاجی گفت داداشته برگشته. نوید ول نمیکرد انقدر التماس میکرد حاجی گفت دوست دخترت بگو لخت شه هر کار با تو کرده با من بکنه. نوید گفت سریع لخت شو مهناز تعجب کردم قبول نکردم نوید حمله کرد بهم شلوارمو در اورد به زور داشت تیشرتمو در می آورد اومدم داد بزنم حاجی گفت میخوای بگم داداشتم کصت بذاره؟ لخت شدم حاجیم لخت شد نوید دهنمو فشار میداد میگفت ساک بزن جنده خبر دارم چند نفر تو دانشگاه مالیدنت. اعصابم خرد شد حاجی گذاشت دهنم داشتم ساک میزدم. حاجی گفت دراز بکش رو مبل پاتو باز کن انجام دادم به نوید گفت کسشو بلیس نوید شروع کرد گفت از سوراخ کون بلیس تا بالای چوچولش نوید انجام داد. انقد حال میداد شهوتی شدم کیر حاجیو با ولع میخوردم که گفت پاشو دیگه قنبل کن. قنبل شدم به نوید گفت سوراخ کونشو ببوس نوید با اکراه بوسید گفت باهاش بازی کن ببوس انگشت کن لیس بزن نوید بی حوصله انجام میداد که یهو حاجی ازش فیلم گرفت گفت نکنی فیلمتو میبرم پلیس یا پخشش میکنم چهره تم قشنگ معلومه دیگه نوید با ولع افتاد به کونم انقدر لیسید و انگشت کرد که به ناله افتادم. خوب که ابم راه افتاد حاجی اومد سر کیرشو فشار داد تو سوراخم. سوراخ کونم نبض میزد کم کم حاجی فشار داد به نویدم گفت برو جلوش کیرتو بذار دهنش با پستوناش بازی کن نویدم انجام داد به منم گفت چوچولتو بمال مشغول شد توف انداخت عقب جلو کرد کمی. منم چوچولمو میمالوندم کیر نویدو میخوردم اونم نوک پستونامو لای دوتا انگشت که خیس کرده بود بازی میداد حاجی سرعتشو یکم بیشتر کرد منم چوچولمو تند میمالوندم ولی پاهام درد گرفته بود یهو اب نوید پاشید دهنم. حاجی گفت ای بدبخت. حاجی دست گذاشت رو دستم کسمو ناز کرد
سکس با دختر هم دانشگاهیم
1402/11/17
#دانشجویی #دوست_دختر
ارش هستم ۲۷ ساله این داستان برمیگرده به یک سال پیش حین کارا اداری دانشکاه بودم که اتفاقی با یه دختر از دانشگاه اشنا شدم که اونم کارش مث من بود دیگه شمارشو گرفتم و بهش گفتم واست فایلشو میفرستم اینم بگم دختره خیلی خوب بود قلمی و سینه ۷۵ باسنش معمولی بود شب که شد پروفایل واتساپشو چک کردم استوری دپ گذاشته بود منم ریپلای زدم و شروع به چت تا ۳ شب چت کردیم یک هفته گذشت و هرشب چت میکردیم و این مدت فهمیدم دختر پایه ای هست داخل چت کم کم بحث داشتم به سکسی بودن میکشوندم اما زیاد جلو نیومد منم ادامه ندادم تا فرداشبش دیدم بین چت استیکر سکسی داد و حذف کرد منم سریع ادامش دادم که به به چ استیکرایی و اونم گفت منم فقط استیکراشو دارم و ادامه دادیم زدم به سیم اخر واسش چن تا فیلم سوپر فرستادم دیدم گفت نکنه امشب هوسا الکی کردی و میخوایی اخرشب دستمالا خیس کنی منم گفتم اگه این کارو تو کنی منم میکنم و ادامه دادیم اون شب داغش کردم و فردا دوباره دیدم اون فیلم داد و منم چن تا عکس کیر فرستادم واسش دیدم اوف اوفش شد گفتم نکنه میخوایی گفت امشب میخوام منم گفتم شانس نداری نیستم فردا میام گفتم فردا بچینیم گفت باشه دیگه قشنگ بدنوصاف کردم و ساعت ۱۱ رسیدم خونش تنها خونه داشت درب که باز کرد ی تیشرت بلند پوشیده بود منم با خودم مشروب و مزه بردم شروع کردیم بخوردن و کم گرفتش رفت کنار پنجره منم باهاش رفتم و از پشت بهش چسبیدم و سینه هاشو گرفتم کیرم راست شده بود گفتم میخوایی بریم اتاق خواب گفت میریم عجله نکن ازش لب میگرفتم و سینه شو میمالیدم شلوارمو دراوردم و کیرمو گذاشتم وسط پاش پاهاشو چسبوند بهم و چن تا لاپایی بهش زدم و بعد ۵ دقیقه ابم اومد ریختم وسط پاهاش گفت بریم اتاق تا اتاق لخت لخت شدیم و اسپری زد به کیرم ۲۰ دقیقه طول کشید تا رفتیم اتاق رو تخت افتادیم و ی کم لب بازی و ساک زد واسم فقط گفت از کون نکن و رفتم سراغ کصش ی کم باهاش ور رفتم
و خودش ی کاندوم کشید و اروم اروم کیرمو فشار دادم تا ته تخمام کیرمو فشار دادم و داد میزد منم سینشو میخوردم و محکم تلمبه میزدم ۱۰ ۱۵ دقیقه گذاشت ابم اومد و کشیدم بیرون پاشدم کاندومو عوض کنم رفتم دستشویی اومد باهام خودشو پاک کنه کارمونو کردیم دوباره بغلش کردم و کیر لا پاش بود و بردمش رو تخت دوباره راست کردم و کاندوم گذاشتم و از کس نیم ساعتی گاییدمش قشنگ
کصش دیگه قرمز شده بود و ارضا شد منم کشیدم بیرون خودمونو تمیز کردیم اومدم دیدم خوابش برده لخت لخت منم کنارش دراز کشیدم و خوابم برد حدود ۳ ۴ساعت خوابیدیم و بیدار شدیم از پشت بهش چسبیدم لب ازش میگرفتم و راست کردم گفت میخوام دوباره ی بار دیگه درازش کردم و کیرمو گذاشتم وسط سینش گفت نه جرم بده با تمام توان کیرمو فشار دادم داخل کصش داد میزد ۵ دقیقه طول نکشید که ابم اومد و بی حال افتادیم از اون تایم به بعد هفته ای دوبار سکس میکنیمنوشته: آرش
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
1402/11/17
#دانشجویی #دوست_دختر
ارش هستم ۲۷ ساله این داستان برمیگرده به یک سال پیش حین کارا اداری دانشکاه بودم که اتفاقی با یه دختر از دانشگاه اشنا شدم که اونم کارش مث من بود دیگه شمارشو گرفتم و بهش گفتم واست فایلشو میفرستم اینم بگم دختره خیلی خوب بود قلمی و سینه ۷۵ باسنش معمولی بود شب که شد پروفایل واتساپشو چک کردم استوری دپ گذاشته بود منم ریپلای زدم و شروع به چت تا ۳ شب چت کردیم یک هفته گذشت و هرشب چت میکردیم و این مدت فهمیدم دختر پایه ای هست داخل چت کم کم بحث داشتم به سکسی بودن میکشوندم اما زیاد جلو نیومد منم ادامه ندادم تا فرداشبش دیدم بین چت استیکر سکسی داد و حذف کرد منم سریع ادامش دادم که به به چ استیکرایی و اونم گفت منم فقط استیکراشو دارم و ادامه دادیم زدم به سیم اخر واسش چن تا فیلم سوپر فرستادم دیدم گفت نکنه امشب هوسا الکی کردی و میخوایی اخرشب دستمالا خیس کنی منم گفتم اگه این کارو تو کنی منم میکنم و ادامه دادیم اون شب داغش کردم و فردا دوباره دیدم اون فیلم داد و منم چن تا عکس کیر فرستادم واسش دیدم اوف اوفش شد گفتم نکنه میخوایی گفت امشب میخوام منم گفتم شانس نداری نیستم فردا میام گفتم فردا بچینیم گفت باشه دیگه قشنگ بدنوصاف کردم و ساعت ۱۱ رسیدم خونش تنها خونه داشت درب که باز کرد ی تیشرت بلند پوشیده بود منم با خودم مشروب و مزه بردم شروع کردیم بخوردن و کم گرفتش رفت کنار پنجره منم باهاش رفتم و از پشت بهش چسبیدم و سینه هاشو گرفتم کیرم راست شده بود گفتم میخوایی بریم اتاق خواب گفت میریم عجله نکن ازش لب میگرفتم و سینه شو میمالیدم شلوارمو دراوردم و کیرمو گذاشتم وسط پاش پاهاشو چسبوند بهم و چن تا لاپایی بهش زدم و بعد ۵ دقیقه ابم اومد ریختم وسط پاهاش گفت بریم اتاق تا اتاق لخت لخت شدیم و اسپری زد به کیرم ۲۰ دقیقه طول کشید تا رفتیم اتاق رو تخت افتادیم و ی کم لب بازی و ساک زد واسم فقط گفت از کون نکن و رفتم سراغ کصش ی کم باهاش ور رفتم
و خودش ی کاندوم کشید و اروم اروم کیرمو فشار دادم تا ته تخمام کیرمو فشار دادم و داد میزد منم سینشو میخوردم و محکم تلمبه میزدم ۱۰ ۱۵ دقیقه گذاشت ابم اومد و کشیدم بیرون پاشدم کاندومو عوض کنم رفتم دستشویی اومد باهام خودشو پاک کنه کارمونو کردیم دوباره بغلش کردم و کیر لا پاش بود و بردمش رو تخت دوباره راست کردم و کاندوم گذاشتم و از کس نیم ساعتی گاییدمش قشنگ
کصش دیگه قرمز شده بود و ارضا شد منم کشیدم بیرون خودمونو تمیز کردیم اومدم دیدم خوابش برده لخت لخت منم کنارش دراز کشیدم و خوابم برد حدود ۳ ۴ساعت خوابیدیم و بیدار شدیم از پشت بهش چسبیدم لب ازش میگرفتم و راست کردم گفت میخوام دوباره ی بار دیگه درازش کردم و کیرمو گذاشتم وسط سینش گفت نه جرم بده با تمام توان کیرمو فشار دادم داخل کصش داد میزد ۵ دقیقه طول نکشید که ابم اومد و بی حال افتادیم از اون تایم به بعد هفته ای دوبار سکس میکنیمنوشته: آرش
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
وسوسه
1402/11/30
#دانشجویی #زن_چادری
سپیده و ساناز و نرگس و طوبی چهار دانشجوی رشته الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران بودند و هر چهار تاشون بیست ساله بودند سپیده و ساناز تهرونی بوده و از خوابگاه استفاده نمی کردند . در عوض طوبی و نرگس شهرستانی بوده و از خوابگاه دانشجویان استفاده می کردند این چهار تا با این که افکار و حرکاتشون با هم یکی نبود ولی دوستایی خیلی صمیمی شده بیشتر جاها با هم دیده می شدن . دو تا دختر تهرونی خیلی شیطون و سربه هوا بودن . تا از دانشگاه بیرون میومدن و یه چند صد متری از فضای دانشگاه دور می شدن تغییر دکوراسیون می دادند . در عوض طوبی و نرگس جزو خواهران بسیجی و مومن بوده و همه رو اونا حساب ویژه ای باز کرده بودند . این دوتا با ایمان هرچه سپیده و ساناز و نصیحت و ارشاد می کردند فایده ای نداشت . البته از اونایی نبودن که واسه کسی مایه بیان . هر چند از اونا خواسته شده بود که جاسوسی بقیه رو بکنن . حرف این خواهرای مومن این بود که با ارشاد بهتر می توان مسائل را تفهیم کرد . سپیده از این سه دوستش دعوت کرد که شب جمعه رو با هم باشن . خونواده سپیده واسه شب قصد رفتن به لواسونو داشته و اونم هم دوست داشت که دور هم باشند . اون و ساناز بیشتر مواقع با هم بودن . طوبی و نرگس اولش مخالفت کرده و گفتند که شب جمعه در مراسم دعای کمیل شرکت می کنن و عذرخواهی کردند -حالا یه شب بعد از قرنی می خواهیم دور هم باشیم . همین جا تلویزیون روشن می کنیم شما با پخش مستقیم هماهنگ کنین . هر جوری بود راضیشون کرد که بیان . سپیده تدارک مفصلی دیده بود -نرگس جون طوبی جون این جا که دانشگاه نیست . نا محرم هم که نداریم . روسری تونو در بیارین . لباساتونو کم کنین راحت باشین . نرگس و طوبی خیلی ساده می پوشیدند و تقریبا آرایشی نداشتند . لاغر ولی زیبا با چهره ای دخترانه بودند . سپیده و ساناز تپل ,آرایش کرده و با یه بلوز یقه باز و شلوار لی کیپ که برجستگی های باسنشونو به خوبی نشون میداد می گشتند . تازه قد شلوارشون هم تا سر زانوشون بود . پس از شام نرگس به دنبال کتاب دعا می گشت و طوبی هم پیگیر دعای کمیل بود که یکدفعه سپیده رسیور را روشن کرده و روی یکی از کانالهایی که داشت شو پخش می کرد متوقف شد . نرگس و طوبی صلوات می فرستادند و زیر لب ذکر می گفتند . داریوش داشت یک ترانه آروم می خوند . نرگس به سپیده گفت تو به این ترانه های مبتذل گوش می کنی ؟/؟-مگه چه اشکالی داره ؟/؟از جفتک بازیهای تلویزیون خودمون که بهتره . یه مشت چرندیاتو به عنوان موسیقی تحویل بیننده و شنونده میدن . البته چند تا خواننده خوب هم داریم . میخوام بگم اگه این مبتذله پس چرا وطنی ها مبتذل نیستند ؟/؟-آخه اینا ضد انقلابن -برو بابا دلت خوشه . به موسیقی میگی ضد انقلاب یا به خواننده ؟/؟خواهرای مومن نگاهی به هم انداخته و پچ پچ کنان به هم گفتند که یه امشبو تحمل میکنیم بعدش کفاره میدیم خدا ببخشه . نشستند و سرگرم تماشا شدند .صد رحمت به ترانه داریوش که بعدش مهرداد نیویورک اومد که ده دوازده تا دختر وسوسه انگیز دورش کرده بودند . دیگه صدای نرگس و طوبی در نمیومد . زیر لب ذکر هم نمی گفتند . منتظر بودند که ببینن ترانه بعدی چیه . سپیده به آشپزخانه رفت و برای میهمانان چای و شیرینی و میوه و آجیل آورد -بچه ها اگه دوست داشته باشین بریم رویه کانالی که فیلم پخش می کنه . دخترای شهرستانی گفتن به شرطی که صحنه نداشته باشه .-تو رو خدا این قدر سختگیر نباشین ما خودمون این فیلما رو ندیدیم . ویدیو یا سی دی و دی وی دی که نیست از قبل بدونیم . سپیده و ساناز از اون مارمولک ها بودند . دوست داشتند هر جوری
1402/11/30
#دانشجویی #زن_چادری
سپیده و ساناز و نرگس و طوبی چهار دانشجوی رشته الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران بودند و هر چهار تاشون بیست ساله بودند سپیده و ساناز تهرونی بوده و از خوابگاه استفاده نمی کردند . در عوض طوبی و نرگس شهرستانی بوده و از خوابگاه دانشجویان استفاده می کردند این چهار تا با این که افکار و حرکاتشون با هم یکی نبود ولی دوستایی خیلی صمیمی شده بیشتر جاها با هم دیده می شدن . دو تا دختر تهرونی خیلی شیطون و سربه هوا بودن . تا از دانشگاه بیرون میومدن و یه چند صد متری از فضای دانشگاه دور می شدن تغییر دکوراسیون می دادند . در عوض طوبی و نرگس جزو خواهران بسیجی و مومن بوده و همه رو اونا حساب ویژه ای باز کرده بودند . این دوتا با ایمان هرچه سپیده و ساناز و نصیحت و ارشاد می کردند فایده ای نداشت . البته از اونایی نبودن که واسه کسی مایه بیان . هر چند از اونا خواسته شده بود که جاسوسی بقیه رو بکنن . حرف این خواهرای مومن این بود که با ارشاد بهتر می توان مسائل را تفهیم کرد . سپیده از این سه دوستش دعوت کرد که شب جمعه رو با هم باشن . خونواده سپیده واسه شب قصد رفتن به لواسونو داشته و اونم هم دوست داشت که دور هم باشند . اون و ساناز بیشتر مواقع با هم بودن . طوبی و نرگس اولش مخالفت کرده و گفتند که شب جمعه در مراسم دعای کمیل شرکت می کنن و عذرخواهی کردند -حالا یه شب بعد از قرنی می خواهیم دور هم باشیم . همین جا تلویزیون روشن می کنیم شما با پخش مستقیم هماهنگ کنین . هر جوری بود راضیشون کرد که بیان . سپیده تدارک مفصلی دیده بود -نرگس جون طوبی جون این جا که دانشگاه نیست . نا محرم هم که نداریم . روسری تونو در بیارین . لباساتونو کم کنین راحت باشین . نرگس و طوبی خیلی ساده می پوشیدند و تقریبا آرایشی نداشتند . لاغر ولی زیبا با چهره ای دخترانه بودند . سپیده و ساناز تپل ,آرایش کرده و با یه بلوز یقه باز و شلوار لی کیپ که برجستگی های باسنشونو به خوبی نشون میداد می گشتند . تازه قد شلوارشون هم تا سر زانوشون بود . پس از شام نرگس به دنبال کتاب دعا می گشت و طوبی هم پیگیر دعای کمیل بود که یکدفعه سپیده رسیور را روشن کرده و روی یکی از کانالهایی که داشت شو پخش می کرد متوقف شد . نرگس و طوبی صلوات می فرستادند و زیر لب ذکر می گفتند . داریوش داشت یک ترانه آروم می خوند . نرگس به سپیده گفت تو به این ترانه های مبتذل گوش می کنی ؟/؟-مگه چه اشکالی داره ؟/؟از جفتک بازیهای تلویزیون خودمون که بهتره . یه مشت چرندیاتو به عنوان موسیقی تحویل بیننده و شنونده میدن . البته چند تا خواننده خوب هم داریم . میخوام بگم اگه این مبتذله پس چرا وطنی ها مبتذل نیستند ؟/؟-آخه اینا ضد انقلابن -برو بابا دلت خوشه . به موسیقی میگی ضد انقلاب یا به خواننده ؟/؟خواهرای مومن نگاهی به هم انداخته و پچ پچ کنان به هم گفتند که یه امشبو تحمل میکنیم بعدش کفاره میدیم خدا ببخشه . نشستند و سرگرم تماشا شدند .صد رحمت به ترانه داریوش که بعدش مهرداد نیویورک اومد که ده دوازده تا دختر وسوسه انگیز دورش کرده بودند . دیگه صدای نرگس و طوبی در نمیومد . زیر لب ذکر هم نمی گفتند . منتظر بودند که ببینن ترانه بعدی چیه . سپیده به آشپزخانه رفت و برای میهمانان چای و شیرینی و میوه و آجیل آورد -بچه ها اگه دوست داشته باشین بریم رویه کانالی که فیلم پخش می کنه . دخترای شهرستانی گفتن به شرطی که صحنه نداشته باشه .-تو رو خدا این قدر سختگیر نباشین ما خودمون این فیلما رو ندیدیم . ویدیو یا سی دی و دی وی دی که نیست از قبل بدونیم . سپیده و ساناز از اون مارمولک ها بودند . دوست داشتند هر جوری
دانشجویی و گی با غریبه
1402/12/06
#سن_بالا #دانشجویی #گی
سلام و عرض ادب خدمت دوستان این داستان کاملا واقعی هستش اسمم دانیال هست شیراز زندگی میکنم الان ۲۷سالمه داستان برمیگرده به ۱۸سالگیم دانشگاه قبول شدم دولتی تو یکی از شهرستان های بزرگ فارس اسمشو نمیارم کلا آدم سکسی بودم همیشه قبلا تو بچگی گی داشتم هم فاعل بودم هم مفعول البتة بیشتر مفعول … توی اون شهرستان من و دوستم خونه کرایه کردیم و زندگی دانشجویی رو آغاز کردیم دانشگاه ماهم نرکده بود یعنی دختر توش نبود بریم سراغ روزی ک اون اتفاق خفن افتاد ساعتای ۵عصر کلاسم تموم شد از در دانشگاه زدم بیرون پیاده میرفتم سمت خونه اخه نزدیک بود ده مین پیاده روی داشتم تا خونه همینجوری تو عالم خودم داشتم میرفتم یه پژو پارس سفید یه مرد تقریبا ۳۵ تا۳۸ سال زد ترمز تو خیابون و بوق زد شیشه رو داد پایین صدام کرد فکر کردم میخواد آدرس بپرسه از تو پیاده رو رفتم سمت خیابون نزدیکش گفتم بله گفت بیا نزدیک تر گفتم جان؟ گفت میگم کس میکنی؟؟ گفتم چی؟؟ گفت کص کص میکنی اگه میکنی سوار شو بریم باهم بکنیم احساس کردم یجای کار میلنگه هم شهوتی شدم هم ترسیدم گفتم کس کی ؟ کجا ؟ گفت تو بیا بالا یکم مکث کردم گفتم نه مرسی رفتم اونم حرکت کرد رفت من اون موقع واقعا خوشگل بودم الانم چهرم خوبه تیپمم خوب بود همیشه شاید همین باعث شد جلوم وایسه وقتی حرکت کرد رفت کیرم تو شلوارم شد عین سنگ حس کردم طرف گی هست روش نشد بگه اینجوری گفت… وقتی حرکت کرد چشمم رو ماشینش بود دیدم جلو دانشگاه دور زد منم کیرم شق شهوت شدید بهم غلبه کرد سریع دویدم اونور خیابون اومد رد شه خودم دست بلند کردم زد ترمز و منم گفتم بریم کص بکنیم گفت بریم منم سوار شدم و راه افتادیم مسیری ک داشت میرفت سمت اخر شهر بود و همش زمینای گندم و کشاورزی بود خلوت و پرت بود توی مسیر بهم گفت خب کیرت چقدره گفتم خوبه ۱۶سانته کلفته بی هوا دستشو گذاشت رو کیر شقم از رو شلوار و محکم مالیدش گفت جون خوب کیری داری درش بیار ببینم همینجوری هم داشت رانندگی میکرد منم کمربندمو باز کردم و شلوارمو دادم پایین انداختم بیرون شق شق بودم گفت جووون دست انداخت دور کیرمو حسابی مالیدش گفتم پس کص کجاست؟کشید کنار گفت خودم بهت میدم میکنی؟؟ گفتم اره شروع کرد ساک زدن منم آه میکشیدم چون جامون بد بود دوباره راه افتاد توی راه دستمو گرفت کرد تو شلوارش گفت کیرمو بمال کیرش خیلی کوچیک و قلمی بود خودشم تپلی بود کوچیک ب نظر میومد منم براش مالیدم رفتیم تو زمینای کشاورزی یه جای دنج پیدا کرد گفت اینجا خوبه همونجوری ک پشت فرمون بود صندلیشو خوابوند منم صندلیمو خوابوندم به پهلو شد و کونشو کشید پایین و قمبل کرد طرفم یه کون سفییید برجسته و تمییز بدون یه نخ مو شیو بود کامل منم کونشو ک دیدم حال کردم کیر شقمو خیس کردم با تف غلیظ گذاشتم لای کونش روی سوراخش اروم دادم توی کونش اخخخ داغ کون نرم حس خوبی بود اولین بار بود مرد سن بالا میکردم تلمبه میزدم اونم حال میکرد و دستشو گذاشته بود روی باسنم و به خودش فشار میداد ک تاته بکنم منم تاته میکردم کونشو کم کم دیدم دستش داره میره لای کونم چون داشتم تلمبه میزدم تو اوج بودم چیزی نگفتم دیدم دستشو برد روی سوراخم و یواش گفت جوننن شروع کرد مالیدن سوراخم درحالی ک ب پهلو خوابیده بودیمو کیرم تو کونش بود و دستش اورده بود پشت من رو سوراخم چن دقیقه ای کردم اینقدر سوراخمو مالید لذتم دوبرابر شد و آبمو با فشار خالی کردم ته سوراخش اه اه اهههه اومدمو دراز کشیدم اونم خیلی حال کرده بود از کونی ک داده یکم من رفرش شدم گفت من ک ابم نیومده یکم برام جق بزن براش شروع کردم جق زدن دستشو اورد لای پام
1402/12/06
#سن_بالا #دانشجویی #گی
سلام و عرض ادب خدمت دوستان این داستان کاملا واقعی هستش اسمم دانیال هست شیراز زندگی میکنم الان ۲۷سالمه داستان برمیگرده به ۱۸سالگیم دانشگاه قبول شدم دولتی تو یکی از شهرستان های بزرگ فارس اسمشو نمیارم کلا آدم سکسی بودم همیشه قبلا تو بچگی گی داشتم هم فاعل بودم هم مفعول البتة بیشتر مفعول … توی اون شهرستان من و دوستم خونه کرایه کردیم و زندگی دانشجویی رو آغاز کردیم دانشگاه ماهم نرکده بود یعنی دختر توش نبود بریم سراغ روزی ک اون اتفاق خفن افتاد ساعتای ۵عصر کلاسم تموم شد از در دانشگاه زدم بیرون پیاده میرفتم سمت خونه اخه نزدیک بود ده مین پیاده روی داشتم تا خونه همینجوری تو عالم خودم داشتم میرفتم یه پژو پارس سفید یه مرد تقریبا ۳۵ تا۳۸ سال زد ترمز تو خیابون و بوق زد شیشه رو داد پایین صدام کرد فکر کردم میخواد آدرس بپرسه از تو پیاده رو رفتم سمت خیابون نزدیکش گفتم بله گفت بیا نزدیک تر گفتم جان؟ گفت میگم کس میکنی؟؟ گفتم چی؟؟ گفت کص کص میکنی اگه میکنی سوار شو بریم باهم بکنیم احساس کردم یجای کار میلنگه هم شهوتی شدم هم ترسیدم گفتم کس کی ؟ کجا ؟ گفت تو بیا بالا یکم مکث کردم گفتم نه مرسی رفتم اونم حرکت کرد رفت من اون موقع واقعا خوشگل بودم الانم چهرم خوبه تیپمم خوب بود همیشه شاید همین باعث شد جلوم وایسه وقتی حرکت کرد رفت کیرم تو شلوارم شد عین سنگ حس کردم طرف گی هست روش نشد بگه اینجوری گفت… وقتی حرکت کرد چشمم رو ماشینش بود دیدم جلو دانشگاه دور زد منم کیرم شق شهوت شدید بهم غلبه کرد سریع دویدم اونور خیابون اومد رد شه خودم دست بلند کردم زد ترمز و منم گفتم بریم کص بکنیم گفت بریم منم سوار شدم و راه افتادیم مسیری ک داشت میرفت سمت اخر شهر بود و همش زمینای گندم و کشاورزی بود خلوت و پرت بود توی مسیر بهم گفت خب کیرت چقدره گفتم خوبه ۱۶سانته کلفته بی هوا دستشو گذاشت رو کیر شقم از رو شلوار و محکم مالیدش گفت جون خوب کیری داری درش بیار ببینم همینجوری هم داشت رانندگی میکرد منم کمربندمو باز کردم و شلوارمو دادم پایین انداختم بیرون شق شق بودم گفت جووون دست انداخت دور کیرمو حسابی مالیدش گفتم پس کص کجاست؟کشید کنار گفت خودم بهت میدم میکنی؟؟ گفتم اره شروع کرد ساک زدن منم آه میکشیدم چون جامون بد بود دوباره راه افتاد توی راه دستمو گرفت کرد تو شلوارش گفت کیرمو بمال کیرش خیلی کوچیک و قلمی بود خودشم تپلی بود کوچیک ب نظر میومد منم براش مالیدم رفتیم تو زمینای کشاورزی یه جای دنج پیدا کرد گفت اینجا خوبه همونجوری ک پشت فرمون بود صندلیشو خوابوند منم صندلیمو خوابوندم به پهلو شد و کونشو کشید پایین و قمبل کرد طرفم یه کون سفییید برجسته و تمییز بدون یه نخ مو شیو بود کامل منم کونشو ک دیدم حال کردم کیر شقمو خیس کردم با تف غلیظ گذاشتم لای کونش روی سوراخش اروم دادم توی کونش اخخخ داغ کون نرم حس خوبی بود اولین بار بود مرد سن بالا میکردم تلمبه میزدم اونم حال میکرد و دستشو گذاشته بود روی باسنم و به خودش فشار میداد ک تاته بکنم منم تاته میکردم کونشو کم کم دیدم دستش داره میره لای کونم چون داشتم تلمبه میزدم تو اوج بودم چیزی نگفتم دیدم دستشو برد روی سوراخم و یواش گفت جوننن شروع کرد مالیدن سوراخم درحالی ک ب پهلو خوابیده بودیمو کیرم تو کونش بود و دستش اورده بود پشت من رو سوراخم چن دقیقه ای کردم اینقدر سوراخمو مالید لذتم دوبرابر شد و آبمو با فشار خالی کردم ته سوراخش اه اه اهههه اومدمو دراز کشیدم اونم خیلی حال کرده بود از کونی ک داده یکم من رفرش شدم گفت من ک ابم نیومده یکم برام جق بزن براش شروع کردم جق زدن دستشو اورد لای پام
سکس در خوابگاه دخترانه (۱)
1402/12/16
#دانشجویی #خوابگاه #لز
اسم من پریا است و داستان من مربوط به ۲ سال قبل هست که در اولین سال دانشجویی به شیراز رفتم و وارد خوابگاه شدم
۳ تا هم اتاقی داشتم که ۲ تاشون همشهری بودن و یکی دو تا دیگه از دوستاشون هم تو اتاقای دیگه بودن و زیاد رفت و آمد میکردن
یکی از دوستاشون که چند باری به اتاق ما اومده بود و خیلی دختر قدبلند و درشتی بود اسمش الناز بود و خیلی هم مهربون بود و با من هم گرم می گرفت و با هم دوست شده بودیم
همون اوایل هم عضو تیم بسکتبال شده بود و کلا خیلی تو چشم بود و نکته جالب اینجا بود که خودشم زیاد شوخی های فیزیکی میکرد و مثلا بچه ها رو بلند میکرد و میگفت بیاید مچ بندازیم و این حرفا که البته خوب هیچ کس هم حریفش نمیشد
یه مدتی که گذشت دیگه خیلی با هم صمیمی شدیم و یه آخر هفته ای که هم اتاقی هام همه رفته بودن خونه ولی من تو خوابگاه بودم الناز اومد پیشم و شروع کرد به صحبت کردن :
-پریا جون قدت چنده؟
-۱۵۶ سانت
-عه ریزه میزه ی خودمی وزنت چقدره؟
-۵۲ کیلوام تو چی عزیزم؟
-من قدم ۱۸۱ و وزنم حدود ۸۵ کیلوعه
-وای چقدر زیاد
-من خیلی از دخترای کوچیک و تو بغلی خوشم میاد
تو همین حال اومد سمتم و دستمو گرفت و منو بلند کرد و بعد دو تا دستش رو گذاشت زیر بغلم و منو مثل آب خوردن بلند کرد و همینطور منو بالا و پایین میکرد. از این همه زوری که داشت واقعا متعجب شده بودم
بعد منو گذاشت زمین و خودش نشست رو صندلی و منو روی یکی از پاهاش نشوند در واقع من روی یکی از رونای کلفتش مثل یه بچه نشسته بودم. شروع کرد به نوازش کردنم و همزمان حرفای احساسی میزد مثلا میگفت چقدر دنبال فرصت بودم عزیز دلم یا چقدر نازی قشنگم. تو همین حال اومد لبامو ببوسه که من ناخودآگاه خودمو عقب کشیدم و اومدم بلند شم از روی پاش که منو محکم گرفت و خوب زورم هم طبعا بهش نمیرسید گفت :
-میخواستی فرار کنی؟
-آره آخه این کارا چیه؟
-یعنی میخوای بگی خوشت نمیاد؟
-آخه درست نیست این کار
-کار درست اونیه که من و تو ازش خوشمون بیاد من واقعا تو رو دوست دارم حس میکنم تو هم همچین حسی داری دیگه حرفی نمیمونه
سرمو انداختم پایین و نمیدونستم چی بگم که گفت :
-یه چیزی هم بهت بگم که تو این خوابگاه و بین همه دخترا خیلییییا هستن که دوست دارن با من عشق بازی کنن و یه دقیقه هم که شده تو بغل من باشن همین هم اتاقیات سر من با هم رقابت دارن ولی من از تو خوشم میاد قربونت برم
من هیچی نگفتم و باز ساکت بودم که الناز بلند شد و پیراهنش رو درآورد. وای که چه سینه هایی داشت من سرمو انداختم پایین ولی اون با دستش موهامو از پشت گرفت و صورتمو چسبوند به یکی از سینه هاش. واقعا سایز سینش از صورت من بزرگتر بود و اینقدر فشارم داد تا نفسم بند اومد بعد با دستش سرمو کشید عقب و گفت نفس بکش گوگولی من. بعد سرمو چسبوند به اون یکی سینش و گفت خودت بخور تا دوباره خفت نکردم. منم که واقعا تحت تاثیرش بودم و خوشم اومده بود از اینکه منو کنترل میکنه دیگه شروع کردم به خوردن سینه هاش. خیلی خوشحال شد و این بار یه دستشو گذاشت زیر باسنم و بلندم کرد و با اون یکی دستش چونمو گرفت شروع کرد به لب گرفتن. بعد هم سر و گردنمو وحشیانه میبوسید و من یه حس عالی رو داشتم تجربه میکردم. بعد منو گذاشت زمین و تمام لباسامو درآورد و بعد خودشم کامل لخت شد و این بار منو برعکس کرد و بلند کرد و شروع کرد به خوردن کصم. از پایین هم دستشو گذاشت رو سرم و چسبوندم به کس خودش و گفت بخور. خیلی حس جالبی بود. اینقدر با قدرت کصمو میخورد که بعد از ۳-۴ دقیقه برای اولین بار تو عمرم به اون خوبی ارضا شدم و فقط داد میزدم بعد منو برگردوند و مثل یه
1402/12/16
#دانشجویی #خوابگاه #لز
اسم من پریا است و داستان من مربوط به ۲ سال قبل هست که در اولین سال دانشجویی به شیراز رفتم و وارد خوابگاه شدم
۳ تا هم اتاقی داشتم که ۲ تاشون همشهری بودن و یکی دو تا دیگه از دوستاشون هم تو اتاقای دیگه بودن و زیاد رفت و آمد میکردن
یکی از دوستاشون که چند باری به اتاق ما اومده بود و خیلی دختر قدبلند و درشتی بود اسمش الناز بود و خیلی هم مهربون بود و با من هم گرم می گرفت و با هم دوست شده بودیم
همون اوایل هم عضو تیم بسکتبال شده بود و کلا خیلی تو چشم بود و نکته جالب اینجا بود که خودشم زیاد شوخی های فیزیکی میکرد و مثلا بچه ها رو بلند میکرد و میگفت بیاید مچ بندازیم و این حرفا که البته خوب هیچ کس هم حریفش نمیشد
یه مدتی که گذشت دیگه خیلی با هم صمیمی شدیم و یه آخر هفته ای که هم اتاقی هام همه رفته بودن خونه ولی من تو خوابگاه بودم الناز اومد پیشم و شروع کرد به صحبت کردن :
-پریا جون قدت چنده؟
-۱۵۶ سانت
-عه ریزه میزه ی خودمی وزنت چقدره؟
-۵۲ کیلوام تو چی عزیزم؟
-من قدم ۱۸۱ و وزنم حدود ۸۵ کیلوعه
-وای چقدر زیاد
-من خیلی از دخترای کوچیک و تو بغلی خوشم میاد
تو همین حال اومد سمتم و دستمو گرفت و منو بلند کرد و بعد دو تا دستش رو گذاشت زیر بغلم و منو مثل آب خوردن بلند کرد و همینطور منو بالا و پایین میکرد. از این همه زوری که داشت واقعا متعجب شده بودم
بعد منو گذاشت زمین و خودش نشست رو صندلی و منو روی یکی از پاهاش نشوند در واقع من روی یکی از رونای کلفتش مثل یه بچه نشسته بودم. شروع کرد به نوازش کردنم و همزمان حرفای احساسی میزد مثلا میگفت چقدر دنبال فرصت بودم عزیز دلم یا چقدر نازی قشنگم. تو همین حال اومد لبامو ببوسه که من ناخودآگاه خودمو عقب کشیدم و اومدم بلند شم از روی پاش که منو محکم گرفت و خوب زورم هم طبعا بهش نمیرسید گفت :
-میخواستی فرار کنی؟
-آره آخه این کارا چیه؟
-یعنی میخوای بگی خوشت نمیاد؟
-آخه درست نیست این کار
-کار درست اونیه که من و تو ازش خوشمون بیاد من واقعا تو رو دوست دارم حس میکنم تو هم همچین حسی داری دیگه حرفی نمیمونه
سرمو انداختم پایین و نمیدونستم چی بگم که گفت :
-یه چیزی هم بهت بگم که تو این خوابگاه و بین همه دخترا خیلییییا هستن که دوست دارن با من عشق بازی کنن و یه دقیقه هم که شده تو بغل من باشن همین هم اتاقیات سر من با هم رقابت دارن ولی من از تو خوشم میاد قربونت برم
من هیچی نگفتم و باز ساکت بودم که الناز بلند شد و پیراهنش رو درآورد. وای که چه سینه هایی داشت من سرمو انداختم پایین ولی اون با دستش موهامو از پشت گرفت و صورتمو چسبوند به یکی از سینه هاش. واقعا سایز سینش از صورت من بزرگتر بود و اینقدر فشارم داد تا نفسم بند اومد بعد با دستش سرمو کشید عقب و گفت نفس بکش گوگولی من. بعد سرمو چسبوند به اون یکی سینش و گفت خودت بخور تا دوباره خفت نکردم. منم که واقعا تحت تاثیرش بودم و خوشم اومده بود از اینکه منو کنترل میکنه دیگه شروع کردم به خوردن سینه هاش. خیلی خوشحال شد و این بار یه دستشو گذاشت زیر باسنم و بلندم کرد و با اون یکی دستش چونمو گرفت شروع کرد به لب گرفتن. بعد هم سر و گردنمو وحشیانه میبوسید و من یه حس عالی رو داشتم تجربه میکردم. بعد منو گذاشت زمین و تمام لباسامو درآورد و بعد خودشم کامل لخت شد و این بار منو برعکس کرد و بلند کرد و شروع کرد به خوردن کصم. از پایین هم دستشو گذاشت رو سرم و چسبوندم به کس خودش و گفت بخور. خیلی حس جالبی بود. اینقدر با قدرت کصمو میخورد که بعد از ۳-۴ دقیقه برای اولین بار تو عمرم به اون خوبی ارضا شدم و فقط داد میزدم بعد منو برگردوند و مثل یه
خونه دانشجویی
#دانشجویی #گی
سلام به همگی. این خاطره گی هست پس علاقه نداری نخون.
پویا هستم ۲۰ سالمه ۱۸۰ قدم هست و بیبی فیس تپلم. این خاطره من برمیگرده به تجربه سکسم با هم خونم.
کنکور ۱۴۰۱ تهران قبول شدم و با موافقت خونواده راهی تهران شدم. وضع خانوادگی خوبی داریم و هیچ وقت حسرت چیزیو نخوردم.کنکور که قبول شدم با بابام اومدیم وضعیت خوابگاه هارو دیدیم که اصلا قبول نکرد برم بین اون همه پسر بمونم. چون بین اونا کسی که ظاهری خوشگل بود من بودم. همه ریش سیبیل داشتن ولی من صورتم و بدنم بدون مو . مخصوصا که من موهامم بلند بود. قرار شد بریم یه خونه پیدا کنیم که بابام برام اوکی بکنش و تنها خودم بمونم اونجا ولی هزینه سنگین بود با اینکه بابام هیچ مشکل مالی نداشت و میتونست برام خونه رو اجاره کنه ولی ته دلم راضی نبود اینطوری بخوام به زحمت بندازمشون. وقتی بابام با املاکی داشت به یه نتیجه میرسید مامانم زنگ زد. تو این حین که بابام از املاکی بیرون رفت با املاکی حرف زدم که خونه بهتر جمع جور تر نداره؟ که اونم گفت میتونم خونه اشتراکی برات پیدا کنم ولی زمان میبره. منم گفتم ایراد نداره بگرده ببینه همخونه مطمئن پیدا میکنه بهم خبر بده به املاکی هم گفتم این مورد خونه رو یه جور بپیچون که بابام نخوادش. تلفن بابام که تموم شد گفت بیایم قرارداد بنویسیم که املاکی بابام رو قانع کرد که مورد بهتری هست صبر کنه ولی بابام نمیتونست بمونه تهران چون مرخصی نداشت. برا همون منو برد هتل و قرار شد خونه خوب پیدا کرد خبر بده بهمون و بابام رفت شهرمون. یکی دو روزی تو هتل موندم که املاکی زنگ زد که گفت یه موردی هست که یه آقایی تنها زندگی میکنه وسیله خونش هم هست فقط یه هم خونه میخواد که اجاره رو نصف نصف بدن. منم خوشحال شدم که این مورد خوب سر راهم اومد. به بابام زنگ زدم ولی درباره هم خونه بهش چیزی نگفتم اونم بهم گفت حواست جمع کن موقع قرارداد منم بلد بودم چی به چیه. رفتم تو املاکی که با آقای همخونه آشنا بشم و در مورد خونه حرف بزنیم. وقتی رفتم وارد املاکی شدم یه آقای کت شلواری بلند شد و سلام داد . بهش دست دادم و آقای املاکی که با هم نسبتاً گرم گرفته بودیم دست انداخت گردن ما و گفتش: اینم آقای پویای ما آقا حامد که دربارش حرف زده بودیم… آقای احمدی املاکی رفیق آقا حامد ما بود بعدا فهمیدم.خلاصه حرف زدیم که احمدی به حامد گفت شرایط رو باهاش طی کن. حامد درباره خونه توضیح داد که حموم و دستشویی آشپزخانه مشترک حال هم همینطور ولی اتاق مجزا داریم . درباره وضعیت شغلیش پرسیدم که کارمند بانک بود و از خانواده خونشو جدا کرده بود و مستقل زندگی میکرد. متولد ۶۸ بود. ظاهر حامد ما یه آقای قد بلند ریشو بود که قبلاً رزمی کار بوده. درباره بعضی شبا که ممکنه دورهمی داشته باشن هم بهم گفت که ممکنه مهمون خصوصی داشته باشه و اینارو بدون و هرچی شد دید باید بین خودشون بمونه. به یه اتفاق نظر رسیدیم رفتیم برای قرارداد که احمدی گفت بابات نمیاد که گفتم خودم قرارداد میبندم بابام در جریانه که احمدی خندید بهم گفت آفرین پسر خوب داری بزرگ میشیاا! یه لحنی داشت حرفش. آخرشم گفت پویا جان قطعا از هم خونه شدن با آقا حامد ما پشیمون نمیشی چون دانشجو های شبیه به تو و قبل تو هم راضی از این خونه رفتن.بعد دو نفری خندیدن منم خندیدم ولی منظورشونو نفهمیدم.گذشت ما رفتیم خونه حامد و مستقر شدیم. یه سه چهار روزی میگذشت که خونه حامد میموندم که حامد منو صدا زد. رفتم تو اتاقش. دیدم با شورت و رکابی نشسته. گفتم جانم آقا حامد که گفت کجایی پسر بیا فیلم جدید دانلود کردم با هم بشینیم ببینیم. بهم گفت کاری دارم یا ندارم منم گفتم نه که گفت حله بیا تو تخت. رفتم رو تخت نشستم که گفت پسر بکن این لباسو خجالت نکش مگه دختری . رو این لفظ مگه دختری خیلی حساس بودم چون همیشه بهم اینطوری تیکه مینداختم. داشت حرفاشو ادامه میداد که اولین دانشجویی پسری هستی که اینقدر خجالتی ! منم گفتم خجالتی نیستم فقط یه خرده زمان میبره که عادت کنم به زندگی با هم خونه مرد. بعد منم با رکابی نشستم پیشش . اونم نگاهم میکرد که گفتم آقا حامد فیلمتو بزار. فیلمو گذاشته بود یه فیلم پر از صحنه های جنسی داشت. به شلوار حامد که نگاه میکردم کیرش شق شده بود. منم شق کرده بودم ولی سعی میکردم به یه چیز دیگه فک کنم تا کیرم بخوابه. فیلم تموم شدُ حامد گفت چطور بود گفتم این فیلم فقط بکن بکن بود که 😂🤣. اونم زد زیر خنده که آره حموم لازمم… رفتم تو اتاق خودم داشتم به حامد فکر میکردم. تا اون شب اصلا تو فکر اون کار نبودم ک با حامد سکس کنم. ولی به مرور زمان بهش علاقمند شدم… گرم گرفتنامون و شوخی دستی هامون اوج گرفته بود. یه شب حامد رفیقاشو دعوت کرده بود خونه و مشروب الکل گرفته بودن. منم تازه امتحاناتم تموم شده بود حامد گفت بیا امشب برنامه دار
#دانشجویی #گی
سلام به همگی. این خاطره گی هست پس علاقه نداری نخون.
پویا هستم ۲۰ سالمه ۱۸۰ قدم هست و بیبی فیس تپلم. این خاطره من برمیگرده به تجربه سکسم با هم خونم.
کنکور ۱۴۰۱ تهران قبول شدم و با موافقت خونواده راهی تهران شدم. وضع خانوادگی خوبی داریم و هیچ وقت حسرت چیزیو نخوردم.کنکور که قبول شدم با بابام اومدیم وضعیت خوابگاه هارو دیدیم که اصلا قبول نکرد برم بین اون همه پسر بمونم. چون بین اونا کسی که ظاهری خوشگل بود من بودم. همه ریش سیبیل داشتن ولی من صورتم و بدنم بدون مو . مخصوصا که من موهامم بلند بود. قرار شد بریم یه خونه پیدا کنیم که بابام برام اوکی بکنش و تنها خودم بمونم اونجا ولی هزینه سنگین بود با اینکه بابام هیچ مشکل مالی نداشت و میتونست برام خونه رو اجاره کنه ولی ته دلم راضی نبود اینطوری بخوام به زحمت بندازمشون. وقتی بابام با املاکی داشت به یه نتیجه میرسید مامانم زنگ زد. تو این حین که بابام از املاکی بیرون رفت با املاکی حرف زدم که خونه بهتر جمع جور تر نداره؟ که اونم گفت میتونم خونه اشتراکی برات پیدا کنم ولی زمان میبره. منم گفتم ایراد نداره بگرده ببینه همخونه مطمئن پیدا میکنه بهم خبر بده به املاکی هم گفتم این مورد خونه رو یه جور بپیچون که بابام نخوادش. تلفن بابام که تموم شد گفت بیایم قرارداد بنویسیم که املاکی بابام رو قانع کرد که مورد بهتری هست صبر کنه ولی بابام نمیتونست بمونه تهران چون مرخصی نداشت. برا همون منو برد هتل و قرار شد خونه خوب پیدا کرد خبر بده بهمون و بابام رفت شهرمون. یکی دو روزی تو هتل موندم که املاکی زنگ زد که گفت یه موردی هست که یه آقایی تنها زندگی میکنه وسیله خونش هم هست فقط یه هم خونه میخواد که اجاره رو نصف نصف بدن. منم خوشحال شدم که این مورد خوب سر راهم اومد. به بابام زنگ زدم ولی درباره هم خونه بهش چیزی نگفتم اونم بهم گفت حواست جمع کن موقع قرارداد منم بلد بودم چی به چیه. رفتم تو املاکی که با آقای همخونه آشنا بشم و در مورد خونه حرف بزنیم. وقتی رفتم وارد املاکی شدم یه آقای کت شلواری بلند شد و سلام داد . بهش دست دادم و آقای املاکی که با هم نسبتاً گرم گرفته بودیم دست انداخت گردن ما و گفتش: اینم آقای پویای ما آقا حامد که دربارش حرف زده بودیم… آقای احمدی املاکی رفیق آقا حامد ما بود بعدا فهمیدم.خلاصه حرف زدیم که احمدی به حامد گفت شرایط رو باهاش طی کن. حامد درباره خونه توضیح داد که حموم و دستشویی آشپزخانه مشترک حال هم همینطور ولی اتاق مجزا داریم . درباره وضعیت شغلیش پرسیدم که کارمند بانک بود و از خانواده خونشو جدا کرده بود و مستقل زندگی میکرد. متولد ۶۸ بود. ظاهر حامد ما یه آقای قد بلند ریشو بود که قبلاً رزمی کار بوده. درباره بعضی شبا که ممکنه دورهمی داشته باشن هم بهم گفت که ممکنه مهمون خصوصی داشته باشه و اینارو بدون و هرچی شد دید باید بین خودشون بمونه. به یه اتفاق نظر رسیدیم رفتیم برای قرارداد که احمدی گفت بابات نمیاد که گفتم خودم قرارداد میبندم بابام در جریانه که احمدی خندید بهم گفت آفرین پسر خوب داری بزرگ میشیاا! یه لحنی داشت حرفش. آخرشم گفت پویا جان قطعا از هم خونه شدن با آقا حامد ما پشیمون نمیشی چون دانشجو های شبیه به تو و قبل تو هم راضی از این خونه رفتن.بعد دو نفری خندیدن منم خندیدم ولی منظورشونو نفهمیدم.گذشت ما رفتیم خونه حامد و مستقر شدیم. یه سه چهار روزی میگذشت که خونه حامد میموندم که حامد منو صدا زد. رفتم تو اتاقش. دیدم با شورت و رکابی نشسته. گفتم جانم آقا حامد که گفت کجایی پسر بیا فیلم جدید دانلود کردم با هم بشینیم ببینیم. بهم گفت کاری دارم یا ندارم منم گفتم نه که گفت حله بیا تو تخت. رفتم رو تخت نشستم که گفت پسر بکن این لباسو خجالت نکش مگه دختری . رو این لفظ مگه دختری خیلی حساس بودم چون همیشه بهم اینطوری تیکه مینداختم. داشت حرفاشو ادامه میداد که اولین دانشجویی پسری هستی که اینقدر خجالتی ! منم گفتم خجالتی نیستم فقط یه خرده زمان میبره که عادت کنم به زندگی با هم خونه مرد. بعد منم با رکابی نشستم پیشش . اونم نگاهم میکرد که گفتم آقا حامد فیلمتو بزار. فیلمو گذاشته بود یه فیلم پر از صحنه های جنسی داشت. به شلوار حامد که نگاه میکردم کیرش شق شده بود. منم شق کرده بودم ولی سعی میکردم به یه چیز دیگه فک کنم تا کیرم بخوابه. فیلم تموم شدُ حامد گفت چطور بود گفتم این فیلم فقط بکن بکن بود که 😂🤣. اونم زد زیر خنده که آره حموم لازمم… رفتم تو اتاق خودم داشتم به حامد فکر میکردم. تا اون شب اصلا تو فکر اون کار نبودم ک با حامد سکس کنم. ولی به مرور زمان بهش علاقمند شدم… گرم گرفتنامون و شوخی دستی هامون اوج گرفته بود. یه شب حامد رفیقاشو دعوت کرده بود خونه و مشروب الکل گرفته بودن. منم تازه امتحاناتم تموم شده بود حامد گفت بیا امشب برنامه دار
شب بیاد ماندنی
#اولین_سکس #دانشجویی #همکلاسی
سلام خدمت همه ملجوقین بزرگ هر کی میگه نیستم چرت میگه همه اینکاره ایم داستان ازین قراره بنده دانشجوی یه شهر کوچیک تخمی تو جنوب ایران بودم و از اونجا که زمان ما فقط دانشگاه رفتن مهم بود و شهرش فرق نمیکرد از همه شهرها و قومیت ها بودن منم یکی مثل بقیه از ترس سربازی رفتم دانشگاه توی همکلاسیام که اتفاقا دخترم زیاد داشتیم همون روز اول چشمم رو یکی از دخترای کلاس که سنشم از ما بالاتر و خیلی هم خوشتیپ بود گرفت اون زمان هم این شلوار های پاچه کوتاه مدت شده بود ملت میپوشیدن ایییییی جاااان چه پرو پاچه ها
خلاصه تو فکر بودم چطور برم پیشنهاد بدم چون ما دهه ۶۰یا کلا تو این مسائل خجالتی و اصلا کسخول بودیم تا اینکه اتفاقی عصر تو بازار شهر دیدمش که تنها بود و ملتم تیکه بارونش کرده بودن اونم یهو منو دید خرذوق شد سریع آمد دیدم دست منو گرفت من شوکه شدم چکار میکنه گفت فقط منو ببر از اینجا گفتم حله چسبیدم بهش رفتیم سمت دانشگاه یکم خیابون خلوت تر شد گفت راحتی دیگه گفتم بله که راحتم تو هم نگران نباش من مثل شیر پشتتم خلاصه کم کم یخمون باز شد فقط یک ترم طول کشید من بهش بفهمونم میخوام بکنمت تا اینکه روزهای آخر ترم گفت میخوام انصراف بدم دیگه نیام اینجا بدرد من نمیخوره راستم میگفت اصلا سیسش به اونجا نمیخورد و اذیت بود ولی گفت میخوام یه خاطره خوب واست بسازم من سریع گفتم میخوای باهم رابطه داشته باشیم ازین حرفم خیلی ناراحت شد و بهش برخورد گفت اسکول من منظورم اینه روزهای آخر بیشتر باهم دور بزنم وقت بگذرونیم … ازین کسشعرا که دخترا میخوان ادای تنگا رو دربیارن منم عذرخواهی کردم از دلش درآوردم قرار شد شب آخر که میخواد بره کلا خوابگاه رو تحویل بده باهم بریم بگیردیم پروازش ساعت ۷ صبح فردا بود منتها از مرکز استان که ۲ ساعت فاصله داشتیم منم گفتم بیا عصر باهم بریم اون شهر تا صبح بگیردیم صبح ببرمت فرودگاه رفتیم اونجا یه هتل پیدا کردیم هر کدوم جدا جدا رفتیم اتاق گرفتیم خلاصه رفتیم بازار دور زدیم دورزدیم تا ساعت ۱۱ شب برگشتیم هتل هر کی اتاق خودش حدود ۱۲ ونیم اینا بود دیدم در میزنن در اتاق رفتم دیدم خودشه سویشرت کلاهدارم پوشیده یوقت حراست پشت دوربین شک نکنن البته اینا همش کسشعره من ندیدم که گیر بدن تا آمد داخل ناخودآگاه لبامون توهم قفل شد بغلش کردم بردمش رو تخت هنوز داشتیم لب میخوردیم دست زدم به سینهاش خیلی سفت و جمع جور بود سویشرت دادم بالا واااااای چه صحنه ای تازه از حموم آمده بود بدون سوتین بدن سفیییید بلوری شروع کردم به خوردن سینه هاش اونم دستش رفت تو شلوارم کیرمو گرفت باهاش بازی کردن اونقدر حشری بودم که ارضا شدم اون زمانا کسی نمیدونست کمر سفت کردن چیه هر کی ام میخواست باید شیره میزد والا من که بعد فهمیدم مثلا قرص ترامادول چیه آقا من که ارضا شدم تمام حسم پرید که هیچ عذاب وجدانم گرفتم که حتما واسه رضایت من مجبور شده این کارو بکنه خلاصه بلند شدم خودمو تمییز کردم اون بدبختم تو کف موند البته از عدم آگاهی بود چون قبلش رابطه ای نداشتم ولی یه خاطره خیلی خوب موند تو ذهنمون دیگه ام ندیدمش هرجا هستش دمش گرم.
این آشنایی من با سکس بود حالا چه چیزا که دارم تعریف کنم …
فحشم خواستین بدین بتخمم چون واقعیتو گفتم
نوشته:
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
#اولین_سکس #دانشجویی #همکلاسی
سلام خدمت همه ملجوقین بزرگ هر کی میگه نیستم چرت میگه همه اینکاره ایم داستان ازین قراره بنده دانشجوی یه شهر کوچیک تخمی تو جنوب ایران بودم و از اونجا که زمان ما فقط دانشگاه رفتن مهم بود و شهرش فرق نمیکرد از همه شهرها و قومیت ها بودن منم یکی مثل بقیه از ترس سربازی رفتم دانشگاه توی همکلاسیام که اتفاقا دخترم زیاد داشتیم همون روز اول چشمم رو یکی از دخترای کلاس که سنشم از ما بالاتر و خیلی هم خوشتیپ بود گرفت اون زمان هم این شلوار های پاچه کوتاه مدت شده بود ملت میپوشیدن ایییییی جاااان چه پرو پاچه ها
خلاصه تو فکر بودم چطور برم پیشنهاد بدم چون ما دهه ۶۰یا کلا تو این مسائل خجالتی و اصلا کسخول بودیم تا اینکه اتفاقی عصر تو بازار شهر دیدمش که تنها بود و ملتم تیکه بارونش کرده بودن اونم یهو منو دید خرذوق شد سریع آمد دیدم دست منو گرفت من شوکه شدم چکار میکنه گفت فقط منو ببر از اینجا گفتم حله چسبیدم بهش رفتیم سمت دانشگاه یکم خیابون خلوت تر شد گفت راحتی دیگه گفتم بله که راحتم تو هم نگران نباش من مثل شیر پشتتم خلاصه کم کم یخمون باز شد فقط یک ترم طول کشید من بهش بفهمونم میخوام بکنمت تا اینکه روزهای آخر ترم گفت میخوام انصراف بدم دیگه نیام اینجا بدرد من نمیخوره راستم میگفت اصلا سیسش به اونجا نمیخورد و اذیت بود ولی گفت میخوام یه خاطره خوب واست بسازم من سریع گفتم میخوای باهم رابطه داشته باشیم ازین حرفم خیلی ناراحت شد و بهش برخورد گفت اسکول من منظورم اینه روزهای آخر بیشتر باهم دور بزنم وقت بگذرونیم … ازین کسشعرا که دخترا میخوان ادای تنگا رو دربیارن منم عذرخواهی کردم از دلش درآوردم قرار شد شب آخر که میخواد بره کلا خوابگاه رو تحویل بده باهم بریم بگیردیم پروازش ساعت ۷ صبح فردا بود منتها از مرکز استان که ۲ ساعت فاصله داشتیم منم گفتم بیا عصر باهم بریم اون شهر تا صبح بگیردیم صبح ببرمت فرودگاه رفتیم اونجا یه هتل پیدا کردیم هر کدوم جدا جدا رفتیم اتاق گرفتیم خلاصه رفتیم بازار دور زدیم دورزدیم تا ساعت ۱۱ شب برگشتیم هتل هر کی اتاق خودش حدود ۱۲ ونیم اینا بود دیدم در میزنن در اتاق رفتم دیدم خودشه سویشرت کلاهدارم پوشیده یوقت حراست پشت دوربین شک نکنن البته اینا همش کسشعره من ندیدم که گیر بدن تا آمد داخل ناخودآگاه لبامون توهم قفل شد بغلش کردم بردمش رو تخت هنوز داشتیم لب میخوردیم دست زدم به سینهاش خیلی سفت و جمع جور بود سویشرت دادم بالا واااااای چه صحنه ای تازه از حموم آمده بود بدون سوتین بدن سفیییید بلوری شروع کردم به خوردن سینه هاش اونم دستش رفت تو شلوارم کیرمو گرفت باهاش بازی کردن اونقدر حشری بودم که ارضا شدم اون زمانا کسی نمیدونست کمر سفت کردن چیه هر کی ام میخواست باید شیره میزد والا من که بعد فهمیدم مثلا قرص ترامادول چیه آقا من که ارضا شدم تمام حسم پرید که هیچ عذاب وجدانم گرفتم که حتما واسه رضایت من مجبور شده این کارو بکنه خلاصه بلند شدم خودمو تمییز کردم اون بدبختم تو کف موند البته از عدم آگاهی بود چون قبلش رابطه ای نداشتم ولی یه خاطره خیلی خوب موند تو ذهنمون دیگه ام ندیدمش هرجا هستش دمش گرم.
این آشنایی من با سکس بود حالا چه چیزا که دارم تعریف کنم …
فحشم خواستین بدین بتخمم چون واقعیتو گفتم
نوشته:
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
پاهای هم دانشگاهیم
#دوست_دختر #دانشجویی #فوت_فتیش
سلام.
اسم من کیان است و الان 30 سالمه و این داستان برمیگرده به 10 سال قبل که 20 سالم بود.
من رشته تحصیلیم تجربی بود و برای ادامه تحصیل باید به دانشگاه میرفتم و متاسفانه تهران قبول نشده بودم.
و چون زیاد خوابگاه دوست ندارم و خوشم نمیاد ی خونه کوچک کرایه کرده بودم.
در دانشگاه و توی کلاس ما تقریباً نصف کلاس رو دخترا و نصف کلاس رو پسرا تشکیل داده بودند و خیلی رابطه دخترا با ما پسرا خوب بود.
و من فتیش پا دارم و از پاهای زنان خیلی خوشم میاد و تحریکم میکنه.
در دانشگاه هم اکثر دخترا جوری کفش میپوشند که مچ پاهاشون کامل معلوم بود و منو تحریک میکرد.
خلاصه یک روز در دانشگاه بود که استاد گفت باید به صورت گروهی و 2 نفر با هم ی پروژه ای رو آماده کنند و به دانشگاه تحویل بدن و این پروژه هم ، پروژه سختی بود اینطور نبود که مثلاً بتونی 2 روزه انجام بدی.
و من با ی دختری به نام فاطمه هم گروهی شدم تا این پروژه رو آماده کنیم.
بخوام از فاطمه بگم دختری تقریبا با قد 170 ، 171 با وزن 65 اینا و خیلی خوشگل و خوش برخورد بود و رنگ پوستش هم سفید بود.
و از شانس من اون هم خانواده اش در تهران زندگی میکرد و اینجا مثل من خونه اجاره کرده بود.
روز اول قرار شد بیاد خونه من و با هم کار پروژه رو شروع کنیم
و خلاصه اومد کمی با هم گپ زدیم کار پروژه رو شروع کردیم و یه چند روزی همین طوری گذشت و رابطه ما صمیمانه تر شد و یک روز بهم زنگ زد که برای انجام پروژه این سری تو بیا خونه من ، منم بهش گفتم که آخه کل وسیله ها خونه منه و این حرفا ولی قبول نکرد و گفت این بار نوبت منه که از تو پذیرایی کنم و…
دختر خیلی مهربان و خوبی بود و من هم به ناچار قبول کردم و رفتم خونش ، از ظاهرش بخوام بگم ی لباس آستین بلند تقریبا جذب پوشیده بود با یه شلوار خوش فرم و یک جفت کفش پاشنه بلند مشکی هم پوشیده بود که دقیقا مخالف رنگ سفید پاهاش بود و یه لاک قرمز هم به ناخونای پاهاش زده بود که خیلی خوشگل شده بود و اصلا روسری و شال هم سر نکرده بود و موهاش و گردنش کاملا معلوم بود و بهش به خنده گفتم چرا شال سر نکردی اون هم به خنده گفت مگه آدم تو خونه خودش با شال میگیرده و…
اون روز گذشت و روز به روز رابطه ما بهتر و صمیمانه تر شد ، طوری که حتی تو خونه من میامد کلا مانتوش و شالش رو در می
آورد و جلوی من با موهای باز و آستین کوتاه می نشست و بعضی وقتها هم جورابهاش رو هم در آورد و میگفت با جوراب اذیت میشم.
تقریباً آخرای پروژه بود که دیگه با هم کاملا راحت بودیم و من بهش دست میزدم و با هم شوخی میکردیم و…
وقتی که کار پروژه تموم شد و به دانشگاه تحویل دادیم با هم قرار گذاشتیم که یه بعضی وقت ها به هم سر بزنیم و یه روز که رفته بوم خونش بحث افتاد که تو توی زندگیت چه چیزی دوست داری و با چه چیزی تحریک میشه و از اینجور حرف ها
منم بهش گفتم واقعیت من پاهای دخترا رو خیلی دوست دارم و با دیدنش تحریک میشم و دست دارم اونا رو ببوسم و لیس بزنم و…
اونم گفت حدس زده بودم ، بهش گفتم از کجا در جواب گفت که آخه اکثر موقع هایی که میای خونه من بیشتر به پاهای من توجه میکنی و انگار پاهای منو خیلی دوست داری؟
منم گفتم بله واقعاً پاهات خیلی زیباست ، اونم گفت اگر بخوای میتونی چیزهایی رو که گفتی رو انجام بدی و من از تو شناخت کامل دارم و مشکلی ندارم.
من خیلی از این حرفش خوشحال شدم و گفتم واقعاً میتونم و گفت بله ، فاطمه نشست پای مبل و من زمین نشستم و پاهاش رو برد بالا و من با تمام وجودم پاهاش رو بوسیدم و نمیدونی اون پاهای خوشگل سفید رو ببوسی چقدر حال میده و اون هم این موضوع رو فهمیده بود.
و روز ها همین طوری میگذشت من هر موقع که با فاطمه ملاقات میکردم پاهاش رو میبوسیدم و کف پاهاش رو لیس میزدم چون پاهاش خیلی خوش فرم و خوشگل و سفید بود.
و وقتی خونه من میامد مینشست پای مبل و من جوراب هاشو در میاوردم و اون پاهای خوشگل سفید با انگشت های قشنگ و با لاک مشکی که زده بود رو میدیدم و جوراب رو از پاهاش در میاوردم واقعا لذت بخش بود.
خلاصه روزگار همین طوری میگذشت که یک روز من وقتی خونه فاطمه رفتم بهم گفت برای عصرانه کیک داریم و 2 تیکه کیک آورد
و من خواستم که بخورم گفت صبر کن و رفت یه سینی آورد و کیک رو گذاشت روی سینی و روی زمین و نشست پای مبل و به من گفت بشین پایین و من هم نشستم و گفت باید کیک رو از پاهای من بخوری و پاهاش رو مالید روی کیک و خامه ای شد و گفت تمیزش کن منم که شوکه شده بودم با تمام وجود لیسیدم و اون پاهاش رو باز میمالید روی کیک و میگفت پاهام خوشگلم رو تمیز کن منم تمیز میکردم و بهم گفت که باید کل این کیک رو از پاهای من بخوری و من هم کل پاهای کیکی فاطمه رو خوردم و براش تمیز کردم و اون روز خیلی خوش گذشت.
و این داستان ادامه داشت.
و الان که 30 سالمه 8 سال
#دوست_دختر #دانشجویی #فوت_فتیش
سلام.
اسم من کیان است و الان 30 سالمه و این داستان برمیگرده به 10 سال قبل که 20 سالم بود.
من رشته تحصیلیم تجربی بود و برای ادامه تحصیل باید به دانشگاه میرفتم و متاسفانه تهران قبول نشده بودم.
و چون زیاد خوابگاه دوست ندارم و خوشم نمیاد ی خونه کوچک کرایه کرده بودم.
در دانشگاه و توی کلاس ما تقریباً نصف کلاس رو دخترا و نصف کلاس رو پسرا تشکیل داده بودند و خیلی رابطه دخترا با ما پسرا خوب بود.
و من فتیش پا دارم و از پاهای زنان خیلی خوشم میاد و تحریکم میکنه.
در دانشگاه هم اکثر دخترا جوری کفش میپوشند که مچ پاهاشون کامل معلوم بود و منو تحریک میکرد.
خلاصه یک روز در دانشگاه بود که استاد گفت باید به صورت گروهی و 2 نفر با هم ی پروژه ای رو آماده کنند و به دانشگاه تحویل بدن و این پروژه هم ، پروژه سختی بود اینطور نبود که مثلاً بتونی 2 روزه انجام بدی.
و من با ی دختری به نام فاطمه هم گروهی شدم تا این پروژه رو آماده کنیم.
بخوام از فاطمه بگم دختری تقریبا با قد 170 ، 171 با وزن 65 اینا و خیلی خوشگل و خوش برخورد بود و رنگ پوستش هم سفید بود.
و از شانس من اون هم خانواده اش در تهران زندگی میکرد و اینجا مثل من خونه اجاره کرده بود.
روز اول قرار شد بیاد خونه من و با هم کار پروژه رو شروع کنیم
و خلاصه اومد کمی با هم گپ زدیم کار پروژه رو شروع کردیم و یه چند روزی همین طوری گذشت و رابطه ما صمیمانه تر شد و یک روز بهم زنگ زد که برای انجام پروژه این سری تو بیا خونه من ، منم بهش گفتم که آخه کل وسیله ها خونه منه و این حرفا ولی قبول نکرد و گفت این بار نوبت منه که از تو پذیرایی کنم و…
دختر خیلی مهربان و خوبی بود و من هم به ناچار قبول کردم و رفتم خونش ، از ظاهرش بخوام بگم ی لباس آستین بلند تقریبا جذب پوشیده بود با یه شلوار خوش فرم و یک جفت کفش پاشنه بلند مشکی هم پوشیده بود که دقیقا مخالف رنگ سفید پاهاش بود و یه لاک قرمز هم به ناخونای پاهاش زده بود که خیلی خوشگل شده بود و اصلا روسری و شال هم سر نکرده بود و موهاش و گردنش کاملا معلوم بود و بهش به خنده گفتم چرا شال سر نکردی اون هم به خنده گفت مگه آدم تو خونه خودش با شال میگیرده و…
اون روز گذشت و روز به روز رابطه ما بهتر و صمیمانه تر شد ، طوری که حتی تو خونه من میامد کلا مانتوش و شالش رو در می
آورد و جلوی من با موهای باز و آستین کوتاه می نشست و بعضی وقتها هم جورابهاش رو هم در آورد و میگفت با جوراب اذیت میشم.
تقریباً آخرای پروژه بود که دیگه با هم کاملا راحت بودیم و من بهش دست میزدم و با هم شوخی میکردیم و…
وقتی که کار پروژه تموم شد و به دانشگاه تحویل دادیم با هم قرار گذاشتیم که یه بعضی وقت ها به هم سر بزنیم و یه روز که رفته بوم خونش بحث افتاد که تو توی زندگیت چه چیزی دوست داری و با چه چیزی تحریک میشه و از اینجور حرف ها
منم بهش گفتم واقعیت من پاهای دخترا رو خیلی دوست دارم و با دیدنش تحریک میشم و دست دارم اونا رو ببوسم و لیس بزنم و…
اونم گفت حدس زده بودم ، بهش گفتم از کجا در جواب گفت که آخه اکثر موقع هایی که میای خونه من بیشتر به پاهای من توجه میکنی و انگار پاهای منو خیلی دوست داری؟
منم گفتم بله واقعاً پاهات خیلی زیباست ، اونم گفت اگر بخوای میتونی چیزهایی رو که گفتی رو انجام بدی و من از تو شناخت کامل دارم و مشکلی ندارم.
من خیلی از این حرفش خوشحال شدم و گفتم واقعاً میتونم و گفت بله ، فاطمه نشست پای مبل و من زمین نشستم و پاهاش رو برد بالا و من با تمام وجودم پاهاش رو بوسیدم و نمیدونی اون پاهای خوشگل سفید رو ببوسی چقدر حال میده و اون هم این موضوع رو فهمیده بود.
و روز ها همین طوری میگذشت من هر موقع که با فاطمه ملاقات میکردم پاهاش رو میبوسیدم و کف پاهاش رو لیس میزدم چون پاهاش خیلی خوش فرم و خوشگل و سفید بود.
و وقتی خونه من میامد مینشست پای مبل و من جوراب هاشو در میاوردم و اون پاهای خوشگل سفید با انگشت های قشنگ و با لاک مشکی که زده بود رو میدیدم و جوراب رو از پاهاش در میاوردم واقعا لذت بخش بود.
خلاصه روزگار همین طوری میگذشت که یک روز من وقتی خونه فاطمه رفتم بهم گفت برای عصرانه کیک داریم و 2 تیکه کیک آورد
و من خواستم که بخورم گفت صبر کن و رفت یه سینی آورد و کیک رو گذاشت روی سینی و روی زمین و نشست پای مبل و به من گفت بشین پایین و من هم نشستم و گفت باید کیک رو از پاهای من بخوری و پاهاش رو مالید روی کیک و خامه ای شد و گفت تمیزش کن منم که شوکه شده بودم با تمام وجود لیسیدم و اون پاهاش رو باز میمالید روی کیک و میگفت پاهام خوشگلم رو تمیز کن منم تمیز میکردم و بهم گفت که باید کل این کیک رو از پاهای من بخوری و من هم کل پاهای کیکی فاطمه رو خوردم و براش تمیز کردم و اون روز خیلی خوش گذشت.
و این داستان ادامه داشت.
و الان که 30 سالمه 8 سال
لز کردن پریا
#دانشجویی #لز
سلام به خوانندگان داستان زندگی من
اسمم پریا هست و الان ۲۹ سالم هست
ماجرا مربوط میشه به چند سال قبل و زمان دانشجویی و تحصیل کردن من که خواستم بنویسم . الان متاهلم و اون موقع مجرد بودم .
توی دانشگاهی قبول شدم خارج از استان محل سکونت و خب مجبور شدم که خوابگاه بگیریم . توی خوابگاه همه جور دختری بود و دوستانی که خوابگاه دانشگاه زندگی کردن میدونن چطور جوی اونجا هست . بالاخره مجبور بودم هرچی میگن انجام بدم و توی اتاق چند تا ترم بالایی یه تخت بهم دادن و خوب اول کار خیلی اذیت شدم تا بتونم با شرایط کنار بیام چون اونا با هم هماهنگ و دوست بودن و من تنها بودم و شهر غریب و دوری از همه چیز شرایط را برایم سخت تر میکرد… لازمه بگم من جثه بزرگی ندارم و لاغر هستم. اون دوستایی که هم اتاقی من بودن بیشتر شون هم قد و هیکل بزرگی داشتن هم خودشون هفت خط بودن و بقول خودشون شلوار پسر زیاد از پاشون در آورده بودن و ادعاهایی داشتن عجیب و غریب و میدونستم که دوست پسر دارن و همه جوره حال میکردن و شاید قسم بخورم بعد ها فهمیدم همشون رابطه از جلو داشتن و من فقط باکره بودم بین اونا و یه جورایی چون توی جا و اتاق شرایط خوابگاه خوب نبود به زور منو توی اتاق اونا جا دادن و اوایل حتی فکر میکردن من خبرچین هستم و از قصد منو بردن توی اتاقشون و واسه همین جلوی من حرفاشون را رمزی میزدن یا تا من میرفتم حرفشون را قطع میکردن و اشاره میکردن بهم که فضول خانم اومد … خب سخت بود ولی چاره نبود . توی اون دخترا هم اتاقی و هم خوابگاهی (مجموعا با خودم شش نفر بودیم) یه دختر هیکلی بود ترم ۶ کارشناسی بود که هم رشته من بود و اسمش زهرا بود و خوب بعد یه مدت ازش سوال درسی و پیش نیاز و راهنمایی راجع به گرفتن درس با کدوم استاد و… میگرفتم . هم اتاقی هام بعد دو سه ماه فهمیدن من کاری به کسی و جایی ندارم و دیگه خرده خرده شروع کردن خاطره گفتن و پشت پسر ها حرف زدن و حتی شوخی های جنسی کردن و گاهی حتی فیلم سوپر دیدن با هم و پاسور بازی و حتی یواشکی مسئول خوابگاه سیگار کشیدن و … حتی مشروب هم میخوردن ولی جلوی من اینکار را نمیکردن … زهرا هم اتاقی من همش به من میگفت بچه م مظلومه بچه م شیرین زبونه بچه م حرف مامانش را گوش میکنه و یه جورایی اسم گذاشته بود روی من و بقیه هم مثلا میگفتن زهرا به بچه ت بگو زود بخوابه میخوایم حرفای بزرگترا را بزنیم و شوخی میکردن باهام ولی من حرفی نمیزدم و واکنشی نشون نمیدادم چون آدم تند مزاج و بد اخلاقی نیستم و توی فامیل و خانواده از بچگی با من شوخی میکردن و جنبه حرف و متلک را داشتم . ترم اول گذشت و گاهی هم اتاقی هام حتی همدیگه را بغل و بوس میکردن یا علنی جلو هم حتی لباس زیر عوض میکردن و بهم میخندیدن و جو خیلی دوستانه گذشت تا فاصله ی امتحانها که فرجه مطالعه آزاد میدن و زمستون بود
و دو هفته دانشگاه نیمه تعطیل بود و بعضی دوستان رفتن شهر خودشون واسه مطالعه آزاد و بعضی موندن و منم چون خانواده شلوغی داشتیم میدونستم برم خونه درس خوندن سخته و ترجیح دادم ترم اول معدلم خوب بشه و موندم خوابگاه و اتفاقا زهرا هم اتاقی من موند خوابگاه و ما دو نفر تنها شدیم توی اون فرصت قبل امتحانات و زهرا دیگه جلوی من سیگار میکشید و قهوه میخورد که بتونه بیشتر بیدار بمونه و درس بخونه و تنها ساعات تفریح ما ساعات گرفتن و خوردن غذا بود و دوتایی درس میخوندیم حسابی و زهرا گفت مشروط شده قبلا و اگه باز مشروط بشه دردسر میشه و خطر اخراج و تعلیق از درس و دعوا های خانوادگی هم پیش میاد … یه روز سرد با زهرا رفتیم برای گرفتن غذا ورودی خوابگاه و وقتی برگشتیم و غذا خوردیم زهرا برام خاطره تعریف کرد از کاراش و پسر هایی که باهم بودن و چیزای سکسی زیاد گفت برای من و از من خاطره پرسید و من زیاد چیزی در اون سطح نداشتم و خندید و گفت میدونستم تو خیلی بچه هستی و مشخصه پاستوریزه هستی و خودم اینجا استادت میکنم تحویل بابا ننت میدم و شوخی های منو زهرا شروع شد… همون شب پتو انداخت کف اتاق و بهم گفت میای امشب روی زمین بخوابیم و کمر درد گرفتم روی این تخت های لعنتی و غیر استاندارد و جوری پتو انداخت که جای منم بشه کنارش و بعد چند دقیقه که پیش هم دراز کشیدیم گفت پریا کپک زدیم بس با این لباس ها تو این اتاق موندیم و میای بریم یه دوش بگیریم و برگردیم ؟ نمیدونم چرا ولی هر چی میگفت انگار برام تکلیف بود و دستور و انگار تاب مقاومت جلوش نداشتم و دوتایی حوله برداشتیم و شامپو و رفتیم توی حمام و آخر وقت بود و حمام سرد بود . زهرا یه دوش های آخری که بزرگ هم بود شیر آب داغش را باز کرد و منتظر شد تا آب داغ شد و بهم گفت با هم بریم زیر یه دوش؟ گفتم زهرا یهو مسئول خوابگاه یا یه فضول میاد و زشت میشه با هم توی یه دوش باشیم و زهرا گفت توی این سرما و خلوتی امتحانات ک
#دانشجویی #لز
سلام به خوانندگان داستان زندگی من
اسمم پریا هست و الان ۲۹ سالم هست
ماجرا مربوط میشه به چند سال قبل و زمان دانشجویی و تحصیل کردن من که خواستم بنویسم . الان متاهلم و اون موقع مجرد بودم .
توی دانشگاهی قبول شدم خارج از استان محل سکونت و خب مجبور شدم که خوابگاه بگیریم . توی خوابگاه همه جور دختری بود و دوستانی که خوابگاه دانشگاه زندگی کردن میدونن چطور جوی اونجا هست . بالاخره مجبور بودم هرچی میگن انجام بدم و توی اتاق چند تا ترم بالایی یه تخت بهم دادن و خوب اول کار خیلی اذیت شدم تا بتونم با شرایط کنار بیام چون اونا با هم هماهنگ و دوست بودن و من تنها بودم و شهر غریب و دوری از همه چیز شرایط را برایم سخت تر میکرد… لازمه بگم من جثه بزرگی ندارم و لاغر هستم. اون دوستایی که هم اتاقی من بودن بیشتر شون هم قد و هیکل بزرگی داشتن هم خودشون هفت خط بودن و بقول خودشون شلوار پسر زیاد از پاشون در آورده بودن و ادعاهایی داشتن عجیب و غریب و میدونستم که دوست پسر دارن و همه جوره حال میکردن و شاید قسم بخورم بعد ها فهمیدم همشون رابطه از جلو داشتن و من فقط باکره بودم بین اونا و یه جورایی چون توی جا و اتاق شرایط خوابگاه خوب نبود به زور منو توی اتاق اونا جا دادن و اوایل حتی فکر میکردن من خبرچین هستم و از قصد منو بردن توی اتاقشون و واسه همین جلوی من حرفاشون را رمزی میزدن یا تا من میرفتم حرفشون را قطع میکردن و اشاره میکردن بهم که فضول خانم اومد … خب سخت بود ولی چاره نبود . توی اون دخترا هم اتاقی و هم خوابگاهی (مجموعا با خودم شش نفر بودیم) یه دختر هیکلی بود ترم ۶ کارشناسی بود که هم رشته من بود و اسمش زهرا بود و خوب بعد یه مدت ازش سوال درسی و پیش نیاز و راهنمایی راجع به گرفتن درس با کدوم استاد و… میگرفتم . هم اتاقی هام بعد دو سه ماه فهمیدن من کاری به کسی و جایی ندارم و دیگه خرده خرده شروع کردن خاطره گفتن و پشت پسر ها حرف زدن و حتی شوخی های جنسی کردن و گاهی حتی فیلم سوپر دیدن با هم و پاسور بازی و حتی یواشکی مسئول خوابگاه سیگار کشیدن و … حتی مشروب هم میخوردن ولی جلوی من اینکار را نمیکردن … زهرا هم اتاقی من همش به من میگفت بچه م مظلومه بچه م شیرین زبونه بچه م حرف مامانش را گوش میکنه و یه جورایی اسم گذاشته بود روی من و بقیه هم مثلا میگفتن زهرا به بچه ت بگو زود بخوابه میخوایم حرفای بزرگترا را بزنیم و شوخی میکردن باهام ولی من حرفی نمیزدم و واکنشی نشون نمیدادم چون آدم تند مزاج و بد اخلاقی نیستم و توی فامیل و خانواده از بچگی با من شوخی میکردن و جنبه حرف و متلک را داشتم . ترم اول گذشت و گاهی هم اتاقی هام حتی همدیگه را بغل و بوس میکردن یا علنی جلو هم حتی لباس زیر عوض میکردن و بهم میخندیدن و جو خیلی دوستانه گذشت تا فاصله ی امتحانها که فرجه مطالعه آزاد میدن و زمستون بود
و دو هفته دانشگاه نیمه تعطیل بود و بعضی دوستان رفتن شهر خودشون واسه مطالعه آزاد و بعضی موندن و منم چون خانواده شلوغی داشتیم میدونستم برم خونه درس خوندن سخته و ترجیح دادم ترم اول معدلم خوب بشه و موندم خوابگاه و اتفاقا زهرا هم اتاقی من موند خوابگاه و ما دو نفر تنها شدیم توی اون فرصت قبل امتحانات و زهرا دیگه جلوی من سیگار میکشید و قهوه میخورد که بتونه بیشتر بیدار بمونه و درس بخونه و تنها ساعات تفریح ما ساعات گرفتن و خوردن غذا بود و دوتایی درس میخوندیم حسابی و زهرا گفت مشروط شده قبلا و اگه باز مشروط بشه دردسر میشه و خطر اخراج و تعلیق از درس و دعوا های خانوادگی هم پیش میاد … یه روز سرد با زهرا رفتیم برای گرفتن غذا ورودی خوابگاه و وقتی برگشتیم و غذا خوردیم زهرا برام خاطره تعریف کرد از کاراش و پسر هایی که باهم بودن و چیزای سکسی زیاد گفت برای من و از من خاطره پرسید و من زیاد چیزی در اون سطح نداشتم و خندید و گفت میدونستم تو خیلی بچه هستی و مشخصه پاستوریزه هستی و خودم اینجا استادت میکنم تحویل بابا ننت میدم و شوخی های منو زهرا شروع شد… همون شب پتو انداخت کف اتاق و بهم گفت میای امشب روی زمین بخوابیم و کمر درد گرفتم روی این تخت های لعنتی و غیر استاندارد و جوری پتو انداخت که جای منم بشه کنارش و بعد چند دقیقه که پیش هم دراز کشیدیم گفت پریا کپک زدیم بس با این لباس ها تو این اتاق موندیم و میای بریم یه دوش بگیریم و برگردیم ؟ نمیدونم چرا ولی هر چی میگفت انگار برام تکلیف بود و دستور و انگار تاب مقاومت جلوش نداشتم و دوتایی حوله برداشتیم و شامپو و رفتیم توی حمام و آخر وقت بود و حمام سرد بود . زهرا یه دوش های آخری که بزرگ هم بود شیر آب داغش را باز کرد و منتظر شد تا آب داغ شد و بهم گفت با هم بریم زیر یه دوش؟ گفتم زهرا یهو مسئول خوابگاه یا یه فضول میاد و زشت میشه با هم توی یه دوش باشیم و زهرا گفت توی این سرما و خلوتی امتحانات ک
بهترین خاطره دانشجویی امیر
#دانشجویی
سلام به همگی
لطفا از متنو این چیزا ایراد نگیرید
اسمم امیره الان ۳۶ سالمه خاطره برمیگرده به ۴ سال پیش موقعی که ارشد تو یکی از دانشگاه های علمی کاربردی رشته مدیریت میخوندم
اون موقع با اکثر خانمهای تو کلاس رفیق بودیمو در حد این که بعضی وقتا بعد کلاس باهاشون میرفتیم کافه در همین حد
چون از زمان کاردانی یاد گرفته بودیم رل زدن تو دانشگاه مفت نمی ارزه ولی یه روز یه کلاس عمومی داشتیم یه دفعه یه خانمی با موهای بلوند هیکل خوب یه نمه تو پر اومد تو کلاس ردیف بغل من نشست
یکم از کلاس گذشت منم فقط واقعا تو فکر این بودم یه جوری سر حرفو با این باز کنم یه دفعه خودش گفت ببخشید شما جزوه این درسو دارید منم گفتم چون نماینده کلاسم نه تنها این درس همه درسارو بلکه از رشته های دیگه ما تو گروه نماینده ها داریم 🤣🤣🤣🤣🤣یکدفعه یکی از دخترای کلاس گفت داره دروغ میگه مثل سگ تا حالا تو عمرش یه خط جزوه هم ننوشته اصلا نماینده نیست میخواد مختو بزنه حواست باشه . خانم قصه که اسمشو اینجا میزاریم عسل از خنده ترکید و یه تو روحت به ما گفتو تموم
کلاس تموم شدو رفتیم تو حیاط باز دیدمش گفتم شرمنده واقعا بچه ها نذاشتن جزوه بهتون بدیم حالا اگه چایی میخورین این یکی ازم بر میاد گفت نه ممنون لطف دارید
بهش گفتم حالا واقعا جدا از شوخی جزوه اینو میتونم برات ردیف کنم
گفت میخوای مخ بزنی یا واقعا جزوه
گفتم واقعا هر دو همونجا هم بهش گفتم صداقت و ببین حالشو ببر
گفت الکی زبون نریز واسه خودت من مادر یدونه پسر ۵ساله ام
آقا تا گفت انگار یکی آب یخ ریخت رو ما
گفتم واقعا معذرت میخوام اطلاع نداشتم متاهلید واقعا عذر میخوام
یه دفعه بهم گفت من نگفتم متاهلم فقط گفتم مادرم
همونجا یه دفعه گرفتم کارو جلو روش گفتم جوووون تا جزوه ندم بهت ولت نمیکنم 🤣🤣🤣
گفت مرده شور خودت و جزوات
خلاصه کنم رد و بدل شمارهو چتو این شرو ورا
چند باری از دانشگاه بردمش دم خونش حالا چه با موتور چه با ماشین ولی جز دست دادن هیچی دیگه باهم نداشتیم
یه شب بهم زنگ زد گفت قرمه سبزی درست کردم اگه دوست داری بیا ببر فقط ساعت ده اینا بیا پسره خواب باشه
یکم تعارف تیکه پاره کردیمو رفتم پیشش
زنگ زدم گفتم من رسیدم گفت تو رو خدا ببخشید یکم صبر کن این داره میخوابه بهت خیر میدم منم تو ماشین نزدیک نیم ساعت نشستم تا زنگ زد و کلی معذرت خواهی گفت بیا بالا
گفتم نمیخوام مزاحمت بشم حالا تو کون عروسی بود
گفت پاشو بیا ادا در نیار
خلاصه رفتمو سلام کردمو یه سرهمی آستین حلقه ایی تا زیر زانوش تنش بود و اومد و گفت جایی بریزم یا همینجا شام میخوری گفتم نه اصلا بیا بشین نشستمو دیدم نه اون پا پیش میزاره منم اگه یکم برم جلو میگه هولو نگا
یه دفعه بلند شدم گفتم من با اجازت برم
گفت کجا گفتم بچتم خوابه به دفعه بیدار بشه خیطه شاید خاطره بدی تو ذهنش بمونه
گفت نه اتفاقا بخوابه تا صبح میخوابه
یکم دیگه گذشت و یکمی بهش نزدیک شدم ولی هیچ جام بهش برخورد نداشت یه لحظه فقط نگاه کردم به لباش اونم فهمید دیدم خودش اومد جلو حالا الان نخور کی بخور زبون میچرخوندیم تو دهن همدیگه منم با سینه هاش ور میرفتم
بهم گفت پاشو بریم اتاق خواب رفتیم اتاق خوابو لباساشو در آوردم شروع کردم خوردنش یکم سینه های سایز ۷۵ خوردمو زیر گردنشو دم گوششو اومدم برم پایین تر بخورم گفت لطفا این کارو نکن دوست ندارم منم هیچی نگفتم کمربندمو باز کردم با دکمه هاش خودش کمکم کرد شلوارمو کشید پایین منم تیشرتمو درآوردمو شروع کرد دستشو برد تو شرتمو مالوندش گفت بیشرف این چیه گفتم اینو تو جزوه های پزشکی بهش میگن کیر زدیم زیر خنده گفت تورو خدا آروم بخند بیدار میشه یکم با ۱۸ سانتی بازی کرد و رفت پایین شروع کرد خوردن خدایی خوب میخورد
بهش گفتم بخواب و وصیت کن بازم خندید و بهش گفتم بگیر دستت کیرمو ولی تا وقتی نگفتم حق نداری بکنی توش دم کسش بازیش میداد منم روش خوابیدم داشتم زیر گلشو یا سینه هاشو میخوردم گفت امیر اذیت نکن توروخدا بکنم توش پاشدم آوردم دم دهنش کردم تا ته تو حلقش
بازم خوابیدم روش گفتم بکن یکم رفت توش کشیدم بیرون قسمم داد گفت خواهش میکنم تا یه دفعه همشو کردم توش واقعا داغ و عالی بود من نزدیک دو سال هر جوری که فکرشو کنید با ایشون سکس کردم و کلی خاطره خوب باهاش داشتم که آخرش گفت میخوام با همسر سابقم مجدد ازدواج کنم واسه بچه که اونم تازه فهمیدم نشده که نشده
آخرش فقط یه نصیحت لطفا اگه از قبل رابطه خوبی دارید با کسی مجرد هستید فکر نکتید هموجوری میتونید با پارتنر جدیتون یا همسرتون اون رابطه از لحاظ عاطفیو داشته باشید چون واقعا حشریت همه با همه فرق داره
الان من متاهلم ولی همش به سکسای اون دو سال نگاه میکنمو مقایسه میکنم
ببخشید اگه طولانی شد
موفق باشید
نوشته: امیر
#دانشجویی
سلام به همگی
لطفا از متنو این چیزا ایراد نگیرید
اسمم امیره الان ۳۶ سالمه خاطره برمیگرده به ۴ سال پیش موقعی که ارشد تو یکی از دانشگاه های علمی کاربردی رشته مدیریت میخوندم
اون موقع با اکثر خانمهای تو کلاس رفیق بودیمو در حد این که بعضی وقتا بعد کلاس باهاشون میرفتیم کافه در همین حد
چون از زمان کاردانی یاد گرفته بودیم رل زدن تو دانشگاه مفت نمی ارزه ولی یه روز یه کلاس عمومی داشتیم یه دفعه یه خانمی با موهای بلوند هیکل خوب یه نمه تو پر اومد تو کلاس ردیف بغل من نشست
یکم از کلاس گذشت منم فقط واقعا تو فکر این بودم یه جوری سر حرفو با این باز کنم یه دفعه خودش گفت ببخشید شما جزوه این درسو دارید منم گفتم چون نماینده کلاسم نه تنها این درس همه درسارو بلکه از رشته های دیگه ما تو گروه نماینده ها داریم 🤣🤣🤣🤣🤣یکدفعه یکی از دخترای کلاس گفت داره دروغ میگه مثل سگ تا حالا تو عمرش یه خط جزوه هم ننوشته اصلا نماینده نیست میخواد مختو بزنه حواست باشه . خانم قصه که اسمشو اینجا میزاریم عسل از خنده ترکید و یه تو روحت به ما گفتو تموم
کلاس تموم شدو رفتیم تو حیاط باز دیدمش گفتم شرمنده واقعا بچه ها نذاشتن جزوه بهتون بدیم حالا اگه چایی میخورین این یکی ازم بر میاد گفت نه ممنون لطف دارید
بهش گفتم حالا واقعا جدا از شوخی جزوه اینو میتونم برات ردیف کنم
گفت میخوای مخ بزنی یا واقعا جزوه
گفتم واقعا هر دو همونجا هم بهش گفتم صداقت و ببین حالشو ببر
گفت الکی زبون نریز واسه خودت من مادر یدونه پسر ۵ساله ام
آقا تا گفت انگار یکی آب یخ ریخت رو ما
گفتم واقعا معذرت میخوام اطلاع نداشتم متاهلید واقعا عذر میخوام
یه دفعه بهم گفت من نگفتم متاهلم فقط گفتم مادرم
همونجا یه دفعه گرفتم کارو جلو روش گفتم جوووون تا جزوه ندم بهت ولت نمیکنم 🤣🤣🤣
گفت مرده شور خودت و جزوات
خلاصه کنم رد و بدل شمارهو چتو این شرو ورا
چند باری از دانشگاه بردمش دم خونش حالا چه با موتور چه با ماشین ولی جز دست دادن هیچی دیگه باهم نداشتیم
یه شب بهم زنگ زد گفت قرمه سبزی درست کردم اگه دوست داری بیا ببر فقط ساعت ده اینا بیا پسره خواب باشه
یکم تعارف تیکه پاره کردیمو رفتم پیشش
زنگ زدم گفتم من رسیدم گفت تو رو خدا ببخشید یکم صبر کن این داره میخوابه بهت خیر میدم منم تو ماشین نزدیک نیم ساعت نشستم تا زنگ زد و کلی معذرت خواهی گفت بیا بالا
گفتم نمیخوام مزاحمت بشم حالا تو کون عروسی بود
گفت پاشو بیا ادا در نیار
خلاصه رفتمو سلام کردمو یه سرهمی آستین حلقه ایی تا زیر زانوش تنش بود و اومد و گفت جایی بریزم یا همینجا شام میخوری گفتم نه اصلا بیا بشین نشستمو دیدم نه اون پا پیش میزاره منم اگه یکم برم جلو میگه هولو نگا
یه دفعه بلند شدم گفتم من با اجازت برم
گفت کجا گفتم بچتم خوابه به دفعه بیدار بشه خیطه شاید خاطره بدی تو ذهنش بمونه
گفت نه اتفاقا بخوابه تا صبح میخوابه
یکم دیگه گذشت و یکمی بهش نزدیک شدم ولی هیچ جام بهش برخورد نداشت یه لحظه فقط نگاه کردم به لباش اونم فهمید دیدم خودش اومد جلو حالا الان نخور کی بخور زبون میچرخوندیم تو دهن همدیگه منم با سینه هاش ور میرفتم
بهم گفت پاشو بریم اتاق خواب رفتیم اتاق خوابو لباساشو در آوردم شروع کردم خوردنش یکم سینه های سایز ۷۵ خوردمو زیر گردنشو دم گوششو اومدم برم پایین تر بخورم گفت لطفا این کارو نکن دوست ندارم منم هیچی نگفتم کمربندمو باز کردم با دکمه هاش خودش کمکم کرد شلوارمو کشید پایین منم تیشرتمو درآوردمو شروع کرد دستشو برد تو شرتمو مالوندش گفت بیشرف این چیه گفتم اینو تو جزوه های پزشکی بهش میگن کیر زدیم زیر خنده گفت تورو خدا آروم بخند بیدار میشه یکم با ۱۸ سانتی بازی کرد و رفت پایین شروع کرد خوردن خدایی خوب میخورد
بهش گفتم بخواب و وصیت کن بازم خندید و بهش گفتم بگیر دستت کیرمو ولی تا وقتی نگفتم حق نداری بکنی توش دم کسش بازیش میداد منم روش خوابیدم داشتم زیر گلشو یا سینه هاشو میخوردم گفت امیر اذیت نکن توروخدا بکنم توش پاشدم آوردم دم دهنش کردم تا ته تو حلقش
بازم خوابیدم روش گفتم بکن یکم رفت توش کشیدم بیرون قسمم داد گفت خواهش میکنم تا یه دفعه همشو کردم توش واقعا داغ و عالی بود من نزدیک دو سال هر جوری که فکرشو کنید با ایشون سکس کردم و کلی خاطره خوب باهاش داشتم که آخرش گفت میخوام با همسر سابقم مجدد ازدواج کنم واسه بچه که اونم تازه فهمیدم نشده که نشده
آخرش فقط یه نصیحت لطفا اگه از قبل رابطه خوبی دارید با کسی مجرد هستید فکر نکتید هموجوری میتونید با پارتنر جدیتون یا همسرتون اون رابطه از لحاظ عاطفیو داشته باشید چون واقعا حشریت همه با همه فرق داره
الان من متاهلم ولی همش به سکسای اون دو سال نگاه میکنمو مقایسه میکنم
ببخشید اگه طولانی شد
موفق باشید
نوشته: امیر
سکس در خوابگاه دخترانه (۲)
#دانشجویی #لز
...قسمت قبل
من واقعا بهترین لحظات زندگیم رو با الناز تجربه کردم بودم و منتظر بودم که شب برسه و دوباره بیاد سراغم
راستش یکم دلهره داشتم چون گفته بود میخواد این دفعه خشن باشه و خوب من خیلی ضعیف تر بودم و اون ۲۵ سانت بلندتر و بیش از ۳۰ کیلو سنگین تر از من بود و یکم میترسیدم اما هر وقت به اون هیکل زیبا و بازوهای قوی و رونای کلفت فکر میکردم یا به کارایی که باهام کرده بود مثل اون جایی که از پشت بلندم کرد یا اونجایی که رو شکمش نشستم واقعا یه حس لذتی بهم دست میداد که از خدام بود تکرار بشه
یه جورایی اون قدرت و تسلطی که دخترا دوست دارن یه مرد داشته باشه رو الناز هم داشت اما در عین حال زیبایی و ظرافت هم داشت
هم نسبتا خوشگل بود هم سینه های بزرگ و قشنگی داشت و همه چی تموم بود و من شانس آورده بودم که از بین اون همه دخترایی که تو کف الناز بودن اون منو انتخاب کرده بود
بهرحال تقریبا یک لحظه هم از فکر من بیرون نرفت تو اون چند ساعت تا بالاخره بعد از کلی انتظار طرفای ساعت ۱۲ شب آروم در زد و اومد تو
اینقدر دیدنش برام خوشحال کننده بود که ناخودآگاه رفتم سمتش و بغلش کردم و اون هم بلافاصله از پشت موهامو گرفت و منو کشید بالا طوری که رو پنجه پاهام وایساده بودم و یه لب حسابی ازم گرفت و بعد یه جورایی پرتم کرد عقب
راستش رو بخوام بگم و شاید باورش براتون سخت باشه اما همین چند ثانیه منو به مرز ارگاسم رسوند
تازه اینجا بود که فهمیدم چقدر تحت تاثیر هیکل و زور و تسلطش قرار گرفتم
بعد گفت که خب کوچولو آماده ای یا نه؟
-آره آرههه آمادم
-ببین من میخوام یکم تجربه متفاوت داشته باشیم پس ممکنه سرت داد بزنم یا بهت فحش بدم یا کتکت بزنم اما همش واسه لذت بیشتر و مطمئن باش خودت خیلی کیف میکنی اینطوری و فکر نکن میخوام اذیتت کنم
-چشم الناز جون هر چی که تو بگی
اینو که گفتم اومد به سمتم و یه دستشو گذاشت زیر گردنم و دست دیگشو گذاشت زیر لگنم یعنی درواقع زیر کص و کونم و تو همون حالت با فشار زیاد منو از زمین بلند کرد
نمیتونم توصیف کنم که چقدر باید یه نفر قوی باشه که همچین کاری بکنه
الناز : خوش میگذره اون بالا جنده خانم؟ ولت کنم همینجوری بخوری زمین؟ کس دیگه ای میتونه این کارو باهات بکنه؟
-نه معلومه که نه
-پس دیگه یادت باشه که متعلق به کی هستی
و منو آورد پایین و همه لباسامو با خشونت دراورد اخر سر رفت سراغ سوتینم که بجای اینکه بازش کنه از جلو جرش داد و انداختش اونور
بعد دستمو گرفت و برد سمت صندلی و خودش نشست رو صندلی و منو نشوند روی یکی از روناش و شروع کردن بصورت وحشیانه سینه هامو بخوره
جوری سینه مو میخورد که انگار کل وجودم رو داشت میکشید
بعد تو همون حالت که رو پاش نشسته بودم تی شرتشو دراورد
سوتین هم نداشت و گفت بچه کونی سینه هامو بخور که دیگه تو عمرت همچین چیزی گیرت نمیاد
منم شروع کردم که چند ثانیه بعد یه سیلی محکم بهم زد و گفت : محکم تر بخور جنده
سنگینی دستش زیاد بود ولی خب من از اینکه تحت کنترل باشم لذت میبردم
تو همین حین زیر بغل منو گرفت و بلندم کردم و منو گذاشت رو اون یکی رونش که تو حین جابجایی احساس کردم پام به یه چیزی خورد
راستشو بخوام بگم از همون اولی که بهم گفته بود شب باهات کار دارم من خدا خدا میکردم که مثل یه مرد بکنتم و تو اون لحظه متوجه شدم که یه دیلدو بسته و دیگه سر از پا نمی شناختم و پریدم بین دو تا پاهاش و گفتم الناز بکن منو فقط بکن منو
-معلومه که میکنمت دختره کوچولوی حشری
و بلند شد و شلوارشو کشید پایین و دیدم که یه دیلدو سیاه رنگ بسته و ناخودآگاه شروع کردم به ساک زدن
الناز : پردتو بزنم یا از کون بکنمت؟
-هر چی تو بگی هر چی تو بخوای
-خودت که نمیفهمی الان اینقدر که حشری هستی ولی از کون میکنمت فعلا برگرد سگ کوچولو
اومد پشتم و آروم داشت فرو میکرد تو کونم که من یه داد کشیدم بلافاصله با یه دستش جلو دهنمو گرفت و با اون دستش موهامو حلقه زد و گرفت و گفت خفه شو احمق تازه اولشه
و شروع کرد به کردن از پشت به روش داگی
اولش درد زیادی میکشیدم و گهگاه دستشو از رو دهنم برمیداشت و دو سه تا ضربه محکم تو صورتم میزد و دوباره دهنمو میگرفت
بعد از چند دقیقه دیلدو رو کشید بیرون و با همون حالتی که دهن و موهامو گرفته بود منو برد لبه دیوار شروع کرد به گاییدنم و باز تو همین حالت هم بهم فحشای بد میداد و هم میزد تو صورتم
چند لحظه بعد دستاشو اورد پایین و یه نفس راحت کشیدم که یهو دیدم با دستاش منو از پشت بلند کرد طوری که دستاش زیر رونام بود و پاهامو تا کرده بود و بلندم کرده بود رو هوا و از پشت کمرم به سینه هاش چسبیده بود و ازونور هم محکم با دیلدو منو میکرد همزمان خیلی محکم گردنمو میبوسید و باعث شد تو همون پوزیشن فوق سکسی ارضا بشم
بعد از چند دقیقه منو پرت کرد رو زمین و خودش رفت رو صندلی نشست
من که واقعا پا
#دانشجویی #لز
...قسمت قبل
من واقعا بهترین لحظات زندگیم رو با الناز تجربه کردم بودم و منتظر بودم که شب برسه و دوباره بیاد سراغم
راستش یکم دلهره داشتم چون گفته بود میخواد این دفعه خشن باشه و خوب من خیلی ضعیف تر بودم و اون ۲۵ سانت بلندتر و بیش از ۳۰ کیلو سنگین تر از من بود و یکم میترسیدم اما هر وقت به اون هیکل زیبا و بازوهای قوی و رونای کلفت فکر میکردم یا به کارایی که باهام کرده بود مثل اون جایی که از پشت بلندم کرد یا اونجایی که رو شکمش نشستم واقعا یه حس لذتی بهم دست میداد که از خدام بود تکرار بشه
یه جورایی اون قدرت و تسلطی که دخترا دوست دارن یه مرد داشته باشه رو الناز هم داشت اما در عین حال زیبایی و ظرافت هم داشت
هم نسبتا خوشگل بود هم سینه های بزرگ و قشنگی داشت و همه چی تموم بود و من شانس آورده بودم که از بین اون همه دخترایی که تو کف الناز بودن اون منو انتخاب کرده بود
بهرحال تقریبا یک لحظه هم از فکر من بیرون نرفت تو اون چند ساعت تا بالاخره بعد از کلی انتظار طرفای ساعت ۱۲ شب آروم در زد و اومد تو
اینقدر دیدنش برام خوشحال کننده بود که ناخودآگاه رفتم سمتش و بغلش کردم و اون هم بلافاصله از پشت موهامو گرفت و منو کشید بالا طوری که رو پنجه پاهام وایساده بودم و یه لب حسابی ازم گرفت و بعد یه جورایی پرتم کرد عقب
راستش رو بخوام بگم و شاید باورش براتون سخت باشه اما همین چند ثانیه منو به مرز ارگاسم رسوند
تازه اینجا بود که فهمیدم چقدر تحت تاثیر هیکل و زور و تسلطش قرار گرفتم
بعد گفت که خب کوچولو آماده ای یا نه؟
-آره آرههه آمادم
-ببین من میخوام یکم تجربه متفاوت داشته باشیم پس ممکنه سرت داد بزنم یا بهت فحش بدم یا کتکت بزنم اما همش واسه لذت بیشتر و مطمئن باش خودت خیلی کیف میکنی اینطوری و فکر نکن میخوام اذیتت کنم
-چشم الناز جون هر چی که تو بگی
اینو که گفتم اومد به سمتم و یه دستشو گذاشت زیر گردنم و دست دیگشو گذاشت زیر لگنم یعنی درواقع زیر کص و کونم و تو همون حالت با فشار زیاد منو از زمین بلند کرد
نمیتونم توصیف کنم که چقدر باید یه نفر قوی باشه که همچین کاری بکنه
الناز : خوش میگذره اون بالا جنده خانم؟ ولت کنم همینجوری بخوری زمین؟ کس دیگه ای میتونه این کارو باهات بکنه؟
-نه معلومه که نه
-پس دیگه یادت باشه که متعلق به کی هستی
و منو آورد پایین و همه لباسامو با خشونت دراورد اخر سر رفت سراغ سوتینم که بجای اینکه بازش کنه از جلو جرش داد و انداختش اونور
بعد دستمو گرفت و برد سمت صندلی و خودش نشست رو صندلی و منو نشوند روی یکی از روناش و شروع کردن بصورت وحشیانه سینه هامو بخوره
جوری سینه مو میخورد که انگار کل وجودم رو داشت میکشید
بعد تو همون حالت که رو پاش نشسته بودم تی شرتشو دراورد
سوتین هم نداشت و گفت بچه کونی سینه هامو بخور که دیگه تو عمرت همچین چیزی گیرت نمیاد
منم شروع کردم که چند ثانیه بعد یه سیلی محکم بهم زد و گفت : محکم تر بخور جنده
سنگینی دستش زیاد بود ولی خب من از اینکه تحت کنترل باشم لذت میبردم
تو همین حین زیر بغل منو گرفت و بلندم کردم و منو گذاشت رو اون یکی رونش که تو حین جابجایی احساس کردم پام به یه چیزی خورد
راستشو بخوام بگم از همون اولی که بهم گفته بود شب باهات کار دارم من خدا خدا میکردم که مثل یه مرد بکنتم و تو اون لحظه متوجه شدم که یه دیلدو بسته و دیگه سر از پا نمی شناختم و پریدم بین دو تا پاهاش و گفتم الناز بکن منو فقط بکن منو
-معلومه که میکنمت دختره کوچولوی حشری
و بلند شد و شلوارشو کشید پایین و دیدم که یه دیلدو سیاه رنگ بسته و ناخودآگاه شروع کردم به ساک زدن
الناز : پردتو بزنم یا از کون بکنمت؟
-هر چی تو بگی هر چی تو بخوای
-خودت که نمیفهمی الان اینقدر که حشری هستی ولی از کون میکنمت فعلا برگرد سگ کوچولو
اومد پشتم و آروم داشت فرو میکرد تو کونم که من یه داد کشیدم بلافاصله با یه دستش جلو دهنمو گرفت و با اون دستش موهامو حلقه زد و گرفت و گفت خفه شو احمق تازه اولشه
و شروع کرد به کردن از پشت به روش داگی
اولش درد زیادی میکشیدم و گهگاه دستشو از رو دهنم برمیداشت و دو سه تا ضربه محکم تو صورتم میزد و دوباره دهنمو میگرفت
بعد از چند دقیقه دیلدو رو کشید بیرون و با همون حالتی که دهن و موهامو گرفته بود منو برد لبه دیوار شروع کرد به گاییدنم و باز تو همین حالت هم بهم فحشای بد میداد و هم میزد تو صورتم
چند لحظه بعد دستاشو اورد پایین و یه نفس راحت کشیدم که یهو دیدم با دستاش منو از پشت بلند کرد طوری که دستاش زیر رونام بود و پاهامو تا کرده بود و بلندم کرده بود رو هوا و از پشت کمرم به سینه هاش چسبیده بود و ازونور هم محکم با دیلدو منو میکرد همزمان خیلی محکم گردنمو میبوسید و باعث شد تو همون پوزیشن فوق سکسی ارضا بشم
بعد از چند دقیقه منو پرت کرد رو زمین و خودش رفت رو صندلی نشست
من که واقعا پا
رفتم خونه ی دایی که به دانشگاهم برسم ولی...
#هاردکور #دانشجویی #دایی
سلام ، اسمم ساناز و الان 23 سالمه
این ماجرا مربوط به 20 سالگیم میشه.
من یه دایی دارم که مطلقست و 42 سالشه (امسال البته 45 شده.) و به دلیل احتمال مشکلات شخصی پیش اومدن برام نمیگم اسم شهر و دانشگاه و رشتمو.
خلاصه دانشگاه من یه شهر دیگه افتاده بود و من باید حتما میرفتم اونجا ، اول به ذهنم خوابگاه رسید و با اجازه ی پدر مادر رفتم خوابگاه ، ولی بعد یه مدت هم با سرایدار اونجا به مشکل برخوردم هم چند نفر دیگه برا همین اول خواستم خونه بگیرم که متوجه شدم وسعم نمیرسه و مامان اینا گفتن ک یکی از دایی هام اون شهر خونه داره و شمارشو گرفتم ازشون.
با دایی احمدم (اسمشه)حرف زدم و ادرس خونش داد و با خوابگاه تسویه کردم و وسایلم جمع کردم رفتم خونه ی دایی.
خونه ی دایی دو خواب بود و بعد طلاقش یکی از اتاقا حکم انباری داشت و کمی جمع جورش کردیم با کمک هم و من رفتم تو اون اتاق.
گذشت و گذشت منم با دایی خیلی اوکی شده بودم و یبار مست بود منم شلوارک و تاپ حلقه ای تپ خونه تنم بود فکر نمیکردم زودم بیاد ، تو آشپزخونه داشتم شام می پختم ک بخورم و یکم براش بزارم که بعد بیاد بخوره که یهو اومد تو با بطری عرق ، گذاشتمش رو میز و اومد تو اشپزخونه سلام احوال پرسی کردم باش ک یهو یه اسپنک محکم به کونم زد ک ناخوداگاه ناله کردم و خوشش اومد کمی چسبید از پشت بهم ، دروغ چرا از اسپنکش خوشم اومد اما بعد چسبیدنش اسم زن سابقش صدا زد ک هم اسم من بود و هی ابراز ناراحتی میکرد ک کاش باهات بهتر بودم و اینا ، منم گفتم مسته نمیدونه عب نداره حالا یکم بچسبه ، منم کلا زیاد دوس پسر نداشتم یا وقتیم داشتم رابطمون طولانی نمیشد چون اونا خیلی سریع میخواستن بکنن و در برن ، برا همین کاریش نداشتم.
یه اسپنک دیگه زد و رفت خوابید ، منم بعد پختن شام یکم از عرقی ک اورده بود خوردم و رفتم گرفتم خوابیدم.
فرداش ازم پرسید ک دیشب مست بوده و کار اشتباهی ک نکرده ، منم برا اینکه عذاب وجدان نگیره گفتم نه دایی ولی شام نخورده خوابیدی
نگو یادش بوده دیشب چیکار کرده ولی میخواسته ببینه واکنش من چیه.
شبش دوباره مست اومد خونه و کارای دیشبش تکرار کرد و منم باز چیزی نگفتم و فرداشم یه کلمه راجبش حرف نزد
سری بعدی ک مست اومد کاریم نداشت نشست شام خوردیم و بعد باز بطری عرقیش آورد بریزه بخوره ک بهم پیشنهاد داد ، منم خوردم باهاش و وقتی سفره جمع کردم برم ظرفا بشورم باز چسبید بهم و این سری با یه دستشم کونمو میمالوند و منم گرمم شده بود و دهنم باز کرده بودم سنگین نفس میکشیدم ک یهو سرش کرد تو گردنم و شروع کرد مکیدن ک یهو منم داغ شدم و از دستتم یه طرف افتاد تو ظرفشویی شکست و یهو ازم فاصله گرفت و انگار به خودش اومده بود تقریبا ولی نمیدونست چیکار کرده بام و رفت خوابید ، منم ظرفا شستم و باقی مونده عرق خوردم و رفتم بخوایم ک به شدت گرمم بود و مجدد همون تاپ و شلوارک پوشیدم و. خوابیدم.
گذشت تا آخر هفته ک دایی مست پاتیل اومد خونه و ایندفعه فقط اسپنکم کرد و چنگ نرمی زد رفت بخوابه.
منم مثل همیشه یواشکی باقی عرقش خوردم و گرمم شده بود و تاپ حلقه ایم و شلوارکم پوشیدم.
وقتی خواستم برم بخوابم توی جام دراز کشیده بودم ، پشت سرم یه سنگینی میکردم نگو دایی احمدم بوده و داشته دیدم میزده و دستش رو کونم حس کردم ک اول میمالید و دید واکنشی نمیدم شروع کرد چنگ زدن و منم خوشم اومده بود خودمم داغ کرده بودم و حواسم نبود یهو تکون خوردم ک بنده خدا ترسید رفت تو اتاق.
منم دیدم رفته و داغ داغم و نمیتونم کاری کنم پاشدم به بهونه ی اینکه حس میکنم تو اتاقم چیزی هست و ترسیدم پیشش رو تخت بخوابم.
اونم قبول کرد و پشت کردم بهش خوابیدم.
نیم ساعت بعد باز دستش رو کونم حس کردم ک بی حرکت موندم کارش بکنه ، خودشو نزدیکتر کرد و یواشکی مثلا من نفهمیدم دستش نزدیک سرم کرد و منم دیگه تحمل نداشتم ، مثلا انگار خوابم یهو رفتم عقب و کامل بهش چسبیدم و سرم نزدیک کف دستش روی دستش گذاشتم ، اونم دستش گذاشت روی رونم و میمالید برای خودش و منم از عمد سرم بردم کف دستش و یکی از انگشتاش کردم تو دهنم و شروع کردم مکیدنش ک دیگه دایی یهو دستش برد رو کصم و از رو شلوارک چنگش میزد تند تند و منم با انگشتش توی دهنم ناله میکردم
همون حین پتو رو کامل زد کنار و بلند شد عجله ای منو خوابوند رو شکمم شلوارکم کشید پایین ، شلوار خودشم دراورد و سرم فشار میداد به بالشت تا صدام در نیاد و یهو کیرش کرد تو کصم و شروع کرد تند تند تلمبه زدن.
(ضمن اطلاعتون من توی 15سالگیم حواسم نبود موقع خودارضایی باکرگیم از دست دادم و کسی نمیدونست)
همینطور تلمبه میزد سریع و محکم منم سرم رو بالشت بود و ناله میکردم پشت هم ، فاککک ک چقد کیرش کلفت و بلند بود و دردم داشت به لذت تبدیل میشد و دایی چون دیده بود خونی نیومده از کصم بیشتر میکرد منو و اسپنکم میک
#هاردکور #دانشجویی #دایی
سلام ، اسمم ساناز و الان 23 سالمه
این ماجرا مربوط به 20 سالگیم میشه.
من یه دایی دارم که مطلقست و 42 سالشه (امسال البته 45 شده.) و به دلیل احتمال مشکلات شخصی پیش اومدن برام نمیگم اسم شهر و دانشگاه و رشتمو.
خلاصه دانشگاه من یه شهر دیگه افتاده بود و من باید حتما میرفتم اونجا ، اول به ذهنم خوابگاه رسید و با اجازه ی پدر مادر رفتم خوابگاه ، ولی بعد یه مدت هم با سرایدار اونجا به مشکل برخوردم هم چند نفر دیگه برا همین اول خواستم خونه بگیرم که متوجه شدم وسعم نمیرسه و مامان اینا گفتن ک یکی از دایی هام اون شهر خونه داره و شمارشو گرفتم ازشون.
با دایی احمدم (اسمشه)حرف زدم و ادرس خونش داد و با خوابگاه تسویه کردم و وسایلم جمع کردم رفتم خونه ی دایی.
خونه ی دایی دو خواب بود و بعد طلاقش یکی از اتاقا حکم انباری داشت و کمی جمع جورش کردیم با کمک هم و من رفتم تو اون اتاق.
گذشت و گذشت منم با دایی خیلی اوکی شده بودم و یبار مست بود منم شلوارک و تاپ حلقه ای تپ خونه تنم بود فکر نمیکردم زودم بیاد ، تو آشپزخونه داشتم شام می پختم ک بخورم و یکم براش بزارم که بعد بیاد بخوره که یهو اومد تو با بطری عرق ، گذاشتمش رو میز و اومد تو اشپزخونه سلام احوال پرسی کردم باش ک یهو یه اسپنک محکم به کونم زد ک ناخوداگاه ناله کردم و خوشش اومد کمی چسبید از پشت بهم ، دروغ چرا از اسپنکش خوشم اومد اما بعد چسبیدنش اسم زن سابقش صدا زد ک هم اسم من بود و هی ابراز ناراحتی میکرد ک کاش باهات بهتر بودم و اینا ، منم گفتم مسته نمیدونه عب نداره حالا یکم بچسبه ، منم کلا زیاد دوس پسر نداشتم یا وقتیم داشتم رابطمون طولانی نمیشد چون اونا خیلی سریع میخواستن بکنن و در برن ، برا همین کاریش نداشتم.
یه اسپنک دیگه زد و رفت خوابید ، منم بعد پختن شام یکم از عرقی ک اورده بود خوردم و رفتم گرفتم خوابیدم.
فرداش ازم پرسید ک دیشب مست بوده و کار اشتباهی ک نکرده ، منم برا اینکه عذاب وجدان نگیره گفتم نه دایی ولی شام نخورده خوابیدی
نگو یادش بوده دیشب چیکار کرده ولی میخواسته ببینه واکنش من چیه.
شبش دوباره مست اومد خونه و کارای دیشبش تکرار کرد و منم باز چیزی نگفتم و فرداشم یه کلمه راجبش حرف نزد
سری بعدی ک مست اومد کاریم نداشت نشست شام خوردیم و بعد باز بطری عرقیش آورد بریزه بخوره ک بهم پیشنهاد داد ، منم خوردم باهاش و وقتی سفره جمع کردم برم ظرفا بشورم باز چسبید بهم و این سری با یه دستشم کونمو میمالوند و منم گرمم شده بود و دهنم باز کرده بودم سنگین نفس میکشیدم ک یهو سرش کرد تو گردنم و شروع کرد مکیدن ک یهو منم داغ شدم و از دستتم یه طرف افتاد تو ظرفشویی شکست و یهو ازم فاصله گرفت و انگار به خودش اومده بود تقریبا ولی نمیدونست چیکار کرده بام و رفت خوابید ، منم ظرفا شستم و باقی مونده عرق خوردم و رفتم بخوایم ک به شدت گرمم بود و مجدد همون تاپ و شلوارک پوشیدم و. خوابیدم.
گذشت تا آخر هفته ک دایی مست پاتیل اومد خونه و ایندفعه فقط اسپنکم کرد و چنگ نرمی زد رفت بخوابه.
منم مثل همیشه یواشکی باقی عرقش خوردم و گرمم شده بود و تاپ حلقه ایم و شلوارکم پوشیدم.
وقتی خواستم برم بخوابم توی جام دراز کشیده بودم ، پشت سرم یه سنگینی میکردم نگو دایی احمدم بوده و داشته دیدم میزده و دستش رو کونم حس کردم ک اول میمالید و دید واکنشی نمیدم شروع کرد چنگ زدن و منم خوشم اومده بود خودمم داغ کرده بودم و حواسم نبود یهو تکون خوردم ک بنده خدا ترسید رفت تو اتاق.
منم دیدم رفته و داغ داغم و نمیتونم کاری کنم پاشدم به بهونه ی اینکه حس میکنم تو اتاقم چیزی هست و ترسیدم پیشش رو تخت بخوابم.
اونم قبول کرد و پشت کردم بهش خوابیدم.
نیم ساعت بعد باز دستش رو کونم حس کردم ک بی حرکت موندم کارش بکنه ، خودشو نزدیکتر کرد و یواشکی مثلا من نفهمیدم دستش نزدیک سرم کرد و منم دیگه تحمل نداشتم ، مثلا انگار خوابم یهو رفتم عقب و کامل بهش چسبیدم و سرم نزدیک کف دستش روی دستش گذاشتم ، اونم دستش گذاشت روی رونم و میمالید برای خودش و منم از عمد سرم بردم کف دستش و یکی از انگشتاش کردم تو دهنم و شروع کردم مکیدنش ک دیگه دایی یهو دستش برد رو کصم و از رو شلوارک چنگش میزد تند تند و منم با انگشتش توی دهنم ناله میکردم
همون حین پتو رو کامل زد کنار و بلند شد عجله ای منو خوابوند رو شکمم شلوارکم کشید پایین ، شلوار خودشم دراورد و سرم فشار میداد به بالشت تا صدام در نیاد و یهو کیرش کرد تو کصم و شروع کرد تند تند تلمبه زدن.
(ضمن اطلاعتون من توی 15سالگیم حواسم نبود موقع خودارضایی باکرگیم از دست دادم و کسی نمیدونست)
همینطور تلمبه میزد سریع و محکم منم سرم رو بالشت بود و ناله میکردم پشت هم ، فاککک ک چقد کیرش کلفت و بلند بود و دردم داشت به لذت تبدیل میشد و دایی چون دیده بود خونی نیومده از کصم بیشتر میکرد منو و اسپنکم میک
عشقبازی در دانشگاه
#سکس_خشن #دانشجویی
من طنازم ۲۴سالمه این از اونجایی که خیلی جذاب و سکسی هستم کلی اتفاق برام افتاده،این اتفاق برای چند ساله پیشه دوران دانشگاه ،من رشته ادبیات انگلیسی درس میخوندم ،اطرافم پسر زیاد بود که درخواست دوستی میدادن ولی کم پیش میومد از کسی خوشم بیاد چون من از قیافه های مردونه خوشم میاد ،یه پسری بود رشته گیریم بعضی کلاسامون مشترک بود میدیدم تو سلف دنبالم میاد ،یا کافه هایی که میرفتم ،یبار داشتم میرفتم داخل کوچه دانشگاه با دوستم سیگار بکشم دنبالم بود گفت خیلی ازت خوشم میاد شمارمو بگیر ،خلاصه ازاونجایی که خیلی پیگیرم بود یه جور خاصی نگام میکرد که خیس میشدم گفتم بذار یه مدت باهاش بمونم ،دوستیمون هرروز صمیمی تر میشد و امیر عاشق تر انقدر که اگه یه دعوا کوچیک هم میکردم عصبی میشد وگریه میکرد خیلی سعی میکرد بهم نزدیک بشه و بهم دست بزنه ولی خب من اجازه نمیدادم میخواستم تشنه بمونه،یه روز که زباد محلش نمیکردم میدیدم عصبی کلافس ولی گفتم بذار یذره تو کف بمونه قدرمو بیشتر بدونه،کلاسای دانشگاه دوربین نداره ،بعد ازاینکه تو سلف قهوه مو خوردم به دوستم گفتم حوصله ندارم میرم سرکلاس توام هر موقع خواستی بیا و اون قبول کرد ،راهرو کسی نبود اکثر بچه ها پایین بودن ،در کلاس و باز کردم رفتم داخل تا بستم یکی دستمو گرفت برگشتم دیدم امیره منو محکم کوبند به دیوار از ترس و هیجان نفس نفس میزدم خودشو چسبوند بهم قفسه سینم از هیجان بالا پایین میشد صورتشو اورد جلو لبام نیمه باز بود ،زبونمو کشیدم رو لبام تا تربشه تا اومدم بگم چیکار میکنی تند تند زبونشو میکشید رو لبام انگار که داری یه چیزیو لیس میزنی ،یه جوری شدم بیشتر می خواستم گفتم آی امیر چیکارمیکنی گفت هیشش حالم بده جواب منو نمیدی مقنعمو داد بالا زیر مانتوم تاپمشکی پوشیده بودم که به پوسفید سفیدم خیلی میومد شروع کرد از خط سینم تا گلمو زبون زدن گفت میخوامت طناز دیوونه گاییدنتم ،یکم ترسیدم ولی حال خوبم بیشتر از ترس بود میدونستم بهم آسیب نمیزنه منم ادامه دادم آه امیر میخوامت گفت کیرم کستو میخواد دکمه اول مانتمو باز کرد چنان سینمو فشار داد دردم اومد گفتم امیر آی آروم گفت خفه شو تا جرت ندادم جواب منو نمیدی گفتم ببخشید گفت ساکت سینمو درآورد و تاجایی که امکان داشت کرد داخل دهنش میک زد احساس کرد پاهام سست شد اونم اینم خوب فهمید دستشو انداخت پشت کمرم بعد از چنددقیقه کع سینم از گاز و فشار سرخ شد اومد لبامو خوردن دستشو برد پشت کمرم از شرت رد کرد اومدم دستشو بگیرم اخم کرد و با دست چپش دستمو گرفت به سوراخ کونم که رسید دستشو رو سوراخم حرکت داد ضعف کردم با ناله گفتم امیر گفت میدونی چقد تو کف کونت بودم ،انگشتتو دراورد بالذت کرد دهنش دوباره برد داخل آروم اروم فرو کرد بغلش کردم آه امیر کاش جرم بدی دیگه نمی تونم کونمو پاره کن میخاره آه کیرت بکن توش ،میخوام کس و کونمو خونی کنی اه لعنتی دیدم با حرفام حشری شد و انگشتشو یهو تا نصفه فرو کرد سرمو فرو کردم تو گردنش شروع کردم آه کشیدن یکم با کونم بازی کرد رو زانونشست دکمه شلوارمو باز کرد با وحشی ترین حالت ممکن شلوارمو با ضرب داد پایین ،سرشو برد لای پام چنان میخورد و میک میزد مث تشنه ای که به اب رسیده مقنعه رو گرفتم جلو دهنم تا جیغ نزدم فقط خودمو تکون میدادم طاقت نیاوردم گفتم امیر میک بزن بخورش مال تو آخ امیر دارم کلافه میشم ابمو بیار سرشو فشار میدادم تو کسم با دو دستشو لپای کونمو گرفت فشار میداد سمت جلو زبونشو میکرد تو درمیاورد دیگه نمی تونستم چنان میک زد کسمو که احساس کردم از بلندی سقوط کردم سرشو بیرون اورد آبم دور لبش پخش شده بود ،رونای تپلم خیس بود گفتم امیر دستمال ندارم همه جام خیس ،اول زبونشو رو کسم کشید وقتی تقریبا تمیز شد شورتمو داد بالا تو چشمام زل زد کسمو از رو شرت بوس کرد دلم ضعف رفت با این کارش میدونستم عاشقمه،با دستش اطراف کسمو تمیز کردم گفتم امیر دستات کثیف شد که کرد دهنش گفت تمیز شد شلوار مو خودش کشید بالا میدونست بی حالم لبامو بوسید گفت خیلی میخوامت منو نشوند رو صندلی و رفت ،همه این اتفاقا تو پنج دقیقه اتفاق افتاد ولی یکی از بهترین روزای زندگیم شد
نوشته: طناز 76
#سکس_خشن #دانشجویی
من طنازم ۲۴سالمه این از اونجایی که خیلی جذاب و سکسی هستم کلی اتفاق برام افتاده،این اتفاق برای چند ساله پیشه دوران دانشگاه ،من رشته ادبیات انگلیسی درس میخوندم ،اطرافم پسر زیاد بود که درخواست دوستی میدادن ولی کم پیش میومد از کسی خوشم بیاد چون من از قیافه های مردونه خوشم میاد ،یه پسری بود رشته گیریم بعضی کلاسامون مشترک بود میدیدم تو سلف دنبالم میاد ،یا کافه هایی که میرفتم ،یبار داشتم میرفتم داخل کوچه دانشگاه با دوستم سیگار بکشم دنبالم بود گفت خیلی ازت خوشم میاد شمارمو بگیر ،خلاصه ازاونجایی که خیلی پیگیرم بود یه جور خاصی نگام میکرد که خیس میشدم گفتم بذار یه مدت باهاش بمونم ،دوستیمون هرروز صمیمی تر میشد و امیر عاشق تر انقدر که اگه یه دعوا کوچیک هم میکردم عصبی میشد وگریه میکرد خیلی سعی میکرد بهم نزدیک بشه و بهم دست بزنه ولی خب من اجازه نمیدادم میخواستم تشنه بمونه،یه روز که زباد محلش نمیکردم میدیدم عصبی کلافس ولی گفتم بذار یذره تو کف بمونه قدرمو بیشتر بدونه،کلاسای دانشگاه دوربین نداره ،بعد ازاینکه تو سلف قهوه مو خوردم به دوستم گفتم حوصله ندارم میرم سرکلاس توام هر موقع خواستی بیا و اون قبول کرد ،راهرو کسی نبود اکثر بچه ها پایین بودن ،در کلاس و باز کردم رفتم داخل تا بستم یکی دستمو گرفت برگشتم دیدم امیره منو محکم کوبند به دیوار از ترس و هیجان نفس نفس میزدم خودشو چسبوند بهم قفسه سینم از هیجان بالا پایین میشد صورتشو اورد جلو لبام نیمه باز بود ،زبونمو کشیدم رو لبام تا تربشه تا اومدم بگم چیکار میکنی تند تند زبونشو میکشید رو لبام انگار که داری یه چیزیو لیس میزنی ،یه جوری شدم بیشتر می خواستم گفتم آی امیر چیکارمیکنی گفت هیشش حالم بده جواب منو نمیدی مقنعمو داد بالا زیر مانتوم تاپمشکی پوشیده بودم که به پوسفید سفیدم خیلی میومد شروع کرد از خط سینم تا گلمو زبون زدن گفت میخوامت طناز دیوونه گاییدنتم ،یکم ترسیدم ولی حال خوبم بیشتر از ترس بود میدونستم بهم آسیب نمیزنه منم ادامه دادم آه امیر میخوامت گفت کیرم کستو میخواد دکمه اول مانتمو باز کرد چنان سینمو فشار داد دردم اومد گفتم امیر آی آروم گفت خفه شو تا جرت ندادم جواب منو نمیدی گفتم ببخشید گفت ساکت سینمو درآورد و تاجایی که امکان داشت کرد داخل دهنش میک زد احساس کرد پاهام سست شد اونم اینم خوب فهمید دستشو انداخت پشت کمرم بعد از چنددقیقه کع سینم از گاز و فشار سرخ شد اومد لبامو خوردن دستشو برد پشت کمرم از شرت رد کرد اومدم دستشو بگیرم اخم کرد و با دست چپش دستمو گرفت به سوراخ کونم که رسید دستشو رو سوراخم حرکت داد ضعف کردم با ناله گفتم امیر گفت میدونی چقد تو کف کونت بودم ،انگشتتو دراورد بالذت کرد دهنش دوباره برد داخل آروم اروم فرو کرد بغلش کردم آه امیر کاش جرم بدی دیگه نمی تونم کونمو پاره کن میخاره آه کیرت بکن توش ،میخوام کس و کونمو خونی کنی اه لعنتی دیدم با حرفام حشری شد و انگشتشو یهو تا نصفه فرو کرد سرمو فرو کردم تو گردنش شروع کردم آه کشیدن یکم با کونم بازی کرد رو زانونشست دکمه شلوارمو باز کرد با وحشی ترین حالت ممکن شلوارمو با ضرب داد پایین ،سرشو برد لای پام چنان میخورد و میک میزد مث تشنه ای که به اب رسیده مقنعه رو گرفتم جلو دهنم تا جیغ نزدم فقط خودمو تکون میدادم طاقت نیاوردم گفتم امیر میک بزن بخورش مال تو آخ امیر دارم کلافه میشم ابمو بیار سرشو فشار میدادم تو کسم با دو دستشو لپای کونمو گرفت فشار میداد سمت جلو زبونشو میکرد تو درمیاورد دیگه نمی تونستم چنان میک زد کسمو که احساس کردم از بلندی سقوط کردم سرشو بیرون اورد آبم دور لبش پخش شده بود ،رونای تپلم خیس بود گفتم امیر دستمال ندارم همه جام خیس ،اول زبونشو رو کسم کشید وقتی تقریبا تمیز شد شورتمو داد بالا تو چشمام زل زد کسمو از رو شرت بوس کرد دلم ضعف رفت با این کارش میدونستم عاشقمه،با دستش اطراف کسمو تمیز کردم گفتم امیر دستات کثیف شد که کرد دهنش گفت تمیز شد شلوار مو خودش کشید بالا میدونست بی حالم لبامو بوسید گفت خیلی میخوامت منو نشوند رو صندلی و رفت ،همه این اتفاقا تو پنج دقیقه اتفاق افتاد ولی یکی از بهترین روزای زندگیم شد
نوشته: طناز 76
غرورم فدای رسیدن به شوق حقارتم شد (۱)
#ارباب_و_برده #دانشجویی
همه چیز از اونجایی شروع میشه که با هزار زحمت بالاخره توی رشته کامپیوتر یکی از واحدهای دانشگاه آزاد قبولم کردن. راستش تا قبل دبیرستان نمره هام تو بالاترین حالت ممکن بود اما از وقتی سال اول دبیرستانم با مهسا آشنا شدم دیگه زندگیم زیر و رو شد و ورق برگشت. واقعا نمیتونستم ذهنمو متمرکز کنم روی کتاب دفتر و همه نمره هام به شدت افت کردن چون کلا خسته شده بودم از درس و فقط به زور خانواده ام داشتم ادامه میدادم. انگار خدا با ورود مهسا به زندگیم راه فرار و کلید آرامش ذهنی رو بهم هدیه داده بود. صدای همه معلما در اومده بود هر روز مامان بابامو مدرسه میخواستن… معلما هر جلسه بهم تیکه مینداختن و سعی میکرد با هر حرفاشون تحقیرم کنن، هر سری بهم میخندیدن و میگفتن: بدبخت آخه توی احمق چطوری تا قبل دبیرستان معدلت ۲۰ بوده، نکنه هر روز می افتادی به پای معلما تا بهت نمره بدن؟؟؟ کم کم تمام بچه ها هم یاد گرفته بودن و طولی نکشید که من هر لحظه تو چشم همه بی ارزش تر میشدم و تبدیل به یه ابزار دم دستی برای مسخره بازی هر زنگ تفریح شدم. از یه طرف سر کلاس معلما و سر زنگ تفریحم بچه ها دورم میکردن. واقعا دیگه گریه ام گرفته بود و فقط خودمو و هر کسی که باعث شده بود بیام تو یه دبیرستان نمونه دولتی رو لعنت میکردم و میگفتم چرا منی که دیگه شل کرده بودم و حالو حوصله درس نداشتم لااقل گورمو گم نکردم یه مدرسه معمولی؟ زرت پاشدم اومدم اینجا که از ساعت ۷ صبح تا ۶ عصر چه گوهی بخورم آخه، ای لعنت به خانواده هایی که انقدر بچه هارو تحت فشار میزارن…
یه روز همینطوری که توی حیاط روی زمین تک و تنها نشسته بودم، داشتم عدسی ای که از بوفه گرفته بودم و میخوردم که ۳تا از بچه های کلاس اومدن کنارم و بالا سرم وایسادن. اصلا به روی خودم نیاوردم که نکنه یهو دوباره سر حرف باز بشه و دستم بندازن، با خودم داشتم به بدبختیام فکر میکردم که یهو ۳ نفری از اون بالا تف کردن روی سرم تا اومدم سرمو ببرم بالا بازم تف کردن که این سری تف یه نفرشون رفت تو چشمم و تف غلیظ دوتای دیگه ام افتاد توی طرف عدسیم، نمیدونستم چیکار باید کنم یا چی باید بگم که اونا بازم بیخیال نشدن و بهم گفتن امثال توی توله سگن که میان توی مدارس خوب جای یکی دیگه که پتانسیل داره رو میگیرن و باز تف… سرمو انداختم پایین که خودمو با عدسی تف مالی شدم مشغول کنم اما یکی از بچه ها محکم زد زیر عدسیم و سر تا پام پر عدس شد، یه نگاه بهم کرد گفت: بی غیرتی دیگه بهت که بر میخوره. دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و بغضم شکست این سری واقعا همچی خیلی افتضاح بود، درست مثل یه کابوسی که دلم میخواست زودتر ازش بپرم. با همون وضعم با عجله پاشدم برم پیش مدیر مدرسه (آقای صالحی) که تا چشمم به بچه ها افتاد، کامل متوجه شدم بد ریدن به خودشون و فهمیدن این سری دیگه خیلی زیاده روی کردن. یکیشون اومد یه چیزی بگه که بی توجه به راهم ادامه دادم. فقط رفتم، وقتی رسیدم پشت دفتر آقای صالحی قبل از اینکه برم داخل یه نگاه تو آینه قدی جلوی دفترش به سر تا پای خودم انداختم و فهمیدم واقعا حقیرتر و بی ارزش تر از اونیم که بخوام برم اعتراض و گله بکنم. نمیدونستم چطوری اما فقط دلم میخواست همه چی زودتر تموم بشه و تنها چیزی که میدونستم این بود که تنها آقای صالحی میتونه به همه چی یه سر و سامون اساسی بده. در زدم رفتم داخل، سرشو آورد بالا گفت: این چه وضعیه اه اه… اتاق منو کثیف نکنی پسر. تو اتاق تنها بود، منم در پشت سرمو بستم و رفتم طرف میزش، زدم زیر گریه و جلوی پاهاش زانو زدم و بهش التماس کردم که بهم کمک کنه. اینقدر بدنم سست شده بود و احساس ضعف و بدبختی میکردم که خودمو انداختم رو کفش های چرمی تازه واکس خورده اش و در همون حالت سجده ام، ناخودآگاه شروع کردم به بوسیدن کفشاش و با گریه فقط التماس میکنم و میگفتم: توروخدا کمکم کنید آقا، دیگه نمیتونم تحمل کنم. حدودا ۱۰ دقیقه توی همون حالت بودم و به امید یه تغییر بزرگ فقط ازش کمک میخواستم اما واقعا یه چیزی برام خیلی عجیب بود. در کمال ناباوری جای اینکه منو بلد کنه و بهم بگه پسرم این چه کاریه و یه آب بده دستم، همونطوری که روی صندلیش لم داده بود یکی از پاهاشو بلند کرد و محکم گذاشت روی سرم و صورتمو فشار داد روی اون یکی کفشش. نمیتونستم سرمو تکون بدم خیلی ترسیدم از عاقبت این داستان که بهم گفت کمک میخوای؟ نمیتونستم جواب بدم چون هی محکم و محکم تر پاشو روی سرم فشار میداد و لبم چسبیده بود به کفشاش و دهنم کامل قفل شده بود…
پاشو بلند کرد و گفت: مگه کری حیوون؟ بلند شدم رو زانوم بشینم که یه سیلی افسری سنگین زد تو چپو راست صورتم و گفت مگه من اجازه دادم پاشی؟؟؟ کپ کرده بودم آخه اصلا انتظار همچین رفتاری از آقای صالحی نداشتم. فقط گفتم ببخشید و سکوت کردم، نمیدونستم چی بگم چون گیج بودم از اتف
#ارباب_و_برده #دانشجویی
همه چیز از اونجایی شروع میشه که با هزار زحمت بالاخره توی رشته کامپیوتر یکی از واحدهای دانشگاه آزاد قبولم کردن. راستش تا قبل دبیرستان نمره هام تو بالاترین حالت ممکن بود اما از وقتی سال اول دبیرستانم با مهسا آشنا شدم دیگه زندگیم زیر و رو شد و ورق برگشت. واقعا نمیتونستم ذهنمو متمرکز کنم روی کتاب دفتر و همه نمره هام به شدت افت کردن چون کلا خسته شده بودم از درس و فقط به زور خانواده ام داشتم ادامه میدادم. انگار خدا با ورود مهسا به زندگیم راه فرار و کلید آرامش ذهنی رو بهم هدیه داده بود. صدای همه معلما در اومده بود هر روز مامان بابامو مدرسه میخواستن… معلما هر جلسه بهم تیکه مینداختن و سعی میکرد با هر حرفاشون تحقیرم کنن، هر سری بهم میخندیدن و میگفتن: بدبخت آخه توی احمق چطوری تا قبل دبیرستان معدلت ۲۰ بوده، نکنه هر روز می افتادی به پای معلما تا بهت نمره بدن؟؟؟ کم کم تمام بچه ها هم یاد گرفته بودن و طولی نکشید که من هر لحظه تو چشم همه بی ارزش تر میشدم و تبدیل به یه ابزار دم دستی برای مسخره بازی هر زنگ تفریح شدم. از یه طرف سر کلاس معلما و سر زنگ تفریحم بچه ها دورم میکردن. واقعا دیگه گریه ام گرفته بود و فقط خودمو و هر کسی که باعث شده بود بیام تو یه دبیرستان نمونه دولتی رو لعنت میکردم و میگفتم چرا منی که دیگه شل کرده بودم و حالو حوصله درس نداشتم لااقل گورمو گم نکردم یه مدرسه معمولی؟ زرت پاشدم اومدم اینجا که از ساعت ۷ صبح تا ۶ عصر چه گوهی بخورم آخه، ای لعنت به خانواده هایی که انقدر بچه هارو تحت فشار میزارن…
یه روز همینطوری که توی حیاط روی زمین تک و تنها نشسته بودم، داشتم عدسی ای که از بوفه گرفته بودم و میخوردم که ۳تا از بچه های کلاس اومدن کنارم و بالا سرم وایسادن. اصلا به روی خودم نیاوردم که نکنه یهو دوباره سر حرف باز بشه و دستم بندازن، با خودم داشتم به بدبختیام فکر میکردم که یهو ۳ نفری از اون بالا تف کردن روی سرم تا اومدم سرمو ببرم بالا بازم تف کردن که این سری تف یه نفرشون رفت تو چشمم و تف غلیظ دوتای دیگه ام افتاد توی طرف عدسیم، نمیدونستم چیکار باید کنم یا چی باید بگم که اونا بازم بیخیال نشدن و بهم گفتن امثال توی توله سگن که میان توی مدارس خوب جای یکی دیگه که پتانسیل داره رو میگیرن و باز تف… سرمو انداختم پایین که خودمو با عدسی تف مالی شدم مشغول کنم اما یکی از بچه ها محکم زد زیر عدسیم و سر تا پام پر عدس شد، یه نگاه بهم کرد گفت: بی غیرتی دیگه بهت که بر میخوره. دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و بغضم شکست این سری واقعا همچی خیلی افتضاح بود، درست مثل یه کابوسی که دلم میخواست زودتر ازش بپرم. با همون وضعم با عجله پاشدم برم پیش مدیر مدرسه (آقای صالحی) که تا چشمم به بچه ها افتاد، کامل متوجه شدم بد ریدن به خودشون و فهمیدن این سری دیگه خیلی زیاده روی کردن. یکیشون اومد یه چیزی بگه که بی توجه به راهم ادامه دادم. فقط رفتم، وقتی رسیدم پشت دفتر آقای صالحی قبل از اینکه برم داخل یه نگاه تو آینه قدی جلوی دفترش به سر تا پای خودم انداختم و فهمیدم واقعا حقیرتر و بی ارزش تر از اونیم که بخوام برم اعتراض و گله بکنم. نمیدونستم چطوری اما فقط دلم میخواست همه چی زودتر تموم بشه و تنها چیزی که میدونستم این بود که تنها آقای صالحی میتونه به همه چی یه سر و سامون اساسی بده. در زدم رفتم داخل، سرشو آورد بالا گفت: این چه وضعیه اه اه… اتاق منو کثیف نکنی پسر. تو اتاق تنها بود، منم در پشت سرمو بستم و رفتم طرف میزش، زدم زیر گریه و جلوی پاهاش زانو زدم و بهش التماس کردم که بهم کمک کنه. اینقدر بدنم سست شده بود و احساس ضعف و بدبختی میکردم که خودمو انداختم رو کفش های چرمی تازه واکس خورده اش و در همون حالت سجده ام، ناخودآگاه شروع کردم به بوسیدن کفشاش و با گریه فقط التماس میکنم و میگفتم: توروخدا کمکم کنید آقا، دیگه نمیتونم تحمل کنم. حدودا ۱۰ دقیقه توی همون حالت بودم و به امید یه تغییر بزرگ فقط ازش کمک میخواستم اما واقعا یه چیزی برام خیلی عجیب بود. در کمال ناباوری جای اینکه منو بلد کنه و بهم بگه پسرم این چه کاریه و یه آب بده دستم، همونطوری که روی صندلیش لم داده بود یکی از پاهاشو بلند کرد و محکم گذاشت روی سرم و صورتمو فشار داد روی اون یکی کفشش. نمیتونستم سرمو تکون بدم خیلی ترسیدم از عاقبت این داستان که بهم گفت کمک میخوای؟ نمیتونستم جواب بدم چون هی محکم و محکم تر پاشو روی سرم فشار میداد و لبم چسبیده بود به کفشاش و دهنم کامل قفل شده بود…
پاشو بلند کرد و گفت: مگه کری حیوون؟ بلند شدم رو زانوم بشینم که یه سیلی افسری سنگین زد تو چپو راست صورتم و گفت مگه من اجازه دادم پاشی؟؟؟ کپ کرده بودم آخه اصلا انتظار همچین رفتاری از آقای صالحی نداشتم. فقط گفتم ببخشید و سکوت کردم، نمیدونستم چی بگم چون گیج بودم از اتف
نوبتی رو سحر
#دوست_دختر #دانشجویی
سحر دختر دوست داشتنی من. انقدر دوسش دارم که حاضرم تمام خواسته هاشو عملی کنم. حتی اون غیرمعقولاش. من تو دوران دانشجوییم یه خونه مجردی گرفته بودم چون با محیط خوابگاه حال نمیکردم. این داستانم برمیگرده به 10 سال قبل، جایی که من خیلی حشری بودم و میتونستم تمام شبو با سحر، سحر کنم 😀. ما همیشه با هم درس میخوندیم و خیلی با این موضوع حال میکردیم. چون هم من بهتر متوجه میشدم هم اون. تا اینکه سال آخر شد و یه درس خیلی سخت بهمون افتاد. ما همیشه خدا با هم سکس میکردیم و این رفته رفته برامون تکراری شده بود. دوست داشتیم یه چیز جدید امتحان کنیم. سحر پیشنهاد داد که یکی از امتحانای میان ترم همون درس سخته رو به شیوه ی جدیدی بخونیم تا هم یه تنوعی تو سکسمون بشه هم ببینیم میتونیم با این روش از پسش بر بیاییم یا نه. وقتی برام تعریف کرد من خیلی تعجب کردم ولی چون خیلی خاطرش برام عزیز بود قبول کردم. قضیه از این قرار شد که اون یکی از دوستای پسر دانشگاهشو که از یکی از رشته های دیگه بود ولی درسش با ما مشترک بود رو بیاره خونه و من و اون پسره نوبتی سحر رو بزاریم لبه تخت طوری که زانوهاش پهن تر از عرض شونه هاش و کمرش در گودترین حالت ممکن باشه. بهتون بگم که سحرِ من زیباترین و کشیده ترین پاهایی که تو عمرم از دختر دیده بودم رو داشت طوری که وقتی تو خونه راه میرفت من فقط به پاهاش نگاه میکردم و اونم عمدا رو پنجه پاهاش راه میرفت تا من بتونم تمام خطوط ساق پاهاش رو ببینم و شهوتم چند برابر بشه. اهل ورزش نبود ولی هیکلش با یه ورزشکار زیاد فرقی نداشت. خلاصه اینکه قرار شد سحرم تو این موقعیت قرار بگیره و جزوه رو بزاره جلوش. یه کپی از جزوه هم روی میز تحریر باشه و من و اون پسره نوبتی بیفتیم به کس داغ و خیس سحر جونم. موقعی که من انقد داخل سحرم بودم که میتونستم تقریبا با نوک کیرم ورودی رحمشو حس کنم و سحر داشت با انقباض عضله های کسش کیر منو تو واژنِ گوشتی و پر از برجستگیش میچلوند، اون پسره یه صفحه با سحر میخوند و از هم سوال می پرسید. طبیعت و اون ناله های گوشنواز از سحر در نمیومد ولی تو اون سکوت و درس پرسیدن و درس پس دادنا لذت دیگه ای نهفته بود. خلاصه وقتی اون یه صفحه تموم میشد من میرفتم پشت میز و اون پسره میومد جای من و همین کارو تکرار میکردیم تا زمانی که آبمون میومد. خداییش درسو بد یاد نمی گرفتیم ولی اون حالت سکس خیلی فوق العاده بود. وقتی اون پسره رو میدیدم داخلش شهوت و حرصم واسه کردنش بیشتر میشد واسه همین تمرکز میکردم تا درسو زودتر و بهتر یاد بگیرم تا دوباره سُر بخورم تو سحرم. قرار گذاشته بودیم تقه محکم نزنیم تا سحر زیاد تکون نخوره و بتونه راحتتر بخونه. واسه همین وقتی داخلش بودیم خیلی آروم جلو و عقب می رفتیم و همین باعث میشد خیلی بهتر از فضای تنگ و چسبناک و غلیظِ داخلِ سحر لذت ببریم. خلاصه اینکه شما هم اگه شرایطشو دارید امتحان کنید بد نیست. شاید درس نخونید ولی لذت خواهید برد.
نوشته: اِمران
#دوست_دختر #دانشجویی
سحر دختر دوست داشتنی من. انقدر دوسش دارم که حاضرم تمام خواسته هاشو عملی کنم. حتی اون غیرمعقولاش. من تو دوران دانشجوییم یه خونه مجردی گرفته بودم چون با محیط خوابگاه حال نمیکردم. این داستانم برمیگرده به 10 سال قبل، جایی که من خیلی حشری بودم و میتونستم تمام شبو با سحر، سحر کنم 😀. ما همیشه با هم درس میخوندیم و خیلی با این موضوع حال میکردیم. چون هم من بهتر متوجه میشدم هم اون. تا اینکه سال آخر شد و یه درس خیلی سخت بهمون افتاد. ما همیشه خدا با هم سکس میکردیم و این رفته رفته برامون تکراری شده بود. دوست داشتیم یه چیز جدید امتحان کنیم. سحر پیشنهاد داد که یکی از امتحانای میان ترم همون درس سخته رو به شیوه ی جدیدی بخونیم تا هم یه تنوعی تو سکسمون بشه هم ببینیم میتونیم با این روش از پسش بر بیاییم یا نه. وقتی برام تعریف کرد من خیلی تعجب کردم ولی چون خیلی خاطرش برام عزیز بود قبول کردم. قضیه از این قرار شد که اون یکی از دوستای پسر دانشگاهشو که از یکی از رشته های دیگه بود ولی درسش با ما مشترک بود رو بیاره خونه و من و اون پسره نوبتی سحر رو بزاریم لبه تخت طوری که زانوهاش پهن تر از عرض شونه هاش و کمرش در گودترین حالت ممکن باشه. بهتون بگم که سحرِ من زیباترین و کشیده ترین پاهایی که تو عمرم از دختر دیده بودم رو داشت طوری که وقتی تو خونه راه میرفت من فقط به پاهاش نگاه میکردم و اونم عمدا رو پنجه پاهاش راه میرفت تا من بتونم تمام خطوط ساق پاهاش رو ببینم و شهوتم چند برابر بشه. اهل ورزش نبود ولی هیکلش با یه ورزشکار زیاد فرقی نداشت. خلاصه اینکه قرار شد سحرم تو این موقعیت قرار بگیره و جزوه رو بزاره جلوش. یه کپی از جزوه هم روی میز تحریر باشه و من و اون پسره نوبتی بیفتیم به کس داغ و خیس سحر جونم. موقعی که من انقد داخل سحرم بودم که میتونستم تقریبا با نوک کیرم ورودی رحمشو حس کنم و سحر داشت با انقباض عضله های کسش کیر منو تو واژنِ گوشتی و پر از برجستگیش میچلوند، اون پسره یه صفحه با سحر میخوند و از هم سوال می پرسید. طبیعت و اون ناله های گوشنواز از سحر در نمیومد ولی تو اون سکوت و درس پرسیدن و درس پس دادنا لذت دیگه ای نهفته بود. خلاصه وقتی اون یه صفحه تموم میشد من میرفتم پشت میز و اون پسره میومد جای من و همین کارو تکرار میکردیم تا زمانی که آبمون میومد. خداییش درسو بد یاد نمی گرفتیم ولی اون حالت سکس خیلی فوق العاده بود. وقتی اون پسره رو میدیدم داخلش شهوت و حرصم واسه کردنش بیشتر میشد واسه همین تمرکز میکردم تا درسو زودتر و بهتر یاد بگیرم تا دوباره سُر بخورم تو سحرم. قرار گذاشته بودیم تقه محکم نزنیم تا سحر زیاد تکون نخوره و بتونه راحتتر بخونه. واسه همین وقتی داخلش بودیم خیلی آروم جلو و عقب می رفتیم و همین باعث میشد خیلی بهتر از فضای تنگ و چسبناک و غلیظِ داخلِ سحر لذت ببریم. خلاصه اینکه شما هم اگه شرایطشو دارید امتحان کنید بد نیست. شاید درس نخونید ولی لذت خواهید برد.
نوشته: اِمران
تصمیم مهم مهرداد
#دانشجویی #مرد_میانسال #گی
دوست عزیز سلام ، این داستان دارای محتوای گی (همجنسگرایی) است.
این داستان خاطراتی از خودم یا دوستانی است که خاطرات خود را به صورت کلی تعریف کردند و اینجا به شکل لذت بخش برای خوانندگان مینویسم.بابت انتقال تجربیات به بی تجربه ها کمی مقدمه های داستان زیاده.
روی چهارپایه کوچیک توی حموم نشسته بودم و چشمام رو بستم، صدای آب می اومد و صدای نفس های من، عکس هایی که دیشب فرستاده بود رو یه باد می آورد و با یه دستم کیرم رو می مالیدم و با دست دیگم سینه هام رو می مالیدم. حس اینکه با یه مرد در مورد بدن من حرف زده بودم و عکس های لخت بدنم رو دیده بود و تعریف کرده بود حس درونی ام رو به جوش می آورد. پاهام رو بازتر کردم و سعی کردم با دو تا انگشتم سوراخم رو بمالم. سعی میکردم حس بات بودنم رو و اینکه در آغوش مردی باشم رو تصور کنم. عکس بدن مردونه و کیرش که شق کرده بود رو توی ذهنم مرور می کردم. تصور اینکه اون کیر رو توی دهنم حس کنم و روی سینه هام مالیده بشه و داخل سوراخم بره دیونه ام می کرد. نفس نفس ام بیشتر شده بود . یه حسی از توی رونهام و دور کیرم می جوشید و ارضا شدم. بی جون چند دقیقه زیر دوش بودم و یه کم که حالم سرجاش اومد خودم رو شستم و اومدم بیرون.
باید میرفتم دانشگاه، بدون و ذهنم انگار خاموش شده بود و توی مترو و تاکسی مسیر دانشگاه با خودم کلنجار میرفتم که من چی ام؟ یه پسر ؟ یه زن؟ درونم پر از حس خواسته شدن و لمس شدن. بیرونم ولی باید یه پسر می بودم. دو سه سالی بود که احساس گناهی که به واسطه کسشعرهای جامعه و دین توی ذهنم بود رو فراموش کرده بودم. سال ها بود با لذت خودارضایی میکردم بدون ترس از مزخرفاتی که باعث می شد یا احساس گناه کنم یا احساس ترس! اما این حس عجیب بود. یه چیزی شبیه شرم یا خجالت. به خانواده و دوستام فکر می کردم. اونها من رو یه پسر می دونستن و ولی من از سن بلوغ جذب مردانگی دوستام می شدم. من یه بات بودم که دوست داشتم خودم رو در اختیار مردی بگذارم. بدنم رو به آغوش بگیره و ازش لذت ببره. اما این آدمها اگر می فهمیدن که من چی ام چه رفتاری می کنند ؟ این حس دوگانگی یا بهتر بگم دیواری که باعث می شد همیشه محتاطانه با این مسئله برخورد کنم و حجم فشار روانی و اجتماعی از حجم خواسته من بیشتر بشه. هر بار که حسم به آسمون می رسید و خودارضایی می کردم می رسیدم به این نقطه که شاید بخاطر شهوت و اینکه با دختری نیستم و ارتباطم با دخترای همکلاسی و فامیل بیشتر دوستانه بود تا فکر در مورد سکس و …
اما من حتی الان که نشستم توی مترو و خودارضایی کردم و خالی ام از مردی که جلوم ایستاده خوشم میاد. به نظرم جذاب و مردونه است. گاهی فکر می کنم که شاید بخاطر بابام که آدم بداخلاق و سردی بوده من این شکلی جذب مردها می شم . ولی خب برادرام به شدت مردونه اند و قبل از ازدواج هاشون از سکس هاشون با دوست دختراشون خبر داشتم.
نوتیفیکیشن که اومد متوجه شدم که داوود ه، جرات نکردم داخل مترو باز کنم. تا دانشگاه که رسیدم و چک کردم. دیدم صبح بخیر گفته و من جواب دادم. ولی همچنان این فکر که من یه پسرم ولی دارم توسط یه مرد عزیزم خطاب می شم و من حس خوبی داشتم که مردی داشتم و بهم توجه می کرد. توجهی که بخاطر پسر بودنم نبود و بیشتر بخاطر چیزی که درونم بود.
با داوود یک ماهی بود ارتباط داشتم و غیر از دو سه بار تلفنی حرف زدن باقی حرف هامون چت بود و گاهی عکس. مرد جا افتاده و صبوری بود. کارمند بود و ازدواج نکرده بود. 42 / 3 سالش می شد. چند بار اصرار کرده بود بیرون هم رو ببینیم ولی خب کلی تلفنی مجابش کردم که استرسم نمیگذارد و خب اون هم درک می کرد ولی میدونستم صبوری اش حدی داره و این هم من رو میذاره و میره. این ترس و استرسی و دوگانگی ام دیونه ام می کرد.
تمام ارتباط جنسی من به دو بار سکس با یه دوست قدیمی بود که دو سالی از خودم بزرگتر بود و اسمش محسن بود. پیش دانشگاهی کلاس کنکور می رفتیم و من مثل باقی جذب رفتارها و جذابیت های مردونه اش شده بودم. هیکلی بود و عاشق ورزش کردن. ای کاش محسن هنوز بود.
روز افتضاحی رو تا ظهر داشتم و کلاس بعد از ناهار هم تیر خلاص رو زد و استاد بخاطر حواس پرتی ام و اینکه موبایل ام رو ناخودآگاه چک کردم حذفم کرد. این درس رو یک بار افتاده بود و با اعصابی داغون توی محوطه دانشگاه نشستم. نزدیک ساعت 2 بود. حتی فکرم کار نمی کرد برم سمت خونه. همینجوری نشسته بودم که داوود پیام داد. من حالم بد بود. از وضعی که دارم و اینکه حتی خودم هم نمیدونم چی ام. اصلا ندیدم که داوود چی فرستاده و فقط وقتی نوتیفیکیشن رو دیدم زنگ زدم بهش. یه کم حرف زدیم و گفتم آره حذفم کرده و اعصابم خورده و داوود هم چون میدونست من اهل بیرون رفتن هم نیستم حتی پیشنهاد نداد و مدام دلداری می داد و من رفتم سمت گوشه محوطه که خلوت تر بودم و
#دانشجویی #مرد_میانسال #گی
دوست عزیز سلام ، این داستان دارای محتوای گی (همجنسگرایی) است.
این داستان خاطراتی از خودم یا دوستانی است که خاطرات خود را به صورت کلی تعریف کردند و اینجا به شکل لذت بخش برای خوانندگان مینویسم.بابت انتقال تجربیات به بی تجربه ها کمی مقدمه های داستان زیاده.
روی چهارپایه کوچیک توی حموم نشسته بودم و چشمام رو بستم، صدای آب می اومد و صدای نفس های من، عکس هایی که دیشب فرستاده بود رو یه باد می آورد و با یه دستم کیرم رو می مالیدم و با دست دیگم سینه هام رو می مالیدم. حس اینکه با یه مرد در مورد بدن من حرف زده بودم و عکس های لخت بدنم رو دیده بود و تعریف کرده بود حس درونی ام رو به جوش می آورد. پاهام رو بازتر کردم و سعی کردم با دو تا انگشتم سوراخم رو بمالم. سعی میکردم حس بات بودنم رو و اینکه در آغوش مردی باشم رو تصور کنم. عکس بدن مردونه و کیرش که شق کرده بود رو توی ذهنم مرور می کردم. تصور اینکه اون کیر رو توی دهنم حس کنم و روی سینه هام مالیده بشه و داخل سوراخم بره دیونه ام می کرد. نفس نفس ام بیشتر شده بود . یه حسی از توی رونهام و دور کیرم می جوشید و ارضا شدم. بی جون چند دقیقه زیر دوش بودم و یه کم که حالم سرجاش اومد خودم رو شستم و اومدم بیرون.
باید میرفتم دانشگاه، بدون و ذهنم انگار خاموش شده بود و توی مترو و تاکسی مسیر دانشگاه با خودم کلنجار میرفتم که من چی ام؟ یه پسر ؟ یه زن؟ درونم پر از حس خواسته شدن و لمس شدن. بیرونم ولی باید یه پسر می بودم. دو سه سالی بود که احساس گناهی که به واسطه کسشعرهای جامعه و دین توی ذهنم بود رو فراموش کرده بودم. سال ها بود با لذت خودارضایی میکردم بدون ترس از مزخرفاتی که باعث می شد یا احساس گناه کنم یا احساس ترس! اما این حس عجیب بود. یه چیزی شبیه شرم یا خجالت. به خانواده و دوستام فکر می کردم. اونها من رو یه پسر می دونستن و ولی من از سن بلوغ جذب مردانگی دوستام می شدم. من یه بات بودم که دوست داشتم خودم رو در اختیار مردی بگذارم. بدنم رو به آغوش بگیره و ازش لذت ببره. اما این آدمها اگر می فهمیدن که من چی ام چه رفتاری می کنند ؟ این حس دوگانگی یا بهتر بگم دیواری که باعث می شد همیشه محتاطانه با این مسئله برخورد کنم و حجم فشار روانی و اجتماعی از حجم خواسته من بیشتر بشه. هر بار که حسم به آسمون می رسید و خودارضایی می کردم می رسیدم به این نقطه که شاید بخاطر شهوت و اینکه با دختری نیستم و ارتباطم با دخترای همکلاسی و فامیل بیشتر دوستانه بود تا فکر در مورد سکس و …
اما من حتی الان که نشستم توی مترو و خودارضایی کردم و خالی ام از مردی که جلوم ایستاده خوشم میاد. به نظرم جذاب و مردونه است. گاهی فکر می کنم که شاید بخاطر بابام که آدم بداخلاق و سردی بوده من این شکلی جذب مردها می شم . ولی خب برادرام به شدت مردونه اند و قبل از ازدواج هاشون از سکس هاشون با دوست دختراشون خبر داشتم.
نوتیفیکیشن که اومد متوجه شدم که داوود ه، جرات نکردم داخل مترو باز کنم. تا دانشگاه که رسیدم و چک کردم. دیدم صبح بخیر گفته و من جواب دادم. ولی همچنان این فکر که من یه پسرم ولی دارم توسط یه مرد عزیزم خطاب می شم و من حس خوبی داشتم که مردی داشتم و بهم توجه می کرد. توجهی که بخاطر پسر بودنم نبود و بیشتر بخاطر چیزی که درونم بود.
با داوود یک ماهی بود ارتباط داشتم و غیر از دو سه بار تلفنی حرف زدن باقی حرف هامون چت بود و گاهی عکس. مرد جا افتاده و صبوری بود. کارمند بود و ازدواج نکرده بود. 42 / 3 سالش می شد. چند بار اصرار کرده بود بیرون هم رو ببینیم ولی خب کلی تلفنی مجابش کردم که استرسم نمیگذارد و خب اون هم درک می کرد ولی میدونستم صبوری اش حدی داره و این هم من رو میذاره و میره. این ترس و استرسی و دوگانگی ام دیونه ام می کرد.
تمام ارتباط جنسی من به دو بار سکس با یه دوست قدیمی بود که دو سالی از خودم بزرگتر بود و اسمش محسن بود. پیش دانشگاهی کلاس کنکور می رفتیم و من مثل باقی جذب رفتارها و جذابیت های مردونه اش شده بودم. هیکلی بود و عاشق ورزش کردن. ای کاش محسن هنوز بود.
روز افتضاحی رو تا ظهر داشتم و کلاس بعد از ناهار هم تیر خلاص رو زد و استاد بخاطر حواس پرتی ام و اینکه موبایل ام رو ناخودآگاه چک کردم حذفم کرد. این درس رو یک بار افتاده بود و با اعصابی داغون توی محوطه دانشگاه نشستم. نزدیک ساعت 2 بود. حتی فکرم کار نمی کرد برم سمت خونه. همینجوری نشسته بودم که داوود پیام داد. من حالم بد بود. از وضعی که دارم و اینکه حتی خودم هم نمیدونم چی ام. اصلا ندیدم که داوود چی فرستاده و فقط وقتی نوتیفیکیشن رو دیدم زنگ زدم بهش. یه کم حرف زدیم و گفتم آره حذفم کرده و اعصابم خورده و داوود هم چون میدونست من اهل بیرون رفتن هم نیستم حتی پیشنهاد نداد و مدام دلداری می داد و من رفتم سمت گوشه محوطه که خلوت تر بودم و
خونه مجردی الهه
#دوست_پسر #پسر_همسایه #دانشجویی
سلام من الهه هستم دو سال پیش توی اصفهان دانشگاه قبول شدم.یه خونه مجردی گرفتم که دو طبقه بود و واحد من طبقه بالا.همه چیش خوب بود فقط یک مشکل داشت.متاسفانه حمام توی حیاط طبقه پایین بود.پیدا کردن خونه واسه دختر تنها سخت بود برای همین از این مشکل چشم پوشی کردم و صاحب خونه هم اطمینان داد که طبقه پایین از در پشتی رفت و آمد میکنه.چند ماهی از اومدنم به اون خونه گذشته بود که یه مستاجر برای طبقه پایین آوردن.از حرفاشون فهمیدم اونم یه پسر مجرد که واسه طرح پزشکیش اومده بود اینجا.
دو ترم از دانشگاهم گذشته بود و فعلا مشکلی با طبقه پایین نداشتم تا اینکه یه بار وقتی از حموم اومدم بیرون حس کردم پرده طبقه پایین تکون خورد.اولش فکر کردم اشتباه دیدم ولی چند بار که تکرار شد شک کردم.
یه بار اومدم واسه اطمینان چند دقیقه که از حموم رفتنم گذشت آروم درو باز کردم و از لایه در نگاه کردم و از چیزی که دیدم شوکه شدم.
پشت پنجره یه پسر جوان وایساده بود و با خودش ور میرفت و در حال جق زدن بود.از عصبانیت درو کامل باز کردم و زل زدم تو چشماش.تا منو دید جا خورد و چند ثانیه مات موند که یهو فهمید چه گندی زده و سریع از پشت پنجره رفت کنار.
منم وسایل رو برداشتم و رفتم تو واحدم.میخواستم به صاحب خونه بگم ولی صبر کردم اگر باز تکرار شد این کارو بکنم چون شاید اونم به سختی خونه پیدا کرده.
چند ماه گذشت و من هر بار که خونه نبود حموم میرفتم.
یه روز که داشتم میرفتم دانشگاه تو خیابون باهم روبه رو شدیم.اصلا محلش ندادم تا اینکه صدام زد منم با اخم برگشتم سمتش و نگاهش کردم.
ببخشید میخواستم باهاتون صحبت کنم
بفرمایین
بابت اون روز متاسفم خواهشاً چیزی به صاحب خونه نگین خودتون که میدونین خونه واسه مجرد بد گیر میاد.
همین متاسفم؟!!شما انگار نمیدونین چیکار کردین؟!!
بله حق با شماست من خیلی شرمندم ولی آخه چند بار شمارو دورادور دیدم و ازتون خوشم اومد اون روزم داشتم فیلمی میدم که یهو یاد شما افتادم و بی اختیار اون کاروکردم شرمنده تورو خدا جبران میکنم قول میدم.
چجوری میخوابیم جبران کنین؟؟؟؟؟!
اجازه بدین یه مدت باهم در ارتباط باشیم من جبران میکنم اشتباهمو پشیمونتون نمیکنم.
با لبخند مسخره ای گفتم چه رویی هم دارین واقعا که و رفتم سمت دانشگاه
چند روز فکرمو مشغول کرده بود و چند باری که میومد تو حیاط پشتی از پنجره دید میزدم.خوش هیکل بود. حقیقت هیکل سکسی و جذابی داشت.معلوم بود سر کارش دل خیلیارو برده.منم راستش تحریک شدم امتحانش کنم و نمیدونستم از چه راهی جلو برم.
بعد از یه ماه دل زدم به دریا رفتم داروخونه یه بسته کاندوم گرفتم و اومدم خونه.وقتی فهمیدم خونست وسایل حمام برداشتم و رفتم حموم.بعد از اینکه کارم تموم شد درو آروم باز کردم و که ببینم پشت پنجره هست یا نه که متوجه شدم همون جاست.اروم از لایه در کاندوم رو انداختم تو حیاط و درو نیم باز گذاشتم و رفتم زیر دوش.
استرس داشتم. پشت به در حموم زیر دوش وایساده بودم که حس کردم اومد داخل.بعد از چند دقیقه انگشتاشو رو مهره های کمرم حس کردم.یه حالی شدم چشامو بستم و خودمو سپردم بهش.
از بالای باسنم آروم با انگشتش اومد تا پشت گردنم و دوباره رفت تا پایین .به باسنم که رسید دور تا دور باسنم به شکل هشت انگلیسی انگشتاشو تکون میداد.چند بار که این کارو کرد از بین باسنم دستشو کشید اومد رو مهره های کمرم و تا پشت گردنم اومد و با دستش گردنمو گرفت یه کم به عقب خم کرد و با لباش گردنمو لیس میزد بعد رفت سراغ گوشم و لاله گوشیمو میک میزد چند دقیقه ادامه داد بعد آروم لباشو گذاشت رو لبام.
آروم لبامو میخورد. کف دست دیگشو گذاشت روی سینمو آروم دور تا دور سینم دست میکشید.هیچ فشاری به سینم نمیاورد همه حرکاتش در حد لمس کردن بود.بعد از مدتی با کف دستش روی نوک سینم دست میکشید و لباش رو از لبام دور نمیکرد.
همین کارو با اون سینم هم انجام داد.بعد آروم دستشو کشید روی شکمم و رفت سمت کسم.
آروم دستشو روی کسم عقب جلو میکرد حسابی که تحریکم کرد شیر ابو بست و دستمو گرفت برد سمت دیگه حموم که یه سکو داشت و حوله هارو گذاشته بودیم.منو نشوند روی سکو و پشتم یه حوله گذاشت که سنگ حموم سردیش اذیتم نکنه.بعد نشست بین پاهام و پامو باز کرد آروم با دستش روی کسم کشید و لباشو باز کرد و سرش گذاشت روی کسم و شروع کرد به لیس زدن.زبونش که به کسم برخورد کرد سرمو دادم عقب و غرق لذت شدم.
با زبونش به چوچولم ضربه میزد و زبونشو دورتا دورش میکشید.بعد رفت سراغ سوراخم. زبونشو از پایین کس تا بالا می کشید خوب که خیسش کرد چوچولمو گذاشت بین لباش و محکم میک میزد.اینقدر این کارو کرد تا آه و نالم بلند شد. بعد بلند شد آروم کیرشو که خوب بلند شده بود و گذاشت بین کسم و بالا پایین کشید .دیگه صدام در اومده بود نمیتونستم صبر کنم با ناله گفتم: بک
#دوست_پسر #پسر_همسایه #دانشجویی
سلام من الهه هستم دو سال پیش توی اصفهان دانشگاه قبول شدم.یه خونه مجردی گرفتم که دو طبقه بود و واحد من طبقه بالا.همه چیش خوب بود فقط یک مشکل داشت.متاسفانه حمام توی حیاط طبقه پایین بود.پیدا کردن خونه واسه دختر تنها سخت بود برای همین از این مشکل چشم پوشی کردم و صاحب خونه هم اطمینان داد که طبقه پایین از در پشتی رفت و آمد میکنه.چند ماهی از اومدنم به اون خونه گذشته بود که یه مستاجر برای طبقه پایین آوردن.از حرفاشون فهمیدم اونم یه پسر مجرد که واسه طرح پزشکیش اومده بود اینجا.
دو ترم از دانشگاهم گذشته بود و فعلا مشکلی با طبقه پایین نداشتم تا اینکه یه بار وقتی از حموم اومدم بیرون حس کردم پرده طبقه پایین تکون خورد.اولش فکر کردم اشتباه دیدم ولی چند بار که تکرار شد شک کردم.
یه بار اومدم واسه اطمینان چند دقیقه که از حموم رفتنم گذشت آروم درو باز کردم و از لایه در نگاه کردم و از چیزی که دیدم شوکه شدم.
پشت پنجره یه پسر جوان وایساده بود و با خودش ور میرفت و در حال جق زدن بود.از عصبانیت درو کامل باز کردم و زل زدم تو چشماش.تا منو دید جا خورد و چند ثانیه مات موند که یهو فهمید چه گندی زده و سریع از پشت پنجره رفت کنار.
منم وسایل رو برداشتم و رفتم تو واحدم.میخواستم به صاحب خونه بگم ولی صبر کردم اگر باز تکرار شد این کارو بکنم چون شاید اونم به سختی خونه پیدا کرده.
چند ماه گذشت و من هر بار که خونه نبود حموم میرفتم.
یه روز که داشتم میرفتم دانشگاه تو خیابون باهم روبه رو شدیم.اصلا محلش ندادم تا اینکه صدام زد منم با اخم برگشتم سمتش و نگاهش کردم.
ببخشید میخواستم باهاتون صحبت کنم
بفرمایین
بابت اون روز متاسفم خواهشاً چیزی به صاحب خونه نگین خودتون که میدونین خونه واسه مجرد بد گیر میاد.
همین متاسفم؟!!شما انگار نمیدونین چیکار کردین؟!!
بله حق با شماست من خیلی شرمندم ولی آخه چند بار شمارو دورادور دیدم و ازتون خوشم اومد اون روزم داشتم فیلمی میدم که یهو یاد شما افتادم و بی اختیار اون کاروکردم شرمنده تورو خدا جبران میکنم قول میدم.
چجوری میخوابیم جبران کنین؟؟؟؟؟!
اجازه بدین یه مدت باهم در ارتباط باشیم من جبران میکنم اشتباهمو پشیمونتون نمیکنم.
با لبخند مسخره ای گفتم چه رویی هم دارین واقعا که و رفتم سمت دانشگاه
چند روز فکرمو مشغول کرده بود و چند باری که میومد تو حیاط پشتی از پنجره دید میزدم.خوش هیکل بود. حقیقت هیکل سکسی و جذابی داشت.معلوم بود سر کارش دل خیلیارو برده.منم راستش تحریک شدم امتحانش کنم و نمیدونستم از چه راهی جلو برم.
بعد از یه ماه دل زدم به دریا رفتم داروخونه یه بسته کاندوم گرفتم و اومدم خونه.وقتی فهمیدم خونست وسایل حمام برداشتم و رفتم حموم.بعد از اینکه کارم تموم شد درو آروم باز کردم و که ببینم پشت پنجره هست یا نه که متوجه شدم همون جاست.اروم از لایه در کاندوم رو انداختم تو حیاط و درو نیم باز گذاشتم و رفتم زیر دوش.
استرس داشتم. پشت به در حموم زیر دوش وایساده بودم که حس کردم اومد داخل.بعد از چند دقیقه انگشتاشو رو مهره های کمرم حس کردم.یه حالی شدم چشامو بستم و خودمو سپردم بهش.
از بالای باسنم آروم با انگشتش اومد تا پشت گردنم و دوباره رفت تا پایین .به باسنم که رسید دور تا دور باسنم به شکل هشت انگلیسی انگشتاشو تکون میداد.چند بار که این کارو کرد از بین باسنم دستشو کشید اومد رو مهره های کمرم و تا پشت گردنم اومد و با دستش گردنمو گرفت یه کم به عقب خم کرد و با لباش گردنمو لیس میزد بعد رفت سراغ گوشم و لاله گوشیمو میک میزد چند دقیقه ادامه داد بعد آروم لباشو گذاشت رو لبام.
آروم لبامو میخورد. کف دست دیگشو گذاشت روی سینمو آروم دور تا دور سینم دست میکشید.هیچ فشاری به سینم نمیاورد همه حرکاتش در حد لمس کردن بود.بعد از مدتی با کف دستش روی نوک سینم دست میکشید و لباش رو از لبام دور نمیکرد.
همین کارو با اون سینم هم انجام داد.بعد آروم دستشو کشید روی شکمم و رفت سمت کسم.
آروم دستشو روی کسم عقب جلو میکرد حسابی که تحریکم کرد شیر ابو بست و دستمو گرفت برد سمت دیگه حموم که یه سکو داشت و حوله هارو گذاشته بودیم.منو نشوند روی سکو و پشتم یه حوله گذاشت که سنگ حموم سردیش اذیتم نکنه.بعد نشست بین پاهام و پامو باز کرد آروم با دستش روی کسم کشید و لباشو باز کرد و سرش گذاشت روی کسم و شروع کرد به لیس زدن.زبونش که به کسم برخورد کرد سرمو دادم عقب و غرق لذت شدم.
با زبونش به چوچولم ضربه میزد و زبونشو دورتا دورش میکشید.بعد رفت سراغ سوراخم. زبونشو از پایین کس تا بالا می کشید خوب که خیسش کرد چوچولمو گذاشت بین لباش و محکم میک میزد.اینقدر این کارو کرد تا آه و نالم بلند شد. بعد بلند شد آروم کیرشو که خوب بلند شده بود و گذاشت بین کسم و بالا پایین کشید .دیگه صدام در اومده بود نمیتونستم صبر کنم با ناله گفتم: بک
با پیمان شروع کردم
#دانشجویی #خاطرات_نوجوانی #گی
دوست عزیز سلام ، این داستان دارای محتوای گی (همجنسگرایی) است.
اسمم محمده، من و عبد (اسمش عبدالله بود ولی خوب توی محل همه عبد صداش می کردند) بخاطر هم محل بودن و دوستای مشترک باهم دوست شدیم، عبد یه پسر خوش قیافه بود که بدنی خیلی ظریف و دخترونه داشت. خیلی مرتب و منظم بود و ما هر روز با هم میرفتیم مدرسه، سال آخر دبیرستان بود که من متوجه شدم یک سری حرف پشت عبد هست. قهر بودنش با دو سه تا از همکلاسی ها و چند بار تیکه انداختن توی دعواها من رو به شک انداخت. با یکی از همکلاسی های دیگه سر یه موضوع حرف می زدیم که درباره عبد گفت. اینکه بات هستش و با دو سه نفر قبلا سکس داشته. تابستون بود و با عبد می رفتیم کتابخونه برای کنکور و پیش دانشگاهی آماده بشیم. این رفتن کتابخونه باعث شد که خیلی بهم نزدیک بشیم و یک روز که داشتیم درباره همکلاسی ها و رفقا حرف می زدیم حرف بالا گرفت و به عنوان دوست بهش گفتم که چه حرفهایی پشتت هست. توقع داشتم دعوا کنه و انکار کنه ولی خیلی ناراحت شد و چون خیلی با هم رفیق شده بودیم و نزدیک بودیم شروع کرد به تعریف که با کی بوده و چکارا کرده و اصلا حس اش چیه. من تا اون زمان خودم بخاطر گناه و همین حرف ها اونقدر برام تابو بود که حتی فکر هم نمی کردم. ولی خودم همیشه حس داشتم به مردها، فوتبالیست ها و رفقایی که به چشمم جذاب می اومد.
توی اون زمان یعنی دهه 80 یه پسر با روحیات و سابقه عبد بدترین گزینه برای رفاقت بود و من صرفا یه حس غریب بهش داشتم. حس اینکه آسیب دیده و چقدر بچه ها بخاطر همین حس و کارهاش حتی توی کلام و دعواهای عادی تحقیرش می کنند. من عبد رو از بچگی می شناختم و برام شوک بزرگی بود که تصور کنم این کارها رو کرده. اما از طرفی خودم هم حسش و حرفهاش رو که تعریف می کرد برام درک می کردم. رابطه من و عبد واقعا دوستانه بود. نه من اون رو قضاوت می کردم و نه اون ترسی داشت که من ازش سو استفاده کنم و چون من دهن قرص ترین همکلاسی بودم غالبا همه همکلاسی ها و دوستا رازهاشون پیش من بود و شاید بخاطر این اخلاقم بود که عبد خصوصی ترین و شرم آورترین تجربیات اش رو برام تعریف می کرد.
توی پیش دانشگاهی من همونجوری که استرس داشتم برای کنکور و هر روز با عبد می رفتیم کتابخونه کم کم با تعریف های عبد متوجه حس های درونی خودم شدم. شاید اصلا همین حس ها بود که من و عبد رو بهم نزدیک کرده بود. اما جرات گفتن نداشتم و فقط گاهی از عبد از جزئیات سکس ها و اینکه چه کارهایی باهاش می کنند، می پرسیدم. اما خودم هر روز بیشتر به درون خودم پی می بردم و می فهمیدم حسی که درون عبد هست درون من هم هست. اما توی اون محله، توی اون دهه و توی اون شرایط اگر حس گناه و ایناهاش اذیتت نکنه، نگاه اجتماعی مانع بزرگی ه برای اینکه خودت رو سرکوب کنی.
بالاخره کنکور تموم شد و دانشگاه قبول شدیم. هر کسی یه دانشگاه، من دانشگاه آزاد قبول شدم و حتی یک نفر از همکلاسی ها و بچه محل ها اون دانشگاه نبودند. ترم اول با شوق و حس دانشجو شدن و بزرگ شدن پیش رفت. بعد از عید سال 85 بود که عبداینا از محل رفتن و منم که مشغول دانشگاه شده بودم خیلی توی محل نبودم و با عبد فقط گاهی مثل قدیم توی یاهو مسنجر حرف میزدیم. تا کم کم یکی از همکلاسی ها توجه ام رو جلب کرد. اسمش پیمان بود و بعد از خدمت اومده بود دانشگاه، از ما بزرگتر بود و سرکار هم می رفت. خیلی هیکلی بود و رفتاراش مردونه بود و بخاطر ورزش همیشه دوست داشت درباره هیکل و باشگاه صحبت کنه. بخاطر اینکه بخاطر کار گاهی غیبت می کرد و جزوه های من رو میگرفت خیلی باهم دوست شده بودیم. ترم دوم دانشگاه کاملا حس خودم رو فهمیده بودم ولی خب تجربه رابطه داشتن با یه همجنس و از طرفی حس اینکه چقدر به سکس نیاز دارم اذیتم می کرد و آشنایی ایم با آدمها توی سایت ها که اون موقع خیلی محدود و کم بود و اینترنت که عملا کویری بیش نبود شروع کردم. اما هیچوقت جرات حتی قرار گذاشتن رو هم نداشتم.
یه شب که با عبد حرف می زدیم و داشت درباره رابطه جدیدش برای من تعریف می کرد که با یه مردی بزرگتر از خودش دوست شده و یک بار سکس کردن . نمیدونم چی شد و انگار دور بودن عبد و رفاقت و اطمینان بهم باعث شد که بهش بگم که من هم حس هام شبیه اون هستش و عبد انگار بترسه، فقط شروع کرد به من هشدار دادن و نصیحت ، شاید نمی خواست تجربیات بدش با آدمهای اشتباهی رو من داشته باشم و بخاطر همین جز اینکه احتیاط و ترسم بیشتر بشه، کمکی نکرد بهم.
یه بار که با پیمان که ماشین آورده بود بعد دانشگاه می رفتیم جایی، حرف از خیلی چیزها شد و یه دفعه شروع کرد به تعریف اینکه یه پسره هست که برای دامادشون کار می کرده و بات هستش و خودش نخ داده بوده و پیمان یه جورایی خریت کرده و رابطه نداشته باهاش. من اونقدر طبیعی رفتار می کردم که شاید خیلی کسی متوجه حس د
#دانشجویی #خاطرات_نوجوانی #گی
دوست عزیز سلام ، این داستان دارای محتوای گی (همجنسگرایی) است.
اسمم محمده، من و عبد (اسمش عبدالله بود ولی خوب توی محل همه عبد صداش می کردند) بخاطر هم محل بودن و دوستای مشترک باهم دوست شدیم، عبد یه پسر خوش قیافه بود که بدنی خیلی ظریف و دخترونه داشت. خیلی مرتب و منظم بود و ما هر روز با هم میرفتیم مدرسه، سال آخر دبیرستان بود که من متوجه شدم یک سری حرف پشت عبد هست. قهر بودنش با دو سه تا از همکلاسی ها و چند بار تیکه انداختن توی دعواها من رو به شک انداخت. با یکی از همکلاسی های دیگه سر یه موضوع حرف می زدیم که درباره عبد گفت. اینکه بات هستش و با دو سه نفر قبلا سکس داشته. تابستون بود و با عبد می رفتیم کتابخونه برای کنکور و پیش دانشگاهی آماده بشیم. این رفتن کتابخونه باعث شد که خیلی بهم نزدیک بشیم و یک روز که داشتیم درباره همکلاسی ها و رفقا حرف می زدیم حرف بالا گرفت و به عنوان دوست بهش گفتم که چه حرفهایی پشتت هست. توقع داشتم دعوا کنه و انکار کنه ولی خیلی ناراحت شد و چون خیلی با هم رفیق شده بودیم و نزدیک بودیم شروع کرد به تعریف که با کی بوده و چکارا کرده و اصلا حس اش چیه. من تا اون زمان خودم بخاطر گناه و همین حرف ها اونقدر برام تابو بود که حتی فکر هم نمی کردم. ولی خودم همیشه حس داشتم به مردها، فوتبالیست ها و رفقایی که به چشمم جذاب می اومد.
توی اون زمان یعنی دهه 80 یه پسر با روحیات و سابقه عبد بدترین گزینه برای رفاقت بود و من صرفا یه حس غریب بهش داشتم. حس اینکه آسیب دیده و چقدر بچه ها بخاطر همین حس و کارهاش حتی توی کلام و دعواهای عادی تحقیرش می کنند. من عبد رو از بچگی می شناختم و برام شوک بزرگی بود که تصور کنم این کارها رو کرده. اما از طرفی خودم هم حسش و حرفهاش رو که تعریف می کرد برام درک می کردم. رابطه من و عبد واقعا دوستانه بود. نه من اون رو قضاوت می کردم و نه اون ترسی داشت که من ازش سو استفاده کنم و چون من دهن قرص ترین همکلاسی بودم غالبا همه همکلاسی ها و دوستا رازهاشون پیش من بود و شاید بخاطر این اخلاقم بود که عبد خصوصی ترین و شرم آورترین تجربیات اش رو برام تعریف می کرد.
توی پیش دانشگاهی من همونجوری که استرس داشتم برای کنکور و هر روز با عبد می رفتیم کتابخونه کم کم با تعریف های عبد متوجه حس های درونی خودم شدم. شاید اصلا همین حس ها بود که من و عبد رو بهم نزدیک کرده بود. اما جرات گفتن نداشتم و فقط گاهی از عبد از جزئیات سکس ها و اینکه چه کارهایی باهاش می کنند، می پرسیدم. اما خودم هر روز بیشتر به درون خودم پی می بردم و می فهمیدم حسی که درون عبد هست درون من هم هست. اما توی اون محله، توی اون دهه و توی اون شرایط اگر حس گناه و ایناهاش اذیتت نکنه، نگاه اجتماعی مانع بزرگی ه برای اینکه خودت رو سرکوب کنی.
بالاخره کنکور تموم شد و دانشگاه قبول شدیم. هر کسی یه دانشگاه، من دانشگاه آزاد قبول شدم و حتی یک نفر از همکلاسی ها و بچه محل ها اون دانشگاه نبودند. ترم اول با شوق و حس دانشجو شدن و بزرگ شدن پیش رفت. بعد از عید سال 85 بود که عبداینا از محل رفتن و منم که مشغول دانشگاه شده بودم خیلی توی محل نبودم و با عبد فقط گاهی مثل قدیم توی یاهو مسنجر حرف میزدیم. تا کم کم یکی از همکلاسی ها توجه ام رو جلب کرد. اسمش پیمان بود و بعد از خدمت اومده بود دانشگاه، از ما بزرگتر بود و سرکار هم می رفت. خیلی هیکلی بود و رفتاراش مردونه بود و بخاطر ورزش همیشه دوست داشت درباره هیکل و باشگاه صحبت کنه. بخاطر اینکه بخاطر کار گاهی غیبت می کرد و جزوه های من رو میگرفت خیلی باهم دوست شده بودیم. ترم دوم دانشگاه کاملا حس خودم رو فهمیده بودم ولی خب تجربه رابطه داشتن با یه همجنس و از طرفی حس اینکه چقدر به سکس نیاز دارم اذیتم می کرد و آشنایی ایم با آدمها توی سایت ها که اون موقع خیلی محدود و کم بود و اینترنت که عملا کویری بیش نبود شروع کردم. اما هیچوقت جرات حتی قرار گذاشتن رو هم نداشتم.
یه شب که با عبد حرف می زدیم و داشت درباره رابطه جدیدش برای من تعریف می کرد که با یه مردی بزرگتر از خودش دوست شده و یک بار سکس کردن . نمیدونم چی شد و انگار دور بودن عبد و رفاقت و اطمینان بهم باعث شد که بهش بگم که من هم حس هام شبیه اون هستش و عبد انگار بترسه، فقط شروع کرد به من هشدار دادن و نصیحت ، شاید نمی خواست تجربیات بدش با آدمهای اشتباهی رو من داشته باشم و بخاطر همین جز اینکه احتیاط و ترسم بیشتر بشه، کمکی نکرد بهم.
یه بار که با پیمان که ماشین آورده بود بعد دانشگاه می رفتیم جایی، حرف از خیلی چیزها شد و یه دفعه شروع کرد به تعریف اینکه یه پسره هست که برای دامادشون کار می کرده و بات هستش و خودش نخ داده بوده و پیمان یه جورایی خریت کرده و رابطه نداشته باهاش. من اونقدر طبیعی رفتار می کردم که شاید خیلی کسی متوجه حس د
امیلی دختر سوئدی چشم آبی
#دانشجویی #دختر_خارجی
سلام به همه اسم من سامان هست ۳۱ سالمه میخوام براتون اولین سکسی که داشتم توی سوئد با دختر چشم آبی سوئدی رو بنویسم امیدوارم خوشتون بیاد
مقدمه: برای اینکه همه چیز رو متوجه بشید یه مقدمه ای باید توضیح بدم من لیسانسم رو یکی از بهترین دانشگاه ایران گرفتم و از همون دانشگاه درخواست فرستادم برای یکی از دانشگاه های سوئد که اونا هم قبول کردن و قرار شد من برای کار های مهاجرت با یه وکیل مهاجرت صحبت کردیم و همینطور شرایط ها و فرم های پذیرش سوئد رو تمام کارا رو انجام دادیم و من تونستم بعد ۱ سال وارد سوئد بشم اون هایی که میدونن کسایی که از دانشگاه های اروپا باشند بورسیه تحصیلی میشن اما غیر اروپایی ها هزینه های تحصیل با خودشون هست و شهریه های دانشگاه های سوئد متغیر هستن رفتم برای رشته دندانپزشکی تو یکی از دانشگاه ها ثبت نام کردم و از فردا کلاس ها شروع میشد برای تحصیل و هزینه ای تقریبا ۱۹۰۰۰۰۰ کرون سوئد بود و به پدر مادرم اطلاع دادم که هزینه تحصیلش انقدر میشه و پدرم هم پشت تلفن گفت برات پول میفرستیم رفتم برای یه جایی برای اجاره بتونم پیدا کنم ترجیحا باید هم جایی پیدا میکردم با قیمت مناسب هم نزدیک به ایستگاه اتوبوس و مغازه قبلش یه پرانتز باز کنم من آیلتس زبان انگلیسی داشتم و از ۱۳ سالگی یادگیری زبان انگلیسی شروع کرده بودم و میتونستم خوب و بدون لحجه تپق زدن صحبت کنم رفتم برای اجاره جایی و تونستم یه جای خوب که نزدیک ایستگاه اتوبوس و مغازه باشه پیدا کنم بعد انجام تمام این کار ها یکم پیاده روی تو خیابون ها شب خسته کوفته رفتم بخوابم که برای کلاسای فردا بیدار بشم دوره های دندونپزشکی ۴ و ۵ سال بود رفتیم برای دوره های دندونپزشکی همزمان من رفتم برای کورس زبان سوئدی برای تحصیل و کلاس هام دوبرابر شده بود درست زبان انگلیسیم خوب بود اما باید روی یادگیری زبان سوئدی کار میکردم بعد ۱ سال تونستم بدون لهجه صحبت کنم نه به صورت خیلی حرفه ای هنوز تا پایان دوره ها مونده بود
داستان: توی کلاس ها دانشجو های مختلفی هم از سوئد هم از جاهای مختلف بود من با دوتا از بچه های اونجا یکیشون اسمش فرانک بود که سوئدی بود و یه اسپانیایی به اسم کارلو دوست شدم بچه های خیلی خوبی بودن و یکشنبه ها با هم برنامه میذاشتیم و خوش میگذروندیم یه روز بعد کلاس داشتم با یه دختری در مورد مطلبی صحبت میکردم اسمش امیلی بود ۲۷ سالش بود (یه دختر چشم آبی با چشم های درشت و ابرو های کشیده و موهای بور صورت گرد و دماغ کوچیک سر بالا و لبای کمی بزرگ با بدن لاغر سینه های سایز ۶۰ و کون معمولی) البته صحبت های ما اولا بیشتر درسی بود و اما بعد گذشت ۱ سال هر چی میگذشت علاقه من نسبت به امیلی بیشتر میشد سعی میکردم بعضی وقتا به بهونه های مختلف جشنی چیزی مثل تولدش براش کادو بگیرم که بتونم هم بهش بیشتر نزدیک بشم هم بتونم کاری کنم اونم نسبت به من علاقه پیدا کنه یه روز بعد کلاس بهش درخواست دادم ازش پرسیدم وقتت آزاد هست در کمال تعجب درخواستم رو قبول کرد و گفت شنبه ساعت ۴ گفتم مشکلی نیست جمعه بود و فرداش شنبه بعد کلاس با هم راه افتادیم به سمت یه کافه اونجا نشستیم بعد سفارش قهوه سعی کردم باهاش صحبت کردم و اولا غیر مستقیم و نم نم مستقیم بهش ابراز علاقم رو بهش بفهمونم و صحبتمون بعد خوردن قهوه هم ادامه پیدا کرد و بهش علاقم رو فهموندم که امیلی من چند وقته احساس میکنم بهت علاقه پیدا کردم میخواستم ببینم تو هم نسبت به من همچین احساسی داری امیلی اول کمی مکث کرد یکم سکوت بینمون برقرار شد پیش خودم گفتم الان که ضایعه بشم و دیدم امیلی لبخندی زد و گفت منم ازت خوشم میاد خیالم راحت شد امیلی گفت راستش رو بخوای منم یه چند وقتی هست بهت علاقه پیدا فقط منتظر بودم تو یه موقع مناسب بهت بگم بعد از تو کافه بلند شدیم شروع کردیم تو خیابون قدم زدن و صحبت کردن تا رسوندمش دم خونش امروز گذشت و از امروز به بعد من یک قدم به امیلی نزدیک شدم و هر روز به هم نزدیک و براش از گل و کادو و شکلات می گرفتم سر میکردم همیشه بخندونمش خوشحالش کنم دیگه بعد گذشت یه مدت سعی کردیم رابطمون رو جدی تر کنیم و دیگه فاصله بین منو امیلی از بین رفته بود همو دیگه عاشقانه میبوسیدیم دیگه مرزی بین منو امیلی وجود نداشت امیلی آمده بود دیگه داشت با من زندگی میکرد و جفتمون همزمان به دانشگاهمون هم میرسیدیم یه پاییز غروب با امیلی رفتیم یه رستوران و بعد خوردن یه شام خوب موقع برگشت به خونه توی سرمای هوا و باد با امیلی دست تو دست بودیم امیلی یه کاپشن سفید پیرهن یقه اسکی سفید شلوار مشکی و یه بوت زمستونی بلند تا ساق پاش پوشیده بود خودمون رو زود رسوندیم به خونه بعد اینکه خودمون رو گرم کردیم تو نشستیم کنار هم بغل تو بغل هم بودیم همون لحظه لبام رو روی لبای امیلی گذاشتم لبای داغش مثل آتیش کل ب
#دانشجویی #دختر_خارجی
سلام به همه اسم من سامان هست ۳۱ سالمه میخوام براتون اولین سکسی که داشتم توی سوئد با دختر چشم آبی سوئدی رو بنویسم امیدوارم خوشتون بیاد
مقدمه: برای اینکه همه چیز رو متوجه بشید یه مقدمه ای باید توضیح بدم من لیسانسم رو یکی از بهترین دانشگاه ایران گرفتم و از همون دانشگاه درخواست فرستادم برای یکی از دانشگاه های سوئد که اونا هم قبول کردن و قرار شد من برای کار های مهاجرت با یه وکیل مهاجرت صحبت کردیم و همینطور شرایط ها و فرم های پذیرش سوئد رو تمام کارا رو انجام دادیم و من تونستم بعد ۱ سال وارد سوئد بشم اون هایی که میدونن کسایی که از دانشگاه های اروپا باشند بورسیه تحصیلی میشن اما غیر اروپایی ها هزینه های تحصیل با خودشون هست و شهریه های دانشگاه های سوئد متغیر هستن رفتم برای رشته دندانپزشکی تو یکی از دانشگاه ها ثبت نام کردم و از فردا کلاس ها شروع میشد برای تحصیل و هزینه ای تقریبا ۱۹۰۰۰۰۰ کرون سوئد بود و به پدر مادرم اطلاع دادم که هزینه تحصیلش انقدر میشه و پدرم هم پشت تلفن گفت برات پول میفرستیم رفتم برای یه جایی برای اجاره بتونم پیدا کنم ترجیحا باید هم جایی پیدا میکردم با قیمت مناسب هم نزدیک به ایستگاه اتوبوس و مغازه قبلش یه پرانتز باز کنم من آیلتس زبان انگلیسی داشتم و از ۱۳ سالگی یادگیری زبان انگلیسی شروع کرده بودم و میتونستم خوب و بدون لحجه تپق زدن صحبت کنم رفتم برای اجاره جایی و تونستم یه جای خوب که نزدیک ایستگاه اتوبوس و مغازه باشه پیدا کنم بعد انجام تمام این کار ها یکم پیاده روی تو خیابون ها شب خسته کوفته رفتم بخوابم که برای کلاسای فردا بیدار بشم دوره های دندونپزشکی ۴ و ۵ سال بود رفتیم برای دوره های دندونپزشکی همزمان من رفتم برای کورس زبان سوئدی برای تحصیل و کلاس هام دوبرابر شده بود درست زبان انگلیسیم خوب بود اما باید روی یادگیری زبان سوئدی کار میکردم بعد ۱ سال تونستم بدون لهجه صحبت کنم نه به صورت خیلی حرفه ای هنوز تا پایان دوره ها مونده بود
داستان: توی کلاس ها دانشجو های مختلفی هم از سوئد هم از جاهای مختلف بود من با دوتا از بچه های اونجا یکیشون اسمش فرانک بود که سوئدی بود و یه اسپانیایی به اسم کارلو دوست شدم بچه های خیلی خوبی بودن و یکشنبه ها با هم برنامه میذاشتیم و خوش میگذروندیم یه روز بعد کلاس داشتم با یه دختری در مورد مطلبی صحبت میکردم اسمش امیلی بود ۲۷ سالش بود (یه دختر چشم آبی با چشم های درشت و ابرو های کشیده و موهای بور صورت گرد و دماغ کوچیک سر بالا و لبای کمی بزرگ با بدن لاغر سینه های سایز ۶۰ و کون معمولی) البته صحبت های ما اولا بیشتر درسی بود و اما بعد گذشت ۱ سال هر چی میگذشت علاقه من نسبت به امیلی بیشتر میشد سعی میکردم بعضی وقتا به بهونه های مختلف جشنی چیزی مثل تولدش براش کادو بگیرم که بتونم هم بهش بیشتر نزدیک بشم هم بتونم کاری کنم اونم نسبت به من علاقه پیدا کنه یه روز بعد کلاس بهش درخواست دادم ازش پرسیدم وقتت آزاد هست در کمال تعجب درخواستم رو قبول کرد و گفت شنبه ساعت ۴ گفتم مشکلی نیست جمعه بود و فرداش شنبه بعد کلاس با هم راه افتادیم به سمت یه کافه اونجا نشستیم بعد سفارش قهوه سعی کردم باهاش صحبت کردم و اولا غیر مستقیم و نم نم مستقیم بهش ابراز علاقم رو بهش بفهمونم و صحبتمون بعد خوردن قهوه هم ادامه پیدا کرد و بهش علاقم رو فهموندم که امیلی من چند وقته احساس میکنم بهت علاقه پیدا کردم میخواستم ببینم تو هم نسبت به من همچین احساسی داری امیلی اول کمی مکث کرد یکم سکوت بینمون برقرار شد پیش خودم گفتم الان که ضایعه بشم و دیدم امیلی لبخندی زد و گفت منم ازت خوشم میاد خیالم راحت شد امیلی گفت راستش رو بخوای منم یه چند وقتی هست بهت علاقه پیدا فقط منتظر بودم تو یه موقع مناسب بهت بگم بعد از تو کافه بلند شدیم شروع کردیم تو خیابون قدم زدن و صحبت کردن تا رسوندمش دم خونش امروز گذشت و از امروز به بعد من یک قدم به امیلی نزدیک شدم و هر روز به هم نزدیک و براش از گل و کادو و شکلات می گرفتم سر میکردم همیشه بخندونمش خوشحالش کنم دیگه بعد گذشت یه مدت سعی کردیم رابطمون رو جدی تر کنیم و دیگه فاصله بین منو امیلی از بین رفته بود همو دیگه عاشقانه میبوسیدیم دیگه مرزی بین منو امیلی وجود نداشت امیلی آمده بود دیگه داشت با من زندگی میکرد و جفتمون همزمان به دانشگاهمون هم میرسیدیم یه پاییز غروب با امیلی رفتیم یه رستوران و بعد خوردن یه شام خوب موقع برگشت به خونه توی سرمای هوا و باد با امیلی دست تو دست بودیم امیلی یه کاپشن سفید پیرهن یقه اسکی سفید شلوار مشکی و یه بوت زمستونی بلند تا ساق پاش پوشیده بود خودمون رو زود رسوندیم به خونه بعد اینکه خودمون رو گرم کردیم تو نشستیم کنار هم بغل تو بغل هم بودیم همون لحظه لبام رو روی لبای امیلی گذاشتم لبای داغش مثل آتیش کل ب
گی تو خوابگاه دانشجویی
#گی #دانشجویی
از اونجایی که برام مهم نبود داستان قبلو دوس داشتین یا نه بقیشو مینویسم😂 اتفاقاتشو این قسمت برای جذاب تر شدن کمی از تخیل استفاده میکنم ولی بیشترش واقعی هست مطمئن باشین♥️
داستان قبلی اونجایی تموم شد که شب با دوستم سکس کردیم ولی قسمت نشد من تو حموم بهش بدم چون اولین سکس دوتامون بود و از نفس افتاده بودیم
ساعت ۴ ۵ اینا بود(صبح) که با فاصله اومدیم اتاق و خوابیدیم تا حدود ۱۲ ظهر اینا
اول من بیدار شدم دیدم تخت پایینیم رفته فهمیدم طبق عادت هر هفتش رفته پیش دوست دخترش تا شب نیست
اون ترم بالاییم همیشه شنبه صبح برمیگشت از شهرشون.
ممد هنوز خواب بود (بخاطر من شب رو زمین خوابیده بود)
رفتم یه دست و صورتی آب زدمو تصمیم گرفتم یه چیزی درست کنم هم شبیه صبحانه باشه هم ناهار دوتا رو یکی کنیم
آروم وسایل برداشتم رفتم آشپزخونه.( روزای جمعه اکثرا خوابگاه خیلی خلوت میشه )
چیزی نگذشته بود که ممد بیدار شده بود و اومد آشپزخونه یه در کونی زد بهم به عنوان صبح بخیر شروع کرد کمک کردن خلاصه یه چیزی درست کردیم و خوردیم و منم حس عجیبی داشتم تا اون لحظه یه کلمه ام حرف نزه بودیم و همش دیشب تو ذهنم بود و کاری که برا اولین بار کرده بودیم و پشمام ریخته بود و باورم نمیشد . تو همین فکرا بودم و کنار سفره دراز کشیده بودم که یهو دیدم ممد دستشو دارو میکشه روی رونم ، گفتم ممد پشمای تو ام ریخته مث من یا نه؟ چیکار کردیم پسر 😶 خندید گف آره خوب جندم کردی ولی حال داد من پشیمون نیستم . گفتم بابا تجربه اولم بود بعدشم دیگه فرصت نشد خودت میدونی دفعه بعد من بهت حال میدم . گف حالا کو تا دفعه بعد …
چراغ کونم روشن شد 🚨
سفره اینارو جمع کردیم اون رفت یه گوشه دراز کشید با گوشیش مشغول شد منم رفتم دستشویی که خودمو برا راند دوم آماده کنم . وقتی برگشتم دیدم دستش تو شلوارشه به شوخی گفتم داری برام آمادش میکنی اونم بنظر میومد چراغش روشن شده بود گف آره تیزش کردم برا جنگ
درو که پشت سرم قفل کردم این یهو مثل اینکه جا خورد گفت امیر الان نه به چوخ میریم . (احتمالش بود بالاخره ) ولی من زده بود به سرم حتما بدم بهش . پرده اتاقم کشیدم یکم کم نور بشه بعد بی مقدمه رفتم نشستم رو کیرش تو دلمم یه استرسی و هیجان عجیبی داشتم و در عین حال انگار یکمم مست بودم . اونم جا خورده بود یکم ولی دلش میخواست معلوم بود . سفتی کیرشو حس میکردم قبل من شق شده بود . خم شدم آروم از گردنش شروع کردم به خوردن اونم دستشو برد زیر تیشرتم پشتمو لمس میکرد خیلی کوتاه از هم لب گرفتیم زبونشو دوست داشت بکنه تو دهنم منم هر چیزی رو که دوست داشت باهاش همکاری می کردم در عین حال با کش و قوس کمرم از رو شلوار کیرشم ماساژ میدادم
یکم بعد سریع تیشرتمو کندم و اونم نیم خیز شد و زیر پیرهنشو درآورد همینجوری ادامه دادیمو کم کم لخت لخت میشدیم رسیدم به شورتم گفت صبر کن دوست دارم خودم در بیارم ازم خواست جلوش قمبل کنم تا خودش در بیاره همین کارو کردم و آروم تو اون پوزیشن شورتمو که از اون شورت های تنگ و بوکسری بود کشید پایین و بوسید
بعد پرسید که جاده تمیزه گفتم اره الان تمیز کردم
انگشتشو خیس کرد و شروع کرد ماساژ دادن منم کامل خودمو شل کردم سرمو گذاشتم رو بالشی که رو زمین بود و هیچی برام مهم نبود یکم بعد دو انگشتیش کرد که یکم سوزش داشت ولی خیلی تحریک بودم و باز و گشاد شدن سوراخم سروتونین و تو مغزم آزاد میکرد و لذت خاصی بهم میداد آروم زمزمه مانند آه و ناله میکردم که لذت بردنمو بفهمه . صورتشو برد لای کون صاف و شیو شدم یکم مالید بعد شروع کرد با دلو جون سوراخمو لیس زدن که انتظارشو نداشتم در این حد و گرمی زبونو دهنشو که توی سوراخم حس میکردم لذت عجیبی داشت برام . یه لحظه تمایل خیلی قوی پیدا کردم که کیرشو تو دهنم بکنم زود برگشتمو هولش دادم عقب ( رو دو زانوش بود ) بالشو گذاشتم زیر سینم جلوش دراز کشیدمو کیرشو انداختم داخل دهنم نیم خیز بود برای همین یکم نرم بود که خیلی خوشم اومد . از صدای نفساش می فهمیدم خیلی تحریک شده و داره لذت میبرم داخل دهنم سعی میکردم دندون نزنم و آروم بمکم یکم بعد حس کردم که سفت شده و شروع کردم ساک زدن حسابی
از طرف باورم نمیشد که خوردن کیر یه نفر برام اینقدر خوشایند باشه هس سعی میکردم بیشتر فرو ببرم داخل دهنم و تا حلقم فشارش بدم . شلی سوراخمو حس میکردم موقع ساک زدن و با دستم سوراخشو ماساژ میدادم . بلند شدم و پوزیشن مورد علاقمو گرفتم به طوری تو حالتی که اون رو زانو نشسته بود نشستم تو بغلش و با یه حرکت کیرش رفت داخل (البته اولش تا باز بشه یکم درد داشت ولی چون خیس خیس بود از تفی شدن بقیش خیلی راحت رفت) اولش یکم مکث کردم تو آغوشم فشارش میدادم چون یکم درد داشت و طول کشید یکم تا عادت کنم اونم با دوتا دستش که حلقه کرده بود دورم تا تعادلمو از دست ندم یکم منو ت
#گی #دانشجویی
از اونجایی که برام مهم نبود داستان قبلو دوس داشتین یا نه بقیشو مینویسم😂 اتفاقاتشو این قسمت برای جذاب تر شدن کمی از تخیل استفاده میکنم ولی بیشترش واقعی هست مطمئن باشین♥️
داستان قبلی اونجایی تموم شد که شب با دوستم سکس کردیم ولی قسمت نشد من تو حموم بهش بدم چون اولین سکس دوتامون بود و از نفس افتاده بودیم
ساعت ۴ ۵ اینا بود(صبح) که با فاصله اومدیم اتاق و خوابیدیم تا حدود ۱۲ ظهر اینا
اول من بیدار شدم دیدم تخت پایینیم رفته فهمیدم طبق عادت هر هفتش رفته پیش دوست دخترش تا شب نیست
اون ترم بالاییم همیشه شنبه صبح برمیگشت از شهرشون.
ممد هنوز خواب بود (بخاطر من شب رو زمین خوابیده بود)
رفتم یه دست و صورتی آب زدمو تصمیم گرفتم یه چیزی درست کنم هم شبیه صبحانه باشه هم ناهار دوتا رو یکی کنیم
آروم وسایل برداشتم رفتم آشپزخونه.( روزای جمعه اکثرا خوابگاه خیلی خلوت میشه )
چیزی نگذشته بود که ممد بیدار شده بود و اومد آشپزخونه یه در کونی زد بهم به عنوان صبح بخیر شروع کرد کمک کردن خلاصه یه چیزی درست کردیم و خوردیم و منم حس عجیبی داشتم تا اون لحظه یه کلمه ام حرف نزه بودیم و همش دیشب تو ذهنم بود و کاری که برا اولین بار کرده بودیم و پشمام ریخته بود و باورم نمیشد . تو همین فکرا بودم و کنار سفره دراز کشیده بودم که یهو دیدم ممد دستشو دارو میکشه روی رونم ، گفتم ممد پشمای تو ام ریخته مث من یا نه؟ چیکار کردیم پسر 😶 خندید گف آره خوب جندم کردی ولی حال داد من پشیمون نیستم . گفتم بابا تجربه اولم بود بعدشم دیگه فرصت نشد خودت میدونی دفعه بعد من بهت حال میدم . گف حالا کو تا دفعه بعد …
چراغ کونم روشن شد 🚨
سفره اینارو جمع کردیم اون رفت یه گوشه دراز کشید با گوشیش مشغول شد منم رفتم دستشویی که خودمو برا راند دوم آماده کنم . وقتی برگشتم دیدم دستش تو شلوارشه به شوخی گفتم داری برام آمادش میکنی اونم بنظر میومد چراغش روشن شده بود گف آره تیزش کردم برا جنگ
درو که پشت سرم قفل کردم این یهو مثل اینکه جا خورد گفت امیر الان نه به چوخ میریم . (احتمالش بود بالاخره ) ولی من زده بود به سرم حتما بدم بهش . پرده اتاقم کشیدم یکم کم نور بشه بعد بی مقدمه رفتم نشستم رو کیرش تو دلمم یه استرسی و هیجان عجیبی داشتم و در عین حال انگار یکمم مست بودم . اونم جا خورده بود یکم ولی دلش میخواست معلوم بود . سفتی کیرشو حس میکردم قبل من شق شده بود . خم شدم آروم از گردنش شروع کردم به خوردن اونم دستشو برد زیر تیشرتم پشتمو لمس میکرد خیلی کوتاه از هم لب گرفتیم زبونشو دوست داشت بکنه تو دهنم منم هر چیزی رو که دوست داشت باهاش همکاری می کردم در عین حال با کش و قوس کمرم از رو شلوار کیرشم ماساژ میدادم
یکم بعد سریع تیشرتمو کندم و اونم نیم خیز شد و زیر پیرهنشو درآورد همینجوری ادامه دادیمو کم کم لخت لخت میشدیم رسیدم به شورتم گفت صبر کن دوست دارم خودم در بیارم ازم خواست جلوش قمبل کنم تا خودش در بیاره همین کارو کردم و آروم تو اون پوزیشن شورتمو که از اون شورت های تنگ و بوکسری بود کشید پایین و بوسید
بعد پرسید که جاده تمیزه گفتم اره الان تمیز کردم
انگشتشو خیس کرد و شروع کرد ماساژ دادن منم کامل خودمو شل کردم سرمو گذاشتم رو بالشی که رو زمین بود و هیچی برام مهم نبود یکم بعد دو انگشتیش کرد که یکم سوزش داشت ولی خیلی تحریک بودم و باز و گشاد شدن سوراخم سروتونین و تو مغزم آزاد میکرد و لذت خاصی بهم میداد آروم زمزمه مانند آه و ناله میکردم که لذت بردنمو بفهمه . صورتشو برد لای کون صاف و شیو شدم یکم مالید بعد شروع کرد با دلو جون سوراخمو لیس زدن که انتظارشو نداشتم در این حد و گرمی زبونو دهنشو که توی سوراخم حس میکردم لذت عجیبی داشت برام . یه لحظه تمایل خیلی قوی پیدا کردم که کیرشو تو دهنم بکنم زود برگشتمو هولش دادم عقب ( رو دو زانوش بود ) بالشو گذاشتم زیر سینم جلوش دراز کشیدمو کیرشو انداختم داخل دهنم نیم خیز بود برای همین یکم نرم بود که خیلی خوشم اومد . از صدای نفساش می فهمیدم خیلی تحریک شده و داره لذت میبرم داخل دهنم سعی میکردم دندون نزنم و آروم بمکم یکم بعد حس کردم که سفت شده و شروع کردم ساک زدن حسابی
از طرف باورم نمیشد که خوردن کیر یه نفر برام اینقدر خوشایند باشه هس سعی میکردم بیشتر فرو ببرم داخل دهنم و تا حلقم فشارش بدم . شلی سوراخمو حس میکردم موقع ساک زدن و با دستم سوراخشو ماساژ میدادم . بلند شدم و پوزیشن مورد علاقمو گرفتم به طوری تو حالتی که اون رو زانو نشسته بود نشستم تو بغلش و با یه حرکت کیرش رفت داخل (البته اولش تا باز بشه یکم درد داشت ولی چون خیس خیس بود از تفی شدن بقیش خیلی راحت رفت) اولش یکم مکث کردم تو آغوشم فشارش میدادم چون یکم درد داشت و طول کشید یکم تا عادت کنم اونم با دوتا دستش که حلقه کرده بود دورم تا تعادلمو از دست ندم یکم منو ت