🌈🍀چکامه سبز🤍💚
228 subscribers
3.17K photos
365 videos
58 files
236 links
Download Telegram
#عکسواره

سوختم برای عاشقی
سوختی برای عاشقی
و عشق روی تلً خاکسترِ ما،
نیشخندی زد...
و ما زندگی خاکستری را ادامه دادیم...!

#فرزادسنایی
#فروردین۱۴۰۰

@chekamehsabz🍀
در تَهِ یک کوچه بن بست،
دریست
می کوبمش،
می کوبمش،
و پاسخی نیست این کوبه را.

نگاهم دوخته شد
آغاز این کوچه را،
سگیست
از چشمهایش خون می بارد،
چشم به راه منست.

آسمان را می نگرم،
آبی نیست دیگر در حلقه اشکم.

می روم،
نمی روم،
می روم...

و سالهاست،
بسته اند مرا
به تختِ بی خوابی
به جُرمِ هاری...

#فرزادسنایی
#فروردین۱۴۰۰

@chekamehsabz🍀
#شبانامه

زخمی به او بزن، عمیق تر از انزوا...

و عصر یکشنبه بهاری ام را این شعر پُل اِلوار که با خوانش همراه بغضِ شاملویِ عزیز همراه بود، به هم ریخت.
دوستانم هم آشفته حال هر کدام کلامی نوشتند از سِحرِ کلام شاملو و این شعر، این سطرِ چند کلمه ای.
براستی بر کدامین قله باید باشی تا این گونه باشی.
شعر وقتی از عمق وجودت می جوشد دیگر به قله و جامعه و بَه بَه و چَه چَه فکر نمی کنی.
براستی عمیق تر از انزوا چیست...
ما همه دردِ انزوا را درک کرده ایم، اما مگر این زندگی لعنتی اجازه فکر به تو می دهد. لعنت به این دردِ نان.
دلم گریه می خواهد...
نه برای بغض شاملو،
نه برای چند واژه بزرگ اِلوار...
دلم گریه می خواهد برای خودِ لعنتیم،
که چرا...!
که چرا...!
که چرا...!

امروز دکتر چشم پزشکم گفت باید عینک مطالعه ات را عوض کنی، ضعیف تر شده است، و من از دردِ میگرنِ لعنتیِ شبِ گذشته ام و مُسکن های جور واجور برایش گفتم، و او گفت درکت می کنم که من خودم یک میگرنیم.

"زخمی به او بزن، عمیق تر از انزوا..."

امروز پس از سالها ترکِ سیگار چند نخ کشیدم...

"زخمی به او بزن، عمیق تر از انزوا..."

محمودی خوانساری با آن نوای حزن انگیزش در نوار کاست قدیمی می خواند و من دلم عجیب گرفته است...

"زخمی به او بزن، عمیق تر از انزوا..."

امروز دیگر روز نیست و شب است و من باید بنویسم، فرصت کم است، شاید فردا دیر باشد که هر روز آمار جسدها زیادتر می شود، هر چند من سالهاست مرده ام...

"زخمی به او بزن، عمیق تر از انزوا..."

امروز...
امشب...
در این ساعت...
در همین دقایق...
کسی می خواند با بغضِ درونم...
"زخمی به او بزن، عمیق تر از انزوا..."

پل الوار؛
بامداد عزیز؛

زخمی اگر سراغت هست،
بزن بر جان من،
که سهمگین دردیست انزوا...

#فرزادسنایی
#فروردین۱۴۰۰
#گودونویسی
#پل الوار
#شاملو
#دردانزوا

@chekamehsabz🍀
من به آسمان می نگرم
پاهایم روی زمین است
سرگردان...
میانِ آسمان و زمین،
در دور دست نقطه ایست،
خورشید است آیا...؟
مانده هنوز اما،
از شب پاسی.

به چشمم نمی آید خوابی هنوز،
می نشینم در کنجی،
حلّاج وار...
و پنبه می زنم تمام خودم را،
شاید خروسی بخواند
یا از مناره شهر
کسی بگوید: خدا بزرگ است.

خورشید...
خروس...
و بانگ موذن
سحرگاه منست.

راست می گفت شاملوی بزرگ،
"خورشید همچون دشنامی بر می آید.."
-بر آمد-
"و روز شرمساری جبران ناپذیری است..."
آری، آری...
پیش از آنکه در سیاهی محو شوم
از خورشید چیزی بگوی،
خدا را خود خواهم یافت...

#فرزادسنایی
#فروردین۱۴۰۰
#بیخوابی

@chekamehsabz🍀