🔗دموکراسی خلق🔗
#دموکراسی_جعلی
✖️اصطلاح «دموکراسی خلق» از رژیم های کمونیستی ارتدوکسی برگرفته شده است که بر اساس الگوی شوروی پس از جنگ جهانی دوم به وجود آمدند. اما در اینجا برای اشاره کلی به الگوهای گوناگون دموکراتیک به کار برده شده که سنت مارکسیستی آنها را ایجاد کرده است. اگرچه این الگوها تفاوت هایی دارند، تضاد آشکاری نیز با الگوهای دموکراتیک آشناتر لیبرالی نشان میدهند. مارکسیست ها دموکراسی لیبرالی یا پارلمانی را دموکراسی «بورژوازی» یا «سرمایه داری» مینامند و آن را بی ارزش می شمارند. با این حال، مارکسیست ها هم به سبب دلالت های روشن مساوات طلبانه دموکراسی به مفهوم یا آرمان دموکراسی گرایش یافتند. این اصطلاح به ویژه برای تعریف هدف برابری اجتماعی به کار برده شده که برآمده از مالکیت عمومی ثروت( در معنای اصلی «دموکراسی اجتماعی»)، و در تقابل با دموکراسی «سیاسی» بود که فقط صورت ظاهر برابری را به وجود می آورد.
مارکس معتقد بود که براندازی سرمایه داری آغاز شکوفایی دموکراسی واقعی خواهد بود. به نظر او، جامعه کمونیستی کامل فقط پس از دوره گذار «دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا» به وجود می آید. در واقع، نظام دموکراسی «بورژوایی» جای خود را به نظام کاملاً متفاوت دموکراسی «پرولتاریایی» میدهد. اگرچه مارکس چگونگی سازمان یافتن این جامعه در حال گذار را به طور مفصل توصیف نکرد، شکل و قالب کلی آن را میتوان از ستایشی که او از کمون پاریس در سال ۱۸۷۱ به عمل آورد دریافت. کمون پاریس تجربه کوتاه مدتی بود که به دموکراسی مستقیم بسیار نزدیک شد. با این حال ماکس پیشبینی کرد که به محض از میان رفتن تضاد طبقاتی و به وجود آمدن جامعه کمونیستی کامل، دولت پرولتاریایی نابود میشود. این اتفاق نه تنها نیاز به حکومت، قانون و حتی سیاست را از بین میبرد، بلکه نیاز به دموکراسی را هم در واقع رفع میکند.
اما آن شکل از دموکراسی که در دولت های کمونیستی سده بیستم شکل گرفت، بیشتر از مارکس وامدار اندیشه های لنین است. اگرچه شعار سال ۱۹۱۷ لنین مبنی بر اینکه «همه قدرت برای شوراها» (شوراهای کارگران، سربازان و ملوانان) مفهوم دموکراسی کمونی را زنده نگه داشت، در واقع، در روسیه شوروی قدرت خیلی زود در دست حزب بلشویک ( که پس از مدت کوتاهی حزب کمونیست نامیده شد) قرار گرفت. به نظر لنين، این حزب «پیشگام طبقه کارگر» بود. حزب مذکور که مسلح به مارکسیسم بود، ادعا میکرد که میتواند منافع واقعی پرولتاریا را درک کند و آن را به عملی کردن توانمندیهای انقلابی خود رهنمون شود. این نظریه سنگ بنای «دموکراسی لنینیستی» در اتحاد شوروی شد، و همه رژیم های کمونیستی دیگر نیز آن را به مثابه یکی از ویژگیهای کانونی مارکسیسم - لنینیسم پذیرفتند.
🔎اما ضعف این الگو آن است که لنین نتوانست هیچ سازوکاری برای کنترل قدرت حزب کمونیست (و به ویژه رهبران آن)، و تضمین وفاداری آن به طبقه پرولتاریا در آن ایجاد کند. در این مورد، می توان سخن ارسطو را در قالب الفاظی دیگر باز گفت:
«چه کسی از حزب کمونیست پاسداری خواهد کرد؟»
📚سیاست-اندرو هیوود
#دموکراسی_جعلی
✖️اصطلاح «دموکراسی خلق» از رژیم های کمونیستی ارتدوکسی برگرفته شده است که بر اساس الگوی شوروی پس از جنگ جهانی دوم به وجود آمدند. اما در اینجا برای اشاره کلی به الگوهای گوناگون دموکراتیک به کار برده شده که سنت مارکسیستی آنها را ایجاد کرده است. اگرچه این الگوها تفاوت هایی دارند، تضاد آشکاری نیز با الگوهای دموکراتیک آشناتر لیبرالی نشان میدهند. مارکسیست ها دموکراسی لیبرالی یا پارلمانی را دموکراسی «بورژوازی» یا «سرمایه داری» مینامند و آن را بی ارزش می شمارند. با این حال، مارکسیست ها هم به سبب دلالت های روشن مساوات طلبانه دموکراسی به مفهوم یا آرمان دموکراسی گرایش یافتند. این اصطلاح به ویژه برای تعریف هدف برابری اجتماعی به کار برده شده که برآمده از مالکیت عمومی ثروت( در معنای اصلی «دموکراسی اجتماعی»)، و در تقابل با دموکراسی «سیاسی» بود که فقط صورت ظاهر برابری را به وجود می آورد.
مارکس معتقد بود که براندازی سرمایه داری آغاز شکوفایی دموکراسی واقعی خواهد بود. به نظر او، جامعه کمونیستی کامل فقط پس از دوره گذار «دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا» به وجود می آید. در واقع، نظام دموکراسی «بورژوایی» جای خود را به نظام کاملاً متفاوت دموکراسی «پرولتاریایی» میدهد. اگرچه مارکس چگونگی سازمان یافتن این جامعه در حال گذار را به طور مفصل توصیف نکرد، شکل و قالب کلی آن را میتوان از ستایشی که او از کمون پاریس در سال ۱۸۷۱ به عمل آورد دریافت. کمون پاریس تجربه کوتاه مدتی بود که به دموکراسی مستقیم بسیار نزدیک شد. با این حال ماکس پیشبینی کرد که به محض از میان رفتن تضاد طبقاتی و به وجود آمدن جامعه کمونیستی کامل، دولت پرولتاریایی نابود میشود. این اتفاق نه تنها نیاز به حکومت، قانون و حتی سیاست را از بین میبرد، بلکه نیاز به دموکراسی را هم در واقع رفع میکند.
اما آن شکل از دموکراسی که در دولت های کمونیستی سده بیستم شکل گرفت، بیشتر از مارکس وامدار اندیشه های لنین است. اگرچه شعار سال ۱۹۱۷ لنین مبنی بر اینکه «همه قدرت برای شوراها» (شوراهای کارگران، سربازان و ملوانان) مفهوم دموکراسی کمونی را زنده نگه داشت، در واقع، در روسیه شوروی قدرت خیلی زود در دست حزب بلشویک ( که پس از مدت کوتاهی حزب کمونیست نامیده شد) قرار گرفت. به نظر لنين، این حزب «پیشگام طبقه کارگر» بود. حزب مذکور که مسلح به مارکسیسم بود، ادعا میکرد که میتواند منافع واقعی پرولتاریا را درک کند و آن را به عملی کردن توانمندیهای انقلابی خود رهنمون شود. این نظریه سنگ بنای «دموکراسی لنینیستی» در اتحاد شوروی شد، و همه رژیم های کمونیستی دیگر نیز آن را به مثابه یکی از ویژگیهای کانونی مارکسیسم - لنینیسم پذیرفتند.
🔎اما ضعف این الگو آن است که لنین نتوانست هیچ سازوکاری برای کنترل قدرت حزب کمونیست (و به ویژه رهبران آن)، و تضمین وفاداری آن به طبقه پرولتاریا در آن ایجاد کند. در این مورد، می توان سخن ارسطو را در قالب الفاظی دیگر باز گفت:
«چه کسی از حزب کمونیست پاسداری خواهد کرد؟»
📚سیاست-اندرو هیوود