«مردم حق دارند در هرکجای دنیا که باشند در برابر حکومتی که نمیخواهند، بپا خیزند و آنرا به زیر کشند تا حاکمیتی که خود را لایق آن میدانند برپا کنند. این «حق» تنها نیرویی است که میتواند همه جهان را آزاد کند.» ―
آبراهام لینکلن-شانزدهمین رئیس جمهوری آمریکا-لینکلن توسط یک بازیگر تئاتر به نام جان ویلکس بوث در آمفی تئاتر فورد مورد اصابت گلوله قرار گرفت و در صبح روز ۱۴ آوریل ۱۸۶۵ درگذشت.
@cafe_andishe95
آبراهام لینکلن-شانزدهمین رئیس جمهوری آمریکا-لینکلن توسط یک بازیگر تئاتر به نام جان ویلکس بوث در آمفی تئاتر فورد مورد اصابت گلوله قرار گرفت و در صبح روز ۱۴ آوریل ۱۸۶۵ درگذشت.
@cafe_andishe95
🌐چرایی فروپاشی شوروی، از یک پنجره❓
ابرقدرت بود؛ شمار کلاهک های هسته ای، تناژ بمب های اتمی، هیدروژنی، نوترونی و سربازان و نیروهای مسلحش با آمریکا برابر بود و یا شانه به شانه می زد.
پراکنش جغرافیایی اقمار، دوستان و متحدینش، بخش هایی از اروپا، آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین را در بر می گرفت.
در واقع پراکنش جغرافیایی نفوذش در برگیرنده لهستان،چک اسلواک، مجارستان، رومانی، بلغارستان، آلبانی، جمهوری دمکراتیک آلمان، اکراین، لیتوانی، لاتوی، استونی، مولداوی، گرجستان، ارمنستان، آذربایجان، قزاقستان، ازبکستان، تاجیکستان، ترکمنستان، قرقیزستان، بلاروس، روسیه، آنگولا، موزامبیک، گینه بیسائو،اتیوپی، سومالی، ویتنام، کوبا و گاه چین، کره شمالی، یوگسلاوی( صربستان، کروآسی، اسلوونی، مقدونیه، بوسنی، کوزوو) ، مغولستان، کامبوج، لائوس، سوریه، عراق، مصر و... بود. تقریبا در برگیرنده ۴۸درصد پهنه خشکی ها و ۵۷ درصد نفوس زمین.
از ۱۹۴۵ تا ۱۹۹۱، دستکم در ۱۲۳ جنگ نیابتی علیه آمریکا و متحدانش شرکت کرد. پشت پرده بیشتر کودتا ها، انقلاب ها، شورش ها و... جهان بود.
🔻ولی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، با این همه گندگی و جبروت، در بازارهای کالا، بورس و حتی انرژی، سهمی "ذره ای" داشت.
کدامین برند لوازم خانگی، آرایشی-بهداشتی، خودرو، رایانه، شناورسازی، سیستم حمل و نقل و...جهانی و فراگیر، همانند توشیبا، هوندا، فیلیپس، بوش، رنو، فورد،ساخت شوروی و اقمارش، به گوشتان خورده و آشناست؟!
سیستم ایدئولوژیک سوسیالیستی در خلق و ساخت فضاهای دگماتیک و خشن، مانند راه اندازی کودتا، شورش و انقلاب، ماهر و کارآمد شده بود، ولی تمرکزی بر ساخت فضاهای رفاهی-مصرفی نداشت. بازارها را نشناخت و در عرصه کلان و فراگیر بورس ها نتوانست راهی پیدا کند.
شوروی فروپاشید، چون به زندگی ها و بازارها بی اعتنا بود؛ چین زنده و تا حدودی پویا مانده است، چون راز ماندن و پایداری را تا حدودی یافته است. تفاوت میان این دو، تفاوت استالین و دنگ شیائو است.
ی.کریمی پور
@cafe_andishe95
ابرقدرت بود؛ شمار کلاهک های هسته ای، تناژ بمب های اتمی، هیدروژنی، نوترونی و سربازان و نیروهای مسلحش با آمریکا برابر بود و یا شانه به شانه می زد.
پراکنش جغرافیایی اقمار، دوستان و متحدینش، بخش هایی از اروپا، آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین را در بر می گرفت.
در واقع پراکنش جغرافیایی نفوذش در برگیرنده لهستان،چک اسلواک، مجارستان، رومانی، بلغارستان، آلبانی، جمهوری دمکراتیک آلمان، اکراین، لیتوانی، لاتوی، استونی، مولداوی، گرجستان، ارمنستان، آذربایجان، قزاقستان، ازبکستان، تاجیکستان، ترکمنستان، قرقیزستان، بلاروس، روسیه، آنگولا، موزامبیک، گینه بیسائو،اتیوپی، سومالی، ویتنام، کوبا و گاه چین، کره شمالی، یوگسلاوی( صربستان، کروآسی، اسلوونی، مقدونیه، بوسنی، کوزوو) ، مغولستان، کامبوج، لائوس، سوریه، عراق، مصر و... بود. تقریبا در برگیرنده ۴۸درصد پهنه خشکی ها و ۵۷ درصد نفوس زمین.
از ۱۹۴۵ تا ۱۹۹۱، دستکم در ۱۲۳ جنگ نیابتی علیه آمریکا و متحدانش شرکت کرد. پشت پرده بیشتر کودتا ها، انقلاب ها، شورش ها و... جهان بود.
🔻ولی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، با این همه گندگی و جبروت، در بازارهای کالا، بورس و حتی انرژی، سهمی "ذره ای" داشت.
کدامین برند لوازم خانگی، آرایشی-بهداشتی، خودرو، رایانه، شناورسازی، سیستم حمل و نقل و...جهانی و فراگیر، همانند توشیبا، هوندا، فیلیپس، بوش، رنو، فورد،ساخت شوروی و اقمارش، به گوشتان خورده و آشناست؟!
سیستم ایدئولوژیک سوسیالیستی در خلق و ساخت فضاهای دگماتیک و خشن، مانند راه اندازی کودتا، شورش و انقلاب، ماهر و کارآمد شده بود، ولی تمرکزی بر ساخت فضاهای رفاهی-مصرفی نداشت. بازارها را نشناخت و در عرصه کلان و فراگیر بورس ها نتوانست راهی پیدا کند.
شوروی فروپاشید، چون به زندگی ها و بازارها بی اعتنا بود؛ چین زنده و تا حدودی پویا مانده است، چون راز ماندن و پایداری را تا حدودی یافته است. تفاوت میان این دو، تفاوت استالین و دنگ شیائو است.
ی.کریمی پور
@cafe_andishe95
🔰هایدگر ،یاسپرس و نازیسم
در ماه مه هایدگر دوباره به هایدلبرگ آمد،اما این بار سمتِ ریاست دانشگاه فرایبورگ،او نطقی بلند و مطول برای دانشجویان ایراد کرد و در آن از برنامه های نازی برای دانشگاه ها سخن گفت.
کارل یاسپرس(دوستش و فیلسوف)با ابروانی در هم کشیده و دستهای فرو رفته در جیب در ردیف نخست نشسته بود.پس از آنکه به خانۀ یاسپرس برگشتند ،میزبان کوشید هایدگر را به حرف آورد و متذکر شد که البته ممکن نیست هایدگر با موضع نازی ها نسبت به مسئله یهود موافق باشد.
هایدگر اما گفت:"اما یک شبکه بین المللی خطرناک یهودیان وجود دارد"(یهود هراسی/ستیزی)
یاسپرس گفت:چگونه مردی بی فرهنگ چون آدولف هیتلر می تواند رهبر آلمان باشد؟
🔻هایدگر پاسخ داد:"فرهنگ اهمیتی ندارد؛به دستهای شگفت انگیزش نگاه کن."
هایدگر زودتر از موعد خانه یاسپرس را ترک کرد و دیگر هیچگاه دوست قدیمی خود را ندید
یاسپرس از شنیدن این سخنان مبهوت و حیران ماند.
یاسپرس در زندگی نامه فلسفی اش خود را سرزنش میکند که قصور کرده و باعث شده دوستش "روی ریل ها فرو افتد"
📚روشنفکران و سیاست
@cafe_andishe95
در ماه مه هایدگر دوباره به هایدلبرگ آمد،اما این بار سمتِ ریاست دانشگاه فرایبورگ،او نطقی بلند و مطول برای دانشجویان ایراد کرد و در آن از برنامه های نازی برای دانشگاه ها سخن گفت.
کارل یاسپرس(دوستش و فیلسوف)با ابروانی در هم کشیده و دستهای فرو رفته در جیب در ردیف نخست نشسته بود.پس از آنکه به خانۀ یاسپرس برگشتند ،میزبان کوشید هایدگر را به حرف آورد و متذکر شد که البته ممکن نیست هایدگر با موضع نازی ها نسبت به مسئله یهود موافق باشد.
هایدگر اما گفت:"اما یک شبکه بین المللی خطرناک یهودیان وجود دارد"(یهود هراسی/ستیزی)
یاسپرس گفت:چگونه مردی بی فرهنگ چون آدولف هیتلر می تواند رهبر آلمان باشد؟
🔻هایدگر پاسخ داد:"فرهنگ اهمیتی ندارد؛به دستهای شگفت انگیزش نگاه کن."
هایدگر زودتر از موعد خانه یاسپرس را ترک کرد و دیگر هیچگاه دوست قدیمی خود را ندید
یاسپرس از شنیدن این سخنان مبهوت و حیران ماند.
یاسپرس در زندگی نامه فلسفی اش خود را سرزنش میکند که قصور کرده و باعث شده دوستش "روی ریل ها فرو افتد"
📚روشنفکران و سیاست
@cafe_andishe95
🖼ایشان زاده- مانا نیستانی
🔻صحبتهای طیبه ماهروزاده، همسر غلامعلی حدادعادل در باره دلیل تآسیس مدرسه فرهنگ بار دیگر بحث رانتهای مسئولین و امتیازات ویژه برای فرزندانشان را مطرح کرده است.
همسر رییس فرهنگستان زبان و ادب فارسی در یک برنامه تلویزیونی میگوید که پسرش در سال ششم میخواسته از رشته ریاضی به علوم انسانی برود و دنبال مدرسهای میگشتهاند تا از نظر درسی خوب و از لحاظ محیطی سالم باشد چون چنین جایی در تهران نیافتهاند خودشان مدرسه فرهنگ را تأسیس کردهاند.
برخی منتقدان معتقدند که آقای حدادعادل با توجه به سمت ریاست مجلس توان بردن لایحه یا ماده قانونی را به مجلس داشته تا این نقص را برای تمام فرزندان کشور رفع کند.
@cafe_andishe95
🔻صحبتهای طیبه ماهروزاده، همسر غلامعلی حدادعادل در باره دلیل تآسیس مدرسه فرهنگ بار دیگر بحث رانتهای مسئولین و امتیازات ویژه برای فرزندانشان را مطرح کرده است.
همسر رییس فرهنگستان زبان و ادب فارسی در یک برنامه تلویزیونی میگوید که پسرش در سال ششم میخواسته از رشته ریاضی به علوم انسانی برود و دنبال مدرسهای میگشتهاند تا از نظر درسی خوب و از لحاظ محیطی سالم باشد چون چنین جایی در تهران نیافتهاند خودشان مدرسه فرهنگ را تأسیس کردهاند.
برخی منتقدان معتقدند که آقای حدادعادل با توجه به سمت ریاست مجلس توان بردن لایحه یا ماده قانونی را به مجلس داشته تا این نقص را برای تمام فرزندان کشور رفع کند.
@cafe_andishe95
⚜️تخیل به تمام حوزه های فرهنگ رخنه می کند و آنها را پویا نگه می دارد.
من معتقد نیستم که چیزی به نام"اشکال مدرن نا امیدی و پوچ گرایی اخلاقی"وجود دارد.
به نظر من اینها لولو هایی هستند که سنتگرایان ابداع کرده اند.
اما اگر آنها وجود داشتند ،در آن صورت این تخیل بود که باید بر آنها غلبه می کرد..
📗ریچارد رورتی-فیلسوف آمریکایی
@cafe_andishe95
من معتقد نیستم که چیزی به نام"اشکال مدرن نا امیدی و پوچ گرایی اخلاقی"وجود دارد.
به نظر من اینها لولو هایی هستند که سنتگرایان ابداع کرده اند.
اما اگر آنها وجود داشتند ،در آن صورت این تخیل بود که باید بر آنها غلبه می کرد..
📗ریچارد رورتی-فیلسوف آمریکایی
@cafe_andishe95
** خواندنی:
پیرمرد روستایی از آذربایجان که با پای خود به تهران امده، به کاخ نیاورون رفته و بهترین گوسفندش و کاسهای عسل و کره را تقدیم شاهنشاه و شهبانو کرده بود. مهمتر اینکه هیچ درخواستی هم نداشته است و فقط به شکرانه خوب بودن شرایط زندگی خودش و همروستاییانش به حضور شاهنشاه شرفیاب شده بود!
@cafe_andishe95
پیرمرد روستایی از آذربایجان که با پای خود به تهران امده، به کاخ نیاورون رفته و بهترین گوسفندش و کاسهای عسل و کره را تقدیم شاهنشاه و شهبانو کرده بود. مهمتر اینکه هیچ درخواستی هم نداشته است و فقط به شکرانه خوب بودن شرایط زندگی خودش و همروستاییانش به حضور شاهنشاه شرفیاب شده بود!
@cafe_andishe95
⚫️آیتالله طالقانی یکی از مهمترین کسانی بود که زمان شاه و در زندان، فتوا داد که «کافر نجس است و کمونیستها کافر هستند و ما از بچهمسلمانها میخواهیم که از کمونیستها جدا بشوند».
محمد محمدی گرگانی،فعال سیاسی ملیمذهبی،در کتاب«خاطرات و تاملات در زندان شاه»،به این مسئله اشاره میکند.
منبع:
خاطرات و تاملات در زندان شاه
محمد محمدی گرگانی
نشر نی
فصل دهم با عنوان «فتوای نجاست» ص۲۹۳
————————————-
📍وقتی میگوییم آیتالله طالقانی کمونیستها را نجس میدانست؛ وقتی میگوییم مرتضی مطهری اجداد پیش از اسلام ما را خر میدانست؛ شریعتی از رقیه و کلثوم اسطوره میساخت؛ بازرگان از مبارزه مسلحانه خشونتبار دفاع میکرد و پس از بازگشت از غرب مطهرات در اسلام مینوشت؛ کمونیستها خانه تیمی ترور راه میانداختند و اسلامگراها میخواستند احکام شرع را پیاده کنند و در یک کلام وقتی میگوییم مخالفان شاه اساسا به دنبال آزادی و جامعه مدنی و دموکراسی و حقوق بشر و آزادی سبک زندگی و مانند این نبودند، پاسخ میدهند که نباید زمان و زمانه را فراموش کرد و اقتضائات آن دوره ایران و جهان بود که آدمها، آزادیخواه و دموکرات نباشند؛ اما همینکه به رضاشاه و محمدرضاشاه پهلوی میرسیم ناگهان همین جماعت دوره و زمانه را فراموش میکنند و از شاه توقع برقراری آزادی مانند سويیس قرن بیستویکم را در آن دوره دارند و او را با امروز مقایسه میکنند.
محمدرضا شاه با در نظرگرفتن دوران و زمانهی زمامداریاش بیشک از اغلب مخالفان خود درک بهتری از جهان و پیشرفت ایران داشت و وطندوستیاش هم قابل قیاس با بسیاری از مخالفانش نبود.
بهزاد مهرانی
@cafe_andishe95
محمد محمدی گرگانی،فعال سیاسی ملیمذهبی،در کتاب«خاطرات و تاملات در زندان شاه»،به این مسئله اشاره میکند.
منبع:
خاطرات و تاملات در زندان شاه
محمد محمدی گرگانی
نشر نی
فصل دهم با عنوان «فتوای نجاست» ص۲۹۳
————————————-
📍وقتی میگوییم آیتالله طالقانی کمونیستها را نجس میدانست؛ وقتی میگوییم مرتضی مطهری اجداد پیش از اسلام ما را خر میدانست؛ شریعتی از رقیه و کلثوم اسطوره میساخت؛ بازرگان از مبارزه مسلحانه خشونتبار دفاع میکرد و پس از بازگشت از غرب مطهرات در اسلام مینوشت؛ کمونیستها خانه تیمی ترور راه میانداختند و اسلامگراها میخواستند احکام شرع را پیاده کنند و در یک کلام وقتی میگوییم مخالفان شاه اساسا به دنبال آزادی و جامعه مدنی و دموکراسی و حقوق بشر و آزادی سبک زندگی و مانند این نبودند، پاسخ میدهند که نباید زمان و زمانه را فراموش کرد و اقتضائات آن دوره ایران و جهان بود که آدمها، آزادیخواه و دموکرات نباشند؛ اما همینکه به رضاشاه و محمدرضاشاه پهلوی میرسیم ناگهان همین جماعت دوره و زمانه را فراموش میکنند و از شاه توقع برقراری آزادی مانند سويیس قرن بیستویکم را در آن دوره دارند و او را با امروز مقایسه میکنند.
محمدرضا شاه با در نظرگرفتن دوران و زمانهی زمامداریاش بیشک از اغلب مخالفان خود درک بهتری از جهان و پیشرفت ایران داشت و وطندوستیاش هم قابل قیاس با بسیاری از مخالفانش نبود.
بهزاد مهرانی
@cafe_andishe95
🔥فساد مردم ناشی از فساد زمامداران است
#نیکولو_ماکیاوللی
■ هیچ زمامداری حق ندارد از تقصیرهایی که شهروندان مرتکب میشوند شکایت کند چون تقصیرهای اینان یا از اهمال خود او نشأت میگیرند یا از اینکه خودش سرمشق بدی برای شهروندان است. اگر در احوال مللی که امروز به دزدی و راهزنی و معایبی از این قبیل متهماند نیک بنگریم خواهیم دید که چون زمامدارانشان دارای آن معایباند، آنگونه شدهاند.
■ منطقه رومانیا پیش از آنکه پاپ آلکساندر ششم شهریاران کوچک را از آنجا بیرون کند، نمونهی زندگی فسادآلود بود و هر بهانه کوچک در آنجا سبب دزدی و غارت و آدمکشی میگردید. مردمان آن منطقه از آنرو چنان بودند که زمامدارانشان فاسد بودند نه از آنرو که، چنانکه زمامدارانشان ادعا میکردند، طبیعت مردمان فاسد شده بود.
■ آن زمامداران تنگدست بودند و میخواستند مانند توانگران زندگی کنند. از اینرو چاره نداشتند جز اینکه راه دزدی و غارت در پیش گیرند، و این کار را به روشهای گوناگون انجام میدادند. یکی از وسایل زیانباری که از آن استفاده میکردند این بود که با وضع قانون عملی را ممنوع میساختند و آنگاه خودشان نخستین کسانی بودند که موجبات تجاوز از آن قانون را فراهم میکردند، ولی کسانی را که خلاف قانون عمل کرده بودند هنگامی مجازات میکردند که میدیدند مردمان بسیاری مرتکب آن تقصير شدهاند: پس مجازات برای نگاهداشتن حرمت قانون نبود بلکه مرادشان این بود که جریمهای هر چه بیشتر وصول کنند. نتیجه این بود که مردم روزبهروز فقیرتر میشدند ولی بهتر نمیگردیدند، و فقیرشدگان به اموال کسانی دستدرازی میکردند که ضعیفتر از خود ایشان بودند. از اینجا همه معایبی ریشه گرفتند که پیشتر برشمردم و منشأ اصلی همه آنها خود زمامداران بودند.
■گزارش تیتوس لیویوس سخن مرا تأیید میکند: وقتیکه فرستادگان روم مقداری از غنیمت شهر "ویی" را که وقف پرستشگاه آپولون بود به پرستشگاه میبردند، راهزنان دریایی شهر لیپاریس در سیسیل آنان را دستگیر کردند و به شهر بردند. چون تیماسیتئوس شهریار لیپاریس شنید که آن اموال را چه کسان و به چه منظور روانه کردهاند، با اینکه در شهر لیپاریس به جهان آمده بود مانند شهروندی رومی رفتار کرد، و به مردم شهر گفت غارت کردن چنین مالی دور از خداپرستی است، و فرستادگان روم را با اموال وقف آزاد کرد و بهراه انداخت. لیویوس در این باره میگوید: «تیماسیتئوس دلهای مردمان را، که همیشه مشابه زمامدار خویشاند، با احساس خداپرستی آکنده بود.» لورنتسو دِ مدیچی نیز در تأیید این سخن میگوید: «مردمان از سرمشق زمامدار پیروی میکنند چون همیشه چشمشان به زمامدار دوخته است».
📘گفتارها، نیکولو ماکیاولی
@cafe_andishe95
#نیکولو_ماکیاوللی
■ هیچ زمامداری حق ندارد از تقصیرهایی که شهروندان مرتکب میشوند شکایت کند چون تقصیرهای اینان یا از اهمال خود او نشأت میگیرند یا از اینکه خودش سرمشق بدی برای شهروندان است. اگر در احوال مللی که امروز به دزدی و راهزنی و معایبی از این قبیل متهماند نیک بنگریم خواهیم دید که چون زمامدارانشان دارای آن معایباند، آنگونه شدهاند.
■ منطقه رومانیا پیش از آنکه پاپ آلکساندر ششم شهریاران کوچک را از آنجا بیرون کند، نمونهی زندگی فسادآلود بود و هر بهانه کوچک در آنجا سبب دزدی و غارت و آدمکشی میگردید. مردمان آن منطقه از آنرو چنان بودند که زمامدارانشان فاسد بودند نه از آنرو که، چنانکه زمامدارانشان ادعا میکردند، طبیعت مردمان فاسد شده بود.
■ آن زمامداران تنگدست بودند و میخواستند مانند توانگران زندگی کنند. از اینرو چاره نداشتند جز اینکه راه دزدی و غارت در پیش گیرند، و این کار را به روشهای گوناگون انجام میدادند. یکی از وسایل زیانباری که از آن استفاده میکردند این بود که با وضع قانون عملی را ممنوع میساختند و آنگاه خودشان نخستین کسانی بودند که موجبات تجاوز از آن قانون را فراهم میکردند، ولی کسانی را که خلاف قانون عمل کرده بودند هنگامی مجازات میکردند که میدیدند مردمان بسیاری مرتکب آن تقصير شدهاند: پس مجازات برای نگاهداشتن حرمت قانون نبود بلکه مرادشان این بود که جریمهای هر چه بیشتر وصول کنند. نتیجه این بود که مردم روزبهروز فقیرتر میشدند ولی بهتر نمیگردیدند، و فقیرشدگان به اموال کسانی دستدرازی میکردند که ضعیفتر از خود ایشان بودند. از اینجا همه معایبی ریشه گرفتند که پیشتر برشمردم و منشأ اصلی همه آنها خود زمامداران بودند.
■گزارش تیتوس لیویوس سخن مرا تأیید میکند: وقتیکه فرستادگان روم مقداری از غنیمت شهر "ویی" را که وقف پرستشگاه آپولون بود به پرستشگاه میبردند، راهزنان دریایی شهر لیپاریس در سیسیل آنان را دستگیر کردند و به شهر بردند. چون تیماسیتئوس شهریار لیپاریس شنید که آن اموال را چه کسان و به چه منظور روانه کردهاند، با اینکه در شهر لیپاریس به جهان آمده بود مانند شهروندی رومی رفتار کرد، و به مردم شهر گفت غارت کردن چنین مالی دور از خداپرستی است، و فرستادگان روم را با اموال وقف آزاد کرد و بهراه انداخت. لیویوس در این باره میگوید: «تیماسیتئوس دلهای مردمان را، که همیشه مشابه زمامدار خویشاند، با احساس خداپرستی آکنده بود.» لورنتسو دِ مدیچی نیز در تأیید این سخن میگوید: «مردمان از سرمشق زمامدار پیروی میکنند چون همیشه چشمشان به زمامدار دوخته است».
📘گفتارها، نیکولو ماکیاولی
@cafe_andishe95
🌏وقتی خروشچف در شوروی فرایند استالینزدایی را آغاز کرد این استالینزدایی منحصر و محصور در شوروی نماند و به دیگر کشورهای کمونیستی در اروپای شرقی هم کشیده شد. مسکو همواره نگران سرعت این استالینزدایی در کشورهای کمونیستی اقماری بود.
علیرغم تلاش خروشچف برای جلوگیری از تسریع استالینزدایی، شرایط سقوط حکومتهای کمونیستی فراهم شد. حتا بسیاری از تحلیلگران معتقدند آغاز فروپاشی شوروی در همان بیستمین کنگره حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی کلید خورد.
تقدسزدایی خروشچف از «کیش شخصیت» در همان حدی که میخواست نماند.
تقدسزدایی از دین، پیامبر، تاریخ، اشخاص مقدس تاریخی و ... اگر آغاز بشود هیچگاه در حدی که آغازگرانش میخواهند نخواهد ماند.
پروژه فکری روشنفکری دینی پس از انقلاب اسلامی و به دنبال نابسامانشدن ایران به دست یک حکومت اسلامی با تقدسزدایی از سیاست و رهبران سیاسی آغاز شد.
روشنفکری دینی که بیشتر یک پروژه سیاسی است تا الهیاتی، فلسفی و کلامی با هدف تقدسزدایی از سیاست از طریق تقدسزدایی از دین آغاز شد.
این روشنفکران تلاش داشتند تا آن حدی از دین تقدسزدایی کنند که به کار یک حکومت شبه مذهبی «اصلاحطلب» بیاید؛ حکومتی که به تعبیر عبدالکریم سروش برخی از اصول محکم دینی را در قانونگذاری لحاظ کند و پروای دین داشته باشد تا مبادا در یک جامعهی دینی کافران بر مصدر امور بنشینند.
اما این تقدسزدایی در میان علاقهمندان به نحله روشنفکری دینی در آن حدی که اصلاحطلبان مذهبی توقع داشتند نماند و بسیاری از علاقهمندان به آنها دریافتند که پروسه تقدسزدایی یک پروسه همه یا هیچ است به این معنا که یا ما در سپهر سیاست به امر مقدس باور داریم و یا نداریم. و اگر قرار بر تقدسزدایی از امور باشد چرا باید به کسانی محتاج باشیم که حد و حدود آن را مشخص کنند.
اینگونه شد که بسیاری از این تقدسزدایی نصف و نیمه که روشنفکران دینی تبلیغ می کردند بریدند.
ب.مهرانی
@cafe_andishe95
علیرغم تلاش خروشچف برای جلوگیری از تسریع استالینزدایی، شرایط سقوط حکومتهای کمونیستی فراهم شد. حتا بسیاری از تحلیلگران معتقدند آغاز فروپاشی شوروی در همان بیستمین کنگره حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی کلید خورد.
تقدسزدایی خروشچف از «کیش شخصیت» در همان حدی که میخواست نماند.
تقدسزدایی از دین، پیامبر، تاریخ، اشخاص مقدس تاریخی و ... اگر آغاز بشود هیچگاه در حدی که آغازگرانش میخواهند نخواهد ماند.
پروژه فکری روشنفکری دینی پس از انقلاب اسلامی و به دنبال نابسامانشدن ایران به دست یک حکومت اسلامی با تقدسزدایی از سیاست و رهبران سیاسی آغاز شد.
روشنفکری دینی که بیشتر یک پروژه سیاسی است تا الهیاتی، فلسفی و کلامی با هدف تقدسزدایی از سیاست از طریق تقدسزدایی از دین آغاز شد.
این روشنفکران تلاش داشتند تا آن حدی از دین تقدسزدایی کنند که به کار یک حکومت شبه مذهبی «اصلاحطلب» بیاید؛ حکومتی که به تعبیر عبدالکریم سروش برخی از اصول محکم دینی را در قانونگذاری لحاظ کند و پروای دین داشته باشد تا مبادا در یک جامعهی دینی کافران بر مصدر امور بنشینند.
اما این تقدسزدایی در میان علاقهمندان به نحله روشنفکری دینی در آن حدی که اصلاحطلبان مذهبی توقع داشتند نماند و بسیاری از علاقهمندان به آنها دریافتند که پروسه تقدسزدایی یک پروسه همه یا هیچ است به این معنا که یا ما در سپهر سیاست به امر مقدس باور داریم و یا نداریم. و اگر قرار بر تقدسزدایی از امور باشد چرا باید به کسانی محتاج باشیم که حد و حدود آن را مشخص کنند.
اینگونه شد که بسیاری از این تقدسزدایی نصف و نیمه که روشنفکران دینی تبلیغ می کردند بریدند.
ب.مهرانی
@cafe_andishe95
🚺جولی بریسکمن (juli briskman) زنی 55ساله آمریکایی کارمند شرکتی دولتی بود که دو سال پیش به خاطر نشان دادن انگشت وسط به خودرو دونالد ترامپ شخص اول ایالات متحده که توسط عکاسان شکار شده بود؛ از شرکتش به علت نقض تعهد اخلاقی اخراج شده بود .امسال با استفاده از شهرتی که به این وسیله کسب کرد و کمپین حمایتی که برایش تشکیل شد موفق شد در انتخابات محلی پیروز شده و نماینده ایالت خود شده است!.
#لیبرال_دموکراسی
#ارزش_آزادی_فردی
#آزادی_اجتماعی
@cafe_andishe95
#لیبرال_دموکراسی
#ارزش_آزادی_فردی
#آزادی_اجتماعی
@cafe_andishe95
⚔️🛡در تابستان امسال:
آمریکا ۷۰ کامیون حامل تجهیزات نظامی برای کردهای سوریه ارسال کرد
این کمک های نظامی و لوژستیکی شامگاه روز گذشته (جمعه) به مناطق تحت سیطره نیروهای کرد موسوم به یگان مدافع خلق (ی.پ.گ) و حزب کارگران کردستان (پ.ک.ک) ارسال شد.
این کاروان نظامی از گذرگاه مرزی عراق "سیمالکا" وارد سوریه شده و پس از عبور از شهر "قامشلی" شمال شرق سوریه به طرف شرق فرات وارد شده است.
خودروهای زرهی، کانکس، ابزار آلات حفاری، کامیون و تعداد زیادی مخزن ذخیره سوخت از جمله تجهیزات این کاروان نظامی است.
آمریکا بیش از ۳ سال است که کمک های نظامی و لوژستیکی برای کردهای مستقر در شرق سوریه ارسال می کند.
پیش تر نیز آمریکا ۲۰۰ کامیون نظامی را در حمایت از متحدان کرد خود وارد سوریه کرده بود.
ترکیه همواره نسبت به تحولات شمال سوریه ابراز نگرانی کرده و خواستار قطع روابط آمریکا با نیروهای کُردهای موسوم به «ی.پ.گ» شده است.
اخبار
➖➖➖➖➖
☑️آمریکا تامین کنده سلاح کردهای سوریه در مواجهه با داعش بوده است
اتهام خالی کردن پشت کردها با توجه به اینکه امریکا ترکیه را تهدید به تحریم کرد به پای میز مذاکره برای آتش بس در سوریه کشید خیلی درست به نظر نمی رسد!
کمک به حذف داعش و کشتن رهبر سفاک این گروهک هم در پرونده آمریکا ثبت شده است
#قضاوت_منصفانه
#دوری_از_غربستیزی_کور
@cafe_andishe95
آمریکا ۷۰ کامیون حامل تجهیزات نظامی برای کردهای سوریه ارسال کرد
این کمک های نظامی و لوژستیکی شامگاه روز گذشته (جمعه) به مناطق تحت سیطره نیروهای کرد موسوم به یگان مدافع خلق (ی.پ.گ) و حزب کارگران کردستان (پ.ک.ک) ارسال شد.
این کاروان نظامی از گذرگاه مرزی عراق "سیمالکا" وارد سوریه شده و پس از عبور از شهر "قامشلی" شمال شرق سوریه به طرف شرق فرات وارد شده است.
خودروهای زرهی، کانکس، ابزار آلات حفاری، کامیون و تعداد زیادی مخزن ذخیره سوخت از جمله تجهیزات این کاروان نظامی است.
آمریکا بیش از ۳ سال است که کمک های نظامی و لوژستیکی برای کردهای مستقر در شرق سوریه ارسال می کند.
پیش تر نیز آمریکا ۲۰۰ کامیون نظامی را در حمایت از متحدان کرد خود وارد سوریه کرده بود.
ترکیه همواره نسبت به تحولات شمال سوریه ابراز نگرانی کرده و خواستار قطع روابط آمریکا با نیروهای کُردهای موسوم به «ی.پ.گ» شده است.
اخبار
➖➖➖➖➖
☑️آمریکا تامین کنده سلاح کردهای سوریه در مواجهه با داعش بوده است
اتهام خالی کردن پشت کردها با توجه به اینکه امریکا ترکیه را تهدید به تحریم کرد به پای میز مذاکره برای آتش بس در سوریه کشید خیلی درست به نظر نمی رسد!
کمک به حذف داعش و کشتن رهبر سفاک این گروهک هم در پرونده آمریکا ثبت شده است
#قضاوت_منصفانه
#دوری_از_غربستیزی_کور
@cafe_andishe95
✅چرا اصلاحطلبی شرّ اکبر است؟
❇️بنیادگرایان تأکید دارند که راهشان راه درست است و این راه درست مطلق است یعنی راه دیگری مجاز نیست. اصلاحطلبان اما تلاش میکنند تا همان راه را نرمال کرده و به عموم حقنه کنند. به عبارت دیگر اصلاحطلبان تأکید دارند که راه دیگری وجود ندارد.
مثلاً آزادی حجاب زنان را در نظر بگیرید که یک حق طبیعی مطلق است و حتی حکومت کرهٔ شمالی هم آن را به رسمیت میشناسد. بنیادگرایان شیعه این حق را از چهل میلیون نفر ستاندهاند و آن را راه درست میدانند. اصلاحطلبان اما تمام تلاش خود را میکنند که این ستم آشکار را نوعی رفتار معمول حکومتی و بخشی از قانون که ممکن در هر جایی متفاوت باشد جلوه دهند و همیشه با هر حرکتی که خواهان تغییر آن باشد بجنگند. این فقط یک مثال است.
روی دیگر اصلاحطلبی، مبارزه با ارزشهای لیبرالیسم است. با اینکه عمدهٔ اصلاحطلبان یا سر سفرهٔ لیبرالیسم ارتزاق میکنند و یا به دنیای لیبرال پناهنده شدهاند با ارزشهای پذیرفتهٔ لیبرال در ستیز دائمی هستند. کسانی که هرگز حقی برای مخالفان نظام محبوبشان قائل نیستند و در عین حال از هر حرکت ضد انسانی علیه آنها استقبال میکنند.
اصلاحطلبان قائل به ماکیاولیسم هستند و به همین سبب هیچ چارچوب اخلاقی ندارند. شاید بتوان از میان بنیادگرایان کسانی را یافت که به واسطهٔ چارچوب اعتقادیشان به برخی رذالتها دست نیازند، اما اصلاحطلبان با توجه به فقدان چارچوب فکری (و حرکت در مسیر منفعت شخصی و حزبی) قادرند دست به هر جنایتی بزنند. برای اصلاحطلبان، هدف همیشه وسیله را توجیه میکند.
اصلاحطلبان مُلَوّن، حیلهگر و فریبکارند و در هر روزگاری به اقتضای شرایط موجود، خود را در قالبی که بتواند منافعشان را حفظ کند میآرایند. عوام را به سادگی میفریبند و البته عوام کودن هنوز پس از بیست و دو سال فریفته شدن باز هم گولشان را میخورند.
روش اصلاحطلبان برای حراست از جمهوری اسلامی، ناامیدی از نجات است. تأکید بر این نکته که حالا درست است جمهوری اسلامی اشکالاتی دارد، اما تنها راه موجود است و اگر کسی بخواهد نظم کنونی را براندازد، کشور را سوریه یا ونزوئلا میکند و اگر مخالفان جمهوری اسلامی بر سر کار بیایند از جمهوری اسلامی بدتر خواهند بود. جالب اینکه این استدلالها را در آستانهٔ انتخابات ۹۶ دربارهٔ انتخاب رئیسی نیز مطرح میکردند و البته با این تبلیغات گسترده، عوامِ کودن را همواره با خود همراه کردهاند.
اصلاحطلبان هم پول، هم رسانه و هم نیروی انسانی تربیتشده دارند که در سراسر جهان به دقت مهرهچینی شدهاند و برای روز مبادایی چون امروز که نظام سفاک جمهوری اسلامی بر زانو افتاده است در نظر گرفته شدهاند. آیا ملت ایران باز هم برای چنددهمین بار فریب این دغلکاران را خواهد خورد؟
عجیب زاده
@cafe_andishe95
❇️بنیادگرایان تأکید دارند که راهشان راه درست است و این راه درست مطلق است یعنی راه دیگری مجاز نیست. اصلاحطلبان اما تلاش میکنند تا همان راه را نرمال کرده و به عموم حقنه کنند. به عبارت دیگر اصلاحطلبان تأکید دارند که راه دیگری وجود ندارد.
مثلاً آزادی حجاب زنان را در نظر بگیرید که یک حق طبیعی مطلق است و حتی حکومت کرهٔ شمالی هم آن را به رسمیت میشناسد. بنیادگرایان شیعه این حق را از چهل میلیون نفر ستاندهاند و آن را راه درست میدانند. اصلاحطلبان اما تمام تلاش خود را میکنند که این ستم آشکار را نوعی رفتار معمول حکومتی و بخشی از قانون که ممکن در هر جایی متفاوت باشد جلوه دهند و همیشه با هر حرکتی که خواهان تغییر آن باشد بجنگند. این فقط یک مثال است.
روی دیگر اصلاحطلبی، مبارزه با ارزشهای لیبرالیسم است. با اینکه عمدهٔ اصلاحطلبان یا سر سفرهٔ لیبرالیسم ارتزاق میکنند و یا به دنیای لیبرال پناهنده شدهاند با ارزشهای پذیرفتهٔ لیبرال در ستیز دائمی هستند. کسانی که هرگز حقی برای مخالفان نظام محبوبشان قائل نیستند و در عین حال از هر حرکت ضد انسانی علیه آنها استقبال میکنند.
اصلاحطلبان قائل به ماکیاولیسم هستند و به همین سبب هیچ چارچوب اخلاقی ندارند. شاید بتوان از میان بنیادگرایان کسانی را یافت که به واسطهٔ چارچوب اعتقادیشان به برخی رذالتها دست نیازند، اما اصلاحطلبان با توجه به فقدان چارچوب فکری (و حرکت در مسیر منفعت شخصی و حزبی) قادرند دست به هر جنایتی بزنند. برای اصلاحطلبان، هدف همیشه وسیله را توجیه میکند.
اصلاحطلبان مُلَوّن، حیلهگر و فریبکارند و در هر روزگاری به اقتضای شرایط موجود، خود را در قالبی که بتواند منافعشان را حفظ کند میآرایند. عوام را به سادگی میفریبند و البته عوام کودن هنوز پس از بیست و دو سال فریفته شدن باز هم گولشان را میخورند.
روش اصلاحطلبان برای حراست از جمهوری اسلامی، ناامیدی از نجات است. تأکید بر این نکته که حالا درست است جمهوری اسلامی اشکالاتی دارد، اما تنها راه موجود است و اگر کسی بخواهد نظم کنونی را براندازد، کشور را سوریه یا ونزوئلا میکند و اگر مخالفان جمهوری اسلامی بر سر کار بیایند از جمهوری اسلامی بدتر خواهند بود. جالب اینکه این استدلالها را در آستانهٔ انتخابات ۹۶ دربارهٔ انتخاب رئیسی نیز مطرح میکردند و البته با این تبلیغات گسترده، عوامِ کودن را همواره با خود همراه کردهاند.
اصلاحطلبان هم پول، هم رسانه و هم نیروی انسانی تربیتشده دارند که در سراسر جهان به دقت مهرهچینی شدهاند و برای روز مبادایی چون امروز که نظام سفاک جمهوری اسلامی بر زانو افتاده است در نظر گرفته شدهاند. آیا ملت ایران باز هم برای چنددهمین بار فریب این دغلکاران را خواهد خورد؟
عجیب زاده
@cafe_andishe95
📆امروز، 7 نوامبر، سالروزِ تولد آلبر #کامو (7 نوامبر 1913- 4 ژانویه 1960)، نویسنده، روزنامهنگار و فیلسوف صاحبنام فرانسوی (اصالتاً الجزایری) است. او خالق آثار مشهوری، همچون «بیگانه» (L'Étranger)، «افسانۀ سیزیف» (Le Mythe de Sisyphe)، «طاعون» (L'Étranger)، «سقوط» (La Chute) و... است.
سه سال پیش از مرگش که در اثر سانحۀ رانندگی رخ داد، یعنی در 1957 و در سن 43 سالگی بهدلیل آثار مهم ادبیِ ناظر به مشکلات وجدان بشری در عصر حاضر، برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات شد.
💥با اینکه در 1935 وارد حزب کمونیست شد، اما بهدلیل اعتراض به دشمنی حزب با جنبش ملیگرای مصالی حاج، با اتهام تروتسکیست از حزب اخراج شد. در 1951 کتاب «انسان طاغی» ( L'Homme révolté) را منتشر کرد که تحلیل فلسفی در باب شورش و انقلاب بود و در آن، مخالفتش با کمونیسم را ابراز کرد و موجب شد مورد حملۀ #سارتر در مجلۀ «روزگار نو» قرار بگیرد.
📚 او در نوشتههای خود مسائل و پرسشهایی را به تصویر میکشد که جزو مسائل مهم فلسفی بهشمار میآیند: پرسش از معنای زندگی، چگونگی زندگی، فلسفۀ پوچی و حس بیهودگی و... . از اینرو، معمولاً نام او را در شمار متفکران اگزیستانسیالیست ذکر میکنند؛ اما خودِ او همیشه اطلاق این عنوان را بر خود رد میکرد. وی در اینباره در مصاحبهای (1945) میگوید: «من اگزیستانسیالیست نیستم. هم #سارتر و هم من همیشه متعجب بودهایم که چرا نام ما را پهلوی هم میگذارند». ظاهراً او از هرگونه برچسب خاص خوردن، امتناع میورزید؛ چراکه از حصار اندیشۀ خود در چارچوب مکتبی شناسنامهدار دوری میگزید؛ با این حال، #سارتر در مقدمهای که برای رمان بیگانه مینویسد، اندیشۀ #کامو را با فلاسفهای همچون #پاسکال، #روسو و #نیچه پیوند میزند.
🔍در مجموع، میتوان گفت که گرچه #کامو با روشهای سیستماتیک فلسفه و استدلالورزی سروکار نداشت؛ اما انسانی فلسفهورز بود که میکوشید دغدغههای فلسفی را، نه از راه بیان فلسفی، بلکه از طریق نشاندادن آنها در قالب رمان و نمایشنامه ابراز کند. برخی از پرسشهایی که در قالبهای اشارهشده مطرح کرده است، بیگمان از ذهنی فلسفی و ژرفنگر با تجربۀ زیستۀ ناب برخاسته است؛ مثلاً افسانۀ سیزیف را اینگونه میآغازد:
«تنها یک پرسش جدی و مهم فلسفی وجود دارد و آن نیز خودکشی است».
م.ابریشمی
@cafe_andishe95
سه سال پیش از مرگش که در اثر سانحۀ رانندگی رخ داد، یعنی در 1957 و در سن 43 سالگی بهدلیل آثار مهم ادبیِ ناظر به مشکلات وجدان بشری در عصر حاضر، برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات شد.
💥با اینکه در 1935 وارد حزب کمونیست شد، اما بهدلیل اعتراض به دشمنی حزب با جنبش ملیگرای مصالی حاج، با اتهام تروتسکیست از حزب اخراج شد. در 1951 کتاب «انسان طاغی» ( L'Homme révolté) را منتشر کرد که تحلیل فلسفی در باب شورش و انقلاب بود و در آن، مخالفتش با کمونیسم را ابراز کرد و موجب شد مورد حملۀ #سارتر در مجلۀ «روزگار نو» قرار بگیرد.
📚 او در نوشتههای خود مسائل و پرسشهایی را به تصویر میکشد که جزو مسائل مهم فلسفی بهشمار میآیند: پرسش از معنای زندگی، چگونگی زندگی، فلسفۀ پوچی و حس بیهودگی و... . از اینرو، معمولاً نام او را در شمار متفکران اگزیستانسیالیست ذکر میکنند؛ اما خودِ او همیشه اطلاق این عنوان را بر خود رد میکرد. وی در اینباره در مصاحبهای (1945) میگوید: «من اگزیستانسیالیست نیستم. هم #سارتر و هم من همیشه متعجب بودهایم که چرا نام ما را پهلوی هم میگذارند». ظاهراً او از هرگونه برچسب خاص خوردن، امتناع میورزید؛ چراکه از حصار اندیشۀ خود در چارچوب مکتبی شناسنامهدار دوری میگزید؛ با این حال، #سارتر در مقدمهای که برای رمان بیگانه مینویسد، اندیشۀ #کامو را با فلاسفهای همچون #پاسکال، #روسو و #نیچه پیوند میزند.
🔍در مجموع، میتوان گفت که گرچه #کامو با روشهای سیستماتیک فلسفه و استدلالورزی سروکار نداشت؛ اما انسانی فلسفهورز بود که میکوشید دغدغههای فلسفی را، نه از راه بیان فلسفی، بلکه از طریق نشاندادن آنها در قالب رمان و نمایشنامه ابراز کند. برخی از پرسشهایی که در قالبهای اشارهشده مطرح کرده است، بیگمان از ذهنی فلسفی و ژرفنگر با تجربۀ زیستۀ ناب برخاسته است؛ مثلاً افسانۀ سیزیف را اینگونه میآغازد:
«تنها یک پرسش جدی و مهم فلسفی وجود دارد و آن نیز خودکشی است».
م.ابریشمی
@cafe_andishe95
🗳مهدی کروبی در حصر است و محمد خاتمی ممنوعالتصویر.
کروبی از درون حصر پیام داده است که مردم با صندوق رای قهر نکنند و تنها چیزی که ما داریم همین صندوق رای است.
انتخابات نزدیک است و پیامهای محصورین از حصر برای دعوت مردم به شرکت در انتخابات بیشتر میشود.
محمد خاتمی هم در این دورهها دارای تصویر میشود و از مردم برای شرکت در انتخابات دعوت میکند.
خامنهای هم که در همه روزها، مخالفانش را به هیچ میگیرد، نزدیک انتخابات پدری مهربان میشود و از مخالفان خودش و مخالفان نظام و انقلاب میخواهد که در انتخابات شرکت کنند.
اگر روزگاری شرکت در انتخابات تکلیف شرعی بود، امروز ِروز، دیگر از شرع و اسلام و خون شهدا برای دعوت مردم در انتخابات خبری نیست و سخن از ایران و منافع ملی وکوروش و مرز پرگهر به میان میآید.
گشت ارشاد کمرنگ میشود و هنرمندان رانتخوار بسته به شیر نفت در سینما و موسیقی که هیچ روز سال سیاسی نیستند، به ناگهان یادشان میافتد که ایران در خطر است و راه رهایی هم رنگیکردن انگشتها است.
خلاصه معجون قریبی است این پول نفت که همه مردگان را شب انتخابات زنده میکند تا وطن وطن کنند و شعر حماسی بسرایند و در نهایت به قول اخوان ثالث:
هر که آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار و بینصیب
زآن چه حاصل، جز دروغ و جز دروغ؟
زین چه حاصل، جز فریب و جز فریب؟
بهزاد مهرانی
@cafe_andishe95
کروبی از درون حصر پیام داده است که مردم با صندوق رای قهر نکنند و تنها چیزی که ما داریم همین صندوق رای است.
انتخابات نزدیک است و پیامهای محصورین از حصر برای دعوت مردم به شرکت در انتخابات بیشتر میشود.
محمد خاتمی هم در این دورهها دارای تصویر میشود و از مردم برای شرکت در انتخابات دعوت میکند.
خامنهای هم که در همه روزها، مخالفانش را به هیچ میگیرد، نزدیک انتخابات پدری مهربان میشود و از مخالفان خودش و مخالفان نظام و انقلاب میخواهد که در انتخابات شرکت کنند.
اگر روزگاری شرکت در انتخابات تکلیف شرعی بود، امروز ِروز، دیگر از شرع و اسلام و خون شهدا برای دعوت مردم در انتخابات خبری نیست و سخن از ایران و منافع ملی وکوروش و مرز پرگهر به میان میآید.
گشت ارشاد کمرنگ میشود و هنرمندان رانتخوار بسته به شیر نفت در سینما و موسیقی که هیچ روز سال سیاسی نیستند، به ناگهان یادشان میافتد که ایران در خطر است و راه رهایی هم رنگیکردن انگشتها است.
خلاصه معجون قریبی است این پول نفت که همه مردگان را شب انتخابات زنده میکند تا وطن وطن کنند و شعر حماسی بسرایند و در نهایت به قول اخوان ثالث:
هر که آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار و بینصیب
زآن چه حاصل، جز دروغ و جز دروغ؟
زین چه حاصل، جز فریب و جز فریب؟
بهزاد مهرانی
@cafe_andishe95
❎«مقایسۀ ایران و یوگسلاوی، مقایسهای پادرهوا»❎
از شوخیهای مضحک این روزها این است که ایران را با یوگسلاوی مقایسه میکنند. کسی که چنین مقایسهای میکند حتی یک خط از تاریخ یوگسلاوی نمیداند. فقط شنیده کشوری به نام یوگسلاوی وجود داشته که تجزیه شده. به لحاظ تاریخی بیربطترین مقایسۀ ممکن همین مقایسۀ ایران با یوگسلاوی است. یوگسلاوی کشوری کاغذی بود، یعنی روی کاغذ پدید آمد بود و هیچ ــ مطلقاً هیچ ــ پیشینۀ تاریخی نداشت. حال چطور میتوان آن را با ایرانی مقایسه کرد که چندصد سال است ــ به عهد باستان کاری ندارم ــ مرزهای تعریفشده دارد!؟ کمی از یوگسلاوی میگویم تا خود قضاوت کنید.
تا پیش از ۱۹۱۸ هیچگاه کشوری به نام یوگسلاوی وجود نداشت. نام یوگسلاوی به معنای «اسلاوهای جنوبی» است. ایدۀ تشکیل یوگسلاوی را ملیگرایان صرب پیش از جنگ جهانی اول در سر پروراندند، به عنوان کشوری که اسلاوهای جنوب اروپا را دربرگیرد. اما آنچه این ایده را امکانپذیر کرد شکست امپراتوری «اتریشـمجارستان» بود. اتریشـمجارستان کشوری بزرگی در اروپای مرکزی و جنوبی بود که در جنگ جهانی اول دوشادوش آلمان علیه متفقین میجنگید. اتریشـمجارستان چندملیتی بود و از اواخر قرن نوزدهم گرایشهای ملیگرایانه و تجزیهطلبان در آن اوج گرفت.
اصلاً جرقۀ جنگ جهانی اول چگونه خورد؟ کشور کوچک پادشاهی صربستان در شمال اتریشـمجارستان قرار داشت و ملیگرایان صرب در صربستان و در اتریشـمجارستان در تلاش بودند به هم بپیوندند و کشوری بزرگ بسازند. به همین دلیل علیه حکومت اتریشـمجارستان میجنگیدند. در جریان همین مبارزه گروهی از جوانان ملیگرا فرانتس فردیناند، ولیعهد اتریش را در سارایوو ترور کردند و این جرقۀ بروز جنگ جهانی شد .
پس از شکست آلمان و اتریشـمجارستان فرصتی برای ملیگرایان صرب فراهم شد و چون آن زمان شعار «حق تعیین سرنوشت» مبنای اصلی کشورسازی بود، از ایدۀ تشکیل یوگسلاوی حمایت شد. پس از جنگ جهانی اول کلاف سردرگم و پرآشوبی در اروپای شرقی، مرکزی و جنوبی پدید آمد. سالنی را تصور کنید که دهها نفر با هم گلاویزند و همه همدیگر را میزنند! هر کس به هر کس میرسد مشت و لگد شروع میشود! وضع اروپای شرقی و جنوبی چنین بود. «پادشاهی صربستان، کرواسی و اسلوونی» در چنین شرایطی در ۱۹۱۸ «روی کاغذ» (و نه با خواست ملی مردم) تشکیل شد. ترکیب جمعیتی آن چنین بود: ۴۴% صرب، ۲۳% کروات، ۸% اسلوونیایی، ۶% مسلمان؛ ۱۷% هم اقلیت قومی بودند (آلمانی، مجار، آلبانیایی...). کرواسی و اسلوونی دنبال نظام فدرالی، اما صربها دنبال دولت مرکزی نیرومند بودند. در این کشور انواع تضادها وجود داشت، از تضاد قومی و دینی تا تضاد در توسعهیافتگی (و تا پایان عمر این کشور پابرجا ماند).
این یوگسلاوی کشوری کاغذی بود و بهترین نشانۀ آن هم این بود که پس از آغاز جنگ جهانی دوم وقتی آلمان در ۱۹۴۱ به یوگسلاوی اعلام جنگ کرد، این کشور بدون مقاومت تسلیم و چندپاره شد. آلمان بخشی از آن را برداشت و بخشی را مانند گوشت نذری به بلغارستان و مجارستان بخشید و کشور مستقل کرواسی تحت حکومت فاشیستی اوستاشا (به رهبری آنته پاولیچ) ایجاد شد. گروههای پارتیزانی برای مقابله با آلمان پا گرفت، اما آنها هم به جان هم افتادند. چریکهای صرب (چتنیکها) به پادشاهی صربستان وفادار بودند و چریکهای کمونیست (به رهبری تیتو) دنبال نظامی کمونیستی بودند. در این میان مسلمانان یوگسلاوی (بوسنیاییها) یا برای آلمان میجنگیدند یا خود علیه آن دو گروه چریک دیگر. یک لشکر مخوف به نام «خنجر» از مسلمانان تشکیل شد که زیر نظر اساس میجنگید. پس در ۱۹۴۱ در یوگسلاوی همه علیه همدیگر میجنگیدند و این کشور عملاً نابود شده بود!
برای مثال، کرواتها دهها هزار غیرنظامی صرب و یهودی را کشتند؛ صربها دهها هزار کروات را کشتند؛ بوسنیاییها در جنایات آلمان شریک شدند؛ پارتیزانهای کمونیست شمار زیادی کروات و اسلوونیایی را کشتند...
📍پس چه چیزی باعث بقای یوگسلاوی شد؟ نیروهای متخاصم مانند نوعی بازی حذفی مرگبار همدیگر را کشتند تا یک جناح با شکست دادن همه حاکم شد: کمونیستها به رهبری تیتو بر یوگسلاوی حاکم شدند. تیتو رئیسجمهور مادامالعمر یوگسلاوی شد و با شیوههای رایج در نظامهای کمونیستی (البته کمی ملایمتر) مخالفان را حذف کرد و کشور با زور سرنیزه پابرجا ماند. وقتی تیتو پس از ۳۵ سال دیکتاتوری در ۱۹۸۰ درگذشت صدای ملیگرایانِ صرب، کروات و اسلونیایی بیدرنگ بلند شد. حالا مانده بود نظام سوسیالیستی فروبپاشد. با اولین انتخابات آزادانه در ۱۹۹۰ صفبندی مرگباری شکل گرفت و سال بعد جنگ(های) یوگسلاوی آغاز شد؛ جنگی که برندهای نداشت، همه باختند، یکی بیشتر و یکی کمتر...
🔅پیش از مقایسۀ ایران با کشوری دیگر و صحبت از «بالکانیزاسیون» باید کمی تاریخ بخوانیم!
م.تدینی
@cafe_andishe95
از شوخیهای مضحک این روزها این است که ایران را با یوگسلاوی مقایسه میکنند. کسی که چنین مقایسهای میکند حتی یک خط از تاریخ یوگسلاوی نمیداند. فقط شنیده کشوری به نام یوگسلاوی وجود داشته که تجزیه شده. به لحاظ تاریخی بیربطترین مقایسۀ ممکن همین مقایسۀ ایران با یوگسلاوی است. یوگسلاوی کشوری کاغذی بود، یعنی روی کاغذ پدید آمد بود و هیچ ــ مطلقاً هیچ ــ پیشینۀ تاریخی نداشت. حال چطور میتوان آن را با ایرانی مقایسه کرد که چندصد سال است ــ به عهد باستان کاری ندارم ــ مرزهای تعریفشده دارد!؟ کمی از یوگسلاوی میگویم تا خود قضاوت کنید.
تا پیش از ۱۹۱۸ هیچگاه کشوری به نام یوگسلاوی وجود نداشت. نام یوگسلاوی به معنای «اسلاوهای جنوبی» است. ایدۀ تشکیل یوگسلاوی را ملیگرایان صرب پیش از جنگ جهانی اول در سر پروراندند، به عنوان کشوری که اسلاوهای جنوب اروپا را دربرگیرد. اما آنچه این ایده را امکانپذیر کرد شکست امپراتوری «اتریشـمجارستان» بود. اتریشـمجارستان کشوری بزرگی در اروپای مرکزی و جنوبی بود که در جنگ جهانی اول دوشادوش آلمان علیه متفقین میجنگید. اتریشـمجارستان چندملیتی بود و از اواخر قرن نوزدهم گرایشهای ملیگرایانه و تجزیهطلبان در آن اوج گرفت.
اصلاً جرقۀ جنگ جهانی اول چگونه خورد؟ کشور کوچک پادشاهی صربستان در شمال اتریشـمجارستان قرار داشت و ملیگرایان صرب در صربستان و در اتریشـمجارستان در تلاش بودند به هم بپیوندند و کشوری بزرگ بسازند. به همین دلیل علیه حکومت اتریشـمجارستان میجنگیدند. در جریان همین مبارزه گروهی از جوانان ملیگرا فرانتس فردیناند، ولیعهد اتریش را در سارایوو ترور کردند و این جرقۀ بروز جنگ جهانی شد .
پس از شکست آلمان و اتریشـمجارستان فرصتی برای ملیگرایان صرب فراهم شد و چون آن زمان شعار «حق تعیین سرنوشت» مبنای اصلی کشورسازی بود، از ایدۀ تشکیل یوگسلاوی حمایت شد. پس از جنگ جهانی اول کلاف سردرگم و پرآشوبی در اروپای شرقی، مرکزی و جنوبی پدید آمد. سالنی را تصور کنید که دهها نفر با هم گلاویزند و همه همدیگر را میزنند! هر کس به هر کس میرسد مشت و لگد شروع میشود! وضع اروپای شرقی و جنوبی چنین بود. «پادشاهی صربستان، کرواسی و اسلوونی» در چنین شرایطی در ۱۹۱۸ «روی کاغذ» (و نه با خواست ملی مردم) تشکیل شد. ترکیب جمعیتی آن چنین بود: ۴۴% صرب، ۲۳% کروات، ۸% اسلوونیایی، ۶% مسلمان؛ ۱۷% هم اقلیت قومی بودند (آلمانی، مجار، آلبانیایی...). کرواسی و اسلوونی دنبال نظام فدرالی، اما صربها دنبال دولت مرکزی نیرومند بودند. در این کشور انواع تضادها وجود داشت، از تضاد قومی و دینی تا تضاد در توسعهیافتگی (و تا پایان عمر این کشور پابرجا ماند).
این یوگسلاوی کشوری کاغذی بود و بهترین نشانۀ آن هم این بود که پس از آغاز جنگ جهانی دوم وقتی آلمان در ۱۹۴۱ به یوگسلاوی اعلام جنگ کرد، این کشور بدون مقاومت تسلیم و چندپاره شد. آلمان بخشی از آن را برداشت و بخشی را مانند گوشت نذری به بلغارستان و مجارستان بخشید و کشور مستقل کرواسی تحت حکومت فاشیستی اوستاشا (به رهبری آنته پاولیچ) ایجاد شد. گروههای پارتیزانی برای مقابله با آلمان پا گرفت، اما آنها هم به جان هم افتادند. چریکهای صرب (چتنیکها) به پادشاهی صربستان وفادار بودند و چریکهای کمونیست (به رهبری تیتو) دنبال نظامی کمونیستی بودند. در این میان مسلمانان یوگسلاوی (بوسنیاییها) یا برای آلمان میجنگیدند یا خود علیه آن دو گروه چریک دیگر. یک لشکر مخوف به نام «خنجر» از مسلمانان تشکیل شد که زیر نظر اساس میجنگید. پس در ۱۹۴۱ در یوگسلاوی همه علیه همدیگر میجنگیدند و این کشور عملاً نابود شده بود!
برای مثال، کرواتها دهها هزار غیرنظامی صرب و یهودی را کشتند؛ صربها دهها هزار کروات را کشتند؛ بوسنیاییها در جنایات آلمان شریک شدند؛ پارتیزانهای کمونیست شمار زیادی کروات و اسلوونیایی را کشتند...
📍پس چه چیزی باعث بقای یوگسلاوی شد؟ نیروهای متخاصم مانند نوعی بازی حذفی مرگبار همدیگر را کشتند تا یک جناح با شکست دادن همه حاکم شد: کمونیستها به رهبری تیتو بر یوگسلاوی حاکم شدند. تیتو رئیسجمهور مادامالعمر یوگسلاوی شد و با شیوههای رایج در نظامهای کمونیستی (البته کمی ملایمتر) مخالفان را حذف کرد و کشور با زور سرنیزه پابرجا ماند. وقتی تیتو پس از ۳۵ سال دیکتاتوری در ۱۹۸۰ درگذشت صدای ملیگرایانِ صرب، کروات و اسلونیایی بیدرنگ بلند شد. حالا مانده بود نظام سوسیالیستی فروبپاشد. با اولین انتخابات آزادانه در ۱۹۹۰ صفبندی مرگباری شکل گرفت و سال بعد جنگ(های) یوگسلاوی آغاز شد؛ جنگی که برندهای نداشت، همه باختند، یکی بیشتر و یکی کمتر...
🔅پیش از مقایسۀ ایران با کشوری دیگر و صحبت از «بالکانیزاسیون» باید کمی تاریخ بخوانیم!
م.تدینی
@cafe_andishe95
◽️کاملا طبیعی است که هر چه ایمان مذهبی بیشتر باشد، نیاز اساتید دانشگاه به دانش نیز کمتر می شود، انطور که در روزگار آلتشتاین فقط کافی بود آدم با مهملات هگل آشنا باشد. اما وقتی در انتصاب اساتید ایمان مذهبی بتواند جای دانش را بگیرد، این آقایان محترم دیگر زحمت کسب دانش را به خود نمی دهند.
تارتوف*ها و شیادان مقدس مآب باید بایستند و از خودشان بپرسند که «وقتی ما می گوییم باورمان این است، چه کسی باورمان خواهد کرد؟» این که این آقایان محترم استاد هستند برای کسانی که آنها را منصوب کرده اند مهم است؛ من می گویم این ها صرفا نویسندگان مزخرفی هستند که من دارم عليه تأثیر مخربشان چیز مینویسم. من به دنبال حقیقت بوده ام، نه کرسی استادی.
📚آرتور شوپنهاور
*«تارتوف»: مَثَل ریا و مکر در کمدی مشهور «مولیر». این نام در اروپا در مورد مرد عابدنما، مکار و ناپاک استعمال می شود.
@cafe_andishe95
تارتوف*ها و شیادان مقدس مآب باید بایستند و از خودشان بپرسند که «وقتی ما می گوییم باورمان این است، چه کسی باورمان خواهد کرد؟» این که این آقایان محترم استاد هستند برای کسانی که آنها را منصوب کرده اند مهم است؛ من می گویم این ها صرفا نویسندگان مزخرفی هستند که من دارم عليه تأثیر مخربشان چیز مینویسم. من به دنبال حقیقت بوده ام، نه کرسی استادی.
📚آرتور شوپنهاور
*«تارتوف»: مَثَل ریا و مکر در کمدی مشهور «مولیر». این نام در اروپا در مورد مرد عابدنما، مکار و ناپاک استعمال می شود.
@cafe_andishe95
(((((((((((حکایت))))))))))
📍اسب چند دندان دارد؟!
فرانسیس بیکن-فیلسوف مشهور تجربهگرا میگوید روزی در میدان شهر میان چند کشیش بحث شدیدی در گرفته بود که اسب چند دندان دارد؟
هرکس به استناد سخن یکی از بزرگان و فلاسفه عددی میگفت. یکی فریاد میزد ارسطو گفته است اسب ۴۰ دندان دارد. دیگری عددی دیگر را از فیلسوفی دیگر نقل میکرد و...
بیکن میگوید دست برقضا اسبی در آن نزدیکی بود. پیش رفتم و گفتم به جای این همه بحث چرا دندانهای این اسب را نمیشمارید؟
یکی از آنها پوزخندی از سر تمسخر زد و گفت: یعنی تو می گویی اسب بیشتر از ارسطو میفهمد؟!
شاید شما هم مانند من از طرز فکر این کشیشان حیرت زده شده باشید، اما خود ما هم گاهی مانند کشیشهای مذکور عمل میکنیم.ما گاهی آنقدر باورها و اعتقادات ذهنی خودمان را قطعی و بدیهی میگیریم که با دیدن هزاران شاهد عینی و مجسم هم حاضر نیستیم از آنها دست برداریم.
چرا در بعضی موارد با آن که به راحتی با یک مشاهده یا آزمون می چتوان به درستی یا نادرستی یک ادعا پی برد، ما از تجربه میگریزیم و پندارهای خودمان را قطعی میگیریم؟
چرا ما انسانها جایی که باورهایمان تهدید میشود ابتداییترین ضوابط منطقی را هم فراموش میکنیم و عمیقا تلاش میکنیم که نفهمیم و نفهمیدن خودمان را به هر شکل ممکن توجیه کنیم؟
🔅کانت: فلسفهی آموزش، اندیشیدن است نه آموزش اندیشهها
@cafe_andishe95
📍اسب چند دندان دارد؟!
فرانسیس بیکن-فیلسوف مشهور تجربهگرا میگوید روزی در میدان شهر میان چند کشیش بحث شدیدی در گرفته بود که اسب چند دندان دارد؟
هرکس به استناد سخن یکی از بزرگان و فلاسفه عددی میگفت. یکی فریاد میزد ارسطو گفته است اسب ۴۰ دندان دارد. دیگری عددی دیگر را از فیلسوفی دیگر نقل میکرد و...
بیکن میگوید دست برقضا اسبی در آن نزدیکی بود. پیش رفتم و گفتم به جای این همه بحث چرا دندانهای این اسب را نمیشمارید؟
یکی از آنها پوزخندی از سر تمسخر زد و گفت: یعنی تو می گویی اسب بیشتر از ارسطو میفهمد؟!
شاید شما هم مانند من از طرز فکر این کشیشان حیرت زده شده باشید، اما خود ما هم گاهی مانند کشیشهای مذکور عمل میکنیم.ما گاهی آنقدر باورها و اعتقادات ذهنی خودمان را قطعی و بدیهی میگیریم که با دیدن هزاران شاهد عینی و مجسم هم حاضر نیستیم از آنها دست برداریم.
چرا در بعضی موارد با آن که به راحتی با یک مشاهده یا آزمون می چتوان به درستی یا نادرستی یک ادعا پی برد، ما از تجربه میگریزیم و پندارهای خودمان را قطعی میگیریم؟
چرا ما انسانها جایی که باورهایمان تهدید میشود ابتداییترین ضوابط منطقی را هم فراموش میکنیم و عمیقا تلاش میکنیم که نفهمیم و نفهمیدن خودمان را به هر شکل ممکن توجیه کنیم؟
🔅کانت: فلسفهی آموزش، اندیشیدن است نه آموزش اندیشهها
@cafe_andishe95
🎥سی سال پیش در همین روزها و در نهم نوامبر ۱۹۸۹ دیوار برلین فروریخت.
فروریختن دیوار برلین برافتادن نماد «پرده آهنین» در اروپا بود.
به همین بهانه قصد دارم فیلمی دیدنی و در واقع اولین فیلم بلند «فلوریان هنکل»، کارگردان و فیلمنامهنویس آلمانی را معرفی کنم با این گفته که این نوشته داستان فیلم را لو میدهد.
فیلم «زندگی دیگران» در سال ۲۰۰۶ میلادی جایزه اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسیزبان را از آن خود کرد. علاوه بر جایزه اسکار، این فیلم برندهی جوایز معتبر جهانی بسیاری شده است.
فیلم، داستان یک مامور اشتازی (پلیس مخفی آلمان شرقی) را به تصویر میکشد که ماموریتش تعقیب و شنود تلفن و منزل یک نویسنده و کارگردان تاتر است که با دوستدخترش زندگی میکند و گمان میرود از مسیر رژیم کمونیستی آلمان شرقی منحرف شده است.
نقش مامور استازی (گئرد ویسلر) در این فیلم را هنرپیشه توانا «اولریخ میه» (Ulrich Mühe) بازی میکند.
این مامور استازی پس از نزدیکشدن به زندگی این هنرپیشه تاتر و دوستدخترش از طریق شنود منزل آنها با نویسندگان ناراضی دیگری نیز آشنا میشود و در گذر زمان به افکار آنها علاقهمند میشود و برخی از کتابهای این نویسندگان و همینطور کتابهای مورد علاقهی آنان را مطالعه میکند و در نهایت به جایی میرسد که گزارشهای خود به پلیس مخفی آلمان شرقی را طوری تنظیم میکند که برای آنها مشکلی پیش نیاید.
پس از فروپاشی دیوار برلین و کمونیسم، نویسنده متوجه میشود که ماموری خانهشان را شنود میکرده است. به اسناد اشتازی دست پیدا میکند و نام مامور را مییابد و کتابش را که دیگر مجوز انتشار گرفته به این مامور استازی تقدیم میکند.
نکته جالب و غمانگیز زندگی واقعی هنرپیشه این فیلم، اولریخ میه، این است که پس از فروپاشی دیوار برلین، او به اسناد استازی سر میزند و متوجه میشود که در زندگی واقعی، خودش نیز همواره مورد تعقیب استازی بوده است و همسرش «جِـِنی گروئل من» که او نیز هنرپیشه بود برای استازی جاسوسی او را میکرده است.
این دو در سال ۱۹۹۰ از یکدیگر طلاق گرفتند. اولریخ میه در سال ۲۰۰۷ درگذشت.
📍پاتریک پنو در کتاب «سازمانهای امنیتی روس»، سیستم پلیسی آلمان شرقی را سازمانی میداند که در هیچ دورهای و توسط هیچ پلیس محفی دیگری ابداع نشده است. او مینویسد که این سیستم، سالها پس از سقوط دیوار برلین همچنان برای مردم آلمان شرقی سابق فاجعه میآفریند و اسناد برملا شده زندگی بسیاری از شهروندان را متاثر میکند.
او میگوید استازی در اوج فعالیتش نزدیک به صد و هشتاد هزار خبرچین داشت و یکسوم جمعیت آلمان شرقی همواره زیر نظر بودند و از این حیث این پلیس مخفی حتا از پلیس آلمان نازی هم بیست برابر بیشتر است.( انتشارات نشر نو، ص۲۴۸)
در فاصله سالهای ۱۹۶۱ تا ۱۹۸۹ بیش از پنج هزار نفر موفق شدند از دیوار برلین بگریزند و به آلمان غربی پناهنده بشوند.تعداد بسیاری هنگام فرار از این دوار کشته و زخمی شدند.
فاجعه کمونیسم و جنایاتی که کمونیستها مرتکب شدند «یکی داستان است پر آب چشم».
ب.مهرانی
@cafe_andishe95
فروریختن دیوار برلین برافتادن نماد «پرده آهنین» در اروپا بود.
به همین بهانه قصد دارم فیلمی دیدنی و در واقع اولین فیلم بلند «فلوریان هنکل»، کارگردان و فیلمنامهنویس آلمانی را معرفی کنم با این گفته که این نوشته داستان فیلم را لو میدهد.
فیلم «زندگی دیگران» در سال ۲۰۰۶ میلادی جایزه اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسیزبان را از آن خود کرد. علاوه بر جایزه اسکار، این فیلم برندهی جوایز معتبر جهانی بسیاری شده است.
فیلم، داستان یک مامور اشتازی (پلیس مخفی آلمان شرقی) را به تصویر میکشد که ماموریتش تعقیب و شنود تلفن و منزل یک نویسنده و کارگردان تاتر است که با دوستدخترش زندگی میکند و گمان میرود از مسیر رژیم کمونیستی آلمان شرقی منحرف شده است.
نقش مامور استازی (گئرد ویسلر) در این فیلم را هنرپیشه توانا «اولریخ میه» (Ulrich Mühe) بازی میکند.
این مامور استازی پس از نزدیکشدن به زندگی این هنرپیشه تاتر و دوستدخترش از طریق شنود منزل آنها با نویسندگان ناراضی دیگری نیز آشنا میشود و در گذر زمان به افکار آنها علاقهمند میشود و برخی از کتابهای این نویسندگان و همینطور کتابهای مورد علاقهی آنان را مطالعه میکند و در نهایت به جایی میرسد که گزارشهای خود به پلیس مخفی آلمان شرقی را طوری تنظیم میکند که برای آنها مشکلی پیش نیاید.
پس از فروپاشی دیوار برلین و کمونیسم، نویسنده متوجه میشود که ماموری خانهشان را شنود میکرده است. به اسناد اشتازی دست پیدا میکند و نام مامور را مییابد و کتابش را که دیگر مجوز انتشار گرفته به این مامور استازی تقدیم میکند.
نکته جالب و غمانگیز زندگی واقعی هنرپیشه این فیلم، اولریخ میه، این است که پس از فروپاشی دیوار برلین، او به اسناد استازی سر میزند و متوجه میشود که در زندگی واقعی، خودش نیز همواره مورد تعقیب استازی بوده است و همسرش «جِـِنی گروئل من» که او نیز هنرپیشه بود برای استازی جاسوسی او را میکرده است.
این دو در سال ۱۹۹۰ از یکدیگر طلاق گرفتند. اولریخ میه در سال ۲۰۰۷ درگذشت.
📍پاتریک پنو در کتاب «سازمانهای امنیتی روس»، سیستم پلیسی آلمان شرقی را سازمانی میداند که در هیچ دورهای و توسط هیچ پلیس محفی دیگری ابداع نشده است. او مینویسد که این سیستم، سالها پس از سقوط دیوار برلین همچنان برای مردم آلمان شرقی سابق فاجعه میآفریند و اسناد برملا شده زندگی بسیاری از شهروندان را متاثر میکند.
او میگوید استازی در اوج فعالیتش نزدیک به صد و هشتاد هزار خبرچین داشت و یکسوم جمعیت آلمان شرقی همواره زیر نظر بودند و از این حیث این پلیس مخفی حتا از پلیس آلمان نازی هم بیست برابر بیشتر است.( انتشارات نشر نو، ص۲۴۸)
در فاصله سالهای ۱۹۶۱ تا ۱۹۸۹ بیش از پنج هزار نفر موفق شدند از دیوار برلین بگریزند و به آلمان غربی پناهنده بشوند.تعداد بسیاری هنگام فرار از این دوار کشته و زخمی شدند.
فاجعه کمونیسم و جنایاتی که کمونیستها مرتکب شدند «یکی داستان است پر آب چشم».
ب.مهرانی
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
🎥سی سال پیش در همین روزها و در نهم نوامبر ۱۹۸۹ دیوار برلین فروریخت. فروریختن دیوار برلین برافتادن نماد «پرده آهنین» در اروپا بود. به همین بهانه قصد دارم فیلمی دیدنی و در واقع اولین فیلم بلند «فلوریان هنکل»، کارگردان و فیلمنامهنویس آلمانی را معرفی کنم با…
🎥زندگی دیگران: روزگارِ سخت روشنفکران در آلمانِ شرقی کمونیستی
#توتالیتاریسم_کمونیستی
#فیلم_زندگی_دیگران
📍برادرِ بزرگ تو را میپاید(جُمله مشهوری است از رمان 1984، نوشته جرج اورول)
«… هیچکس نمیدانست که پلیسِ افکار، هر چند وقت یکبار، یا براساس چه روشی، به تماشای زندگیِ داخلیِ کسی مینشیند. حتّی میشد این گمان را هم پذیرفت که آنها، در تمامِ احوال، مشغولِ مراقبت و تفتیشِ زندگانیِ همگان بودند. بههرحال، برایِ آنها این امکان وجود داشت که هر لحظه تصمیم میگرفتند، سیمِ گیرنده خود را به برق بزنند و گذرانِ زندگیِ هرکسی را، درونِ خانهاش، تماشا کنند…»
🔺این تکّه از فصلِ اوّلِ رُمانِ «1984»، مشهورترین داستانِ «جرج اورول»، تفاوتِ چندانی با فیلمِ «زندگی دیگران» ندارد؛ در نخستین ساخته سینمایی «فلوریان هنکل فون دونرسمارک» بهجایِ «پلیسِ افکار» با «اشتازی» سروکار داریم؛ همان سازمانِ مخوفی که کمونیستها در آلمانِ شرقی بهراه انداختند تا آدمها را، در همه ساعتهایِ شبانهروز، زیرِ نظر بگیرند. و اصلاً عجیب و دور از ذهن نیست که ابتدایِ داستانِ «زندگی دیگران»، در 1984 است؛ در همانسالی که نامش را به داستانِ مشهورِ «جرج اورول» بخشیده است. در «زندگی دیگران»، چیزی بهنام «زندگیِ خصوصی»، چیزی بهنامِ «حریمِ شخصی» و همه چیزهایِ شبیه به این، بیمعنا است. همهچیز عمومی است و به دولت و حزبِ کمونیست ربط پیدا میکند. کسی حق ندارد به چیزی جُز آینده «حزبِ کمونیست» فکر کند و هیچ «ایدهآل»ی، مهمتر و بهتر از «ایدهآل»ی نیست که به فکرِ «رُفقا» رسیده است. زندگی در چُنین جامعهای، مُصیبت است و سایه سنگینِ این مُصیبت، سالها رویِ سرِ مردمِ آلمانِ شرقی بود تا بالأخره «دیوارِ بلندِ حادثه» ریخت و همهچیز مثلِ روزِ اوّل شد…
🎥زندگی دیگران» را میشود چندجور دید؛ یکبار از دیدِ «گئورگ دریمن» که علاقهای به کمونیسم و حزب و رُفقا ندارد و از بختِ بد در کشوری زندگی میکند که قدرت به دستِ کمونیستها افتاده است. امّا دریمن، علاقهای به مخالفت با رُفقایِ کمونیست هم ندارد؛ همه «خواسته» او، یک زندگیِ معمولی است، اینکه نمایشنامه بنویسد و نوشتهاش رویِ صحنه اجرا شود. خواسته زیادی است؟ او حتّی حاضر نیست مُخالفتِ قلبیاش را با رُفقایِ کمونیست به زبان بیاورد، چون میداند عاقبتِ مُخالفت و نپذیرفتنِ «ایدهآل»هایی که آنها برایِ مردم در نظر گرفتهاند، چیزی جُز کشتهشدن نیست. راهِ دیگری هم که برایش باقی میماند، «خودکُشی» است؛ یعنی همان کاری که دوستش انجام میدهد. و اتّفاقاً، خودکشیِ همین دوستِ به «تهِخط» رسیده است که چشمهایِ «دریمن» را باز میکند. «مرگ»ی لازم است تا او «زندگی» را بیش از پیش جدی بگیرد. «چسلاو میلوش» شاعرِ مشهورِ لهستان، كتابی دارد بهنامِ «ذهنِ در بند» که به «روشنفكری» و «خودكامگی» میپردازد و همزمان با توصیف زندگی شخصی خودش در لهستانِ سالهایِ دور، به گذرانِ زندگی و احوالِ سیاسی در آن سرزمین میپردازد. [برای خواندن سه فصل اوّلِ این كتاب، نگاه كنید به «چند گفتار درباره توتالیتاریسم»، ترجمه دکتر عباس میلانی، انتشارات اختران] میلوش مینویسد که هرکسی مینویسد تا نوشتهاش را به دیگران عرضه کند و روشنفكر، اصلاً، نمیتواند برای بایگانی كشوی میزش چیزی بنویسد. درعینحال، میلوش، اضافه میكند كه گاهی شرایط سیاسی و اجتماعی نویسنده روشنفکر را وامیدارد تا فقط درباره آنچه ضروری است بیندیشد و بنویسد. امّا این ضرورت، لزوماً آنچیزی نیست كه خودِ نویسنده به آن باور دارد، بلكه ضرورتی است تحمیلشده و اجباری. او آنچه را كه ضروری است مینویسد، امّا نه بهخاطرِ جان، كه بهخاطرِ چیزی «عزیز»تر، و این همان چیزی است كه شاعرِ مشهورِ لهستان آن را «ارزش اثر» میخواند. در فصلهایِ میانیِ «زندگی دیگران»، صحنهای هست که نمیشود بیاعتنا از کنارش گذشت؛ جایی که همان دوستِ به «تهِخط» رسیده، میگوید که چرا باید از مملکتِ خودش برود و دلیل میآورد که همه نوشتههایِ او، از دلِ همان مملکت بیرون آمدهاند. شخصیتهایی که آفریده است، گفتوگوهایی که در دهانِ شخصیتها گذاشته است، همه به همان کشور تعلّق دارند و اینهمه، در حالی است که «رُفقایِ کمونیست» آزادی را از او گرفتهاند و اجازه نمیدهند کاری را که دوست دارد، انجام بدهد.
@cafe_andishe95
#توتالیتاریسم_کمونیستی
#فیلم_زندگی_دیگران
📍برادرِ بزرگ تو را میپاید(جُمله مشهوری است از رمان 1984، نوشته جرج اورول)
«… هیچکس نمیدانست که پلیسِ افکار، هر چند وقت یکبار، یا براساس چه روشی، به تماشای زندگیِ داخلیِ کسی مینشیند. حتّی میشد این گمان را هم پذیرفت که آنها، در تمامِ احوال، مشغولِ مراقبت و تفتیشِ زندگانیِ همگان بودند. بههرحال، برایِ آنها این امکان وجود داشت که هر لحظه تصمیم میگرفتند، سیمِ گیرنده خود را به برق بزنند و گذرانِ زندگیِ هرکسی را، درونِ خانهاش، تماشا کنند…»
🔺این تکّه از فصلِ اوّلِ رُمانِ «1984»، مشهورترین داستانِ «جرج اورول»، تفاوتِ چندانی با فیلمِ «زندگی دیگران» ندارد؛ در نخستین ساخته سینمایی «فلوریان هنکل فون دونرسمارک» بهجایِ «پلیسِ افکار» با «اشتازی» سروکار داریم؛ همان سازمانِ مخوفی که کمونیستها در آلمانِ شرقی بهراه انداختند تا آدمها را، در همه ساعتهایِ شبانهروز، زیرِ نظر بگیرند. و اصلاً عجیب و دور از ذهن نیست که ابتدایِ داستانِ «زندگی دیگران»، در 1984 است؛ در همانسالی که نامش را به داستانِ مشهورِ «جرج اورول» بخشیده است. در «زندگی دیگران»، چیزی بهنام «زندگیِ خصوصی»، چیزی بهنامِ «حریمِ شخصی» و همه چیزهایِ شبیه به این، بیمعنا است. همهچیز عمومی است و به دولت و حزبِ کمونیست ربط پیدا میکند. کسی حق ندارد به چیزی جُز آینده «حزبِ کمونیست» فکر کند و هیچ «ایدهآل»ی، مهمتر و بهتر از «ایدهآل»ی نیست که به فکرِ «رُفقا» رسیده است. زندگی در چُنین جامعهای، مُصیبت است و سایه سنگینِ این مُصیبت، سالها رویِ سرِ مردمِ آلمانِ شرقی بود تا بالأخره «دیوارِ بلندِ حادثه» ریخت و همهچیز مثلِ روزِ اوّل شد…
🎥زندگی دیگران» را میشود چندجور دید؛ یکبار از دیدِ «گئورگ دریمن» که علاقهای به کمونیسم و حزب و رُفقا ندارد و از بختِ بد در کشوری زندگی میکند که قدرت به دستِ کمونیستها افتاده است. امّا دریمن، علاقهای به مخالفت با رُفقایِ کمونیست هم ندارد؛ همه «خواسته» او، یک زندگیِ معمولی است، اینکه نمایشنامه بنویسد و نوشتهاش رویِ صحنه اجرا شود. خواسته زیادی است؟ او حتّی حاضر نیست مُخالفتِ قلبیاش را با رُفقایِ کمونیست به زبان بیاورد، چون میداند عاقبتِ مُخالفت و نپذیرفتنِ «ایدهآل»هایی که آنها برایِ مردم در نظر گرفتهاند، چیزی جُز کشتهشدن نیست. راهِ دیگری هم که برایش باقی میماند، «خودکُشی» است؛ یعنی همان کاری که دوستش انجام میدهد. و اتّفاقاً، خودکشیِ همین دوستِ به «تهِخط» رسیده است که چشمهایِ «دریمن» را باز میکند. «مرگ»ی لازم است تا او «زندگی» را بیش از پیش جدی بگیرد. «چسلاو میلوش» شاعرِ مشهورِ لهستان، كتابی دارد بهنامِ «ذهنِ در بند» که به «روشنفكری» و «خودكامگی» میپردازد و همزمان با توصیف زندگی شخصی خودش در لهستانِ سالهایِ دور، به گذرانِ زندگی و احوالِ سیاسی در آن سرزمین میپردازد. [برای خواندن سه فصل اوّلِ این كتاب، نگاه كنید به «چند گفتار درباره توتالیتاریسم»، ترجمه دکتر عباس میلانی، انتشارات اختران] میلوش مینویسد که هرکسی مینویسد تا نوشتهاش را به دیگران عرضه کند و روشنفكر، اصلاً، نمیتواند برای بایگانی كشوی میزش چیزی بنویسد. درعینحال، میلوش، اضافه میكند كه گاهی شرایط سیاسی و اجتماعی نویسنده روشنفکر را وامیدارد تا فقط درباره آنچه ضروری است بیندیشد و بنویسد. امّا این ضرورت، لزوماً آنچیزی نیست كه خودِ نویسنده به آن باور دارد، بلكه ضرورتی است تحمیلشده و اجباری. او آنچه را كه ضروری است مینویسد، امّا نه بهخاطرِ جان، كه بهخاطرِ چیزی «عزیز»تر، و این همان چیزی است كه شاعرِ مشهورِ لهستان آن را «ارزش اثر» میخواند. در فصلهایِ میانیِ «زندگی دیگران»، صحنهای هست که نمیشود بیاعتنا از کنارش گذشت؛ جایی که همان دوستِ به «تهِخط» رسیده، میگوید که چرا باید از مملکتِ خودش برود و دلیل میآورد که همه نوشتههایِ او، از دلِ همان مملکت بیرون آمدهاند. شخصیتهایی که آفریده است، گفتوگوهایی که در دهانِ شخصیتها گذاشته است، همه به همان کشور تعلّق دارند و اینهمه، در حالی است که «رُفقایِ کمونیست» آزادی را از او گرفتهاند و اجازه نمیدهند کاری را که دوست دارد، انجام بدهد.
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
🎥زندگی دیگران: روزگارِ سخت روشنفکران در آلمانِ شرقی کمونیستی #توتالیتاریسم_کمونیستی #فیلم_زندگی_دیگران 📍برادرِ بزرگ تو را میپاید(جُمله مشهوری است از رمان 1984، نوشته جرج اورول) «… هیچکس نمیدانست که پلیسِ افکار، هر چند وقت یکبار، یا براساس چه روشی، به…
🔅آزادی، چیزی است که آنها میدهند، موهبتی است که حزب به شهروندانِ چشموگوشبسته و سربهزیرش اعطا میکند. و مهمتر از اینها، واقعیت، همانچیزی است که «حزب» میگوید، همانچیزی است که «حزب» به آن اشاره میکند و برایِ همین است که از سالهایِ پایانیِ دهه 1970 دیگر آمارِ خودکشی را در آلمانِ شرقی اعلام نمیکردند. آمارِ خودکشی، نشانه «ناامیدی» بود، نشانه رسیدن به «تهِ خط» و این یعنی دیگران این روشِ زندگی را قبول ندارند و به این نتیجه رسیدهاند که مُردن بهتر است از تحملِ اینهمه مُصیبتِ روزمرّه.
امّا «رُفقایِ حزب» که به «زندگی دیگران» احترام نمیگذارند؛ به هیچچیز احترام نمیگذارند و این حق را برایِ خود قائل میشوند که «زندگی دیگران» را زیرِ نظر بگیرند و بیاجازه همه حرفهایِ خصوصیِ آنها را گوش کنند تا بالأخره، سندی برایِ مُخالفتِ یک شهروند دستوپا کنند. جُملهای را که دوستِ به «تهِ خط» رسیده، در فصلهایِ میانیِ فیلم میگوید، در فصلهایِ پایانی، جوری دیگر از زبانِ «وزیرِ سابقِ فرهنگ» میشنویم که به «دریمن» میگوید حالا دیگر میتوانی همه چیزهایی را که دوست داری بنویسی و میتوانی همه حرفهایی را که دلت میخواهد به زبان بیاوری؛ امّا این همان مملکتِ آزادی است که دنبالش میگشتی؟ حکایتِ تلخی است؛ همه آن شور و شوقِ به نوشتن، برآمده از «ممنوعیت»ها بود، از چیزهایی که نباید نوشته میشود و حرفهایی که نباید به زبان میآمد…
شهروند امروز
@cafe_andishe95
امّا «رُفقایِ حزب» که به «زندگی دیگران» احترام نمیگذارند؛ به هیچچیز احترام نمیگذارند و این حق را برایِ خود قائل میشوند که «زندگی دیگران» را زیرِ نظر بگیرند و بیاجازه همه حرفهایِ خصوصیِ آنها را گوش کنند تا بالأخره، سندی برایِ مُخالفتِ یک شهروند دستوپا کنند. جُملهای را که دوستِ به «تهِ خط» رسیده، در فصلهایِ میانیِ فیلم میگوید، در فصلهایِ پایانی، جوری دیگر از زبانِ «وزیرِ سابقِ فرهنگ» میشنویم که به «دریمن» میگوید حالا دیگر میتوانی همه چیزهایی را که دوست داری بنویسی و میتوانی همه حرفهایی را که دلت میخواهد به زبان بیاوری؛ امّا این همان مملکتِ آزادی است که دنبالش میگشتی؟ حکایتِ تلخی است؛ همه آن شور و شوقِ به نوشتن، برآمده از «ممنوعیت»ها بود، از چیزهایی که نباید نوشته میشود و حرفهایی که نباید به زبان میآمد…
شهروند امروز
@cafe_andishe95