📞بیسیم چی👣
1.01K subscribers
14.5K photos
2.21K videos
273 files
2.75K links
اسیرزمان شده ایم!
مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد
اماواماندگان وادی حیرانی
هنوزبین عقل وعشق جامانده اند
اگراسیرزمان نشوی
زمان شهادتت فراخواهدرسید.
نظرات:
@bisimchi1


مدیر
@A_Sanjari


دریافت محتوا
@Bisimchi_photo_text
Download Telegram
.
#دیده_بان
بگو آنطرف چه می بینی؟
غیر آنجا
همه جاست#عالم بی خبری.
#دیده_بان
جان #زهرا(س)
بشارتی ده!
حال ما را مگر نمی بینی...
https://telegram.me/joinchat/CW2b9zzQtAZudf2BU7CTMw
✌️لباس خاکی ها👣
اگر تو بودی #یاس تو غنچه وا می کرد

ب جای تکیه بر آن در،تو را #عصا می کرد

اگر #خدیجه،تو بودی،ب پشت در #زهرا

ب جای #فضه در آن جا تو را صدا می زد..

سالروز وفات ام زهرا،حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها" را بر عموم شیعیان و محبین پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله وسلّم)تسلیت عرض می کنیم.
#حضرت_خدیجه_کبری_ام_المومنین

https://telegram.me/joinchat/CW2b9zzQtAYsAtZ6-0HRjg
📞بیسیم چی👣
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
جاویدالاثر شهید جواد الله کرم
مدافع حرم خانم زینب
#علی_اکبر و #زهرا کوچولو میزبان مراسم باباهستند
پنجشنبه ساعت ۱۷ الی ۱۹.۳۰ مراسم یادبود در تهران مهرآبادجنوبی مسجد امام محمدباقر ع
@bisimchi1
خاطراتی از #شکنجه زنان مبارز انقلابی.


#روسری را از سرم در آورد واقعا برای من خیلی سخت بود هرچند من را خیلی شکنجه روحی دادند، اما این برای من بزرگترین شکنجه بود.
 
شروع کردند به سوال پرسیدن و من هم جواب می دادم. آنها هرچه می پرسیدند من فقط می گفتم: من کاری نکردم، من چیزی نمی دانم.  اصلا چیزی نمی دیدم فقط صداها را می شنیدم درحالی که داشتند سوال می کردند یکدفعه یک نفرشان سیگارش را روی پیشانی من خاموش کرد و گفت: معلوم می شه تو از اون پدرسوخته هاش هستی که به این آسانی حرف نمی زنی. تا مغز سرم سوخت ، باز هر چه سوال کردند من گفتم: من هیچی نمی دانم. بعد سیگاری دیگر را روی زانویم گذاشتند. درد تمام وجودم را گرفت. احساس کردم گـُر گرفته ام. صدای آخ و ناله ام بلند شد. مجددا شروع کردند به سوال کردن. وقتی از من همان جواب قبلی را شنیدند یک سیگار روی زانوی دیگرم خاموش کردند و پای دیگرم را هم سوزاندند. تمام این لحظات در دلم حضرت #زهرا و #حضرت زینب و ائمه را صدا می زدم و از آنها یاری می جستم و به آنها پناه می بردم.

بعد شروع کردند به کتک زدن همین جور که دستهایم بسته بودند و سیلی توی گوش هایم می زدند یک وسیله سنگینی از پشت سر به دستهایم آویزان کردند آنقدر سنگین بود که لحظه ای نتوانستم مقاومت کنم و سریع افتادم، دو نفر دو طرف دستم را گرفتند و بلندم کردند و مرا روی صندلی نشاندند و چندبار این وزنه سنگین را به دست هایم آویزان کردم و چون دست هایم بسته بود هر دفعه یا با سر به بغل و یا به پشت به زمین می افتادم و هربار بلندم می کردند و باز مرا روی صندلی می نشاندند یکبار که افتادم دیگر بلندم نکردند بلکه با شلاقی شروع کردند به کمرم زدن،  مدت زیادی  زدند که من دیگر افتادم و نای تکان خوردن نداشتم. بدتر از این شکنجه های جسمی، شکنجه روحی بود که از همان اول تا آخر به من می دادند. آن شب من را خیلی شکنجه روحی دادند. تمام این اتفاقات و شکنجه ها درحالی بود که چشمان من بسته بود و به وحشت و شدت شکنجه می افزود.

هرچند سخت ترین شب عمرم بود اما از اینکه از این #امتحان سربلند بیرون آمدم و همرزمانم را لو نداده ام خوشحال بودم. مخصوصا که می توانستم دوباره به مبارزه ادامه دهم.


 #مبارز_انقلابی_خانم_صدیقه_مقبلی  #از_اولین_بانوان_مبارز_در_جیرفت
@bisimchi1
#جانباز ۹۹% که با ویلچر به#خواستگاری رفت.


سحرگاه ۱۷ دیماه ۸۵ این فرمانده شجاع به همراه تعدادی از نیروهایش در منطقه میل فرهاد جیرفت_ایرانشهر با گروهک موسوم به #جیش_الشیطان به سرکردگی #عبدالمالک_ریگی ملعون که قصد عملیات خرابکارانه داشتند درگیر که در این درگیری سر دسته اشرار به هلاکت رسیده و تعدادی دیگر دستگیر می شوند و جانباز کریمی از ناحیه #کمر ، #ستون_فقرات، #ریه و #قفسه_سینه مورد اصابت گلوله قرار می گیرد و از ناحیه کمر دچار قطع نخاع شده و به علت اصابت گلوله به قفسه سینه قسمتی از ریه سمت چپ شان نیز برداشته شده است.

و اما .....
#ستواندوم_عبدالعزیز_کریمی_جانباز ۹۹% که ۹ سال بعد از مجروحیتش با ویلچر به خواستگاری رفت.

#زهرا_نیک_‌اقبال هدف از این #ازدواج عشق به اهل بیت علیهم السلام و ایثارگران و #جانبازان 8 سال دفاع مقدس دانست و میگوید پرستاری از فردی که جانش را در برابر امنیت سرزمینش می دهد لیاقت هر کسی نمی شود. و #مهریه آنها یک جلد کلام الله مجید، یک پلاک جبهه به همراه دفتر خاطرات زمان خدمت و یک زنجیر طلا است.
و در آخر #جانباز_کریمی اگر خدا بخواهد و سلامتی ام را دوباره به دست بیاورم گرچه در سن ۶۰ سالگی هم باشم مجدد به #عشق_رهبر و کشورم به شرق کشور بازگشته و با اشرار می جنگم
#جانباز_عبدالعزیز_کریمی
#مدافع_وطن
#عاشقانه_های_مذهبی
چرا فاطمه «سلام‌الله علیها» وصیت کرد #شبانه او را دفن کنند؟

تاریخ، كارش همیشه لوث است. افرادی جنایتی را مرتكب می‌شوند و بعد خودشان در قیافه یک دلسوز ظاهر می‌شوند برای اینكه تاریخ را لوث كنند، عین كاری كه #مأمون كرد: امام رضا را شهید می‌كند، بعد خودش بیش از همه مشت به سرش می‌زند و فریاد می‌كند و مرثیه‌سرایی می‌نماید، و لهذا تاریخ را در ابهام باقی گذاشته كه عده‌ای نمی‌توانند باور كنند كه مأمون بوده است كه امام رضا را شهید كرده است. این لوث تاریخ است.
#زهرا برای اینكه تاریخ لوث نشود، فرمود مرا شب دفن كن. لااقل این علامت استفهام در تاریخ بماند: پیغمبر یک دختر كه بیشتر نداشت؛ چرا باید این یک دختر شبانه دفن بشود و چرا باید قبرش مجهول بماند؟! این بزرگترین #سیاستی است كه زهرای مرضیه اعمال كرد كه این در را به روی تاریخ باز بگذارد كه بعد از هزار سال هم كه شده بیایند و بگویند:

وَ لِاَیِّ الْاُمورِ تُدْفَنُ لَیْلاً
بِضْعَةُ الْمُصْطَفی وَ یُعْفی ثَراها

تاریخ بگوید: سبحان اللّه! چرا دختر پیغمبر را در شب دفن كنند؟! مگر تشییع جنازه یک امر مستحبی نیست، آن‌هم مستحب مؤكَّد، و آن‌هم تشییع جنازه دختر پیغمبر؟! چرا باید افرادی معدود به او نماز بخوانند؟! و چرا اصلاً محل قبرش مجهول بماند و كسی نداند زهرا را در كجا دفن كرده‌اند؟!

#شهید_مرتضی_مطهری
@bisimchi1
آفتاب روز #نیمه_شعبان کم کم غروب میکند ولی آخرین آفتاب خانواده حضرت #زهرا (س) ظهور نکرد.

چه دیده ها که به راهت سپید شد #آقا
چه گریه دار شده ماجرای #آمدنت

#قاسم_نعمتی

@bisimchi1
#جانم_رقیه_س

ای خوش به حال اهل #مدینه که شد عیان
در چهره تو حضرت #زهرا از این به بعد

تو آمدی و لفظ #عمو تازه پا گرفت
تکمیل گشت معنی #بابا از این به بعد

#مهدی_رحیمی_زمستان

@bisimchi1
Forwarded from اتچ بات
عازم #مشهد شدم تا با تو درد دل کنم
#بودنت را می کنم اینگونه باور بیشتر

#مرقدت ضرب المثلهای مرا تغییر داد
هرکه بامش بیش برفش نه, #کبوتر بیشتر

از #غلامان شماهم می شود دنیا گرفت
من نیازت دارم آقا روز #محشر بیشتر

برتمام #اهل بیت_خویش حساسی ولی
جان #زهرا!چون شنیدم که به #مادر بیشتر


#حضور_رهبر_انقلاب_در_مراسم_غبارروبی_حرم_مطهر_رضوی(ع)

@bisimchi1
ای آخرین سلاله
#زهرا تبارها
ای وارث شکسته دل #ذوالفقارها

#یعقوبهای چشم من
از دست رفته است
پس کی تمام می شود این #انتظارها...

@bisimchi1
گر تمام #علما شهره به تقوا شده‌اند

و مراجع همگی صاحب فتوا شده‌اند

هر کجا کار، گره خورده، میان روضه

متوسل به نخ چادر #زهرا شده‌اند...

#صبح_بخیـر

@bisimchi1
Forwarded from اتچ بات
در عملیات #کربلای۲ فرمانده لشکر کار عجیبی کرد
نیرو های خط شکن را که جلو فرستاد، آمد و #نمازی دو رکعتی را اقامه کرد بعد از نماز گفت:این نماز را فقط به دو دلیل خواندم اول برای پیروزی بچه های خط شکن و بعد...
یکی از بچه ها پرسید و بعد چه ؟گفت: دلم میخواد اگر خدا لایقم بداند این نماز آخرین نمازم باشد
و خدا لایقش دانست

سرلشکر #محمود_کاوه در همان عملیات #شهید شد...

پ.ن:صفحه اینستاگرام بانو #زهرا_کاوه دختر گرامی شهید کاوه

@bisimchi1
حرم میگن شبای جمعه غوغاست
@ArbaeenIR
#حرم می‌گن شبای جمعه غوغاست
می‌گن #زهرا زائر قبر مولاست

ام بنینم اونجاست
چه روضه‌هایی برپاست...

"حاج امیر امیرعباسی"


@bisimchi1
#سید_مجتبی_علمدار
به روایت
#سیده_فاطمه_موسوی
همسر شهید

#قسمت_دوم

اکثراً باهم مشهد مي‌رفتيم شايد در سال، سه الي چهار بار و يکسره هم داخل حرم بوديم شايد فقط براي نهار و شام بيرون مي‌آمديم و يا براي کارهاي جزيي...
يکبار آنقدر سرگرم دعا خواندن بوديم که زهرا گم شد من خيلي خودم را گم کرده بودم اما ايشان با خونسردي گفتند: «اين امام رضا خودش بچه را مي‌آورد و تحويلت مي‌دهد چقدر حرص مي‌خوري » بعد از ده دقيقه خود زهرا بدو بدو از در حرم داخل شد گفت: ديدي خانم اين هم تحويل تو واقعاً تعجب کرده بودم آن موقع زهر۲/۵ ساله یا ۳/۵ ساله بود
با #زهرا خيلي بازي مي‌کرد نقاشيهاي قشنگ برايش مي‌کشيد داستان برايش مي‌خواند زهرا را سواري مي‌داد او را پارک مي‌برد زهرا را عجيب دوست داشت و با او خيلي مأنوس بود
سید انگشتري داشت که خيلي برايش عزيز بود مي‌گفت: اين انگشتر را يکي از دوستاش موقع شهادت از دست خود درآورده و دست ايشان مي‌کند و در همان لحظه هم #شهيد مي‌شود وقتي به آبادان براي مأموريت مي‌رود، اين انگشتر را در حمام بالاي طاقچه جا مي‌گذارند وقتي مي‌خواست به ساري بیاد، در راه يادش مي‌افتد که انگشتر بالاي طاقچه حمام جاموند وقتي اومد، خيلي ناراحت بود من معمولاً «آقا» صداش مي‌کردم گفتم: آقا چرا اينقدر دلگيري؟ ناراحتي؟ گفت: والله انگشتر بهترين عزيزم را در آبادان جاگذاشتم اگر بيفتد و گم شود، واقعاً برايم سنگين تمام مي‌شود گفت: بيا امشب دوتايي #زيارت_عاشورا و دعاي توسل بخوانيم، شايد اين انگشتر گم نشود يا از آن بالا نيفتد و گم نشود اون شب ما زيارت عاشورا خونديم و راز و نياز کرديم و خوابيديم صبح که بلند شديم، ديديم انگشتر روي #مفاتيح‌الجنان است اصلاً باورمان نمي‌شد الآن هم هنوز اون انگشتر را دارم مي‌خواهم سر سفره عقد دخترم به همسرش تقديم کنم

سید طحال نداشت ۱۵ سانت روده نداشت، ميگرن عصبي داشت ميکروبي هم در گلويش بود که وقتي بروز مي‌کرد، ديگر نمي‌توانست حرف بزند همیشه اول تا یازدهم دی ماه مریض بود خیلی عجیب بود می گفت وقتی که شیمیایی شدم همین اوایل دی ماه بود و عجیب تر اینک ۱۱ دی ماه هم روز تولد و هم روز شهادتش بود در دی ماه ازدواج کردیم و دخترمان زهرا هم ۸ دی ماه بدنیا آمد...

#ادامه_دارد

@bisimchi1
#زهرا سپر معرڪہ‌ے مولا بود
وقتے ڪہ #علےمرتضے تنها بود

یڪ مو زِ سر ولے نشد هرگز ڪم
جایے ڪه مدافع حرم #زهرا بود

پ.ن: به گمانم فقط ڪمے ڪمرش...
قبلاً این صحنہ را نمے دانم
در من انگار مے شود تڪرار فاطمیہ

@bisimchi1
#زندگی_به_سبک_شهدا

امین روزها وقتے از ادراہ به من زنگ می‌زد و می‌پرسید چه می‌ڪنے؟ اگر می‌گفتم ڪارے را دارم انجام می‌دهم می‌گفت: «نمی‌خواهد بگذار ڪنار وقتے آمدم با هم انجام می‌دهیم.»
می‌گفتم: «چیزے نیست،مثلاً‌ فقط چند تڪہ ظرف ڪوچڪ است» می‌گفت: «خب همان را بگذار وقتے آمدم با هم می‌شوریم »
مادرم همیشہ به او می‌‌گفت: «با این بساطے ڪه شما پیش می‌روید همسر شما حسابے تنبل می‌شود ها »
امین جواب می‌داد: «نه حاج خانم مگر زهرا ڪلفت من است؟ زهرا رئیس من است »
بہ خانہ ڪه می‌آمد دستهایش را به علامت احترام نظامے ڪنار سرش می‌گرفت و می‌گفت:"سلام رئیس"

پ.ن: نقل از خانم #زهرا_حسنوند همسر شهید مدافع حرم #امین_کریمی

@bisimchi1
الهی هیچ وقت چشم انتظار نباشین!
چه انتظار اومدن کسی
چه انتظار نگاه کسی
چه انتظار صدای کسی
چه انتظار صدای کسی
چه انتظار صدای کسی
آخرین وداع #زهرا_دختر #شهید_جمشید_زرتشت
#روز_دختر
@bisimchi1