📞بیسیم چی👣
1.01K subscribers
14.5K photos
2.21K videos
273 files
2.75K links
اسیرزمان شده ایم!
مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد
اماواماندگان وادی حیرانی
هنوزبین عقل وعشق جامانده اند
اگراسیرزمان نشوی
زمان شهادتت فراخواهدرسید.
نظرات:
@bisimchi1


مدیر
@A_Sanjari


دریافت محتوا
@Bisimchi_photo_text
Download Telegram
با بال و پری، پُر از #کبوتر برگشت
هم بال پرنده های دیگر برگشت

مردی که سرش هوای #پرواز گرفت
سردار به جبهه رفت #بی سر برگشت

پ.ن:جاده اهواز_خرمشهر
۱۰اردیبهشت ۱۳۶۱
پیکر مطهر #شهید علی پور رزمنده گردان #مقداد لشکر۲۷ محمد رسول الله(ص) که در مرحله اول عملیات #بیت المقدس به شهادت رسیده است....

#عکاس:جاویدالاثر #کاظم اخوان

https://t.me/joinchat/AAAAADzQtAYTTO9H-0HRjg
چو از
بنفشه ی #شب،
بوی #صبح برخیزد
هزار وسوسه در جان من برانگیزد
#کبوترِ دلم، از شوق می‌گشاید بال
که چون
#سپیــــــده
به آغوش صبح بگریزد...

#صبح_بخیر
#لشکر_عرشی۲۵کربلا

@bisimchi1
🖍 #عاشقی به سبک "عاطفه" و "منوچهر"

💕قسمت چهل و ششم💌

دست هایم دور دست منوچهر، که دوربین را جلوی چشم هایش گرفته بود و آسمان را تماشا می کرد. حلقه کردم و گفتم: من از این پشت بام متنفرم. ما را از هم جدا می کند. بیا برویم پایین.

نمی توانستم ببینم آسمان و پرواز چند پرنده منوچهر را بکشد بالای پشت بام و ساعت ها نگهش دارد. منوچهر گفت:«دلم می خواهد #آسمان باز شود و بالاتر را ببینم.»...شانه هایم را بالا انداختم همچین دوربینی وجود ندارد.

منوچهر گفت:«چرا هست، باید با دلم بسازم. اما دلم ضعیف است.»...دستم را کشیدم و مثل بچه های بهانه گیر گفتم: من این حرف ها سرم نمی شود. فقط می بینم تو را از من دور می کند، همین. بیا برویم پایین.

منوچهر دوربین را از جلوی چشمش برداشت. دستش را را روی دستم گذاشت و گفت:«هر وقت دلت برایم تنگ شد بیا این جا. من آن بالا هستم.»...دلم که می گیرد، می روم پشت بام. از وقتی منوچهر رفت، تا یک سال آرامش نشستن نداشتم.

مدام راه می رفتم. به محض این که می رفتم بالا کمی که راه می رفتم، می نشستم روی سکو و آرام می شدم؛ همان جا که منوچهر می نشست، رو به روی قفس کبوترها.

می نشست پایش را دراز می کرد، دانه می ریخت و کبوترها می آمدند روی پایش می نشستند و دانه بر می چیدند. #کبوتر ها سفید سفید بودند یا یک طوق دور گردنشان داشتند. از #کبوتر های سیاه یا قهوه ای خوشش نمی آمد.

می گفتم: تو از چی این پرندها خوشت می آید؟ می گفت:«از پروازشان» چیزی که مثل مرگ دوست داشت لمسش کند

#شهید_منوچهر_مدق
#کتاب_اینک_شوکران
@bisimchi1
🖍 #عاشقی به سبک "عاطفه" و"منوچهر"
‌‌💕قسمت آخر💕
.
از غسالخانه گذاشتندش توی آمبولانس،#دلم پر می زد. اگر این لحظه را از دست می دادم دیگر نمی توانستم باهاش خلوت کنم. باعلی و هدی و دو سه تا از دوستانش سوار آمبولانس شدیم.

سالهاآرزو داشتم سرم رابگذارم روی سینه اش، روی قلبش که آرامش بگیرم؛ ولی ترکش هامانع بودآن روز هم نگذاشتند، چون کالبدشکافی شده بود
صورتش رابازکردم
روی چشمهاودهانش مهر#کربلا گذاشته بودند. گفتم: این که رسمش نیست حالابعدازاین همه وقت باچشم بسته آمدی؟ من دلم می خواد چشمهاترو ببینم
مهرها افتاد دو طرف صورتش و چشم هاش باز شد. هرچه دلم میخواست باهاش حرف زدم. علی و هدی هم حرف می زدند.گفتم: راحت شدی، حالا آرام بخواب
.
چشم هایش رابستم وبوسیدم. مهرهاراگذاشتم و کفن را بستم. دم قبرهم نمی توانستم نزدیک بروم. سفارش کردم توی قبررا ببینند، زیر تنش و زیر صورتش سنگی نباشد.

بعد مراسم خلوت که شد رفتم جلو. گل هارازدم کنار و خوابیدم روی قبرش. همان آرامشی که منوچهر می داد، خاکش داشت. بعد از چند روز بی خوابی، دو ساعت همان جاخوابم برد
تا#چهلم هر روز می رفتم سرخاک. سنگ قبررا که انداختند، دیگرفاصله راحس کردم
😢
رفتم کنار پنجره، عکس منوچهر راروی حجله دیدم#تنها عکسی بود ک با لباس فرم انداخته بود. زمان جنگ چه قدرمنتظر چنین روزی بودم، اماحالا نه
گفتم:«یادت باش تنها رفتی، ویزا آماده شده، امروز باید با هم می رفتیم...»#گریه امانم نداددلم می خواست برم جایی که انتهانداردومنوچهرراصدا بزنم
این چند روزه اسم منوچهر عقده شده بود توی گلویم. دویدم بالای پشت بام. نشستم کف زمین و از ته دل منوچهر را صدا زدم؛ انقدرکه سبک شدم.

تاچهلم نمی فهمیدم چه به سرم آمده. انگار توی خلا بودم. نه کسی رامی دیدم، نه چیزی می شنیدم. روزهای سختربعداز آن بود. نه بهشت زهرا و نه چیزی خواب هاتسلایم نمی دهد
.
یک شب بالای پشت بام نشستم و هرچه حرف روی دلم تلنبار شده بود زدم. دیدم کبوتر سفیدی آمد و کنارمنشست.عصبانی شدم.

داد زدم منوچهر خان با تو حرف می زنم، آن وقت این#کبوتر را می فرستی؟ آمدم پایین. تا چند روز نمی تونستم بروم بالاکبوتر گوشه ی قفس مانده بودونمی رفت
.
علی آوردش پایین هرکاری کردم، نتوانستم نوازشش کنم
می آدپیشمان گاهی مثل یک نسیم از کار صورتم رد می شود، بوی تنش می پیچید توی خانه، بچه ها هم حس می کنند.

سلام می کند و می شنویم. می دانم آن جا هم خوش نمی گذراند. او آن جا تنها است و من این جا. تا منوچهر بود، ته غم را ندیده بودم.
حالا شادی را نمی فهمم. این همه چیز توی این دنیا اختراع شده
اما#هیچ_اکسیری_برای_دل_تنگی_نیست .
پایان..

#شهید_منوچهر_مدق
#کتاب_اینک_شوکران
#شادی_روح_این_شهید_صلوات
@bisimchi1
Forwarded from اتچ بات
عازم #مشهد شدم تا با تو درد دل کنم
#بودنت را می کنم اینگونه باور بیشتر

#مرقدت ضرب المثلهای مرا تغییر داد
هرکه بامش بیش برفش نه, #کبوتر بیشتر

از #غلامان شماهم می شود دنیا گرفت
من نیازت دارم آقا روز #محشر بیشتر

برتمام #اهل بیت_خویش حساسی ولی
جان #زهرا!چون شنیدم که به #مادر بیشتر


#حضور_رهبر_انقلاب_در_مراسم_غبارروبی_حرم_مطهر_رضوی(ع)

@bisimchi1
بگذارید که ما
َلد حریمت باشیم

مستحب است که
در خانه #کبوتر باشد

#شهادت امام مهربانی ها تسلیت

#شب_بخیر

@bisimchi1