Forwarded from اتچ بات
#مطالعه_در_وقت_آزاد (داستان اول)
داستان کوتاهِ ستوان گوستل
نویسنده: آرتور شنیتسلر
#آرتور_شنیتسلر
آرتور شنیتسلر در آغاز پزشک بود و بعدها به کار نویسندگی روی آورد. «ستوان گوستل» یکی از مشهورترین آثار این نویسندهٔ آلمانی و نمونهٔ برجستهای از تکگویی درونی در ادبیات آلمانی بهشمار میرود. مضمون آثار او اغلب جدال زن و مرد در بازی عشق است.
#ستوان_گوستل
این یک داستان کوتاه دربارهٔ ستوان گوستل است که از دوستش کوپهتسکی بلیط کنسرتی دریافت میکند که خواهرش در آن خواننده است. ابتدا ستوان دعوت دوستش را رد میکند چون تمایل دارد با دوستش خانم اشتفی قرار ملاقات داشته باشد. هنگامی که اشتفی دعوتش را رد میکند، بهناچار مجبور میشود به کنسرت برود. کنسرتی که در کمتر از دو ساعت زندگی ستوان را زیرورو میکند.
پس از اتمام کنسرت، با نانوایی که همیشه او را در کافه میدید بحث میکند و ماجرا از همینجا شروع میشود...
#از_متن_کتاب📖
-راستی که عجیب است: معمولاً زنها جوانتر میمانند.
-بله، امروزه روز قانونشکنها همه سوسیالیستاند! عجب جماعتی... بزرگترین آرزوشان این است که ارتش منحل شود، ولی دیگر فکر این را نمیکنند که اگر یک روز چینیها بریزند سرشان، چهکسی باید به دادشان برسد. احمقهای نادان! لازم است آدم گهگاهی به اینها ناز شستی نشان بدهد.
-یک ساعت پیش چه آدم خوشبختی بودم... سرنوشت اینطور میخواست که کوپهتسکی آن بلیت را به من بدهد واز طرف دیگر اشتفی، این زن سربههوا هم دعوتم را رد کند. راستی که زندگی به چه چیزها بسته است... بعدازظهر همهچیز خوب و خوش بود، اما حالا من مردی هستم از دسترفته و برایم جز خودکشی راه دیگری نمانده...
-کسی که شرفش را از دست داد، همهچیزش را از دست داده!
-آنها بالاخره یکطور یا مرگ من کنار میآیند. آدمیزاد همهچیز را فراموش میکند.
-افسر واقعی چه عازم دیدار باشد چه به کام مرگ برود، بههرحال نمیگذارد از طنین گامها و حالت چهرهاش به تبوتابش پی ببرند!
-انگار با نزدیکشدن مرگ آدم عقلش را از دست میدهد!
-زنها توی خواب همهشان معصوم بهنظر میرسند!
*****
عنوان: #مجموعهی_نامرئی
(مجموعهی ۴۵ داستان کوتاه از ۲۶ نویسندهی آلمانیزبان)
ترجمهی: #علیاصغر_حداد
ناشر: #نشر_ماهی
تعداد صفحات: ۴۹۶
چاپ ششم: بهار ۹۵
ص۴۹-۱۶
داستان کوتاهِ ستوان گوستل
نویسنده: آرتور شنیتسلر
#آرتور_شنیتسلر
آرتور شنیتسلر در آغاز پزشک بود و بعدها به کار نویسندگی روی آورد. «ستوان گوستل» یکی از مشهورترین آثار این نویسندهٔ آلمانی و نمونهٔ برجستهای از تکگویی درونی در ادبیات آلمانی بهشمار میرود. مضمون آثار او اغلب جدال زن و مرد در بازی عشق است.
#ستوان_گوستل
این یک داستان کوتاه دربارهٔ ستوان گوستل است که از دوستش کوپهتسکی بلیط کنسرتی دریافت میکند که خواهرش در آن خواننده است. ابتدا ستوان دعوت دوستش را رد میکند چون تمایل دارد با دوستش خانم اشتفی قرار ملاقات داشته باشد. هنگامی که اشتفی دعوتش را رد میکند، بهناچار مجبور میشود به کنسرت برود. کنسرتی که در کمتر از دو ساعت زندگی ستوان را زیرورو میکند.
پس از اتمام کنسرت، با نانوایی که همیشه او را در کافه میدید بحث میکند و ماجرا از همینجا شروع میشود...
#از_متن_کتاب📖
-راستی که عجیب است: معمولاً زنها جوانتر میمانند.
-بله، امروزه روز قانونشکنها همه سوسیالیستاند! عجب جماعتی... بزرگترین آرزوشان این است که ارتش منحل شود، ولی دیگر فکر این را نمیکنند که اگر یک روز چینیها بریزند سرشان، چهکسی باید به دادشان برسد. احمقهای نادان! لازم است آدم گهگاهی به اینها ناز شستی نشان بدهد.
-یک ساعت پیش چه آدم خوشبختی بودم... سرنوشت اینطور میخواست که کوپهتسکی آن بلیت را به من بدهد واز طرف دیگر اشتفی، این زن سربههوا هم دعوتم را رد کند. راستی که زندگی به چه چیزها بسته است... بعدازظهر همهچیز خوب و خوش بود، اما حالا من مردی هستم از دسترفته و برایم جز خودکشی راه دیگری نمانده...
-کسی که شرفش را از دست داد، همهچیزش را از دست داده!
-آنها بالاخره یکطور یا مرگ من کنار میآیند. آدمیزاد همهچیز را فراموش میکند.
-افسر واقعی چه عازم دیدار باشد چه به کام مرگ برود، بههرحال نمیگذارد از طنین گامها و حالت چهرهاش به تبوتابش پی ببرند!
-انگار با نزدیکشدن مرگ آدم عقلش را از دست میدهد!
-زنها توی خواب همهشان معصوم بهنظر میرسند!
*****
عنوان: #مجموعهی_نامرئی
(مجموعهی ۴۵ داستان کوتاه از ۲۶ نویسندهی آلمانیزبان)
ترجمهی: #علیاصغر_حداد
ناشر: #نشر_ماهی
تعداد صفحات: ۴۹۶
چاپ ششم: بهار ۹۵
ص۴۹-۱۶
Telegram
attach 📎
با من بخوان📚
Photo
از امشب هر از گاهی بین معرفی و بریدههای کتاب، بخشی با عنوان #مطالعه_در_وقت_آزاد به مطالب این کانال اضافه میشود که شامل ۴۵ داستان کوتاه از نویسندگان مشهور آلمانی، اتریشی و سوییسی است.
این قسمت شامل معرفی نویسنده، خلاصهای از داستان و چند بریده هست که تنها به چند دقیقه زمان برای مطالعه نیاز دارد.
با من در لذت خواندن این داستانهای کوتاه از کتاب #مجموعهی_نامرئی همراه شوید.
@baamanbekhaan
این قسمت شامل معرفی نویسنده، خلاصهای از داستان و چند بریده هست که تنها به چند دقیقه زمان برای مطالعه نیاز دارد.
با من در لذت خواندن این داستانهای کوتاه از کتاب #مجموعهی_نامرئی همراه شوید.
@baamanbekhaan
Forwarded from اتچ بات
#مطالعه_در_وقت_آزاد (داستان دوم)
داستان کوتاه «مردهها سکوت میکنند»
نویسنده: آرتور شنیتسلر
#آرتور_شنیتسلر📝
آرتور شنیتسلر در آغاز پزشک بود و بعدها به کار نویسندگی روی آورد. «ستوان گوستل» و «مردهها سکوت میکنند» از مشهورترین آثار کوتاه این نویسندهٔ آلمانی بهشمار میرود. مضمون آثار او اغلب جدال زن و مرد در بازی عشق است.
#مردهها_سکوت_میکنند📓
این داستان کوتاه دربارهٔ دو شخصیت به نامهای فرانتس و اِما است. اِما که همسر و فرزند دارد، دلباختهٔ فرانتس شده است و با هم در خیابان رایتش مشغول قدمزدن هستند. باد شدیدی میوزد و خیابان خلوت است. سوار بر کالسکه میشوند و به دلیل بیملاحظهگیِ درشکهچی، فرانتس دچار سانحه میشود. اِما که بدن نیمهجان فرانتس را در آغوش گرفته است، در آن نیمهشب تاریک و بیروح منتظر مرد درشکهچی میماند که برای کمک رفته است؛ اِما که تنها در کنار بدنی غرق در خونْ وحشت کرده است، آینده را در ذهنش تصور میکند که بیشتر منجر به رعب و وحشتش میشود: اگر همسرش متوجه شود که او با فرانتس آنوقتِ شب آنجاست چه خواهد شد؟
باید حقیقت را به او بگوید یا همهچیز را از او مخفی کند؟ بهتر نیست فرار کند؟ اما اگر فرانتس نمرده باشد چه؟ اگر مُرده باشد خیالش راحت خواهد شد زیرا مُردهها سکوت میکنند!
و هزار اما و اگر که ذهنش را بهشدت آشفته و روحش را پریشان کرده است...
این داستان کوتاه نهتنها جذاب بلکه پندآموز است و نمونهٔ بسیار آشکاری است از عذابوجدان انسانهایی که در دام خیانت گرفتار شدهاند.
#از_متن_کتاب 📖
-وقتی چیزی نمیبینی، همهچیز وحشتناک مینماید.
-احساس میکند از جسد رنگپریدهای میگریزد که آنجا توی گودالِ کنار جاده روی زمین افتاده است... بعد به یاد میآورد که میخواهد از دست زندههایی بگریزد که به زودی از راه میرسند و دنبال او میگردند.
-فرانتس به کسی چیزی نخواهد گفت، در پی انتقام نخواهد بود، هرگز... فرانتس مُرده... بیشک و تردید مُرده... و مردهها سکوت میکنند.
*****
عنوان: #مجموعهی_نامرئی
(مجموعهی ۴۵ داستان کوتاه از ۲۶ نویسندهی آلمانیزبان)
ترجمهی: #علیاصغر_حداد
ناشر: #نشر_ماهی
تعداد صفحات: ۴۹۶
چاپ ششم: بهار ۹۵
ص۷۰-۵۱
@baamanbekhaan
داستان کوتاه «مردهها سکوت میکنند»
نویسنده: آرتور شنیتسلر
#آرتور_شنیتسلر📝
آرتور شنیتسلر در آغاز پزشک بود و بعدها به کار نویسندگی روی آورد. «ستوان گوستل» و «مردهها سکوت میکنند» از مشهورترین آثار کوتاه این نویسندهٔ آلمانی بهشمار میرود. مضمون آثار او اغلب جدال زن و مرد در بازی عشق است.
#مردهها_سکوت_میکنند📓
این داستان کوتاه دربارهٔ دو شخصیت به نامهای فرانتس و اِما است. اِما که همسر و فرزند دارد، دلباختهٔ فرانتس شده است و با هم در خیابان رایتش مشغول قدمزدن هستند. باد شدیدی میوزد و خیابان خلوت است. سوار بر کالسکه میشوند و به دلیل بیملاحظهگیِ درشکهچی، فرانتس دچار سانحه میشود. اِما که بدن نیمهجان فرانتس را در آغوش گرفته است، در آن نیمهشب تاریک و بیروح منتظر مرد درشکهچی میماند که برای کمک رفته است؛ اِما که تنها در کنار بدنی غرق در خونْ وحشت کرده است، آینده را در ذهنش تصور میکند که بیشتر منجر به رعب و وحشتش میشود: اگر همسرش متوجه شود که او با فرانتس آنوقتِ شب آنجاست چه خواهد شد؟
باید حقیقت را به او بگوید یا همهچیز را از او مخفی کند؟ بهتر نیست فرار کند؟ اما اگر فرانتس نمرده باشد چه؟ اگر مُرده باشد خیالش راحت خواهد شد زیرا مُردهها سکوت میکنند!
و هزار اما و اگر که ذهنش را بهشدت آشفته و روحش را پریشان کرده است...
این داستان کوتاه نهتنها جذاب بلکه پندآموز است و نمونهٔ بسیار آشکاری است از عذابوجدان انسانهایی که در دام خیانت گرفتار شدهاند.
#از_متن_کتاب 📖
-وقتی چیزی نمیبینی، همهچیز وحشتناک مینماید.
-احساس میکند از جسد رنگپریدهای میگریزد که آنجا توی گودالِ کنار جاده روی زمین افتاده است... بعد به یاد میآورد که میخواهد از دست زندههایی بگریزد که به زودی از راه میرسند و دنبال او میگردند.
-فرانتس به کسی چیزی نخواهد گفت، در پی انتقام نخواهد بود، هرگز... فرانتس مُرده... بیشک و تردید مُرده... و مردهها سکوت میکنند.
*****
عنوان: #مجموعهی_نامرئی
(مجموعهی ۴۵ داستان کوتاه از ۲۶ نویسندهی آلمانیزبان)
ترجمهی: #علیاصغر_حداد
ناشر: #نشر_ماهی
تعداد صفحات: ۴۹۶
چاپ ششم: بهار ۹۵
ص۷۰-۵۱
@baamanbekhaan
Telegram
Forwarded from اتچ بات
#مطالعه_در_وقت_آزاد (داستان سوم)
داستان کوتاه «داستانی برای تاریکی»
نویسنده: راینر ماریا ریلکه
#راینر_ماریا_ریلکه📝
«راینر ماریا ریلکه» شاعر و نویسندهی اتریشی است که در سال ۱۸۷۵ متولد شد و در سال ۱۹۲۶ چشم از جهان فروبست. از آثار شناختهشدهی او میتوان به کتاب «زندگانی و ترانهها» اشاره کرد که به تشویق «لو اندرهآس سالومه» -دوست و محبوب نیچه - نوشت.
از دیگر آثار وی «کتاب تصویر، کتاب ساعات، اشعار نو» و رمان «یادداشتهای مالده لائوریس بریگه» است. وی به زبان فرانسوی نیز شعر میگفت و چندین اثر نویسندگان مشهور فرانسوی را به زبان آلمانی ترجمه کرد.
#داستانی_برای_تاریکی📓
این داستان کوتاه دربارهی دکتری به نام لاسمَن است که پس از سالها به کشور خودش بازمیگردد تا دو خواهرش را که اکنون ازدواج کردهاند ملاقات کند، اما هدف اصلیاش از بازگشت به میهن این نیست: او برگشته است تا کودکیِ گمشدهی خودش را پیدا کند؛ همبازی دوران کودکیاش را، دختری زشت و رنجور و بیبنیه به نام «کلارا». اما آیا کلارا هنوز زنده است؟ چرا دکتر هرگز در این مدت از او سراغی نگرفته بود؟
به منزل خواهر دوم که میرود، از کلارا میپرسد. بهنظر میرسد که خواهرش میل چندانی به حرفزدن دربارهی کلارا ندارد، تنها به دو جمله بسنده میکند: «کلارا شوهر کرده و الان تنها زندگی میکند.»
اما پس از صرف شام، شوهرخواهرش از کلارا بیشتر میگوید، از اینکه شوهرش را ول کرده درحالیکه مردی متموّل و متشخص بوده است. و دستِ آخر به دکتر میگوید که کلارا از آنجا به مونیخ رفته است.
دکتر که همچنان سعی در مرور و تداعی خاطراتش دارد، به مونیخ میرود تا کودکیاش را در نقطهای دیگر بجوید: هر جا که کلارا باشد، خاطرات برای او زنده خواهد شد.
پس از دیدن کلارا و پسرش، کلارا میگوید که تمام آن حرفها شایعاتی بیش نبوده و آنچه بر او گذشته را برای دکتر بازگو میکند.
نویسنده در ابتدای این داستان کوتاه از خودش میگوید و از اینکه مشغول نوشتن است و دوست افلیجش که دیگر کنار پنجره منتظرش نیست؛ با خود میاندیشد که دیگر چهکسی داستانم را خواهد خواند؟
و ناگهان تصمیم میگیرد در آن تاریکیِ وهمآلودِ اتاق، داستانش را برای تاریکی بازگو کند و آن را به روی کاغذ میآورد.
#از_متن_کتاب 📖
▪️انسان در گیر و دار زندگی، آسان خود را گم میکند.
▪️اینکه مردم قضیه را طور دیگری تعریف میکنند از بدجنسیشان نیست. تجربههای ما اغلب در قالب کلام نمیگنجند. این است که اگر کسی بخواهد دربارهی آنها چیزی بگوید، ناچار مطالب نادرستی به زبان میآورد.
▪️در این داستان چیزی نیست که نباید به گوش بچهها برسد. البته بچهها داستان مرا تجربه نکردهاند. من آن را فقط برای تاریکی بازگو کردهام و نه برای کسی دیگر. بچهها از تاریکی میترسند، از آن گریزانند و اگر یک وقتی گرفتار آن شوند، چشمها را میبندند و گوشها را میگیرند. اما روزی فرا میرسد که آنها هم تاریکی را دوست بدارند. آن روز داستان مرا از تاریکی خواهند شنید و بعد تاریکی را بهتر درکخواهند کرد.
***
عنوان: #مجموعهی_نامرئی
(مجموعهی ۴۵ داستان کوتاه از ۲۶ نویسندهی آلمانیزبان)
ترجمهی: #علیاصغر_حداد
ناشر: #نشر_ماهی
تعداد صفحات: ۴۹۶
چاپ ششم: بهار ۹۵
ص۷۳-۸۳
@baamanbekhaan
داستان کوتاه «داستانی برای تاریکی»
نویسنده: راینر ماریا ریلکه
#راینر_ماریا_ریلکه📝
«راینر ماریا ریلکه» شاعر و نویسندهی اتریشی است که در سال ۱۸۷۵ متولد شد و در سال ۱۹۲۶ چشم از جهان فروبست. از آثار شناختهشدهی او میتوان به کتاب «زندگانی و ترانهها» اشاره کرد که به تشویق «لو اندرهآس سالومه» -دوست و محبوب نیچه - نوشت.
از دیگر آثار وی «کتاب تصویر، کتاب ساعات، اشعار نو» و رمان «یادداشتهای مالده لائوریس بریگه» است. وی به زبان فرانسوی نیز شعر میگفت و چندین اثر نویسندگان مشهور فرانسوی را به زبان آلمانی ترجمه کرد.
#داستانی_برای_تاریکی📓
این داستان کوتاه دربارهی دکتری به نام لاسمَن است که پس از سالها به کشور خودش بازمیگردد تا دو خواهرش را که اکنون ازدواج کردهاند ملاقات کند، اما هدف اصلیاش از بازگشت به میهن این نیست: او برگشته است تا کودکیِ گمشدهی خودش را پیدا کند؛ همبازی دوران کودکیاش را، دختری زشت و رنجور و بیبنیه به نام «کلارا». اما آیا کلارا هنوز زنده است؟ چرا دکتر هرگز در این مدت از او سراغی نگرفته بود؟
به منزل خواهر دوم که میرود، از کلارا میپرسد. بهنظر میرسد که خواهرش میل چندانی به حرفزدن دربارهی کلارا ندارد، تنها به دو جمله بسنده میکند: «کلارا شوهر کرده و الان تنها زندگی میکند.»
اما پس از صرف شام، شوهرخواهرش از کلارا بیشتر میگوید، از اینکه شوهرش را ول کرده درحالیکه مردی متموّل و متشخص بوده است. و دستِ آخر به دکتر میگوید که کلارا از آنجا به مونیخ رفته است.
دکتر که همچنان سعی در مرور و تداعی خاطراتش دارد، به مونیخ میرود تا کودکیاش را در نقطهای دیگر بجوید: هر جا که کلارا باشد، خاطرات برای او زنده خواهد شد.
پس از دیدن کلارا و پسرش، کلارا میگوید که تمام آن حرفها شایعاتی بیش نبوده و آنچه بر او گذشته را برای دکتر بازگو میکند.
نویسنده در ابتدای این داستان کوتاه از خودش میگوید و از اینکه مشغول نوشتن است و دوست افلیجش که دیگر کنار پنجره منتظرش نیست؛ با خود میاندیشد که دیگر چهکسی داستانم را خواهد خواند؟
و ناگهان تصمیم میگیرد در آن تاریکیِ وهمآلودِ اتاق، داستانش را برای تاریکی بازگو کند و آن را به روی کاغذ میآورد.
#از_متن_کتاب 📖
▪️انسان در گیر و دار زندگی، آسان خود را گم میکند.
▪️اینکه مردم قضیه را طور دیگری تعریف میکنند از بدجنسیشان نیست. تجربههای ما اغلب در قالب کلام نمیگنجند. این است که اگر کسی بخواهد دربارهی آنها چیزی بگوید، ناچار مطالب نادرستی به زبان میآورد.
▪️در این داستان چیزی نیست که نباید به گوش بچهها برسد. البته بچهها داستان مرا تجربه نکردهاند. من آن را فقط برای تاریکی بازگو کردهام و نه برای کسی دیگر. بچهها از تاریکی میترسند، از آن گریزانند و اگر یک وقتی گرفتار آن شوند، چشمها را میبندند و گوشها را میگیرند. اما روزی فرا میرسد که آنها هم تاریکی را دوست بدارند. آن روز داستان مرا از تاریکی خواهند شنید و بعد تاریکی را بهتر درکخواهند کرد.
***
عنوان: #مجموعهی_نامرئی
(مجموعهی ۴۵ داستان کوتاه از ۲۶ نویسندهی آلمانیزبان)
ترجمهی: #علیاصغر_حداد
ناشر: #نشر_ماهی
تعداد صفحات: ۴۹۶
چاپ ششم: بهار ۹۵
ص۷۳-۸۳
@baamanbekhaan
Telegram
attach 📎