با من بخوان📚
186 subscribers
196 photos
1 video
1 file
130 links
🖊معرفی و برش‌هایی از متن کتاب
📚مطالعات شخصی
🎧موسیقی


📓با من در لذت خواندن کتاب‌ همراه شوید

https://t.me/baamanbekhaan

🆔 @baamanbekhaan

ارتباط با ادمین:
👩🏻‍💼 @Azi_Ram
Download Telegram
Forwarded from اتچ بات
#مطالعه_در_وقت_آزاد (داستان اول)

داستان کوتاه‌ِ ستوان گوستل
نویسنده: آرتور شنیتسلر

#آرتور_شنیتسلر
آرتور شنیتسلر در آغاز پزشک بود و بعدها به کار نویسندگی روی آورد. «ستوان گوستل» یکی از مشهورترین آثار این نویسندهٔ آلمانی و نمونهٔ برجسته‌ای از تک‌گویی درونی در ادبیات آلمانی به‌شمار می‌رود. مضمون آثار او ‌اغلب جدال زن و مرد در بازی عشق است.

#ستوان_گوستل
این یک داستان کوتاه دربارهٔ ستوان گوستل است که از دوستش کوپه‌تسکی بلیط کنسرتی دریافت می‌کند که خواهرش در آن خواننده است. ابتدا ستوان دعوت دوستش را رد می‌کند چون تمایل دارد با دوستش خانم اشتفی قرار ملاقات داشته باشد. هنگامی‌ که اشتفی دعوتش را رد می‌کند، به‌ناچار مجبور می‌شود به کنسرت برود. کنسرتی که در کمتر از دو ساعت زندگی ستوان را زیرورو می‌کند.
پس از اتمام کنسرت، با نانوایی که همیشه او را در کافه می‌دید بحث می‌کند و ماجرا از همین‌جا شروع می‌شود...

#از_متن_کتاب📖

-راستی که عجیب است: معمولاً زن‌ها جوان‌تر می‌مانند.

-بله، امروزه روز قانون‌شکن‌ها همه سوسیالیست‌اند! عجب جماعتی... بزرگ‌ترین آرزوشان این است که ارتش منحل شود، ولی دیگر فکر این را نمی‌کنند که اگر یک روز چینی‌ها بریزند سرشان، چه‌کسی باید به دادشان برسد. احمق‌های نادان! لازم است آدم گه‌گاهی به اینها ناز شستی نشان بدهد.

-یک ساعت پیش چه آدم خوشبختی بودم... سرنوشت این‌طور می‌خواست که کوپه‌تسکی آن بلیت را به من بدهد واز طرف دیگر اشتفی، این زن سربه‌هوا هم دعوتم را رد کند. راستی که زندگی به چه چیزها بسته است... بعدازظهر همه‌چیز خوب و خوش بود، اما حالا من مردی هستم از دست‌رفته و برایم جز خودکشی راه دیگری نمانده...

-کسی که شرفش را از دست داد، همه‌چیزش را از دست داده!

-آنها بالاخره یک‌طور یا مرگ من کنار می‌آیند. آدمیزاد همه‌چیز را فراموش می‌کند.

-افسر واقعی چه عازم دیدار باشد چه به کام مرگ برود، به‌هرحال نمی‌گذارد از طنین گام‌ها و حالت چهره‌اش به تب‌وتابش پی ببرند!

-انگار با نزدیک‌شدن مرگ آدم عقلش را از دست می‌دهد!

-زن‌ها توی خواب همه‌شان معصوم به‌نظر می‌رسند!

*****

عنوان: #مجموعه‌ی_نامرئی
(مجموعه‌ی ۴۵ داستان کوتاه از ۲۶ نویسنده‌ی آلمانی‌زبان)
ترجمه‌ی: #علی‌اصغر_حداد
ناشر: #نشر_ماهی
تعداد صفحات: ۴۹۶
چاپ ششم: بهار ۹۵


ص۴۹-۱۶
Forwarded from اتچ بات
#مطالعه_در_وقت_آزاد (داستان دوم)

داستان کوتاه «مرده‌ها سکوت می‌کنند»
نویسنده: آرتور شنیتسلر


#آرتور_شنیتسلر📝
آرتور شنیتسلر در آغاز پزشک بود و بعدها به کار نویسندگی روی آورد. «ستوان گوستل» و «مرده‌ها سکوت می‌کنند» از مشهورترین آثار کوتاه این نویسندهٔ آلمانی به‌شمار می‌رود. مضمون آثار او ‌اغلب جدال زن و مرد در بازی عشق است.


#مرده‌ها_سکوت_می‌کنند📓
این داستان کوتاه دربارهٔ دو شخصیت به نام‌های فرانتس و اِما است. اِما که همسر و فرزند دارد، دلباختهٔ فرانتس شده است و با هم در خیابان رایتش مشغول قدم‌زدن هستند. باد شدیدی می‌وزد و خیابان خلوت است. سوار بر کالسکه می‌شوند و به دلیل بی‌ملاحظه‌گیِ درشکه‌چی، فرانتس دچار سانحه می‌شود. اِما که بدن نیمه‌جان فرانتس را در آغوش گرفته است، در آن نیمه‌شب تاریک و بی‌روح منتظر مرد درشکه‌چی می‌ماند که برای کمک رفته است؛ اِما که تنها در کنار بدنی غرق در خونْ وحشت کرده است، آینده را در ذهنش تصور می‌کند که بیشتر منجر به رعب و وحشتش می‌شود: اگر همسرش متوجه شود که او با فرانتس آن‌وقتِ شب آنجاست چه خواهد شد؟
باید حقیقت را به او بگوید یا همه‌چیز را از او مخفی کند؟ بهتر نیست فرار کند؟ اما اگر فرانتس نمرده باشد چه؟ اگر مُرده باشد خیالش راحت خواهد شد زیرا مُرده‌ها سکوت می‌کنند!
و هزار اما و اگر که ذهنش را به‌شدت آشفته و روحش را پریشان کرده‌ است...

این داستان کوتاه نه‌تنها جذاب بلکه پندآموز است و نمونهٔ بسیار آشکاری است از عذاب‌وجدان انسان‌هایی که در دام خیانت گرفتار ‌شده‌اند.


#از_متن_کتاب 📖

-وقتی چیزی نمی‌بینی، همه‌چیز وحشتناک می‌نماید.

-احساس می‌کند از جسد رنگ‌پریده‌ای می‌گریزد که آنجا توی گودالِ کنار جاده روی زمین افتاده است... بعد به یاد می‌آورد که می‌خواهد از دست زنده‌هایی بگریزد که به زودی از راه می‌رسند و دنبال او می‌گردند.


-فرانتس به کسی چیزی نخواهد گفت، در پی انتقام نخواهد بود، هرگز... فرانتس مُرده... بی‌شک و تردید مُرده... و مرده‌ها سکوت می‌کنند.

*****

عنوان: #مجموعه‌ی_نامرئی
(مجموعه‌ی ۴۵ داستان کوتاه از ۲۶ نویسنده‌ی آلمانی‌زبان)
ترجمه‌ی: #علی‌اصغر_حداد
ناشر: #نشر_ماهی
تعداد صفحات: ۴۹۶
چاپ ششم: بهار ۹۵


ص۷۰-۵۱


@baamanbekhaan
Forwarded from اتچ بات
#مقدمه_مترجم
از کتاب #اشتیلر

ترجمه برایم «کار» نیست، وظیفه‌ای نیست که باید بد یا خوب به پایان برسانم تا با دریافت وجهی (کم یا زیاد) روزگار بگذرانم. از ترجمه لذت می‌برم، کتابی را که انتخاب کرده‌ام با جان و دل، با همهٔ توان ترجمه می‌کنم. با این‌همه اگر حاصل کار آن چیزی نیست که باید باشد، گناه از توان اندک من است.
#علی‌اصغر_حداد
@baamanbekhaan
Forwarded from اتچ بات
#مطالعه_در_وقت_آزاد (داستان سوم)

داستان کوتاه «داستانی برای تاریکی»
نویسنده: راینر ماریا ریلکه


#راینر_ماریا_ریلکه📝
«راینر ماریا ریلکه» شاعر و‌ نویسنده‌ی اتریشی است که در سال ۱۸۷۵ متولد شد و در سال ۱۹۲۶ چشم از جهان فروبست. از آثار شناخته‌شده‌ی او می‌توان به کتاب «زندگانی و ترانه‌ها» اشاره کرد که به تشویق «لو اندره‌آس سالومه» -دوست و‌ محبوب نیچه - نوشت.
از دیگر آثار وی «کتاب تصویر، کتاب ساعات، اشعار نو» و رمان «یادداشت‌های مالده لائوریس بریگه» است. وی به زبان فرانسوی نیز شعر می‌گفت و چندین اثر نویسندگان مشهور فرانسوی را به زبان آلمانی ترجمه کرد.


#داستانی_برای_تاریکی📓
این داستان کوتاه درباره‌ی دکتری به نام لاسمَن است که پس از سال‌ها به کشور خودش بازمی‌گردد تا دو خواهرش را که اکنون ازدواج کرده‌اند ملاقات کند، اما هدف اصلی‌اش از بازگشت به میهن این نیست: او برگشته است تا کودکیِ گم‌شده‌ی خودش را پیدا کند؛ هم‌بازی دوران کودکی‌اش را، دختری زشت و رنجور و بی‌بنیه به نام «کلارا». اما آیا کلارا هنوز زنده است؟ چرا دکتر هرگز در این مدت از او سراغی نگرفته بود؟

به منزل خواهر دوم که می‌رود، از کلارا می‌پرسد. به‌نظر می‌رسد که خواهرش میل چندانی به حرف‌زدن درباره‌ی کلارا ندارد، تنها به دو جمله بسنده می‌کند: «کلارا شوهر کرده و الان تنها زندگی می‌کند.»

اما پس از صرف شام، شوهرخواهرش از کلارا بیشتر می‌گوید، از اینکه شوهرش را ول کرده درحالی‌که مردی متموّل و متشخص بوده است. و دستِ آخر به دکتر می‌گوید که کلارا از آنجا به مونیخ رفته است.

دکتر که همچنان سعی در مرور و تداعی خاطراتش‌ دارد، به مونیخ می‌رود تا کودکی‌اش را در نقطه‌ای دیگر بجوید: هر جا که کلارا باشد، خاطرات برای او زنده خواهد شد.

پس از دیدن کلارا و پسرش، کلارا می‌گوید که تمام آن حرف‌ها شایعاتی بیش نبوده و آنچه بر او‌ گذشته را برای دکتر بازگو می‌کند.
نویسنده‌ در ابتدای این داستان کوتاه از خودش می‌گوید و از اینکه مشغول نوشتن است و دوست افلیجش که دیگر کنار پنجره منتظرش نیست؛ با خود می‌اندیشد که دیگر چه‌کسی داستانم را خواهد خواند؟
و ناگهان تصمیم می‌گیرد در آن تاریکیِ وهم‌آلودِ اتاق، داستانش را برای تاریکی بازگو کند و آن را به روی کاغذ می‌آورد.


#از_متن_کتاب 📖
▪️انسان در گیر و دار زندگی، آسان خود را گم می‌کند.

▪️اینکه مردم قضیه را طور دیگری تعریف می‌کنند از بدجنسی‌شان نیست. تجربه‌های ما اغلب در قالب کلام نمی‌گنجند. این است که اگر کسی بخواهد درباره‌ی آنها چیزی بگوید، ناچار مطالب نادرستی به زبان می‌آورد.

▪️در این داستان چیزی نیست که نباید به گوش بچه‌ها برسد. البته بچه‌ها داستان مرا تجربه نکرده‌اند. من آن را فقط برای تاریکی بازگو کرده‌ام و نه برای کسی دیگر. بچه‌ها از تاریکی می‌ترسند، از آن گریزانند و اگر یک وقتی گرفتار آن شوند، چشم‌ها را می‌بندند و گوش‌ها را می‌گیرند. اما روزی فرا می‌رسد که آنها هم تاریکی را دوست بدارند. آن روز داستان مرا از تاریکی خواهند شنید و بعد تاریکی را بهتر درک‌خواهند کرد.

***

عنوان: #مجموعه‌ی_نامرئی
(مجموعه‌ی ۴۵ داستان کوتاه از ۲۶ نویسنده‌ی آلمانی‌زبان)
ترجمه‌ی: #علی‌اصغر_حداد
ناشر: #نشر_ماهی
تعداد صفحات: ۴۹۶
چاپ ششم: بهار ۹۵
ص۷۳-۸۳


@baamanbekhaan
#از_متن_کتاب📚

حالت دعای مسیحی-چشم‌های بسته، سرِ به‌زیرگرفته-به درد مراقبه نمی‌خورد. این حالت بدن وضعیت روحی بسته و نوکرصفتانه‌ای را می‌طلبد و مانع جسارت روحی می‌شود. در چنین حالتی بعید نیست خدا به سروقتتان بیاید، گردنتان را بشکند و نشان خود را به‌گونه‌ای مصیبت‌بار برای مدتی طولانی به جا بگذارد. برای مراقبه حالتی آزاد-اما نه مبارزه‌جویانه-مناسب است، و نه کرنش و خاکساری. مواظب باشید. کمی زیاده‌روی، و آن‌وقت است که مستفیض شوید و به بد روزی بیفتید.

#وقت_رفتن
#یوزف_وینکلر
#علی‌اصغر_حداد
#نشر_ماهی
ص۱۴
#از_متن_کتاب 📚

خواهر در حال تزیین درخت کریسمس برای برادرهایشان تعریف کرد که هنگام ظهر به اتاقک چوبی سری زده تا کارگر مزدور را که مشغول خرد کردن هیزم بوده است برای خوردن ناهار صدا بزند. کارگر از او‌ می‌پرسد: ناهار چی است؟ و او در جواب می‌گوید: ناهار آن چیزی است که روی میز می‌گذارند. بعد کارگر که عصبانی شده بوده است، تبر را به‌طرف دختر پرتاب می‌کند و تبر کنار پای دختر، که با گیس‌های بلند و بافته پا به فرار گذاشته بوده است، چند متر روی برف سُر می‌خورد.


#وقت_رفتن
#یوزف_وینکلر
#علی‌اصغر_حداد
#نشر_ماهی
ص۴۴

@baamanbekhaan
#از_متن_کتاب 📚

در یک روز داغ تابستان، ماکسیمیلیان در پی دعوا با اگون، پسرعموی هم‌سن‌وسالش، خواست زیر درخت گلابی به صورت او تف کند. ولی پسرعمو در آخرین لحظه خودش را پس کشید و تف ماکسیمیلیان به هدف نخورد. بعد اگون گفت: حالا تو به خدا تف کردی. پس به‌زودی می‌میری. بله، تو‌ به خدا تف کردی. زنبورها وزوزکنان در هوا می‌چرخیدند. هوا پر بود از بوی گلابی سرخ و زردِ لهیده‌ی افتاده بر زمین. ماکسیمیلیان یکی از گلابی‌های شل و ول را از زمین برداشت و آن را با تمام زنبورهایی که به داخل آن میوهٔ شیرین نفوذ کرده بودند، به‌طرف پسرعموی پابه‌فرارگذاشته‌اش پرت کرد و داد زد: من که به خدا تف نکردم، نه، اصلاً به خدا تف نکردم. من به این زودی‌ها که تو فکر می‌کنی نمی‌میرم.

#وقت_رفتن
#یوزف_وینکلر
#علی‌اصغر_حداد
#نشر_ماهی
ص۴۵

@baamanbekhaan
#از_متن_کتاب 📚
یک دسته آگهی ترحیم، مربوط به درگذشتگان دهکده، پشت تمثال‌های مقدس همچنان خاک می‌خورند. مسیح قلب تیرخورده‌اش را نشان می‌دهد. مادرش، مریم، یک شاخه سوسن سفید در دست دارد. ستاره‌ای نقره‌گون براق، نشسته بر تارک درخت کریسمس، که اتاق با بچه‌ها، پدر و مادر، مادربزرگ، کلفت و کارگر مزدور در آن منعکس شده است، رو‌به‌روی قلب تیرخورده‌ی مسیح قرار دارد. از قلب مسیح خون جاری خواهد شد، خون زیاد جاری خواهد شد، و‌ خون مسیح بر درخت درخشان کریسمس می‌ریزد، خون از شاخه‌های کاج چکه‌کنان شمع‌ها و ستاره‌ها را خاموش می‌کند و عروسک‌های کوچک، مریم، یوسف و مسیحِ تازه‌به‌دنیا‌آمده در سیلاب خون غرقه می‌شوند. با کسانت به کشتی برو! حیوانات را هم با خود ببر!

#وقت_رفتن
#یوزف_وینکلر
#علی‌اصغر_حداد
#نشر_ماهی
ص۵۱

@baamanbekhaan
#از_متن_کتاب 📚

بالتازار کرانابتر در یکی از موعظه‌هایش از بالای منبر به صدای بلند گفت: تصویر جهنم ما در این دهکده‌ی بی‌خدا تقریباً میان همه دست‌به‌دست گشته است! وای بر شما! در خانه‌ی خدا ماسک زدن موقوف، بزک موقوف. دست نباید هنگام دعا با ناخن‌های لاک‌زده روی هم گذاشته شود. عکس لوله‌شده میان موهای بورِ پف‌کرده نگذارید. نه، در خانه‌ی خدا این کارها موقوف!

#وقت_رفتن
#یوزف_وینکلر
#علی‌اصغر_حداد
#نشر_ماهی
ص۷۴

@baamanbekhaan
#از_متن_کتاب 📚

ماکسیمیلیان اواخر تابستان چند بار با آشپز کشیش به جنگل رفت و آنجا یاد گرفت قارچ‌های خوردنی و خوشمزه را از بدمزه و سمی تمیز بدهد. چون در خانه‌ی روستایی پدر و مادرش ترس از قارچ سمی خیلی شدید بود و در طول دهه‌ها حتی یک‌بار هم غذای قارچ‌دار خورده نشده بود. آشپز می‌گفت این قارچ شیطان است، مواظب باش، به قارچ خدا شباهت دارد. قارچ شیطان مهلک است. قارچ شیطان را فشار بدهی، رنگش آبی می‌شود. ولی قارچ خدا را که فشار بدهی، رنگ عوض نمی‌کند. این‌طوری می‌توانی قارچ خدا را از قارچ شیطان تمیز بدهی.

#وقت_رفتن
#یوزف_وینکلر
#علی‌اصغر_حداد
#نشر_ماهی
ص۸۰

@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب📚

فکرش را بکن، ما زمان جنگ یک کشیش داشتیم که به ما می‌گفت تا می‌توانیم دشمن بکشیم. این حرف از دهان یک کشیش درمی‌آمد. یکی از هم‌قطارهای من به کشیش گفت مسیحی است و وظیفه دارد از ده فرمان خدا تبعیت کند. برگشت به کشیش گفت: فرمان پنجم را شنیده‌اید؟ قتل مکن. من از آن موقع دیگر به این رداپوش‌ها اعتقاد ندارم.

#وقت_رفتن
#یوزف_وینکلر
#علی‌اصغر_حداد
#نشر_ماهی
ص۳۷۵
Forwarded from اتچ بات
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍📚📚📚

کتاب #وقت_رفتن به قلم #یوزف_وینکلر و ترجمهٔ #علی‌اصغر_حداد که توسط #نشر_ماهی منتشر شده است، در این کانال معرفی شد. با زدن بر روی هشتگ #فهرست_کتاب‌های_معرفی‌شده می‌توانید نظر شخصی من و حدود ۸ گزیدهٔ منتخب از این کتاب را مطالعه کنید.


📓با من در لذت خواندن کتاب‌ همراه شوید.
@baamanbekhaan