Forwarded from اتچ بات
#مطالعه_در_وقت_آزاد (داستان سوم)
داستان کوتاه «داستانی برای تاریکی»
نویسنده: راینر ماریا ریلکه
#راینر_ماریا_ریلکه📝
«راینر ماریا ریلکه» شاعر و نویسندهی اتریشی است که در سال ۱۸۷۵ متولد شد و در سال ۱۹۲۶ چشم از جهان فروبست. از آثار شناختهشدهی او میتوان به کتاب «زندگانی و ترانهها» اشاره کرد که به تشویق «لو اندرهآس سالومه» -دوست و محبوب نیچه - نوشت.
از دیگر آثار وی «کتاب تصویر، کتاب ساعات، اشعار نو» و رمان «یادداشتهای مالده لائوریس بریگه» است. وی به زبان فرانسوی نیز شعر میگفت و چندین اثر نویسندگان مشهور فرانسوی را به زبان آلمانی ترجمه کرد.
#داستانی_برای_تاریکی📓
این داستان کوتاه دربارهی دکتری به نام لاسمَن است که پس از سالها به کشور خودش بازمیگردد تا دو خواهرش را که اکنون ازدواج کردهاند ملاقات کند، اما هدف اصلیاش از بازگشت به میهن این نیست: او برگشته است تا کودکیِ گمشدهی خودش را پیدا کند؛ همبازی دوران کودکیاش را، دختری زشت و رنجور و بیبنیه به نام «کلارا». اما آیا کلارا هنوز زنده است؟ چرا دکتر هرگز در این مدت از او سراغی نگرفته بود؟
به منزل خواهر دوم که میرود، از کلارا میپرسد. بهنظر میرسد که خواهرش میل چندانی به حرفزدن دربارهی کلارا ندارد، تنها به دو جمله بسنده میکند: «کلارا شوهر کرده و الان تنها زندگی میکند.»
اما پس از صرف شام، شوهرخواهرش از کلارا بیشتر میگوید، از اینکه شوهرش را ول کرده درحالیکه مردی متموّل و متشخص بوده است. و دستِ آخر به دکتر میگوید که کلارا از آنجا به مونیخ رفته است.
دکتر که همچنان سعی در مرور و تداعی خاطراتش دارد، به مونیخ میرود تا کودکیاش را در نقطهای دیگر بجوید: هر جا که کلارا باشد، خاطرات برای او زنده خواهد شد.
پس از دیدن کلارا و پسرش، کلارا میگوید که تمام آن حرفها شایعاتی بیش نبوده و آنچه بر او گذشته را برای دکتر بازگو میکند.
نویسنده در ابتدای این داستان کوتاه از خودش میگوید و از اینکه مشغول نوشتن است و دوست افلیجش که دیگر کنار پنجره منتظرش نیست؛ با خود میاندیشد که دیگر چهکسی داستانم را خواهد خواند؟
و ناگهان تصمیم میگیرد در آن تاریکیِ وهمآلودِ اتاق، داستانش را برای تاریکی بازگو کند و آن را به روی کاغذ میآورد.
#از_متن_کتاب 📖
▪️انسان در گیر و دار زندگی، آسان خود را گم میکند.
▪️اینکه مردم قضیه را طور دیگری تعریف میکنند از بدجنسیشان نیست. تجربههای ما اغلب در قالب کلام نمیگنجند. این است که اگر کسی بخواهد دربارهی آنها چیزی بگوید، ناچار مطالب نادرستی به زبان میآورد.
▪️در این داستان چیزی نیست که نباید به گوش بچهها برسد. البته بچهها داستان مرا تجربه نکردهاند. من آن را فقط برای تاریکی بازگو کردهام و نه برای کسی دیگر. بچهها از تاریکی میترسند، از آن گریزانند و اگر یک وقتی گرفتار آن شوند، چشمها را میبندند و گوشها را میگیرند. اما روزی فرا میرسد که آنها هم تاریکی را دوست بدارند. آن روز داستان مرا از تاریکی خواهند شنید و بعد تاریکی را بهتر درکخواهند کرد.
***
عنوان: #مجموعهی_نامرئی
(مجموعهی ۴۵ داستان کوتاه از ۲۶ نویسندهی آلمانیزبان)
ترجمهی: #علیاصغر_حداد
ناشر: #نشر_ماهی
تعداد صفحات: ۴۹۶
چاپ ششم: بهار ۹۵
ص۷۳-۸۳
@baamanbekhaan
داستان کوتاه «داستانی برای تاریکی»
نویسنده: راینر ماریا ریلکه
#راینر_ماریا_ریلکه📝
«راینر ماریا ریلکه» شاعر و نویسندهی اتریشی است که در سال ۱۸۷۵ متولد شد و در سال ۱۹۲۶ چشم از جهان فروبست. از آثار شناختهشدهی او میتوان به کتاب «زندگانی و ترانهها» اشاره کرد که به تشویق «لو اندرهآس سالومه» -دوست و محبوب نیچه - نوشت.
از دیگر آثار وی «کتاب تصویر، کتاب ساعات، اشعار نو» و رمان «یادداشتهای مالده لائوریس بریگه» است. وی به زبان فرانسوی نیز شعر میگفت و چندین اثر نویسندگان مشهور فرانسوی را به زبان آلمانی ترجمه کرد.
#داستانی_برای_تاریکی📓
این داستان کوتاه دربارهی دکتری به نام لاسمَن است که پس از سالها به کشور خودش بازمیگردد تا دو خواهرش را که اکنون ازدواج کردهاند ملاقات کند، اما هدف اصلیاش از بازگشت به میهن این نیست: او برگشته است تا کودکیِ گمشدهی خودش را پیدا کند؛ همبازی دوران کودکیاش را، دختری زشت و رنجور و بیبنیه به نام «کلارا». اما آیا کلارا هنوز زنده است؟ چرا دکتر هرگز در این مدت از او سراغی نگرفته بود؟
به منزل خواهر دوم که میرود، از کلارا میپرسد. بهنظر میرسد که خواهرش میل چندانی به حرفزدن دربارهی کلارا ندارد، تنها به دو جمله بسنده میکند: «کلارا شوهر کرده و الان تنها زندگی میکند.»
اما پس از صرف شام، شوهرخواهرش از کلارا بیشتر میگوید، از اینکه شوهرش را ول کرده درحالیکه مردی متموّل و متشخص بوده است. و دستِ آخر به دکتر میگوید که کلارا از آنجا به مونیخ رفته است.
دکتر که همچنان سعی در مرور و تداعی خاطراتش دارد، به مونیخ میرود تا کودکیاش را در نقطهای دیگر بجوید: هر جا که کلارا باشد، خاطرات برای او زنده خواهد شد.
پس از دیدن کلارا و پسرش، کلارا میگوید که تمام آن حرفها شایعاتی بیش نبوده و آنچه بر او گذشته را برای دکتر بازگو میکند.
نویسنده در ابتدای این داستان کوتاه از خودش میگوید و از اینکه مشغول نوشتن است و دوست افلیجش که دیگر کنار پنجره منتظرش نیست؛ با خود میاندیشد که دیگر چهکسی داستانم را خواهد خواند؟
و ناگهان تصمیم میگیرد در آن تاریکیِ وهمآلودِ اتاق، داستانش را برای تاریکی بازگو کند و آن را به روی کاغذ میآورد.
#از_متن_کتاب 📖
▪️انسان در گیر و دار زندگی، آسان خود را گم میکند.
▪️اینکه مردم قضیه را طور دیگری تعریف میکنند از بدجنسیشان نیست. تجربههای ما اغلب در قالب کلام نمیگنجند. این است که اگر کسی بخواهد دربارهی آنها چیزی بگوید، ناچار مطالب نادرستی به زبان میآورد.
▪️در این داستان چیزی نیست که نباید به گوش بچهها برسد. البته بچهها داستان مرا تجربه نکردهاند. من آن را فقط برای تاریکی بازگو کردهام و نه برای کسی دیگر. بچهها از تاریکی میترسند، از آن گریزانند و اگر یک وقتی گرفتار آن شوند، چشمها را میبندند و گوشها را میگیرند. اما روزی فرا میرسد که آنها هم تاریکی را دوست بدارند. آن روز داستان مرا از تاریکی خواهند شنید و بعد تاریکی را بهتر درکخواهند کرد.
***
عنوان: #مجموعهی_نامرئی
(مجموعهی ۴۵ داستان کوتاه از ۲۶ نویسندهی آلمانیزبان)
ترجمهی: #علیاصغر_حداد
ناشر: #نشر_ماهی
تعداد صفحات: ۴۹۶
چاپ ششم: بهار ۹۵
ص۷۳-۸۳
@baamanbekhaan
Telegram
attach 📎