میل انسان برای دست یافتن به تأیید اطرافیان و وحشت او از عیبجویی آنان چنان قدرت و شدتی دارد که او به دست خویش دروازههای قلعهاش را بر دشمن خود میگشاید. دشمن از آدمی چشم برنمیدارد و همواره گوش به زنگ است تا به سود ارباب خویش، که جامعه باشد، هرگونه تمایل نیمبند به بریدن از جماعت را در نطفه خفه کند. این پاسبان انسان را وامیدارد که منافع جامعه را بر سود خویش ترجیح دهد. فرد از طریق پیوندی سخت استوار به جامعه متصل شده است. آدمی سرسپرده و تابع منافعی است که خود را متقاعد کرده از منافع خویش فراترند و از این رهگذر خود را به بردهی کارفرمای خویش بدل میکند و او را بر صدر مینشاند. سرانجام نیز، همچون درباریای که عصای سلطنتی فرود آمده بر شانههای خود را مدح کند، به خود میبالد که چه وجدان حساسی دارد. به همین ترتیب، فرد باوجدان از دست کسی که سلطهی وجدان را درک نمیکند به خشم میآید، چنان که برای حمله به او دشنام درخوری نمییابد. او اینک عضو جامعه است و خوب میداند که در برابر چنین فردی کاری از دستش برنمیآید.
#ماه_و_شش_پنی
#سامرست_موام
#شهرزاد_بیات_موحد
#نشر_ماهی
#داستان #داستان_انگلیسی
#ارسال_کتاب
@afrabook
#ماه_و_شش_پنی
#سامرست_موام
#شهرزاد_بیات_موحد
#نشر_ماهی
#داستان #داستان_انگلیسی
#ارسال_کتاب
@afrabook
نرون بار دیگر گفت: «دریغ که هنرمند نظیری مانند من از این جهان میرود!» فائون که میدید شهامت پایان بخشیدن به زندگی در او نیست، با یک فشار ناگهانی دشنه را در گلوی او فرو برد. نالهای برخاست و متعاقب آن خون با شدت هرچه تمامتر به خارج جستن کرد. در این لحظات ناگهان در باغ گشوده شد و گروهبانی به داخل دوید. وی با مشاهدهی نرون فریاد زد: «تأمل کن! فرمان آزادی تو صادر شده!»
نرون که به سختی قادر به سخن گفتن بود، با کلمات مقطع گفت: «افسوس که دیگر خیلی دیر شده!..» کمی بعد، در برابر دیدگان حیرتزدهی اطرافیان بر زمین غلتید و جان سپرد. همان روز پس از طلوع آفتاب، آكته، دلدار دیرین و وفادار او، جسدش را از زمین برداشت و در آرامگاه دور از نظری به خاک سپرد. و بدین ترتیب کلادیوس دروسوس نرون، امپراتور جبار و خونآشام روم، که مدت چهارده سال متوالی مانند توفانی مدهش، نظیر سیلابی مخرب، همچون حریقی بنیانکن و مانند بیماری وبا و طاعون بر امپراتوری پهناور روم فرمانروایی میکرد، دیده به روی زندگی ننگین خویش فرو بست.
امروز پس از گذشت مدتی قریب نوزده قرن، روی تپهی واتیکان ...
#کجا_میروی
#هنریک_سینکوییچ
#حسن_شهباز
#نشر_ماهی
@afrabook
نرون که به سختی قادر به سخن گفتن بود، با کلمات مقطع گفت: «افسوس که دیگر خیلی دیر شده!..» کمی بعد، در برابر دیدگان حیرتزدهی اطرافیان بر زمین غلتید و جان سپرد. همان روز پس از طلوع آفتاب، آكته، دلدار دیرین و وفادار او، جسدش را از زمین برداشت و در آرامگاه دور از نظری به خاک سپرد. و بدین ترتیب کلادیوس دروسوس نرون، امپراتور جبار و خونآشام روم، که مدت چهارده سال متوالی مانند توفانی مدهش، نظیر سیلابی مخرب، همچون حریقی بنیانکن و مانند بیماری وبا و طاعون بر امپراتوری پهناور روم فرمانروایی میکرد، دیده به روی زندگی ننگین خویش فرو بست.
امروز پس از گذشت مدتی قریب نوزده قرن، روی تپهی واتیکان ...
#کجا_میروی
#هنریک_سینکوییچ
#حسن_شهباز
#نشر_ماهی
@afrabook
حتی تنبلترین آدم روی زمین هم بی لحظهای تردید همراه با من قدم در راه خواهد نهاد تا به لذتی نائل شود که نه مشقتی دارد نه هزینهای. پس دل به دریا بزنید تا راهی شویم. ای کسانی که به سبب رنج عشق یا فقدان دوستی خود را در چهار دیوار خانه محبوس کردهاید تا از حقارت جفای مردمان در امان بمانید، جملگی به دنبال من بیاید. بادا که تمام شوربختان، بیماران و بیحوصلگان جهان در پی من روانه شوند! بادا که خیل تنبلان فوج فوج به پا خیزند! ای کسانی که در پاسخ به غذا و خیانت کسان، خیالات شوم اصلاح یا گریز در سر می پرورانید، ای کسانی که در خلوتگاه دنج خویش نشسته و تا ابد از جهان دست شستهاید، ای گوشگیران دوست داشتنی مهمانیها، شما نیز بیایید. حرفم را باور کنید این افکار سیاه را دور بریزید. شما در هر لحظه از زندگیتان لذتی را از کف میدهید، بی آنکه حکمتی به کف آرید.
#سفر_به_دور_اتاقم
#اگزویه_دومستر
#احمد_پرهیزی
#نشر_ماهی
#داستان_فرانسه
#ارسال_کتاب #ارسال_به_تمام_نقاط_کشور #ارسال_به_خارج_از_کشور #ارسال_پستی
@afrabook
#سفر_به_دور_اتاقم
#اگزویه_دومستر
#احمد_پرهیزی
#نشر_ماهی
#داستان_فرانسه
#ارسال_کتاب #ارسال_به_تمام_نقاط_کشور #ارسال_به_خارج_از_کشور #ارسال_پستی
@afrabook
.
من آدم مضحكىام. حالا ديگر به من مىگويند ديوانه. اين خودش نوعى ترفيع به حساب مىآيد به شرط اين كه باز هم نگويند من همان آدم مضحك هميشگىام. اما من ديگر ناراحت نمىشوم. حتى به وقتى به من مىخندند همهىشان برايم عزيزند...اصلا، به دليلى برايم بسيار عزيزتر مىشوند. اگر موقع نگاه كردن به آنها اين قدر غمگين نمىشدم، ممكن بود من هم همراهشان بخندم...البته نه به خودم، بلكه چون دوستشان دارم. براى اين غمگين مىشوم كه حقيقت را نمىدانند، در حالى كه من مىدانم. خدايا، چه قدر سخت است آدم تنها كسى باشد كه حقيقت را مىداند! ولى نخواهند فهميد. نه، نخواهند فهميد.
#روياى_آدم_مضحك
#داستایفسکی #رضا_رضایی #نشر_ماهی
#ارسال_کتاب #ارسال_به_تمام_نقاط_کشور
@afrabook
من آدم مضحكىام. حالا ديگر به من مىگويند ديوانه. اين خودش نوعى ترفيع به حساب مىآيد به شرط اين كه باز هم نگويند من همان آدم مضحك هميشگىام. اما من ديگر ناراحت نمىشوم. حتى به وقتى به من مىخندند همهىشان برايم عزيزند...اصلا، به دليلى برايم بسيار عزيزتر مىشوند. اگر موقع نگاه كردن به آنها اين قدر غمگين نمىشدم، ممكن بود من هم همراهشان بخندم...البته نه به خودم، بلكه چون دوستشان دارم. براى اين غمگين مىشوم كه حقيقت را نمىدانند، در حالى كه من مىدانم. خدايا، چه قدر سخت است آدم تنها كسى باشد كه حقيقت را مىداند! ولى نخواهند فهميد. نه، نخواهند فهميد.
#روياى_آدم_مضحك
#داستایفسکی #رضا_رضایی #نشر_ماهی
#ارسال_کتاب #ارسال_به_تمام_نقاط_کشور
@afrabook
روز جشن پنجاهمین سالگرد ازدواجشان هم، وقتی بلند شد تا چند کلمهای حرف بزند، با صدایی لرزان گفت: «این زن...» و بغضش را فروداد. «این زن اولین و تنها عشق زندگی منه.» نمیدانم. نمیشود گفت لرزش صدایش واقعی بود یا نه. هیچکس نمیداند در آن لحظه واقعاً در ذهنش چه میگذشت، همان لحظهای که کنار مادرم ایستاده و مادر، با چشمانی درخشان و شاداب، محو او شده بود. آیا در عبارت بغضآلود «عشق زندگی من» تهرنگی از حسادت و ترحمجویی حس میشد؟ آیا صرفاً به این دلیل چند جملهای را بر زبان آورده بود که همهی حاضران میدانستند زندگی او و مادرم چندان آش دهانسوزی هم نبوده؟ شاید این حرف را واقعاً از ته دل زده بود. شاید هم در نهایت بین عاشق بودن و نقش عشاق را بازی کردن تفاوت چندانی نباشد.
#درمیان_گمشدگان
#دن_شاون
#امیرمهدی_حقیقت
#نشر_ماهی
#داستان #داستان_کوتاه
#ارسال_کتاب #ارسال_به_تمام_نقاط_کشور
@afrabook
#درمیان_گمشدگان
#دن_شاون
#امیرمهدی_حقیقت
#نشر_ماهی
#داستان #داستان_کوتاه
#ارسال_کتاب #ارسال_به_تمام_نقاط_کشور
@afrabook
.
ناتالیا با حالتی محجوب گفت: «به نظر من فاجعه در عشقی است که به ناکامی منجر میشود.» رودین گفت: «ابداً چنین نیست! درواقع این بیشتر جنبهی مضحک عشق است... اصولاً این مسئله را باید نوع دیگری مطرح کرد... عشق را عمیقتر بررسی و درک کرد... عشق! همه چیزش مرموز است: از به وجود آمدن و بسطیافتنش گرفته تا از بین رفتنش. یا به وضوح مثل بامداد نشاطانگیز ناگهان تجلی میکند، یا مدتی مثل آتش زیر خاکستر سوسو میزند و همین که همه چیز تمام شد تازه راه خودش را در روح آدمی باز میکند؛ گاهی مثل ماری در قلب آدمی میخزد و گاهی دفعتاً آن را رها میکند و بیرون میرود.. بله بله این مسئله مسئلهی مهمی است. در روزگار ما کیست که عاشق شود و کیست که یارای عاشقی داشته باشد؟»
#رودین
#ایوان_تورگنیف
#محمدهادی_شفیعیها
#نشر_ماهی
#داستان_روسی #ادبیات_روسیه #تورگنیف
#ارسال_کتاب #ارسال_به_تمام_نقاط_کشور
@afrabook
ناتالیا با حالتی محجوب گفت: «به نظر من فاجعه در عشقی است که به ناکامی منجر میشود.» رودین گفت: «ابداً چنین نیست! درواقع این بیشتر جنبهی مضحک عشق است... اصولاً این مسئله را باید نوع دیگری مطرح کرد... عشق را عمیقتر بررسی و درک کرد... عشق! همه چیزش مرموز است: از به وجود آمدن و بسطیافتنش گرفته تا از بین رفتنش. یا به وضوح مثل بامداد نشاطانگیز ناگهان تجلی میکند، یا مدتی مثل آتش زیر خاکستر سوسو میزند و همین که همه چیز تمام شد تازه راه خودش را در روح آدمی باز میکند؛ گاهی مثل ماری در قلب آدمی میخزد و گاهی دفعتاً آن را رها میکند و بیرون میرود.. بله بله این مسئله مسئلهی مهمی است. در روزگار ما کیست که عاشق شود و کیست که یارای عاشقی داشته باشد؟»
#رودین
#ایوان_تورگنیف
#محمدهادی_شفیعیها
#نشر_ماهی
#داستان_روسی #ادبیات_روسیه #تورگنیف
#ارسال_کتاب #ارسال_به_تمام_نقاط_کشور
@afrabook
سوفیا پتروونا تمام شب چشم بر هم نگذاشت. از زمان دستگیری کولیا، چند شب از آن شبهای بیانتهای پایانناپذیر میگذشت؟ دیگر آنچه را در این شبها میگذشت از بر بود. صدای لخلخ پاها در شبهای تابستان زیر پنجره، قیل و قال آبجوخوری بغلدستی، غیژغیژ ترامواها که اندک اندک رو به خاموشی میرفتند، بعد سکوتی کوتاه، لختی تاریکی، و دوباره نور پریدهرنگ صبحگاهی که از پنجره به درون نفوذ میکرد و شروع روزی دیگر، روزی دیگر بیکولیا.
حالا کولیا کجا بود؟ روی چه خوابیده بود؟ حالش چطور بود؟ با کی بود؟ سوفیا پتروونا حتی لحظهای هم در بیگناهی او شک نکرده بود. فعالیت تروریستی؟ مزخرفات محض!..
#سوفیا_پتروونا
#لیدیا_چوکوفسکایا
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
#داستان_روسی
#ارسال_کتاب #ارسال_به_تمام_نقاط_کشور
@afrabook
حالا کولیا کجا بود؟ روی چه خوابیده بود؟ حالش چطور بود؟ با کی بود؟ سوفیا پتروونا حتی لحظهای هم در بیگناهی او شک نکرده بود. فعالیت تروریستی؟ مزخرفات محض!..
#سوفیا_پتروونا
#لیدیا_چوکوفسکایا
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
#داستان_روسی
#ارسال_کتاب #ارسال_به_تمام_نقاط_کشور
@afrabook
در فوریه۱۹۳۲ به زندگی من پا گذاشت و دیگر هرگز از آن جدا نشد. بیش از یک چهارم قرن، بیش از نه هزار روز دردناک و از هم گسیخته از آن هنگام گذشته است؛ روزهایی که رنج درونی یا کار به امید آن ها را حتی تهیتر میکرد؛سالها و روزهایی که برخی از آنها پوچتر از برگهای پوسیدهی درختی خشک بود.
روز و ساعتی را به یاد میآورم که برای نخستین بار چشمم به پسری افتاد که از آن پس مایهی بزرگترین شادمانی و نیز بزرگترین سرگشتگی من شد. ساعت سهی بعد از ظهر روزی تیره و گرفته از زمستان خاص آلمان بود. دو روز از شانزدهمین سالگرد تولد من میگذشت.
#دوست_بازیافته
#فرد_اولمن
#مهدی_سحابی
#نشر_ماهی
#داستان_انگلیسی #ارسال_کتاب #ارسال_به_تمام_نقاط_کشور
@afrabook
روز و ساعتی را به یاد میآورم که برای نخستین بار چشمم به پسری افتاد که از آن پس مایهی بزرگترین شادمانی و نیز بزرگترین سرگشتگی من شد. ساعت سهی بعد از ظهر روزی تیره و گرفته از زمستان خاص آلمان بود. دو روز از شانزدهمین سالگرد تولد من میگذشت.
#دوست_بازیافته
#فرد_اولمن
#مهدی_سحابی
#نشر_ماهی
#داستان_انگلیسی #ارسال_کتاب #ارسال_به_تمام_نقاط_کشور
@afrabook
.
در فوریه۱۹۳۲ به زندگی من پا گذاشت و دیگر هرگز از آن جدا نشد. بیش از یک چهارم قرن، بیش از نه هزار روز دردناک و از هم گسیخته از آن هنگام گذشته است؛ روزهایی که رنج درونی یا کار به امید آن ها را حتی تهیتر میکرد؛سالها و روزهایی که برخی از آنها پوچتر از برگهای پوسیدهی درختی خشک بود.
روز و ساعتی را به یاد میآورم که برای نخستین بار چشمم به پسری افتاد که از آن پس مایهی بزرگترین شادمانی و نیز بزرگترین سرگشتگی من شد. ساعت سهی بعد از ظهر روزی تیره و گرفته از زمستان خاص آلمان بود. دو روز از شانزدهمین سالگرد تولد من میگذشت.
#دوست_بازیافته
#فرد_اولمن
#مهدی_سحابی
#نشر_ماهی
#داستان_انگلیسی #ارسال_کتاب #ارسال_به_تمام_نقاط_کشور
@afrabook
در فوریه۱۹۳۲ به زندگی من پا گذاشت و دیگر هرگز از آن جدا نشد. بیش از یک چهارم قرن، بیش از نه هزار روز دردناک و از هم گسیخته از آن هنگام گذشته است؛ روزهایی که رنج درونی یا کار به امید آن ها را حتی تهیتر میکرد؛سالها و روزهایی که برخی از آنها پوچتر از برگهای پوسیدهی درختی خشک بود.
روز و ساعتی را به یاد میآورم که برای نخستین بار چشمم به پسری افتاد که از آن پس مایهی بزرگترین شادمانی و نیز بزرگترین سرگشتگی من شد. ساعت سهی بعد از ظهر روزی تیره و گرفته از زمستان خاص آلمان بود. دو روز از شانزدهمین سالگرد تولد من میگذشت.
#دوست_بازیافته
#فرد_اولمن
#مهدی_سحابی
#نشر_ماهی
#داستان_انگلیسی #ارسال_کتاب #ارسال_به_تمام_نقاط_کشور
@afrabook
.
هر وقت دختر خوش بر و رویی میبینم و خواهشکنان میگویم: « لطف کن و با من بیا » و او بی هیچ اعتنایی از کنارم میگذرد، منظورش این است که:
«تو امیرزادهای نیستی با نامی بلندآوازه، تو امریکاییای نیستی با شانههای پهن و قد و قوارهای سرخپوستی، با چشمانی صاف و ملایم، با پوستی که نسیم چمنزار و رودخانهی غلتان آن را نوازش کرده باشد. تو به دریاهای پهناوری که نمیدانم کجا باید سراغشان را گرفت سفر نکردهای و بر آب آن دریاها نراندهای بنابراین چرا باید من، دختری به این زیبایی، با تو بیایم؟»
«فراموش نکن تو سوار بر اتومبیلی نرم، پیچ و تابخوران، از خیابان نمیگذری. من خادمانی نمیبینم که با جامه های پر زرق و برق همراهیات کنند، مردانی که زیر لب ستایشات کنند و با نظم و ترتیب در یک نیمدایره پشت سرت گام بردارند. سینههایت درون جامه خوب جا گرفتهاند، ولی رانها و باسنات آن اعتدال را تلافی میکنند. تو لباسی از تافته به تن داری با چینهای پلیسهای که پاییز گذشته واقعا مایهی شادی همهی ما بود، با اینهمه_ با این خطر مرگی که به تن کشیدهای_ گه گاه لبخند به لب میآوری.»
«بله، ما هر دو راست میگوییم، و برای آنکه به گونهای انکارناپذیر بر این واقعیت واقف نشویم، بهتر است هر کدام تنها به خانه برویم.»
#داستان_های_کوتاه_کافکا
#دست_رد
#فرانتس_کافکا
#علی_اصغر_حداد
#نشر_ماهی
#داستان_کوتاه_آلمانی
#ارسال_به_تمام_نقاط_کشور #ارسال_به_خارج_از_کشور #ارسال_پستی
@afrabook
هر وقت دختر خوش بر و رویی میبینم و خواهشکنان میگویم: « لطف کن و با من بیا » و او بی هیچ اعتنایی از کنارم میگذرد، منظورش این است که:
«تو امیرزادهای نیستی با نامی بلندآوازه، تو امریکاییای نیستی با شانههای پهن و قد و قوارهای سرخپوستی، با چشمانی صاف و ملایم، با پوستی که نسیم چمنزار و رودخانهی غلتان آن را نوازش کرده باشد. تو به دریاهای پهناوری که نمیدانم کجا باید سراغشان را گرفت سفر نکردهای و بر آب آن دریاها نراندهای بنابراین چرا باید من، دختری به این زیبایی، با تو بیایم؟»
«فراموش نکن تو سوار بر اتومبیلی نرم، پیچ و تابخوران، از خیابان نمیگذری. من خادمانی نمیبینم که با جامه های پر زرق و برق همراهیات کنند، مردانی که زیر لب ستایشات کنند و با نظم و ترتیب در یک نیمدایره پشت سرت گام بردارند. سینههایت درون جامه خوب جا گرفتهاند، ولی رانها و باسنات آن اعتدال را تلافی میکنند. تو لباسی از تافته به تن داری با چینهای پلیسهای که پاییز گذشته واقعا مایهی شادی همهی ما بود، با اینهمه_ با این خطر مرگی که به تن کشیدهای_ گه گاه لبخند به لب میآوری.»
«بله، ما هر دو راست میگوییم، و برای آنکه به گونهای انکارناپذیر بر این واقعیت واقف نشویم، بهتر است هر کدام تنها به خانه برویم.»
#داستان_های_کوتاه_کافکا
#دست_رد
#فرانتس_کافکا
#علی_اصغر_حداد
#نشر_ماهی
#داستان_کوتاه_آلمانی
#ارسال_به_تمام_نقاط_کشور #ارسال_به_خارج_از_کشور #ارسال_پستی
@afrabook
.
تنها آنانی که هنوز امیدی در دل دارند میتوانند از موهبت اشک بهرهمند شوند. اشکشان که بند می آید، حالشان هم بهتر میشود. اما گریه هیچ دردی از نومیدان دوا نمیکند، آنان که امیدی در دل ندارند و اضطرابشان ریشهای و همیشگی است. هیچ چیز برای آنان تغییر نمیکند. معمولا خودشان این را می دانند، اما نمی توانند جلو گریهشان را بگیرند.
#روز_ملخ
#ناتانیل_وست
#فرید_دبیرمقدم
#نشر_ماهی
#داستان_های_آمریکایی
@afrabook
تنها آنانی که هنوز امیدی در دل دارند میتوانند از موهبت اشک بهرهمند شوند. اشکشان که بند می آید، حالشان هم بهتر میشود. اما گریه هیچ دردی از نومیدان دوا نمیکند، آنان که امیدی در دل ندارند و اضطرابشان ریشهای و همیشگی است. هیچ چیز برای آنان تغییر نمیکند. معمولا خودشان این را می دانند، اما نمی توانند جلو گریهشان را بگیرند.
#روز_ملخ
#ناتانیل_وست
#فرید_دبیرمقدم
#نشر_ماهی
#داستان_های_آمریکایی
@afrabook
.
من یکی از آنها بودم. همانگونه که لازم بوده فکر کرده و دست به عمل زدهام؛ کسانی را که دوست داشتم به کام مرگ فرستاده و به دیگرانی که دوستشان نداشتم قدرت بخشیدهام. تاریخ مرا در چنین جایگاهی قرار داده بود، و من از اعتباری که به من بخشیده بود نهایت استفاده را کردهام. اگر حق با من بوده، هیچ دلیلی وجود ندارد که پشیمان باشم؛ اگر خطا کردهام، تاوانش را خواهم داد.
ولی در زمان حال از کجا بدانیم که در آینده چه چیزی حقیقت تلقی خواهد شد؟ ما به کار پیشگوها مشغولیم، بیآنکه این بیان که از استعداد خداداد آنان بهرهای داشته باشیم.
#ظلمت_در_نیمروز
#آرتور_کوستلر
#مژده_دقیقی
#نشر_ماهی
#داستان_های_انگلیسی #رمان
@afrabook
من یکی از آنها بودم. همانگونه که لازم بوده فکر کرده و دست به عمل زدهام؛ کسانی را که دوست داشتم به کام مرگ فرستاده و به دیگرانی که دوستشان نداشتم قدرت بخشیدهام. تاریخ مرا در چنین جایگاهی قرار داده بود، و من از اعتباری که به من بخشیده بود نهایت استفاده را کردهام. اگر حق با من بوده، هیچ دلیلی وجود ندارد که پشیمان باشم؛ اگر خطا کردهام، تاوانش را خواهم داد.
ولی در زمان حال از کجا بدانیم که در آینده چه چیزی حقیقت تلقی خواهد شد؟ ما به کار پیشگوها مشغولیم، بیآنکه این بیان که از استعداد خداداد آنان بهرهای داشته باشیم.
#ظلمت_در_نیمروز
#آرتور_کوستلر
#مژده_دقیقی
#نشر_ماهی
#داستان_های_انگلیسی #رمان
@afrabook
.
من در یازدهم نوامبر ۱۹۲۸ در برج عقرب زاده شدم. البته اگر به اختیار خودم بود هم همین برج را برمیگزیدم. روز تولدم با روز تولد داستایفسکی، کروملینک و وونگات یکی است. مادرم را شتابان از سینمایی داغ و دمکرده بیرون بردند و این پیش از روزهایی بود که سرهنگ بوئند یا پسر خود را به کشف یخ در گرمسیر برد. مادرم مشغول تماشای فیلم کولیها بود، اثر کينگ ويدور و با شرکت جان گیلبرت و لیلین گیش. چه بسا همین خلاف آمد عادت بود که دردهای زایمان او را برانگیخت: فیلمی صامت بر اساس اپرای پوچینی. از آن زمان، تمام پدیدههای اپرایی و سینمایی با کلمات من در کشاکش بوده است، چنانکه گویی همواره منتظرم عقرب داستان از میان موسیقی صامت و تصویرهای کور سر برآورد.
#خودم_با_دیگران
#کارلوس_فوئنتس
#عبدالله_کوثری
#نشر_ماهی
#ادبیات #تاریخ #نقد #مقاله #خطابه #مصاحبه
#ارسال_به_تمام_نقاط_کشور #ارسال_به_خارج_از_کشور #ارسال_پستی
@afrabook
من در یازدهم نوامبر ۱۹۲۸ در برج عقرب زاده شدم. البته اگر به اختیار خودم بود هم همین برج را برمیگزیدم. روز تولدم با روز تولد داستایفسکی، کروملینک و وونگات یکی است. مادرم را شتابان از سینمایی داغ و دمکرده بیرون بردند و این پیش از روزهایی بود که سرهنگ بوئند یا پسر خود را به کشف یخ در گرمسیر برد. مادرم مشغول تماشای فیلم کولیها بود، اثر کينگ ويدور و با شرکت جان گیلبرت و لیلین گیش. چه بسا همین خلاف آمد عادت بود که دردهای زایمان او را برانگیخت: فیلمی صامت بر اساس اپرای پوچینی. از آن زمان، تمام پدیدههای اپرایی و سینمایی با کلمات من در کشاکش بوده است، چنانکه گویی همواره منتظرم عقرب داستان از میان موسیقی صامت و تصویرهای کور سر برآورد.
#خودم_با_دیگران
#کارلوس_فوئنتس
#عبدالله_کوثری
#نشر_ماهی
#ادبیات #تاریخ #نقد #مقاله #خطابه #مصاحبه
#ارسال_به_تمام_نقاط_کشور #ارسال_به_خارج_از_کشور #ارسال_پستی
@afrabook
.
برای یک نظام تمامیت خواه کار دشواری نیست که مردم را در جهل نگه دارد. به محض آنکه به خاطر «درک ضرورتها»، انضباط حزبی، همرنگی با نظام و شکوه و افتخار سرزمین مادری از آزادیات چشم پوشیدی، از حق خود برای فهمیدن حقیقت صرف نظر کردهای. اندکاندک، قطرهقطره، شیرهی زندگیات کشیده میشود، درست مثل این که رگ دستت را زده باشی، به همان قطعیت. بخت بیدادگر از مشهورترین کتاب ها در باب زندگی زیر سایهی کمونیسم است داستان زنی که از چاه سیاه نازیسم جان به در میبرد تا به مغاکی بس عمیقتر و ظلمانی تر فروغلتد، یعنی اتحاد جماهیر شوروی، آرمانشهری که ویرانشهر شد. نویسنده میکوشد با کلمه، تنها ابزار بیقدرتان، این چرخهی غم انگیز امید و نومیدی را به تصویر بکشد، چشم انتظار روزی که آفتاب آزادی را غروبی نباشد.
#بخت_بیدادگر
#هدا_مارگولیوس_کووالی
#راضیه_خشنود
#نشر_ماهی
#داستان_یک_زندگی #پراگ
#داستان_های_آمریکایی #تاریخ #چکسلواکی
#ارسال_به_تمام_نقاط_کشور #ارسال_به_خارج_از_کشور #ارسال_پستی
@afrabook
برای یک نظام تمامیت خواه کار دشواری نیست که مردم را در جهل نگه دارد. به محض آنکه به خاطر «درک ضرورتها»، انضباط حزبی، همرنگی با نظام و شکوه و افتخار سرزمین مادری از آزادیات چشم پوشیدی، از حق خود برای فهمیدن حقیقت صرف نظر کردهای. اندکاندک، قطرهقطره، شیرهی زندگیات کشیده میشود، درست مثل این که رگ دستت را زده باشی، به همان قطعیت. بخت بیدادگر از مشهورترین کتاب ها در باب زندگی زیر سایهی کمونیسم است داستان زنی که از چاه سیاه نازیسم جان به در میبرد تا به مغاکی بس عمیقتر و ظلمانی تر فروغلتد، یعنی اتحاد جماهیر شوروی، آرمانشهری که ویرانشهر شد. نویسنده میکوشد با کلمه، تنها ابزار بیقدرتان، این چرخهی غم انگیز امید و نومیدی را به تصویر بکشد، چشم انتظار روزی که آفتاب آزادی را غروبی نباشد.
#بخت_بیدادگر
#هدا_مارگولیوس_کووالی
#راضیه_خشنود
#نشر_ماهی
#داستان_یک_زندگی #پراگ
#داستان_های_آمریکایی #تاریخ #چکسلواکی
#ارسال_به_تمام_نقاط_کشور #ارسال_به_خارج_از_کشور #ارسال_پستی
@afrabook
.
ستایش ایزد مهر سدهها در قلمرویی بسیار پهناور از جهان باستان رواج داشته است. مهر که در اصل از ایزدان عصر هندوایرانی به شمار میرود، بعدها از یک سو در دین زردشتی و دین مانی مقامی برجسته مییابد و از سوی دیگر به محور آیینی به غایت غریب و پررمز و راز در امپراتوری روم بدل میشود. اثرگذاری باورهای مهری قلمروهای بسیار گوناگونی را در بر میگیرد، از آیینهای ایزدان مصری و آثار افلاطون گرفته تا عقاید بین النهرینی و حتی افسانهای مردمی و رمز آلود که در دوران ما به روایت درآمده است. دیوید بیوار، باستانشناس بریتانیایی، در کتاب حاضر به بازشناسی آیین مهر و تجلیات آن در معتقدات اقوام کهن و پیوند این ایزد با اقلیم های دوردست ادیان باستان می پردازد.
#چهره_های_مهر_در_باستان_شناسی_و_ادبیات
#دیوید_بیوار
#عسکر_بهرامی
#نشر_ماهی
#ارسال_به_تمام_نقاط
@afrabook
ستایش ایزد مهر سدهها در قلمرویی بسیار پهناور از جهان باستان رواج داشته است. مهر که در اصل از ایزدان عصر هندوایرانی به شمار میرود، بعدها از یک سو در دین زردشتی و دین مانی مقامی برجسته مییابد و از سوی دیگر به محور آیینی به غایت غریب و پررمز و راز در امپراتوری روم بدل میشود. اثرگذاری باورهای مهری قلمروهای بسیار گوناگونی را در بر میگیرد، از آیینهای ایزدان مصری و آثار افلاطون گرفته تا عقاید بین النهرینی و حتی افسانهای مردمی و رمز آلود که در دوران ما به روایت درآمده است. دیوید بیوار، باستانشناس بریتانیایی، در کتاب حاضر به بازشناسی آیین مهر و تجلیات آن در معتقدات اقوام کهن و پیوند این ایزد با اقلیم های دوردست ادیان باستان می پردازد.
#چهره_های_مهر_در_باستان_شناسی_و_ادبیات
#دیوید_بیوار
#عسکر_بهرامی
#نشر_ماهی
#ارسال_به_تمام_نقاط
@afrabook
.
عشق ورزیدن! به چه کسی میتوانم طوری عشق بورزم که موضوع عشقم در مسیر عشقم نایستد؟ چه کسی نیروی کافی دارد، چه کسی میتواند همه چیز را در درون خود جای دهد، تا عشقش مطلق و نیرومند تر از هر چیز دیگری شود؟ چه کسی آنقدر بالاتر از دیگران است که کسی که به او عشق می ورزد هیچگاه نتواند از او چیزی بخواهد، و هیچگاه در برابر او محق نباشد ــ تا عشقی که نثارش میشود عشق مطلق باشد؟
عشق ورزیدن: تلاش برای آنکه هیچگاه نتوان محق بود. این توصیف کرکگور از عشق است.
#جان_و_صورت
#جورج_لوکاچ #رضا_رضایی
#نشر_ماهی
@afrabook
عشق ورزیدن! به چه کسی میتوانم طوری عشق بورزم که موضوع عشقم در مسیر عشقم نایستد؟ چه کسی نیروی کافی دارد، چه کسی میتواند همه چیز را در درون خود جای دهد، تا عشقش مطلق و نیرومند تر از هر چیز دیگری شود؟ چه کسی آنقدر بالاتر از دیگران است که کسی که به او عشق می ورزد هیچگاه نتواند از او چیزی بخواهد، و هیچگاه در برابر او محق نباشد ــ تا عشقی که نثارش میشود عشق مطلق باشد؟
عشق ورزیدن: تلاش برای آنکه هیچگاه نتوان محق بود. این توصیف کرکگور از عشق است.
#جان_و_صورت
#جورج_لوکاچ #رضا_رضایی
#نشر_ماهی
@afrabook
با خودم گفتم شاید دیگر هیچ وقت نتواند باغ را ببیند. میخواستم همه چیز را نشانش بدهم. دلم میخواست در آغوش من آرام بگیرد و آن جا را تماشا کند، باغی را که یک عمر درختانش را هرس کرده بود، کلنگ در دست اعماقش را کاویده و هر شاخه و هر برگش را بارها لمس کرده بود. دلم میخواست وقتی او یک دل سیر باغ را تماشا میکند، باغ هم به او بنگرد. درست وقتی با این خیال داشتم برمیگشتم، ناگهان تعادلم را از دست دادم و از ترس افتادن پدرم داد زدم ای وای! اگر از تعليقها و گرههای زندگی و پیچیدگی روابط بین انسانها خستهاید و میخواهید دمی را در حال و هوایی دیگر بگذرانید، اگر بخشیده.اید یا بخشیده شدهاید اما حسرت و افسوس روزهای گذشته رهایتان نمیکند، اگر داستانهای بسیاری از پدران و پسران خواندهاید اما میخواهید از پنجرهای دیگر به رابطهی پدر و پسر نگاهی بیندازید این کتاب برای شما نوشته شده است، برای فرزندان و پدران، پدرانی که به قول راوی «تنهاییهای نقش بسته بر پیشانی مایند»
#پرندگان_به_سوگ_او_می_روند
#حسین_علی_تپتاش
#مژده_الفت
#نشر_ماهی
#افراکتاب_ادبیات_ترکیه
#داستان_های_ترکی_استانبولی
#ارسال_پستی
@afrabook
#پرندگان_به_سوگ_او_می_روند
#حسین_علی_تپتاش
#مژده_الفت
#نشر_ماهی
#افراکتاب_ادبیات_ترکیه
#داستان_های_ترکی_استانبولی
#ارسال_پستی
@afrabook
.
راستی وحشتناک نیست که آدمی میتواند در ایام خوشی از هولناکترین واقعه شوخی کنان و آسوده خاطر یاد کند، طوری که گویی واقعهای از این دست فقط برای دیگران پیش میآید و ممکن نیست برای خود ما رخ دهد؟! اما بعد رخ میدهد، باورش نمیکنی، با این همه به آن گردن میگذاری؛ و زمان میگذرد، و به زندگی ادامه میدهی، در بستری میخوابی که زمانی با دلدار خود در آن سهیم بودهای و از همان لیوانی مینوشی که او به لب برده است، در سایهسار همان درخت کاجی توتفرنگی میچینی که پیشتر با او میچیدی، با کسی که دیگر میوه نخواهد چید؛ و نه مرگ را دریافتهای و نه زندگی را.
#خانم_بئاته_و_پسرش #آرتور_شینستلر
#علی_اصغر_حداد
#نشر_ماهی
#داستان_آلمانی #ادبیات_آلمانی #افراکتاب_ادبیات_آلمانی
@afrabook
راستی وحشتناک نیست که آدمی میتواند در ایام خوشی از هولناکترین واقعه شوخی کنان و آسوده خاطر یاد کند، طوری که گویی واقعهای از این دست فقط برای دیگران پیش میآید و ممکن نیست برای خود ما رخ دهد؟! اما بعد رخ میدهد، باورش نمیکنی، با این همه به آن گردن میگذاری؛ و زمان میگذرد، و به زندگی ادامه میدهی، در بستری میخوابی که زمانی با دلدار خود در آن سهیم بودهای و از همان لیوانی مینوشی که او به لب برده است، در سایهسار همان درخت کاجی توتفرنگی میچینی که پیشتر با او میچیدی، با کسی که دیگر میوه نخواهد چید؛ و نه مرگ را دریافتهای و نه زندگی را.
#خانم_بئاته_و_پسرش #آرتور_شینستلر
#علی_اصغر_حداد
#نشر_ماهی
#داستان_آلمانی #ادبیات_آلمانی #افراکتاب_ادبیات_آلمانی
@afrabook
.
مادرم همه چیز میخواند جز کتاب. آگهی روی اتوبوسها، از سر تا ته منوها وقتی غذا میخوردیم، و بیلبوردها؛ هر چیزی که جلد نداشت برایش جالی بود. برای همین وقتی نامهای را در کشو من پیدا کرد که خطاب به او نبود، آن را هم خواند.
#خریدن_لنین
#توبیاس_ولف
#فرانک_کانری
#ریچارد_براتیگان
#جان_آپدایک
#میروسلاو_پنکوف
#امیرمهدی_حقیقت
#نشر_ماهی
#داستانهای_کوتاه
#افراکتاب_نوروز
@afrabook
مادرم همه چیز میخواند جز کتاب. آگهی روی اتوبوسها، از سر تا ته منوها وقتی غذا میخوردیم، و بیلبوردها؛ هر چیزی که جلد نداشت برایش جالی بود. برای همین وقتی نامهای را در کشو من پیدا کرد که خطاب به او نبود، آن را هم خواند.
#خریدن_لنین
#توبیاس_ولف
#فرانک_کانری
#ریچارد_براتیگان
#جان_آپدایک
#میروسلاو_پنکوف
#امیرمهدی_حقیقت
#نشر_ماهی
#داستانهای_کوتاه
#افراکتاب_نوروز
@afrabook