افراكتاب
298 subscribers
5.02K photos
62 videos
2 files
32 links
افراكتاب دريچه‌اى براى آگاهى
تهران، خيابان وليعصر، روبروى پارك ملت، نبش انصارى، برج ملت
تمام روزهاى سال، حتى روزهاى تعطيل
تلفن ۲۲۰۱۵۷۵۷-۲۲۰۱۷۶۵۰
Www.Afrabook.com
Facebook.com/afrabook
Instagram:afra_ketab
@fsangari ادمین
Download Telegram
همشهری‌ها، این روزها اصلاً نمی‌شود سر در آورد کی باسواد است و کی بی‌سواد. مثلاً یک نفر نوشتن اسمش را بلد است و با خط خرچنگ قورباغه‌ای می‌تواند امضا کند، ولی نوشتن بلد نیست. یک نفر دیگر نوشتن بلد است، ولی نمی‌تواند چیزی را که نوشته بخواند. نه فقط خودش، نوشته را به هر پروفسور دانشمند هم بدهید نمی‌تواند بخواند. معلوم نیست چطور پروفسور شده. نوشته بیش‌تر به ردپای مرغ می‌ماند یا به کثافتکاری یک مگس ريقو. حالا رفقای عزیز، می‌فرمایید با این افراد چه کار کنیم؟ اینها باسوادند یا بی‌سواد؟ یک عده می‌گویند: بله، باسوادند. بقیه می‌گویند نخیر. حالا بیا و معلوم کن. مثلاً همین واسیلی ایوانویچ گالا ویوشچکین. خودش هم نمی‌داند باسواد است یا بی‌سواد. طفلک کاملاً در این بلبشوی تحصیلات سردرگم
شده.

#حمامها_و_آدمها
#میخاییل_زوشنکو
#آبتین_گلکار
#نشر_ماهی
#داستان_روسی #داستان_کوتاه
#ارسال_کتاب #ارسال_به_تمام_نقاط_کشور

@afrabook
«شما شب‌ها که همه خوابند می‌نویسید؟ یا صبح‌ها که فکرتان آزاد است؟ یا شاید وسط روز را ترجیح می‌دهید، در بین جلسات درس؟ شاید هم عصرها، وقتی حال و هوا بسیار شاعرانه است؟» او به این پرسش‌ها گوش می‌داد و معذب لبخند می‌زد: خودش هم نمی‌دانست چه زمانی می‌نویسد. نمی‌دانست اصلاً چیزی خواهد نوشت یا خودبه‌خود زمانی برای این کار فراهم خواهد شد یا نه. از مدت‌ها پیش، شب‌هایش به روز بدل شده بود. کاتیا به بی‌خوابی دچار بود و تا حدود ساعت پنج صبح از تنگی نفس هم رنج می‌برد. بارادین پایش را با کفش کهنه‌ای که دخترک ساده‌لوح عاشقی برایش دوخته بود (او هیچگاه اسم‌ها را به خاطر نمی‌آورد) بر پدال چپ می‌گذاشت و چیزی را در ذهن می‌پروراند؛ سمفونی، سمفونی شماره‌ی یک در می‌بمل‌ماژور.
می‌گویند خوب است ولی چه کسی می‌داند در نهایت چه از آب درمی‌آید و آیا اصلاً چیزی از آب درمی‌آید؟
‌‌
#بارادین
#نینا_بربروا
آبتین_گلکار
#نشر_ماهی
#داستان_روسی #داستان #ارسال_کتاب #ارسال_به_تمام_نقاط_کشور

@afrabook