👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
6.76K subscribers
1.97K photos
1.15K videos
37 files
763 links
اینستاگرام
https://www.instagram.com/admmmj123?r
=nametag

کانال دوم ما👇
@ADMMMJ1234
Download Telegram
👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
نها دختری از تبار بی کسی: قسمت_هفدهم: براشون مهم نبود چی به سرم میاد یا چه حالی دارم عروسی تموم شد همه من تو اون روستا جا گذاشتن برادرام خواهر گلم مهنا وای عزیزانم انگار برای ابد از دستشون دادم... شب بود قرار شد من با داماد توی اتاقی که برامون حاضر کردن…
🦋
#نها_دختری_از_تبار_بی_کسی

#قسمت_هجدهم

🌸🍃گفتم شوهرم رفته پس کیه #ترسیدم با #وحشت چشمام رو باز کردم سبحان الله... #پدر_شوهرم اومده بود زیر لحاف جایی که شوهرم میخوابید😳 خواستم #جیغ بزنم گفت نترس منم؛ فوری خودم رو زیر لحاف بیرون کشیدم روسری سرم کردم و اومدم بیرون مدتی این کارهاش ادامه پیدا کرد تا یه روز بازم تنها تو خونه بودم اومد منو گرفت به دیگه مطمئن شدم از این قصدها داره باهاش دعوا کردم وقتی حرف زد گفت عاشقت شدم دوست دارم بزار باهات باشم.... 😭سبحان الله یا الله یه پدر با دختر خودش گفت نمیزارم کسی بفهمه تمام ثروتم رو بهت میدم... اومد جلوتر بازم اذیتم کنه منم با هر دو دستم یقه اش گرفتم پرتش کردم عقب گفتم از خدا بترس #نکبت تو پدر منی چی میگی؟ حرفهای زشت و ناپسند بهم میگفت مادرشوهرم اومد خونه اون لحظه از دستش نجات پیدا کردم دیگه جرئت تنها موندن توی اون خونه رو نداشتم...بازم به شوهرم گفتم ولی هیچ غیرتی نداشت همه چی رو بهش گفتم گفت اون داره #امتحانت میکنه ولی میدونستم داره توجیهش میکنه... دواران بادرای سختی داشتم اونم با اون همه کار و بدبختی پدرشوهرم بهش اضافه شد خدایا چکار کنم؟!؟ فقط میتونستم دعا کنم مثل قبل نمتونستم نمازهایم رو بخونم چون #غسل نماز نداشتم اونا نمیگذاشتن برم حمام منم سواد دینی هم نداشتم که در موقع ضروری تیمم کنم درد #بی_نمازی جدا و دردهای دیگم جدا... دو هفته ای گذشت بازم تنها تو خونه منوندم پدرشوهر شیطانم بازم سراغم اومد از تو اتاقم دیدم تمام درها رو بست فهمیدم قصدی داره منم فورا چندا پُشتی رو پشت در اتاقم گذاشتم خودم رو هم به در چسپوندم که نیاد تو اومد در زد هر چی صدام زد جواب ندادم تا اذان مغرب که مادرشوهرم اومد با شوهرم با هم بودن... گفتن نها کجاست؟ گفت تو اتاق خوابیده رو به شوهرم کرد گفت چند بار بهش گفتم برام یه کم آب یا چایی بیاره حتی آدم حسابم نکرد و جوابم رو نداد... شوهرم اومد تو اتاقم گفت راست میگه؟ پدرش گفت یعنی من #دروغ میگم دستش رو روی گلوم گذاشت به سر و صورتم زد به زور خودم رو زیر دستش نجات دادم💔 ، مادرشوهر و پدرشوهرم هردوتاشون نگاهم میکردن حتی به طفل معصومی که تو شکم داشتم رحم نمیکردن با مشت و لگد تا توانست منو زد منم گریه میکردم ازش خواهش میکردم ولی نمیشید اخرش خسته شد ولم کرد.... 😭اون لحظه از خدا خواستم بچه تو شکمم بمیره ولی خدا نخواست موند چند ماهی گذشت نزدیک زایمانم بود دیگه با خودم گفتم پدرشوهرم بی خیالم شد دیگه پا به ماهم ولی اشتباه کردم... یه روز دیگه تو خونه تنها بودم که اومد خونه من خواب بودم عصر بود صدای در اتاقم اومد بیدار شدم بلند شدم بازم پدرشوهر ملعونم بود اومد جلو سلام کردم گفتم الان براتون چایی میارم گفت نمیخوام هیچی نمیخورم اومد جلو گفتم وای غذام رو اجاقه برم ببینم نسوخته ؛ گفت نه نترس نمیسوزه میدونست میخوام از دستش در برم روسریم رو کشید از سرم انداخت گفت این چیه حیف این موی قشنگ نیست قایمش کردی... 😔گفتم نه پدر اینجوری بهتره خواست بازم اذیتم کنه جیغ زدم هوار کردم اما کسی نبود صدام رو بشنوه ازش خواهش کردم گفتم تورو خدا بابا بخاطر نوه ت که تو شکممه... ولی هیچی براش مهم نبود ولی ایمان داشتم الله میشنوه کمکم میکنه به بچه ام ضربه رسید درد عجیبی پیدا کرد خیلی سخت بود لباس رو پاره پاره کرد داد زدم گفتم پدر تورو خدا بچه ام مُرد ولم کن تو پدر منی مگه یه پدر میتونه با دخترخودش رابطه داشته... 😭ولی هیچی نمیشنید شیطان تمام وجودش رو گرفته بود استغفرالله خدایا از این گناه بزرگ... همون لحظه الله رو صدا زدم یا الله کمکم کن یا الله کمکم کن همون لحظه قدرت عجیبی پیدا کردم با تمام قدرت پرتش کردم بلند شد حرفهای ناپسندی بهم گفت رفت بیرون از اتاقم و به هدف نحسش نرسید.... میدونستم کار الله بود نجات پیدا کردم زدم زیر گریه و انقدر موهام رو کشیدم و خودم رو میزدم که از خودم #نفرت داشتم نفسم بالا نمیاومد انقدرگریه کرده بودم ، هر بار پدرم رو #نفرین میکردم که منو این خونه اسیر کرد تمام بدنم درد میکرد و از درد شکم به خودم میپیچیدم

#ادامه‌ دارد ان‌شاءالله


@admmmj123
👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
🦋 #نها_دختری_از_تبار_بی_کسی #قسمت_هجدهم 🌸🍃گفتم شوهرم رفته پس کیه #ترسیدم با #وحشت چشمام رو باز کردم سبحان الله... #پدر_شوهرم اومده بود زیر لحاف جایی که شوهرم میخوابید😳 خواستم #جیغ بزنم گفت نترس منم؛ فوری خودم رو زیر لحاف بیرون کشیدم روسری سرم کردم و اومدم…
🦋
#نها_دختری_از_تبار_بی_کسی

#قسمت_نوزدهم

🌸🍃شوهرم برگشت خونه گفته چته چرا مثل دیوانه ها #جیغ میزنی چرا لباس هات پاره شدن این چه وضعیه؟ گریه میکردم براش گفتم که پدرش چه بلایی به سرم آورده گفت میخوای با این حرفهات منو از خانوادم دور کنی، گفتم به خدا دروغ نمیگم بیا بریم پیش پدرت همه چی رو جلو چشم خودت بهش میگم😭با عصبانیت دستش رو #مشت کرد به طرف صورتم آورد گفت تموش کن والا خودم #میکشمت دیدم هیچ فایده ای نداره سکوت کردم گریه کردم بخاطر آسیبی که پدرشوهرم بهم رسونده بود #زایمان_زودرس داشتم نیمه شب بود که درد شکمم بیشتر میشود طوری که تحملش برام سخت بود تا نزدیک صبح درد کشیدم.هرچی صداش میزدم جوابم رو نمیداد ساعت شش صبح بود دیگه آروم و قرار رو ازم گرفت مجبور شد بیدار بشه به برادرش گفت منو ببره دکتر رفتم بیمارستان تا نزدیکای غروب درد کشیدم تا بچه ام به دنیا آمد یه دخترک زشتِ کچل وایی خدای من وقتی بغلش کردم احساس می کردم یه #عروسکه یواشکی صورت کوچیکش رو بوسیدم اشک میریختم وای خدایا یه عمر در عذاب و غمم ولی الان احساس میکنم خوشبختترین انسانم...چقدر قشنگه فقط چندتا مو رو سرش بود به مامانم گفتم مامان این خیلی خوشکل نیست کچله مامانم خندید گفت نها جون عروسک نیست تا برات عوضش کنم بهش شیر بده مرتب موهاش در میاد خوشگل میشه ولی من این دخترم #زشت بازم #دوست دارم💜تمام پرستار و دکترا بالای سرم میومدن با تعجب نگاهم میکردن میگفتن خودت یه دختر بچه ای یه دختر به دنیا آوردی مادرشوهرم اومد نگاهش کرد گفت وای چه زشته اصلا شبیه ما نیست معلوم نیست شبیه کیه؟منم گفتم چطور دلت میاد این #جوجه_اردک زشت خودمه دیگه هیچی نگفت. فرداش از بیمارستان ترخیصم کردن اومدم خونه😔وقتی اومدم خونه به جای اینکه همه خوشحال باشن همه ناراحت بودن انگار یه یکی شدن مرده بود عذادار بودن به شوهرم گفتم چرا اینجورین چرا عزا گرفتن؟گفت چون #دختردار شدیم اونا دختر دوست ندارن با تعجب گفتم مادرتون یه زنه خواهرت هم همینطور گفت اونا از زن نفرت دارن وای یاالله اینها کی هستن! شوهرم بی تفاوت اصلا هیچ حسی نداشت فقط فکر هوس خودش بود میگفت تا #چهل روز نمیتونم باید یه زن دیگه بگیرم یا #دوست_دختر بگیرم یه نگاه #نفرت_انگیز بهش کردم تو دل خودم لعنتش کردم من تازه از بیمارستان اومده بودم جانم هزار بار به لب رسید تا بچه رو به دنیا آردم ولی اون فکر چی بود😔، بابام هم تازه فهمیده بود چه خانواده ای بودن وقتی من بچه دار شدم ازم خواست #طلاق بگیرم ولی دیگه خیلی دیر شده بود سه روز از بچه دار شدنم میگذشت شب مهمون داشتیم عموی شوهرم بود صداشون بلند شد صدای پدر شوهرم بود با سختی از جام بلند شدم رفتم ببینم چه خبره دعوا سر کیه؟ وقتی رفتم شوهرم رو گیر آورده بودن که چطور بچه اش زود به دنیا آومده؟ما حساب کردیم هنو بیست روز به زایمانش مونده بود این چه #غیرتی است که داری...خدایااااااا دارن از غیرت حرف میزنن پوزخندی زدم تو دلم گفتم تف به غیرتی که شما ها دارید😳پدرشوهرم گفت معلومه این بچه مال ما نیست معلوم نیست ما کیه سبحان الله بچه اش یه #حرام_زاده است یا ببر هردوتاشون بکش یا ببر به پدر بیغیرت و بیناموسش پس بده شوهرم خودش از پاکیم خبر داشت هیچی نگفت حتی ازم دفاعی نکرد اومد تو اتاقم گفتم چرا دهنت رو بستی؟ تو که میدونی این بچه مال ماست؟ گفت ولش کن من مهمم که میدونم بچه خودمه، سبحان الله یاالله از این خدا بیخبرها...!چند روزی گذشت از جام بلند شدم مثل همیشه باید تمام کارهام رو انجام بدم هنوز ضعیف و مریض بودم ولی کسی نبود بهم رحم کنه یه روز تو حیاط نشسته بودم لباسهای خیلی زیادی میشستم که مامانم رو دیدم اومد تو حیاط از خوشحالی بلند شدم بغلش کردم ولی مامانم وضعم رو دید زد زیر گریه گفت تو هنوز مریضی گفتم بی خیال فکرش رو نکن؛ رفتیم تو اتاق نشستیم کمی دخترم رو ناز کرد گفت اسمش رو چی گذاشتی گفتم تبسم وایی قوربون تبسمم برم گفتم مامان یه چیزی ازت بپرسم گفت بگو دخترم گفتم خبری داری از بهزاد؟وقتی اسمش رو میبردم دلم یهویی میریخت گفت بهزاد بعد از تو افسردگی شدیدی گرفت خدا بازم بهمون پس داد اشکام سرازیر شد تمام بدنم مور مور شد گفتم بهزاد دیگه واسه من یه دادشه همین گفت افرین دخترم باید همینجوری باشه مامانم زیاد پیشم نموند زود برگشت منم داشتم به تبسمم شیر میدادم نازش میکردم میگفتم به تبسم دخترکم عزیز مامان همه کسم ، که مادرشوهرم اومد گفت نگو دخترم نگو عزیزم بگو دختر حروم_زاده ام قلبم داشت میایستاد اومد بهش گفتم از خدا نمیترسی چطور در قیامت جواب این تهمت رو میدی؟گفت تهمت نیست واقعیته پدر شوهر و مادرشوهرم از اون #خرافاتی های و قبرپرست بودن

#ادامه‌ دارد ان‌شاءالله

@admmmj123
🦋
#نها_دختری_از_تبار_بی_کسی

#قسمت_بیست_و_سوم

🌸🍃توی اون حال خرابم بابام بهم زنگ زد نشست پای #درد_دل کردن بابام چند ماه بعد از ازدواجم ورشکست شد هیچ پول و مالی براش نمونده بود همیشه بهم میگفت تمام خیر و برکت خونه منو بردی خونه پدرشوهرت.... خونه پدرشوهرم اون موقع خیلی فقیر بودن با فروختن شیر و ماست زندگی به سر میبردن یا با کارگری پسرهاش ولی بعد از مدتی پول دست پاشون رو گرفت و چقدر بد بودن هزار برابر بدتر شدن.... 😔پدرم حرف میزد میخواستم تلفن رو قطع کنم واقعیتش ازش #نفرت داشتم چون باعث تمام #بدبختی هام بود ، ولی خودم رو به زور کنترل کردم و کمی آرومش کردم
پدر از دیدگاه دیگه خیلی خوب بود حتی توی دوران ثروتش مردم فقیر زیاد کمک میکرد یا تو روستاهای دور بچه هایی که مریض بودن خانوادهاشون توان خرج دکتر بچه هاشون رو نداشتن و یا یتیم بودن میآورد خونه خودمون و میبرد دکتر... پدرم بزرگترین بدبختیش این تعصب کورد بودنش بود.شوهرم برگشت خونه خواستم درباره برادرش بهش بگم به خودم گفتم چه فایده ای داره مگر مال پدرش رو نگفتم ولی براش مهم نبود😭 تو دلم نگهش داشتم ولی تو فکر حرف برادر شوهرم بودم که گفت اون زنی که من عاشقشم شوهرش قدرش رو نمیدونه و بهش خیانت میکنه؛ یکم بهش نگاه کردم به خودم گفتم یعنی داره بهم خیانت میکنه! چطور میتونه؟ تمام مردم من و اونو میبینن میگن چطور باهاش ازدواج کردی؟ حیف تو نیست؟ ولی کسی نبود دردهای دلم رو درک کند چند روزی از ماجرای برادر شوهرم گذشت تو خونه سرگرم کار بودم تبسم تو حیاط بازی میکرد من بیخیال داشتم کار کردم خیلی به تضئین خونه علاقه داشتم و خودم گل و قاب گل درست میکردم تو همون حال که کار میکردم تو فکر زندگی و حرف های گذشته بودم که یک نفر منو گرفت... 😳سبحان الله قلبم داشت از جا کنده میشد باور کنید قدرت از دست پام گرفته شد دستهاش رو دیدم فهمیدم کیه برادرشوهر نادانم بود به زور دستهاش رو باز کردم گفتم ولم نکنی جیغ میزنم و آبرویت را میبرم😡 اونم ولم کرد هر چی از دهنم اومد بهش گفتم ؛ گفتم از خدا نمیترسی؟میدونی چقدر گناهه گفت من دست خودم نیست دلم رو چکار کنم؟ من با صدای بلند همش میگفتم یا الله یا الله یا الله از این جاهلیت و گناه گفتم بشین کارت دارم نشست با زبان نرم سعی کردم باهاش حرف بزنم گفتم برادر خودم این کار وسوسه شیطان ملعونه میخواد تو رو به کارهای بد بکشاند چون الان در سنی هستی راحت شیطان تو قلبت رخنه میکنه تو باید آنقدر ایمان داشته باشی بتونی از گناه دوری کنی گفت توروخدا ولمون کن شیطان کجا بود؟ آدم خودش شیطانه... آخه ایمان رو از کجا بیارم تا به حال پدرم و مادرم یه حرفی از خدا برامون نگفته فقط سر زبان مردم اسم خدا رو شناختیم گفتم مادرت که نماز میخونه ؛ گفت به نظرخودت نمازش قبوله؟! شب روز قسم ناحق میخوره همیشه دنبال غیبت و تهمت است واقعیتش حرفی برام نموند گفتم باشه حق باتوست خودت که بزرگ شدی پسری و آزادی میتونی بری دنبال دین و ایمان... خندید گفت دیگه از سر ما گذشته این ها رو باید از بچگی یاد بگیری نه الان هر جوری باهاش حرف میزدم یه جوابی داشت ؛ تو حال حرف زدن تبسم اومد تو خونه بعد باباش اومد به برادرش گفت کی اومدی ؟ گفت یه کمی میشه ولی باید برم کار دارم اون روز کمی آرومش کردم حتی کمی هم از کارش پشیمون شد نزدیک چند ماه از ماجرا گذشت که بازم برادرشوهر نادانم دست بردارم نبود واقعیتش خواستم بترسونمش به دروغ گفتم یه خواب بدی بهت دیدم گفت چه خوابی؟ به دروغ گفتم تو خواب دیدم تو آتیش جهنم میسوزی و از خدا میخواستی تو رو ببخشه ولی کسی نبود صدات رو بشنوه گفت جدی میگی؟ گفتم خودت میدونی من هیچ وقت دروغ نمیگم به جون تبسم قسمم داد مجبور شدم قسم به اسم تبسم بخورم (اون موقع نمیدونستم قسم غیر_الله شرکه)ولی برادرشوهرم معلوم بود خیلی ترسیده بود دیگه هیچی نگفت و با اون خواب دروغی ازم دور شد شکر خدا از اون درد راحت شدم و خودم رو ازش دور میکردم.تبسم اون اردک زشت انقدر خوشکل و زیبا شده بود با موهای طلایی و فرفری هر جا میرفتم با خودم میبردمش همه ازش عکس میگرفتن و نازش میکردن یه روز تو خیابان بودم که یه توریست آلمانی با همسرش تبسم رو دیدن به طرفش اومدن نازش کردن با اشاره و بعضی کلمههای فارسی باهاش حرف زدن مترجمشون گفت میگن اجازه داریم از دخترتون عکس بگیریم؟گفتن این دختر ایرانی نیست با این موهای طلایی و چشمای آبی باید مال کشور ما باشه بوسش کردن عکس ازش گرفتن و رفتن خانواده شوهرم برای اینکه من پسر نداشتم خیلی بهم سرکوفت میزدن اذیتم میکردن من دوباره جرئت بچه دار شدن را نداشتم میگفتم تبسم بسته اگه بتونم اونو خوشبخت کنم مثل خودم نشه کافیه

#ادامه‌دارد‌ان‌شاء‌الله
@admmmj123
👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
. این دو جمله زندگی ها را میسازد👩‍❤️‍💋‍👨 چرا از هم دریغ میکنید🥺💔
.
#هردو_بدانیم 💑

  اولین چیزی که محبت را از خونه میبره و شیشه محبت را بین زن و شوهر میشکونه
⛔️   تندخوئی هست

اگر زن در مقابل شوهرش زبون دراز باشه ،پرخاشگری کنه
همون جمله ای اولی که میگه به احساس شوهرش لطمه میزنه.
اگر مردی تندخو شد،فریاد زد و
#زخم_زبان زد و به همسرش گفت ببین زن همسایه چه زن خوبیه،تو هم هستی
این یعنی مردی زنی را به رخ زن خودش می‌کشه
اینجاست که بدترین ضربه را به روح لطیف خانومش میزنه.
چون این جمله به اندازه ای کوبندگی داره که همون لحظه اول عشق را به
#نفرت تبدیل میکنه.
باید مواظب رفتارها بود که خدای نکرده شیشه محبت بین زن و شوهر شکسته نشه و عشق و علاقه رشد پیدا کنه.

#حب_حلال 😍
@Admmmj123