🔹🔸آن تهوع از ياد نرفتني!
🖋احمد زيدآبادي
🔺آفتاب در پشتِ كوههاي مغرب ناپديد شد كه مرا سوار آمبولانس كردند. يك ستوان نگاهي به داخل آمبولانس انداخت و چنانكه گويي لطف بزرگي را در حقّم مرتكب شده است؛ گفت: با آمبولانس فرستاديمت ديگه چي ميخواي؟
آمبولانس از درِ زندان رجاييشهر بيرون زد و از همان ابتدا وارد ترافيكي كشنده شد. براي تماشاي فضاي بيرون، ديد كافي وجود نداشت. بايد از روي صندلي آمبولانس سر خم ميكردي تا چيزي از مغازههاي خيابان موذن ديده شود. اين كار فشاري به گردن وارد ميكرد كه به زحمتش نميارزيد.
🔺بنابراين، به چند سربازي كه روي صندلي روبرويم، بيخ هم چپيده بودند خيره شدم. همگي سرد و بيتفاوت بودند و هيچ علامتي از غم يا شادي در چهرهشان ديده نميشد. آمبولانس به هزار زحمت سرانجام وارد اتوبان تهران - كرج شد. سنگيني ترافيك بيداد ميكرد. راننده آمبولانس همين كه يك اينچ جلوش باز ميشد با شدت تمام گاز ميداد و بلافاصله چنان ترمزي ميگرفت كه ماشين در جاي خود ميخكوب میشد. اين حركت در معدهام آشوب به پا كرد. كوشيدم تا براي بهبود حالم به بيرون نگاه كنم. سرم را دوباره خم كردم و از شيشه آمبولانس جنوب اتوبان را ديد زدم. هوا تاريك بود و چيزي ديده نميشد. حالم رو به وخامت بود. با تمام توانم خودداري كردم. مسير اما تمام نشدني به نظر ميرسيد. پنداري صد سال در راه بودهام و صد سال ديگر هم به مقصد نميرسم.
🔺پس از ساعاتي آمبولانس مرا در يوسفآباد مقابل مطب دكتر منصوري پياده كرد و به راه خود رفت. يك ستوان و دو سرباز مرا تا مطب همراهي كردند. دكتر منصوري با گرمي و صميميت پيش آمد اما از ديدن رنگ و روي پريده و به خصوص از دستبندي كه به دستم زده بودند، ناراحت شد. به ماموران اعتراض كرد. آنها هم هاج و واج به اعتراضش گوش دادند.
🔺در همان زمان همسرم مهديه به همراه پسرانم پويا و پارسا و پرهام هم سر رسيدند. مهديه انتظار داشت بعد از معاينه به اتفاق ماموران براي شام به رستوراني در همان نزديكي برويم و ساعتي را با هم باشيم. دكتر منصوري مرا معاينه كرد، اما چون تخصصش گوارش بود در مورد ظاهر شدن لكههاي سفيد در بن گلويم، مراجعه به متخصص حلق و بيني را توصيه كرد.
از مطب كه بيرون آمديم، آمبولانس از راه رسيده و آماده بود. مهديه از اينكه به آن سرعت مرا به زندان برگردانند، دلخور و مغموم شد. او را دلداري دادم و سوار بر آمبولانس شدم. در وسط آمبولانس مردي را مثل جنازه روي برانكارد خوابانده بودند. پي بردم كه او يك زنداني اصطلاحاً شرور است كه در بيمارستاني در همان نزديكي تحت عمل جراحي قرارگرفته، اما قبل از آنكه به هوش آيد و سبب اذيت و آزاري شود، او را نيمهجان به زندان پس فرستاده بودند.
🔺علاوه بر زنداني بيهوش، مراقبان او هم اينبار به سرنشينان آمبولانس اضافه شده بودند و از اين جهت ازدحامي پديد آمده بود. مسير برگشت از تهران به كرج اما ترافيكي كشندهتر از مسير مقابل داشت. راننده هم با همان سيستم گاز و ترمز پيش رفت. حالم به قدري منقلب شد كه طاقت از دست دادم. سربازان به حالم رقت آوردند و مشمايي را به دستم دادند. تهوعي هولناك و پايانناپذير آغاز شد. فضاي آمبولانس از بوي مشمئزكننده اسيد معده آكنده شد. سربازان خمي به ابرو نياوردند، انگار كه هيچ اتفاقي نيفتاده است. آنها ساكت بودند. فقط هنگامي كه زنداني بيهوش تكاني ميخورد و صدايي ميكرد، لگد مختصري به او ميزدند و ميگفتند: خفه شو!
🔺تهوع من اما تمامي نداشت. آمبولانس سرانجام به خيابان موذن رسيد و جلوي يك نانوايي بربري در ترافيك گير كرد. يكي از سربازها فرصت را غنيمت شمرد و به سرعت از آمبولانس بيرون پريد و لحظهاي بعد با يك بربري داغ به جاي خود برگشت. سربازها با اشتهاء و ولع مشغول خوردن بربري شدند و به من هم كه هنوز مشماي پر از غثيان جلوي دهانم بود، تعارف كردند! وقتي آمبولانس وارد زندان شد، احساس رهايي و نجات كردم. قبل از اينكه به سوي بند بروم به ستواني كه اعزام مرا با آمبولانس نوعي لطف تلقي كرده بود، گفتم: از اين پس دشمنانتان را هم اينطور اعزام نكنيد!
#یاداشت
#احمد_زیدآبادی
#روز_نگار
#زندان
#یادها
#اکنون
🆔@Shariati40
✅@ahmadzeidabad
🖋احمد زيدآبادي
🔺آفتاب در پشتِ كوههاي مغرب ناپديد شد كه مرا سوار آمبولانس كردند. يك ستوان نگاهي به داخل آمبولانس انداخت و چنانكه گويي لطف بزرگي را در حقّم مرتكب شده است؛ گفت: با آمبولانس فرستاديمت ديگه چي ميخواي؟
آمبولانس از درِ زندان رجاييشهر بيرون زد و از همان ابتدا وارد ترافيكي كشنده شد. براي تماشاي فضاي بيرون، ديد كافي وجود نداشت. بايد از روي صندلي آمبولانس سر خم ميكردي تا چيزي از مغازههاي خيابان موذن ديده شود. اين كار فشاري به گردن وارد ميكرد كه به زحمتش نميارزيد.
🔺بنابراين، به چند سربازي كه روي صندلي روبرويم، بيخ هم چپيده بودند خيره شدم. همگي سرد و بيتفاوت بودند و هيچ علامتي از غم يا شادي در چهرهشان ديده نميشد. آمبولانس به هزار زحمت سرانجام وارد اتوبان تهران - كرج شد. سنگيني ترافيك بيداد ميكرد. راننده آمبولانس همين كه يك اينچ جلوش باز ميشد با شدت تمام گاز ميداد و بلافاصله چنان ترمزي ميگرفت كه ماشين در جاي خود ميخكوب میشد. اين حركت در معدهام آشوب به پا كرد. كوشيدم تا براي بهبود حالم به بيرون نگاه كنم. سرم را دوباره خم كردم و از شيشه آمبولانس جنوب اتوبان را ديد زدم. هوا تاريك بود و چيزي ديده نميشد. حالم رو به وخامت بود. با تمام توانم خودداري كردم. مسير اما تمام نشدني به نظر ميرسيد. پنداري صد سال در راه بودهام و صد سال ديگر هم به مقصد نميرسم.
🔺پس از ساعاتي آمبولانس مرا در يوسفآباد مقابل مطب دكتر منصوري پياده كرد و به راه خود رفت. يك ستوان و دو سرباز مرا تا مطب همراهي كردند. دكتر منصوري با گرمي و صميميت پيش آمد اما از ديدن رنگ و روي پريده و به خصوص از دستبندي كه به دستم زده بودند، ناراحت شد. به ماموران اعتراض كرد. آنها هم هاج و واج به اعتراضش گوش دادند.
🔺در همان زمان همسرم مهديه به همراه پسرانم پويا و پارسا و پرهام هم سر رسيدند. مهديه انتظار داشت بعد از معاينه به اتفاق ماموران براي شام به رستوراني در همان نزديكي برويم و ساعتي را با هم باشيم. دكتر منصوري مرا معاينه كرد، اما چون تخصصش گوارش بود در مورد ظاهر شدن لكههاي سفيد در بن گلويم، مراجعه به متخصص حلق و بيني را توصيه كرد.
از مطب كه بيرون آمديم، آمبولانس از راه رسيده و آماده بود. مهديه از اينكه به آن سرعت مرا به زندان برگردانند، دلخور و مغموم شد. او را دلداري دادم و سوار بر آمبولانس شدم. در وسط آمبولانس مردي را مثل جنازه روي برانكارد خوابانده بودند. پي بردم كه او يك زنداني اصطلاحاً شرور است كه در بيمارستاني در همان نزديكي تحت عمل جراحي قرارگرفته، اما قبل از آنكه به هوش آيد و سبب اذيت و آزاري شود، او را نيمهجان به زندان پس فرستاده بودند.
🔺علاوه بر زنداني بيهوش، مراقبان او هم اينبار به سرنشينان آمبولانس اضافه شده بودند و از اين جهت ازدحامي پديد آمده بود. مسير برگشت از تهران به كرج اما ترافيكي كشندهتر از مسير مقابل داشت. راننده هم با همان سيستم گاز و ترمز پيش رفت. حالم به قدري منقلب شد كه طاقت از دست دادم. سربازان به حالم رقت آوردند و مشمايي را به دستم دادند. تهوعي هولناك و پايانناپذير آغاز شد. فضاي آمبولانس از بوي مشمئزكننده اسيد معده آكنده شد. سربازان خمي به ابرو نياوردند، انگار كه هيچ اتفاقي نيفتاده است. آنها ساكت بودند. فقط هنگامي كه زنداني بيهوش تكاني ميخورد و صدايي ميكرد، لگد مختصري به او ميزدند و ميگفتند: خفه شو!
🔺تهوع من اما تمامي نداشت. آمبولانس سرانجام به خيابان موذن رسيد و جلوي يك نانوايي بربري در ترافيك گير كرد. يكي از سربازها فرصت را غنيمت شمرد و به سرعت از آمبولانس بيرون پريد و لحظهاي بعد با يك بربري داغ به جاي خود برگشت. سربازها با اشتهاء و ولع مشغول خوردن بربري شدند و به من هم كه هنوز مشماي پر از غثيان جلوي دهانم بود، تعارف كردند! وقتي آمبولانس وارد زندان شد، احساس رهايي و نجات كردم. قبل از اينكه به سوي بند بروم به ستواني كه اعزام مرا با آمبولانس نوعي لطف تلقي كرده بود، گفتم: از اين پس دشمنانتان را هم اينطور اعزام نكنيد!
#یاداشت
#احمد_زیدآبادی
#روز_نگار
#زندان
#یادها
#اکنون
🆔@Shariati40
✅@ahmadzeidabad
Forwarded from احسان شريعتی Ehsan Shariati
🔷🔸جشن کار و جنبش برای عدالت
🖋احسان شریعتی
🔸در روز جهانیِ کارگر، و جشن کار و تعطیل سراسری در دنیا، در ایران ما کار همچنان ادامه دارد و کارگران نیز بجای جشن و سرور همچنان به جنبش و شروشور اعتراضات (و مطالبات و اعتصابات و..) مشغول و دلشاد اند!
اما براستی نامِ مناسبِ نظامِ و مناسباتِ «خودویژهٔ» اقتصادی حاکم بر کشور کدامست؟ برخلاف «آدرس عوضی» دادنهای اقتصاددانان دولتگرا یا نولیبرال در صداوسیمای میلی، بینظمی موجود و بحران معیشتی ناشی از آن، مگر بجز محصولِ همگرایی دو رویکرد و تعاملِ میانِ روند اقتصاد بازار سنتی-فقاهتی از سویی و سرمایهداری دلال و رانتی و «خصولتی»شده از دیگرسو، طی دهههای گذشته، بوده که نگرشهای حاکم و جهتبخش سیاست اقتصادی کشور را شکل میدادهاند؟! و مگر شکاف عمیق طبقاتی، فساد دامنگستر حقوقی و قضایی و بحران حاد معیشتی، همه از پیآمدهای اجتماعی این ائتلاف نیستند که از ترکیب جدید میان پیوند قدیمی «حوزه و بازار» با اقتصاد باز بازار و راستگرایی شبهمدرن بهسبکِ «نولیبرال» جملگی در مجموع بهتعبیری آشفتهبازارِ «نئوفئودال» کنونی را ساخته اند؟
🔹«عدالت» حقوقی و عدالت اجتماعی خواست و مطالبهٔ همهٔ جنبشهای «حق»طلبانهٔ عصر جدید (و در کشور ما از صدر مشروطه تا کنون) بوده است. «آزادی»های سیاسی (بیان و تشکل و تظاهرات و..)، وجه مدنی همان عدالت و مبتنی بر حقوق طبیعی بشری و شهروندی است.
و این روزها بار دیگر شاهد بازداشتها و استمرار اسارت چهرههایی هستیم از میان پژوهشگران، آسیبشناسان و درمانجویان و جویندگان راهِ برونرفت از بحرانهای تودرتوی کنونی. مسئولان گویی راه مبارزه با بیماریها و بحرانها را در بازداشت نجاتجویان و درمانگران یافتهاند! گیریم همهٔ طبیبان را هم گرفتید با خود بیماری همهگیر چه میکنید؟
🔸سخنگوی موسوم به «مقام امنیتی» نظام گذشته هنوز هم بر این باور است و اخیرا اظهار و اصرار کرده است که اگر ما چند صد منتقد دیگر را دستگیر میکردیم انقلاب اتفاق نمیافتاد! غافل از آن که دقیقا همین نگرش و رفتار مسبب فروپاشی آن نظام شد.
🔹پس بجاست که در ایام بزرگداشت شیخ اجل، سعدی شیراز، به پادشاه سخن گوش بسپاریم که خلاصه: «نخواهی که ضایع شود روزگار، به ناکاردیده مفرمای کار...؛ پادشاهان به صحبت خردمندان از آن محتاجترند که خردمندان به قربت پادشاهان. پندی اگر بشنوی ای پادشاه، در همه عالم به از این پند نیست: جز به خردمند مفرما عمل، گرچه عمل کار خردمند نیست!»
#یاداشت
#احسان_شریعتی
#عدالت_اجتماعی
#روز_کارگر
#آزادی_نهاد_مدنی
✅ @Dr_ehsanshariati
🖋احسان شریعتی
🔸در روز جهانیِ کارگر، و جشن کار و تعطیل سراسری در دنیا، در ایران ما کار همچنان ادامه دارد و کارگران نیز بجای جشن و سرور همچنان به جنبش و شروشور اعتراضات (و مطالبات و اعتصابات و..) مشغول و دلشاد اند!
اما براستی نامِ مناسبِ نظامِ و مناسباتِ «خودویژهٔ» اقتصادی حاکم بر کشور کدامست؟ برخلاف «آدرس عوضی» دادنهای اقتصاددانان دولتگرا یا نولیبرال در صداوسیمای میلی، بینظمی موجود و بحران معیشتی ناشی از آن، مگر بجز محصولِ همگرایی دو رویکرد و تعاملِ میانِ روند اقتصاد بازار سنتی-فقاهتی از سویی و سرمایهداری دلال و رانتی و «خصولتی»شده از دیگرسو، طی دهههای گذشته، بوده که نگرشهای حاکم و جهتبخش سیاست اقتصادی کشور را شکل میدادهاند؟! و مگر شکاف عمیق طبقاتی، فساد دامنگستر حقوقی و قضایی و بحران حاد معیشتی، همه از پیآمدهای اجتماعی این ائتلاف نیستند که از ترکیب جدید میان پیوند قدیمی «حوزه و بازار» با اقتصاد باز بازار و راستگرایی شبهمدرن بهسبکِ «نولیبرال» جملگی در مجموع بهتعبیری آشفتهبازارِ «نئوفئودال» کنونی را ساخته اند؟
🔹«عدالت» حقوقی و عدالت اجتماعی خواست و مطالبهٔ همهٔ جنبشهای «حق»طلبانهٔ عصر جدید (و در کشور ما از صدر مشروطه تا کنون) بوده است. «آزادی»های سیاسی (بیان و تشکل و تظاهرات و..)، وجه مدنی همان عدالت و مبتنی بر حقوق طبیعی بشری و شهروندی است.
و این روزها بار دیگر شاهد بازداشتها و استمرار اسارت چهرههایی هستیم از میان پژوهشگران، آسیبشناسان و درمانجویان و جویندگان راهِ برونرفت از بحرانهای تودرتوی کنونی. مسئولان گویی راه مبارزه با بیماریها و بحرانها را در بازداشت نجاتجویان و درمانگران یافتهاند! گیریم همهٔ طبیبان را هم گرفتید با خود بیماری همهگیر چه میکنید؟
🔸سخنگوی موسوم به «مقام امنیتی» نظام گذشته هنوز هم بر این باور است و اخیرا اظهار و اصرار کرده است که اگر ما چند صد منتقد دیگر را دستگیر میکردیم انقلاب اتفاق نمیافتاد! غافل از آن که دقیقا همین نگرش و رفتار مسبب فروپاشی آن نظام شد.
🔹پس بجاست که در ایام بزرگداشت شیخ اجل، سعدی شیراز، به پادشاه سخن گوش بسپاریم که خلاصه: «نخواهی که ضایع شود روزگار، به ناکاردیده مفرمای کار...؛ پادشاهان به صحبت خردمندان از آن محتاجترند که خردمندان به قربت پادشاهان. پندی اگر بشنوی ای پادشاه، در همه عالم به از این پند نیست: جز به خردمند مفرما عمل، گرچه عمل کار خردمند نیست!»
#یاداشت
#احسان_شریعتی
#عدالت_اجتماعی
#روز_کارگر
#آزادی_نهاد_مدنی
✅ @Dr_ehsanshariati
🔷🔸او یکی از «اوتاد» بود
🖋محمدهادی هادیزاده
🔺کم کم، تعداد دوستانِ سرای باقی، دارد بیش از تعداد دوستان ساکن در سرای فانی می شود!
🔺دکتر علی اکبر سرجمعی هم رفت. به قول «علما»، او یکی از «اوتاد» بود.
کلاس چهارم یا پنجم دبستان بودم که او را میدیدم با دوچرخه به دانشکده پزشکی مشهد می رود - حدود سال های ۱۳۳۶ و ۱۳۳۷. به نوجوانی و دوران دبیرستان هم که رسیدم، او را در کانون نشر حقایق اسلامی می دیدم. پس از سال های دوری از وطن و مراجعت به کشور در کوران انقلاب، دکتر سرجمعی را در میان سیاسیون «پا به کار» یافتم، که تعجبی هم نداشت. پس از انقلاب هم زیر زمین بزرگ خانه اش تقریباً شده بود «کانون نشر حقایق اسلامی مشهد»، چرا که در نظام حکومتی جدید، «کوچه چهارباغ» جایی نبود که «کانون» بتواند در آن به کارش ادامه دهد!
🔺در اواخر دههء۷۰، دکتر سرجمعی در میان جمعی ۳۰ نفره از مشهدی هایی بود که قصد کردند در محلی جدید، که از سوی مرحوم سید محمد ارتضاء در اختیار گذاشته شده بود، «کانون» را دوباره احیاء کنند. چند ماهی نیز مرکز جدید با دعوت از سخنورانی بنام از تهران و مشهد سخت فعال شده بود، و در ۱۸ فروردین ۱۳۸۰، دکتر سرجمعی به همراه ۵ نفر دیگر از دست اندرکاران راه اندازی «کانون» جدید، دستگیر و به سلول های انفرادی سربازخانه عشرت آباد تهران منتقل شدند و بساط کانون جدید هم جمع شد.
🔺پس از آن، دکتر سرجمعی از نظر فیزیکی و سلامت جسم، دیگر «سرجمعی» سابق نبود، اما مطب او همیشه باز، و خدمت او به طب اطفال ادامه داشت. به موازات طبابت، فعالیت های دکتر و همسرش (خانم سرداری) در امور خیر و کمک به دختران بی سرپرست، تا حد پایان تحصیلات و فرستادن به خانه بخت، ادامه یافت.
🔺در کمک به مستضعفان مالی، همین بس که بدانیم در ساعاتی کهدکتر در مطب مریض می دید، اتوموبیل قراضه او در اختیار کسی بود که برای خودش در شهر مسافرکشی و کسب در آمد کند! اگر نمونه ای از «ایثار» بخواهم ذکر کنم، چیزی بهتر از این سراغ ندارم.
🔺به جرأت می توان گفت که دکتر علی اکبر سرجمعی، از نظر خصلت های معرفتی و معیشتی ، «سر جمعِ» خصالی بود که کمتر می توان در جوامع حتی سالم دید، چه رسد در جوامعی که گرفتار بحران های شدید مالی و اخلاقی هستند.
روحش شاد، و عمر ادامه دهندگان راهش دراز باد.
#یاداشت_اختصاصی
#محمد_هادی_هادیزاده
#کانون_نشر_حقایق
#علی_اکبر_سرجمعی
#اکنون
🆔 @Shariati40
🖋محمدهادی هادیزاده
🔺کم کم، تعداد دوستانِ سرای باقی، دارد بیش از تعداد دوستان ساکن در سرای فانی می شود!
🔺دکتر علی اکبر سرجمعی هم رفت. به قول «علما»، او یکی از «اوتاد» بود.
کلاس چهارم یا پنجم دبستان بودم که او را میدیدم با دوچرخه به دانشکده پزشکی مشهد می رود - حدود سال های ۱۳۳۶ و ۱۳۳۷. به نوجوانی و دوران دبیرستان هم که رسیدم، او را در کانون نشر حقایق اسلامی می دیدم. پس از سال های دوری از وطن و مراجعت به کشور در کوران انقلاب، دکتر سرجمعی را در میان سیاسیون «پا به کار» یافتم، که تعجبی هم نداشت. پس از انقلاب هم زیر زمین بزرگ خانه اش تقریباً شده بود «کانون نشر حقایق اسلامی مشهد»، چرا که در نظام حکومتی جدید، «کوچه چهارباغ» جایی نبود که «کانون» بتواند در آن به کارش ادامه دهد!
🔺در اواخر دههء۷۰، دکتر سرجمعی در میان جمعی ۳۰ نفره از مشهدی هایی بود که قصد کردند در محلی جدید، که از سوی مرحوم سید محمد ارتضاء در اختیار گذاشته شده بود، «کانون» را دوباره احیاء کنند. چند ماهی نیز مرکز جدید با دعوت از سخنورانی بنام از تهران و مشهد سخت فعال شده بود، و در ۱۸ فروردین ۱۳۸۰، دکتر سرجمعی به همراه ۵ نفر دیگر از دست اندرکاران راه اندازی «کانون» جدید، دستگیر و به سلول های انفرادی سربازخانه عشرت آباد تهران منتقل شدند و بساط کانون جدید هم جمع شد.
🔺پس از آن، دکتر سرجمعی از نظر فیزیکی و سلامت جسم، دیگر «سرجمعی» سابق نبود، اما مطب او همیشه باز، و خدمت او به طب اطفال ادامه داشت. به موازات طبابت، فعالیت های دکتر و همسرش (خانم سرداری) در امور خیر و کمک به دختران بی سرپرست، تا حد پایان تحصیلات و فرستادن به خانه بخت، ادامه یافت.
🔺در کمک به مستضعفان مالی، همین بس که بدانیم در ساعاتی کهدکتر در مطب مریض می دید، اتوموبیل قراضه او در اختیار کسی بود که برای خودش در شهر مسافرکشی و کسب در آمد کند! اگر نمونه ای از «ایثار» بخواهم ذکر کنم، چیزی بهتر از این سراغ ندارم.
🔺به جرأت می توان گفت که دکتر علی اکبر سرجمعی، از نظر خصلت های معرفتی و معیشتی ، «سر جمعِ» خصالی بود که کمتر می توان در جوامع حتی سالم دید، چه رسد در جوامعی که گرفتار بحران های شدید مالی و اخلاقی هستند.
روحش شاد، و عمر ادامه دهندگان راهش دراز باد.
#یاداشت_اختصاصی
#محمد_هادی_هادیزاده
#کانون_نشر_حقایق
#علی_اکبر_سرجمعی
#اکنون
🆔 @Shariati40
🔷🔸در رثای دکتر علی اکبر سرجمعی
🖋رضا امینی مقدم
🔺افسانه ی هستی اش اگر پایان یافت
خوشنامی و عزتش به پایان نرسید .
🔺یکی از دشوارترین وسخت ترین کارها در زندگی نوشتن در باره غم فقدان انسان شریف و پزشک متعهدی است که سالهای سال با او زیستی و خاطرات مشترکی شما را به هم پیوند می داده است . اکنون روزگار غدار اورا از تو گرفته و بینتان جدایی افکنده است و تو باید در تنهایی بنشینی و درباره فضایل و مکارم او قلمفرسایی کنی همه ی ما چنین دوستان گرانبها و بی همتایی داشته ایم که اکنون در میان ما نیستند و چه رنج آزار دهنده ای است غم فقدان دوست انهم دوستی از جنس دکتر علی اکبر سرجمعی که زیستنش همه خیر بود و پاکی و برکت انسانی شرافتمند و نیک سرشت ، یک عمر با پاکی و پارسائی زیست غمخوار مردم و نگران سرنوشت ملک و مملکت و آینده جوانان این مرز و بوم بود و یکی از یاران بی بدیل و وفادار شریعتی پدر و پسر ، نواندیشی که تا توش و توان داشت در جستجوی دانستن و رهایی بود براستی و صمیمانه همانقدر که از پرواز آسمانیش اندوهگینم به زیستن خوب و پاک و پالوده اش غبطه می خورم برایش جایگاهی در خور برگزیدگان و پارسایان در بهشت مینو آرزمندم .
#یاداشت_اختصاصی
#علی_اکبر_سرجمعی
#کانون_نشر_حقایق
#اکنون
🆔 @Shariati40
🖋رضا امینی مقدم
🔺افسانه ی هستی اش اگر پایان یافت
خوشنامی و عزتش به پایان نرسید .
🔺یکی از دشوارترین وسخت ترین کارها در زندگی نوشتن در باره غم فقدان انسان شریف و پزشک متعهدی است که سالهای سال با او زیستی و خاطرات مشترکی شما را به هم پیوند می داده است . اکنون روزگار غدار اورا از تو گرفته و بینتان جدایی افکنده است و تو باید در تنهایی بنشینی و درباره فضایل و مکارم او قلمفرسایی کنی همه ی ما چنین دوستان گرانبها و بی همتایی داشته ایم که اکنون در میان ما نیستند و چه رنج آزار دهنده ای است غم فقدان دوست انهم دوستی از جنس دکتر علی اکبر سرجمعی که زیستنش همه خیر بود و پاکی و برکت انسانی شرافتمند و نیک سرشت ، یک عمر با پاکی و پارسائی زیست غمخوار مردم و نگران سرنوشت ملک و مملکت و آینده جوانان این مرز و بوم بود و یکی از یاران بی بدیل و وفادار شریعتی پدر و پسر ، نواندیشی که تا توش و توان داشت در جستجوی دانستن و رهایی بود براستی و صمیمانه همانقدر که از پرواز آسمانیش اندوهگینم به زیستن خوب و پاک و پالوده اش غبطه می خورم برایش جایگاهی در خور برگزیدگان و پارسایان در بهشت مینو آرزمندم .
#یاداشت_اختصاصی
#علی_اکبر_سرجمعی
#کانون_نشر_حقایق
#اکنون
🆔 @Shariati40
Forwarded from احسان شريعتی Ehsan Shariati
🔷🔸برای زندگی، علیه سیاست اعدام گستری
🖋احسان شریعتی
📌#بازنشر_یادداشت
🔸هر اعدام خاطرهی سهمناک تمامی مرگ(و میراندن)های پیشین را زنده میکند؛ زیرا به تعبیر شاعر حکیم شرق افراد یک جامعه اعضای یک پیکر اند و نیز از همین رو زمانی فیلسوف مغربزمین در نقد عدالت کیفری مینوشت: «آن کو مجازات میشود شایستهی مجازات نیست: او صرفا بهمثابهی ابزاری برای منع دیگران از برخی اعمال مورد استفاده قرار میگیرد؛ مجازات و پاداش نه به خاطر آنچه از آن فرد است، بلکه بهخاطر فایدهای، بدون آنکه مستحق آن باشد به او داده میشود،...، (زیرا) منفعت بشر ایجاب میکند که تنبیه و تشویق همواره پابرجا بمانند...» (نیچه، «انسانی، زیاده انسانی»، ۱۰۵)
🔹قاضیانی که بهسهولت حکم ستاندن جانهای خدادادهی متهمان را صادر میکنند، به عواقب فجیع تصمیمشان وقوف ندارند؟ پس آنهمه شرط و شروط در همان فقه سنتی از باب احتیاط و در اثبات جرم برای رسیدن به «احوط»ها، در مواردی هزار بار پیش پا افتاده تر از حیات و ممات آدمیان، چگونه به این سرعت به اثبات جرم و گناه مهلک میرسند؟ و در صورت خطا در این گونه داوری ها بازگرداندن زندگیها چگونه ممکن خواهد بود و آسیبهای بعدی چگونه جبرانپذیر؟ و دور باطل خشونت و انتقام کی و چگونه بسته خواهد شد؟
🔸یکی از موارد عمدهی اعتراض های مردمی در آستانهی انقلاب، علیه اعدامهای بیرویه در عصر پهلوی بود، اما سیاستِ «اعدامگستری» از فردای دگردیسی نهضت انقلابی به نظام فقاهتی بعدی به یک سنت قضایی رسمی تبدیل و ارتقاء یافت! و چنین انحراف و معکوس سازیِ انقلابِ «گُل علیه گلوله» (همچون موارد سایر انقلاب ها)، البته از بهانهی ضرورت بازدارندگی از «بازگشتِ ضدانقلاب» آغاز میشود و به بلعیدنِ «فرزندان انقلاب» میانجامد.
🔹معنا و جهتِ جنبش مدنی جاری و بهپاخاستن «برای» دفاع از منزلتِ «زن، زندگی، و آزادی» (در برابرِ ستمِ مردسالاری و مرگگستری)، درخواست جهان دیگری است، دنیایی که در آن دیگر از «اعدام» معترضان خبری مخابره نشود!
🔸منتشر شده در تاریخ ۲۳ دی ۱۴۰۱
📌وبسایت رسمی احسان شریعتی
https://ehsanshariati.org/PostView?Action=Post&ID=6191&Tag
#بازنشر
#خشونت_حاکمیتی
#اعدام_گستری
#زن_زندگی_آزادی
#یاداشت
#احسان_شریعتی
✅ @Dr_ehsanshariati
🖋احسان شریعتی
📌#بازنشر_یادداشت
🔸هر اعدام خاطرهی سهمناک تمامی مرگ(و میراندن)های پیشین را زنده میکند؛ زیرا به تعبیر شاعر حکیم شرق افراد یک جامعه اعضای یک پیکر اند و نیز از همین رو زمانی فیلسوف مغربزمین در نقد عدالت کیفری مینوشت: «آن کو مجازات میشود شایستهی مجازات نیست: او صرفا بهمثابهی ابزاری برای منع دیگران از برخی اعمال مورد استفاده قرار میگیرد؛ مجازات و پاداش نه به خاطر آنچه از آن فرد است، بلکه بهخاطر فایدهای، بدون آنکه مستحق آن باشد به او داده میشود،...، (زیرا) منفعت بشر ایجاب میکند که تنبیه و تشویق همواره پابرجا بمانند...» (نیچه، «انسانی، زیاده انسانی»، ۱۰۵)
🔹قاضیانی که بهسهولت حکم ستاندن جانهای خدادادهی متهمان را صادر میکنند، به عواقب فجیع تصمیمشان وقوف ندارند؟ پس آنهمه شرط و شروط در همان فقه سنتی از باب احتیاط و در اثبات جرم برای رسیدن به «احوط»ها، در مواردی هزار بار پیش پا افتاده تر از حیات و ممات آدمیان، چگونه به این سرعت به اثبات جرم و گناه مهلک میرسند؟ و در صورت خطا در این گونه داوری ها بازگرداندن زندگیها چگونه ممکن خواهد بود و آسیبهای بعدی چگونه جبرانپذیر؟ و دور باطل خشونت و انتقام کی و چگونه بسته خواهد شد؟
🔸یکی از موارد عمدهی اعتراض های مردمی در آستانهی انقلاب، علیه اعدامهای بیرویه در عصر پهلوی بود، اما سیاستِ «اعدامگستری» از فردای دگردیسی نهضت انقلابی به نظام فقاهتی بعدی به یک سنت قضایی رسمی تبدیل و ارتقاء یافت! و چنین انحراف و معکوس سازیِ انقلابِ «گُل علیه گلوله» (همچون موارد سایر انقلاب ها)، البته از بهانهی ضرورت بازدارندگی از «بازگشتِ ضدانقلاب» آغاز میشود و به بلعیدنِ «فرزندان انقلاب» میانجامد.
🔹معنا و جهتِ جنبش مدنی جاری و بهپاخاستن «برای» دفاع از منزلتِ «زن، زندگی، و آزادی» (در برابرِ ستمِ مردسالاری و مرگگستری)، درخواست جهان دیگری است، دنیایی که در آن دیگر از «اعدام» معترضان خبری مخابره نشود!
🔸منتشر شده در تاریخ ۲۳ دی ۱۴۰۱
📌وبسایت رسمی احسان شریعتی
https://ehsanshariati.org/PostView?Action=Post&ID=6191&Tag
#بازنشر
#خشونت_حاکمیتی
#اعدام_گستری
#زن_زندگی_آزادی
#یاداشت
#احسان_شریعتی
✅ @Dr_ehsanshariati
وب سایت رسمی احسان شریعتی
برای زندگی، علیه سیاست اعدام گستری
هر اعدام خاطرهی سهمناک تمامی مرگ(و میراندن)های پیشین را زنده میکند؛ زیرا به تعبیر شاعرحکیم شرق افراد یک جامعه اعضای یک پیکر اند و نیز از همین رو زمانی فیلسوف
🔷🔸به شکل خلوت خویش!
🖋سیدخلیل حسینی عطار
🔺علیاکبر سرجمعی که نامش به دلیل علاقه و ارتباطاش با استاد شریعتی و دوستی با دکتر علی شریعتی و همچنین منش اخلاقیاش به یاد میآید در تاریخ ۱۴۰۲/۲/۲۴ در مشهد درگذشت و سفر آخرت اختیار کرد.
🔺وی همواره به آنچه در محضر استاد محمدتقی شریعتی آموخته بود، مباهات میکرد و به راهی که بدان گام نهاده بود، وفادار ماند. در این راه رنج محرومیت، زندان و بیداد را در پیش و پس از انقلاب بر خود هموارکرد، اما از راهی که برگزیده بود، پا پس نکشید. در خانهاش به روی همفکران، دوستان نهضت ملی و نواندیشان دینی باز بود. لذا آن زیرزمین خاطره انگیز با حضور جمع کثیری از این دست به حافظه جمعی کسانی که به آن خانه آمد و شد داشتند، بدل شده بود. روزی در حضور حضرتش اسامی آنان را احصاء میکردم. طیف وسیعی را به یاد میآورد که از حیث کثرت و تنوع حیرتآور بود.
🔺اما به نام وخاطره استاد شریعتی که میرسید، گل از گلاش میشکفت. گویی تمام حجت مسلمانی خود را فرا یاد میآورد، برق شادی در چشمانش میدرخشید. دستها را به هم میمالید و به چنان شوق و اشتیاقی از آن پدر و پسر سخن میگفت، که شنونده را نیز در پی این قافله شوق با خود میبرد. ...
🔺این همه اما برای شناختن او کافی نیست. دکتر سرجمعی پزشکی حاذق، متعهد، انسان دوست و اخلاق مدار نیز بود. به یاد دارم بارها به مطباش در سناباد ۴۶ پلاک ۶۵ رفته بودم. و از وی لطفها دیده بودم. روزی میزبان دکتر احسان شریعتی بودم. پروازش با تاخیر و پاسی از نیمه شب گذشته، در فرودگاه مشهد به زمین نشست. هنگام دیدار، متوجه شدم سرمای سختی خورده است. بخور اکالیپتوس و استفاده از داروهای معمول و استراحت شب هنگام در وی موثر نیافت. همین را بهانه کردیم و صبح روز بعد به مطب دکتر سرجمعی رفتیم. با دیدن دکتر احسان بسیار خوشحال شد. پس از معاینه و تجویز دارو، من برای تهیه دارو به داروخانه رفتم. در همین فاصله صحبت شان گل کرده بود و خاطرات خود از استاد و دکتر را برای احسان باز میگفت. به چه گرمی و شور حرارتی داد سخن میداد. من نیز نشستم و به سخنانش دل سپردم. ...
🔺خانه دکتر هم کم از مطب رسمی وی نداشت. گرچه روی پلاک در خانه ساعت کار مطب صبح ها ۹ الی ۱۲ ، عصرها ۵ الی ۸ نوشته شده بود، اما همه وقت در خانه به روی مراجعین باز بود.
باز به یاد میآورم؛ خاطرات وی را با جمعی از دوستان، ضبط میکردیم. وی پشت میز کارش نشسته بود. کت و شلوار پوشیده و کراوات زده بود. درست وسط فیلمبرداری تلفن زنگ خورد. دکتر به روال معمول، گوشی تلفن را برداشت. به حرفهای مخاطب - که گویی از وی برای استفاده از دارویی راهنمایی میخواست- با آرامش گوش داد. سپس نظرش را با کلماتی شمرده با وی در میان گذاشت. انگار نه انگار که داریم مصاحبه میکنیم. ...
🔺شب گذشته که با دوستان در منزل او جمع شده بودیم تا برای انجام مراسمی در خور با خانوادهاش همفکری و مساعدت کنیم، با وجهی از زندگی وی آشنا شدم که برایم مغفول مانده بود و آن فرزندخوانده هایی بود که در خانه او بالیده و به ثمر نشسته بودند. در متنی که برای درگذشت وی تداراک دیدم، به آن اشارتی کردهایم. ...
🔺در واپسین دیدار، او گیج استفاده از داروهای گونه گون در بستر بیماری آرمیده بود. گاهی چشم میگشود و به ما نگاه میکرد. با دکتر هادی خانیکی - که خدا سلامتش بدارد! - دکتر سوسن شریعتی، دکتر کاظم اصغری، فواد آرام، موسی راد پویان به عیادتاش رفته بودیم. همسر همراه و مهربانش سونا خانم سرداری هم بود. گمان میکردیم ما را نمیشناسد. بار دیگر که چشم باز کرد، از وی پرسیدیم: ما را به یاد میآورید؟
به ما نگاه کرد. هر کداممان را به نام یا نام فامیل به یاد آورد و گفت: همه را میشناسم جز خودم را !
همان گونه که زیسته بود. ...
🔺خدایش رحمت کند و پاداش خوبیهایش را اکنون که بیش از همه وقت بدان محتاج است، به لطف و کرماش به وی بازگرداند.
۱۴۰۲/۲/۲۶
#یاداشت_اختصاصی
#علی_اکبر_سرجمعی
#کانون_نشر_حقایق
#اکنون
🆔 @Shariati40
🖋سیدخلیل حسینی عطار
🔺علیاکبر سرجمعی که نامش به دلیل علاقه و ارتباطاش با استاد شریعتی و دوستی با دکتر علی شریعتی و همچنین منش اخلاقیاش به یاد میآید در تاریخ ۱۴۰۲/۲/۲۴ در مشهد درگذشت و سفر آخرت اختیار کرد.
🔺وی همواره به آنچه در محضر استاد محمدتقی شریعتی آموخته بود، مباهات میکرد و به راهی که بدان گام نهاده بود، وفادار ماند. در این راه رنج محرومیت، زندان و بیداد را در پیش و پس از انقلاب بر خود هموارکرد، اما از راهی که برگزیده بود، پا پس نکشید. در خانهاش به روی همفکران، دوستان نهضت ملی و نواندیشان دینی باز بود. لذا آن زیرزمین خاطره انگیز با حضور جمع کثیری از این دست به حافظه جمعی کسانی که به آن خانه آمد و شد داشتند، بدل شده بود. روزی در حضور حضرتش اسامی آنان را احصاء میکردم. طیف وسیعی را به یاد میآورد که از حیث کثرت و تنوع حیرتآور بود.
🔺اما به نام وخاطره استاد شریعتی که میرسید، گل از گلاش میشکفت. گویی تمام حجت مسلمانی خود را فرا یاد میآورد، برق شادی در چشمانش میدرخشید. دستها را به هم میمالید و به چنان شوق و اشتیاقی از آن پدر و پسر سخن میگفت، که شنونده را نیز در پی این قافله شوق با خود میبرد. ...
🔺این همه اما برای شناختن او کافی نیست. دکتر سرجمعی پزشکی حاذق، متعهد، انسان دوست و اخلاق مدار نیز بود. به یاد دارم بارها به مطباش در سناباد ۴۶ پلاک ۶۵ رفته بودم. و از وی لطفها دیده بودم. روزی میزبان دکتر احسان شریعتی بودم. پروازش با تاخیر و پاسی از نیمه شب گذشته، در فرودگاه مشهد به زمین نشست. هنگام دیدار، متوجه شدم سرمای سختی خورده است. بخور اکالیپتوس و استفاده از داروهای معمول و استراحت شب هنگام در وی موثر نیافت. همین را بهانه کردیم و صبح روز بعد به مطب دکتر سرجمعی رفتیم. با دیدن دکتر احسان بسیار خوشحال شد. پس از معاینه و تجویز دارو، من برای تهیه دارو به داروخانه رفتم. در همین فاصله صحبت شان گل کرده بود و خاطرات خود از استاد و دکتر را برای احسان باز میگفت. به چه گرمی و شور حرارتی داد سخن میداد. من نیز نشستم و به سخنانش دل سپردم. ...
🔺خانه دکتر هم کم از مطب رسمی وی نداشت. گرچه روی پلاک در خانه ساعت کار مطب صبح ها ۹ الی ۱۲ ، عصرها ۵ الی ۸ نوشته شده بود، اما همه وقت در خانه به روی مراجعین باز بود.
باز به یاد میآورم؛ خاطرات وی را با جمعی از دوستان، ضبط میکردیم. وی پشت میز کارش نشسته بود. کت و شلوار پوشیده و کراوات زده بود. درست وسط فیلمبرداری تلفن زنگ خورد. دکتر به روال معمول، گوشی تلفن را برداشت. به حرفهای مخاطب - که گویی از وی برای استفاده از دارویی راهنمایی میخواست- با آرامش گوش داد. سپس نظرش را با کلماتی شمرده با وی در میان گذاشت. انگار نه انگار که داریم مصاحبه میکنیم. ...
🔺شب گذشته که با دوستان در منزل او جمع شده بودیم تا برای انجام مراسمی در خور با خانوادهاش همفکری و مساعدت کنیم، با وجهی از زندگی وی آشنا شدم که برایم مغفول مانده بود و آن فرزندخوانده هایی بود که در خانه او بالیده و به ثمر نشسته بودند. در متنی که برای درگذشت وی تداراک دیدم، به آن اشارتی کردهایم. ...
🔺در واپسین دیدار، او گیج استفاده از داروهای گونه گون در بستر بیماری آرمیده بود. گاهی چشم میگشود و به ما نگاه میکرد. با دکتر هادی خانیکی - که خدا سلامتش بدارد! - دکتر سوسن شریعتی، دکتر کاظم اصغری، فواد آرام، موسی راد پویان به عیادتاش رفته بودیم. همسر همراه و مهربانش سونا خانم سرداری هم بود. گمان میکردیم ما را نمیشناسد. بار دیگر که چشم باز کرد، از وی پرسیدیم: ما را به یاد میآورید؟
به ما نگاه کرد. هر کداممان را به نام یا نام فامیل به یاد آورد و گفت: همه را میشناسم جز خودم را !
همان گونه که زیسته بود. ...
🔺خدایش رحمت کند و پاداش خوبیهایش را اکنون که بیش از همه وقت بدان محتاج است، به لطف و کرماش به وی بازگرداند.
۱۴۰۲/۲/۲۶
#یاداشت_اختصاصی
#علی_اکبر_سرجمعی
#کانون_نشر_حقایق
#اکنون
🆔 @Shariati40