#سفرنامه #طبس #قسمت_اول #20_23_مهر_95
و اما برسیم به سفر طبس و اشتراک خاطرات این سفر با شما عزیزان 😊🙏😉🍁🍂
امیدوارم حوصله تون سر نره، اگر رفت و جالب نبود حتما تو پی وی بهم اطلاع بدید. اصلا شاید از یکی از این باتا!! استفاده کردم در مورد اینکه مورد پسندتون بود سفرنامه طبس یا نه! 😊😉🙏🌹
قسمت اول سفرنامه طبس اختصاص داره به چشمه مرتضی علی و روستای ازمیغان که من به شدت دوستش میدارم!!!
با پیشنهادات و انتقادات سازندتون ما رو یاری کنید گلکانم 😊😉🙏🌹
@MEsfandiar
و اما برسیم به سفر طبس و اشتراک خاطرات این سفر با شما عزیزان 😊🙏😉🍁🍂
امیدوارم حوصله تون سر نره، اگر رفت و جالب نبود حتما تو پی وی بهم اطلاع بدید. اصلا شاید از یکی از این باتا!! استفاده کردم در مورد اینکه مورد پسندتون بود سفرنامه طبس یا نه! 😊😉🙏🌹
قسمت اول سفرنامه طبس اختصاص داره به چشمه مرتضی علی و روستای ازمیغان که من به شدت دوستش میدارم!!!
با پیشنهادات و انتقادات سازندتون ما رو یاری کنید گلکانم 😊😉🙏🌹
@MEsfandiar
#سفرنامه #جمشیدآباد #فوشه #قسمت_اول #27_28_آبان_95
روز و روزگار بر شما خوش و روز پاییزی خوب و خوشی رو در حال گذروندن باشید. 😊😉❄️🌧
اگر موافق باشین بریم یه سری به عکس های و خاطرات برنامه جمشیدآباد بزنیم که احتمالا دیدن این عکس های پاییزی در دل برف دل انگیز باشه.
البته ذکر میکنم که فراموش نکردم که قسمت سوم و انتهایی از سفرنامه طبس هم باقی مونده.
در نهایت باید بگم که هدف از ارائه این شکل سفرنامه و عکس، صرفا آشنایی با مناطق بکر و کمتر دیده شده هست. 🙏😊😉🌹
ممکنه کمی حوصله سر بر باشه این تعداد عکس، اما به این دید نگاه کنید که نیاز هست برای معرفی منطقه و کاربردی بودن عکس ها برای طبیعت دوستان، باید تعداد خوبی عکس رو ارسال کنم خدمتتون.
همچنان با پیشنهادات و انتقادات سازندتون ما رو یاری کنید گلکانم 😊😉🙏🌹
@MEsfandiar
روز و روزگار بر شما خوش و روز پاییزی خوب و خوشی رو در حال گذروندن باشید. 😊😉❄️🌧
اگر موافق باشین بریم یه سری به عکس های و خاطرات برنامه جمشیدآباد بزنیم که احتمالا دیدن این عکس های پاییزی در دل برف دل انگیز باشه.
البته ذکر میکنم که فراموش نکردم که قسمت سوم و انتهایی از سفرنامه طبس هم باقی مونده.
در نهایت باید بگم که هدف از ارائه این شکل سفرنامه و عکس، صرفا آشنایی با مناطق بکر و کمتر دیده شده هست. 🙏😊😉🌹
ممکنه کمی حوصله سر بر باشه این تعداد عکس، اما به این دید نگاه کنید که نیاز هست برای معرفی منطقه و کاربردی بودن عکس ها برای طبیعت دوستان، باید تعداد خوبی عکس رو ارسال کنم خدمتتون.
همچنان با پیشنهادات و انتقادات سازندتون ما رو یاری کنید گلکانم 😊😉🙏🌹
@MEsfandiar
🔸سفرنامه ترکیه🔹
#نوروز_97
با روایتی متفاوت و جالب از "راوی ونوس"
#قسمت_اول
#شب_اول
وادی #قسطنطنین, دخمه رزیدنس:
چون" اسفاندیوس مرتضوس" از آزادی خود ناامید گشت, بانو "میتیا" را سپرد؛ تا اصحاب را که از جور حکام به تنگ آمده بودند به سوی سرزمین" #افسس" برده و در غار نیاکان خود "ماکسی میلانوس" در امنیت حفظ کند. یاران را با شب نامه های تلگرامی آگاه ساخت تا در عصر گاه چهارم برج حمل سنه 1397 سوار برسیمرغی آسمانی شوند و با دلی لبریز از دلهره بسوی سرزمین بیزانس رهسپار شوند.
از برای دوری از گزند خیانتکاران؛ پیشتر سردار "آرشینوس " و بانو "مهرآنوشا " به همراه ندیمه هایشان که دو خواهر شیرین کلام "تیتانوسا" و "رازیانوسا" در دخمه "رزیدنت " در #قسطنطنیه قرار یافته بودند تا به محض رسیدن اصحاب آنان را استقبال نمایند.
#روز_اول
وادی ازمیر دخمه پیانو:
بانو میتیا و دوستان, صبگاهان در مطبخ خانه چون چشمشان به دیدار "اسفاندیوس" و "آمیریانوس" روشن گشت شادی کردند و جهت شکرگزاری به معبد بس محتشم #ایاصوفیه در جوار عبادتگاه #سلطان_محمد رفتند و زیر باران رحمت الهی شکر خدا را بجا اورده و بسوی #دریای_مرمره رفتند تا بر کشتی نشینند و در طوفانی عظیم به سوی ازمیر, به قصد رسیدن به دربار پادشاه "افسس" که پادشاهی لیبرال و آزادیخواه داشت، رهسپار شدند. اما اسفاندیوس از فشار شکنجه های که بر او وارد گشته بود زبان در کام فرو برده و بانو "میتیا" بر آن شد تا تمامی راه رهبری اصحاب را به عهده گیرد و التیام بخش زخم های همسر خود باشد. بین راه در خانسرایی رفتند تا گرسنگی را که بر آنان مستولی شده بود بر طرف کنند. همانجا بود که "متیوس مفردیوس" جهت ابراز هدف خود از غذایی لذیذ به کلام عثمانی با واژه زیبای #چیلدرن_ کباب از خانسالار درخاست کباب بره نمودند.
#روز_دوم
#افسس شهری بود بس عظیم و مملو از فرزندان شهر آفتاب که آنجا بود. از تایلند و چین و تایوان و ژاپن اما اصحاب جز با مید این تایلند تصویر به یادگار نمی گرفتند و علقه عجیب آنان به اناث تایلندی بقدری بود که "متیوس " و" آمیریانوس" سلفی های غریبی با چشم بادامی های مشکین موی 173یاردی نگاشتند. و اما "افسس" متشکل از ستون های عظیم و مجسمه هایی از الهه های یونانی, دروازه و سالن هایی که نیمداره که گلادیاتور های رومی در انجا جنگاوری نموده بودند. در آنجا اسفاندیوس اصحاب را بسوی غاری که سالیانی پیش اجدادش در روم قدیم از پادشاه دقیانوس با آنجا پناه برده بودند هدایت کرد و از انان خواست که همت کنند تا به ان کهف رفته و با آرامش به خاب ابدی بروند, اما اصحاب که حالا چشمانشان به دنیایی جدید گشوده شده بود دل از غار کندند و تقاضای گذر کردن و گشتن در بلادبیزانس نمودند و بانو "میتیا" نیز نتواست آنان را به رفتن غار ترغیب کند. وازین رو که #اصحاب_کهف سر به دنبال "میثاقوس کارتونیوس" که با حکایتهای # اون _کارتونه _بود_... های سده های 60 آنان را سرگرم نموده بود براه افتاده و وقعی بر سخنان اندیشمندان قوم نکردند "اسفاندیوس" باچشمانی اشکبار در کنار ستون های افسوس دست به آسمان برده و چون موسی آنان را نفرین کرد و چنین شد که آنان 10 روز و 10 شب در وادی قسطنطنین سرگردان و حیران گشتند و از شهری به شهری واز دخمه ایی به دخمه دیگر پناه جستند تا عبرتی شوند برای دیگران.
وادی #دنیزلی دخمه یلدریم : ادامه دارد ...
@FriendlyTravel
#نوروز_97
با روایتی متفاوت و جالب از "راوی ونوس"
#قسمت_اول
#شب_اول
وادی #قسطنطنین, دخمه رزیدنس:
چون" اسفاندیوس مرتضوس" از آزادی خود ناامید گشت, بانو "میتیا" را سپرد؛ تا اصحاب را که از جور حکام به تنگ آمده بودند به سوی سرزمین" #افسس" برده و در غار نیاکان خود "ماکسی میلانوس" در امنیت حفظ کند. یاران را با شب نامه های تلگرامی آگاه ساخت تا در عصر گاه چهارم برج حمل سنه 1397 سوار برسیمرغی آسمانی شوند و با دلی لبریز از دلهره بسوی سرزمین بیزانس رهسپار شوند.
از برای دوری از گزند خیانتکاران؛ پیشتر سردار "آرشینوس " و بانو "مهرآنوشا " به همراه ندیمه هایشان که دو خواهر شیرین کلام "تیتانوسا" و "رازیانوسا" در دخمه "رزیدنت " در #قسطنطنیه قرار یافته بودند تا به محض رسیدن اصحاب آنان را استقبال نمایند.
#روز_اول
وادی ازمیر دخمه پیانو:
بانو میتیا و دوستان, صبگاهان در مطبخ خانه چون چشمشان به دیدار "اسفاندیوس" و "آمیریانوس" روشن گشت شادی کردند و جهت شکرگزاری به معبد بس محتشم #ایاصوفیه در جوار عبادتگاه #سلطان_محمد رفتند و زیر باران رحمت الهی شکر خدا را بجا اورده و بسوی #دریای_مرمره رفتند تا بر کشتی نشینند و در طوفانی عظیم به سوی ازمیر, به قصد رسیدن به دربار پادشاه "افسس" که پادشاهی لیبرال و آزادیخواه داشت، رهسپار شدند. اما اسفاندیوس از فشار شکنجه های که بر او وارد گشته بود زبان در کام فرو برده و بانو "میتیا" بر آن شد تا تمامی راه رهبری اصحاب را به عهده گیرد و التیام بخش زخم های همسر خود باشد. بین راه در خانسرایی رفتند تا گرسنگی را که بر آنان مستولی شده بود بر طرف کنند. همانجا بود که "متیوس مفردیوس" جهت ابراز هدف خود از غذایی لذیذ به کلام عثمانی با واژه زیبای #چیلدرن_ کباب از خانسالار درخاست کباب بره نمودند.
#روز_دوم
#افسس شهری بود بس عظیم و مملو از فرزندان شهر آفتاب که آنجا بود. از تایلند و چین و تایوان و ژاپن اما اصحاب جز با مید این تایلند تصویر به یادگار نمی گرفتند و علقه عجیب آنان به اناث تایلندی بقدری بود که "متیوس " و" آمیریانوس" سلفی های غریبی با چشم بادامی های مشکین موی 173یاردی نگاشتند. و اما "افسس" متشکل از ستون های عظیم و مجسمه هایی از الهه های یونانی, دروازه و سالن هایی که نیمداره که گلادیاتور های رومی در انجا جنگاوری نموده بودند. در آنجا اسفاندیوس اصحاب را بسوی غاری که سالیانی پیش اجدادش در روم قدیم از پادشاه دقیانوس با آنجا پناه برده بودند هدایت کرد و از انان خواست که همت کنند تا به ان کهف رفته و با آرامش به خاب ابدی بروند, اما اصحاب که حالا چشمانشان به دنیایی جدید گشوده شده بود دل از غار کندند و تقاضای گذر کردن و گشتن در بلادبیزانس نمودند و بانو "میتیا" نیز نتواست آنان را به رفتن غار ترغیب کند. وازین رو که #اصحاب_کهف سر به دنبال "میثاقوس کارتونیوس" که با حکایتهای # اون _کارتونه _بود_... های سده های 60 آنان را سرگرم نموده بود براه افتاده و وقعی بر سخنان اندیشمندان قوم نکردند "اسفاندیوس" باچشمانی اشکبار در کنار ستون های افسوس دست به آسمان برده و چون موسی آنان را نفرین کرد و چنین شد که آنان 10 روز و 10 شب در وادی قسطنطنین سرگردان و حیران گشتند و از شهری به شهری واز دخمه ایی به دخمه دیگر پناه جستند تا عبرتی شوند برای دیگران.
وادی #دنیزلی دخمه یلدریم : ادامه دارد ...
@FriendlyTravel
🔹چطور از منطقه امن عادت ها خارج بشیم و تجربه های جدید و لذت بخش رو تجربه کنیم؟🔸
#فرار_از_روز_مرگی
تجربه #مریم_زند در این مورد رو بشنوید.
#قسمت_اول
همیشه #سفر کردنو دوست داشتم، تنها بودن و استقلال، و همیشه دلم میخواست برم ولی هیچوقت جرات و موقعیتش نبود...
ی روزی که دیگه دست و دلم به زندگی نمی رفت، حتی دیگه از خواب بیدار شدن و باز شدن چشمام برام عذاب آور بود تصمیم گرفتم برم، چون دلیلی نداشتم برای موندن...داشتم تلگرامو با بی حوصلگی چک می کردم که تبلیغ یه تور رو دیدم، بازش کردم ببینم چ خبره، و چقدر غبطه خوردم برای #حال_خوبشون، و با خودم گفتم چجوریه که اینا انقدر خوشحالنو تو انقدر... #انرژی_مثبت از تو عکسا می ریخت بیرون، خواستم به خودم ی بار دیگه فرصت بدم، مصاحبه شدم...
اوکی شد، اما بازم رفتن فراموشم شد و زندگی خاکستریم ادامه داشت. تا اینکه، ی روز زمستونی، تصمیم گرفتم آخر هفته راه تکراری و تموم نشدنی تهران به کرج رو نرم و ایندفه برم سفر،نمیدونستم کجا، فقط میخواستم برم، مهم نبود کجا، فقط روحم بیقرار بود و #می_خواست_بره! گوشی رو برداشتمو دنبال کانال گشتم، برای اخر هفته یه سفر #کویر بود! خدایا کویر؟! اینطوری که حالم بدتر میشه! تو اون برهوت چی قراره دیده بشه که اینا براش سفر در نظر گرفتن؟؟گرما! خورشید! تشنگی!
بعد از کلی کلنجار رفتن #تصمیممو گرفتم،باید می رفتم، مهم نبود کجا...
#مرنجاب_به_بند_ریگ اولین شروع!
با کلی سوال و امکانات کم و اولیه و قرضی #پامو_گذاشتم_تو_راه..ذهنم پر از سوال بود و داشتم وارد #ناشناخته_ها می شدم، #چارچوب_های_ذهنیم داشت می شکست و من داشتم کاری #بر_خلاف_عادت می کردم، #ترسی_خوشایند رو حس میکردم که جسارت روحم جلوش ایستادگی میکرد..
#آدم_های_پرانرژی، #مثبت و #مهربان، اولین تجربه شروع من بود!
تصمیم گرفتم رها کنم خودم رو از #قید و #بندهای_ذهنی، کلی بالا پریدن و #شادی! بعد از مدتها! توی جمع! یادم نمیومد آخرین بار کی بود! قلبم از #خوشحالی بالا و پایین میپرید ولی مغزم یه گوشه دست ب سینه وایساده بودو نگام میکرد... من فقط میخواستم از حس رهایی لذت ببرم..آدم ها برام جالب و جدید بودند، قبلا ندیده بودمشون ولی اون حجم از صمیمیت برام غیرقابل باور بود...
شب بود! همه جا تاریک... نور چراغ قوه ها راهو نشون می داد... #نسیم_خنک صورتمو نوازش میکرد.. #حس میکردم دارم یه محبتی رو دریافت میکنم ولی نمیدونستم از کجا! خوشایند بود! پاهامو رو ماسه ها میذاشتم، نرم بود و سرد! هیچ چیزی نمیخواست منو آزار بده، آتیش که روشن شد،گرما و سرما با هم آمیخته شدن و انگار برای نوازش صورتم با هم میجنگیدن! خدایا! این همه توجه! خیلی وقت بود که هیچکس بهم #توجه نداشت! دستامو میکردم زیر شن های سرد، خنک بود! #سرخوشی عجیبی در پوستم و جریان خونم حس میکردم، میخواستم بخندم، میخواستم گریه کنم، #حس_های_عجیبو_غریبی بودند که پشت هم صف بسته بودند و من نگاه میکردم به این قیام دسته جمعی در درونم!
سرمو بلند کردمو به #آسمون خیره شدم، انگار اونشب خداوند لباس شب روی پرده مشکی پر از #مرواریدای_سفید براق در نظر گرفته بود،هر طرف یه شکل،با چشمام #رد_ستاره ها رو دنبال میکردمو نقاشی می کشیدم، هرچی که دلم میخواست، چه شب قشنگی بود...
صبح که چشمامو باز کردم به شوق دیدن #طلوع_آفتاب بود، خیلی سریع لباسامو پوشیدمو رفتم بیرون.. دیدم آسمون ابریه و شانس دیدنشو از دست دادم. روبروی محل اقامت ی دریاچه کوچیک بود و یه عالمه نی زار که پر از پرنده بود، هوا تمیز بود! کنار نی زار کمی نشستم، رقص پرنده ها دیدنی بود و من دلخور و فکری از اینکه طلوع آفتابو ندیدم..
وقتی آماده شدیم برای رفتن هوا هنوز ابری بود و پیش خودم می گفتم: #کویر_ابری! چه متفاوت!
کم کم راه افتادیم و تو دلم دلهره عجیبی حس می کردم که کویر چه شکلیه..ایا من میتونم کل این پیمایشو برم؟ ولی خندیدن و سرخوشی با بچه ها فکر و خیالاتمو پرمی داد...
#پیمایش شروع شد...
#ادامه_دارد
@FriendlyTravel
#فرار_از_روز_مرگی
تجربه #مریم_زند در این مورد رو بشنوید.
#قسمت_اول
همیشه #سفر کردنو دوست داشتم، تنها بودن و استقلال، و همیشه دلم میخواست برم ولی هیچوقت جرات و موقعیتش نبود...
ی روزی که دیگه دست و دلم به زندگی نمی رفت، حتی دیگه از خواب بیدار شدن و باز شدن چشمام برام عذاب آور بود تصمیم گرفتم برم، چون دلیلی نداشتم برای موندن...داشتم تلگرامو با بی حوصلگی چک می کردم که تبلیغ یه تور رو دیدم، بازش کردم ببینم چ خبره، و چقدر غبطه خوردم برای #حال_خوبشون، و با خودم گفتم چجوریه که اینا انقدر خوشحالنو تو انقدر... #انرژی_مثبت از تو عکسا می ریخت بیرون، خواستم به خودم ی بار دیگه فرصت بدم، مصاحبه شدم...
اوکی شد، اما بازم رفتن فراموشم شد و زندگی خاکستریم ادامه داشت. تا اینکه، ی روز زمستونی، تصمیم گرفتم آخر هفته راه تکراری و تموم نشدنی تهران به کرج رو نرم و ایندفه برم سفر،نمیدونستم کجا، فقط میخواستم برم، مهم نبود کجا، فقط روحم بیقرار بود و #می_خواست_بره! گوشی رو برداشتمو دنبال کانال گشتم، برای اخر هفته یه سفر #کویر بود! خدایا کویر؟! اینطوری که حالم بدتر میشه! تو اون برهوت چی قراره دیده بشه که اینا براش سفر در نظر گرفتن؟؟گرما! خورشید! تشنگی!
بعد از کلی کلنجار رفتن #تصمیممو گرفتم،باید می رفتم، مهم نبود کجا...
#مرنجاب_به_بند_ریگ اولین شروع!
با کلی سوال و امکانات کم و اولیه و قرضی #پامو_گذاشتم_تو_راه..ذهنم پر از سوال بود و داشتم وارد #ناشناخته_ها می شدم، #چارچوب_های_ذهنیم داشت می شکست و من داشتم کاری #بر_خلاف_عادت می کردم، #ترسی_خوشایند رو حس میکردم که جسارت روحم جلوش ایستادگی میکرد..
#آدم_های_پرانرژی، #مثبت و #مهربان، اولین تجربه شروع من بود!
تصمیم گرفتم رها کنم خودم رو از #قید و #بندهای_ذهنی، کلی بالا پریدن و #شادی! بعد از مدتها! توی جمع! یادم نمیومد آخرین بار کی بود! قلبم از #خوشحالی بالا و پایین میپرید ولی مغزم یه گوشه دست ب سینه وایساده بودو نگام میکرد... من فقط میخواستم از حس رهایی لذت ببرم..آدم ها برام جالب و جدید بودند، قبلا ندیده بودمشون ولی اون حجم از صمیمیت برام غیرقابل باور بود...
شب بود! همه جا تاریک... نور چراغ قوه ها راهو نشون می داد... #نسیم_خنک صورتمو نوازش میکرد.. #حس میکردم دارم یه محبتی رو دریافت میکنم ولی نمیدونستم از کجا! خوشایند بود! پاهامو رو ماسه ها میذاشتم، نرم بود و سرد! هیچ چیزی نمیخواست منو آزار بده، آتیش که روشن شد،گرما و سرما با هم آمیخته شدن و انگار برای نوازش صورتم با هم میجنگیدن! خدایا! این همه توجه! خیلی وقت بود که هیچکس بهم #توجه نداشت! دستامو میکردم زیر شن های سرد، خنک بود! #سرخوشی عجیبی در پوستم و جریان خونم حس میکردم، میخواستم بخندم، میخواستم گریه کنم، #حس_های_عجیبو_غریبی بودند که پشت هم صف بسته بودند و من نگاه میکردم به این قیام دسته جمعی در درونم!
سرمو بلند کردمو به #آسمون خیره شدم، انگار اونشب خداوند لباس شب روی پرده مشکی پر از #مرواریدای_سفید براق در نظر گرفته بود،هر طرف یه شکل،با چشمام #رد_ستاره ها رو دنبال میکردمو نقاشی می کشیدم، هرچی که دلم میخواست، چه شب قشنگی بود...
صبح که چشمامو باز کردم به شوق دیدن #طلوع_آفتاب بود، خیلی سریع لباسامو پوشیدمو رفتم بیرون.. دیدم آسمون ابریه و شانس دیدنشو از دست دادم. روبروی محل اقامت ی دریاچه کوچیک بود و یه عالمه نی زار که پر از پرنده بود، هوا تمیز بود! کنار نی زار کمی نشستم، رقص پرنده ها دیدنی بود و من دلخور و فکری از اینکه طلوع آفتابو ندیدم..
وقتی آماده شدیم برای رفتن هوا هنوز ابری بود و پیش خودم می گفتم: #کویر_ابری! چه متفاوت!
کم کم راه افتادیم و تو دلم دلهره عجیبی حس می کردم که کویر چه شکلیه..ایا من میتونم کل این پیمایشو برم؟ ولی خندیدن و سرخوشی با بچه ها فکر و خیالاتمو پرمی داد...
#پیمایش شروع شد...
#ادامه_دارد
@FriendlyTravel
#گزیده_سفر
#ترکیه؛ ۲۱ تا ۳۰ #شهریور_۹۷
#قسمت_اول
#روز_اول، #چهار_شنبه_۲۱_شهریور
نکته جالب شروع تور تعداد بیشتر همسفران مشهدی و جمع خانوادگی در این برنامه بود. ☺👪
#کوچولو_های_دوست_داشتنی #مهرداد_جوجو #دکی_و_زنش
هواپیما نشست تو خاک #استانبول، خانواده #آقای_مهریزی جلوتر به ما پیوستن.
#ایلیا_کپل_خاله #عسل_بابا #مستر_انرژی
کمال دوستمون با راننده به استقبالمون اومدن و راهی هتل شدیم. 🤝😊🏠
#مهدیه_مجبوووور #بنز_اسپرینتر
#روز_دوم، #پنج_شنبه_۲۲_شهریور
رفتیم سمت #مسجد_سلطان_احمد با #هفت_منارش و موزه #ایاصوفیه . برای مسجد خانوما باید روسری سر میکردن، از #فاطی_کوماندو خلاصی نیست. 😅😅🙈
#خانوماي_ملافه_به_سر #تلالو_نور_لاي_ستون_ها #مهرداد_حرف_گوش_كن_خاله #بين_الحرمين
جاي بعدي #گرند_بازار بود، چشم ادم ازون همه طلاهاي زرد و و كت و كلفت برق ميزد.
#بازار_تهران #ادويه_هاي_گرون #چرا_بايد #شكلات_فندقي_خوشمزه #باسلوق #چراغ_رنگي_منگي #رستوران_نصرت_ژانگولر #گوشتخواران
نگم براتون از #شر_شر_باروني كه منتظرمون بود و ويوي زيباي #پل_بوغاز مزين به رنگ #قرمز با قطره هاي باروني كه ميريختن رو دريا
#موش_آبكشيده #چاي_شيش_ليري #سوييشرت_مستر_انرژي
انقدر پر انرژي بوديم كه تو راه برگشت به هتلمون بزن برقص راه انداختيم تو ماشين و چه شاباشي كه به حميد داده نشد💷🙈😁🕺🏽
#٥٠٠_يورو #حسن_خر_صدا
#روز_سوم، #جمعه_٢٣_شهريور
رفتيم سمت #ازمير هوا ابريِ دل بود، از روي پل بوغاز رد شديم و براي رفتن #بورسا سوار #فري (كشتي) با ماشين شديم. ابرها #پفكي بودن و #آسمون دلبري مي كرد، همه رفتيم بالاي فري تا مناظر رو از دست نديم. نيم ساعتي شد و خارج شديم و تو مسير با تعاريف #با_مزه مستر انرژي سرگرم شديم.😉😅😁
اولين جاذبه تو ازمير #آسانسور ١١١ ساله #ميدان_كاراتاش هست. ازمير ازون بالا زير پامون بود و كافه معروفي كه توصيه ميكنم حتما نوشيدني هاش رو امتحان كنين. 😎😋🍻
رفتيم #برج_ساعت و از كنار ساحل آلسانجاك رد شديم.
#صدف_با_ليمو #غروب_زيبا
#روز_چهارم، #شنبه_٢٤_شهريور
يكي از دلايل علاقه من به تركيه، صبحانه هاي كامل و خوشمزشه. انواع و اقسام زیتون، پنیر، کالباس، املت، شیرینی و ...😋😋🍏🥒🍅🥚🍞🧀☕
برنامه امروز ما رفتن به #رم_باستان و سفر به تاريخ دور و جا پاي گذشتگان گذاشتن بود.
#جاده های_سنگفرش با ستون هایی که با ظرافت تراشیده شده بود، #آمفی_تئاتری که انقدر جالب طراحی شده بود که مراسم موسیقی هم گهگاه توش برگزار میشه.
#افسوس #گلادیاتورها #دژ_رو_به_دریا #کتیبه_های_سنگی #چتر_رنگی
رفتیم سمت روستای زیبای #شیرینجه که #زیتون و شرابش معروفه. روستایی که اهالیش رو مردمان افسوس بعد از حمله مغول ها به اون پناه بردن و اسمش رو #زشت گذاشتن تا کسی نتونه پیداشون کنه. 🙊😢🌳
#شراب_ناب #زیتون_اعلا #صنایع_دستی #دلمه_های_خوشمزه 😊🍇🍷
راه افتادیم به سمت #کوش_آداسی و غروب رو در کنار ساحل مواج و زیبای اون گذروندیم. 🌊🌅
#موتور_میخوام #بهروز_وثوق_و_گوگوش
#روز_پنجم، #یک_شنبه_25_شهریور
امروز یه جای خیلی بزرگ به نام #هیراپولیس رفتیم که واس خودش ابرشهر بود. از تاریخ باستان گرفته تا چشمه های آب گرم طبیعی بسان باداب سورت نابود شده ایرانمون و به رنگ #سپید #فرار_از_زندان #دنیای_عجیب_زیر_استخر #قصر_پنبه_ای_سفید #کربنات_کلسیم #ماسک_صورت_و_بدن
😎☺☁💦
ازجایی که ما همیشه شادیم وخل بازی هامون هم براهه، تو جاده به سمت #مارماریس یه اتوبوس توریستی ترک رو نگه داشتیم و با اهنگ های شماعی زاده و بندری اونارم به رقص آوردیم.
🕺💃🚌
#روز_ششم، #دو_شنبه_26_شهریور
امروزمون یه برنامه مهیج با کشتی تومارماریس بود. نگم براتون از لحظه لحظه هاش، ویوهای زیبا، شنا وسط دریا، جوجه گریل، تریپ تایتانیک، غار دریایی با آب شفاف و جالب،
ناخدا وسط دریا لنگر انداخت و همه پریدن تو آب برای شنا🚢⚓🏊
#لاست #پلی_آهنگ_های_ایرونی #یا_جریمه_یا_نیاین #ما_همه_با_هم_هستیم #نوشیدنی_های_تگری
🖊 مهدیه خلخالی💜
ادامه دارد ...
@FriendlyTravel 🍂
#ترکیه؛ ۲۱ تا ۳۰ #شهریور_۹۷
#قسمت_اول
#روز_اول، #چهار_شنبه_۲۱_شهریور
نکته جالب شروع تور تعداد بیشتر همسفران مشهدی و جمع خانوادگی در این برنامه بود. ☺👪
#کوچولو_های_دوست_داشتنی #مهرداد_جوجو #دکی_و_زنش
هواپیما نشست تو خاک #استانبول، خانواده #آقای_مهریزی جلوتر به ما پیوستن.
#ایلیا_کپل_خاله #عسل_بابا #مستر_انرژی
کمال دوستمون با راننده به استقبالمون اومدن و راهی هتل شدیم. 🤝😊🏠
#مهدیه_مجبوووور #بنز_اسپرینتر
#روز_دوم، #پنج_شنبه_۲۲_شهریور
رفتیم سمت #مسجد_سلطان_احمد با #هفت_منارش و موزه #ایاصوفیه . برای مسجد خانوما باید روسری سر میکردن، از #فاطی_کوماندو خلاصی نیست. 😅😅🙈
#خانوماي_ملافه_به_سر #تلالو_نور_لاي_ستون_ها #مهرداد_حرف_گوش_كن_خاله #بين_الحرمين
جاي بعدي #گرند_بازار بود، چشم ادم ازون همه طلاهاي زرد و و كت و كلفت برق ميزد.
#بازار_تهران #ادويه_هاي_گرون #چرا_بايد #شكلات_فندقي_خوشمزه #باسلوق #چراغ_رنگي_منگي #رستوران_نصرت_ژانگولر #گوشتخواران
نگم براتون از #شر_شر_باروني كه منتظرمون بود و ويوي زيباي #پل_بوغاز مزين به رنگ #قرمز با قطره هاي باروني كه ميريختن رو دريا
#موش_آبكشيده #چاي_شيش_ليري #سوييشرت_مستر_انرژي
انقدر پر انرژي بوديم كه تو راه برگشت به هتلمون بزن برقص راه انداختيم تو ماشين و چه شاباشي كه به حميد داده نشد💷🙈😁🕺🏽
#٥٠٠_يورو #حسن_خر_صدا
#روز_سوم، #جمعه_٢٣_شهريور
رفتيم سمت #ازمير هوا ابريِ دل بود، از روي پل بوغاز رد شديم و براي رفتن #بورسا سوار #فري (كشتي) با ماشين شديم. ابرها #پفكي بودن و #آسمون دلبري مي كرد، همه رفتيم بالاي فري تا مناظر رو از دست نديم. نيم ساعتي شد و خارج شديم و تو مسير با تعاريف #با_مزه مستر انرژي سرگرم شديم.😉😅😁
اولين جاذبه تو ازمير #آسانسور ١١١ ساله #ميدان_كاراتاش هست. ازمير ازون بالا زير پامون بود و كافه معروفي كه توصيه ميكنم حتما نوشيدني هاش رو امتحان كنين. 😎😋🍻
رفتيم #برج_ساعت و از كنار ساحل آلسانجاك رد شديم.
#صدف_با_ليمو #غروب_زيبا
#روز_چهارم، #شنبه_٢٤_شهريور
يكي از دلايل علاقه من به تركيه، صبحانه هاي كامل و خوشمزشه. انواع و اقسام زیتون، پنیر، کالباس، املت، شیرینی و ...😋😋🍏🥒🍅🥚🍞🧀☕
برنامه امروز ما رفتن به #رم_باستان و سفر به تاريخ دور و جا پاي گذشتگان گذاشتن بود.
#جاده های_سنگفرش با ستون هایی که با ظرافت تراشیده شده بود، #آمفی_تئاتری که انقدر جالب طراحی شده بود که مراسم موسیقی هم گهگاه توش برگزار میشه.
#افسوس #گلادیاتورها #دژ_رو_به_دریا #کتیبه_های_سنگی #چتر_رنگی
رفتیم سمت روستای زیبای #شیرینجه که #زیتون و شرابش معروفه. روستایی که اهالیش رو مردمان افسوس بعد از حمله مغول ها به اون پناه بردن و اسمش رو #زشت گذاشتن تا کسی نتونه پیداشون کنه. 🙊😢🌳
#شراب_ناب #زیتون_اعلا #صنایع_دستی #دلمه_های_خوشمزه 😊🍇🍷
راه افتادیم به سمت #کوش_آداسی و غروب رو در کنار ساحل مواج و زیبای اون گذروندیم. 🌊🌅
#موتور_میخوام #بهروز_وثوق_و_گوگوش
#روز_پنجم، #یک_شنبه_25_شهریور
امروز یه جای خیلی بزرگ به نام #هیراپولیس رفتیم که واس خودش ابرشهر بود. از تاریخ باستان گرفته تا چشمه های آب گرم طبیعی بسان باداب سورت نابود شده ایرانمون و به رنگ #سپید #فرار_از_زندان #دنیای_عجیب_زیر_استخر #قصر_پنبه_ای_سفید #کربنات_کلسیم #ماسک_صورت_و_بدن
😎☺☁💦
ازجایی که ما همیشه شادیم وخل بازی هامون هم براهه، تو جاده به سمت #مارماریس یه اتوبوس توریستی ترک رو نگه داشتیم و با اهنگ های شماعی زاده و بندری اونارم به رقص آوردیم.
🕺💃🚌
#روز_ششم، #دو_شنبه_26_شهریور
امروزمون یه برنامه مهیج با کشتی تومارماریس بود. نگم براتون از لحظه لحظه هاش، ویوهای زیبا، شنا وسط دریا، جوجه گریل، تریپ تایتانیک، غار دریایی با آب شفاف و جالب،
ناخدا وسط دریا لنگر انداخت و همه پریدن تو آب برای شنا🚢⚓🏊
#لاست #پلی_آهنگ_های_ایرونی #یا_جریمه_یا_نیاین #ما_همه_با_هم_هستیم #نوشیدنی_های_تگری
🖊 مهدیه خلخالی💜
ادامه دارد ...
@FriendlyTravel 🍂