【رمان و بیو♡】
1.2K subscribers
998 photos
617 videos
16 files
39 links
کانال رمان‌های زیبا و جذاب هراتی🇦🇫
با عکس و کلیپ‌های دیدنی از شخصیت‌های داستان😎
و همچنان بیوگرافی‌های دپ و عاشقانه😍
:
موزیک🎧
شعر📖
تکست📚
چالش🎲
:
برای حمایت ازما لینک کانال را با دوستان‌تان شریک سازید🙏💚

ارتباط با ما👇
@RomanVaBio_bot
Download Telegram
#دختر_دهاتی
#پارت_هشتاد_ام


#بانو_اسیه_سلیمانی


حسینا: چی مهمونی دارن اینا

مه: چپ کو بده همه مار هدف گرفتن طرف ما نگاه میکنن

حسینا: باشه

بعد چند دقه  مادر حامد همه به ما معرفی کردن

که زن کاکا ها حامد عمه های و دختراینا  بودن

عمه حامد: حالی عروس ما کدومکه

مادرحامد: حسنا جانه

حسنا  سر خو ته انداخت همه بفهمیدن که او عروسه

همه گی سرگرم اختلات بودن دخترا کاکا حامد هم امادن پیش ما

شب شد  نون خوردیم  مه و حسینا خدی دخترا رفتیم که ظرفا بشوریم

هانیه خوهر حامد نگدیشت که ما بشوریم

مه:خوب ماهم میشوریم  زود میشه

هانیه: نمایه خودما خیلی هستیم میشوریم

مه: خوبه پس ما هم اینجی میشینیم

هانیه: ههه شما تماشا کنن

حامد: هما اینجی چری آمدی نمایه تو بشوری

هانیه: بخیلی مه شد به هما 😐

حامد : ههههه به حسنا بخیلی  کو به هما نه 😂

مه: باشه به حسنا بگم 🤭

حامد: نه دگه از هماله بهم اندازی نکو بین ما😂

مه: حامد چری نرگس اینا نین

حامد: به رهان زنگ‌زدم گفت ما نمیایم

خیلی ناراحت شدم اما به رو خو نیاوردم
و لبخند زدم

مه: خوب دگه برن پیش خوهر مه بیچاره یکه یه😉

حامد: باشه انی رفتم

ظرفا خلاص شد رفتیم خونه  چای خوردیم

خدی  دخترا قصه میکردیم

گوشیمه پیام امد
نگاه کردم نرگس بود

نرگس: سلام خبی

مه: شکر ت خبی کجایی بی معرفت چند روزه خبر نمیگیری 😏

نرگس: امتحان دیشتم پهنتون مصروف درسا شدم

مه: خیره خوب تیرشد

نرگیس :  ها خوب بود شنیدم امدی شهر خوش میگذره

مه: ها 😁جا تو خالی چری شما نیامادن ؟

نرگیس: نشد رهان گفت نمایه برین

مه: 😏 شما به او چیکار دارن خوب شما میامادن

نرگیس: هرچی رهان بگه مادر مه همتو میکنن

مه:  خوب بده گوشی دست مه باشه بعدا پیام میدم خداحافظ

نرگیس: باشه خدا حافظ

چری رهان نگدیشته نرگس اینا بیاین به همی فکر بودم

هانیه: چی شد هما کجا غرقی😂

مه: هیچی نرگس سلام میگفت

هانیه: جایی خالی حامد زنگ زد به لالا  رهان  گفت ما نمیایم

مه: خووب

هانیه برفت لپ تاپ خو بیآورد روشن کرد همه ور کرد ب رقص خودی هم رقص میکرد

حسنا هم ور کرد که برقصه

مم برفتم حامدصدا کردم

مه: حامد اینجی بیا

حامد: چی مایی

مه: بیا بریم خونه مایم یک گپ مهمی بتو بگم

حامد به امی بهونه اوردم خونه
دستی کش کردم وسط خدی حسنا

رقص کرد خاله جان هم به سرینا
مینو پاش دادن

خیلی خوش گذشت هرچی هانیه گفت بیا برقص مه نرقصیدم

@RomanVaBio
#دختر_دهاتی
#پارت_هشتاد_ودوم


#بانو_اسیه_سلیمانی


جلسه ماهان خلاص شد رفتم پیشی

ماهان: چی عجب تور اینجی میبینم داکتر صاحب

مه: هههه همیشه میایم

ماهان: خوب حالی چی تور اینجی کشونده

مه:هیچی لالا امدم خبر شما بگیرم

ماهان: خوب کاری کردی وقت نون چاشته بیا بریم نون بخوریم

مه: بریم گشنه هم شدم

رفتیم نون خوردیم ماهان برار کلون مه بود رومه نشد که خدی او گپ بزنم درباره  هما

از ماهان خدا حافظی کردم امدم خونه هیچ حوصله شفا خونه رفتن  هم ندیشتم 

مادر: رهان بیا مایم خدی تو گپ بزنم

مه: چی ماین بگم مادر جان

مادر: درس خو خلاص کردی داکتر شدی شکر حالی دست تو به کیسه خود تونه  میگم وقتی شده که پا تور بند کنم


مه: البت مه مرغیم که ماین پا مه بند کنن😁

مادر: نه خدا نکنه  میگم اگه تو راضی همی دختر خاله تو بری تو بگیرم هم دختر مقبولیه هم درس خو خلاص کرده از خو شغل هم داره تو دگه چی مایی

مه: شما راست  میگن مادر
اما مه هنوز به نامزادی فکر نکردم


مادر: فکر نمایه بچه مه تو یک ها بگو

مه: حالی مادر حوصله ندارم باز بعدا گپ میزنیم اگه اجازه بدن مایم خاوشم مونده یم

مادر:هروقت اسم نامزادی پیش تو ببردم یا تور خاو گرفت یا هم بهونه کردی

مادر مه اینا بگفتن از اطاق بیرون شدن...

صبح وقت گوشی مه زنگ آمد حامد بود

مه:🥱بلی

حامد : مرگ‌ بلی هنوز خاوی

مه: امم 🥱ها بگو

حامد :  وخی گمشو امشو مهمون ما نن

مه: نمییایم

حامد: همی که گفتم

مه: اگه نیایم چی

حامد: دوستی بی دوستی

مه: از دست تو باشه میام

وخیستم برفتم شفاخونه هیچی دلمه  نمیگرفت که مریض ببینم  ساعت نگاه کردم  هنوز

وقت بود چند تا مریضاخو دیدم  بری منشی گفتم دگرا صبا میبینم
خودمه امدم خونه

نرگس: ایشته وقت امدن  امروز لالا جان

مه: مریض ندیشتم مم وقت امدم
برفتم اطاق خو حموم کردم رختا افغانی

خو پوشیدم یخن دوخته رنگ رختا مم سیاه بود موها خو خشک کردم بالا زدم

عطر همیشه گی خو زدم
اومدم پاین
نرگس: برن دگ لالا جان

مه: هماله وقته

از دل مه خدا خبر دیشت 🙃بی تاب بری دیدن هما

نرگس: نیه بریم دگه

مه: باشه مادر و مرسل هم صدا کن بریم

مادر و مرسل صدا کرد سوار موتر شدن نرگس هم امد آهسته آهسته ته گوش مه گفت

نرگس: ایشته خوشتیپ شدن لالا جان

مه: همیشه خوشتیپ بودم 😎 

نرگس:تیاره لالا جان رد گپ یله بدن که دیر شد

سوار موتر شدم و حرکت کردم.


@RomanVaBio
#دختر_دهاتی
#پارت_هشتاد_وسوم

#بانو_اسیه_سلیمانی


#از_زبان_هما


شب خیلی خوش گذشت تا یک بیدار بودیم و رقص کردیم همه مهمونا

اینا رفتن  ما تنها بودیم  حسناخدی حامد  رفت

مه و حسینا هم پیش هانیه و هامیه خاو شدیم
صبح وقت مار بیدار کردن

هانیه: حسینا   هماا وخیزن
مه وخیستم ولی حسینا هنوزم خاو بود

مه: حسینا وخی که بده

حسینا هم بیدار شد جاها خو جم کردیم برفتیم روها خو بششتیم
آمدیم چای خوردیم

مه : حسنا و حامد تاحالی خاون 😳

خاله: ها دختر مه باشه خاو شن چی ماین ازو نا

مه: ههه نه دگه خاله جان ایته نمیشه

مه و هانیه خدی
حسینا و هامیه هر چهارتا ما وخیستم برفتیم  که حامد و حسنا بیدار کنیم


مه: هامیه تو در بزن بجی
هامیه در زد   اما کسی در وا نکرد

حسینا رفت اوهم محکم در زد هیچ
صدای نشد

هانیه گفت مه میرم در میزنم او هم برفت در زد  هر دوتا همیته خاو بودن که
فقط کوه کنده باشن

هانیه: هما نوبت تونه

مه هی میرفتم که در بزنم یک دفه حامد پارچ او بالی مه خالی کرد😒

همه شروع کردن به خندیدن حتی حسنا

مه: نه دگه نامردیه یکه بالی مه او بریزن 🙄

حامد: نه اصلا نامردی نیه چون میفهمم ای فکر شیطونی از تو بوده 😂

از سرو کله مه او میچکید

مه: اگه مه سر نکنم اسم مه هما نیه

حامد: ههههه  ماستم به در زدن اولی او بریزم

که حسنا گفت نریز هم چهارمی شد  گفت
برن بریزن ای همایه  گناه مه چیه 😂

مه: حسنا سر میکنم 😐

همه بری مه میخندیدن لوش او شده بودم

رفتم پاین  مادر و خاله جان هم شروع کردن به خندیدن

مه: حداقل شما خنده نکنن😕

خاله: ههههه کی گفت بری اونا بیدار کنی

مه: شما صبر کنن اگه حامد تر نکنم اسم مه هما نیه

حامد: اگه نتونستی مه بتو اسم میگم هههه

مه: خوب اگه تونستم مم به تو اسم میدم

حامد: قبوله
 
مه: هههه مثلا شرط زده بودیم

هر دم به فکر بودم که حامد ایشته تر کنم😂

چاشت شد نون خوردیم مه برفتم بیرون 
سرااینا خیلی کلون بود

ته سرا یک باغچه خوردی بود همه گل کاری کرده بود

پشت سرا اینا هم یک حوض خوردی بود
برفتم کنار عوض بشیشتم

حسنا هم آمد

حسنا : چری اینجی شیشتی

مه: همتو امدم

حسنا: هما هنوزم به فکر رهانی

مه: نه وقتی او به فکر مه نباشه مه چری به فکر او باشم

حسنا: بیا بریم خونه بده اینجی نشین
هر دوتا ما برفتیم خونه،  ساعت دو بود

که صدای زنگ در شد
خاله و هامیه برفتن ته سرا بعد چند دقه

دیدم نرگس داخل خونه شد از دیدنی خیلی خوشحال شدم☺️، ....

@RomanVaBio
#دختر_دهاتی
#پارت_هشتاد_وچهارم

#بانو_اسیه_سلیمانی


هم نرگس مر بدید زود امد به طرف مه محکم مر بغل خو کرد

مه: آهسته قبرغه ها مه بشکستی

نرگس: خخخخ یاد تو کرده‌بودم یک ساله تور ندیدم

مه: بسه بده یله مه کو‌
نرگس مر یله کرد برفتم پیش مادر نرگس خدینا روبوسی وخوش آمدی کردم

همه بشیشتیم  نرگس پیش ما شیشت
خیلی خوش حال بودم از دیدن نرگس

نرگس: هما ای خوهر مه مرسله نامزاد  داره  اونا هم مادرمنن

مه: بشناختم

نرگس: از کجا 😳

مه: اقذر از همه گفتی که حالی همه میشناسم 😂😂

مادر خدی خاله ومادر رهان‌ باهم اختلات میکردن ما دخترا هم باهم

مه و نرگس برفتیم بیرون دیدم  یکی

رختا سیاه پوشیده بود و خدی گوشی گپ میزد

  یادمه امد که حامد هم امروز رختا سیاه بری بود

آهسته رفتم شلنگ او روشن کردم  بیچاره تر کردم

بلند بلند میگفت چکاره دیونه شدی
نریز او

مم گوش نمی کردم هرچی میگفت 

گفتم مه بردم هوراا🤪

یک‌دفه رو خو دور داد همتو مات موندم
ضربان قلبم شدید شده بود  سکوت کردم

و طرفی نگاه میکردم یعنی واقعا 😳 جلو رو منه

دیدم نزدیک امد

رهان:تو دیونه شدی ها چری کارا  بچا خورده میکنی  نمیبنی خدی گوشی گپ میزنم

چری ایته کردی هرچی اوبود  برفت ته گوشی مه

مه چپ طرفی نگاه میکردم زبون مه لال شده،  بود نمی تونستم گپ بزنم

رهان: نکنه بازم کر شدی
اصلا مه خدی کی دارم......


بازم چپ بودم هیچی نگفتم شلنگ او بگرفت ته رو مه
یک دفه بخو امدم

مه: چیکار میکنی

رهان:کاری که چند دقه پیش تو کردی

مه:نکو بسته رختا مر تر کردی

رهان: وقتی تو او میریختی مه تر نمیشدم

خاستم شلنگ از دست رهان بگیرم پا مه بلخشید دست رهان هم کش کردم او هم بفتاد

رهان: چری دست مه کش کردی وحشی
وضعیت مه سیل کو تور بخدا

مه: همه گناه تو بود کی گفت رختا سیاه بر خو کنی

رهان: اوووببخشید باید از تو بپرسم چی رنگ بپوشم

مه: خو کی گفته تو مث حامد  سیاه بپوشی

رهان: تو دیونه  شدی  ماست بلند شه پای بلخشید دوباره بفتاد 
شروع کردم به خندیدن😂😂😂

رهان: چیه به چی می خندی مردی تو
وخی

مه:یاد بگیر 😁

هم بلند شدم  از بس زمین تر شده بود بفتادم 🤦‍♀

رهان غش کرده بود از خنده 🤣🤣

مه:چکاره خنده داره😏

رهان: نه ماستم یاد بگیرم😂😂😂حیف شد

مه:😏😏

رهان بلند شد دست خو جلو آورد

رهان: دست خو بده 😐 اگه مث روز اول جنگ‌نمیکنی

مه: نمام خود مه بلند میشم

از بس زمین لخش شده بود بلند شده نمی تونستم  دست رهان نگرفتم خودمه
بلند شدم که

حسنا" حامد " نرگس " هانیه "حسینا "

همه خنده میکردن 😂

وای خدا پاک ابرو مه برفت
خیلی خجالت کشیدم سر خو ته🫣 انداختم.....

@RomanVaBio
#دختر_دهاتی
#پارت_هشتاد_وپنجم

#بانو_اسیه_سلیمانی


حامد: هما😂😂😂


مه: 🙄بلی


حامد: دیدی شرط باختی😂بجا مه رهان  بیچاره ترکردی

خوب  که رهان تر شد بخدا اگه از پیش مه بری حامد 
ای ته دل خو گفتم  🫢

کمی به حامد نزدیک شدم شلنگ او گرفتم رو حامد و حسنا 😂 نرگس و هانیه همه تر کردم

مه :بیا حامد  ای هم از شرط تو😂😂

شلنگ پرتو دادم الفرار کردم 🏃‍♀

مه :انالک بیاین مر بگیرن🤪🤪


حامد: هما مردی صبر کو 😡


مه: هههه مرد نیوم پس صبر نمیکنم زود رفتم خونه


مادر رهان: چکار شده هما جان چری رختا تو تره چی جیغ وداده ته سرا

همتو که نفس نفس میزدم گفتم

مه: ههه هیچی خاله جان صبح برفتم که حامد بیدار کنم بالی مه او رخت حالی مم  همه تر کردم 😂😁بجستم


نرگس پارچ او کرده بود
هانیه هم افتاوه 

مه: خاله جان شما بخدا نگذارن بالی مه بریزن

مادر حامد: برن ته سرا خونه ها تر میشه

نرگس: اگه مردی بیا ته سرا

مه:😂چری که مر تر کنی بیزو تر شدم
هردوتا برفتن

مادر حامد :از دست ای دخترا 😂

همه رختا مه تر شده بود برفتم بیرون کردم پیرن مه رنگ سیاه دیشت بر خو کردم بلند دامنی حریر بود

بیامادم ته اطاق همه شیشته بودن چون مادر حامد اینا از رهان رو پوشی

ندیشتن  رهان هم آمده بود ته خونه ماهم که رهان دیده بودیم 😁


مادر: بیا بشین چری ایستادی اینا همه  تو تر کردی

مه: ها😐

نرگس: خیلی خوش گذشت 😂امروز مخصوصا ..

طرف نرگس اشاره کردم یعنی چپ کو او هم چپ شد

گاهی سنگینی نگاه رهان حس میکردم ولی به روخو نمیاوردم رختا بیچاره هنوز تر بود 😂

خاله : صدف جان کی بخیر غم رهان جان میخورن

مادررهان: هههه اگه اجازه بده همی امشو
دختر خوهر مه خیلی مقبوله درس خو هم خلاص کرده دختر تحصیل کرده هم هسته فقط  منتظر جواب رهانم

خاله: خوبه بخیری باشه

وقتی مادررهان ایته گفت دلمه بشکست اونا دختر تحصیل کرده ماین  مه

بی سوادم حتی رنگ مکتب هم ندیدم مر ماین چکار😔 خیلی ناراحت شدم

به همی حال مادر هم  شروع کرد به تعریف کردن از حسینا که دختر مه چکاره و فلانه 😏
و مث همیشه مر ته میزد پیش همه 😑

حسنا: حامد جان

حامد: جان جیگر مه

همه شروع  کردن به خندیدن  حسنا

خجالت کشید🙈


حامد و رهان برفتن بیرون ما دخترا هم قصه میکردیم

نرگس: هما  بیا بریم بیرون بتو کار دارم

مه: چی مایی

نرگس: مرگ خو وخی  بریم باز میگم....


@RomanVaBio
#دختر_دهاتی
#پارت_هشتاد_وششم


#بانو_اسیه_سلیمانی




نرگس : هما ‌لطفا ناراحت نشی مایم یک چیزی بتو بگم خیلی وقت بود ماستم بپرسم اما از طریق گوشی نمیشد

مه: بگو چی مایی بگی

نرگس: تو رهان مایی؟

مه: 😳😳ای گپ از کجا شد

نرگس: ببین هما مه جدیم لطفا تو هم جدی باش

مه: 😔😔

نرگس: عه نگفتم ناراحت نشی

مه: ها 😐

نرگس: ها یعنی چی

مه: یعنی رهان دوست دارم اما...😔

نرگس: اما چی

مه: او مر دوست نداره 😐

نرگس: از کجا مطمئنی  که رهان تور دوست نداره

مه : اگه مر دوس میدیشت  یک سال پیش خدی او مار زهرآلود نمیرفت اینا همه هیچی

رفتم پیشی که معذرت خواهی کنم رهان گفت نمایه مر ببینه

با وجود که به رهان میفهمیده مه امده بودم نیاماد که اور ببینم

بعد دوباره از شهر آمد  هردم به بهونه دستمه میگفت بیا شفاخونه یا هم خودیو میامد هموروز که یادتونه 

مه فکر میکردم مر دوست.  داره اما نه یک سال تیر شد حتی یک بارم ازمه نپرسید یک بار 😭

نرگس: خوب گوش کو چی میگم تو اشتباه میکنی

درسته مهتاب اوقسم گفته ولی هر چی گفته دورغ  بوده

ببین وقتی رهان ماسته بیایه شهر مهتاب  بری رهان گفته مم میرم چون شهرام

ماسته به خسرونی مهتاب بره بعد رهان هم اور خدی خو اورده همین او گپا هم گفته که از رهان دور شی


مه: یعنی همه گپایو دورغ بوده 😳🥹

نرگس : ها دورغ گفته بتو 

مه: تو از کجا خبری؟

نرگس:  وقتی شهرام به خسرونی مهتاب رفته مهتاب رد کرده و گفته مه رهان مایم
و کاری کردم رهان از هما جدا شه  شهرام هم زنگ زده به رهان

رهان از مهتاب گپ کشیده و گفته او روز هما آماده بوده به شفاخونه

مه: خو ای همه سال 😏 چری ازمه خبر نگریفت

نرگس: هههه همیشه از مه حال تو می پرسید  حتی گاهی خودی
خدی تو چت میکرد

مه:تور بخدا راست میگی😳🥹

نرگس: ها بخدا ایر مطمعین باش که رهان هم بتو حس داره

خیلی خوشحال بودم که باز بغضی گلو مه گرفت 🥺.....

@RomanVaBio
#دختر_دهاتی
#پارت_هشتاد_وهفتم

#بانو_اسیه_سلیمانی

#از_زبان_رهان


مادر مه اینا برفتن  خونه مه نرفتم چند دقه ته موتر شیشتم

نمیفهمیدم ایشته خدی هما مقابل شم
دیدم حامد  هم بیاماد شیشه موتر پاین کردم

حامد: چری به خونه نمیایی

مه: میایم یک زنگ مهم  دارم تو برو مم میایم

همتو گپ میزدم رفتم ته سرا یک دفه گی  یکی شلنگ او از پشت گرفت بالی مه کلا تر شدم

دیدم هما مر تر میکنه وقتی مر دید انگار شوکه شده بود

هرچی  میگفتم چپ بمه نگاه میکرد

مم شلینگ گرفتم روی اور تر کردم

یعنی واقعا ای دختر دیونه یه 🤦

همه تر کرد بجست😂

برفتیم خونه  وقتی هما آمد خیلی مقبول شده  بود رنگ سیاه خیلی بری میامد


چند دقه شیشت  گاهی طرف مه نگاه میکرد ولی خود خو بیخیال میگریفت

مه و حامد بیرون شدیم

حامد: رهان کی به فکر میشی اخه

مه : به فکر چی

حامد: به فکر چی به فکر زن دگه

مه: هههه به همی موضوع هی فکر میکنم

حامد: زود دگه دل مه مایه باجه دار بشم

مه: کی باجه تو شد🙄

حامد:  خوبه تو باجه مه نشو مم میرم همو نوید جان باجه خو میکنم


مه: چکاره تور هما از منه  دگه اختیار خو داری هرکی باجه خو میکنی

حامد: خخخخ اول مث ادم بگو

مه: نگم هم نباید اوتو بگی 🙄😐

حامد: خوب چی وقت  پیشنهاد میدی

مه: همی چند روز منتظر یک فرصتم

حامد: اگه مه ای فرصت بتوفراهم کنم چی 😁

مه: خیلی کار نمیکنی 😂

حامد:😏به تو خوبی هم نیاماده

مه: شوخی میکنم خدی تو
می فهمی حامد  امروز خیلی از دیدن هما خوشحال شدم

حامد: خدای  جنگ شما هم خوب مار مزه داد  هههه

مه:یعنی از اول اونجی ایستاد بودن

حامد : ها شما دوتا وقتی پیش هم باشن کسی نمیبنن مث دفه اول جنگ شما  که امدم اطاق

مه:هههه خوب بریم بستنی بخریم به هما مه

حامد: هنوز هما تو نشده🤨

مه: ههههه  تو شده بگیر....

@RomanVaBio
#دختر_دهاتی
#پارت_هشتاد_وهشتم


#بانو_اسیه_سلیمانی


هردوتا ما رفتیم بازار حامد کمی خرید کرد بری شیریخ  فروش هم آدرس سرا دادیم برینا شیریخ تیار کنه

کارا ما خلاص شد حرکت کردیم به طرف خونه از موتر پایین شدیم

حامد: با هنوز ای شیریخ فروش نیا ماده دم سرا
دیدم موتر ایستاد شد شیریخ فروش بود
مه دم سرا ایستاد بودم حامد برفت داخل
بعد چند دقه همه امدن ته سرا مه از

شیریخ فروش شیریخ ها میگرفتم میدادم دست حامد او هم میبرد ته سرا

حامد: بسه رهان به خود خو هم بگیربیا

مه: حامد اینجی بیا

حامد: جان بگو

مه: مه ای شیریخ  بدی بری هما

حامد: دگرا یکی بخورن هما دوتا زن مه بخیلی میکنه نمایه

مه: بگو رهان به زن خو گرفته بگیر که او شد

حامد: بدی😡

حامد : شیریخ بداده بود بری  هما
فکر کنم فهمیده بود به اشاره از مه تشکری کرد


شب شد همه باهم نون خوردیم بخاطر که مهمون بیگانه هم بود ما مردا جدا نون خوردیم

اولین بار بابا هما هم بدیدم ادم خوبی معلوم میشد

خدی بابا مه هم کمی صمیمی شدن

بابا و کاکا اینا باهم اختلات میکردن

مه : حامد بریم بیرون اینجی حوصله مه سر رفت

حامد: هههه بهونه نکو میفهمم چری حوصله تو سر رفته

مه : خو میفهمی بریم دگه
مه و حامد  برفتیم ته سرا

هما و هانیه ظرفا میششتن..
هامیه و نرگس شیشته بودن

نرگس طرف هما اشاره کرد  هما شال
خو تیار کرد انگار نه انگار که مه
اونجی بودم 😏

مهمونا رفتن  همه ما باهم شیشتیم چای می خوردیم

حامد: ایته نمیشه نامزاد مه آمده باید
صبا بریم میله

نرگس:ها بخدا لالا حامد گپ دل مه گفتن 

صبا باید همه جاها تفریحی شهر به اینا نشون بدیم

رهان: اما حامد صبا مریض عملیاتی دارم مه

حامد: یعنی تو نمیایی

مه: نه دگه نمیتونم سه تا مریض عملیاتی دارم باید عمل کنم

حامد: خو خیره بدون تو میریم

مه: 😏نامردا
طرف هما نگاه کردم او هم نگاه کرد سر خو ته انداخت فکر کنم 
خجالت کشید 😁

مادر : خوب دگه وخزن بریم ساعت ۱۲ شده
همه وخیستم که بریم نرگس هم خدی

هما خدا حافظی کرد ده دقه  هی گپ میزدن پچ پچ میکردن

مچم ته سر ازی دخترا چی میگذره مدام اینا پچ پچ میکنن🤨....

@RomanVaBio
#دختر_دهاتی
#پارت_هشتاد_ونهم


#بانو_اسیه_سلیمانی

#از_زبان_هما


صبح وقت نماز خوندم همه بیدار کردم
قرار بود وقت بریم تا شب هم نیایم
کمی هم ناراحت بودم که رهان امده

نمیتونه بدون او خوش نمی گذره😐

ساعت ۷ شد همه اماده بودیم که بریم
نرگس اینا هم از خونه خو میرفتن

چون  خیلی بودیم حامد یک موتر هم کرا کرده بود

اول رفتیم پل مالون خاله رهان هم بودن خدی دخترا خو

اونجی چایی خوردیم  بعد رفتیم
باغ ملت بیشتر جاها چکر زدیم خیلی
بمه خوش نگدیشت چون رهان نبود

دختر خاله رهان هم بدیدم
هم‌مقبول بود هم تحصیل کرده

نرگس: هما بیا بریم بالا کوه

مه: نمیرم شما برن

نرگس: مرگ وخی همه دخترا میرن تو نری مم نمیرم

مه: باشه بریم
با بی حوصله گی رفتم  بالا کوه که

چشم مه به رهان افتاد😍
ای کی آمده

کمی بالی کوه شیشتیم رهان بمه سلام‌داد‌ مم خوش آمدی کردم

باز  خدی دختر خاله خو شروع  کرد به اختلات

مه: نرگس بریم پایین
 
نرگس: ها  ایشته پایین شم از کوه

مه: همتو که بالا شدی پاین هم بشو 😁

نرگس: میترسم 🥺

مه: بیا دست خو بدی  خدی هم بریم

مه و نرگس از کوه پایین شدیم   ته راه به نرگس گفتم

مه: رهان‌کی امد

نرگس:همو دم که بری تو گفتم بیا بریم  بالی کوه

مه: چری بمه نگفتی

نرگس: ههه نگفتم که سوپرایز شی

مه خدی نرگس گپ میزدم که دیدم رهان هم خدی دختر خاله خو گپ میزنه و میخنده

چی میگن اینا که خلاصی نداره گپاینا😏
از کوه پاین شدیم

یکه رفتم کنار دریا شیشتم

بعد چند دقه حسنا هم آمد

حسنا: بازم که کشتی ها تو غرق شده

مه:بیا بشین

حسنا: امدم تور صدا کنم مایم نون بخوریم

مه: باشه بریم

نون چاشت خوردیم از اونجی برفتیم به تخت سفر اولین باری بود زیبایی ها شهر می دیدم  

خیلی خوش دیشتم به چرخ وفلک بالا شم

حامد: کی چرخ و فلک بالا میشه اولین نفر مه بودم که دست خو بالا کردم

حسنا وحسیناا مه و حامد یکجا بودیم

رهان"نرگس"نیلاب دخترخاله رهان خدی مرسل یک جا بودن

حامد: حسنا چری چشما خو بسته میکنی

حسنا: حالی ای چدخ وفلک میکنه میفتم 😱

حامد:ههههه نمیفته اینا محکمه

مه: انی بکند 🗣

حسنا جیغ میکشید مه و حسینا خنده میکردیم 😂😂

حامد: نفس مر اذیت نکن😡

مه:🤭ههه

از چرخ و فلک پایین شدیم رفتیم به شیدایی  قرار شد نون شب بخوریم

بریم فرشا بنداختیم  بابا و خدی کاکا
جان مصروف کباب پختن بری شب شدن

مه و هانیه رفتیم پشت درختا  یک دفه چشم مه بفتاد یک چیزی درازی
بلند جیغ کشیدم

مه: ماررر😱🗣

ماررر
ااااااااااا
همه از صدا جیغ مه بیامادن  خیلی ترسیده بودم رهان برفت که نگاه
کنه چیه
غش کرده بود از خنده 😂

خاله : چکاره رهان چری می خندی چیه اونجی

مه: ماری بود بخدا😫

یک دفه رهان اور به دست خو گرفت بنداخت طرف مه

جیغ کشیدم  🗣

وقتی همه دیدن که مار نه طنابه شروع کردن به خندیدن 😂😂

مه: مار نبود یعنی 😳

بابا: دل ما بنداختی دخترمه اول خوب نگاه میکردی باز جیغ میکشیدی

مه: می چی خبرم که مار نیه هم بدیدم بترسیدم

نیلاب: ادم‌مار هم‌ببینه همیته که تو جیغ کشیدی نمیکشید😏

بتوچی فضول 😒گپ نمیزدی میگفتن لالی ته دل خو گفتم

مه: مخو جیغ کشیدم نیلاب جان تو بودی فرار میکردی
اودم یاد تو رفته چوپ خیال چلپاسع کردی کم بود از بالی کوه بفتی 😂

همه شروع کردن ب خندیدن

نیلاب:😁😏😏

بابا رهان: ههههه خیره خوب شد خیر شد بریم
رنگ مه برفته بود‌‌‌‌....
از بس که هول کرده بودم

حامد : ههههه مار بیارین که گاز بسته کنم

مه: 😏خوب فکر کردم ماره

حامد: تم بیا خدی مار گاز بازی کنیم😂😂

مه: خوبه دایره بفتاد دست مادر عروس

همه‌شروع کردن به خندیدن 😂😂......

@RomanVaBio
#دختر_دهاتی
#پارت_نود_ام


#بانو_اسیه_سلیمانی


نون شب خوردیم بابا خدی کاکا اینا کباب  پخته کرده بودن

بابا : خوب دگه بیاین بریم به خونه خوب نیه  نصف شاو شده
راه هم خرابه

کاکا:ها عبدالله جان راست میگن  بریم همه وسایلا جم کنیم 

همه وسایلا جم کردیم بگدیشتم ته موترا

حامد: رهان تو خدی خو کی میبری

رهان: خالی امدم خالی هم میرم هیچ کس نمیبرم😃

حامد: او موتر کرا کردم برفته اینا خیلین نصف تو خدی موتر خو بیار

رهان: باشه میبرم
مه و حسینا
هانیه و نیلاب خدی نرگس با موتر رهان رفتیم

نیلاب: رهان جان یک آهنگی بگذارن

رهان‌ جان یک آهنگی بگذارن 😫😒
ته دل خو گفتم

رهان: 😂هرکی موتر مه میشینه میگه آهنگ بگذار خود شما بگن مه بگذارم

نیلاب: هههه آهنگ رضا بهرام بگذارن

نرگس: هما امروز خوش گذشت یا نه

مه: هاخیلی خوب

رهان : ههههه طناب

مه: 😏 شما هم بودن می ترسیدن

رهان: اول نگاه میکردم باز جیغ 😂

مه: خنده داره 😒

رهان به ضد مه هردم خدی دختر خاله خو گپ میزد

رهان: خوب نیلاب جان ایشتنن خدی وظیفه جدید خو

هی دهن رهان کج میکردم که از اینه جلو موتر مر نگاه میکرد

وای خدا ابرومه برفت زود سر خو ته انداختم
رهان‌هم خنده گرفته بود

نرگس: راستی هما چند روز بعد شیرینی خوری حسنا یه

مه: ها دیشب کاکا جان اینا گفتن

نرگس: یعنی تا او روز شما نمیرین

مه: مچم شاید صبا بریم خبر ندارم

نرگس :خوبه ازی بعد بیشتر همدیگر میبینم

نیلاب: نرگس چکار کردی پهنتون خو

نیلاب کاری‌میکرد که نرگس خدی مه گپ نزنه بخیل😏

نرگس: خوب بود امتحان دادم چند روزی رخصتیم تا سمستر جدید...


چند روز بعد......


مه: نمام زوره

نرگس: ها زوره مرگ کمی خود خو تیار کو

مه: خوش ندارم آرایش کنم 😁

نرگس : باشه هر رقم راحتی

برفتم پیش آرایشگر رو چوکی بشیشتم

آرایشگر : خوب ایشته ماین موها شما تیار  کنم

مه: ساده مایم  یکه اوتو کنن
شال خو بیرون کردم

آرایشگر:  ایشته موها بلندی دارن موها شمااوتو کنم خیلی مقبول تر میشه

موها مه درست کرد آرایش مم خیلی ساده بود

آرایشگر: خوب  دگه خلاص شد ایشته مقبول شدن

نرگس: هما ای خودتونی 😳

مه: نه روح منه  هههه

برفتم رختا خو برخو کردم رنگ پیرن مه
سرخ بود دامنی پرنسسی
وقتی آمدم دهن همه وا مونده بود 😲

مه: وخزن بریم که دیر شده

راستی به ای چند روز لالا مه حمید هم آمده بود
زنگ زدم به حمید بیایه مار ببره  او هم گفت تا چند دقه دگه میام

پولا آرایشگر حساب کردیم بیامادیم

پایین   حمید هم آمده بود

حمید : وای هما ماسک خو پس کو تور ببینم ایشته چیزی شدی

مه:نمایه ‌بریم باز ته تالار ههه

حمید نرگس  دید چپ شد در موتر

بری مه وا کرد بشیشتم بری حسینا و نرگس هم وا کرد

برسیدیم دم تالار که رهان امد

رهان: حمید بابا تو تور صدا میکنن

حمید : باشه کلید بگیر اینا که پایین شدن در موتر قفل کو 

خدا ایشته پایین شوم جلو ای همه مرد کوش ها مم پاشنه بلنده نفتکم بیزو خدی اینا یاد هم ندارم راه برم
ابرومه بره هی خدا خدا میکردم که

رهان: پایین نشن شما تا دم در تالار میرم

مار رهان تا دم در تالار ببرد  اونجی راحت پایین شدیم چون کسی نبود

چادر خو خیلی آزاد گرفته بودم که موها مه خراب نشه

یک دفه بچگه خوردی خود خو بزد به جون مه چادر از سر مه بفتاد

وای خدا 🤦‍♀
پشت سر خو نگاه کردم دیدم رهان نگاه

میکنه زود چادر خو سر خو کردم برفتم ته تالار....


@RomanVaBio
【رمان و بیو♡】
#دختر_دهاتی #پارت_نود_ام #بانو_اسیه_سلیمانی نون شب خوردیم بابا خدی کاکا اینا کباب  پخته کرده بودن بابا : خوب دگه بیاین بریم به خونه خوب نیه  نصف شاو شده راه هم خرابه کاکا:ها عبدالله جان راست میگن  بریم همه وسایلا جم کنیم  همه وسایلا جم کردیم بگدیشتم…
#دختر_دهاتی
#پارت_نود_ویکم


#بانو_اسیه_سلیمانی

#از_زبان_رهان


هما اینا دم در تالار پایین کردم بچگه خود خو بزد به جون هما چادری بفتاد

خیلی مو ها بلندی دیشت اولین باری بود هما اوقسم دیدم رنگ سرخ بری مقبول

میگفت  ضربان قلب مم هی تند تند میزد

زود چادر خو سر خو کرد برفت

مم برفتم پیش حمید 

مه: حمید زنگ زدی به حامد کی میاین

حمید: ها زنگ زدم حالی میاین

مه: خوبه پس بریم پیش مهمونا

چند دقه تیر نشد که حامد خدی حسنا بیامدن

برفتم پیش حامد بری تبریکی دادم اونا هم برفتن داخل تالار

مچم چی میگذره ته تالار😒

حمید: چکاره لالا چری اینجی ایستادی

مه:هیچی همی محفل هم بری دخترا مزه داره رقص و اهنگ مار نگاه کو ازاینجی به اونجی 😂😂

حمید: ها بخدا راست میگی ایته نمیشه بیا ماهم بریم

مه: نمایه بده لالا

حمید: تو باش مه به هما زنگ بزنم بری بگم بیایم یا نه

حمید به هما زنگ زد  او هم گفته  بود حاالی نه باز بتو خبر میدم بیا

یک ساعت تیر شد مه و حمید معتل زنگ هما بودیم که حمید آمد

حمید: رهان بیا بریم

مه: مرم بگفتن یانه

حمید: وخی 😂مگرم بری تو دعوت نامه ری کنن
مه و حمید برفتیم ته تالار

هرچی پالیدم هما ندیدم  پیش حامد رفتم بری حسنا هم تبریکی دادم حمید هم پینک حسنا بوس کرد اور
بغل خو کرد

نرگس: لالا رهان حالی که امدن باید برقصن

مه: یاد ندارم نمایه

نرگس: یاد دارن بیا برقصن دگه

کاکاجان باباحمید خدی بابا مم امدن

مادرحامد: ازی که مردتکا همه بیامادن برو هانیه اتن  بزن همه برقصیم

مه یک گوشه ایستاد بودم چشما نه مه دنبال هما بود که اور ببینم

حامد دست مه کش کرد 

حامد: ای نامردیه به شیرینی خوری برار خو نرقصی زن و مرد قاطی بودیم یک

دفه دیدم هما پیش  حمیده  او هم رقص  میکنه

حامد: ایشته هما مقبولی شده
مه : ها بخدا 😍

حمید:شرم کن

مه: چپ کن میشنون😂

هما هم گاه گاهی طرف مه نگاه میکرد
نمیتونستم چشم ازو ور دارم شال

هم سر خو کرده بود اما از پشت سر موها بلندی معلوم میشد

اتن خلاص شد  مه نزدیک حامد بودم
نرگس یک اوشاری بزد دست مه و حامد

هم کش کرد مه هم  دست حمید کش کردم   هر سه تا ما رقص  کردیم مه کمی خجالت
میکشیدم 🤦‍♂

از هما ماستم بشینم حمید مر نگدیشت

تا آهنگ خلاص  شد مجبور شدم برقصم 🕺

آهنگ خلاص شد خدارشکر
حامد: هههههه ایشته خوب رقصیدم

مه: جذاب شما مه بودم همه دخترا طرف  مه نگاه میکردن😎 

چون هما نزدیک ما بود بشنید پینک خو ترش کرد😒

حمید: تا مه بودم یک دختر هم طرف شما نگاه نمیکرد

حامد: مه که قوطی مرغا شدم حالی نوبت شما دوتایه  😂😂😂

که حسنا دست حامد محکم گرفت😂

حسنا: یعنی قاطی مرغا شدن😡

مه:ایشته میترسی از حسنا😂😂

حامد: باز تورم میبنیم 😕

@RomanVaBio
#دختر_دهاتی
#پارت_نود_ودوم

#بانو_اسیه_سلیمانی

#از_زبان_هما


مه دور از  همه شیشته بودم حمید طرف مه اشاره کرد بیا برقص

مم برفتم رقص کردم سنگینی نگاه رهان حس میکردم

رقص خلاص شد  برفتم رو چوکی شیشتم  نرگس برفت بری رهان و حمید

اینا آهنگ اوشاری زد اونا هم رقص میکردن  رهان خیلی مقبول میرقصید

رختایی هم بری مقبول میگفت موهای

هم بالا زده بود وقتی میرقصد  میاماد ته روی

نرگس بیاماد بیا حسنا ور کنیم ماهم برقصیم
 
مه: باشه تو برو مم میایم

همه رقص میکردن ولی مه خجالت می کشیدم

برقصم چون رهان و بابا اینا هم بودن

دست مه حسینا کش کرد  مجبور شدم برقصم 💃

مه خدی حسنا وسط بودم حسنا دستا مه گرفت بود ته گوش مه گفت

حسنا: ایشته مقبول شدی چشما او بنده خدا از تو کنده نمیشه هههه

خود خو بی خیال گرفتم

مه: کدو بنده خدا 😄

حسنا: هههه پشت سر خو نگاه کو
مم پشت سر خو نگاه کردم دیدم رهانه او هم نگاه کرد

مه: بلا چری گفتی نگاه کو 🤦‍♀

نرگس: بسه دگ نوبت منه  همه به نوبت رقص کردیم
ساعت ها ۱۰شب بود نون آوردن نون خوردیم

بعد نون هم  رقص کردیم  تقریبا ساعت ۱ بود که حمید بیاماد

حمید :دگه کم کم آماده گی هاخو بگیرین که بریم خونه

تالار هم خالی شده بود فقط خودماها بودیم 

مه خدی نرگس و مرسل و خاله جان به موتر رهان رفتیم 

حمید هم پهلو رهان شیشت ما هم پشت سر

خود رهان آهنگ شاد زد خاله جان هم گفتن چک چک کنن  ماهم

چک چک میکردیم

رسیدیم خونه خیلی مونده شده بودیم همه ما  خاله جان اینا هم امدن خونه
مه و نرگس پیش هم خاو شدیم

نرگس: هما خاو شدی

مه : نه ازبس که پاهامه درد میکنه مر خاو نمیبره

نرگس: خاو شو بلکم دل تو خاو ببره

هردوتا ما زود خاو برد ازبس که مونده بودیم

صبح مار بیدار کردن اما ب نماز  بیدار نشدم خدا مر ببخشه

هانیه: ایشته پاهامه درد میکنه

مه: از پا دردی نگو پا مه هوله شده

نرگس: هههه هنوز عروسی مونده

مه: به عروسی کوش راحت میگیرم😂😂

نرگس: 😂😂
چای خوردیم مر حمید صدا کرد
برفتم بیرون

مه: جان لالا چی ماین

حمید: بیا ای طرف کسی نفهمه

مه: چکاره چیزی شده

حمید: نه چیزی نشده 😂 میگم همی نرگس‌ایشته دختریه 😁

مه: هههه بابیلا تا اینجی امدم که همی بگن

حمید: ازی گپ مهم تر هم داریم

مه:خخخ عالیه خیلی وقته نرگس به شما پسندیدم

حمید: آفرین همیته کارا به لالا خوشتیپ خو بکو😎

مه: هههههه حالی برم

حمید: ها برو راستی دیروز خیلی مقبول شده بودی 😍

مه: تشکر از تعریف شما خودمم خبر بودم

برفتم به خونه حامد و حسنا خاو بودن ای دفه اونا بیدار نکردم 😂😂بترسیدم میشه بالی مه او بریزن

نرگس: هما کجا گم شدی یک ساعته

مه: هیچی حمید کاردیشت پیش او بودم........

@RomanVaBio
#دختر_دهاتی
#پارت_نود_وسوم


#بانو_اسیه_سلیمانی


حمید: هما زود باش دگه موتر میره
خدی حسنا خدا حافظی کردیم خاله گفتن حسنا چند شب دگه هم باشه

مر گریه گرفت خیلی خدی حسنا عادت کرده بودم 😭

حسنا هم گریه کرد مادر هم به گریه شدن
به موتر بالا شدیم ‌ برفتیم به ده

رسیدیم  به خونه ایشته خونه بدون حسنا خالی بود

حمیدمر صدا کرد بیایم ته دهلیز مادر و بابا هم شیشته بودن

حمید: بابا جان اگه شما اجازه بدن مایم  به شهر خونه بخرم بیزو بیشتر وقتا کار

شما هم به شهره مه هم کار  خو انتقال دادم به شهر

بابا: اما اینجی...

حمید: اینجی هم  گاهی میایم ولی بریم بهتره

حسینا: راست میگه لالا حمید  بابا قبول کنن

مادر: حمید راست میگه بریم

بابا: باشه میریم
مه  خوشحال شدم 😀

حمید: پس مه زنگ میزنم به حامد میگم به فکر خونه شه بری ما

خیلی خوشحال بودم چون بابا قبول کردن بریم شهر

یادمه از مادرمه آمد  خاطرات مادرمه ته ای خونه یه مر گریه گرفت 😭😭

حمید: چکاره هما تو خوش نیی

مه: خوشم اما خاطرات مادر اینجی یه

حمید:مادر به قلب ما نه همیشه اور حس میکنیم چی فرق داره اینجی باشیم یا به شهر

مه:😭😭😭

حمید: گریه نکو جیگر لالا خو
برو خاو شو بیزو مونده ای

برفتم سر خو بگدیشتم خاو شدم
مر صبح وقت حمید بیدار کرد که

نماز خو بخونم

یادمه از حسنا امد همیشه اور بیدار
میکردم

نماز خو خلاص کردم برفتم جارو کردم چند روز بود که جارو نکرده بودم

خیلی خاک دیشت ته سرا
تا خلاص شدن مه مادر چای گدیشته بودن از وقتی که حمید 

امده مادر خیلی خدی مه خوب رفتار میکنه

دست و رو خو بشوشتم بیامادم چای خوردم بابا هم بودن

حمید :بابا جان حامد زنگ زد هماله گفت یک خونه پیدا کرده هم نزدیک خونه اونا یه هم قیمت خوبی داره

بابا : خوبه امروز خدی تو میریم نگاه میکنیم

حمید: باشه پس امروز بریم نگاه کنیم

بابا و حمید چای خوردن برفتن به شهر که خونه نگاه کنن

مه و حسینا  دیگ شب پخته میکردیم که بابا و حمید امدن

مه: خوش آمدن چکار شد

حمید: هیچی گیرون بود نشد

مه: چندی لالا

حمید: پنج لک میگفت ما چهار لک داریم

مه: لالا جان بیاین به اطاق مه به شما کار دارم
حمید خدی مه بیاماد ته اطاق

حمید: جان لالا خو بگو

مه: طلا ها مادر هسته اونا بفروشیم

حمید: نگفتم  از طلا هیچی نگو

مه: خوب اونا چی وقت مایه به درد بخوره اندازه  که ماین ور دارن بیزو

مادر اینا بری  مه و شما داده

حمید: اما ..

مه: اما نداره بیاین لالا بگیرن او خونه بخریم
حمید راضی کردم طلا ها دادم بری  به

حامد  هم زنگ زد گفت بگو خونه مایم

به بابا هم گفت اونا هم قبول کردن

حمید: خوب دگه  همه شما از هماله وسایلا خو جم کنن

حسینا: اخیی بلاخره از  اینجی نجات پیدا میکنم

مه: بیخی به زندان بودی 😏

حسینا: ته ای خاک وباد ها از زندان هم بد تره

مادر: تیاره گپ نزنن برن وسایلا خو جم کنن

برفتم اطاق خو هیچی جم نکردم  نون شاو هم نخوردم سر خو بگدیشتم خاو شدم ......


@RomanVaBio
#دختر_دهاتی
#پارت_نود_وچهارم


#بانو_اسیه_سلیمانی



حامد:  حمید بیا ای هم تو بگیر کمر مه بشکست از صبح همه مه بردم

حمید: به تو هم میگن داماد😏

حامد: همی داماد داماد تو مر کشته همه به گردن  مه بیچاره میندازی

مه: هههه باش  مه خدی  شما کمک میکنم

حامد: نمایه تو نمیتونی اینا سنگینه

همه وسایلا ما خلاص شده بود

همسایه ها ما همه به خدا حافظی امدن😭  گریه میکردیم با همه خدا حافظی کردیم

از خونه بیرون شدیم رفتیم شهر

خونه جدید ما دو طبقه بود خیلی هم مقبول ک شیک   ته سرا مزایک کرده  یک باغچه گل هم دیشت

یک حال کلون  با دو اطاق خواب و آشپز خونه طبقه اول طبقه دوم هم مث
طبقه اول   بود

اطاق ها بالا یکی از مه و حسنا یکی از حمید بود اطاق ها پاین هم یکی از بابا و مادر  یکی هم ازحسینا

مه و حسینا وسایلا خونه بهم چینی میکردیم

حسنا هم بیاماد  که خدی ما خونه ها فرش کنه

حسنا: بلاخره ماهم شهری شدیم کی فکر میکرد روزی به شهر خونه بخریم

حسینا: چی عجب که بیامادی

حسنا: هههه به خونه خو امدم هنوز  که عروسی نکردم

مه: هههه خوبه  دگه اگه مایی همی صبا عروسی تم  بدیم

حسنا: اگه بدن خوب میشه
همه خنده کردیم

باز خوش امدی کردیم خدی حسنا سه روز بود که همدگر خو ندیده بودیم 🤭هههه

حسنا خدی حسینا ته خونه ها بهم چینی میکردن

مم بالا شدم که پرده بزنم پا مه بلخشید بفتادم

اخخ دست مه😢

حسنا: باز چکار شد صدا میکردی زینه میگرفتم

مه: خیلی درد میکنه 😥

حسینا: نشکسته باشه خون هم بشده

حسنا: مچم بخدا باش زنگ زنم حامد جان بیایه

حسنا زنگ زد به حامد او هم گفت حالی میایم

مادر: خو هوش میکردی هما جان

مه: نفهمیدم پامه بلخشید😓

مادر:خیره حالی حامد میایه دست تو نگاه میکنه

حمید هم بیاماد

حمید: چکار شده هما

حسنا: هیچی پرده میزده پایی
بلخشیده بفتاده

مم از درد دست خو محکم گرفته بودم از دست مم خون میامد چون بخورده بود به کنار زینه

حمید مر بلند کرد حسنا هم چادر سر مه کرد  که حامد هم رسید مر ته موتر کردن ببردن به شفاخونه

اول  ازدست مه عکس گرفتن خداروشکر نشکسته بود کمی ضربه دیده بود

باز حامد دست مه پانسمان کرد  چند دقه مه و حمید شیشته بودیم

رهان از دم اطاق تیر شد بعد خدی

حامد بیاماد به اطاق
خدی حمید دست داد به مم سلام کرد

رهان: شفا باشه هما

مه: تشکر

رهان: دفه بعد متوجه باش البت خیلی شفاخونه خوش داری 😡

ای گپ با جدیت  گفت اعصاب مم خراب کرد فقط به ضد خود خو انداخته
باشم 😏
بد اخلاق

مه: ها خوش مه میایه 🥺

رهان: خوب حمید جان مریض دارم فعلا خداحافظ

خدی حمید خداحافظی کرد از اطاق بیرون شد

جند جلاد بداخلاق خودخواه مغرور هرچی از دهن مه بدر شد به ته دل خو بری  بگفتم اگه می شنید مر میکشت 😜🤦‍♀ ...


@RomanVaBio
#دختر_دهاتی
#پارت_نود_وپنجم



#بانو_اسیه_سلیمانی




یک هفته تیر شد حالی دست مه خوب شده بود

شب نون  خوردیم  همه دور هم شیشته بودیم که مه رو طرف بابا خوکردم

مه: بابا چی وقت برار مه زن میدن

بابا: هههه اگه زن ماسته باشه همی امشو

مه: هههه خود لالا حمید که چیزی نمیگن خجالت می کشن

بابا:  دختری هم زیر نظر داره یا نه

حمید: چپ‌کن هما

مه: ها نرگس دختر کاکا رضا 

بابا:  بدیدم خوب دختریه باشه بخیر صبا خدی مادر خو برو سی کو چی میگن

مه: یک چشمکی هم طرف حمید زدم 😉😌

صبح شد مه و مادر خدی حسنا  برفتیم

خونه اینا بلد هم نبودیم حسنا زنگ زد به حامد  آدرس گرفت

ماهم رفتیم زنگ در زدم

در وا شد برفتیم ته سرا چهار طرف سرا  گل ‌کاری بود خونه اینا چهار طبقه بود

هنوز داخل نشده بودیم که خاله جان خدی مرسل بیامادن

خاله جان : ای چی عجب شما اینجی میبینم
خدی مرسل و خاله جان رو بوسی کردیم داخل خونه شدیم

دهلیزینا خیلی کلون بود یک طرف مبل و چوکی بود یک طرف دهلیز نالنچه

انداخته بود  فکر کنم چهار اطاق هم دیشت ته حال
برفتیم رو مبل ها بشیشتیم

مه: کجایه خاله جان نرگس

خاله جان : پهنتونه شاید حالی بیایه

چند دقه همتو شیشته بودیم خدمت کار هم دیشتن مرسل برفت چاها بیاورد

مادر سر گپ بالا کرد

مادر:  ما بیامادیم به خسرونی نرگس جان بری بچه خو

خاله : خوش امدن دختر گله هرکی میایه بوی میکنه


مادر:راست میگن بیزو دختر گله حالی هم ما آمدیم ک ای گل ار خونه شما ببریم

خاله:هرچی نصیب و قسمت باشه

بعد نیم ساعت اختلات بلند شدم ک بریم

مادر: ‌ما دگ میریم باز میایم شما هم فکرا خو بکنن


خاله جان: مچم بخدا مه خو نمیتونم هماله چیزی بگم باشه خدی بابایی ‌گپ بزنم

مادر:خوبه ما بازم میایم شما خدی بابا نرگس جان گپ بزنن

بخدا هما و حمید از دخترا  خو کم نمام  ۹ سال میشه که خدی بابا حمید عروسی

کردم هما و حمید خود مه کلون کردم

خاله جان: راست میگن

مادر:خوب دگه ما زحمت کم میکنیم بازم به خدمت شما می رسیم


خاله جان: خوش میاین
از خونه بیرون شدیم

حسنا: انگار مادر نرگس خوش بودن چون گفتن خوش میاین ....


#از_زبان_رهان


شب دیر خونه امدم همه نون خورده بودن

مرسل بری مه نون آورد هی میخوردم که مادر رو به طرف بابا مه کردن

مادر : رضا جان میفهمین امروز کی خونه ما امدن

بابا: کی امدن

مادر:زن اقا عبدالله امده بودن

بلند گفتم یعنی

مه : مادر هما

همه  به تعجب طرف مه نگاه میکردن
مادر به خنده شدن

مادر:ها هما و نامزاد حامد جان هم بودن

بابا: خو چری آمده بودن

مادر: به خسرونی نرگس امدن به بچه خو

مه: بری حمید
مادر : ها دگ بچه که ندارم

بابا: رهان حمید ایشته بچه ایه

مه: تا جایی که می شناسم بچه خوبیه
درس خو هم خونده  وظیفه هم داره


بابا: یعنی تو خوشی

مه: مهم نرگسه ازو بپرسن

نرگس خجالت کشید برفت اطاق خو

بابا هم از پشتی رفتن بعد چند دقه امدن

مه: چکار شد بابا

بابا: وخی صدف جان برو خدی دختر خو گپ بزن مچم از مه خجالت میکشید چی هیچی نگفت چپ بود

مادر برفتن دیر کردن مم خیلی مونده بودم برفتم ته اطاق خو سر خو بگدیشتم

خاو شدم زود هم مر خاو برد چون مونده شده بودم  کمی هم به هما

فکر کردم دستی 😐.......

@RomanVaBio
#دختر_دهاتی
#پارت_نود_وششم



#بانو_اسیه_سلیمانی


مادر: وخی رهان دیر شده

مه: انی وخیستم ساعت چنده

مادر:ساعت ۸ وخی

مه: شما بخدا 😳

مادر:هههه شوخی کردم ۷ صبحه وخی حموم کو باز برو شفا خونه

مه:باشه دل مه بنداختن

مادر: راستی به برار خو هم زنگ  بزن امشو مهمون مانن

مه: هفته که هفت روزه هشت روز اونا خونه مانه

مادر: گپ نزن وخی به فرنگیس هم زنگ  بزن 

مه: باشه باشه ریس

مادر مه برفتن مم برفتم حموم کردم رختا خو برخو کردم موها خو مث همیشه بالا زدم

عطر خو هم بزدم بیرون شدم

به به نرگس خانم ایشته وقت بیدار شدی

نرگس: همیشه وقت بیدار میشم🙄 

مه: خوبه وخی صبحانه مه بیار بخورم که  میرم

مرسل: حالی خاله میارن

صبحانه خوردم برفتم شفاخونه
ته راه به ماهان و کیهان هم زنگ زدم

اونا دعوت کردم

رسیدم به شفاخونه

حامد: خوش آمدی

مه: خوش باشی میگم ازتو یک سوال دارم بیا به اطاق مه

حامد : جان بگو

مه: حمید ایشته بچه یه

حامد: خوب بچه یه رفتاری خدی هما " حسنا و حسینا هم خوبه

مه: خو نرگس بدیم بریو

حامد: هرچی نرگس بگه همو کاری بگو بحث یک عمر زنده گی یه
تو ای اختیار نداری که از طرف او تصمیم بگیری

مه: میفهمم داکتر صاحب امشو خدی نرگس گپ میزنم بخیر  ببینم‌چی میگه

حامد: همه نامزاد شدن یکه تو بموندی

رهان: میشه بخیر غم نخور

حامد: خوب کی 😏

رهان: هروقت او دختر کلون بشه از خو مواظبت کنه😐

حامد: هههه تو بری چی داکتر شدی

رهان: بری ای که دیونه ها مث حامد هوشیار کنم 😁

حامد:  گمشو 😐مه رفتم هخخ


#از_زبان_هما


دو روز میشه نرفتیم خونه نرگس اینا

مادر: هما بیا امروز بریم نگن پشیمون شدن

مه: مادر صبا بریم  کمی وقت بدین برینا

مادر : باشه
برفتم‌پیش حمید ته اطاق خو بود درس میخوند

مه: اجازه بیایم

حمید:  اجازه چری میگیری هروقت مایی بیا

مه: لالا خیلی وقته سر قبر مادر جان نرفتم دیشب اونا خاو دیدم 😑

حمید: باشه  از همی خسرونی دل جم شم قول که خدی  تو میریم سر قبر مادر جان

مه: بخیر

حمید: خدی نرگس هم گپ زدی

مه : نه گوشی خاموشه پیام هم دادم جواب نداده

حمید : نکنه راضی نیه 😐

مه: مچم‌بخدا تاحال ازو نپرسیدم  نمیفهمم

حمید: هرچی بخیر مانه همو بشه

مه: امین  بیا بریم نون بخوریم

حمید: تو برو همی پروژه خلاص کنم میایم

برفتم دیگ جا کردم  که حامد هم بیاماد

حامد: ایشته خشو مهربونی دیشتم بم سر نون برسیدم

مه: هههه حالی کی شمادعوت کرد

حامد: خشلوچه مه هما

مه: وی به چری تهمت میکنن یک ماه میشه مه بشما زنگ نزدم

حامد : از بس که داماد خو مایی😏

مه: خخخخ

حسنا: دستا خو بشورن بیاین نون بخوریم

حامد : باشه 
حمید هم امد‌ همه شیشته بودیم سر سفره نون می خوردیم

حامد: خوب چکار شد ای مامله خسرونی شما

مادر: هنوز معلوم نیه صبا بریم معلوم‌میشه بخیر

حامد: خو بخیر

حسنا: چی عجب که امدن حامد جان

حامد:مریض ندیشتم مم امدم

مه:   لالا حمید  چری شما گپ نمیزنن

حمید: چی بگم شما گپ بزنن مه گوش میکنم

حامد: هههه آقا داماد ما کمی استرس داره
همه شروع کردیم به خنده 😂

مه: صبا معلوم میشه 😁....

@RomanVaBio
#دختر_دهاتی
#پارت_نود_وهفتم


#بانو_اسیه_سلیمانی



حسنا: امروز مه نمیرم تو خدی مادر برو


مه: چری نمیری

حسنا: حامد زنگ زدن ماین مر ببرن به رستورانت

مه: خوبه حسینا بگو بیایه بره

حسنا: مچم برو از خودی بپرس

برفتم از حسینا پرسیدم او هم گفت نمیره مه و مادر خدی هم برفتیم

مادر:اگه قبول نکنن چی

مه: نمیفهمم دل لالا مه میشکنه😐

در سرا اینا رسیدیم زنگ در بزدم
در وا شد برفتیم داخل  مادر نرگس خدی خوهر کلون نرگس

فرنگیس هم بود
خدی زنا برار نرگس  هم خوش آمدی کردیم

برفتیم  رو مبل ها بشیشتیم

خاله جان: خوش آمدن ایشته بودن حسنا جان و حسینا جان

مادر: خوبن بودن سلام می گفتن

چند دقه همتو شیشته بودیم دیدم نرگس پتنوس پیاله ها بیاورد به ما چایی تعارف کرد

وخیستم  نرگس بغل خو کردم

مه: ته گوشی گفتم یعنی ازی به بعد تو زن برار مه میشی

نرگس  هیچی نگفت بشیشت

وقتی مادر سر گپ بالا کردن نرگس برفت
فکر کنم خجالت کشیده  اخه عروس
خجالتی ما😌😁

مادر: خوب دگه خودشما خبرن که ما چری اینجی آمدیم

خاله جان: ها رعنا جان مه خدی بابا ماهان جان گپ زدم اونا هم خوش بودن

مه: نرگس چی خاله جان ؟

خاله جان: هههه او هم بلی گفت فقط چند تا شرط داره

مه: شرط های رو چشما ما

خاله جان: میگه بعد نامزادی باید درس خو ادامه بده و تا درس های خلاص نشه هم نباید عروسی کنن

مادر: قبوله بیزو بچه ماهم درس خونده

خاله جان: خوب دگه دهن خو شیرین کنن

مادر:  امشو مردتکا ما میاین

خیلی خوشحال بودم  از خوشحالی نمیفهمیدم چی میگم

مه: خاله جان اطاق رهان کجایه 🫢

همه به تعجب طرف مه نگاه میکردن😳

وای خدا آبرو مه برفت چی  گفتی تو هما احمق
مادر رهان طرف مه خنده کردن یعنی زمین چاک میشد

مه میرفتم داخلی بهتر بود ازی که او گپ پیش همه میگفتم

مه: اطاق نرگس😀

خاله جان: طبقه دوم دست راست

برفتم از زینه ها بالا شدم دست راست که خاله گفتن دست چپ مه میشد مم داخل رفتم

خیلی اطاق کلونی بود همه چی منظم گدیشته بود تخت خواب کلون

چند تا مدال خدی تقدیر نامه بود برفتم که نگاه کنم دیدم اسم رهان نوشته بود

یعنی ای اطاق رهانه 😳
خواستم از اطاق بیرون بشم که در وا شد 

چشما خو بسته کردم
خدایا رهان نباشه خدایا رهان نباشه آهسته آهسته چشما خو وا کردم

مه: 😁هههه تونی دلمه بنداختی

نرگس: ها نکنه منتظر دگه کس بودی

مه : نه ماستم بیایم پیش تو عروس خانم

نرگس: بلا 😂

مه: مه گفتم عروس ما خجالتیه
دم بالی دیر بوده کی عروس شی هههه

نرگس: باز از تو هم میبنیم

مه: مه مث تو و حسنا دیونه نیوم که عروس بشم 😌

نرگس:نازیو نگاه 😂😂

مه: خوب دگه بیا بریم تا برار تو نیاماده

مه به جلو بودم خدی نرگس هم گپ میزدم هوش مه نشد محکم بخوردم

به یکی سر خو بالا کردم

نه دگه 😳

از رهان ناراحت بودم چون ته شفاخونه خیلی تند ‌گپ زد خدی  مه

رهان: جلو خو نگاه کو

مه: حالی مه جلو خو نگاه نکردم تو جلو خو نگاه کو 😏

رهان: بیزو تو  همیشه سر به هوا راه میری گاهی به جون مه میخوری گاهی از زینه میفتی

مه: به ضد که نکردم 😐

نرگس: هروقت ببینی مث موش و گربه به کله هم میپرن 😂😂

مه و رهان  خدی هم گفتیم

تو چپ کو 😡

رهان طرف مه نگاه کرد اور خنده گرفته بود ولی مه اعصاب مه خراب بود 😒

مه: چکاره ادم ندیدی😡

تا رهان ماست گپ زنه
مادر مر صدا کردن

برفتیم مه و نرگس پایین

مادر:چادر خو ور دار که بریم‌خیلی کار داریم ...

‌بیامادیم به خونه خواستم کمی حمید اذیت کنم به مادر هم بگفتم هیچی نگن

حمید: چکار شد
مه سر خو بالا نگرفتم خود خو ناراحت کردم

حمید: خدی تونم هما چکار شد

هیچی نگفتم  حمید رو خوطرف مادر کرد

حمید: چکار شد مادر ندادن
ازی بیشتر ناراحتی حمید تحمل نتونستم بکنم

مه: عروس خانم بلی گفت هورااا🥳

حمید: ای خاک دل مه بترقندی 😂

مرم یک مشت بزد از ناز😌 ....


@RomanVaBio
#دختر_دهاتی
#پارت_نود_وهشتم


#بانو_اسیه_سلیمانی


#از_زبان_رهان

سرمه رو تخت گدیشته بود  به فکر هما بودم  که مادر بیامادن داخل

مادر: بیکاری چند دقه خدی تو گپ بزنم

مه: ها بیاین مادر جان

مادر:  مایم یک چیزی بگم

مه: بگن مادر جان

مادر: خوهر تم که نامزاد کردیم مرسل هم  امروز صبا  میبرن

مه: خوب چی ربط بمه داره

مادر: خیلی هم ربط داره مایم تورم نامزاد دار کنم

مه: مادرر

مادر: جان مادر همی دختر خاله تو خوبه دگه اگه تو راضی باشی مه خدی بابا تو گپ میزنم

مه:  باشه قبوله ولی دختر خاله مه نه

مادر: دختری زیر نظر داری بگو

چپ بودم هیچی نگفتم

مادر :هما ایشتنه

مه هیچی نگفتم

مادر: دختر بدیدم خجالت بکشه اولین باره بچه خو دیدم خجالت میکشه  😂

مه:شما از کجا فهمیدن

مادر: همه خبر دارن جز تو

مه: یعنی چی 😳

مادر: دیشب بابا تو بمه گفتن هما بری رهان  خسرونی کو

حالیم مه اینجی امدم که از  زیر زبون تو گپ بگیرم 😂

مه: یاری بد چیزی بودن مادر🤦‍♂

مادر:مه میرم تم خاو شو مونده ای

سر خو بگدیشتم از خوشحالی مر خاو نمیبرد  گوشی خو وردیشتم

دیدم هما آنلاینه ساعت نگاه کردم ۱شاوه ای ساعت چری انلاینه  صد دل

یک دل کردم به اولین بار بری پیام
دادم

چری انلاینی دیدم اف شد😏
مم زودی چت خو دو طرفه پاک کردم

به نرگس پیام دادم

مه: نرگس هما چری آن بود
همودم جواب پیام مه بداد

نرگس: خدی  مه پیام میداد

دگه  راحت شدم خدی نرگس هم شب بخیری کردم 

نفهمیدم ایشته مر خاو برد .....


یک ماه بعد........



حامد: چکاره تور رهان چری ایته شدی

مه: خوبم فقط کمی استرس دارم

حامد:ههههه فقط  عروس باشی

مه: چپ کو

امروز قرار بود که جواب اخری بدن بری ما
به ای یک ماه مرسل عروسی کردن
شیرینی خوری حمید و نرگس هم بشد ‌

دو هفته میشه که مادر مه میره  خونه هما اینا به خسرونی

منتظرم تا هما خانم بلی بگه  انگار خیلی دوست داره مر اذیت کنه تلافی همه

کارای که به ای دو هفته کرده به سرمه همه از سری در میارم 😁

برفتیم به خونه اینا  همه چپ بودن
ته دل خو می گفتم شروع کنن دگه دلمه بترقید یکسره چایی میخورن

که بابا سر گپ بالا آوردن

بابا: خوب آقا عبدالله جان اگه شما راضی  باشن به امر خدا و سنت پیامبر دختر

شما هما جان به بچه خو رهان خسرونی میکنم 

کاکا جان با اعصبانیت از جا خو بلند شدن
که خودم یک تکون خوردم

کاکاجان: 😡

دادم دختر خو به رهان

از دست ای کاکا دل مه بنداختن😁
همه خوشحال بودیم

وخیستم دست بابا خو کاکا و کلونایی که به خونه بودن بوس کردم

بعد چند دقه شاهدا هم امدن گفتن قبول کرده

ملا صاحب نکاح ما بسته کرد

خیلی خوشحال بودم یعنی هما از مه شده هیچی باور مه نمی شد

حامد: تبریک باشه باجه جان

مه: بمه باجه نگو خوش مه نمیایه

حامد:😂😂 خو مه چکار کنم که بد تو میایه اما باجه مه شدی قبول کو

حامد مر محکم بغل خو کرد ته گوش مه گفت

حامد: بلاخره به هما برسیدی

مه:میگم  کاری کو مه هما ببینم

حامد: حالا چی عجله داری

مه:یک امانتی داره پیش مه باید همی امشو اور بری بدم

حامد: چی امانتی پیش تو داره 

مه: روزی که به دیکون زرگری رفتی یاد تونه

حامد: ها

مه: اونجی هما یک گلوبند خوش کرد

مچم چری ن خرید  مه همو روز رفتم او گلوبند خریدم

باز وقتی رفتم شهر فقط  به خاطر همو

گلو بند امدم فراموش کرده بودم که
ببرم عشق مه و هما بخاطر همو گلوبند محکم تر شد

حامد: هههه پس گلوبند بوده تور دوباره به ده کشونده  باشه یک کاری میکنم....


@RomanVaBio
#دختر_دهاتی
#پارت_نود_ونهم


#بانو_اسیه_سلیمانی


#از_زبان_هما


خیلی استرس دیشتم خونه ما پر از مهمون بود

خیلی هم ناراحت بودم که مادرمه به ای روز پیش مه نین مر گریه گرفت هی گریه میکردم که شاهدا امدن

نکاح مار بسته کردن
مادر رهان بیاماد پیش مه

گریه نکو دختر مه ای روز باید هر دختر تجربه کنه

مه:😭یادمه از مادر مه آمد

خاله جان: مم مث مادر تو دگه گریه نکو
کم کم همه مهمونا برفتن 

حامد بیاماد به خونه

حامد: یالا یالا

حسنا: رو پوش نیه همه از خودیم بیاین به خونه
حامد امد مه هنوز گریه میکردم

حامد: چکاره چری چشما خو سرخ میکنی  البت گریه میکنی چری مر وقت تری ندادن به شو 😉😂

حسنا: حامد جان خوهر مه اذیت نکن😡

حامد نزدیکم امد بمه تبریکی داد‌ آهسته گفت

حامد: پشت سرا رهان منتظر تونه

مه: ایشته برم بده مه نمیرم

حامد: برو نیه بد

برفتم ‌پشت سرا چراغا خاموش بود
صدا کردم

مه: رهان رهاان

کسی جواب نداد خواستم برم از پشت سر دست مه یکی بگریفت

رهان: منم جیغ نکشی خانم جیغ جیغو

مه: مه کی جیغ کشیدم 🙄

رهان: کم بور بسته محله سر ما خبر کنی خخخخ

مه: دستا مه یله کو☺️

رهان: مه ای دستا نگرفتم که یله کنم
پیش رو مه زانو زد

رهان: خیلی وقته منتظر ای روز بودم
که تو مال مه بشی  ‌اولین باری که تور

دیدم یک حس عجیبی دیشتم  کم کم ای حسم تبدیل شد به عشق....

یک جعبه سرخ دستی بود بلند کرد مه فکر کردم داخلی انگشتره مث فیلما😂

رهان: لجباز خودم با مه ازدواج میکنی

مه :☺️☺️
از خجالت سرخ شده بودم  که چی بگم
رهان در جعبه وا کرد

مه : 😳😳😳ای همو

رهان: ها ای همو گلوبنده که تو برداشتی  خواستم متفاوت از همه با ای گلوبند بتو

پیشنهاد ازدواج بدم  نه با انگشتر چون عشق ما بخاطر همی گلو بند بود که مستحکم تر شد هرچند که مال خودم هم شدی مایم  از دهن خود تو بشنوم

مه  چپ  بودم از بس خوشحال بودم
چیزی به دهن مه نمیاماد که بگم

رهان: هما منتظر جواب تونم به چی فکر میکنی

مه: بلی 🙈

هم‌ بلی  گفتم همه چک چک کردن ترقه زدن

رهان: اینا اینجی چکار میکنن  حتمن کار حامده😁

مه:😌🤦‍♀ ها دگه

بابا: خوب از هماله شروع کردی به پنهان دیدن دختر مه

کاکا جان: حالی دگه عروس ما شده پس هروقت بخواهیم میتونیم هما جان ببینیم

بابا : شما ها ولی رهان نه

رهان: اخی چری😡

همه خنده کردن 😂😂😂😂

همه مهمونا برفتن حمید هم رفت خونه نرگس
مم برفتم اطاق خو فکر میکردم خواب میبینم واینا هم یک رویایه


گوشی مه پیام امد
شماره ناشناس بود جواب ندادم

دوباره پیام داد  بازم جواب ندادم
دیدم همو شماره زنگ زد  قطع کردم
پیام داد

_یاگوشی جواب بدی  یا زنگ

زنگ زد جواب دادم هیچی نگفتم

_نت خو روشن کو
صدا رهان بشناختم نت روشن کردم

رهان: سلام چری جواب پیام مه نمیدادی😡

مه: ازکجا بفهمم که شما بودن هیچی هم نگفتن

رهان: 😡باید جواب میدادی باز می فهمیدی

مه: تا کسی نشناسم جواب نمیدم😏👊

رهان: چیه بیا بزن

مه: خیلی مر اذیت کردی

رهان: اذیت که مه شدم به ای دو هفته

مه: 😂😂😂

رهان: نخند لجباز زبون دراز😁

مه: خوب کاری ندارن خاو میشم

رهان: نه شب خوش خانم جان😍

مه:🙈شب خوش......


@RomanVaBio
#دختر_دهاتی
#پارت_صد_ام


#بانو_اسیه_سلیمانی


#از_زبان_هما


شیشته بودم رهان زنگ زد

مه:بلی

رهان: اماده شو حالی میایم به رد تو میریم  بازار

برفتم آماده شدم مه و حسنا خدی رهان و مادر برفتیم بازار  خرید کردیم

مه:رهان بریم خونه ما

رهان: بریم خونه ما مونده گی شما کم شه باز میبرم

رفتیم خونه رهان اینا همه خرید ها نگاه میکردن 
رهان مر صدا کرد برفتم به اطاقی

مه:بلی

رهان: بلی چیه خانم مه شدی جان بگو

مه: بلی بلی بلیی

رهان:هنوزم لجبازی گپ خود خو میکنی

مه :خوب چری مر صدا کردی

رهان:همتو صدا کردم هههه

مه: یعنی به دورغ صدا کردی👊😡

رهان دستا مه بگیریفت
رهان : مایم همیشه پیش مه باشی خانم لجبازمه

مه:☺️

رهان: گوشی خو بده بینم اسم مه چی ثبت کردی

مه: نمیدم😁
رهان: میدی یا به زور بگیرم
گوشی دادم دستی

رهان: خوب رمزی وا کو
رمز بگفتم وا کرد عکس خو دید 😳تعجب کرد ای  عکس مه از کجا آوردی

مه: ههه از پروف ها تل تو گرفتم

رهان هم رمز گوشی ها وا کرد عکس مه نشون داد
چشما مه چهار تا شد😳😳😳

مه: رهاااان ای

رهان: ههههه مم از پروف ها تل تو گرفتم

مه: او وقتا خیلی یاد ندیشتم اشتباه گدیشتم خوب شد نرگس زنگ زد

رهان: مه به نرگس گفتم بتو خبر بده
 
مه:شماره مه از کجا اوردی

رهان: اولین باری که به نرگس پیام دادی مه جواب دارم همو دم شماره تو رفت حفظ مه

مه:😂😂  بریم پاین همه منتظر ما هستن

رهان : نمایه چند دقه دگم باش
همتوشیشته بودیم که رهان سر خو بگدیشت رو زانو ها مه

رهان: خیلی خوشحالم که از مه شدی😍........



امروز شیرینی خوری مانه مه ته آرایشگاه بودم  آرایش مه خلاص شده  بود شنل خو پوشیدم
منتظر رهان بودم که   بیایه

یک دختر  خورد آمد داماد بیاماده مه رو خو دور دادم   رهان بیاماد

همتو چند دقه ایستاد شد
رهان: خیلی خوشحالم تور خدی ای رختا میبنیم  خیلی مقبول شدی

مه: هنوز که مر ندیدی

رهان: خیلی وقته تور دیدم او چشمای ابی تو که اولین بار دیدم  هیچ وقت یادمه نمیره

مه: خوب بریم دگه

رهان: باش  اول خودمه چهره مقبول تو ببینم 😍

مه: 🙈نمی گذارم

رهان: باشه پس مه میرم تو یکه بیا

مه: وی کمی زاری خو بکو😂😂

رهان: 😡
رهان شنل مه  بالا کرد مر بدید دستمه بگرفت رفتیم طرف تالار

خیلی استرس دیشتم دست رهان محکم بگرفتم

رهان: کمی قرار تر 😂بشکستی دست مه

مه: خیلی استرس دارم از رو فرش سرخ تیرشدیم

برفتم  رو چوکی شیشتم همه رقص میکردن مه و رهان هم یک رقص تمرینی دیشتبم برقصیدیم

یک رقص هم خدی دخترا کردم‌

نون شب به تالار بخوردیم ساعت ۱۲‌از تالار بیرون شدیم تا ساعت یک دور شهر

چرخ زدیم رهان دست مه گرفته بود مم از خوشحالی ته رختا خو جا نمیشدم .......


یک سال از عروسی ما تیر شده به ای یک سال به کمک رهان پهنتون میریم  چون

نمرات بالای دیشتم به طب کامیاب شدم

عشق رهان هم روز به روز بمه بیشتر میشد  دو ماه هم میشه دلم از همه چی

بده رفتم شفاخونه آزمایش دادم داکتر

گفت حامله ای به رهان هم خبر دادم خیلی خوشحال شد.....


زنده گی در گذر هست اما این پایان خوشبختی ما نیست ادامه داره.‌......❤️



#پایان


@RomanVaBio