【رمان و بیو♡】
1.15K subscribers
1K photos
627 videos
19 files
40 links
کانال رمان‌های زیبا و جذاب هراتی🇦🇫
با عکس و کلیپ‌های دیدنی از شخصیت‌های داستان😎
و همچنان بیوگرافی‌های دپ و عاشقانه😍
:
موزیک🎧
شعر📖
تکست📚
چالش🎲
:
برای حمایت ازما لینک کانال را با دوستان‌تان شریک سازید🙏💚

ارتباط با ما👇
@RomanVaBio_bot
Download Telegram
#دختر_دهاتی
#پارت_هشتاد_وسوم

#بانو_اسیه_سلیمانی


#از_زبان_هما


شب خیلی خوش گذشت تا یک بیدار بودیم و رقص کردیم همه مهمونا

اینا رفتن  ما تنها بودیم  حسناخدی حامد  رفت

مه و حسینا هم پیش هانیه و هامیه خاو شدیم
صبح وقت مار بیدار کردن

هانیه: حسینا   هماا وخیزن
مه وخیستم ولی حسینا هنوزم خاو بود

مه: حسینا وخی که بده

حسینا هم بیدار شد جاها خو جم کردیم برفتیم روها خو بششتیم
آمدیم چای خوردیم

مه : حسنا و حامد تاحالی خاون 😳

خاله: ها دختر مه باشه خاو شن چی ماین ازو نا

مه: ههه نه دگه خاله جان ایته نمیشه

مه و هانیه خدی
حسینا و هامیه هر چهارتا ما وخیستم برفتیم  که حامد و حسنا بیدار کنیم


مه: هامیه تو در بزن بجی
هامیه در زد   اما کسی در وا نکرد

حسینا رفت اوهم محکم در زد هیچ
صدای نشد

هانیه گفت مه میرم در میزنم او هم برفت در زد  هر دوتا همیته خاو بودن که
فقط کوه کنده باشن

هانیه: هما نوبت تونه

مه هی میرفتم که در بزنم یک دفه حامد پارچ او بالی مه خالی کرد😒

همه شروع کردن به خندیدن حتی حسنا

مه: نه دگه نامردیه یکه بالی مه او بریزن 🙄

حامد: نه اصلا نامردی نیه چون میفهمم ای فکر شیطونی از تو بوده 😂

از سرو کله مه او میچکید

مه: اگه مه سر نکنم اسم مه هما نیه

حامد: ههههه  ماستم به در زدن اولی او بریزم

که حسنا گفت نریز هم چهارمی شد  گفت
برن بریزن ای همایه  گناه مه چیه 😂

مه: حسنا سر میکنم 😐

همه بری مه میخندیدن لوش او شده بودم

رفتم پاین  مادر و خاله جان هم شروع کردن به خندیدن

مه: حداقل شما خنده نکنن😕

خاله: ههههه کی گفت بری اونا بیدار کنی

مه: شما صبر کنن اگه حامد تر نکنم اسم مه هما نیه

حامد: اگه نتونستی مه بتو اسم میگم هههه

مه: خوب اگه تونستم مم به تو اسم میدم

حامد: قبوله
 
مه: هههه مثلا شرط زده بودیم

هر دم به فکر بودم که حامد ایشته تر کنم😂

چاشت شد نون خوردیم مه برفتم بیرون 
سرااینا خیلی کلون بود

ته سرا یک باغچه خوردی بود همه گل کاری کرده بود

پشت سرا اینا هم یک حوض خوردی بود
برفتم کنار عوض بشیشتم

حسنا هم آمد

حسنا : چری اینجی شیشتی

مه: همتو امدم

حسنا: هما هنوزم به فکر رهانی

مه: نه وقتی او به فکر مه نباشه مه چری به فکر او باشم

حسنا: بیا بریم خونه بده اینجی نشین
هر دوتا ما برفتیم خونه،  ساعت دو بود

که صدای زنگ در شد
خاله و هامیه برفتن ته سرا بعد چند دقه

دیدم نرگس داخل خونه شد از دیدنی خیلی خوشحال شدم☺️، ....

@RomanVaBio