من آن بشکسته قایق از هجوم موج ِ دریا
که حیرانم به گرداب خیالات ِ تو تنها
گرفتار شبم ساحل نمی بینم به طوفان
تو چون فانوس دریایی پر از نوری به شب ها !
من از هر تازه موجی می هراسم در سیاهی
ندارم بی تو امّیدی، ببینم صبح فردا
اگر روشن نمایی پهنه ی تاریک دریا
بیابم راه خود را، یا شوم از دور پیدا !
تو ای دریاکنار ِ آشنایی، من غریقم
رسانم بر لب ساحل به آن آرام ِ زیبا
چراغ دیده ی ما شو که گم گشته #سپهرم
در این دنیای بی ساحل شکسته موج ، ما را ...
#سپهرRoohi
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که حیرانم به گرداب خیالات ِ تو تنها
گرفتار شبم ساحل نمی بینم به طوفان
تو چون فانوس دریایی پر از نوری به شب ها !
من از هر تازه موجی می هراسم در سیاهی
ندارم بی تو امّیدی، ببینم صبح فردا
اگر روشن نمایی پهنه ی تاریک دریا
بیابم راه خود را، یا شوم از دور پیدا !
تو ای دریاکنار ِ آشنایی، من غریقم
رسانم بر لب ساحل به آن آرام ِ زیبا
چراغ دیده ی ما شو که گم گشته #سپهرم
در این دنیای بی ساحل شکسته موج ، ما را ...
#سپهرRoohi
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آرام جانم
عصر ها
کوک می کنم ساعت دلتنگی ام را
به وقت آمدنت..
دست بودنت را می گیرم
وحوالی کوچه عشق،
مسافر آسمان نگاهت می شوم..
آخر "تو عشق را
گوشه قلبم سنجاق کرده ای
و من آن را درون چشمانت"....
#یسنا
#عصرتون_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عصر ها
کوک می کنم ساعت دلتنگی ام را
به وقت آمدنت..
دست بودنت را می گیرم
وحوالی کوچه عشق،
مسافر آسمان نگاهت می شوم..
آخر "تو عشق را
گوشه قلبم سنجاق کرده ای
و من آن را درون چشمانت"....
#یسنا
#عصرتون_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
اگـر با گـریـه میخـندم، ز فـرط غـم چنینم من
دلی آشفتــه تر دارم، که بــا مـاتم عجینـم من
چه میدانی تو ازحالم،شکست از غم پر وبالم
خدا میداند و این دل که با حسرت قرینم من
نگاهـم پر زدرد است و، هوای گریه ام در سر
که از دلدادگی هایم، چنین گـوشه نشینم من
ندارم چاره ای زین درد و زآن باخود گلاویزم
به دیدارت چه مشتاقم ز هجرانت غمینم من
نشسته بر دلم حزنی که روز از شب نمی دانم
دراین ویرانه ی خاموش به فکر همنشینم من
نـمیدانـم چــرا هــر دم غـمی آیــد به مهمـانم
میـان جـمــع دلشــادان ، ردیف واپسـینـم مـن
اگــر خـواهی خبر جـویی ز احـوال پریشـانـم
قـرین دردم و گـویـا ،کـه تـا آخـر هــمینـم مـن
اگر چـه دیـده گـریـانم ، ز بی مهـری گریـزانـم
به راز عاشقی سـوگند که باز عاشـق ترینم من
دل "نـاصـح " پراز درد و ،هـوای سیـنـه بارانی
کجـا این راز دل گویـم، چـنـانـم یا چنیـنم من
#علی_فعله_گری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دلی آشفتــه تر دارم، که بــا مـاتم عجینـم من
چه میدانی تو ازحالم،شکست از غم پر وبالم
خدا میداند و این دل که با حسرت قرینم من
نگاهـم پر زدرد است و، هوای گریه ام در سر
که از دلدادگی هایم، چنین گـوشه نشینم من
ندارم چاره ای زین درد و زآن باخود گلاویزم
به دیدارت چه مشتاقم ز هجرانت غمینم من
نشسته بر دلم حزنی که روز از شب نمی دانم
دراین ویرانه ی خاموش به فکر همنشینم من
نـمیدانـم چــرا هــر دم غـمی آیــد به مهمـانم
میـان جـمــع دلشــادان ، ردیف واپسـینـم مـن
اگــر خـواهی خبر جـویی ز احـوال پریشـانـم
قـرین دردم و گـویـا ،کـه تـا آخـر هــمینـم مـن
اگر چـه دیـده گـریـانم ، ز بی مهـری گریـزانـم
به راز عاشقی سـوگند که باز عاشـق ترینم من
دل "نـاصـح " پراز درد و ،هـوای سیـنـه بارانی
کجـا این راز دل گویـم، چـنـانـم یا چنیـنم من
#علی_فعله_گری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تو با قلب من آن کردی
که هیچ فراقی با هیچ نگاهِ چشم براهی نکرد
چنان به آتشم کشاندی
که خاکستر احساسم هیچ کجای ِ جهانم یافت نشد...
روح من زخمی ست
زخمی عمیق
که هجران تو به جانم انداخت
بُردی مرا از خویش
به گونه ایی که
دست به گریبانم با بغض و دلتنگی
تا از هر چه هست و نیست نازک دلم سازی !
تنگ دلی آواره ام
افسرده خیال در گردش ایام
که جز جای ِ خالی تو هیچ خلأیی نمیدهدم آزارم ...!!
#پارس
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که هیچ فراقی با هیچ نگاهِ چشم براهی نکرد
چنان به آتشم کشاندی
که خاکستر احساسم هیچ کجای ِ جهانم یافت نشد...
روح من زخمی ست
زخمی عمیق
که هجران تو به جانم انداخت
بُردی مرا از خویش
به گونه ایی که
دست به گریبانم با بغض و دلتنگی
تا از هر چه هست و نیست نازک دلم سازی !
تنگ دلی آواره ام
افسرده خیال در گردش ایام
که جز جای ِ خالی تو هیچ خلأیی نمیدهدم آزارم ...!!
#پارس
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خواب دیدم که خدا عاشق چشمان تو شد
اشک ریزانِ دعا، دست به دامان تو شد
مات و مبهوتِ از این خلقت زیبای عجیب
آسمان را به تو بخشید و گُل افشان تو شد
روسری از سر تو رفت عقب، ماه گرفت
ماه پَرپَر شد و پَژمرد و به قربان تو شد
چه شد این چشم منِ مُلحدِ افسانه پرست
تار مویی ز تو را دید و مسلمان تو شد
با دل سرکش بی عاطفه ی خسته ی من
تو چه کردی که دلم گوش به فرمان تو شد
آنقدَر از تو نوشتم همه جا پیش همه
قصّه ی شاعری ام یکسره دیوان تو شد
جگرم خون شده، ای کاش که می فهمیدی
در خودش گم شده بود آنکه غزل خوان تو شد
#علی_نیاکوئی_لنگرودی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
اشک ریزانِ دعا، دست به دامان تو شد
مات و مبهوتِ از این خلقت زیبای عجیب
آسمان را به تو بخشید و گُل افشان تو شد
روسری از سر تو رفت عقب، ماه گرفت
ماه پَرپَر شد و پَژمرد و به قربان تو شد
چه شد این چشم منِ مُلحدِ افسانه پرست
تار مویی ز تو را دید و مسلمان تو شد
با دل سرکش بی عاطفه ی خسته ی من
تو چه کردی که دلم گوش به فرمان تو شد
آنقدَر از تو نوشتم همه جا پیش همه
قصّه ی شاعری ام یکسره دیوان تو شد
جگرم خون شده، ای کاش که می فهمیدی
در خودش گم شده بود آنکه غزل خوان تو شد
#علی_نیاکوئی_لنگرودی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شبی اگر بکشد درد آرزوی توام
نسیم صبح دهد زندگی ببوی توام
تن از هوای لحد خاک تیره گشت و هنوز
ز دل نمیرود ای جان هوای روی توام
مرا چه زهره که لاف از غلامی تو زنم
غلام حلقه بگوش سگان کوی توام
#حسین_خوارزمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نسیم صبح دهد زندگی ببوی توام
تن از هوای لحد خاک تیره گشت و هنوز
ز دل نمیرود ای جان هوای روی توام
مرا چه زهره که لاف از غلامی تو زنم
غلام حلقه بگوش سگان کوی توام
#حسین_خوارزمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
جلوه من یک نفس چون صبح روشن بیش نیست
در شکرخندی است فرجام من و فرجام صبح
عمر کوتاهم رهی در شام تنهایی گذشت
مردم و نشنیدم از خورشیدرویی نام صبح
#رهی_معیری
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در شکرخندی است فرجام من و فرجام صبح
عمر کوتاهم رهی در شام تنهایی گذشت
مردم و نشنیدم از خورشیدرویی نام صبح
#رهی_معیری
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ﻋﺸﻘﻤﺎﻥ
ﻫﻢ ﭼﻨﺎﻥ
ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺗﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩ
ﺍﯾﻦ ﻋﺸﻖ
ﺁﺗﺸﯽ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﻣﺎﺳﺖ
ﻭ ﺭﻓﯿﻖ ﻣﺎ ﻭ ﺭﻓﯿﻖ ﻧﺠﻮﺍﻫﺎﯼ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﻣﺎﺳﺖ
ﻭ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﺪﺍﺭﺍ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ
ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯾﻢ
ﭼﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻣﯽﮔﺮﯾﺪ
ﻭ ﭼﻪ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺮﯾﺎﻧﺪ
ﻏﻢﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﺳﺖ
ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺷﮑﯽ ﻭ ﻏﻤﯽ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻣﯽﺩﻫﺪ
ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻃﻠﺐ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ
#نزار_قبانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ﻫﻢ ﭼﻨﺎﻥ
ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺗﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩ
ﺍﯾﻦ ﻋﺸﻖ
ﺁﺗﺸﯽ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﻣﺎﺳﺖ
ﻭ ﺭﻓﯿﻖ ﻣﺎ ﻭ ﺭﻓﯿﻖ ﻧﺠﻮﺍﻫﺎﯼ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﻣﺎﺳﺖ
ﻭ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﺪﺍﺭﺍ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ
ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯾﻢ
ﭼﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻣﯽﮔﺮﯾﺪ
ﻭ ﭼﻪ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺮﯾﺎﻧﺪ
ﻏﻢﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﺳﺖ
ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺷﮑﯽ ﻭ ﻏﻤﯽ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻣﯽﺩﻫﺪ
ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻃﻠﺐ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ
#نزار_قبانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ای عشق تو بر هم زده کاشانهی ما را
آراسته آیینِ غمت خانهی ما را
ای باد! پریشان مکن آن سلسلهی زلف
زاین بیش مرنجان دل دیوانهی ما را
از دولت سودای تو افسانهی شهریم
کس نیست که گوید به تو افسانهی ما را
این طرح که غم در دل ویران من افکند
در هم شکند کلبهی ویرانهی ما را
از خون جگر شد قدحِ دیده لبالب
ای شوخ! ببین ساغر و پیمانهی ما را
از بختِ سیه بین که بشد عمر و نیفروخت
یک شب مَهِ رخسار تو کاشانهی ما را
«رامی!» چه توان کرد؟ که آن شمع دلافروز
پروا نکند سوخته پروانهی ما را...
#شرف_تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آراسته آیینِ غمت خانهی ما را
ای باد! پریشان مکن آن سلسلهی زلف
زاین بیش مرنجان دل دیوانهی ما را
از دولت سودای تو افسانهی شهریم
کس نیست که گوید به تو افسانهی ما را
این طرح که غم در دل ویران من افکند
در هم شکند کلبهی ویرانهی ما را
از خون جگر شد قدحِ دیده لبالب
ای شوخ! ببین ساغر و پیمانهی ما را
از بختِ سیه بین که بشد عمر و نیفروخت
یک شب مَهِ رخسار تو کاشانهی ما را
«رامی!» چه توان کرد؟ که آن شمع دلافروز
پروا نکند سوخته پروانهی ما را...
#شرف_تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
#مخمور
چشم تر ، بیمارتر ، در کوی جانانم هنوز ....
آه ...در، درالشفا ، محتاج درمانم هنوز ،
در نهانم اتش است و در عیانم روی زرد ،
سر به تاریکی نهادم. ، زار وگریانم هنوز ،
هرکجا دل زخم گردید از نمک انباشتیم ....
کس چه داند حال ما ؟ در سوز و سوزانم هنوز ،
اتش او تا چه ارد بر دل و بر جان ما ؟
چیست عشقم بد شمارد مات و حیرانم هنوز ،
تا به کی صورت نهیم بر استان کوی دوست ؟
در سجودم روز وشب ، گریان و نالانم هنوز ،
مست از بی طالعی ، مخمور جانان گشته ایم ..
یار کو ؟ جانان کجا رفت ؟ سخت ویرانم هنوز ،
بار دردم بر نمی تابد .... ز دستان قلم ...
با چنین نازکدلی در عهد و پیمانم هنوز ،
عاشقی و عشق را در پرده نتوان داشتن ...
عشق و این بی نسبتی ؟ در پرده پنهانم هنوز ،
دیده پر اشک و زبان خاموش و در دل ذکر او ..
تشنه ی دیدارو لیکن در بیابانم هنوز ،
حیف از گم کرده ام دیگر نمی یابم نشان ..
#راحمم ، با چشم تر ، در کوی جانانم هنوز ،
#راحم_تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
#مخمور
چشم تر ، بیمارتر ، در کوی جانانم هنوز ....
آه ...در، درالشفا ، محتاج درمانم هنوز ،
در نهانم اتش است و در عیانم روی زرد ،
سر به تاریکی نهادم. ، زار وگریانم هنوز ،
هرکجا دل زخم گردید از نمک انباشتیم ....
کس چه داند حال ما ؟ در سوز و سوزانم هنوز ،
اتش او تا چه ارد بر دل و بر جان ما ؟
چیست عشقم بد شمارد مات و حیرانم هنوز ،
تا به کی صورت نهیم بر استان کوی دوست ؟
در سجودم روز وشب ، گریان و نالانم هنوز ،
مست از بی طالعی ، مخمور جانان گشته ایم ..
یار کو ؟ جانان کجا رفت ؟ سخت ویرانم هنوز ،
بار دردم بر نمی تابد .... ز دستان قلم ...
با چنین نازکدلی در عهد و پیمانم هنوز ،
عاشقی و عشق را در پرده نتوان داشتن ...
عشق و این بی نسبتی ؟ در پرده پنهانم هنوز ،
دیده پر اشک و زبان خاموش و در دل ذکر او ..
تشنه ی دیدارو لیکن در بیابانم هنوز ،
حیف از گم کرده ام دیگر نمی یابم نشان ..
#راحمم ، با چشم تر ، در کوی جانانم هنوز ،
#راحم_تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بدون عشق؛
تمام عبادت ها، تنها یک عادتاند.
تمام رقصیدن ها، تنها یک نرمش اند.
و تمام موسیقی ها، سر و صدایی بیش نیستند.
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تمام عبادت ها، تنها یک عادتاند.
تمام رقصیدن ها، تنها یک نرمش اند.
و تمام موسیقی ها، سر و صدایی بیش نیستند.
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از زمانی که باورت کردم،
به خودم حسّ بهتری دارم
در سرَم آرزوی آزادی،
توی قلبم کبوتری دارم
ذرّههایم تبلوُرِ اعجاز
آسمانم ستارهباران است
حبس شو در میانِ آغوشم
که هوای مُعطّری دارم
حال و روزم دوباره موزون است،
منطقِ نانوشتههایم باش
گرچه آلودهی غزلهایم،
گرچه دستانِ جوهری دارم
زخم از عشقِ تو دلانگیز است،
گریه از دردِ تو اهورایی
من پذیرفتهام در این رویا،
هممسیرِ ستمگری دارم
بوسههای نفسنفسزدهات،
روی لبهای تشنه جان دادند
حل نشو در نگاه ویرانم،
من خیالاتِ دیگری دارم...
#صنم_نافع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به خودم حسّ بهتری دارم
در سرَم آرزوی آزادی،
توی قلبم کبوتری دارم
ذرّههایم تبلوُرِ اعجاز
آسمانم ستارهباران است
حبس شو در میانِ آغوشم
که هوای مُعطّری دارم
حال و روزم دوباره موزون است،
منطقِ نانوشتههایم باش
گرچه آلودهی غزلهایم،
گرچه دستانِ جوهری دارم
زخم از عشقِ تو دلانگیز است،
گریه از دردِ تو اهورایی
من پذیرفتهام در این رویا،
هممسیرِ ستمگری دارم
بوسههای نفسنفسزدهات،
روی لبهای تشنه جان دادند
حل نشو در نگاه ویرانم،
من خیالاتِ دیگری دارم...
#صنم_نافع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
میان هر غزل با خاطراتت همنشینم من
به یادت گاه می رقصم دمی اندوهگینم من
نشانی از تو دارد بیت بیت دفتر قلبم
نباشی همچو یک انگشتریِّ بی نگینم من
میان این همه شیرین من آن فرهاد مجنونم
تو آن لیلای طرلانی تو را بر می گزینم من
به عشقی که نمیدانم سرانجامش چه خواهد شد
وفادارم چنانکه لایق صد آفرینم من
تو آیا عاشقی مثل من بیدل؟ خدا داند !
در این ابهام، سر در گم، پر از شک و یقینم من
تمام آرزویم شد که باشم مالک قلبت
نبودم اوّلین، می دانم امّا آخرینم من
#حامد_بیدل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به یادت گاه می رقصم دمی اندوهگینم من
نشانی از تو دارد بیت بیت دفتر قلبم
نباشی همچو یک انگشتریِّ بی نگینم من
میان این همه شیرین من آن فرهاد مجنونم
تو آن لیلای طرلانی تو را بر می گزینم من
به عشقی که نمیدانم سرانجامش چه خواهد شد
وفادارم چنانکه لایق صد آفرینم من
تو آیا عاشقی مثل من بیدل؟ خدا داند !
در این ابهام، سر در گم، پر از شک و یقینم من
تمام آرزویم شد که باشم مالک قلبت
نبودم اوّلین، می دانم امّا آخرینم من
#حامد_بیدل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مثلا
چقدر خوب می شود
پیش بیایی
و با همان لبخند ماه گون
بغلم کنی
با مرهم شانه
از اندوه بی شمارم بکاهی
میهمانم کنی
به پیکی شراب سرخ بوسه
از جام لبانت
مرا گرم به خودت بفشاری
چقدر خوب می شود
در این عصر دلگیر پاییز
بیایی
مرا به سوی بهشت
آغوشت رهنمون نمایی
تا دلتنگی درد فراق
خاطرم را ترک گوید
#امیر_عباس_خالق_وردی
#عصرتون_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چقدر خوب می شود
پیش بیایی
و با همان لبخند ماه گون
بغلم کنی
با مرهم شانه
از اندوه بی شمارم بکاهی
میهمانم کنی
به پیکی شراب سرخ بوسه
از جام لبانت
مرا گرم به خودت بفشاری
چقدر خوب می شود
در این عصر دلگیر پاییز
بیایی
مرا به سوی بهشت
آغوشت رهنمون نمایی
تا دلتنگی درد فراق
خاطرم را ترک گوید
#امیر_عباس_خالق_وردی
#عصرتون_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بہ روحِ روح
ڪہ جُز بہ انگشتِ تُو
سبز نمےشود،
جسمِ جسم
از دلواپسےهاے زنانہاَت
شعلہوَر مےشود.
حال در این آنِ موعود
سَلّانہ سَلّانہ
از انحناے اندامت
تا اجزاے لطیفِ روحِ تُو
عزیمت مےڪُنَم
وَ از تڪلُّمِ گیسوت
شعرے ببافم وُ
پروانہاے را ناگفتہ
مونسِ یاسها ڪُنَم...!
#آرش_شاهری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ڪہ جُز بہ انگشتِ تُو
سبز نمےشود،
جسمِ جسم
از دلواپسےهاے زنانہاَت
شعلہوَر مےشود.
حال در این آنِ موعود
سَلّانہ سَلّانہ
از انحناے اندامت
تا اجزاے لطیفِ روحِ تُو
عزیمت مےڪُنَم
وَ از تڪلُّمِ گیسوت
شعرے ببافم وُ
پروانہاے را ناگفتہ
مونسِ یاسها ڪُنَم...!
#آرش_شاهری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مینویسم برای روزهای
بی تو بودن
نقش خاطرات را
در دریچه ی
قلبم دفن می کنم
نگاهم را به جاده ای
بی انتها می دوزم
احساس شکفته شده ام را
تا ابد نگه می دارم
خورشید به حرمت
قلب عاشقم
به تابیدن در می آید
گلبرگهای یاس
از بین گیسوانم
به گرمای عشق
با دستهایم
شانه می خورد
قلبم به نیت
تمام نیلوفران ابی
برای احساسم می تپد
غروب با طلوع چشمان من
در قلب جهان نمایان می شود
تا همه بدانند ،
دختر سرزمین عاشقی
سحرگاه چشم می گشاید
با شعر بودن
با شعر عشق...
#ثریا_شجاعی_اصل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بی تو بودن
نقش خاطرات را
در دریچه ی
قلبم دفن می کنم
نگاهم را به جاده ای
بی انتها می دوزم
احساس شکفته شده ام را
تا ابد نگه می دارم
خورشید به حرمت
قلب عاشقم
به تابیدن در می آید
گلبرگهای یاس
از بین گیسوانم
به گرمای عشق
با دستهایم
شانه می خورد
قلبم به نیت
تمام نیلوفران ابی
برای احساسم می تپد
غروب با طلوع چشمان من
در قلب جهان نمایان می شود
تا همه بدانند ،
دختر سرزمین عاشقی
سحرگاه چشم می گشاید
با شعر بودن
با شعر عشق...
#ثریا_شجاعی_اصل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از شوق تو مجنونم و از عشق تو لبریز
آن خندهی تو، کشته جهان را و مرا نیز
در بند تو بودن چقدَر حال عجیبیست
سربازِ اسیرم به دلِ لشکر چنگیز!
حتماً که نباید به کَفَت دشنه ببینیم!
آن غمزهی چشمان تو چون خنجر خونریز
مشروط مرا خواستهای؟ هرچه تو گویی
ستّارتر از من چه کسی هست به تبریز؟!
ای وای بر احوال من آندَم که نباشی
ای وای به دلباختگان در مَه پاییز
یکچند کنارم بنِشین و سخنی گو
تا کِیف کنم از لب و دندان شکرریز...
#حمیدرضا_منصورزاده
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آن خندهی تو، کشته جهان را و مرا نیز
در بند تو بودن چقدَر حال عجیبیست
سربازِ اسیرم به دلِ لشکر چنگیز!
حتماً که نباید به کَفَت دشنه ببینیم!
آن غمزهی چشمان تو چون خنجر خونریز
مشروط مرا خواستهای؟ هرچه تو گویی
ستّارتر از من چه کسی هست به تبریز؟!
ای وای بر احوال من آندَم که نباشی
ای وای به دلباختگان در مَه پاییز
یکچند کنارم بنِشین و سخنی گو
تا کِیف کنم از لب و دندان شکرریز...
#حمیدرضا_منصورزاده
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀