دلتنگ تو هستم که دلم کرده هوایت
شک نیست، مرا میکشد این درد نهایت
تا چند لب پنجره ها کز کنم از غم
با پنجره ها از تو کنم حرف و حکایت
هی باخود وبا این دل تنگم بزنم حرف
خالی شود از غصه به دل یکسره جایت
ای کاش که این حنجره خاموش بماند
فریاد سکوتم برسد تا به صدایت
با خنده بریدی دل و با گریه دویدم
گفتی به من خسته همین است سزایت
دیوار به دیوار فقط کوچه ی بن بست
از دست من مست ببین کرده جدایت
امشب به تو از درد دلم گفتمت ای عشق
لب با تو ولی باز نکردم به شکایت
تا زنده ام امروز بیا باش ، که فردا
یک مشت فقط خاطره مانده است برایت
#نسرین_حسینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شک نیست، مرا میکشد این درد نهایت
تا چند لب پنجره ها کز کنم از غم
با پنجره ها از تو کنم حرف و حکایت
هی باخود وبا این دل تنگم بزنم حرف
خالی شود از غصه به دل یکسره جایت
ای کاش که این حنجره خاموش بماند
فریاد سکوتم برسد تا به صدایت
با خنده بریدی دل و با گریه دویدم
گفتی به من خسته همین است سزایت
دیوار به دیوار فقط کوچه ی بن بست
از دست من مست ببین کرده جدایت
امشب به تو از درد دلم گفتمت ای عشق
لب با تو ولی باز نکردم به شکایت
تا زنده ام امروز بیا باش ، که فردا
یک مشت فقط خاطره مانده است برایت
#نسرین_حسینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
زلف و رخسارِ تو ره بر دلِ بیتاب زنند
رهزنان قافله را در شبِ مهتاب زنند
شکوهای نیست زِ طوفان حوادث ما را
دل به دریازدگان خنده به سیلاب زنند!
#رهی_معیری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
رهزنان قافله را در شبِ مهتاب زنند
شکوهای نیست زِ طوفان حوادث ما را
دل به دریازدگان خنده به سیلاب زنند!
#رهی_معیری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دیرگاهیست
که زمین از چرخش ایستاده
نه عاشقانه ایی
نه چشمان منتظری
و نه حتی توهمی برای عشق
براستی چه بر سر این کره ی خاکی آمده؟
کجاست آن پرتوهای خورشید ؟
که تا عمق پیرامون وجودمان را از تاریکی برهاند
و یا شاید آب کند
یخ زدگی های لبهای بی روح
و سردِ وجودمان را
کجاست آن مهتابِ سخاوتمند؟
آنگاه که در حوض حیات خانه موج میزند
و سمفونی لبخند را می نوازد
و گویا تاریکی و ظلمت شب را به سُخره گرفته
چه پایانِ شومی در انتظار است
خداوندا دردهایمان را التیام ببخش
#محمدرضا_رحیمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که زمین از چرخش ایستاده
نه عاشقانه ایی
نه چشمان منتظری
و نه حتی توهمی برای عشق
براستی چه بر سر این کره ی خاکی آمده؟
کجاست آن پرتوهای خورشید ؟
که تا عمق پیرامون وجودمان را از تاریکی برهاند
و یا شاید آب کند
یخ زدگی های لبهای بی روح
و سردِ وجودمان را
کجاست آن مهتابِ سخاوتمند؟
آنگاه که در حوض حیات خانه موج میزند
و سمفونی لبخند را می نوازد
و گویا تاریکی و ظلمت شب را به سُخره گرفته
چه پایانِ شومی در انتظار است
خداوندا دردهایمان را التیام ببخش
#محمدرضا_رحیمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
محمد کافرینش هست خاکش
هزاران آفرین بر جان پاکش
چراغ افروز چشم اهل بینش
طراز کارگاه آفرینش
ریاحین بخش باغ صبحگاهی
کلید مخزن گنج الهی
#نظامی
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هزاران آفرین بر جان پاکش
چراغ افروز چشم اهل بینش
طراز کارگاه آفرینش
ریاحین بخش باغ صبحگاهی
کلید مخزن گنج الهی
#نظامی
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از صبحهاے دور از تو نگویم
ڪه مانند است به شب ڪه
مانند است به اوجِ چلهے
زمستان ابدے جان
هر شب غمت در دل است و
عشقت در سر
و هر صبح عشقت در دل و
خاطرهات در سر
طلوع ڪن صبحم را
ڪه عمرےست بی خورشید
روزهایم شب می شود
و بی مهتاب شبهایم روز.........
#استادعلیسیدصالحی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ڪه مانند است به شب ڪه
مانند است به اوجِ چلهے
زمستان ابدے جان
هر شب غمت در دل است و
عشقت در سر
و هر صبح عشقت در دل و
خاطرهات در سر
طلوع ڪن صبحم را
ڪه عمرےست بی خورشید
روزهایم شب می شود
و بی مهتاب شبهایم روز.........
#استادعلیسیدصالحی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
جز نام تو هرگز نکنم باز لبم را
جز شهرت خوب تو نگویم لقبم را
خوب است که بی خواب ترین فرد زمینم
تا با غم عشق تو کنم صبح شبم را
بر حال خرابم تو اگر نسخه نپیچی
درمان که کند خستگی و درد و تبم را
ای دوست بیا و بده از گنج وجودت
اندازه دلتنگی من از طلبم را
خوشحالم از این روی که با عشق نمایم
تقدیم به تو این غزل منتخبم را
#تقی_شیرین_زاده
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
جز شهرت خوب تو نگویم لقبم را
خوب است که بی خواب ترین فرد زمینم
تا با غم عشق تو کنم صبح شبم را
بر حال خرابم تو اگر نسخه نپیچی
درمان که کند خستگی و درد و تبم را
ای دوست بیا و بده از گنج وجودت
اندازه دلتنگی من از طلبم را
خوشحالم از این روی که با عشق نمایم
تقدیم به تو این غزل منتخبم را
#تقی_شیرین_زاده
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ای عشق کجایی که کنم جان به فدایت
این گوهر بی مایه کنم فرش سرایت
بیهوده بُود عمر گران گر تو نباشی
جاوید شود آنکه بسوزد به قفایت
نی ناله کند از دل و آتش به دلم زد
زیرا که دمی چند بسوزد به هوایت
آنی که ندارد به دلش داغ تو چون گل
گل نیست همان به که بمیرد به عذایت
آن آب حیاتی که کند خاک به آدم
عشقست که بر خاک بشر کرد عنایت
ابری که کند گریه دما دم سببش جو
از آتش هجران تو کردست شکایت
از باده ی نابت به من ای عشق بنوشان
تا مست شوم مستی تو هست کفایت
در حسرت آنی که چو سیمرغ بسوزیم
ققنوس صفت زاده شویم باز برایت
آغاز جهان با تو و ختمش به تو باشد
بی عشق بمیری تو فلک هست سزایت
وقتست که اعجاز مسیحا بکنی عشق
ما را بکن آلوده به خود جان خدایت
#علی_سالارآباد
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
این گوهر بی مایه کنم فرش سرایت
بیهوده بُود عمر گران گر تو نباشی
جاوید شود آنکه بسوزد به قفایت
نی ناله کند از دل و آتش به دلم زد
زیرا که دمی چند بسوزد به هوایت
آنی که ندارد به دلش داغ تو چون گل
گل نیست همان به که بمیرد به عذایت
آن آب حیاتی که کند خاک به آدم
عشقست که بر خاک بشر کرد عنایت
ابری که کند گریه دما دم سببش جو
از آتش هجران تو کردست شکایت
از باده ی نابت به من ای عشق بنوشان
تا مست شوم مستی تو هست کفایت
در حسرت آنی که چو سیمرغ بسوزیم
ققنوس صفت زاده شویم باز برایت
آغاز جهان با تو و ختمش به تو باشد
بی عشق بمیری تو فلک هست سزایت
وقتست که اعجاز مسیحا بکنی عشق
ما را بکن آلوده به خود جان خدایت
#علی_سالارآباد
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من به این معروفم که بد عاشق میشم
تو که میدونستی
چرا موندی پیشم؟ ..
شادمهر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تو که میدونستی
چرا موندی پیشم؟ ..
شادمهر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هِی رها میشوم و باز گرفتار خودم
همه از دشمن خود خسته ، من از یار خودم !
کیست با این منِ دنیازده ، همراز شود ؟
غیر از آیینه کسی نیست سزاوار خودم
مثل یک عقربهی کوچک بیخواب شدم
میروم هر شب و هر روز به دیدار خودم
عشق فهمید بعید است مقیّد شدنم
که مرا زود فرستاد پیِ کار خودم !
#محمد_مهدی_نورقربانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
همه از دشمن خود خسته ، من از یار خودم !
کیست با این منِ دنیازده ، همراز شود ؟
غیر از آیینه کسی نیست سزاوار خودم
مثل یک عقربهی کوچک بیخواب شدم
میروم هر شب و هر روز به دیدار خودم
عشق فهمید بعید است مقیّد شدنم
که مرا زود فرستاد پیِ کار خودم !
#محمد_مهدی_نورقربانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ای بازی زیبای لبت بسته زبان را
زیبایی تو کرده فنا فنّ بیان را
ای آمدنت مبدا تاریخ تغزُل
تاخیر تو بر هم زده تنظیم زمان را
نقل است که در روز ازل مجمع لالان
گفتار تو را دیده و بستند زبان را !
عشق تو چه دردی است که در منظر عاشق
از تاب و تب انداخته حتی سرطان را
کافی است به مسجد بروی تا که مشایخ
با شوق تو از نیمه بگویند اذان را
روحم به تو صد نامه نوشت و نفرستاد
ترسید که دیوانه کنی نامه رسان را
خورشید هم از چشم سیاه تو می افتد
هر روز اگر طی نکند عرض جهان را
یک عمر دویدند و به جایی نرسیدند
آنانکه به دستت نسپردند عنان را
بر عکس تو می گریم اگر با تو نباشم
تا خیس کنم حداقل نقش جهان را !
#غلامرضا_طریقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ای بازی زیبای لبت بسته زبان را
زیبایی تو کرده فنا فنّ بیان را
ای آمدنت مبدا تاریخ تغزُل
تاخیر تو بر هم زده تنظیم زمان را
نقل است که در روز ازل مجمع لالان
گفتار تو را دیده و بستند زبان را !
عشق تو چه دردی است که در منظر عاشق
از تاب و تب انداخته حتی سرطان را
کافی است به مسجد بروی تا که مشایخ
با شوق تو از نیمه بگویند اذان را
روحم به تو صد نامه نوشت و نفرستاد
ترسید که دیوانه کنی نامه رسان را
خورشید هم از چشم سیاه تو می افتد
هر روز اگر طی نکند عرض جهان را
یک عمر دویدند و به جایی نرسیدند
آنانکه به دستت نسپردند عنان را
بر عکس تو می گریم اگر با تو نباشم
تا خیس کنم حداقل نقش جهان را !
#غلامرضا_طریقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کم به دست آوردمت، افزون ولی انگاشتم
بیش از اینها از دعای خود توقع داشتم
بید مجنون کاشتم، فکر تو بودم، خشک شد
زرد میشد مطمئناً کاج اگر میکاشتم
#کاظم_بهمنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بیش از اینها از دعای خود توقع داشتم
بید مجنون کاشتم، فکر تو بودم، خشک شد
زرد میشد مطمئناً کاج اگر میکاشتم
#کاظم_بهمنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
واژه ها
در لمس عریان نگاهت
طلایی تر از #آفتاب_تابستان
می درخشند
قافیه ها بر بام غزلها
کنار #جاده_انتظار
یکی یکی
کنار ردیفها
پیاده می شوند،
دست در دست هم
شعر می شوند و
#غربت_جمعه را
شرمنده می کنند!
اشعار تبدارم را حس می کنی؟
تراوش واژه هایم
کنار #جادهٔ رؤیا
روی #جدول_هایی می چکد
که حل نمی شوند!
بیاوُ
شعر هایم را آواز کن
نگذار
#بوسه_های_شعر از دهان بیفتد.
#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در لمس عریان نگاهت
طلایی تر از #آفتاب_تابستان
می درخشند
قافیه ها بر بام غزلها
کنار #جاده_انتظار
یکی یکی
کنار ردیفها
پیاده می شوند،
دست در دست هم
شعر می شوند و
#غربت_جمعه را
شرمنده می کنند!
اشعار تبدارم را حس می کنی؟
تراوش واژه هایم
کنار #جادهٔ رؤیا
روی #جدول_هایی می چکد
که حل نمی شوند!
بیاوُ
شعر هایم را آواز کن
نگذار
#بوسه_های_شعر از دهان بیفتد.
#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از شنبه تا پنجشنبه
روز شماری میکنم که جمعه از راه برسد
تا جای خالی تورا
در آغوش بگیرم و تمام ِ
تلخی های هفته را در آغوش خیالی تو
نجوا کنم
و بار اندوه نبودنت را
به آغاز هفته ایی دیگر برسانم
و شاید
این تنها تکرار ِ شیرین دلتنگی ست
که سالهاست در قلبم
بسان قدیسان پرستیدنیست
نمیدانم این ابدیت خواستن و نبودن را چه بنامم که هر لحظه
دلتنگ تر از لحظه ء قبل هستم
و امیدوار تر به آینده مینگرم ...!!
#پارس
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
روز شماری میکنم که جمعه از راه برسد
تا جای خالی تورا
در آغوش بگیرم و تمام ِ
تلخی های هفته را در آغوش خیالی تو
نجوا کنم
و بار اندوه نبودنت را
به آغاز هفته ایی دیگر برسانم
و شاید
این تنها تکرار ِ شیرین دلتنگی ست
که سالهاست در قلبم
بسان قدیسان پرستیدنیست
نمیدانم این ابدیت خواستن و نبودن را چه بنامم که هر لحظه
دلتنگ تر از لحظه ء قبل هستم
و امیدوار تر به آینده مینگرم ...!!
#پارس
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خورشیدم وشهاب قبولم نمی کند
سیمرغم وعقاب قبولم نمی کند
عریان ترم زشیشه ومطلوب سنگسار
این شهر بی نقاب قبولم نمی کند
ای روح بی قرار،چه باطالعت گذشت؟
عکسی شدم که قاب قبولم نمی کند
این چندمین شب است که بیدارمانده ام
آن گونه ام که خواب قبولم نمی کند
بی تاب ازتوگفتنم،آوخ که قرن هاست
آن لحظه های ناب قبولم نمی کند
گفتم که با خیال ،دلی خوش کنم ولی
با این عطش ،سراب قبولم نمی کند
بی سایه ترزخویش ،حضوری ندیده ام
حق داردآفتاب قبولم نمی کند
#محمدعلی_بهمنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سیمرغم وعقاب قبولم نمی کند
عریان ترم زشیشه ومطلوب سنگسار
این شهر بی نقاب قبولم نمی کند
ای روح بی قرار،چه باطالعت گذشت؟
عکسی شدم که قاب قبولم نمی کند
این چندمین شب است که بیدارمانده ام
آن گونه ام که خواب قبولم نمی کند
بی تاب ازتوگفتنم،آوخ که قرن هاست
آن لحظه های ناب قبولم نمی کند
گفتم که با خیال ،دلی خوش کنم ولی
با این عطش ،سراب قبولم نمی کند
بی سایه ترزخویش ،حضوری ندیده ام
حق داردآفتاب قبولم نمی کند
#محمدعلی_بهمنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
میانِ این همہ
شعرِ شڪستہ
واژہ ها بہ خون نشسته
عُمرے بہ فنا رفته
قایقِ مردے بہ گِل نشسته
میانِ ڪوچہ هاے بے قراری
چشمے بہ اشڪ
شدہ شسته
انگار عُمرے دویدہ
بہ جاے نرسیده
از همہ ڪَس رمیده
جا ماندہ میانِ
غبار زندگی
خستہ شدہ از
این جا ماندگی
شانہ هایش بہ هوای
سَرے شدہ درمانده
گویے بہ جز غم
چیزے نماندہ
ڪویرِ دشتِ جانش
بے انتها
ماندہ بہ انتظارِ
باد صبا
در این گیر و دار
آفتاب و باران
جانش شدہ به
چشمانے سراب
روییدہ نیلوفر غم
بر برڪهء شب این مرد
بوسیدہ بہ درد
قلم در دست
نوشتہ بہ خِشتِ جان
شعرے بہ بلنداے
درد ....
درے بہ قامت این مرد
#سیامڪ_جعفرے
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شعرِ شڪستہ
واژہ ها بہ خون نشسته
عُمرے بہ فنا رفته
قایقِ مردے بہ گِل نشسته
میانِ ڪوچہ هاے بے قراری
چشمے بہ اشڪ
شدہ شسته
انگار عُمرے دویدہ
بہ جاے نرسیده
از همہ ڪَس رمیده
جا ماندہ میانِ
غبار زندگی
خستہ شدہ از
این جا ماندگی
شانہ هایش بہ هوای
سَرے شدہ درمانده
گویے بہ جز غم
چیزے نماندہ
ڪویرِ دشتِ جانش
بے انتها
ماندہ بہ انتظارِ
باد صبا
در این گیر و دار
آفتاب و باران
جانش شدہ به
چشمانے سراب
روییدہ نیلوفر غم
بر برڪهء شب این مرد
بوسیدہ بہ درد
قلم در دست
نوشتہ بہ خِشتِ جان
شعرے بہ بلنداے
درد ....
درے بہ قامت این مرد
#سیامڪ_جعفرے
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
احوال تو با غیر رسیده است به گوشم
در باخبری غصه کم از بی خبری نیست
#محمد_عزیزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در باخبری غصه کم از بی خبری نیست
#محمد_عزیزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گر نداند دوست قدرم میروم زودش ز دست
در سبکروحی کم از رنگ حنایی نیستم
#طالب_آملی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در سبکروحی کم از رنگ حنایی نیستم
#طالب_آملی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀