💖کافه شعر💖
2.45K subscribers
4.31K photos
2.88K videos
11 files
978 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
وقتی به مرگ می‌اندیشم،
می‌بینم عجیب
زندگی چقدر محشر است،
خاصه موسمِ عاشقی

وقتی به زندگی می‌اندیشم،
می‌بینم عجیب
مرگ چه فرصت خوبی‌ست،
خاصه موسمِ خستگی

وقتی به خود می‌اندیشم
می‌بینم عجیب
آدمی چه موجودِ مغمومِ شریفی‌ست،
که گاهی حتّی
به تشبیهاتِ ساده‌ی خود شک می‌کند

از من بشنو!
تو به شک بیاندیش،
نه مرگ بی‌نظیر است و نه زندگی،
عجیب فقط خود تویی،
خاصه همین دقیقه
که تنها فرصت عاشقانه‌ی آدمی‌ست...

#سید_علی_صالحی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
در رهگذر باد چراغی که تراست
ترسم که: بمیرد از فراغی که تراست

بوی جگر سوخته عالم بگرفت
گر نشنیدی، زهی دماغی که تراست!

#رودکی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
خوش نیست ابتدای سخن با شکایتی
وقتی شکایت از تو ندارد نهایتی

من از کدام بند حکایت کنم چو نِی
وقتی تو بند بندِ کتابِ شکایتی

گم‌تر شود قدم به قدم راهِ مقصدم
ای کوکب امید! -خدا را- هدایتی

می‌سوزد از تَموزِ زمان، عشق بر سرش
نگْشایی اَر تو سایه‌ی چتر حمایتی

ای چشمت از طلوع سحر، استعاره‌ای
وَابْرویت از کمان افق‌ها، کنایتی

از حُسن تو، بهار طرب‌زا، نشانه‌ای
وز عشق من، خزان غم‌انگیز، آیتی

"یک قصّه بیش نیست غم عشق و" هر کسی
زاین قصّه می‌کند به زبانی، روایتی

وَر خواهی از روایت من باخبر شوی:
برق ستاره‌ایّ و شب بی‌نهایتی...

#حسین_منزوی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
دیشب از یاد تو تا صبح به خود پیچیدم
هرکجا خیره شدم روی ترا می دیدم

گاه در چشم تو از عشق نشان می جستم
گاهی از دامن پرچین تو گل می چیدم

دو سه باری ز تعجب تو به من خندیدی
من هم از خنده شیرین تو می خندیدم

هم از احوال پریشان خودم می گفتم
هم از اوضاع تو و حال دلت پرسیدم

تندرآسا ز سر درد، گهی غریدم
گاه چون ابرِ بهاری شدم و باریدم

با اشاره به لبت، حکمِ سکوتم دادی
تا که از جور فلک بر دل خود، نالیدم

تا نرنجی زمن خسته ی مایوس و نژند
دم فرو بسته، بساط گِله را برچیدم

از #وفا چون که ندیدم اثری فهمیدم
داشتم حق اگر از فاصله می ترسیدم

#کامبیز_فرقان_پرست


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
روده تنگ به یک نان تهی پرگردد
نعمت روی زمین پر نکند دیده تنگ

که شهوت آتشست از وی بپرهیز
بخود بر آتش دوزخ مکن تیز

#سعدی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اینکه گذر زمان دلتنگی ها و غم هایمان را حل میکند را باور کردیم ...
غافل از اینکه زمان بی رحمانه میگذرد
بدون اینکه درمان هیچ کدام از دردهایمان باشد ...
زمان تنها مُسَکنی‌ست تا ما زخم هایمان را یادمان برود و به آنها فکر نکنیم و دردشان را حس نکنیم ...
اما زخم ها با ما می‌مانند ...
و یک‌روز
یک جایی
ناگهان تیر میکشند و ما تازه میفهمیم که گذر زمان چه دروغ بزرگی بود که به خورد دلتنگی هایمان دادند ...

مسلم علادی

❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
.
یارب از عرفان مرا پیمانه‌ای سرشار ده
چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده

هر سر موی حواس من به راهی می‌رود
این پریشان سیر را در بزم وحدت بار ده

در دل تنگم ز داغ عشق شمعی برفروز
خانهٔ تن را چراغی از دل بیدار ده


#صائب_تبریزی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
به گوشم ناله اغیار دردآلود می آید
درین محفل زچوب بید بوی عود می آید

مگر بال و پر همت به فریادم رسد، ورنه
چه قطع راه شوق از پای خواب آلود می آید؟

زتمکین تو صبح محشر از جا برنمی خیزد
تو گر قامت بر افرازی قیامت زود می آید

نبیند مرگ تلخ عاشقان را هیچ سنگین دل!
هنوز از بیستون فریاد دردآلود می آید

که خود را بر دل ما خاکساران می زند یارب؟
که آه از سینه چون زنبور خاک آلود می آید

گهر بر صفحه آیینه خود را چون نگه دارد؟
عرق از چهره صافش به دامن زود می آید

اگر دل را سبک خواهی، به لب مهر خموشی زن
که دود دل برون زین روزن مسدود می آید

کسی کاینجا نشوید چهره از اشک پشیمانی
به صحرای جزا با روی گردآلود می آید

زحیرانی همان در وادی سرگشتگی محوم
اگر پیشانیم بر کعبه مقصود می آید

#صائب_تبریزی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
آن سو مرو این سو بیا ای گلبن خندان من
ای عقل عقل عقل من ای جان جان جان من

خواهم که شب تاری شود پنهان بیایم پیش تو
از روی تو روشن شود شب پیش رهبانان من

#مولانا


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
گر می فروش حاجت رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند

ساقی به جام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پربلا کند

حقا کز این غمان برسد مژده امان
گر سالکی به عهد امانت وفا کند

گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مکن به غیر که این‌ها خدا کند

در کارخانه‌ای که ره عقل و فضل نیست
فهم ضعیف رای فضولی چرا کند

مطرب بساز پرده که کس بی اجل نمرد
وان کو نه این ترانه سراید خطا کند

ما را که درد عشق و بلای خمار کشت
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند

جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت
عیسی دمی کجاست که احیای ما کند

#حافظ


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
تو شمع انجمنی یکزبان و یکدل شو
خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش

کمال دلبری و حسن در نظربازیست
به شیوه نظر از نادران دوران باش

خموش حافظ و از جور یار ناله مکن
تو را که گفت که در روی خوب حیران باش


#حافظ


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
‌چون شعله در دستان دشت پنبه گیرم
دستی بده، تا قبل افتادن بگیرم

تصمیم هایی مانده از دوران کبری
تصمیم دارم کلّ شان را من بگیرم!

گیرم کسی عشقش کشید و عاشقم شد
دیگر نباید حسّ سوء ظن بگیرم

من یوسف قرنم، زلیخا خاطرت تخت
این بار می‌خواهم خودم گردن بگیرم

یک روز قبل جشن یاد من بینداز
با میوه، چسب زخم هم حتما بگیرم

از لحظه‌ای که دست تو آلوده‌ام شد
در شهر می‌گردم که پیراهن بگیرم!

ای عشق! دستم را بگیر و حائلم باش
می ترسم از دامان اهریمن بگیرم

#اميد_صباغ_نو


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
یکی را دوست میدارم
معین
#معین
#یکی_را_دوست_میدارم

❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
میشود قلب مرا هم تو نگاهی بکنی
میشود از سر عادت تو صدایم بکنی

میشود صحبت تلخ،ورد زبانت نشود
میشود باز مرا عشق صدایم بکنی...!

#نادیاتوان


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
#مجذوب_تبریزی

یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد

 شعله تا سر گرم کار خویش شد
هر نیی شمع مزار خویش شد

 نی به آتش گفت کین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟

گفت آتش بی سبب نفروختم
دعوی بی معنیت را سوختم

زانکه می گفتی نی‌ام با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود

 مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
#هلالی_جغتایی

نمیتوان به تو شرح بلای هجران کرد
فتاده‌ام به بلایی که شرح نتوان کرد
جراحت دل ما بر طبیب ظاهر نیست
که تیر غمزه‌ی او هر چه کرد پنهان کرد


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
یک شب اگر من دور از آن گیسوی در هم اوفتم
بالین سودا زیر سر بر بستر غم اوفتم

چون در نگیرد سوز من با شمع رویش، دل ازان
رو سوی دیوار آورم، در شب به ماتم اوفتم

دامن چو صبح از مهر او زینسان که در خون می کشم
هر لحظه در صد موج خون زین چشم پر نم اوفتم

چون نقطه پیش خط نهد از خاک گندم گون رخش
زان دانه درد از بلا روزی چو آدم اوفتم

هر سو به جست و جوی او چون آب می گردم روان
در پای آن سرو سهی هر جا که یابم، اوفتم

با غمزه گو تا زان کمان تیری زند بر جان من
باشد به فتراک تو زان ابروی پر خم اوفتم

خواهم چو خسرو یک شبی افتم بدان مه در دچار
بسیار می خواهم، ولی از بخت بد کم اوفتم

امیرخسرو دهلوی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای شب منم [و] وصال جانان امشب
بگریخته از زمانه پنهان امشب

ما را به تو حاجت است می دان امشب
تعجیل مکن به صبح خندان امشب


#اوحدالدین_کرمانی


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀