دَِاَِسَِتَِاَِنَِڪَِدَِهَِ 💦
2.37K subscribers
568 photos
11 videos
489 files
703 links
دنـیـای داسـتـان صـکـصـی🙊
📍 #داستان
📍 #لز
📍 #گی
📍 #محارم
📍 #بیغیرتی
📍 #عاشقانه
📍 ُرد_سال
📍 #وویس_سکسی
📍 #محجبه
📍 #تصویری
📍 #چالش
#لف_دادن_خز_شده_بیصدا_کن‌_💞
Download Telegram
مادر زن جان
1402/02/16
#ماساژ #مادرزن

من ۴۵ سالمه و یه مادر زن کردنی ۶۵ ساله دارم
اونایی که اهلش هستن میدونن چیه …
یه بار زنگ زد و گفت لامپ خونمون خراب شده و حاجی نمیتونه تعویضش کنه
منم حدود ۱۰ صبح رفتم و دیدم بجز خودش کسی نیست
لامپ رو عوض کردم و گفت بشین چایی بیارم
خیلی وقته بود که دلم میخواست بخورمش
چایی رو که داشتم میخوردم اونم هی ران پاهاش رو با دستاش میمالید و گفت که خیلی پاهام درد میکنه
منم گفتم میخواین براتون بمالم؟
به خنده گفت نه ممنون
گفتم بزارید ماساژ بدم شاید بهتر شد
گفت آخه خسته میشید …
منم گفتم نه بابا خواهش میکنم و گفتم اتفاقا دوست دارم بمالمتون…
اونم گفت چی؟ گفتم منظورم اینه که خسته نمیشم
بهش گفتم رو مبل راحت ترید یا روی تخت
اونم روی مبل نشسته بود گفت فرقی نداره
منم گفتم پس برید روی تخت که راحت تر باشید
دستمو گذاشتم پشتش و مثلا کمکش کردم که بره روی تخت
دراز کشید روی تخت و منم گفتم یکم بیایید پایین تر و تا جایی که کف پاهاش از تخت بیرون اومد گفتم خوبه
اولش نشستم کنار تخت و یکم زانوهاشو ماساژ دادم
هی میگفت بسه دیگه خسته میشید منم گفتم تا ۳ ساعت دیگه میتونم بمالمتون
اینو که گفتم چشماشو بست
رفتم پایین پاهاش و کیرمو که سیخ شده بود از روی شلوار گذاشتم کف پاهاش و ساق و زانوش رو ماساژ میدادم
دو سه بار سعی کرد کف پاهاشو از روی کیرم برداره که بعد از چند ثانیه دوباره کیرمو از رو شلوارم فشار میدادم رو پاهاش
بعد بهش گفتم شما راحت بخوابید و من میمالم براتون
یه لحظه چشماشو باز کرد و دوباره بست
منم آهسته زیپ شلوارمو کشیدم پایین و کیرمو گذاشتم کف پاهاش ولی خب جوراب پوشیده بود
دوباره وقتی که کامل داغیه کیرمو حس کرد سعی میکرد پاهاشو کنار بکشه ولی من بعد از چند ثانیه دوباره کیرمو میچسبوندم به کف پاهاش
خلاصه چند بار هم گفت که بسه و دیگه لازم نیست
من بهش گفتم نیم ساعت دیگه چشماش بسته باشه پاهاش خیلی بهتر میشه
داشتم پاهاشو ماساژ میدادم و از لای جورابش کیرمو فرو کردم و چسبودنم به کف پاهاش و وقتی داغیه مستقیم کیرمو حس کرد دستاشو گذاشت رو صورتش و منم آهسته شلوارشو کشیدم پایین و از لای شورتش کص خوردنیشو دیدم که شورتش خیس شده بود
از کنار ساق پاهاش شروع کردم به لیس مالی تا رسیدم جلوی کصش
با دستام پاهاشو باز کردم و شورتشو کشیدم پایین و شروع کردم به لیس مالی کصش
بعد با دستام زور زدم و به پشت خوابوندمش و کونشو باز کردمو زبونمو تا ته فرو کردم داخل سوراخ کونش
بعدش کیرمو کردم تو کصش و تلمبه زدم و آبمو خالی کردم رو کونش
تو این مدت سکوت کامل بود و هیچکدوم حرف نزدیم
بعدش تمیزش کردم و بلند شدم و رفتم
الان یه هفته ازش خبر ندارم
چی میشه ؟…
نوشته: بینام




cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
کس مادرزنم اندازه قابلمه بود
1402/03/15
#مادرزن
سلام،

من علی هستم ۲۵ ساله از توابع سمنان این یک داستان نیست،یک خاطره هست،
حدود ۵ سال پیش عاشق یک دختری شدم و باهاش سه ساله ازدواج کردم،
خانمم ۱۵ ساله بود منم ۲۲ ساله،خلاصه کلام،شب اول عقد که شد بعد از اتمام مراسم مادرزنم گفت برید داخل اتاق باهم خلوت کنید و… منم تا حالا دستم به دختر نخورده بود و بشدت خجالتی و حشری بودم،رفتیم داخل اتاق و درو که مادرزنم بست و رفت ،منم بدون یک کلمه حرف بزنم،از شدت حشر زیاد سرم گیج رفت و پریدم رو خانمم و شروع کردم به خوردن صورتش،اصلا نفهمیدم چطور شد ،و خانمم آب شده بود از خجالت هیچی نمیگفت و هیچ کاری هم نمیکرد،خلاصه کلام پنج دقیقه نشده بود که در زدن،دیدم مادر زنم وارد اتاق شد و گفت بزار پنجره رو پرده بکشم دید داره و… ای واااااااااااااااای بر من،یعنی شاشیدم به خودم ،چون یه پنجره فوق بزرگ داشت از یک متری کف تا سقف رو به حیاط گویا کسی مارو دیده بود و به هر حال منو ترسوند، خانمم گفت نه کسی ندیده و…به هر حال دوباره چسبیدم و مکیدم خوردم گردنشو و… بعد از شام تا خود خود صبح گردنشو و لبشو خوردم بدون بخوابم،اونم فقط فقط بیدار بود و گاهی خواب بعضی وقتا دستمو میزاشتم رو کسش دستمو ورمیداشت و نمیذاشت گفت الان نه و زوده بچه دار بشیم …هی میگفتم بچه چیه بابا ،اصلا منظورش رو نمیفهمیدم،تا اینکه متوجه شدم از بس کم عقله و بچس خیال میکنه اگر بکنی بچه میشه،خلاصه،،اصلا یه بوس هم نکرد منو،اون شب،یکم راستش ناراحت شدم ولی گفتم بچس بیخیال اوضاع تا یک سال همینجوری تخمی بود و بشدت بد پا بود،اعصاب منم روز به روز سگی تر میشد از کارا و حرفا و منطق های احمقانش،، گفتم بزار جریانو به مادرزنم بگم،مادرزنم یک زن خوش استایل قد بلند هیکلی ممه تپل کونش یک متری عرضش هست،
بهش زنگ زدم گفتم میای بریم باغ یکم حرف بزنیم خصوصی؟ ولی معصومه(خانمم)نفهمه که قراره باهام بیایی،،خلاصه بهش فهموندم درباره مشکلات زندگیمه و اونم بشدت حساس بود و میترسید از طلاق تک دخترش،،،فوری گفت بریم، منم رفتم دنبالش و بردمش باغمون و اول دور درختا دوره زدیم و نحوه سکسمون گفتم و گفتم این اصلا نمیفهمه و… گفتم دست به سینه هاش میزنم دستمو پس میزنه و میگه درد میکنه و… البته به این راحتی که الان میگم نمیگفتم،دستام و پاهام میلرزید و صدام لرز داشت ولی کنترل میکردم خودمو،بعد از حدود نیم ساعت حرف زدن ،که قشنگ قشنگ رومون بهم باز شد اون از خاطرات جوانیش گفت برام منم سرپا گوش بودم، حشرم گرفته بود بد جور چون بشدت یهو دلم مادرزنمو خواست، گفتم خدایا به چه کلکی بدنشو ببینم حداقل سینشو ببینم،ای خدا،،
گفتم بیا بریم خونه باغ یه چایی چیزی بخوریم ،تا رفتیم من جلدی زانو به زانوش فیس تو فیس نشستم و بحث سینه رو مجدد کشیدم و گفتم ای بابا مال همه درد داره؟؟؟
گفت نه شاید تو بد میمالی،،اینجا بود که شیطان رفت تو جلدم و دلو زدم دریا و قلبم رو هزارتا میزد گفتم میشه رو شما امتحان کنم،گفت آره، کیرم تا میترکید دستم گذاشتم رو سینش از رو لباس ،چشام تار تار شده بود و گفت آروم بمال خوبه اینطوری،باورش سخته میدونم ولی بنده خدا قصد بد نداشت خیال کرد من واقعی بلد نیستم، گفتم گردنشو نمیزاره بخورم،دیگه پررو شده بودم ،اونم روسری رو باز کرد،گردنشو یک میک اروم زدم چه کیف وحشتناکی داشت،یه بوسم لپشو کردم،و دست گذاشتم رو سینش که دستمو کشید و دوزاریش افتاد و پا شد خودشو جمع کرد گفت پاشو بریم خونه من خیلی کار دارم،گفت باهاش حرف میزنم ،،،منم چیزی نگفتم و یک سال دیگه گذشت ،زنم درست شد ،،،مادرزنم تا منو میدید روسری میپوشید ،مانتو میپوشید گردنشو میپوشوند،،،بشدت تمام میدونست تو کفشم،،عمرا کنارم وایمیستاد چه برسه بشینه،،کم کم باز شل شد،منم باز پررو شدم،یه روز دیگه بهش زنگ زدم گفتم بیا خونمون باهم حرف بزنیم درباره زندگی و… پشت تلفن دائم تفره میرفت که زندگیتو کن و درست میشه و… خلاصه راضی شد ،زنم خونه نبود،اومد خونه ،نشست مجدد منم نشستم کنارش چادرش رو در نیاورد حتی،
منم با خودم گفتم ای داد کلکت کندس عمرا اگه بزاره بمالیش،،نا امید نا امید شدم،،
یهو تو چشمام زل زد و با خنده گفت تو خیلی شیطونی ها،،،بخدا شیطونو درس میدی،منم خندیدم گفتم واسه چی؟ گفت اره اره اره نمیدونی، اب دهنمو بزور قورت دادم،گفت خب بگو،من هیچی به عقلم نمی رسید،یه مشت دری وری گفتم از دعوای قبلی و… که حتی کوچکترین اهمیتی نداشت برام،فقط دنبال کشوندن مادرزنم تو خلوت گاه بودم،،،
اون دائم نگام میکرد و لبخند میزد و قشنگگگگگگگگ داشت تو نگاهش می گفت تو تو کف منی،،منم اینبار روم نشد،کاری کنم،، سه ماهی گذشت،،، یه روز همینجوری اتفاقی دنبال پمپ باد بودم ،از سرکارم اومدم خونه مادرزنه ببینم اونجا هست یا نه؟رفتم اتاقش دیدم پا تلوزیونه و شیطون کونی هی منو تحریک میکرد که برو برو بمال بمال،،،منم هی میگفتم ای کیر ای کیر .دست دادم و
پریسا ، مادر ساحل
1402/04/17
#مادرزن

چند روزیه که اینجا دارم داستانهای مربوط به مادرزنو میخونم و به نظرم اکثرشون تخیلی و رویاییه . واسه همین سعی کردم داستان خودم را تا جایی که حافظه ام اجازه میده با صداقت کامل بنویسم .
اما تجربه خودم … البته نه با مادرزنم بلکه با مادر دوست دخترم !
من ، امیر ، الان حدود ۴۲ سالمه ، مجردم ، بدنسازی کار میکنم و تجربه سکس با بیش از ده تا زن و دختر مختلف را داشته ام و بقول اکثرشون کیر خوبی دارم و خوش سایزه . مغازه دارم و مشتریام بیشتر خانومها هستند ، وضع مالیم بدک نیست و برای پارتنرهام خوب خرج میکنم و خوبم نتیجه داده ! . حدود ۴ سال پیش با یه زن ۳۰ ساله بنام ساحل آشنا شدم که معمولا با مادرش برای خرید میومد مغازم و از حرفاش متوجه شدم که با شوهرش مشکل داره ( کتکش میزد ، بدقیافه بود ، بهش پول نمیداد ، اهل قمار و رفیق بازی بود و … ) و میخواد با من رفاقت کنه . منم خیلی آروم و طی یک ماه ، باهاش صمیمی شدم و بعد از مدتی روابط جنسی گرمی بینمون برقرار شد و هنوزم با هم هستیم و با هیچکس عوضش نمیکنم ، چون دیوانه وار عاشقمه و عاشقشم . در ضمن هرگز از سکسی که سه سال پیش با مادرش داشتم خبردار نشده و از اون طرف هم مادرش -که تلاش میکنه تا رابطه ساحل رو با شوهرِ دیوثش درست کنه -نمیدونه با ساحل چه روابطی دارم .
… خوشبختانه ساحل برای انواع فانتزیهای سکسی پایه بود ؛ از سکس با محارم بگیر تا سکس کثیف و ضربدری و بی دی اس ام و … و از اونجایی که موقع سکس ، حرفای رکیک بینمون رد و بدل میشد ( مثل مادرتو گاییدم یا کیرم تو کس و کون مادرت … ) همینا باعث میشد این صحنه ها واقعا بیاد جلو چشام و بعداً در تنهایی هم بهش فکر میکردم و عملاً به سکس با مادرش علاقمند شدم . البته مادرش هم هربار میومد مغازم خیلی باهام گرم می گرفت ولی دلیلی بر تمایل به رابطه جنسی نبود . موقع هم آغوشی هام با ساحل ، به شوخی در مورد مادرش و مسائل خصوصی مربوط بهش سوال میکردم و متوجه شدم که این زن ۵۴ سالهٔ خوشگل که چاق تر و کوتاهتر از دخترش بود ، کلی به بدن خودش میرسه ، یائسه است و معمولا زیر لباسش شُرت نمیپوشه و سوتین نمیبنده ، گاهی اهل مشروب هم هست ، بی هیچ خجالتی جلو دختراش لخت میشه و حتی یه بار که با دوستاش مست بوده ، محض خنده ، سر بطری مشروبو مالیده به کوصش . پدرشون تو کیش مغازه داشت و دو هفته ای یکبار میومد تهران و از اونجایی که حدس میزدن با یه زن صیغه ای در کیش هم خونه بوده ، مامان و باباش در یه وضعیت شبیه طلاق اند و با باباشون مث غریبه ها رفتار میکنن ، همه اینا به نفع هدف شیطانی من کار میکرد ! … بله ، پریسا جونِ من یا بقول نوه هاش ، مامان پری ، همون چیزی بود که من میخواستم . اینم بگم که ساحل حاضر بود هر کاری برام بکنه و حتی یه بار موقع سکسمون گفت من کصکشی هم برات میکنم ، گفتم یعنی چی؟ گفت حاضرم از بین دوستام برات کس بیارم و بکنیش ! با اینکه میدونستم این کارو میکنه ، هرگز ازش نخواستم ، چون بعدش خودش دشمنم میشد و نمی خواستم از دستش بدم . بهرحال وقتی ازش خواستم چندتا عکس یواشکی از بدن لخت مامانش بگیره و به من نشون بده ، انجامش داد ؛ … سینه های نه چندان درشت ولی سرحال ، هاله های دور نوک پستوناش قهوه ای رنگ ، یه کم شکم ، پهلوهای تا حدی آویزون شده ، بازوها و رونهای تپل و کون گرد و سفید و «کُصش» که هرچند توی عکسها واضح نبود ولی میشد حدس زد چه محشری اونجا برپاست ! … بیچاره ساحل ، فکر میکرد بدن یه زن مسن رو نشونم داده و به عکسهای مامانش میخندید ، غافل از اینکه منِ روانی ، اتفاقاً عاشق همین بدن بودم و حتی هربار میخواستم با خود
ادامه سکس با مادرزن خوشگل بعد طلاق خانمم
1402/05/17
#مادرزن

سلام خدمت دوستان عزیز میخوام داستان سکس با مادرزن سابق که ۱۷ ام تیرماه سال ۱۴۰۲ باهاش برا بار سوم امسال انجام دادم برا دوستان تعریف کنم بعد جدایی من و خانم دیگه رابطه من و مادرزنم باهم قطع شد چون تو زمان متاهلی من با مادرزنم هفت سال رابطه مخفی داشتم و قشنگ تو هفت سال تا میتونستم دل سیر کوس و کونشو گاییدم بریم سراغ داستان امسال هم بعد یکسال تلاش کردن باز مخشو زدم باهاش تا الان سه بار سکس کردم هربار هم میاد مبگه اخرین باره و زیاد لذت نمیبره ولی جنده خانم انقدر تحریک میشه مثل زمان های قدیم دوستیمون تا ارضا نشه میگه سکس کنیم تا ارضا بشه من با مادرزنم قرار گداشتیم ماهی یکبار بیاد سکس کنیم منم بهش ماهانه بدم ولی هرماه وقتی پول و میگیره بعدش میخواد بهونه بیاره نیاد منم میگم یا پول بده یا به دخترت میگم پول گرفتی دیگه قبول میکنه میاد ۱۷ ام تیرماه قرار گداستیم رفتم دنبالش صبح ساعت شش به بهونه رفتن به دکتر بیمه تو بیمارستان بهونه میکنه از خونه میاد بیرون بیچاره پدرزنم و بچه هاش فکر میکنن میره بیمارستان دکتر ولی نمیدونن میاد با من سکس میکنه بریم ادامه داستان صبح ساعت شش اومد سرقرار یکم از کوچه اشون پابین تر سوار شد اولش فکر میکرد میریم سمت خونه بابام ولی وقتی دید راه دیگه ای رفتم شروع کرد غر زدن من نمیام نگه دار گفتم خوبه میدونی داریم میریم سکس کنیم نمیخوام به زور بکنمت که خونه پدرم خودت میگفتی استرس دارم میترسم بیان منم برا خودم آپارتمان اجاره کردم تا راحت سکس کنیم دیگه چیزی نگفت رسیدم اپارتمان تو خونه فوری لختش کردم البته خودش لباسهاشو در اورد منم لباسهای خودمو نکته ضعفش سینه هاشه مخصوصا نوک هردتاشو همزمان بخوری میک بزنی منم بلد چطوری بخورم تحریک بشه اول از سینه هاش شروع میکنم یکم سرپا سینه هاشو خوردم صداش در اومد رفت دراز کشید رو تشک منم روش دراز کشیدم بازوهاشو یکم خوردم خواستم کمبود کنم نذاشت لب رفتم باهاش کوسشم با دستم بازی میدادم ابش اومده بود بیرون لیز سده بود کوسش رفتم سمت سینه هاش شروع کردم خوردن سینه هاش صداش در اومد یکم خوردم گفت بلند شو بگا گفتم از کون یا کوس گفت فرقی نمیکنه فقط بگا منو منم چون بدجوری تو کف کونشم همیشه هم از کون میکردمش گفتم از کون میخوام بکنم ابم بار اول زیاده بریزم تو کونت گفت باشه فقط زود باش برگشت به شکم منم گوشتهای کونشو یکم خوردم وای چه کون بزرگی داره لامذهب تف زدم به سوراخ کونش باردومم باز تف کردم به سوراخ کونش گفت بسه زیاد تف نزن بعد کیر خودمم تف زدم خودش هم لای کونش و باز کرد منم کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش فشار دادم سرش رفت تو مادرزنم گفت ای ارومتر منم فشار دادم تا نصف رفت تو مادرزنم زهرا ای ای گفت من چندتا تلمبه زدم زود ریختم تو کونش زیاد هم ریختم‌ زهرا هم احساس کرد ریختم دیگه چیزی نگفت تا کیرم خوابید گفت دربیار کاغذ دستمالی به من بده منم حرفشو گوش دادم بعدش رفتم حمام کیرمو شستم اومدم پیشش یکم حرف زدیم گفتم بابا چرا لج میکنی نمیایی گفت حوصله ندارم والا من خودمم سکس دوستدارم و ماهی یکبار هم برام کمه داشتیم حرف میزدیم گفت بیا سینه هامو بخور کیرت شق بشه سکس کنیم من از جلو شدید میخوام منم سینه هاشو خوردم کیرم یکم شق شد به پشت دراز کشیدم مادرزنم زهرا اومد نشست رو کیرم کیرمو فرستاد تو کسش وای چقدر داغ و تنگ بود خودش بالا پایین میشد منم سینه هاشو میخوردم کوسش قشنگ اب انداخته بود لیز بود یکم بعد گفتم بیا پایین چهاردست و پا شو از عقب بذارم کوست قبول کرد زانو زد جلوم منم کیرمو فرستادم تو کسش وای چه لذتی میداد تلمبه میزدم که گفت ر
حسین و مادرزن
1402/05/22
#مادرزن

سلام خدمت سایت شهوانی من حسین هستم سن من 35 سال دارم من 6 سال ازدواج کردم این خاطره بر میگرده به سه سال قبل یک صبح تابستان که مادر زن من امده بود خونه ما خانوم من که اسمش رویا یک روز در میون صبح ها می‌رفت باشگاه از ساعت 8 میرفت تا 12ظهر من هم که سه سال بود تو کف مامان مهربان خودم مهین جون بودم یه نان بربری خریدم رفتم خونه در یواشکی باز کردم رفتم تو یواشکی در اتاق مهین جون باز کردم به سختی نگاه کردم دیدم خوابیده یه شلوار گشاد سفید پوشیده بود یه پیراهن نازک سفید که سوتین زرد رنگ معلوم بود یواش یواش یواش رفتم سمت مهین جون شلوار گشاد کوچولو کوچولو کشیدم پایین چون روی شکم خوابیده بود کون سفید مهین دیدم وای چه کونی نرم سفید گنده شورت پاش نبود شلوار تا نصف کشیدم پایین قشنگ کس صورتی رنگ دیدم شلوار شورتم کشیدم پایین به کیرم تف زدم هنوز خواب بود همین‌که کیر خورد به لای کون مهین جون از خواب بیدار شد گفت چیکار میکونی حیون من جای مادرت هستم گفتم مامان مهربان مهین جون سه سال که هوس کس نازت کردم زود تموم میکنم با اصرار من قبول کرد تو همون حالت گفت حسین فقط فقط فقط همین یک بار زود کارت تموم کن تا دخترم نیومده آبروم بره شروع کردم از کس کیرم رفت تو کس نرم داغ مهین دراورردم تف زدم دوباره کردم تو کس نرم داغ مهین داشتم تلمه میزدم مهین جون بادستاش چشم هایش را گفت بود من داشتم تلنبه میزدم اخ چه حالی داشتم میکردم که بهش گفتم مهین جون کون گشاد ت هم بکنم گفت نه من تو این 40 سال زندگیم به بابا سجاد کون ندادم حتی یک بار هم ندادم گفتم مهین جون پس بکی دادی انفدر گشاده گفت حسین به خدا این اولین آخرین باره که به بابا سجاد خیانت میکنم با اصرار من گفت اولین آخرین باره کیرم از کس مهین جون در آوردم تف زدم کیرم گذاشتم در سوراخ کون مامان مهربان مهین جون راست می‌گفت انقدر تنگ بود که بازور زیاد کردم تو کون مهین که گفت ای سوختم جر خوردم عوضی در بیار ای ای ای گفتم چرا دروغ میگی این کون گشاده که خلاصه اهمیت ندادم کون تنگ تلمبه میزدم میگفم کون خیلی گشاده از کس قشنگت هم گشاده تلمبه میزدم مهین جون گریه میکرد می‌گفت خدا لعنت کنه اخ اخ جرم دادی گفتم جون چه حالی میده کون گشادت هی تلمبه زدم چون در میواردم دیگه نمیزاش بکنم توکونش تلمبه زدنم تنتر شد داشت ابم میومد مثل دیونه هام تلمبه میزدم که ابم امود تو کون مهین گریه می کرد فحشم میداد کیرم کشیدم بیرون پاشدم لباسم پوشیدم گفتم مامان مهربان خودم مهین جون دست درد نکه عقده سه سال منو در اوردی گفت خفه شو چنان چکی زد تو گوشم که جای سه تا انگشت مهین رو صورتم موند از خونه زدم بیرون رسیدم سر کوچه رویا رو دیدم سلام علیکم کردم گفت کجا بودی گفتم برای مامان نون بردم گفت بیدارش که نکردی مامان تا 2 میخوابه گفتم نه خواب بود خداحافظی کردم رفتم مغازه شب که برگشتم خونه رویا تا منو دید گفت صورت چی شده دعوا کردی مامان مهین انگار هیچ اتفاقی صبح نیفتاده گفت تو مغازه صاحب کارش زده تو گوشش حسین جا مادر خوب کارت درست انجام بده مادر کتک نخوری دیگه از اون موقع تا حالا هیچ کاری بین ما انجام نشده دوستان دفعه بعد داستان خاله خانوم براتون مینویسم
نوشته: حسین




cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
دیدن سکس مادرزنم با دوستم در نخلستان
1402/06/20
#هیزی #مادرزن

با سلام خدمت دوستان شهوانی
خاطره ای رو که میخوام براتون بگم کاملا واقعی هست و عید پارسال اتفاق افتاده و اهل دروغ کصشعر و خیال بافی نیستم.
من امید ۲۶ساله اهل یکی از شهرهای غربی کشور حدود دوساله با زنم رویا ۲۱ سالشه ازدواج کردم و خیلی هم دوسش دارم و رویا پدرش رو چند سال پیش از دست داده و یه داداش از خودش کوچیکتر داره که ۱۶ سالشه و مادرش فرحناز ۴۲ ساله که خیلی مهربون و با شخصیت و خیلی شوخ طبع و پرحرفه و از اون زن هاییه که خونگرم و خیلی زود با آدما جور میشه دارای قیافه با نمک که با قد حدود ۱۷۰ و بدن سفید و‌بور و بدون مو و کون خوش فرم و سینه های توپ و موهای بلوند و ابروهای تتو زده تو دل هر مردی جا میشه و من تا چند ماه پیش اصلا رفتار مشکوکی ازش ندیده بودم و همش به فکر دوتا بچه و زندگیش بود و سعی میکرد جای خالی پدر رو احساس نکنن و واقعا اگه کاری هم کرده باشه من موردی ندیدم.
من قبل اینکه با زنم ازدواج کنم تو یکی از شرکت های عسلویه جوشکاری کار میکردم و یه دوست داشتم که حدود ۱۰ سالی از من بزرگتر بود که بچه همون منطقه بود به نام ابراهیم که متاهل بود و صاحب زن و بچه با قد حدود ۱۸۰ و هیکلی و تقریبا سیاه بود و خیلی با مرام و‌معرفت بود و من اونجا باهاش صمیمی شدم و‌چند باری خونش رفتم و اون به شهر ما میومد و کم‌کم رفت و‌آمد خانوادگی پیدا کردیم تا اینکه من ازدواج کردم و برای مراسم عقدم ابراهیم رو دعوت کردم و اونم خودش اومد و زن و بچش چون تو فصل امتحانات بود نتونسته بود بیاره و گفت برای عروسی میاردشون ابراهیم رو اینجا با خانواده زنم آشنا کردم و به مادر خانوم و‌خانومم معرفیش کردم و مادر خانومم هم گفت که امید خیلی از شما تعریف کرده و خیلی زود باهاش وارد بحث شد و من قبلش هم کلی ازش تعریف کرده بودم پیش خانواده خودم و زنم و تو مراسم عقد که اومد متوجه نگاههای زیر چشمیش به مادر خانومم شدم و از قبل تو عسلویه میدونستم که این دوست ما بعضی وقتا زیرابی هایی میره و تو اون مراسم هم مدام نگاهش دنبال مادر خانومم بود من هم زیاد توجه نمیکردم و تو جشن هم کلی کمک کرد و خلاصه خیلی زود خودمونی شد و خلاصه ما بعد چند ماه خواستیم عروسی کنیم که این بار ابراهیم با زن و بچه اومدن و چند روزی هم اونجا بودن و چون فامیل های پدریم از شهرهای دیگه اومده بودن خونه خودمون جا نداشت و‌برای اینکه راحت باشن اونارو فرستادم خونه مادر زنم و‌گفتم این چند روز اونجا باشن و تو این گیر و دار و‌کار و بار های قبل عروسی خیلی هم خودش و هم زنش تو‌کار ها بهمون کمک میکردن و من متوجه شدم که خیلی با فرحناز جون صمیمی شده و روز قبل عروسی من رفتم دنبال خانومم که برای مراسم حنا بندان ببرمش آرایشگاه و مادر خانومم گفت که منم میخوام برم آرایشگاه که به ابراهیم گفتم زحمتش رو بکشه و اونم از خدا خواسته قبول کرد و رسوندش و ما مراسم حنا بندان و روز بعد عروسی رو گرفتیم و تو عروسی باز هم گهگداری متوجه شدم که مادر خانومم چند باری با ابراهیم میگن و میخندن و حتی تو‌ رقص هم چند باری به هم نزدیک میشدن خلاصه عروسی تموم شد و‌ ابراهیم اینا برگشتن شهر خودشون که نزدیکی بوشهر بود و ما هم رفتیم سر خونه و زندگیمون و زندگی آروم و خوبی داشتیم و نزدیک مادر خانومم اینا خونه گرفتیم و مدام در ارتباط بودیم با هم و تو این حین متوجه این شدم که مادرزنم زیاد سرش تو‌گوشی هست و چند باری احوال ابراهیم و‌زن و بچه اش رو از من گرفت تا اینکه عید شد و ابراهیم مارو دعوت کرد که چند روزی بیاین جنوب و خوشحال میشم که بیاین چند روز تعطیلات رو اینجا بمونین و‌من هم با خانومم
سکس با مادرزن خوشگل بعد طلاق خانمم (2)
1402/07/02
#مادرزن

سلام خدمت دوستان سایت شهوانی من تا الان دوتا از سکسهای که با مادرزنم تا الان انجام دادم گذاشتم و این هم بار چهارم هست که تو تابستان سال ۱۴۰۲ با مادرزنم انجام دادم براتون مینویسم فقط سری سوم سکس با مادرزنم و نداشتم بخاطر اینکه سرم یه مدت شلوع بود زمان این سکسمون به هفتم شهریور سال ۱۴۰۲ هست قبل اونم هم من با مادرزنم ۱۷ مرداد سکس کرده بودم و طبق قراری که باهم گداشتیم ماهی یبار بیاد سکس کنیم منم بهش پول میدم مرداد که سکس کردیم بعد چند وقت گفتم شهریور کی میایی گفت فعلا نمیدونم منم تقویم و نگاه کردم بهس گفتم ۱۴ شهریور بیا که یک ماه میشه بخاطر اینم تاریخ سکسهامون یک ماه میکنیم که به بهونه دکتر صبح ساعت شش میاد بیرون میرم دنبالش خونه بهونه میکنه که هرماه باید برم دکتر معاینه کنه تا قندم بالا نره به جای دکتر میاد پیش من تا من براش کوس و کونشو سیر کنم بریم سراع داستان من بهش گفتم ۱۴ شهریور بیا اولش ناز میکزد بعد چند روز حرف زدن گفت باشه ۱۴ شهریور میام تا اینکه یک ده روز مونده بود برا اومدنش گفتم ۱۴ شهریور نمیام گفتم چرا باز شروع کردی بهونه اوردن که برگشت گفت زودتز میام من هنگ کردم خانم که میگفت سکس دوست ندارم زود زود بکنم الان چی شده داره یک هفته زودتر میاد بعد گفت هفتم شهریور میام منم از خدا خواسته قبول کردم قبلا گفته بود کاندوم خاردار بگیر منم کاندوم گرفتم گفتم بهش گفت نمیدونم هرطور راحتی میخوای بگیر اخلاقش طوریه که نمیخواد زیاد پیش من دستسو رو کنه قبل طلاق زنم که باهم رابطه داشتیم خیلی راحت ازم سکس میخواست میگفت این سری سکس میکنیم اینطوری منو بخور کوسو بخورم کونم اخرش بگا بریز توس ولی بعد طلاق که چهار سال جدا سدیم وباز تازه با هزارتا بدبختی مخشو زدم دوست شدیم دیگه زیاد دستشو رو نمیکنه ولی میدونم خیلی حشریه چون وقتی سکس میکنیم خانم روش باز میشه همه چی میخواد تو سکس من کاندوم گرفتم اون روز صبح ساعت شش رفتم دنبالش اومدیم خونه زود لخت شدیم من افتارم به جون ممه های بزرگش میخوردم اونم تحریک میشد ممه هاشو خوردم رفتم سمت کوسش کوسشم که خوردم برگشت به شکم کونش زد بیرون وای چه کون سفید و بزرگی داره مادرزنم گوشتهای کونشو خوردم بازی دادم گفتم لای کونتو باز کن باز کرد تف انداختم رو سوراخ کونش بعد شروع کردم یدونه انگشتمو تو کونش فرستادن تا اینکه انگشتم کامل تو کونش جا کردم شروع کردم عقب جلو کردن یکم که گذشت مادرزنم کونش گشاد شد برگشت گفت کافیه حالا کیرتو بذار منم کیرمو تف زدم گذاشتم دم سوراخ کونش با یه فشار نصف کیرم راحت رفت تو کونش فشاز دوم دادم تا ته گردم تو کونش گفت میدونی تا ته کردی تو کونم گفتم اره خوبه دیگه دوستداری گفت اره خیلی راحت رفت تو حال کردم درد نداشت مثل قبل بعد شروع کردم تو کونش تلمبه زدن که با چندتا تلمبه سنگین ریختم ته کونش مادرزنم اه اه میکرد میگفت زیاد ریختی حس میکنم کیرت تو کونم بزرگ میشه موقع ریختن بعد اینکه کامل ریختم تو کونش کیرمو در اوردم کنار هم دراز کشیدیم یه ده دقیقه بعد مادرزنم اومد روم دراز کشید و تحریک میکرد کیرم شق بشه وقتی دید کیرم شخ شده با دستش کیرمو فرستاد تو کوسش شروع کرد خودش و بالا پایین کردن منم داشتم همزمان نوک سینه هاشو یکجا میخوردم محکم میک میزدم کامل که کیرم شق شد بلند شد گفت کاندوم کو بیار بکشم رو کیرت کاندوم دادم بهش کشید رو کیرم باز نشست رو کیرم بالا پایین شدن انقدر خودشو بالا پایین کرد منم نوک سینه هاشو میخوردم خانم ارضا شد نبض کوسش قشنگ شروع کرد به زدن رو کیرم بعد اینکه ارضا شد یکم روم دراز کشید اومد پایین من از روبرو ت
همونی که خواستم شد
1402/08/30
#مادرزن

سلام دوستان من علیرضا هستم ۳۲ سالمه ۵ ساله که ازدواج کردم و قبل از ازدواج ۳ سال با همسرم دوست بودم
برای اینکه تصور داشته باشید مادر زنم ۴۴ سالشه حدودا و قد متوسط و اندامی توپر و خوب و قیافه ای نچرال و زیبای داره
شروع حسی که پیدا کردم نسبت به مادرزنم از اونجایی بود که در دوران دوستی مادر زنم هم از دوستیمون خیلی وقت بود با خبر بود و مادرزنم هم کلا یجوریه که معمولا آزاد لباس میپوشه و من از عکس هاو فیلم های که همسرم از مادرزنم میگرفت مثلا علی نگاه کن مامان با پرندمون چیکار میکنه .
من هم چون لباس هاش کمی لختی بود تحریک میشدم و فانتزی های تو ذهنم تشکیل میشد و باهاشون جق میزدم.
خلاصه که ازدواج کردیم و رفت و آمد هام تو خونشون باز شد
لباس های که مادر زنم جلو من میپوشه معمولا شلوار کمی کوتاه کشی و تنگ با تیشرت یا شلوارک، و من وقتی از جلوم رد میشه چشم با باسن زیبایش میوفته حشری میشم .
اوایل ازدواج تقریبا من یک روز در میان شام خونه مادرزنم بودم و هر روزی هم که می رسیدم خونه با هم روبوسی میکردیم تا اینکه یه شب موقع روبوسی لب هامون کمی نزدیک شد و گوشه لبم به لبش گرفت .
وای همونجا شق کردم به زور خودم و جمع و جور کردم بعد از خوردن شام به رخت خواب که رفتیم و انقدری که به مادرزنم فکر میکردم موقع سکس با همسرم فقط مادرزنم و تجسم میکردم و زود تر ارضا میشدم
تا اینکه باز گذشت و هر دفعه ای که رو بوسی میکردیم همش من سعی میکردم لب هامو نزدیک لب هاش کنم چند باری این اتفاق افتاد و از حالتی که بعدش داشت فکر میکردم که متوجه شده باشه و ترسیدم دیگه ادامه ندادم .
تا اینکه بعد چند باری رو بوسی کردم بدون دخالت خودم این اتفاق افتاد و یه لبخندی به من زد و رفت داخل آشپزخانه امروز هم گذشت و روز های بعد هم کم و بیش همین اتفاق افتاد و تا یه روزی که من باری انجام کار اداری نیاز به شناسنامه ی همسرم داشتم و همسرم خونه نبود، پدر زنم همکارش از ساعت ۷ تا ۵ غروبه
من هم صبح به مادرزنم زنگ زدم و گفت که بیدارم بیا
رسیدم و بعد از اینکه در و باز کرد باورم نمیشد لباس های که پوشیده بود واقعا من حشری کرد یه تاپ شلوار که نافش بیرون بود و فقط نوک سینه هاش و پوشونده بود
کمی خجالت کشیدم و سعی کردم زیاد نگاه نکنم سلام کردیم گفت برو تو اتاق همسرت پیدا کن من نتونستم ،
وارد اتاق که شدم مادر زنم رفت دستشویی و برگشت من شناسنامه رو پیدا کرده بودم گفتم پیدا کردم مامان با اجازت من رفتم که گفت صبر کن عشقم صورتم کثیف بود روبوسی نکردیم یه بوس بده داشتیم به هم نزدیک که می شدیم یهو صورتش و برگردوند از لبام بوسید خیلی سریع و من از تعجب خشکم زده بود و گفت از این بوسا بیشتر حال میده در حین ریلکسی
منم که خشکم زده بود نمیدونستم چیکار کنم دوتا خنده مصنوعی زدم و گفتم اره و خداحافظی کردم
منم که کلی سوال تو سرم میچرخید و کیرمم راست شده بود
سوار ماشین که شدم تاقت نیاوردم یه جا خلوت گیر اوردم زدم بغل با تصویر مادر زنم جق زدم انقدر حشری بودم که آبم هم پر فشار پاشید هم هیچی تهش نموند.
گذشت شب شد و خونه خودمون بودم تو فکرم بود در حالی که با همسرم پیام میدادم که یهو یه پیام از مادر زنم اومد
نوشته شده بود سلام عزیزم صبح از حرکتی که انجام دادم اگه ناراحت شدی منو ببخش منظوری توش نبود
من باز کردم نمیدونستم چی بنویسم در کمال بی عقلی نوشتم نه مامان اشکالی نداره به قول خودت از این بوسا بیشتر حال میده با استیکر چشمک
بعد اینکه ارسال شد مثل سگ پشیمون شدم که چه ضایعه بازی در اوردم
در جواب یه استیکر خنده فرستاد و نوشت اره روبوسی که میکردیم حس کردم از این بوسا دوس داری ، تهشم یه استیکر بوس فرستاده بود
منم از شق درد داشتم میمردم و باز نمیدونستم چی بنویسم براش یه استیکر بوس فرستادم
رفتم دستشویی یکی از عکس هاشو اوردم جق زدم باز هم از حشر زیادم ابم پر فشار زیاد بود
تا اینکه چند ماهی گذشت خانوادگی تصمیم گرفتن با فامیل های مادر زنم بریم شمال خونه مادر بزرگ همسرم
من بخاطر موقعیت شغلیم به همسرم گفتم تو با مامان اینا برو من دو روز بعد میام ، که همینطوری شد و رفتن من دو روز بعد به خاطر اینکه کاری نمونه دیگه همه کارامو انجام دادم تا برسم خونه شام بخورم و حموم ساعت شد ۱ حرکت که کردم ساعت حدود ۵ رسیدم شمال
خونه ی که توش بودیم یه حال داره و یه اتاق کوچیک
همه فک و فامیل ها تو حال خوابیده بودن اتاق هم برای خانواده ما فقط اندازه بود و وقتی رسیدم همه خواب بودن بجز همسرم و مادر زنم لباسامو عوض کردم و پشت همسرم دراز کشیدم بغل همسرم هم مادر زنم بود و انور شم پدرزنم یه نیم ساعتی گذشت منتظر بودم مادر زنم بخوابه یه شیطونی ریزی با همسرم داشته باشم که همسرمم خوابید ،
ادامه سکس با مادرزن بعد طلاق خانمم
1402/10/26
#طلاق #مادرزن

سلام خدمت دوستان شهوانی میخوام یکی دیگه از سکسهای که با مادرزنم ۱۷ دی ماه سال ۱۴۰۲ انجام دادم براتون تعریف کنم .
من و زهرا مادرزنم از اول سال باز باهم دوست شدیم و تا الان که دی ماه هست باهم رابطه مخفی داریم و سکس میکنیم از مهرماه هم دو هفته یبار شده سکسهامون تابستان ماهی یبار میومد بخاطر موقعیت خودش که تو داستانهای قبلی گفتم ولی از مهرماه رو مخش کار کردم دو هفته یبار بیاد اولس میگفت نه رو دلت میفته اینا اخر خودش هم نتونست یکماه تحمل کنه قبول کزد دو هفته یبار الان میاد قشنگ از کوس و کون میکنمش بریم سراع داستان چندروز قبل هماهنگ‌ شده بودیم که یکشنبه ۱۷ دی برم دنبالش بیارم خونه ام تا سکس کنیم صبح پیام دادم گفت نزدیک محل باش دخترم رفت سرکار بگم‌بیایی دنبالم یکم بعد گفت بمونه برا سه شنبه چون امروز دخترم زود میاد خونه دخترشم خانم سابق بنده بود گفتم نه نمیشه چون قرص خوردم سکس نکنیم ادیت میشم گفتم تو زود بیا زود تمام میکنیم گفت باشه بله اومد سر قرار سوار ماشین شد رفتیم خونه من وقتی رسیدیم خونه خودش میدونه که قرار سکس کنیم فوری لخت میشه قشنگ لخت شد شورتشو نگه میداره من در میارم منم رفتم لبهاشو خوردم بعد سرپا رفتم سمت کونش گوشتهای کونشو خوردم چون کونش واقعا خوش فزم بزرگه خودش هم میدونه دیونه کونسم و باید همیشه بکنمش یکم که کونسو خوزدم دراز کشید شورتشو در اوردم افتادم به جون کوسش میخوردم تحریک میشد رفتم سمت سینه های بزرگش نوک دوتاشون باهم میخورم زیاد حال میکنه باهاش لب رفتم برا اینکه دیرمون نشه گفتم برگرد بار اول چون ابم زود میاد خواستم بدارم تو کونش خودش هم میدونست لای کونشو باز کرد تف زدم به سوراخ کونش انگشتمو فرستادم تو کونش یکم بازی دارم کیرمو تف زدم گداستم دم سوراخ کونش فشار دادم سرش رفت زهرا گفت ای ارومتر من فشار دادم بدنه کیرم رفت تو کونش این شروع کرد با دستش جلوی شکمم گرفتن که دیگه فشار ندم منم دستسو برداستم باز فشار دادم تا نصف رفت توکونش کیرم این مادرزنم داشت اخ اوخ میکرد مشخص بود داره درد میکشه روش دراز کشیدم گفتم الان تمام میشه زهرا تحمل کن افرین اینطوری باهاس حرف میزدم یکم دیگه فسار دادم زهرا هم داست تحمل میکرد شروع کردم چندتا تلمبه زدن که با فشار ریختم تو کونش بعدش کیرم خوابید در اومد از کونش زهرا هم با دستمال کاغدی کونشو پاک کرد ابم یکم اومده بود بیرون بعد کنار هم دراز کشیدیم حرف زدیم منم با سینه هاش بازی میکردم یکم بعد رفتم حمام کیرمو بشورم گفت نشور بیا از عقب بکن بریم دیرمون‌نشده گفتم نه از جلو باید ارضات کنم دیرمون نمیشه قبول کرد بعد شستن کیرم اومدم پیشش سینه هاشو میخوردم گفت بلند شو روم دراز بکش منم کیرم داست شخ میشد روش دراز کشیدم ممه هاشو میخوردم لب میرفتیم کیرم کامل شخ شد فرستادم تو کوسش وای اولش پقدر تنگ بود بعدس لیز سد وداع شروع کردم تلمبه زدن همزمان هم نوک دوتا سینه هاشو باهم میخوردم زهرا داشت حال میگرد یکم بعد گفت بلند شو دراز بکس من بیام روت دراز بکشم سینه هام اویزون بشن بعد تو نوکشون بخورم منم اونکارو کردم زهرا رو کیرم نشست بالا پایین میشد منم داشتم سینهاشو میخوردم که گفت دارم ارضا میشم محکم بخور رضا منم محکم خوردم سینه هاشو یک لحظه حس کردم رو شکمم اب ریختن بعد ارضا شدن زهرا بلند شد دیدم بله خانم ابش اومده بیرون تعحب کردم اخه قبلا ما باهم رابطه داشتیم قبل جدایی از خانمم هفت سال مادرزنمو داشتم میگاییدم اینطوری نریخته بود همش تو کوسش نبض میزد میریخت تمام ولی اینبار ریخت بیرون ابشو یه زن ۵۱ ساله چقدر حشریه که ابش اونطوری میاد بیرون
کارگر خونه مادر زن
1402/11/28
#مادرزن

با سلام خدمت دوستان عزیز و شهوانی های گرامی . سعید هستم داستانی که میخوام براتون تعریف کنم مربوط به چند سال قبل هست . ۳۷ ساله متاهلم یه بچه ۴ ساله دارم . چهره و تیپم معمولی ورزشکار و بدنساز و خفن هم نیستم فقط از دار دنیا یه کیر سیاه و کلفت دارم . وضع مالی خودم متوسطه ولی وضع مالی خانواده زنم خیلی خوبه ولی آدمهای نیستن که مثل پولدارها زندگی کنن از پولداری فقط شمال رفتن و کارگر گرفتن و بلدن ولاغیر . ویلا شمال و که سالی چند بار میرن کارگر گرفتن هم از دوستای خانوادگیشون یاد گرفتن چون تا همین چند سال پیش صفر تا صد کارهای خونه رو مادرزن خودش می‌کرد و آخر هم تو سن ۵۵ سالگی به کمر درد و پا درد و و آرتروز و … مبتلا شد و چند سالی هست که به خاطر کمر دردی که پیدا کرده و البته بیشتر به خاطر افه و ادا اطوار و کم نیاوردن مقابل فامیل و در همسایه چند سالیه از خانم های خانوادگیشون یاد گرفته که کارگر بگیره و دست به سیاه و سفید نزنه . به دلیل بد دلی و تعصب تخمی داشتن پدر زنم فقط کارگر زن میگیره. پدر زنم هم معمولا تا ده و یازده شب دنبال کار و کاسبی هست و زیاد خونه نیست ولی تلفنی یا با سوال و پرسش از آدم‌های خونه آمار و دقیق داره . خانم منم از مادرش یاد گرفته و کارگر میگیره و معمولا کارگرهای اونا تو خونه ما هم‌میان . خانم هم مثل من مشغول کاره و بچه همیشه پیش خانواده زنم هست و با مادرزنم بازی میکنه و جمع و جور کردن بچه کلا با اونه در اصل مادر اصلی بچه ام مادرزنمه تا زنم . القصه چند تا کارگر زن گرفتن یکی از یکی تخمی تر . هرکدومشون یه مشکلی داشتن یکی سن بالا بود و درست کار نمی کرد یکی هیز بود یکی خالی بند بود می‌گفت دختر خان بودیم به الانمو نگاه نکنید . یکی معتاد بود و حب مینداخت بالا یکی دزدی میکرد / یکی حراف بود یکی فضول / … و بعد یه مدتی کارگرها رو جواب می‌کردن . چند هفته ای کارگر نبود و خودش و بیشتر زنم و خونه و تمیز میکردن ولی چون مادرزنم کمر درد داشت و زنم هم زیاد اهل کار خونه نبود به این و اون می‌سپردند برای کارگر گذشت و گذشت تا اینکه یکی از دوستهای مادرزن یه زن حدود ۴۰ ساله و برای کارگری معرفی کرد . ماهم همیشه میرفتیم خونه مادرزن که ناهار اونجا بخوریم چون زنم سر کار بود و دو سه ساعت بعد من میومد و معمولا هم شب اونجا شام و می‌خوردیم و میرفتیم خونه خودمون . در واقع خونه خودمون فقط برای خواب بود . مادر زنم گفت آقا سعید داری میایی خونه بی زحمت یه تِی کنفی بگیر من نمیتونم با بچه برم بخرم . نگفت کارگر داریم یا یادش رفت یا هر چی . منم گفتم باشه کارم و زودتر تموم کردم گفتم زودتر برم که یه چرتی هم بزنم . ساعت حدود ۲ و نیم بود تی به دست رفتم خونه . القصه زنگ نزده کلید و انداختم و در واحد و که باز کردم دیدم یکی داره قمبل کرده داره جلوی سرویس و با دستمال تمیز میکنه . یه تیشرت صورتی با شلوار استرج مشکی که از زیر شلوار سفیدی بدنش و رنگ شورتش کاملا معلوم بود . هاج و واج داشتم دید میزدم . با خودم گفتم مادر زنم چه هیکل و گل و کونی داره چه کوسی شده چرا تا حالا ندیده بودم و … در همین خیالات بودم که دختره پرید بالا یه نیمچه جیغی زد و پت‌پت کنان سلام کرد . رنگ از صورتم‌پریده بود فکر کردم واحد و اشتباه اومدم اصلا به فکرم نرسید کلید انداختم خودم اومدم تو واحد واحد خودم ماست و… اون کارگره هم ترسیده بود و مثل مجسمه وایساده بود . تیشرتی که تنش بود معلوم بود کهنه است و زیاد نو نیست ولی سینه هاش اندازه دو تا هندونه اینقدر بزرگ بود به اندازه ده سانت تیشرتش و از سینه هاش فاصله داده بود . موها
مادرزن مقتدر و جذاب
1402/12/03
#مادرزن

سلام به همه داستان من داستانی واقعی در مورد مادرزنمه، و امیدوارم بتونم داستان همونجوری که اتفاق افتاد مادرزن من زنی است زیبا قدبلند و جذاب در عین حال مقتدر.اسم مستعار مادرزن شهین مدتی پیش شهین به درد کلیه مبتلا شد و بعد از مراجعه به مطب پزشک و آزمایشات متوجه سنگ کلیه شد،از اونجایی که یه دونه پسر داره و بقیه دخترهاش توی شهر دیگه ای زندگی میکنند ومتاسفانه پدر زنم هم بسیار بی خیال و تنبل،من تنها کسی بودم که دائما باهاش بودم و میبردمش دکتر.تااینکه یه روز خانومم گفت که شهین کلیه هاش درد میکنه باید ببریمش دکتر من و به همراه خانمم رفتیم دنبال شهین و بردیمش بیمارستان.بیچاره درد میکشید.وقتی در بیمارستان رسیدیم خانومم برای گرفتن نوبت پیاده شد رفت این بگم که من بعضی اوقات که شهین با لباسی کمی لختی می دیدم نظرم جلب میشد و خیالاتی پیش خودم میکردم و این باعث شده بود که به ســکــس باهاش هم فکر کنم.ناخودآگاه گفتم بزار جای دردش ماساژ بدم و اونم با حالت درد کشیده اجازه داد ومن شروع کردم به دست کشیدن اطراف کلیه سمت چپش که بعد از چند دقیقه دیدم آروم شد و گفت دردم کمتر شده بهرحال دستهام معجزه کردند و کمی از دردش کم کردن پیش دکتر رفت و رفتیم منزل شهین.ساعت 4 بعدازظهر بود شهین رفت تو اتاق خوابید و خانومم گفت که من میرم کمی خرید کنم میوه و بخرم زود میام.من هم روی مبل نشستم.وباخودم فکرهایی میکردم کمی هم تحریک شده بودم اما سعی میکردم بهش فکرنکنم اما نمیشد.رفتم تو اتاق وحال شهین پرسیدم گفتم میخوای مالشت بدم بهتربشی اونم قبول کردکمی روغن زیتون اوردم وهمون ناحیه کلیه اش کشیدم ناخوداگاه دستم از محدوده بیشتر میبردم روبه شکم خوابید من پیراهنش زدم بالا ودستم بردم سمت سوتین چند باری دستم گیر کرد بهش چیزی نگفت آب دهنم قورت دادم کــیــرم راست شده بودباخودم کلنجارمیرفتم دستام بردم سمت شونه هاش اینبار با جرأت بیشتر دستم به سوتینش میخوردجوری هم ماساژ میدادم که تحریک بشه یه دفعه خودش گفت بزار سوتین دربیارمو من خودم بازش کردم وفقط گفتم دردش نرفت گفت چرا کمتر شده ممنون گفتم روبغل بخواب وخوابید همینطور که مالشت میدادم آروم دستم بردم ببغل سینه اش کمی لمس کردم یه تکون خورد ولی هیچی نگفت.ودوباره اومدم روی شونه وکمرشدل به دریا زدم وگفتم اینبار به سمت پایین رفتم ودستم از کنار کلیه هاش به سمت کــصش اروم رفتم تانزدیکیش و برگشتم چندبار این کار کردم و هر بار بیشتر پایین میرفتم تا یدفعه اروم دستم بردم گذاشتم روی کــصش دستم گرفت گفت نه اینجا نه رامین درست نیست لطفا گفتم شهین من کاری نمیکنم فقط هرکاری میکنم تو اروم بشی و اینکه میخوام یه کار برات بکنم که یکی از عوامل سنگ کلیه اینه دستش که دستم گرفته بود وروی کــصش بود بوسیدم وگفتم این کارباعث افتادن سنگت میشه دستش برداشت من با انگشتم باکــصش بازی کردم بالشت گذاشت رو چشماش و گفت زودتر الان نرگس میاد گفتم میتونم شلوارت دربیارم گفت هرکاری میکنی زودتر بدبخت باکــصش که بازی میکردم به خودش میپیچید زده بود سیم آخر شنیده بودم از خانومم که شهین مدتهاست ارگــاسم نمیشه چون شوهرش حوصله نداره که اون ارضا کنه میزنه و تمام.شلوارش و شورت دراوردم وای چی دیدم انگار رویا باور کنید خودمم فکرمیکردم خوابم شروع کردم به خوردن کــصش چنان میخوردمش که دستاش محکم از موهام گرفته بود فشار میداد ارگــاسم می شد نفهمیدم چند بار شد اما صدای نفسهای تندش و صداهای عجیبش میدونستم که چه بلایی سرش اوردم بعدش بلند شد و بغلم کرد و این حرف زد که یادم نمیره بزرگترین گناه زندگیم کردم اما خوشحالم
عاشق مادرزن کص تپل
1402/12/17
#میلف #مادرزن

سلام دوستان من محسن ۲۷ سال دارم و بدن معمولی دارم با قیافه معمولی، اما یه کیر درشت و کلفت دارم که زیر شلوار تابلو تابلویه،
من یه مادر زن مطلقه ۵۰ ساله اما با ظاهر خیلی جوون، سینه های درشت و بدن فوق سفید، و یه کس فوق تپل که همیشه از زیر شلوار زده بیرون روند های تپل بدن پر، موهای همیشه بلوند چند بار هم صیغه شده به این و اون،
در ضمن ما تویه ساختمون زندگی میکنیم که ما طبقه دوم هستیم و مادر خانومم هم طبقه سوم و بیشتر اوقات تنهاس خونه اگه صیغه‌ای هاش نباشن.
چند بار تا حالا نخ داده اما میترسم حرکتی بزنم یهو سلیته بازی در میاره یا به زنم بگه.
از نخ دادنشاش بگم که یروز زنگ زد به خانومم گفت بگو محسن بیاد بالا مرغ عشقام از قفس در اومدن تو خونه نمیتونم بگیرمشون، من رفتم بالا دیدم طبق معمول یه تیشرت یقه باز با یه شلوار جذب پوشیده. احوال پرسی کردیم و من شروع کردم به دنبال پرندها افتادن از عمد خودمو الاف کردم که خوب چاک سینه هاشو دید بزنم.
همینطور که مشغول بودم گفت زودتر بگیرشون باید برم بیرون، فهمیدم که باز قرار کس دادن داره،
گفتم اینجوری نمیشه بگیرمشون اومدم طبقه پایین (خونه خودم)
یه چادر بزرگ برداشتم خیلی آروم پله هارو رفتم بالا از لایه در دیدم تیشرتش رو در اورده و داره بند سوتینش رو مرتب میکنه،
واااای یه سوتین مشکی توری که داشت میترکید انقد که تو فشار بود، تور سوتین انقدر نازک بود که اون هاله قهوه‌ای رنگ سینه هاش معلوم بود، قلبم داشت از جاش در میومد اینقد تندتند میزد.
اصلا حواسش نبود که من در خونه رو باز گذاشتم، یهو رفتم تو،
هول شد دستش رو گذاشت رو سینه اش، منم الکی چشامو بستم گفتم وای ببخشید، خیلی طبیعی گفت اشکال نداره، پشتش رو کرد به من مانتوشو که رو مبل بود برداشت و پوشید ولی فهمید که دیدش میزدم آخه خیلی بی سر و صدا پله هارو رفتم بالا.
زهرا (مادرزنم) رفت تو اتاق خواب از صدای کش شورتش که می خورد به بدنش فهمیدم داره شورت میپوشه، هیچ وقت شورت نمیپوشه همیشه چاک کصش معلومه و تابلویه که شورت نداره،مگه اینکه بخواد بره بیرون یا سرقرار که شورت بپوشه.
از اتاقش اومد بیرون دیدم دکمه های مانتوشو بسته یه مانتو که مطمئنم خودش از عمد این کارو کرد مانتویی که پشتش از قسمت یکم پایین تر از کونش همش تور بود تا پشت پاهاش. از سفیدی پاهاش فهمیدم شلوارش رو نپوشیده هنوز و اون صدای کش شورتش بوده.
چادر رو پرت کردم رو یکی از مرغ عشقاش گرفتمش انداختمش تو قفس دومی رفت زیر مبل خم کردم بگیرمش از زیرمبل که یهو پشت مانتوی زهرا سلام توجهم رو جلب کرد همینطور مه رو زمین دراز کشیده بودم و زهرا پشتش به من بود دیدم یه شورت قرمز از این قدیمیا پوشیده که کون تپلش از اینور و اونور شورت زده بیرون،تمام کونش و تمام روناش تو دید من بود یهو نفسم بند اومد و قلبم شروع کرد به تند تند زدن، چند ثانیه چشمم به همونجا خشک شده بود، چقد قشنگ بود خدای من…
مطمئنا از عمد پشتش رو به من کرده بود…یکبار دیگه هم تو خونه قبلی که با هم مشترک زندگی می کردیم ((به دلیل اینکه زن من خیلی به مادرش وابستگی داره،و بخاطر همینم الان تو یه ساختمون خونه گرفتیم.))
خونه قبلی با هم مشترک زندگی می کردیم سه سال یه خونه ۹۰ متری دو خواب بود که در اتاق خواباش دقیقا روبروی هم بود،
یروز خانومم رو بردم کلاس برگشتم خونه دیدم زهرا داره آماده میشه و آرایش غلیظ میکنه فهمیدم که باز قرار کس دادن داره این دفعه با یه کیس جدید چون فقط واسه جدیدا آرایش میکرد. و تمام صیغه‌ای هاش سنشون بیست و پنج تا سی و دو سه سال بودن.
زود اومدم تو اتاق از سوراخ در نگاه کر
کلامی با مادرخانمم

#فتیش #مادرزن

سلام به تو مادرخانم ۵۱ساله ی خودم که جز مهر و عشق و زحمت چیزی ازت ندیدم.تو انقدر خوبی انقدر مهربونی که دل منو بردی.میدونم عقاید تخمی مذهبی داری.به چهرت زیاد نمیرسی البته میدونم وقت نداری چون اون سری که برای یه سالگردی داشتی میرفتی شهرستان ارایشگاه رفته بودی و دم خونتون اومدم چیزی گرفتم دیدمت واقعا کیرم برات سیخ شد.ماجرای تمایل من دوماد ۳۳سالت به تو قیافه و هیکلت نیست،که اگر به قضاوت گذاشته بشه شاید بزور نمره قبول بگیری،،دلیل اینکه دوستت دارم،فقط خوبی هاته عزیزم.دخترت خیلی ماهه،خیلی سکسیه،کمرش باریکه کونش معرکست،و خیلی لذت بخشه کردنش،ولی تورو هم دوس دارم وقتی بغلم میکنی و ماچم میکنی از مهر مادری،بیشتر فشارت بدم تا سینه های گندت بخوره به تنم.دوس دارم لباتو بخورم باجون و دل.جوری که غافلگیر بشی.برم پایین تر شلوارتو بدم پایین و کوستو ببوسم و بعد زبونش بزنم.و هرچی نخوای هی بیشتر ادامه بدم.تو میدونی من کمبود ندارم.من میخوام قدردانت باشم.قدری که شوهرت و بچهات نمیدونن.تو خیلی زحمت میکشی.و بنظر من باید بهترین حس رو از زنانگیت بگیری.میچرخونمت و اصلا برام مهم نیست که ممکنه لای باسن و کوست بوی تند کوس یا بوی بد مدفوعت رو بده،بازش میکنم و از عمیق ترین جایی که زبونم بره لیس میزنم تا بالای سوراخ کونت.چندین بار میکنم این کارو تا کاملا تمیز شه.تو لایق اینی که بازبون کوست تمیز بشه.دوس دارم بدونم چه بویی میدن کوس و کون تویی که انقد ماهی.چندبار تلاش کردم شورتتو بدزدم ولی نشد.بعدازینکه خوب لیست زدم و تو رو تونستم حشری و اماده ی سکس کنم،باکیر شق و سفتم بیفتم به جون کوست.نه بخاطر ارضا شدنم،اونقدر بکنمت تا نفست بندبیاد فقط بخاطر ارضا شدنت بخاطر قدردانی از تو.همزمان سوراخ کونتم میمالم تا بیشتر چاشنی شهوت بگیره،بدونی ینفر از شهوتت داره میکنتت.تو جذابی.برای من مثل یه معشوقی.جوری میکنمت که مردا دخترای تازه عروس رو میکنن.با نهایت شهوت کیرمو داخل کوست میبرم داخل و میکشم بیرون.فقط میخوام بدونی تو لایق بهترین حسی هستی که از جنسیتت باید بگیری.چون چنتا شکم زاییدی و قطعا کوست گشاده ممکنه از طریق کیرم ارضا نشی برای همین یه پیشنهاد بهتر برات دارم.همین کیر سنگی و موشکی رو چرب کنم تو رو به کمر بخوابونم و بکنمش داخل مقعدت.اره تو ازونجا میری مدفوعتو خالی میکنی ولی من کیری که تو کوس زنم میکنم رو میخوام بفرستم اونجا.فقط بخاطر اینکه حس خوبی بگیری.تاجی تو برای من خیلی عزیزی.همزمان که فرو میکنم تو کونت کیرمو،کوستو با دست میمالم.تند تر و تندتر.جالبه واست اره؟ کیر دومادت داخل باسنت باشه و کسی که قشششنگ کرده رو بماله واست تا ارضا بشی.بنظر من که تو لایق آب کیرم هستی که داخلت بریزم.عشقم.من اونقدر ی عاشقت هستم که پیش تو بده بشم،ولی نمیخوام وقتی تو بی آبرو بشی.پس بدون که اگر تنها گیرت بیارم شاید ازت قدردانی کنم.دوستت دارم.اگر روزی این متنو خوندی و ذهنت سراغ من اومد،بهم پیام بده و بگو ازت قدردانی کنم به روش خودم.
نوشته: داماد حشری

cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
مادرزن خوش اندام

#مادرزن

حدود ۸ سال پیش زنم حامله بود ودر آستانه وضع حمل بود و یک ماه آخر بود و چون تامین اجتماعی بودم داخل لیمارستان الزهرا نجف آباد پرونوه داشتیم خانم دکتر هفته آخر گفت سه روز دیگه بیاد بستری بشه من و مادرم و مادرزنم رفتیم و بستری انجام شد و دیگه عصر شده بود که پرستار گفت فقط یک نفر بمونه که مادرم به اصرار موند و من و شهناز خانم مادرزنم رفتیم تو ماشین گفتم میخوای تو ماشین بخوابیم که گفت نه مگه مجبوریم برو زرین شهر خونه خودتون رسیدیم خونه یه پذیرایی مختصر کردم و گفتم شهناز خانم روی تخت بخواب منم با کامپیوتر کار دارم و میام پایین تخت میخوابم گفتم خوابتون سنگینه یا سبک که جواب داد خیلی خسته ام من بیدار نمیشم منم که یک ماه بیشتر بود کوس نکرده بودم یه فیلم سکس گذاشتم و رفتم تو کار جق که یهو دیدم این زنه داخل فیلم چقدر اندامش مثل شهنازخانم هست آخه شهناز خانم از شوهرش خیلی کوچیکتر بود و اون موقع ۴۳ ساله بود ولی خوشگل با اندام وررشی واقعا ناز بود منم دل رو زدم به دریا یه قرص خوردم رفتم پایین تخت خوابیدم کیرم حسابی شق بود رفتم یواش روی تخت و رفتم زیر پتو خیلی آروم به کونش نزدیک شدم و کامل بغلش کردم یهو برگشت منو نگاه کرد یه کشیده آروم زد و گفت خجالت نمیکشی منم حسابی ترسیده بودم و گفتم ببخش دست خودم نبود الان از یک ماه بیشتره رابطه نداشتم اومدم برم پایین تخت که یهو کیرم رو گرفت از ترس خوابیده بود پتو رو زد کنار شلوار منو کشید پایین و ساک زد و همه جا رو لیس میزد یهو حالت ۶۹ کوسش رو گذاشت روی صورتم باورم نمیشد که از این حرکات انجام بده منم حسابی لیس زدم بعد لباسش رو درآورد و نشست رو کیرم و حال میکرد میگفت هنوز ارضا نشدم با حاجی چون بلد نیس بعد خوابید و پاهاش رو بالا کرد و من براش لیس میزدم و انگشتم تو کوسش بود که اینقدر تکون نخورد که فهمیدم ارضا شده چند دقیقه حرف زدم و با ممه هاش بازی کردم و کردم تو کوسش و ممه هم میخوردم حسابی حال میکرد حالت سگی کردم تو کوسش واقعا عجب کون نازی داشت گفتم عقب هم آزاده گفت یه کم من با انگشت بازی کردم با کونش و وازلین زدم و آروم سرش رفت تو واقعا بهترین حال کردنم بود همینجوری رفت پایین و من رو کونش بودم یه کم دیگه رفته بود داخل گفت آروم بکن منم آبم میخواست بیاد و اجازه گرفتم بریزم تو کونش موقع خالی شدن دست خودم نبود و کامل خوابیدم روش و هی آب میومد گفت بسه جر خوردم یه دستمال گذاشت در کونش و رفت دستشویی منم بعد رفتم و اومدم تو بغلش خوابیدم گفت یه چیزی میخواستم که نشد صبح میریم حموم بهت میگم صبح من رو بیدار کرد تو حموم خیلی مالیدمش و اون ساک زد و زود آبم اومد ولی کامل خورد و قورت داد و بازم لیس زد بعد از اون ماجرا چند بار باهاش حال کردم که دیگه رفت مکه و نشد دیگه بهش بگم رفتارش هم عوض شده بود ولی واقعا برای خودش و توی اون سن یه دافی بود
نوشته: شهرام



cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
مست شهوت، مست عشق، مست کیر (۱)

#مادرزن

دخترم ثمین ۲۰ سالش بود که با فرزاد ازدواج کرد فرزاد خیلی خوشگل خوشتیپ قد بلند و سفید بود با موهای بور شب عروسی که با مادر داماد پشت در اتاقشون بودیم صدای آه و ناله های ثمین خیلی زیاد بود فرداش از ثمین پرسیدم مگه چطور بود؟ گفت هم دراز و هم کلفت بود تاره خیلیم وحشی میشه بی وجدان همون شب اول یه کاری کرده بود دخترم بیچاره … . اصلا هم مراعات شب اول و بار اول رو نکرده بود یه هفته بعد از عروسی از کون کرده بودش گفتم بابات شش ماه بعد از عروسیمون از کون کرد تازه دو ماه قبلش فقط لیس میزد و انگشت میکرد توی کونم تازه از اون شب هم دیگه هر بار سکس داشتن از کوس و کون با هم میکردش یه بار که با ثمین رفتم حمام دیدم جای دستای فرزاد روی کون ثمین بد جوری مونده معلوم بود خیلی وحشی و خشن میکنه ثمین هم گفت وقتی شهوتش بالا میزنه هیچکس و هیچ چیز حریفش نیست فقط میکنه تا آبش بیاد آبشو بار اول توی کوسم میریزه و بار دوم توی کونم و دو بار دیگه کوسمو میکنه که من گریه می کنم که بس کنه گفتم این دیگه چه جورشه ؟
این نوع سکس مناسب یه دختر جوان نیست اما من حرفای ثمین و اون جای دستای روی کونش از ذهنم نمیرفت خیلی دوست داشتم این نوع سکسو تجربه کنم برای ثمین هم ناراحت بودم هم بهش حسادت میکردم یه چند ماهی گذشت تا اینکه ثمین باید برای یه هفته به جنوب میرفت و ازم خواست که به خونشون برم و برای فرزاد غذا درست کنم تا برگرده چون فرزاد به خواست ما توی شهر ما کار میکرد و فامیل های خودش توی شهر دیگه ای بودن اینطور که ثمین میگفت پریود بوده و رفته پس گفتم فرزاد الان بدجور باید تشنه باشه و تا رسیدم خونشون یه تاپ و یکی از شلوارهای ثمین رو پوشیدم که برام تنگ باشه و با روح و روان فرزاد بازی کنم هیچ کاری برای یه زن جذاب تر از تحریک مردها نیست واقعا لذت بخشه وقتی یه مرد رو به اوج شهوتش میرسونی اون وقته که مطمئنی قراره با کیرش کوستو جر بده و لذت بخش ترین لحظات زندگیت رو تجربه کنی وقتی اومد بوی خورشت سبزی کل خونه رو برداشته بود تا منو با اون شلوار تنگ دید جا خورد رفت حمام و ازم خواست بهش حوله بدم گفت ببخشید فراموش کردم آماده کنم همیشه ثمین آماده می کرد توی دادن حوله بهش حوله رو دور تر نگه داشتم که کیرشو ببینم دیدم وای ثمین راست می گفت این کیر نیست خیار چنبره نه یه بادمجونه اما کیرش و تخماش مثله شوهرم سیاه نبود و قرمز بود همون چند ثانیه کافی بود تا دیووونم کنه بعد ناهار منم رفتم حمام و از اون خواستم برام حوله بیاره و کامل اومدم جلوش ایستادم و نگاهش کردم و گذاشتم اونم خوب هیکلمو سینه هامو و کوسمو که آینه اش کرده بودم رو ببینه و اونم ماتش برده بود و داشت نگاه میکرد و بعدش حوله رو ازش گرفتم و از حموم اومدم بیرون یه تاپ و شلوار تنگ بدون شورت پوشیدم و کشیدمش بالا شلوار لای چاک کوس و کونم گیر کرده بود و از نگاه های پر از شهوت فرزاد لذت میبردم پیش خودم میگفتم من صبرم زیاده وحشیت میکنم صبر کن تا عصر انقدر جلوش ایستادم و نشستم که هر وقت به شلوارش نگاه میکردم کیرش راست بود و تا سر زانوش اومده بود شب دیگه دوام نیاورد و رفت توی اتاقش خودشو مشعول کار کرد منم رفتم داخل اتاقش و ایستاده بودم جلوش و درباره کار ازش میپرسیدم فکر می کرد می تونه از دستم فرار کنه ساعت ۱ شب بود دیگه رفت بخوابه گفتم پس ثمین چی می گفت وحشی میشه؟ من دیگه باید چیکار کنم که وحشیش کنم؟ صداش کردم و گفتم رونم گرفته خیلی درد میکنه فکر کنم ماله اینه که از حموم اومدم دیر لباس پوشیدم و لخت بودم گفت بله مدت زیادی لخت بودید گفت بریم دکتر ؟ گفتم نه فقط یکم برام بمالش خودم نمی تونم بهتر میشه امروزم خسته شدم زود خوابم میبره فرزاد شروع کرد مالیدن رونم خیلی خوب میمالید گفتم یکم بالاتر یکم بالاتر یکم بالاتر دستشو گرفتم گذاشتم روی کوسم گفتم همین جاست چند ثانیه دستشو روی کوسم گذاشت و نمیمالید گفتم فرزاد ؟ دیدم لخت شد موهامو توی دستاش مشت کرد و سرمو آورد لبه تخت کیرشو تا ته کرد توی دهنم حس کردم رفت توی معدم یه نفس میذاشت بگیرم و دوباره تا ته میکردش توی دهنم منم هر چی توف و موف و آب دهن بود بالا میاوردم و میگفت جون و بعدش روی کمر خوابوندم و کیرشو تا ته توی کوسم کرد و نگه داشته بود و زور میزد تا همش توی کوسم باشه گفت دردش خوب شد ؟گفتم تازه می خوام درد رو تجربه کنم گفت جرت میدم ک از درد مثله دخترت زیر کیرم گریه کنی گفتم من عاشق این دردام دخترم بچه است کیرت خوراک منه گفت پس بریم بهت خوراک بدم و شروع کرد تلنبه زدن وای که چه لذتی داشت حق با ثمین بود بدجوری وحشی شده بود با هر بار تلمبه زدن کیرشو تا ته میکرد توی کوسم میگفت جوووون از کوس ثمین تنگ تره چه حالی میده وقتی ته ته می کنم توش گفتم به منم خیلی حال میده فکر نمی کردم کیرت توی کوسم جا بشه گفت دوست دارم مح
ممه های بزرگ مادرزن

#ممه #مادرزن

سلام دوستان
آرین هستم ۲۷ ساله از تهران
اول از هر چیزی بگم که داستان نویس خوبی نیستم
این فقط واقعیته که دارم میگم
اینجوری شروع شد ک ۵ سالی با همسرم نامزد بودیم
و مادرزن و پدرزنم دو سال قبل از اینکه من بیام خواستگاری طلاق گرفته بودن ولی تا وقتی که دخترشونو بفرستن خونه بخت با هم زندگی میکردن
و تو دوران نامزدی چون زیاد میرفتم خونه خانومم اینا مادر زنم چون سینه های خیلی بزرگی داشت حواسمو پرت میکرد
منم فتیش ممه دارم ولی چیزی ک هست سینه هاش تقریبا میشه گفت سایزش بین ۹۰ تا ۱۰۰ حالا دقیق نمیدونم ولی یواشکی چندباری سوتین هاشو دیدم ۹۵ الی ۱۰۰ اینا بود
مادر زنم ۳۶ سالشه و خیلیم خوشگله و خوش هیکله
جونم براتون بگه تو این چند سال همش حواسمو ممه هاش پرت میکرد
البته اینم بگم که مادر زنم هم یه دوست پسر داره که چند سالی از خودش کوچیکتره
تا اینکه که گذشت و ما عروسی کردیم و رفتیم سر خونه زندگیمون
پدر خانومم هم از مادر خانومم جدا شد و رفت
خلاصه یه چند ماهی گذشت کمتر رفت امد کردم گفتم شاید از ذهنم بپره
ولی نه همش بدتر و بدتر شد فکر و ذکرم همش درگیر ممه های مادر زنم بود
یواشکی با تصور ممه هاش جق میزدم، شبا تو خواب همش خواب ممه هاشو میدیدم
خلاصه تنها فکر و ذکرم این بود ک حتی واسه یک بار هم که شده ممه هاشو بخورم
بخدا خیلی سعی کردم بیخیالش بشم نشد
یه روز که خانومم با دوستاش بیرون بود
دلمو زدم به دریا و بهش پیام دادم گفتم سلام خوبی
گفت سلام عزیزم مرسی تو خوبی
گفتم یه چیز بگم بین خودمون میمونه میشه کسی نفهمه
گفت آره عزیزم بگو
همین جوری قلبم داشت از جاش در می اومد
کلم باد کرده بود و دستام میلرزید
نوشتم
راستیتش نمیدونم چجوری بگم چند ساله همش فکر و ذکرم درگیر و هرچی سعی کردم بیخیال بشم نشد
من عاشق سینه هاتم، خیلی سینه های بزرگ و خوش فرمی داری
آرزومه واسه یکبارم که شده بتونم بخورمشون
بعد تو یه قالب پیام براش فرستادم یهو قاطی کرد و کلی بهم فحش داد
گفت من دوست داشتم و کلی پیامک گریه و
بعدش رفت به مامانم گفت
خانومم فهمید
حتی مادرزنم به باباش هم گفت
خلاصه با کلی داستان خطم بخیر شد و گذشت الان تقریبا ۷ ماهی میشه که از این داستان میگذره
ولی هنوز نتونستم بیخیال ممه هاش بشم
میشه ی راهنماییم کنید شما اگه جای من بودید چیکار میکردید
هنوز هر ثانیه دارم به ممه هاش فکر میکنم خیلی دوست دارم بخورمشون
😞😞
نوشته: آرین
مواد ویرانگر (۲)

#خیانت #مادرزن

...قسمت قبل
سلام به دوستان و خواننده های داستانهای شهوانی.
نکته :من در قسمتی گفتم که فرزانه ازم خواست که پیکی اسنپی فاکتور رو براش بفرستم،بله اون زمان اسنپ نبود ،اما من با این زمان نام اسنپ رو بکار بردم شاید اون زمان فرزانه کلمه آژانس رو بکار برده بود اما من به زبون امروز کلمه ی اسنپ را بکار بردم ربطی به دروغ گفتن من نداره !
(منظور من رو به اون دوستانی که فحش میدم و به اصطلاح جانماز آب میکشن و ادای غیرتی بودن را در بیارم در حالی که دوستی که میایی تا آخرش میمونی و جو گیر میشی فحش میدی وقتی وارد مجموعه داستانهای شهوانی میشی تو میدونی وارد کجا میشی کسی دعوت نامه نمیفرسته براتون .
و نکته آخر اینکه اصلا مهم نیست داستانها حقیقت داشته باشن یا دروغ نوشته شده باشن اصل مطلب سکسی بودن اوناست حالا یکی خوب میتونه بنویسه یکی نه یا یکی داستاتش عالیه یکی معمولی.نیازی نیست مچ گیری کنید و بگید آهان این داستانش تخیل یک فرد مثلا جقیه !
دلیلی نداره بی احترامی کنید همه وارد یک جا شده اییم و اکثرا شهوتی )
دوستی منو فرزانه به جایی رسید که پای من به خونه فرزانه باز شد و تو این رفت و آمد با مادرش خیلی راحت بودم تقریبا اون زمان وارد سی ویک سالگی شده بودم و مادر فرزانه یک زن ۴۶ یا ۴۷ ساله ی سرحال و جذاب البته خود فرزانه هم چیزی کم نداشت از مادرش در کنار ایتا سیروس شوهر مادر فرزانه بود.
سیروس یک مرد ۵۲ ساله که حشریت از چشماش میزد بیرون .
اسم مادر فرزانه ایران بود.
از همون اولین جلسه متوجه شدم رفتار فرزانه و سیروس با هم اصلا عادی نیست و اصلا شبیه رفتار پدر دختری نیست فرزانه وقتی دوازده سالش بوده سیروس اول با مادرش که اون زمان شوهر داشته رفیق بوده بعدا بعد از فوت پدر فرزانه باهم ازدواج کرده .
فرزانه یک برادر داشت که دو سال بزرگتر بود و با زنش در
اصفهان زندگی میکرد .
یک روز که از آرامگاه( بهشت زهرا) داشتم برمیگشتم به سرم زد بدون هماهنگی برم خونه فرزانه اینا خونشون انتهای یه کوچه ی بن بست بود که از کوچه فقط درشون و یخورده از حیاط معلوم بود و ساختمان سمت چپ قرار داشت یعنی وقتی وارد حیاط میشدی بلافلصله باید سمت چپ می پیچیدی،خلاصه من سر خیابون ماشینمو پارک کردم همین که وارد کوچه شدم یهو دیدم ایران جلوم سبز شد خرید کرده بود و یخورده حول کرد ولی با تلاش فراوان خودشو جمع و جور کرد که عادی جلوه بده همین احوال پرسون تو کوچه با هم حرکت کردیم که ایران یه خورده تند تر قدم برداشت کلید انداخت درو باز کرد و با یه سر صدای تابلو وارد حیاط شد منم یه خورده قدمهامو سریعتر برداشتم وارد حیاط شدم داشت فرزانه رو صدا میکرد ایران وارد ساختمان شد و باصدا کردن فرزانه بلند بلند به منم تعارف میکرد سیاوش جون خو ش اومد گویی میکرد خونه فرزانه اینا که برای سیروس بود یه خونه قدیمیه باز سازی شده بود که از گوشه خونه پله داشت به بالا و کنار پله ها ی حمام و دستشویی بزرگی داشت فرزانه سرشو از دستشویی اورد بیرون و با سلام کردن به من و عذر خواهی مادرشو صدا کرد هیچی تنش نبود و موهاشم خیس نبود کپ کردم صحنه رو دیدم و مادر فرزانه کاملا دست وپاشو گم کرده بود مادرش برای فرزانه حوله اورد خیلی سریع حوله رو دور پیچ کرد منو صدا کرد گفت بیا بریم بالا منم پا شدم دنبالش رفتم بالا که یهو صحنه ایی دیدم که نباید میریدم شورت وسوتین فرزانه با دامنی که قبلا دیده بودم در کنار یک شورت و شلوار خونگیه مردانه و کنار اینا بند و بساط شیشه همراه با فندکو لوازمات کشیدنش .
ادامه شو در قسمت سوم خواهم گفت.ممنون وقت گذاشتین برای داستان من .
نوشته: سیاوش
سکس با مادرزن لعبت

#مادرزن

سلام دوستان شهوانی
من رضا چند سال هست توی این سایت میام تا اینکه تصمیم گرفتم داستان خودمو بنویسم
من عاشق شدم و با یکی از دخترای آشنا نامزد کردم
توی دوران نامزدی که میرفتم خونشون مادر خانم با تاپ و شلوارک خیلی چسبون جلو من میگشت حتی یادمه یکبار پاهاشو جمع کرده بود کسش قلمبه شده بود جلو در نشسته بود
این بود که رفتم توی کفش یه خانوم 42 ساله با قد 168 وزن 75 باسن گرد خوش فرم کس قلمبه
پدر زنم بهش توجه نمیکرد
جلوم خیلی خم میشد تا سینشو ببینم برام دلبری میکرد
تا اینکه ازدواج کردیمو روابطمون بيشتر شد
شلوار های چسبون لباس های نازک بدون سوتین میپوشید جلو من
و من حسابی شق میکردم
یکبار من ازشون یک وسیله قرض کردم و خواستم ببرم پس بدم
همون شب مشروب خوردم تا اینکه پررو باشم
چون دلم میخواست باهاش باشم اما تردید داشتم
رفتم در خونشون گفت بیا داخل،جلوم راه افتاده واسم باسنشو چرخوند منم دستم بند بود داشتم روانی میشدم
وسیله رو گذاشتمو نفسم از این که جلوم با شلوار نخی نازک بدون شرت داشت اون باسنشو میچرخوند بند اومده بود
گفتم بهم آب میدی
اومد خودشو مالوند بهم و آب بهم داد
دیگه بیشتر داغ کردم
یه لحظه خودمو سرکوب کردمو خدافظی کردم رفتم
توی راه یادم اومد وسیله ها یدونش داخل ماشین یادم رفته بس حواسم پرت کونش بود
زنگش زدم گفت بیا منم براش یه شام هم گرفتم بردم
در ضمن اینو بگم که برادر خانمم نبود و خونه تنها بود
دم در که رسیدم زنگش زدم گفت درب رو زدم بیا داخل
من رفتم داخل
دیدم از توی اتاق صدا میزنه الان میام لباسمو دارم عوض میکنم
منم که حشری
پریدم پشت در اتاق دیدم یه لباس ساحلی نخی کوتاه تا بالای زانو داره میکنه تنش از اینا که بالاش کش بافه و بند نداره
اومد بیرون منم دستام یخ کرده بود از استرس رنگم پریده بود بااینکه مشروبم خورده بودم
گفت چیه عزیزم رنگت پریده
گفتم فکر کنم سردیم کرده گفت بشین برات چای نبات بیارم
چای نباتو تا بیاره من هزارتا پوزیشنو توی ذهنم چیدم
اومد چای نبات رو آورد
نشست جلوم پاشو انداخت رو پاش لباسش کوتاه بود بالا هم رفت
نگاهم افتاد دیدم بععععله خانم بدون شرت هستش
منم دیگه همینجور نگاه میکردم
صدام زد رضاااا
سراسیمه گفتم جان
گفت تو حشر بدنت زیاده نه سردی
گفتم چرا
گفت خوردی منو بیشعور
دیگه روم وا شد تقریبا
گفتم خب خوردنی هستی زهرا جون گفت واقعا
گفتم آره
اومد جلو نشست روی پام لباشو گذاشت رو لبم کلی لب گرفتیم گفت تو منو دیوانه کردی همه سکسات توی نامزدی رو از پشت در میدیدم لعنتی با اون کیر کلفتت
حسابی همو خوردیمو تا اینکه خوابوندمش روی زمین و افتادم روش
خوب که سینه هاشو خوردم 69 شدیم
واااااای چه کصی داشت اینقدر لیسیدم که تمام صورتم از آبش خیس شد
بعدش دو سه بارم در حین خوردن کونشو انگشت کردم چیزی نگفت
تا اینکه برگشتو نشست رو کیرم
اینقدر بالا پایین شد تا ارضا شد
حالا نوبت من بود
منم کسشو تقریبا 20 دقیقه گاییدم
گفت پاره شدم گفتم کون میخوام
گفتم شاید مخالفت کنه
گفت لعنتی بیا بکن
یکم چربش کردم با زور کردم داخل معلوم بود نداده نیست
اینقدر کردم که آبم اومد و داخل کونش خالی کردم بعدشم تا چون خیالم راحت بود کسی زنگم نمیزنه و کسی هم خونه نمیاد رفتیم حمام
زیر دوش نشست روی دو زانو اینقدر کیرمو خورد تا دوباره شق شد
گذاشتم توی کونش مستقیم
میگفت بکن رضا من جنده توام من زیر خواب توام
اینقدر کردم که باز با جیغ ارضا شد
منم برا بار دوم ارضا شدم
این بود داستان ما
اگر بد بود ببخشید
نوشته: رضا
معصومه، مادرزن کون گنده

#مادرزن

سلام.اسم من ایمان و 30 سالمه.این داستان کاملا واقعیه هرکی میخواد باور کنه هرکیم نمیخواد به تخمم.
من یه مادرزن دارم به اسم معصومه که حدودا 45 سالشه اما از نظر اندام مث یه زن 30ساله میمونه.معصومه جون یه کون خیلییییی بزرگ داره.این که میگم خیلی بزرگ واقعا خیلی بزرگه.کون معصومه جون خیلی حشری کنندس به قدری که من هر وقت میبینمش کیرم بلند میشه.
یکم از اندامش و شخصیتش بگم که قشنگ بتونین تصورش کنین.قد حدود 170.وزن حدودا 85.شکم نداره اما هرچقدر دلت بخواد کون داره.اونم چه کونی.خیلی خوش فرمه.انقدر خوش فرمه که دلت نمیاد بکنیش دوس داری بخوری اون کون نازنینو.رنگ پوستشم سبزس.اخلاقشم که مث سگ میمونه.خیلی گوه اخلاقه.
داستان از اونجا شروع شد که من یه چند وقتی تو مهمونی های خانوادگی که میرفتم و می دیدمش چشمم به اون کون نازنینش می افتاد و چند باریم با لباس مجلسی دیدمش که همون لباسا و چند دفعه خم کردنش جلوم باعث شد فکرای شومی به سرم بزنه.همیشه فکرم این بود که اینو چجوری میشه بکنم.اصلا میشه بکنمش یا نه.کردن کون معصومه آرزوم بود تا این که کیر‌کلفتم به وصال معصومه خانوم رسید.یه چیزی رو یادم شد بگم معصومه خیلی بداخلاقه و اصلا هم از من خوشش نمیاد چون هر وقت حالمو خراب میکنه منم جوابشو میدم.یک روز که دیگه خیلی تو کف کونش بودم تصمیم گرفتم هرجور شده بکنمش.اون روز من و زنم واسه ناهار رفتیم خونشون و فقط ما سه نفر بودیم شوهر احمقش سرکار بود.
ناهار که خوردیم من رفتم بیرون و گفتم ی چند ساعت دیگه برمیگردم‌پس کلید های ماشین و خونه رو برداشتم که اگه وقت برگشتن خواب بودن دیگه در نزنم و بیدارشون نکنم‌اخه خانوم کون گنده بدخواب میشه و سردرد میگیره.من رفتمو وقتی برگشتم دم غروب بود.رفتم تو خونه دیدم دوتاشون خوابن برقای خونه هم خاموش.گفتم الان وقتشه که ی کاری بکنم.رفتم از پشت چسبیدم بهش انگار که با زنم اشتباه گرفتمش.شروع کردم به مالیدن کونش تا تونستم مالیدم.فهمیدم که بیدار شده ولی خب نمیدونم چرا هیچی نگفت.منم ادامه دادم آروم شلوارشو دراوردم با انگشت باسوراخ‌کونش بازی میکردم.انقدر کون خوبی داره که دلت میخواد بخوریش.یه کون سبزه و بزرگ و خوش فرم و تمیزززز.
آروم خزیدم پایین و سرمو بردم لای کونش و بازبونم سوراخ‌کون مادرزنمو لیس میزم.اینقدر تمیز و خوشبو بود که هرچی بگم کم‌گفتم.همین طوری که لیس میزدم پتو رو کشید روی سرم که ی وقت زنم بیدارنشه ببینه.بعد از چند دقیقه زبون زدن سوراخ‌کون دیدم یهو پاشد و رفت تو اتاق به منم اشاره‌کرد که بیا اینجا.رفتم‌تواتاق و کلی چرتو پرت بهم‌گفت اخرم گفت ی بار دیگه این کارو بکنی به همه میگم.من که آب از سرم گذشته بود رفتم بهش چسبیدمو گفتم بذار بکنمت بعد برو به همه بگو.شروع کردم لاله های گوششو خوردن و دستمم گذاشتم روکصش.نمیذاشت کاری کنم تاوقتی که دستمو به زور بردم تو شورتشو کصشو مالیدم که یهو دیدم شل شدفهیدم که رو کصش حساسه.بعد مالیدن کس خوابوندمشو رفتم واسه زبون زدن کس تا جایی که تونستم زبونمو فرو میکردم توکصش.کامل لخت شد و حالا دیگه نمیشد جلو اونو گرفت پاشد ی جوری لباسای منو درآورد که هنگ کردم.واااای چه بدن سکسی داشت.از دخترشم بهتر بود.کیرمو که دید شروع کرد به مالیدنشو بهم گفت چه کیرکلفتی داری خوش ب حال دخترم.منم که مونده بودم چی بگم فقط گفتم اگه مال شوهرت به این نمیرسه بگو تا خودم همیشه بهت بدم.اینارو گفتیمو دیدم نشست جلوم و شروع کرد به ساک زدن.واویلا چه ساکی میزد.18 سانت کیرو میکرد تو دهنش.از خوردن کیر آقا داماد سیرنمیشد.چه زبونی میزد به تخمام.اگه چیزی بهش نمیگفتم تخمامو قورت میداد.هی کیرمو میکرد تودهنش باز درمیاورد بوسش میکرد.یکم که کیرمو خورد جلوم خم کرد و گفت میشه بازم کونمو بخوری.منم که عاشق کون مادرزن بودم چسیبدم بهشو زبونمو دور سوراخ‌نازنینش میچرخوندم.چه کوووونی داشت.وای وای.بهترین کون روی زمین.تاحالا همچین کونی ندیدم.یه کون بزرگ و سفت.یکم که کون خوشگلشو خوردم گفت بیا بکن که دارم میمیرم.بیا میخوام کیرتو تو بدنم حسش کنم.سرشو کیرمو گرفتمو دادم تو کصش یکم که تلمبه زدم تو کص تنگش رفتم‌واسه کردن کون واااای چه کص تنگی داشت انگار شوهر کصکشش اینو نمیکنه.رفتم سراغ کون دستشو توفی کردو مالید به سوراخ‌کونشو بهم گفت بکن توش تا پشیمون نشدم.آروم آروم فشار دادم تو کلی اذیت شدیم دوتامون واسه بازکردن کونش ولی ارزششو داشت.شروع کردم تلمبه زدن وای که چه حالی داشت.به مراد دلم رسیده بودم. کون معصومه دراختیارم بوده تا توان داشتم میکوبیدم تو کونش من کونشو میکردمو این جنده خانومم کصشو میمالید که یهو دیدم داره آبم میاد. گفتم کجا بریزم.گفت هرجا دوس داری منم خیلی دلم میخواست آبمو بخوره کشیدم بیرون و گفتم بذا تو حموم آب بکشمش.رفتم کیرمو شستمو آوردم براش حالا وقت ساک زدن ب
مادر زنم جور دخترشو کشید

#مادرزن

سلام دوستان من حمید هستم الان که دارم این داستان را مینویسم 30 سالمه ولی خود ماجرا برای سه چهار سال قبل هست . خب اول یکمی از خودم بگم قدم 180 هست و نه لاغرم نه چاق هیکل ورزشکاری هم ندارم کیرم 19 سانته و کلفته . قبل از ازدواج چندباری سکس کردم که بیشتر با دخترها بود که کس نمیدادن و ولی حسابی از کون بهم حال میدادن برای همین عاشق کون کردن بودم و انصافا هم کونهای باحالی قسمت میشد که بکنمشون بعد از مدتی تصمیم گرفتم که که دیگه بچسبم به زندگی و کار کردم و پولی جمع کردم تا ازدواج کنم و مدت زیادی شده بود که دیگه سکس نکرده بودم و با معرفی یکی از فامیلها با یک خانواده ای آشنا شدیم که اونم از فامیلهای این فایملمون بود و خلاصه خواستگاری و بعدشم ازدواج کردیم خدارا شکر همه چیه زنم عالی هست از قشنگی و قیافه تا هیکل و آشپزی و خلاصه زن فوق العاده ای نسیبم شد و دیگه زندگی مشترکمون را شروع کردیم و منم دیگه حسابی کس زنمو با کیر کلفتم میگائیدم که خب اوایل ازدواج وقتی میکردمش کسش خیلی درد میگرفت و میگفت یواشتر بکن ولی کم کم که کسش جا باز کرد همش میگفت حسابی کسمو برام جر بده منم کسشو خوب میگائیدم و حال میکردیم ولی یک سال که همش از کس گائیدمش کم کم هوس کردم که از کون هم بکنمش که هربار که میخواستم کیرمو بکنم تو کونش اینقدر خودشو سفت میکرد و درد داشت که نمیزاشت از کون بکنمش خلاصه سر همین کون کردن چندبار دعوامون شد و زنم هر دفعه میخواستم از کون بکنمش قهر میکرد و یکی دو روز حتی شده بود یک هفته قهر میکرد و میرفت خونه مادرش و نمیومد خونه دیگه منم هر بار میرفتم و منت کشیشو میکردم و برمیگردوندنمش و یه چندباری دوباره از کس میگائیدمش و هوس کونشو میکردم که بازم روز از نو و روزی از نو و خانم قهر میکرد و میرفت خونه مادرش میموند . یه روز که با هزار و خواش و تمنا آوردمش خونه یه چند روزی باهاش اصلا سکس نکردم و خیلی دلم میخواست خوب بگیرم و جرش بدم تو همین حال و هوا بودم و سر کارم مشغول بودم که دیدم مادر زنم بهم زنگ و و جواب دادم و یکمی حال و احوال کردیم و گفت که برم خونه شون کارم داره منم گفتم چشم و یه مرخصی ساعتی گرفتم و رفتم خونه مادر زنم . مادر زنم اسمش سمیرا هست یه زن چهل و هفت هشت ساله با قدی متوسط و سفید یکمی تو پر و قیافش هم خوبه و جذابه . راستش تا اون زمان قسم میخورم که هیچ وقت نظر جنسی و سکسی بهش نداشتم و اصلا نمیدونستم برای چیکارم داره چون همیشه با زنم میرفتیم خونشون این اولین باری بود تنهائی میرفتم پیش سمیرا . خلاصه سمیرا در را برام باز کرد و رفتم تو و باز هم یکمی حال و احوال و از این حرفها و نشستیم و سمیرا هم برام چایی آورد و یکمی بازم حرفهای معمولی که کم کم سمیرا بهم گفت چرا اینقدر این دختر منو اذیتش میکنی منم که فهمیدم زنم وقتی اومده خونه مادرش پشت سرم حرف زده راستش از دست زنم خیلی عصبانی شدم ولی خب نمیتونستم چیزی بگم . منم گفتم بخدا اذیتش نمیکنم هرچی هم میخواد براش میخرم نمیدونم چی بهتون گفته ؟ سمیرا هم گفت اره میدونم تو پسر خوبی هستی میبینم که براش کم نمیزاری ولی خب میبینی که هر دفعه قهر میکنه میاد خونمون کلی گریه میکنه منم گفتم والا نمیدونم چی بگم سمیرا خانم باور کنید من هرکاری بتونم برای خوشحالیش میکنم . سمیرا هم خندید و گفت و حمید جون میخام یکمی باهات رک باشم ازم ناراحت نشی منم گفتم بفرمائید سمیرا خانم اونم یه لبخند قشنگی زد و یکمی اب دهنشو قورت داد و با یه مکثی و یه نفسی که کشید و اومد نزدیکتر من نشست و گفت راستش دخترم بهم گفته که تو چی ازش انتظار داری و چی میخواهی منم گفتم چی میخوام ؟؟؟!! اونم گفت من میدونم تو از سکس از کون میخواهی اونم که نتونسته بهت کون بده و قهر میکنه و میاد خونه من . وای منو میگی هم ازش خجالت میکشیدم هم اینکه نمیدونستم چی بهش بگم داشتم از خجالت میمردم اصلا باورم نمیشد که سمیرا بخواد حرفی از کون کردن من و دخترش بزنه و باور کنید من که این همه پررو بودم و قبل ازدواجم با زبون ریختن و مخ زدن کون دختر میزاشتم الان مثل موش جلوی سمیرا لال مونی گرفته بودم . سمیرا هم که حسابی دیگه تقریبا خودشو بهم چسبونده بود دست و پام کرخت شده بود . سمیرا بازم با همون لبخند خوشگلش بهم نگاه میکرد و دستشو آورد و روی پام کشید و گفت دخرم بهم گفته کیرت خیلی کلفت و گنده است برای همین نمیتونه بهت کون بده منم که عین جن زده ها فقط داشتم تماشاش میکردم و هیچ حرکتی ازم بر نمیومد دیگه سمیرا هم که دید من لال شدم و دستشو آورد و گذاشت رو کیرم و داشت کیرمو برام میمالید وای منم که داشتم از ترس و خجالت سکته میکردم ولی سمیرا هی همینطوری داشت بیشتر و بیشتر کیرمو میمالید و تو چشام نگاه میکرد قشنگ از چشماش معلوم بود پر از شهوته دم گوشم شروع کرده بود آروم آه کشیدن و کیرمو برام