خودم باعث شدم که زنم هوس کیر سیاه کنه
1400/08/12
#بیغیرتی #همسر #سیاهپوست
سلام خدمت همه ی دوستان
این داستانی که میخوام واستون تعریف کنم انصافا واقعیه و کلا یک بار هم اتفاق افتاده واسمون.
ولی من تو فکر اینم که دوباره انجامش بدیم
اسم من کیارش هستش، درحال حاضر ۳۲ سالمه .
قدم ۱۸۰ وزنم ۷۷ و نسبتا خوش استیل هستم و دور وری ها میگن خوشتیپم، بگذریم.
اسم زنم ندا هستش که ۶ سال از من کوچکتره.
قدش ۱۶۰ وزنش ۶۳ کیلو و انصافا فوق العاده خوش هیکل و سکسی.
موهای مشکی و چشم و ابروی مشکی. پوست نسبتا سفید ، با موهای فر
بدن ندا بخاطر چند سال ورزش حرفه ای واقعا رو فرمه.
پاهای کشیده و تو پر و یه کون کاملا برجسته و خوش استایل.
سینه هاش ۷۵ هستش و بزرگ نیست ولی خوب ۷۵ سفت و شق. جوری که وقتی دست میگیری لذت میبری
ما تقریبا ۹ ساله با همیم و ۶ ساله ازدواج کردیم.
تو دوره ی دوستی هیچ رابطه ای با هم نداشتیم جز یه سری بوس و لب و این جور عشق بازی ها
ولی بعد عقد رابطمون در حد لاپایی و این حرف ها بود تا شب عروسی.
که خوب شب عروسی هم انقدر خسته بودیم که بیخیالش شدیم و گذاشتیم واسه فردا.
اما از شانس بد من وقتی فردا شب عروسی اومدیم رابطه داشته باشیم، بعد کلی عشق بازی و خوردن و نوازش همین که اومدم سر کیرم رو بذارم تو دیدم رنگ و روی ندا پریده و ترسیده.
پرسیدم چته عزیزم که گفت میترسم.
منم بعد کلی نوازش اروم سرش رو گذاشتم تو کس تنگ و داغش که دیدم تمام بدنش سفت شده و داره میلرزه.
منم بیخیال شدم و دراوردمش و گفتم بذاریم واسه بعد.
تو ذهنم گفتم بذار از لحاظ ذهنی اماده بشه بعدکه این آماده شدن واسه یه سکس کامل تقریبا یک سال طول کشید و منم وجدانن تو اون یک سال اصلا فشار نیاوردم که ندا اذیت نشه چون وتقعا عاشق هم بودیم.
اتفاقا بنده خدا خودش هر شب کلی آرایش و لباس سکسی میپوشید و میومد تو بغلم اما همینکه میومدم کیرم رو بکنم تو کسش یهو حالش عوض میشد و بهم میریخت .
که بعد چتد بار دکتر رفتن و این حرف ها اوکی شد.
دکتر گفت این یه جور ترسه که باعث میشه عضله های دور واژن خانومتون ب شدت انقباض پیدا کنه و واقعا یه درد شدیدی تمام بدنش رو میگیره.
من هر وقت از سره کار میومدم میدیدم کلی گریه کرده. فقط هم بخاطر من. هی بهم میگفت میفهمم داری عذاب میکشی ببخشید و از این حرف ها.
ولی من واقعا درکش میکردم.
چون موقع عشق بازی سنگ تموم میذاشت اما خوب موقع دخول واقعا دست خودش نبود.خلاصه بعد یک سال یواش یواش با یک سری ژل های رون کننده ما کارمون رو شروع کردیم که بعد چند بار سکس دیگه اوکی شد و هی بهم میگفت هر ساعتی دوست داشتی بهم بگو میخوام اون یک سال عذاب کشیدنت رو جبران کنم.
رابطه مون چه تو سکس و چه تو عاشقی واقعا عالی بود و البته الانم هست اما بیشتر تو عاشقی دیگه تو سکس مثل دو سه سال اول نیستیم.
سرتون رو درد نیارم . داستان درگیری ذهن من از اونجایی شروع شد که یه روز که پدر و مادر و خواهرم و شوهرش خونه ما بودن و همه دوره هم جمع بودیم و از اونجایی که دامادمون استقلالی هستش ، داشتیم بازی استقلال و الهلال رو نگاه میکردیم که یهو گومز یه بازیکن سیاه پوست الهلال به استقلال گل زد و مدل خوشحالی اش هم اینطوری بود که عین بچه ها چهار دست و پا راه میرفت و ادای ببر رو در میاورد.
یه لحظه ب صورت اتفاقی چشمم خورد به صورت ندا و دیدم که خیلی عمیق داره به گومز نگاه میکنه و یه لبخند همراه با شهوت و لذتی تو صورت و چشماش بود . که یهو بابای من برگشت گفت قیافه ی این گل زنه چقدر با نمکه هر وقت دوربین صورتش رو نشون میده لبخند رو لباشه. که یهو انگار ندا از تو فکر پرید و بدون هیچ مقدمه ای گفت اره خیلی باحاله من که عاشق سیاه پوست
@DASTAN_SSX18
1400/08/12
#بیغیرتی #همسر #سیاهپوست
سلام خدمت همه ی دوستان
این داستانی که میخوام واستون تعریف کنم انصافا واقعیه و کلا یک بار هم اتفاق افتاده واسمون.
ولی من تو فکر اینم که دوباره انجامش بدیم
اسم من کیارش هستش، درحال حاضر ۳۲ سالمه .
قدم ۱۸۰ وزنم ۷۷ و نسبتا خوش استیل هستم و دور وری ها میگن خوشتیپم، بگذریم.
اسم زنم ندا هستش که ۶ سال از من کوچکتره.
قدش ۱۶۰ وزنش ۶۳ کیلو و انصافا فوق العاده خوش هیکل و سکسی.
موهای مشکی و چشم و ابروی مشکی. پوست نسبتا سفید ، با موهای فر
بدن ندا بخاطر چند سال ورزش حرفه ای واقعا رو فرمه.
پاهای کشیده و تو پر و یه کون کاملا برجسته و خوش استایل.
سینه هاش ۷۵ هستش و بزرگ نیست ولی خوب ۷۵ سفت و شق. جوری که وقتی دست میگیری لذت میبری
ما تقریبا ۹ ساله با همیم و ۶ ساله ازدواج کردیم.
تو دوره ی دوستی هیچ رابطه ای با هم نداشتیم جز یه سری بوس و لب و این جور عشق بازی ها
ولی بعد عقد رابطمون در حد لاپایی و این حرف ها بود تا شب عروسی.
که خوب شب عروسی هم انقدر خسته بودیم که بیخیالش شدیم و گذاشتیم واسه فردا.
اما از شانس بد من وقتی فردا شب عروسی اومدیم رابطه داشته باشیم، بعد کلی عشق بازی و خوردن و نوازش همین که اومدم سر کیرم رو بذارم تو دیدم رنگ و روی ندا پریده و ترسیده.
پرسیدم چته عزیزم که گفت میترسم.
منم بعد کلی نوازش اروم سرش رو گذاشتم تو کس تنگ و داغش که دیدم تمام بدنش سفت شده و داره میلرزه.
منم بیخیال شدم و دراوردمش و گفتم بذاریم واسه بعد.
تو ذهنم گفتم بذار از لحاظ ذهنی اماده بشه بعدکه این آماده شدن واسه یه سکس کامل تقریبا یک سال طول کشید و منم وجدانن تو اون یک سال اصلا فشار نیاوردم که ندا اذیت نشه چون وتقعا عاشق هم بودیم.
اتفاقا بنده خدا خودش هر شب کلی آرایش و لباس سکسی میپوشید و میومد تو بغلم اما همینکه میومدم کیرم رو بکنم تو کسش یهو حالش عوض میشد و بهم میریخت .
که بعد چتد بار دکتر رفتن و این حرف ها اوکی شد.
دکتر گفت این یه جور ترسه که باعث میشه عضله های دور واژن خانومتون ب شدت انقباض پیدا کنه و واقعا یه درد شدیدی تمام بدنش رو میگیره.
من هر وقت از سره کار میومدم میدیدم کلی گریه کرده. فقط هم بخاطر من. هی بهم میگفت میفهمم داری عذاب میکشی ببخشید و از این حرف ها.
ولی من واقعا درکش میکردم.
چون موقع عشق بازی سنگ تموم میذاشت اما خوب موقع دخول واقعا دست خودش نبود.خلاصه بعد یک سال یواش یواش با یک سری ژل های رون کننده ما کارمون رو شروع کردیم که بعد چند بار سکس دیگه اوکی شد و هی بهم میگفت هر ساعتی دوست داشتی بهم بگو میخوام اون یک سال عذاب کشیدنت رو جبران کنم.
رابطه مون چه تو سکس و چه تو عاشقی واقعا عالی بود و البته الانم هست اما بیشتر تو عاشقی دیگه تو سکس مثل دو سه سال اول نیستیم.
سرتون رو درد نیارم . داستان درگیری ذهن من از اونجایی شروع شد که یه روز که پدر و مادر و خواهرم و شوهرش خونه ما بودن و همه دوره هم جمع بودیم و از اونجایی که دامادمون استقلالی هستش ، داشتیم بازی استقلال و الهلال رو نگاه میکردیم که یهو گومز یه بازیکن سیاه پوست الهلال به استقلال گل زد و مدل خوشحالی اش هم اینطوری بود که عین بچه ها چهار دست و پا راه میرفت و ادای ببر رو در میاورد.
یه لحظه ب صورت اتفاقی چشمم خورد به صورت ندا و دیدم که خیلی عمیق داره به گومز نگاه میکنه و یه لبخند همراه با شهوت و لذتی تو صورت و چشماش بود . که یهو بابای من برگشت گفت قیافه ی این گل زنه چقدر با نمکه هر وقت دوربین صورتش رو نشون میده لبخند رو لباشه. که یهو انگار ندا از تو فکر پرید و بدون هیچ مقدمه ای گفت اره خیلی باحاله من که عاشق سیاه پوست
@DASTAN_SSX18
محمد سیاهپوست
1402/12/11
#زن_بیوه #سیاهپوست
سلام سیما هستم ۲۹سالمه بیوه ام ی دختر دارم۸ساله .قدم ۱۷۰ وزنم ۶۹ شمالیم رنگ پوستم سفیده استایلمم خوبه کونم تقریبا بزرگه سینم ۷۵دختر خیلی شهوتی هستم ما قم زندگی میکنیم بعد فوت شوهرم با توجه به اصرار زیاد خانوادم که برگرد شمال بخاطر بعضی از مسائل تصمیم گرفتم قم زندگی کنم …این خاطره من واسه پارساله من تو هتل کار میکنم قسمت پذیرش چهار سالی بود شوهرم فوت کرده بود…خیلیا با هزاران بهانه خواستن به من نزدیک بشن ولی من بخاطر ترس از آبروم همیشه شهوتمو سرکوب میکردم ولی شبا خونه همش به سکس فکر میکردم با خودم ور میرفتم و بیشتر اوقات فیلمای سکسی نگاه میکردم …یکی از فانتزیای من همیشه سیاپوستا بودن …ی روز ی نفر که سیاهپوست بود به نام محمد صداش میکردن به عنوان مترجم استخدام هتل ما شد…محمد اهل کشور عربستان بود .به عربی انگلیسی و فارسی مسلط بود ۳۲ ساله بود تقریبا هیکلی بود …من با دیدن محمد هول شده بودم ی هول و ولایی در من ایجاد شده بود…من چون دختر خون گرمیم اولین نفر رفتم باهاش سلام علیک کردم ی چند ماهی گذشت منو محمد خیلی بهم نزدیک شدیم .با هم شوخی میکردیم …داستان منو محمد از روزی شروع شد که سر ناهار ازم پرسید من دختر تو چند بار دیدم ولی شوهر تو اصلا ندیدم. داستان زندگیم براش تعریف کردم …از فردا اون روز شهوتو تو چشماش میدیدم خیلی حواسش بهم بود منم واقعا دلم میخواست …ولی نه اون میدونست چطور بهم پیشنهاد بده نه من میدونستم چیکار کنم…شب بود ساعت ۸ بهم تو واتساپ پیام داد سلام خوبی منم جوابشو دادم …مقدمه چینی این چیزا گفت فردا من استراحتم میتونی مرخصی بگیری فردا بریم بیرون …منم ی کم ناز کردم و قبول کردم …فردا دخترمو گذاشتم مدرسه به محل کار زنگ زدم گفتم حالم بده مرخصی گرفتم با ماشینم رفتم دم خونه محمد اون ماشین نداشت …بهش زنگ زدم بیا پایین گفت سیما میتونی یه دقیقه بیای بالا داشتم اتو میزدم پیراهنم سوخت قبول کردم داشتم میرفتم بالا گفتم یعنی میخواد؟!درو باز کرد رفتم داخل نشستم خودش پیراهن نپوشیده بود بدن کاملا سیاهش جلو چشام بود بیاد اون فیلما افتاده بودم …زوم کرده بودم بهش خودش متوجه شد دیونش شدم …آروم اومد جلو ایستاده لبمو خورد وای بعد چهار سال داشت لب ی مرد می خورد به لبم اونم چه مردی …مرد فانتزیام …شهوت تو خونه پر شده بود …رفت رو گردنم و سینم نفس نفس کشیدنم دیوونش میکرد …لباسمو کامل کند منو برد تو اتاقش منو خوابوند رو تخت شروع کرد به لیس زدن کوسم خیلی حس خوبی بود تا حالا کسی کسمو نخورده بود زبونشو داخل کوسم میکرد آه کشیدنم بند نمیومد بلند شد شلوارشو در آورد از زیر شورت از کیرش ترسیدم گفتم خودت باید درش بیاری آروم شورتشو اوردم پایین کیر گنده سیاهش در امد تو دلم گفتم سیما این تمام عقده هاتو در میاره شروع کردم ب خوردن کیرش عین کیر ندیدها میخوردم کیرشو تخماشو میخوردم …اوووووم بهترین بود …کوسم کیر میخواست بی تابی می کرد پاهامو انداختم دور گردنش کوس تنگم داشت با ی کیر کلفت باز میشد درد شیرینی بود تا ته انداخت تو تلمبه های محکمی میزد کمرشو محکم بغل کردم آروم تر بزنه داشتم پاره میشدم …بلند کرد از زیرش گفت سیما داگی وایسا داگی موندم کیرشو فرو کرد تو کوسم تلمبهای بی امانش منو ارضا کرد گفت ارضا شدی حالا حالاها باهات کار دارم …تلمبه هاشو آروم کرد احساس کردم داره با سوراخ کونم ور میره اینقد داشتم لذت میبردم هیچی حالیم نبود ی انگشتشو کرد تو کونم تلمبه میزد تو کوسم با انگشت کونمو باز میکرد لذت دوبرابر شده بود …گفتم محمد دراز بکش …نشستم رو کیرش بزرگش …احساس کردم به نافم میخوره کیرش چند
1402/12/11
#زن_بیوه #سیاهپوست
سلام سیما هستم ۲۹سالمه بیوه ام ی دختر دارم۸ساله .قدم ۱۷۰ وزنم ۶۹ شمالیم رنگ پوستم سفیده استایلمم خوبه کونم تقریبا بزرگه سینم ۷۵دختر خیلی شهوتی هستم ما قم زندگی میکنیم بعد فوت شوهرم با توجه به اصرار زیاد خانوادم که برگرد شمال بخاطر بعضی از مسائل تصمیم گرفتم قم زندگی کنم …این خاطره من واسه پارساله من تو هتل کار میکنم قسمت پذیرش چهار سالی بود شوهرم فوت کرده بود…خیلیا با هزاران بهانه خواستن به من نزدیک بشن ولی من بخاطر ترس از آبروم همیشه شهوتمو سرکوب میکردم ولی شبا خونه همش به سکس فکر میکردم با خودم ور میرفتم و بیشتر اوقات فیلمای سکسی نگاه میکردم …یکی از فانتزیای من همیشه سیاپوستا بودن …ی روز ی نفر که سیاهپوست بود به نام محمد صداش میکردن به عنوان مترجم استخدام هتل ما شد…محمد اهل کشور عربستان بود .به عربی انگلیسی و فارسی مسلط بود ۳۲ ساله بود تقریبا هیکلی بود …من با دیدن محمد هول شده بودم ی هول و ولایی در من ایجاد شده بود…من چون دختر خون گرمیم اولین نفر رفتم باهاش سلام علیک کردم ی چند ماهی گذشت منو محمد خیلی بهم نزدیک شدیم .با هم شوخی میکردیم …داستان منو محمد از روزی شروع شد که سر ناهار ازم پرسید من دختر تو چند بار دیدم ولی شوهر تو اصلا ندیدم. داستان زندگیم براش تعریف کردم …از فردا اون روز شهوتو تو چشماش میدیدم خیلی حواسش بهم بود منم واقعا دلم میخواست …ولی نه اون میدونست چطور بهم پیشنهاد بده نه من میدونستم چیکار کنم…شب بود ساعت ۸ بهم تو واتساپ پیام داد سلام خوبی منم جوابشو دادم …مقدمه چینی این چیزا گفت فردا من استراحتم میتونی مرخصی بگیری فردا بریم بیرون …منم ی کم ناز کردم و قبول کردم …فردا دخترمو گذاشتم مدرسه به محل کار زنگ زدم گفتم حالم بده مرخصی گرفتم با ماشینم رفتم دم خونه محمد اون ماشین نداشت …بهش زنگ زدم بیا پایین گفت سیما میتونی یه دقیقه بیای بالا داشتم اتو میزدم پیراهنم سوخت قبول کردم داشتم میرفتم بالا گفتم یعنی میخواد؟!درو باز کرد رفتم داخل نشستم خودش پیراهن نپوشیده بود بدن کاملا سیاهش جلو چشام بود بیاد اون فیلما افتاده بودم …زوم کرده بودم بهش خودش متوجه شد دیونش شدم …آروم اومد جلو ایستاده لبمو خورد وای بعد چهار سال داشت لب ی مرد می خورد به لبم اونم چه مردی …مرد فانتزیام …شهوت تو خونه پر شده بود …رفت رو گردنم و سینم نفس نفس کشیدنم دیوونش میکرد …لباسمو کامل کند منو برد تو اتاقش منو خوابوند رو تخت شروع کرد به لیس زدن کوسم خیلی حس خوبی بود تا حالا کسی کسمو نخورده بود زبونشو داخل کوسم میکرد آه کشیدنم بند نمیومد بلند شد شلوارشو در آورد از زیر شورت از کیرش ترسیدم گفتم خودت باید درش بیاری آروم شورتشو اوردم پایین کیر گنده سیاهش در امد تو دلم گفتم سیما این تمام عقده هاتو در میاره شروع کردم ب خوردن کیرش عین کیر ندیدها میخوردم کیرشو تخماشو میخوردم …اوووووم بهترین بود …کوسم کیر میخواست بی تابی می کرد پاهامو انداختم دور گردنش کوس تنگم داشت با ی کیر کلفت باز میشد درد شیرینی بود تا ته انداخت تو تلمبه های محکمی میزد کمرشو محکم بغل کردم آروم تر بزنه داشتم پاره میشدم …بلند کرد از زیرش گفت سیما داگی وایسا داگی موندم کیرشو فرو کرد تو کوسم تلمبهای بی امانش منو ارضا کرد گفت ارضا شدی حالا حالاها باهات کار دارم …تلمبه هاشو آروم کرد احساس کردم داره با سوراخ کونم ور میره اینقد داشتم لذت میبردم هیچی حالیم نبود ی انگشتشو کرد تو کونم تلمبه میزد تو کوسم با انگشت کونمو باز میکرد لذت دوبرابر شده بود …گفتم محمد دراز بکش …نشستم رو کیرش بزرگش …احساس کردم به نافم میخوره کیرش چند