زن عمو نفیسه
1402/04/17
#زن_عمو
سلام اسم من ماهان هست 27 سالمه قدم 184 است و چون ورزش میکنم بدن خوبی دارم ( تعریف نباشه ) سایزم هم 19 سانته و کلفتیش هم بد نیست . یه خاطره جالبی دارم برای یک سال نیم پیش که دوست دارم با شما به اشتراک بزارم امیدوارم لذت ببرید ، خب بریم سر اصل مطلب راستش من نوه اول خانواده هستم چه خانواده پدریم چه از طرف مادری یه عمو دارم اسمش حسن هست 45 سالشه و دوتا بچه هم داره زن عموم اسمش نفیسه هست ، نفیسه اینطوری که من فهمیدم هفت هشت سالی میگن از عمو حسن کوچیکتره حالا واقعا چند سالشه بازم درست نمیدونم (هههههه) حالا هر چقدر سنش باشه مهم نیست مهم کاری بود که با هم انجام دادیم و من اصلا باورم نمیشد . قضیه از این قراره که عمو حسن اسباب کشی داشت و چون من نوه اول بودم و خب قد و هیکل و زور بازوی خوبی هم داشتم ازم خواست تا توی اسباب کشی کمکش کنم راستش تا اون موقع من اصلا و ابدا هیچ چشم چرونی به نفیسه نداشتم و میگم اصلا تو مخیله ام هم چنین چیزی وجود نداشت ، بله زنه عمو نفیسه یه زن نسبتا راحتی هست و لباسهای نسبتا راحت و بازی هم میپوشه ولی من تا اون روز که اون اتفاق افتاد بهش نگاه سکسی نداشتم . خب از موضوع دور نشیم من رفتم کمک عمو حسن و نفیسه تا اسباب اثاثیه رو جمع کنیم تا کامیون بیاد بار بزنند ، توی جمع کردن وسایل یک ساعتی بود که داشتیم کار میکردیم و چون من قدم از عمو بلندتر بود نفیسه ازم خواست تا با هم وسایل اشپزخونه و کابینتها را جمع کنیم و عمو به چیزهای دیگه برسه منم نه نگفتم و با نفیسه رفتیم آشپزخونه ، اشپزخونه ای که داشتن مثل آشپزخونه های اوپن نبود خونه چون قدیمی بود آشپزخونه مثل یه اتاق بود دید خیلی کمی از توی پذیرائی داشت عمو توی اتاقها مشغول جمع کردن وسایل خودش و چیزهای دیگه بود منو نفیسه هم توی آشپزخونه بودیم و نفیسه هی بهم میگفت چیو بیارم و چکار کنم منم اطاعت امر میکردم هر چی زمان میگذشت هی نفیسه میگفت وای چقدر گرممه هی یقه پیرهنشو میکشید پائین و مثل باد بزن یقه پیرهنشو تکون تکون میداد منم که بالای یه چهار پایه وایساده بودم قشنگ میتونستم از بالا لای سینه های سفیدشو راحت ببینم راستش تنها زمانی بود که انگار حسه شهوتی نسبت به زن عموم پیدا کرده بودم ولی خب هی به خودم میگفتم نگاه نکن خره یه موقع میفهمه کار دست خودت میدی برای همین هی خودمو مشغول میکردم تا سینه های نفیسه را نبینم ولی این نفیسه بود هی بیشتر و بیشتر کرم میریخت الکی هی منو صدام میکرد تا باهاش روبرو بشم و بازم هی شروع میکرد یقشو باد میداد . پیرهنی که تنش کرده بود یه چیزی شبیه پیرهن مردونه ولی بلند تا زیر باسنش بود و یه شلوار هم پاش کرده بود چسب تنش بود از زیر باسنش به پائین که پیدا بود قشنگ رونهاشو میشد حس کرد انگار یه جورائی لخت بود از بس شلوار به تنش چسبیده بود . دیگه شاید یک ساعتی منو نفیسه توی آشپزخونه مشغول بودیم و بعضی وقتا هم عمو میومد و ازمون میپرسید کاری دارید ؟که نفیسه با یه لبخندی بهش میگفت نه ماشالله ماهان جون مثل یه مردی داره کمک میکنه عمو هم ازم تشکر میکرد و میرفت بیرون ولی نفیسه دست از شیطنتش بر نمیداشت وقتی عمو نبود بازم شروع میکرد نشون دادن سینه های بلوریش دیگه راستش منم کم کم شهوتم داشت میزد بالا و سعی میکردم تا چاک سینه هاشو دید بزنم لامصب عجب چیزی زیر لباسش پنهان کرده بود و من تا اون موقع خبر نداشتم ، کیرم داشت سیخ میشد و انگار شق شدن شدن کیرم از چشمای تیز بین نفیسه مخفی نبود و از وقتی که کیرم یکمی سیخ شده بود نفیسه یه خنده شیطونی بهم کرد و بهم گفت من خیلی گرمم شده و رفت بیرون از آشپزخ
1402/04/17
#زن_عمو
سلام اسم من ماهان هست 27 سالمه قدم 184 است و چون ورزش میکنم بدن خوبی دارم ( تعریف نباشه ) سایزم هم 19 سانته و کلفتیش هم بد نیست . یه خاطره جالبی دارم برای یک سال نیم پیش که دوست دارم با شما به اشتراک بزارم امیدوارم لذت ببرید ، خب بریم سر اصل مطلب راستش من نوه اول خانواده هستم چه خانواده پدریم چه از طرف مادری یه عمو دارم اسمش حسن هست 45 سالشه و دوتا بچه هم داره زن عموم اسمش نفیسه هست ، نفیسه اینطوری که من فهمیدم هفت هشت سالی میگن از عمو حسن کوچیکتره حالا واقعا چند سالشه بازم درست نمیدونم (هههههه) حالا هر چقدر سنش باشه مهم نیست مهم کاری بود که با هم انجام دادیم و من اصلا باورم نمیشد . قضیه از این قراره که عمو حسن اسباب کشی داشت و چون من نوه اول بودم و خب قد و هیکل و زور بازوی خوبی هم داشتم ازم خواست تا توی اسباب کشی کمکش کنم راستش تا اون موقع من اصلا و ابدا هیچ چشم چرونی به نفیسه نداشتم و میگم اصلا تو مخیله ام هم چنین چیزی وجود نداشت ، بله زنه عمو نفیسه یه زن نسبتا راحتی هست و لباسهای نسبتا راحت و بازی هم میپوشه ولی من تا اون روز که اون اتفاق افتاد بهش نگاه سکسی نداشتم . خب از موضوع دور نشیم من رفتم کمک عمو حسن و نفیسه تا اسباب اثاثیه رو جمع کنیم تا کامیون بیاد بار بزنند ، توی جمع کردن وسایل یک ساعتی بود که داشتیم کار میکردیم و چون من قدم از عمو بلندتر بود نفیسه ازم خواست تا با هم وسایل اشپزخونه و کابینتها را جمع کنیم و عمو به چیزهای دیگه برسه منم نه نگفتم و با نفیسه رفتیم آشپزخونه ، اشپزخونه ای که داشتن مثل آشپزخونه های اوپن نبود خونه چون قدیمی بود آشپزخونه مثل یه اتاق بود دید خیلی کمی از توی پذیرائی داشت عمو توی اتاقها مشغول جمع کردن وسایل خودش و چیزهای دیگه بود منو نفیسه هم توی آشپزخونه بودیم و نفیسه هی بهم میگفت چیو بیارم و چکار کنم منم اطاعت امر میکردم هر چی زمان میگذشت هی نفیسه میگفت وای چقدر گرممه هی یقه پیرهنشو میکشید پائین و مثل باد بزن یقه پیرهنشو تکون تکون میداد منم که بالای یه چهار پایه وایساده بودم قشنگ میتونستم از بالا لای سینه های سفیدشو راحت ببینم راستش تنها زمانی بود که انگار حسه شهوتی نسبت به زن عموم پیدا کرده بودم ولی خب هی به خودم میگفتم نگاه نکن خره یه موقع میفهمه کار دست خودت میدی برای همین هی خودمو مشغول میکردم تا سینه های نفیسه را نبینم ولی این نفیسه بود هی بیشتر و بیشتر کرم میریخت الکی هی منو صدام میکرد تا باهاش روبرو بشم و بازم هی شروع میکرد یقشو باد میداد . پیرهنی که تنش کرده بود یه چیزی شبیه پیرهن مردونه ولی بلند تا زیر باسنش بود و یه شلوار هم پاش کرده بود چسب تنش بود از زیر باسنش به پائین که پیدا بود قشنگ رونهاشو میشد حس کرد انگار یه جورائی لخت بود از بس شلوار به تنش چسبیده بود . دیگه شاید یک ساعتی منو نفیسه توی آشپزخونه مشغول بودیم و بعضی وقتا هم عمو میومد و ازمون میپرسید کاری دارید ؟که نفیسه با یه لبخندی بهش میگفت نه ماشالله ماهان جون مثل یه مردی داره کمک میکنه عمو هم ازم تشکر میکرد و میرفت بیرون ولی نفیسه دست از شیطنتش بر نمیداشت وقتی عمو نبود بازم شروع میکرد نشون دادن سینه های بلوریش دیگه راستش منم کم کم شهوتم داشت میزد بالا و سعی میکردم تا چاک سینه هاشو دید بزنم لامصب عجب چیزی زیر لباسش پنهان کرده بود و من تا اون موقع خبر نداشتم ، کیرم داشت سیخ میشد و انگار شق شدن شدن کیرم از چشمای تیز بین نفیسه مخفی نبود و از وقتی که کیرم یکمی سیخ شده بود نفیسه یه خنده شیطونی بهم کرد و بهم گفت من خیلی گرمم شده و رفت بیرون از آشپزخ
زن عمو صدیقه
1402/04/21
#زن_عمو #میانسال
سلام متین هستم (اسم واقعیم نیست) ۲۴ سالمه
این یه داستان نیست بلکه خاطره اس، دوست ندارم کسی راز دلم رو بدونه ولی چون اینجا کسی منو نمیشناسه راحت تعریف میکنم تا واکنش شما رو ببینم لطفا نظر بدید تا من بدونم چقدر کارم اشتباه بوده.
من تو سن هشت سالگی پدرم رو از دست دادم پدر من کاسب موفقی بود و زندگی خوبی درست کرده بود ولی یه روز داخل بانک سکته میکنه و تا به بیمارستان انتقال پیدا کنه فوت میکنه پدرم یه مغازه بزرگ اسباب بازی فروشی داشت که هنوزم هست .روی مغازه هم پنج واحد آپارتمان بزرگ تک واحدی درست کرده بود که الان من ساکن یکی از واحد ها هستم البته پدرم دو تا واحد اونو فروخته بود و یکی از واحدها رو هم به عموم داده بود که آدم مفتخور و اهل دود و دم بود(البته اون زمان،الان خوب شده و مغازه ما رو میچرخونه و کرایه شو ماه به ماه به حساب من میریزه البته بعلاوه بیست و پنج درصد سود.
هفت سال پیش مادرم هم فوت کرد و من تنها شدم و فقط زن عموم بود که کمی حواسش به من بود و چون خاله هام ایران نبودند حتی به خودشون زحمت ندادند برای تدفین یا چهلم مادرم ایران بیان دیگه جواب تلفن اونا رو هم نمیدم بماند که با قرض از مادرم تونستند برن اروپا .
عموی من بعد از ترک مواد زیاد مشروب میمیخورد که اونم از پارسال گذاشته کنار ،ولی تو اون دوره ای که مشروب میخورد بدمست میشد و قاطی میکرد و تو حالت مستی بیش از حد لوده میشد و جلوی من حرف از کوس و کون زنش و پرو پاچه هاش و امشب میخوام چیکارش کنم و این داستانها بود.
از زن عموم بگم ۴۰ سالشه همسن عمومه نزدیک پونزده ساله ازدواج کردند ولی متاسفانه بچه دار نشدند و چون عموم معتاد بود اوایلش به زن عموم میگفتند بهتر که بچه نیاری ولی دو سه سالی بود که خواهرش بهش گیر داده بره دکتر تا بچه بیاره .قد ۱۶۰ وزن ۷۰ یه کم تپل و بدون شکم با سینه های ۷۵ و کون قلبمه و رونهای چاق که با روح و روان آدم بازی میکنه پوست سفید و چشمهای درشت که بد جور دلبری میکنه .
قضیه ما از دو سال پیش شروع شد که عمو شروع کرد به تعریف از کوس و کون صدیقه و تو عالم مستی جوری تعریف کرد که منو به هوس انداخت و با اینکه زید داشتم و از نظر سکس مشکلی نداشتم ولی صدیقه منو بدجور به خودش مشغول کرده بود. لامصب جذاب تر شده بود از وقتی عمو رسول از اندامش تعریف کرده بود،خصوصا با گرایش من به زنهای بزرگتر از خودم این کشش رو چند برابر کرد و با توجه به نزدیکی صدیقه به من مسیر رو آسانتر میدیدم .دیگه عزمم رو جزم کردم و خودمو مجاب کردم که بهش نزدیک بشم .
صبح ساعت ۱۰ بود رفتم بیرون که نون بخرم رفتم مغازه کارگر عمو رو فرستادم نون بخره از صندوق دار که تقریبا همه کاره مغازه هم هست پرسیدم رسول کجاست گفت صبح پرواز داشت گفتم آهان یادم اومد بهم گفته بود سه روز میره بندر تا وسایل رو ترخیص کنه رفتم دو تا خامه و کره و عسل خریدم با نون بردم بالا کتری رو گذاشتم و رفتم یه دوش گرفتم چای رو دم کردم زنگ زدم به صدیقه خواب بود با صدای خواب آلود جوابمو داد گفتم صدیقه خانم صبحانه آماده اس میایی یا بیارم برات؟صدیقه:نه بابا!!!مگه داریم مگه میشه متین خان زرنگ شده!!
من:خوبه همیشه من کارهاتو میکنم اگه من نبودم رسول تا حالا صد بار طلاقت داده بود.تا اینو گفتم صدیقه گفت ول کن اون نکبت رو دیشب دیونه ام کرده بود منم گفتم بقیه شو بزار موقع صبحونه تعریف کن تا یه ربع دیگه بیا پیش من صدیقه معمولا صبحونه رو پیش من میخورد و تنها کسی بود که کلید خونه منو داشت یه جورایی منو مثل پسر نداشته اش میدونست و منم بعد از مادرم واقعا حس مادرانه شو حس میکردم ولی امان از روزی که شهوت سر برسه دیگه میرینه به تموم حس ها .
تا قبل از تعریف و تمجید رسول از کوس و کون صدیقه تقریبا حس مادرانه منو از راست گردن و یا فکر سکس می انداخت ولی وقتی رسول شروع کرد به تعریف سینه های گرد صدیقه که مثلا امشب گازشون میگیرم، کوس خوشگل خانم امشب تسخیر میشه یا امشب یه جور کون تنگش میزارم دو سه روز نتونه نفس بکشم.
تو موقع صبحانه خیلی نزدیکش شدم و گفتم صدیقه خانم من امشب نیستم صدیقه گفت رسول هم نیست حداقل امشب باش بهش گفتم رسول نباشه مگه من تو خونه شما هستم که بودنم یا نبودنم اهمیت داشته باشه صدیقه:تو یه خونه که هستیم تو یه طبقه نیستیم .
من:خب اگه میترسی که میدونم نمیترسی اگه امنیت رو میگی که امکان نداره امنیت بالاتری از این خونه پیدا کنی.
صدیقه:خب یه مرد دور و بر آدم باشه خیلی بهتره
من:چقدر بدبخت شدم که زاپاس رسول شدم
صدیقه:هههههه خودت میدونی من تورو بیشتر از رسول دوست دارم
1402/04/21
#زن_عمو #میانسال
سلام متین هستم (اسم واقعیم نیست) ۲۴ سالمه
این یه داستان نیست بلکه خاطره اس، دوست ندارم کسی راز دلم رو بدونه ولی چون اینجا کسی منو نمیشناسه راحت تعریف میکنم تا واکنش شما رو ببینم لطفا نظر بدید تا من بدونم چقدر کارم اشتباه بوده.
من تو سن هشت سالگی پدرم رو از دست دادم پدر من کاسب موفقی بود و زندگی خوبی درست کرده بود ولی یه روز داخل بانک سکته میکنه و تا به بیمارستان انتقال پیدا کنه فوت میکنه پدرم یه مغازه بزرگ اسباب بازی فروشی داشت که هنوزم هست .روی مغازه هم پنج واحد آپارتمان بزرگ تک واحدی درست کرده بود که الان من ساکن یکی از واحد ها هستم البته پدرم دو تا واحد اونو فروخته بود و یکی از واحدها رو هم به عموم داده بود که آدم مفتخور و اهل دود و دم بود(البته اون زمان،الان خوب شده و مغازه ما رو میچرخونه و کرایه شو ماه به ماه به حساب من میریزه البته بعلاوه بیست و پنج درصد سود.
هفت سال پیش مادرم هم فوت کرد و من تنها شدم و فقط زن عموم بود که کمی حواسش به من بود و چون خاله هام ایران نبودند حتی به خودشون زحمت ندادند برای تدفین یا چهلم مادرم ایران بیان دیگه جواب تلفن اونا رو هم نمیدم بماند که با قرض از مادرم تونستند برن اروپا .
عموی من بعد از ترک مواد زیاد مشروب میمیخورد که اونم از پارسال گذاشته کنار ،ولی تو اون دوره ای که مشروب میخورد بدمست میشد و قاطی میکرد و تو حالت مستی بیش از حد لوده میشد و جلوی من حرف از کوس و کون زنش و پرو پاچه هاش و امشب میخوام چیکارش کنم و این داستانها بود.
از زن عموم بگم ۴۰ سالشه همسن عمومه نزدیک پونزده ساله ازدواج کردند ولی متاسفانه بچه دار نشدند و چون عموم معتاد بود اوایلش به زن عموم میگفتند بهتر که بچه نیاری ولی دو سه سالی بود که خواهرش بهش گیر داده بره دکتر تا بچه بیاره .قد ۱۶۰ وزن ۷۰ یه کم تپل و بدون شکم با سینه های ۷۵ و کون قلبمه و رونهای چاق که با روح و روان آدم بازی میکنه پوست سفید و چشمهای درشت که بد جور دلبری میکنه .
قضیه ما از دو سال پیش شروع شد که عمو شروع کرد به تعریف از کوس و کون صدیقه و تو عالم مستی جوری تعریف کرد که منو به هوس انداخت و با اینکه زید داشتم و از نظر سکس مشکلی نداشتم ولی صدیقه منو بدجور به خودش مشغول کرده بود. لامصب جذاب تر شده بود از وقتی عمو رسول از اندامش تعریف کرده بود،خصوصا با گرایش من به زنهای بزرگتر از خودم این کشش رو چند برابر کرد و با توجه به نزدیکی صدیقه به من مسیر رو آسانتر میدیدم .دیگه عزمم رو جزم کردم و خودمو مجاب کردم که بهش نزدیک بشم .
صبح ساعت ۱۰ بود رفتم بیرون که نون بخرم رفتم مغازه کارگر عمو رو فرستادم نون بخره از صندوق دار که تقریبا همه کاره مغازه هم هست پرسیدم رسول کجاست گفت صبح پرواز داشت گفتم آهان یادم اومد بهم گفته بود سه روز میره بندر تا وسایل رو ترخیص کنه رفتم دو تا خامه و کره و عسل خریدم با نون بردم بالا کتری رو گذاشتم و رفتم یه دوش گرفتم چای رو دم کردم زنگ زدم به صدیقه خواب بود با صدای خواب آلود جوابمو داد گفتم صدیقه خانم صبحانه آماده اس میایی یا بیارم برات؟صدیقه:نه بابا!!!مگه داریم مگه میشه متین خان زرنگ شده!!
من:خوبه همیشه من کارهاتو میکنم اگه من نبودم رسول تا حالا صد بار طلاقت داده بود.تا اینو گفتم صدیقه گفت ول کن اون نکبت رو دیشب دیونه ام کرده بود منم گفتم بقیه شو بزار موقع صبحونه تعریف کن تا یه ربع دیگه بیا پیش من صدیقه معمولا صبحونه رو پیش من میخورد و تنها کسی بود که کلید خونه منو داشت یه جورایی منو مثل پسر نداشته اش میدونست و منم بعد از مادرم واقعا حس مادرانه شو حس میکردم ولی امان از روزی که شهوت سر برسه دیگه میرینه به تموم حس ها .
تا قبل از تعریف و تمجید رسول از کوس و کون صدیقه تقریبا حس مادرانه منو از راست گردن و یا فکر سکس می انداخت ولی وقتی رسول شروع کرد به تعریف سینه های گرد صدیقه که مثلا امشب گازشون میگیرم، کوس خوشگل خانم امشب تسخیر میشه یا امشب یه جور کون تنگش میزارم دو سه روز نتونه نفس بکشم.
تو موقع صبحانه خیلی نزدیکش شدم و گفتم صدیقه خانم من امشب نیستم صدیقه گفت رسول هم نیست حداقل امشب باش بهش گفتم رسول نباشه مگه من تو خونه شما هستم که بودنم یا نبودنم اهمیت داشته باشه صدیقه:تو یه خونه که هستیم تو یه طبقه نیستیم .
من:خب اگه میترسی که میدونم نمیترسی اگه امنیت رو میگی که امکان نداره امنیت بالاتری از این خونه پیدا کنی.
صدیقه:خب یه مرد دور و بر آدم باشه خیلی بهتره
من:چقدر بدبخت شدم که زاپاس رسول شدم
صدیقه:هههههه خودت میدونی من تورو بیشتر از رسول دوست دارم
زن عمو فاطی
1402/05/18
#زن_عمو
سلام خدمت همه اعضا شهوانی یه زن عمو دارم اسمش فاطمه هستش قد بلند و درشت عموی من خیلی تعصبی هستش اجازه نمیداد مانتو بپوشه و باید چادر سر میکرد چون اندامش درشت بود و از مانتو تابلو میزد بیرون از فاطی دوازده سالی از من بزرگتره و از بچگی من رو جایی گیر میآورد بوسم میکرد میگفت داماد خودمی یه پسر داره ۵سال از من کوچیکتر اون زمان هنوز دختر هم نداشت که بعد دختر دار شد ده یازده سال از من کوچکتره یادمه به من میگفت دودول طلا کوچک که بودم البته جایی که کسی نبود منم بچه تو این فازها نبودم چی میگه تا بزرگتر شدم یادمه قبل خدمتم بود اونا شهر کرج بودن ما تهران منم چنتا واحد داشتم تا دیپلم بگیرم تو خونه بیکار بودم زنگ زد خونه ما که مادرش یه خیابون از ما فاصله داشت و حالش بده رفته بیمارستان آدرس بیمارستان رو نمیدونه از کرج بیاد دم خونه ما باموتور ببرمش تا اونجا با مادرم حرف زد و به من گفت منم عصبانی شدم به من چه آخه مادرم گفت عیب نداره ببرش دیدم چاره ندارم آخه یه مقدار زرنگ تشریف داره و از اب گل آلود ماهی میگیره دوساعت گذشت دیدم اومد منم سوارش کردم چسبید به من گفت که میترسم از موتور گفتم چادرت رو در بیار مارو به فنا ندی میرفت لای زنجیر داستان میشد هم چادر داشت هم مانتو یکم فکر کرد گفت به عموت نگی گفتم باشه آقا چسبید به ما پستونهای عین مشک میخورد پشتم یه جوری شدم بیشتر تو دست انداز رفتم هی بیشتر مالید بهم خلاصه رفتیم رسیدیم رفت بالا منو راه ندادن تو .گفت واستا ببینم چه خبره یه ربع بعد اومد گفت اونیکی خواهرش اومده تا شب هستش شب باید این بره و کلید مادرش رو هم گرفته تا یه سری وسایل بیاره برگشتیم خونه مادرش گفت بیا بالا یه چیزی بخور رفتم بالا مادرش تنها زندگی میکرد رفتم تو جو منو گرفته بود یه حالی داشتم اون ممه ها منو حشری کرده بود یه شربت پیدا کرد آورد برام سر حرف رو باز کرد که چیکار میکنی و دیپلمت رو گرفتی یا نه و دوست دختر داری و از این حرفا گفتم زن عمو یادته به من چی میگفتی گفت چی گفتم تنها بودیم چی صدام میکردی خندید گفت ای شیطون الان وقت این حرفاست گفتم پس کی خندید دوباره پاشد رفت گفتم فاطی منو خیلی بوس میکردی گفت اره بچه بودی الان مرد شدی گفتم کاش بچه بودم هنوز رفت خودشو سرگرم کنه دنبال وسایل مادرش بود تو اتاق خواب منم رفتم تو دنبال بهونه بودم بهش بچسبم نمیدونستم چیکار کنم هم میترسیدم هم خجالت داشتم گفتم حالا زن عمو یه ماچم بکن دیگه من که بردمت آوردمت شب هم میبرمت اگه ماچ کنی گفت برو بچه پررو به داداشم میگم بیاد دنبالم گفتم باشه پس من رفتم کاری نداری با حالت دلخوری تشکر کرد و من رفتم سمت در صدام کرد گفت علی واستا کارت دارم برگشتم دیدم یه لب ازم گرفت برق کونم پرید اصلا توقع نداشتم یکم طول داد منم ممش رو گرفتم فشار دادم ول کرد رفت عقب گفت دیگه پررو نشو برو شب ساعت نه بیا دنبالم اینم ماچ آبدار کیرم داشت میترسیدم یخم انگار واشد پریدم سمتش گفت دیونه ولم کن شوخی کردم من جای مادرتم برو گمشو به عموت میگم منم شهوت جلوی عقلم رو گرفته هی دارم میمالمش ممه هاشو کونش دید خیلی جدیه گقت اگه ول نکنی جیغ میزنم ولی من حالیم نبود دوباره لباشو خوردم انداختمش رو زمین افتادم روش ول کن نبودم یه شهامتی پیدا کرده بودم فکر عاقبت نبودم با اون هیکلش نمیتونست از دستم فرار کنه منم کشتی میرفتم چند سال بود بدنم قوی بود انقدر لبشون میخوردم فرصت جیغ نداشت دیدم یکم شل کرد مقاومت نمیکرد لبشون ول کردم گفتم به من بده فاطی دوباره نه گفت یه کم مقاومت کرد منم تیشرت رو دادم بالا سوتینش رو هم دادم
1402/05/18
#زن_عمو
سلام خدمت همه اعضا شهوانی یه زن عمو دارم اسمش فاطمه هستش قد بلند و درشت عموی من خیلی تعصبی هستش اجازه نمیداد مانتو بپوشه و باید چادر سر میکرد چون اندامش درشت بود و از مانتو تابلو میزد بیرون از فاطی دوازده سالی از من بزرگتره و از بچگی من رو جایی گیر میآورد بوسم میکرد میگفت داماد خودمی یه پسر داره ۵سال از من کوچیکتر اون زمان هنوز دختر هم نداشت که بعد دختر دار شد ده یازده سال از من کوچکتره یادمه به من میگفت دودول طلا کوچک که بودم البته جایی که کسی نبود منم بچه تو این فازها نبودم چی میگه تا بزرگتر شدم یادمه قبل خدمتم بود اونا شهر کرج بودن ما تهران منم چنتا واحد داشتم تا دیپلم بگیرم تو خونه بیکار بودم زنگ زد خونه ما که مادرش یه خیابون از ما فاصله داشت و حالش بده رفته بیمارستان آدرس بیمارستان رو نمیدونه از کرج بیاد دم خونه ما باموتور ببرمش تا اونجا با مادرم حرف زد و به من گفت منم عصبانی شدم به من چه آخه مادرم گفت عیب نداره ببرش دیدم چاره ندارم آخه یه مقدار زرنگ تشریف داره و از اب گل آلود ماهی میگیره دوساعت گذشت دیدم اومد منم سوارش کردم چسبید به من گفت که میترسم از موتور گفتم چادرت رو در بیار مارو به فنا ندی میرفت لای زنجیر داستان میشد هم چادر داشت هم مانتو یکم فکر کرد گفت به عموت نگی گفتم باشه آقا چسبید به ما پستونهای عین مشک میخورد پشتم یه جوری شدم بیشتر تو دست انداز رفتم هی بیشتر مالید بهم خلاصه رفتیم رسیدیم رفت بالا منو راه ندادن تو .گفت واستا ببینم چه خبره یه ربع بعد اومد گفت اونیکی خواهرش اومده تا شب هستش شب باید این بره و کلید مادرش رو هم گرفته تا یه سری وسایل بیاره برگشتیم خونه مادرش گفت بیا بالا یه چیزی بخور رفتم بالا مادرش تنها زندگی میکرد رفتم تو جو منو گرفته بود یه حالی داشتم اون ممه ها منو حشری کرده بود یه شربت پیدا کرد آورد برام سر حرف رو باز کرد که چیکار میکنی و دیپلمت رو گرفتی یا نه و دوست دختر داری و از این حرفا گفتم زن عمو یادته به من چی میگفتی گفت چی گفتم تنها بودیم چی صدام میکردی خندید گفت ای شیطون الان وقت این حرفاست گفتم پس کی خندید دوباره پاشد رفت گفتم فاطی منو خیلی بوس میکردی گفت اره بچه بودی الان مرد شدی گفتم کاش بچه بودم هنوز رفت خودشو سرگرم کنه دنبال وسایل مادرش بود تو اتاق خواب منم رفتم تو دنبال بهونه بودم بهش بچسبم نمیدونستم چیکار کنم هم میترسیدم هم خجالت داشتم گفتم حالا زن عمو یه ماچم بکن دیگه من که بردمت آوردمت شب هم میبرمت اگه ماچ کنی گفت برو بچه پررو به داداشم میگم بیاد دنبالم گفتم باشه پس من رفتم کاری نداری با حالت دلخوری تشکر کرد و من رفتم سمت در صدام کرد گفت علی واستا کارت دارم برگشتم دیدم یه لب ازم گرفت برق کونم پرید اصلا توقع نداشتم یکم طول داد منم ممش رو گرفتم فشار دادم ول کرد رفت عقب گفت دیگه پررو نشو برو شب ساعت نه بیا دنبالم اینم ماچ آبدار کیرم داشت میترسیدم یخم انگار واشد پریدم سمتش گفت دیونه ولم کن شوخی کردم من جای مادرتم برو گمشو به عموت میگم منم شهوت جلوی عقلم رو گرفته هی دارم میمالمش ممه هاشو کونش دید خیلی جدیه گقت اگه ول نکنی جیغ میزنم ولی من حالیم نبود دوباره لباشو خوردم انداختمش رو زمین افتادم روش ول کن نبودم یه شهامتی پیدا کرده بودم فکر عاقبت نبودم با اون هیکلش نمیتونست از دستم فرار کنه منم کشتی میرفتم چند سال بود بدنم قوی بود انقدر لبشون میخوردم فرصت جیغ نداشت دیدم یکم شل کرد مقاومت نمیکرد لبشون ول کردم گفتم به من بده فاطی دوباره نه گفت یه کم مقاومت کرد منم تیشرت رو دادم بالا سوتینش رو هم دادم
عمه و زن عمو عراقیم
1402/05/25
#زن_عمو #عمه
سلام اسمم عبدالرضاست بهم میگن عبد و 20 سالمه ،مادرم پرستاره و اسمش سیماست و پدرم کارمند بانکه و اسمش غلامه و عمه ام از وقتی طلاق گرفته با ما زندگی میکنه و اسمش فرزانه است خونه ما یه خونه باغ هزار متریه دو طبقه است و طبقه اولش ما زندگی می کنیم و طبقه بالا عموم و زن عموم که زن عموم عرب اهل عراقه اسمشم سعیده است و 6،7ماهی بود که ازدواج کرده بودن، عموم وارد کننده چای بود و سفر زیاد میرفت و این اواخر رفته بود هند و نبودش، یه شب که مامانم توی بیمارستان شیفت بود منم فرداش امتحان پایان ترم فیزیک داشتم خیلی استرس داشتم چون اصلا فیزیک توی سرم نمیرفت و میترسیدم بیفتم خوابم نمیبرد ساعت 2و نیم و اینا بود رفتم توی حیاط یکم قدم زدم بارون اومد برگشتم سمت خونه و چسبیدم به دیوار که بارون رو تماشا کنم از پنجره اتاق طبقه بالایی شنیدم بابام میگفت زانو بزن جلوم زانو بزن کیرمو بوس کن یه مک بزن دوباره بوسش کن گفتم مامانم که نیست طبقه بالا هم که خونه عمومه رفتم توی خونه و رفتم توی اتاق مامان بابام دیدم بابام نیست رفتم طبقه بالا دیدم کلید روی در خونه است انگار یادشون رفته بود آروم در رو باز کردم رفتم داخل صدا از توی اتاق خواب واضح میومد چون در باز بود صدای آه و ناله شون کل خونه رو پر کرده بود آروم اومدم سرمو یکم بردم سمت اتاق دیدم زن عموم به قول خودش یه ماکسی قرمز پوشیده که تا داگی شده و ماکسیش تا توی سرش جمع شده و پسوناش آویزونه و شورت مشکی اش رو تا روی زانو داده پایین و بابام لخت مادر زاد داره توی کوصش تلمبه میزنه و میگفت وای کوصت کیرمو میبلعه جوووووونم عجب کوصی،بابام یه جور تلمبه میزد و ناله میکرد منم شق کرده بودم اومدم پایین گوشیمو بردارم که ازش فیلم بگیرم که به مامانم نشون بدم این شوهرش چطور خیانت میکنه که عمه فرزانه اومد توی اتاقم و گفت چرا نخوابیدی؟ مگه فردا امتحان نداری؟ گفتم خوابم نبرد اما یه چیزی فهمیدم که فردا صداش در میاد، بد هم صداش در میاد، عمه ام گفت بذار اونها عشق و حالشونو بکنن تو هم عشقو حالتو بکن، گفتم نه الان میرم ازشون فیلم می گیرم فردا آبروشونو میبرم، عمه ام رفت در اتاق رو بست و اومد سمتم و با دست راستش چسبوندم به دیوار و با دست چپش از روی شلوار کیرمو گرفت توی دستش و گفت مثله باباتم زبون نفهمی میگم بذار اونها عشق و حال کنن تو هم عشق و حالتو کن شوکه شده بودم و حرفی نمیزدم که گفت پس آروم باش تا تو هم امشب عشق و حال کنی و شلوار و شورتم رو کشید پایین و شروع کرد کیرمو خوردن میگفت لامصب پدر و پسر چه کیر کلفتن خیلی حرفه ای می خورد و کم کم شل شدم کیرمو گرفت و گفت بریم توی اتاقم اونجا تختش دو نفره است و رفتیم توی اتاق عمه و عمه گفت دامنم رو بکش پایین کشیدم پایین سرمو کرد لای پاش از روی شورت بهم گفت بو بکش چه بویی میده؟ گفتم بوی عطر گفت شورتمو بکش پایین، کشیدم پایین، سرمو به کوصش فشار داد و گفت اصلا شبیه بابات نیستی ولع کوص نداری بخورش منم شروع کردم خوردن گفت صبر کن رفت روی تخت خوابید و پاهاشو باز کرد و گفت حالا بخورش، واقعا خوردن کوصش لذت بخش بود هر چی بیشتر میخوردم بیشتر بوی خوب میداد گفت بسه خوردنت که اصلا خوب نبود بلند شد دوباره کیرمو خورد و حسابی توف مالیش کرد و خوابید روی شکمش و گفت کیرتو بکن توی کوصم منم پاهامو گذاشتم دو طرف بدنش و نشستم روی رون هاش و کیرمو کردم توی کصش پاهاشو محکم جفت کرد و گفت حالا با همه توانت توی کوصم تلمبه بزن منم شروع کردم تلمبه زدن میگفت اینجوری نه محکمتر مثله تلمبه های بابات تو کوص زن عموت، هر چی محکمتر میزدم بازم می گفت محکم تر
1402/05/25
#زن_عمو #عمه
سلام اسمم عبدالرضاست بهم میگن عبد و 20 سالمه ،مادرم پرستاره و اسمش سیماست و پدرم کارمند بانکه و اسمش غلامه و عمه ام از وقتی طلاق گرفته با ما زندگی میکنه و اسمش فرزانه است خونه ما یه خونه باغ هزار متریه دو طبقه است و طبقه اولش ما زندگی می کنیم و طبقه بالا عموم و زن عموم که زن عموم عرب اهل عراقه اسمشم سعیده است و 6،7ماهی بود که ازدواج کرده بودن، عموم وارد کننده چای بود و سفر زیاد میرفت و این اواخر رفته بود هند و نبودش، یه شب که مامانم توی بیمارستان شیفت بود منم فرداش امتحان پایان ترم فیزیک داشتم خیلی استرس داشتم چون اصلا فیزیک توی سرم نمیرفت و میترسیدم بیفتم خوابم نمیبرد ساعت 2و نیم و اینا بود رفتم توی حیاط یکم قدم زدم بارون اومد برگشتم سمت خونه و چسبیدم به دیوار که بارون رو تماشا کنم از پنجره اتاق طبقه بالایی شنیدم بابام میگفت زانو بزن جلوم زانو بزن کیرمو بوس کن یه مک بزن دوباره بوسش کن گفتم مامانم که نیست طبقه بالا هم که خونه عمومه رفتم توی خونه و رفتم توی اتاق مامان بابام دیدم بابام نیست رفتم طبقه بالا دیدم کلید روی در خونه است انگار یادشون رفته بود آروم در رو باز کردم رفتم داخل صدا از توی اتاق خواب واضح میومد چون در باز بود صدای آه و ناله شون کل خونه رو پر کرده بود آروم اومدم سرمو یکم بردم سمت اتاق دیدم زن عموم به قول خودش یه ماکسی قرمز پوشیده که تا داگی شده و ماکسیش تا توی سرش جمع شده و پسوناش آویزونه و شورت مشکی اش رو تا روی زانو داده پایین و بابام لخت مادر زاد داره توی کوصش تلمبه میزنه و میگفت وای کوصت کیرمو میبلعه جوووووونم عجب کوصی،بابام یه جور تلمبه میزد و ناله میکرد منم شق کرده بودم اومدم پایین گوشیمو بردارم که ازش فیلم بگیرم که به مامانم نشون بدم این شوهرش چطور خیانت میکنه که عمه فرزانه اومد توی اتاقم و گفت چرا نخوابیدی؟ مگه فردا امتحان نداری؟ گفتم خوابم نبرد اما یه چیزی فهمیدم که فردا صداش در میاد، بد هم صداش در میاد، عمه ام گفت بذار اونها عشق و حالشونو بکنن تو هم عشقو حالتو بکن، گفتم نه الان میرم ازشون فیلم می گیرم فردا آبروشونو میبرم، عمه ام رفت در اتاق رو بست و اومد سمتم و با دست راستش چسبوندم به دیوار و با دست چپش از روی شلوار کیرمو گرفت توی دستش و گفت مثله باباتم زبون نفهمی میگم بذار اونها عشق و حال کنن تو هم عشق و حالتو کن شوکه شده بودم و حرفی نمیزدم که گفت پس آروم باش تا تو هم امشب عشق و حال کنی و شلوار و شورتم رو کشید پایین و شروع کرد کیرمو خوردن میگفت لامصب پدر و پسر چه کیر کلفتن خیلی حرفه ای می خورد و کم کم شل شدم کیرمو گرفت و گفت بریم توی اتاقم اونجا تختش دو نفره است و رفتیم توی اتاق عمه و عمه گفت دامنم رو بکش پایین کشیدم پایین سرمو کرد لای پاش از روی شورت بهم گفت بو بکش چه بویی میده؟ گفتم بوی عطر گفت شورتمو بکش پایین، کشیدم پایین، سرمو به کوصش فشار داد و گفت اصلا شبیه بابات نیستی ولع کوص نداری بخورش منم شروع کردم خوردن گفت صبر کن رفت روی تخت خوابید و پاهاشو باز کرد و گفت حالا بخورش، واقعا خوردن کوصش لذت بخش بود هر چی بیشتر میخوردم بیشتر بوی خوب میداد گفت بسه خوردنت که اصلا خوب نبود بلند شد دوباره کیرمو خورد و حسابی توف مالیش کرد و خوابید روی شکمش و گفت کیرتو بکن توی کوصم منم پاهامو گذاشتم دو طرف بدنش و نشستم روی رون هاش و کیرمو کردم توی کصش پاهاشو محکم جفت کرد و گفت حالا با همه توانت توی کوصم تلمبه بزن منم شروع کردم تلمبه زدن میگفت اینجوری نه محکمتر مثله تلمبه های بابات تو کوص زن عموت، هر چی محکمتر میزدم بازم می گفت محکم تر
مسعود و زن عموی حشری
1402/06/10
#زن_عمو
اسم من مسعود 28 سالم ساکن اردبیلم.
من یه پسره مجرد قدم 170 یه کم چاق هستم ولی زبر و زرنگ سایز کیرمم تقریبا میشه ۱۶ سانت اینا. من یه زن عمو دارم به اسم ملیحه ۱۰ سال ازم بزرگتره تقریبا از وقتی که اومده خانواده ما با من رابطش خوب بود وقتی بچه بودم میپریدم بغلش منو می بوسید همیشه باهام مهربون بود وقتی مامانم کاری چیزی داشت منو میبرد خونشون تا زن عمو ملیحه مراقبم باشه ملیحه یه پسر داره که ۷ سال ازمن کوچیکتره اسمش پارسا و دوتا دختر دوقلو به اسم مهتاب و مهناز . اولین داستان سکسی من و زن عمو ملیحه برمیگرده به زمانی که من ۸ ساله بودم یه روز مامانم میخواست مادربزرگم ببره دکتر خونه زن عمو اینا یه کوچه ازما بالاتر بود طبق معمول منو برد خونشون سپرد به زن عمو و رفت . از زن عمو ملیحه بگم براتون یه زن قد بلند با پوست سبزه ممه ها سایز ۸۰ و موهای بلند و هیکل پر نه لاغر ونه چاق متوسط خلاصه اون روز که موندم پیش زن عمو بعد رفتن مامانم طبق معمول یه کم منو بوسید بعدش پارسا بغل کرد که بهش شیر بده اون موقع پارسا یه سالش بود. زن عمو یه تاپ راه راه مشکی سفید تنش بود پارسا گرفت بغلش ممه سمت چپش درآورد انداخت دهن پارسا سایز ممه هاش به خاطر شیر یه کم بزرگتر شده بود.
همزمان با اینکه به پارسا شیر میداد به منم نگاه میکرد و لبخند میزد منم بهش خیره بودم که یه دفه گفتم زن عمو به پارسا حسودیم شد
زن عمو ملیحه : ای وای چرا قربونت برم؟
من : آخه خیلی وقته تو بغلت.
زن عمو: آخی الهی باشه عزیزم بذار بخوابه بعد تو بیا تو بغلم خوبه؟
من : باشه مرسی.تو خیلی خوبی زن عمو همش پارسا تو بغلته مامانم زیاد منو بغل نمیکنه
زن عمو ملیحه: آخه عزیزم تو دیگه داری بزرگ میشی پارسا بچس .
بالاخره پارسا خوابید زن عمو بردش تو رخت خوابش بعد اومد منم پریدم بغلش دوباره منو بوسید بهش گفتم زن عمو میشه تا وقتی مامانم بیاد من تو بغلت باشم؟
زن عمو: آره عزیزم چرا نمیشه
منم یه دفه ذوق زده شدم دستش که کنار صورتم بود یهو گرفتم بوسیدم.
اونم بعدش منو چسبوند به خودش سرم چسبوند به سینش یه کم بوی عرق میداد ولی اصلا اذیتم نمیکرد بوش گرمای تنش قشنگ حس میکردم چن ثانیه یه دفعه منو میبوسید و میگفت تو پسر منم هستی.
بعد چند دقیقه بهش گفتم زن عمو خوابم میاد میشه منم مثل پارسا بخوابونی؟
زن عمو: یعنی شیر بدم بهت؟
من : اگه اشکال نداره.
یهو زد زیر خنده گفت شیطون پس تو شیر میخواستی به خاطرهمین حسودی کردی منم خجالت کشیدم سرمو انداختم پایین گفتم ببخشید معذرت میخوام
زن عمو : عزیزم شوخی کردم باشه به تو ام شیر میدم ولی باید قول بدی که به مامانت نگی
من: نه به خدا نمیگم
زن عمو ملیحه: ولی من یه کم خسته شدم بیا دراز بکشیم
رفت یه متکا آورد با پتو مسافرتی خوابید منم کنار خودش خوابوند سوتین تنش نبود تاپش کامل درآورد گفت ببخشید مسعود جان من گرمم شده یه کم
من : نه بابا راحت باش زن عمو
زن عمو: خب بیا
یه کم خودش کشید بالاتر از من ممه سمت راستش انداخت دهنم با دست چپش گذاشت رو سرم همش قربون صدقم میرفت
میگفت بخور قربونت برم هر چقدر میتونی بخور شیرمو ولی یادت باشه اصن به مامانت نگی اینکه من لخت شدم بهت شیر دادم اصن بفهمم به کسی گفتی تنبیهت میکنم .
خیلی جدی این حرف زد اولین بار بود جدی می دیدمش سرم تکون دادم با اشاره گفتم چشم.
تقریبا نزدیک نیم ساعت توبغلش داشتم شیرمیخوردم دیگ کم کم خوابم برد دیگ نفهمیدم چیشد بیدار که شدم دیدم لامپ خاموش با اینکه روز بود ولی چون خونشون آفتاب نمیفته انگارشب بود من همچنان تو بغل زن عمو بودم با دودستش منو گرفته بود پتو کشیده بود روم
1402/06/10
#زن_عمو
اسم من مسعود 28 سالم ساکن اردبیلم.
من یه پسره مجرد قدم 170 یه کم چاق هستم ولی زبر و زرنگ سایز کیرمم تقریبا میشه ۱۶ سانت اینا. من یه زن عمو دارم به اسم ملیحه ۱۰ سال ازم بزرگتره تقریبا از وقتی که اومده خانواده ما با من رابطش خوب بود وقتی بچه بودم میپریدم بغلش منو می بوسید همیشه باهام مهربون بود وقتی مامانم کاری چیزی داشت منو میبرد خونشون تا زن عمو ملیحه مراقبم باشه ملیحه یه پسر داره که ۷ سال ازمن کوچیکتره اسمش پارسا و دوتا دختر دوقلو به اسم مهتاب و مهناز . اولین داستان سکسی من و زن عمو ملیحه برمیگرده به زمانی که من ۸ ساله بودم یه روز مامانم میخواست مادربزرگم ببره دکتر خونه زن عمو اینا یه کوچه ازما بالاتر بود طبق معمول منو برد خونشون سپرد به زن عمو و رفت . از زن عمو ملیحه بگم براتون یه زن قد بلند با پوست سبزه ممه ها سایز ۸۰ و موهای بلند و هیکل پر نه لاغر ونه چاق متوسط خلاصه اون روز که موندم پیش زن عمو بعد رفتن مامانم طبق معمول یه کم منو بوسید بعدش پارسا بغل کرد که بهش شیر بده اون موقع پارسا یه سالش بود. زن عمو یه تاپ راه راه مشکی سفید تنش بود پارسا گرفت بغلش ممه سمت چپش درآورد انداخت دهن پارسا سایز ممه هاش به خاطر شیر یه کم بزرگتر شده بود.
همزمان با اینکه به پارسا شیر میداد به منم نگاه میکرد و لبخند میزد منم بهش خیره بودم که یه دفه گفتم زن عمو به پارسا حسودیم شد
زن عمو ملیحه : ای وای چرا قربونت برم؟
من : آخه خیلی وقته تو بغلت.
زن عمو: آخی الهی باشه عزیزم بذار بخوابه بعد تو بیا تو بغلم خوبه؟
من : باشه مرسی.تو خیلی خوبی زن عمو همش پارسا تو بغلته مامانم زیاد منو بغل نمیکنه
زن عمو ملیحه: آخه عزیزم تو دیگه داری بزرگ میشی پارسا بچس .
بالاخره پارسا خوابید زن عمو بردش تو رخت خوابش بعد اومد منم پریدم بغلش دوباره منو بوسید بهش گفتم زن عمو میشه تا وقتی مامانم بیاد من تو بغلت باشم؟
زن عمو: آره عزیزم چرا نمیشه
منم یه دفه ذوق زده شدم دستش که کنار صورتم بود یهو گرفتم بوسیدم.
اونم بعدش منو چسبوند به خودش سرم چسبوند به سینش یه کم بوی عرق میداد ولی اصلا اذیتم نمیکرد بوش گرمای تنش قشنگ حس میکردم چن ثانیه یه دفعه منو میبوسید و میگفت تو پسر منم هستی.
بعد چند دقیقه بهش گفتم زن عمو خوابم میاد میشه منم مثل پارسا بخوابونی؟
زن عمو: یعنی شیر بدم بهت؟
من : اگه اشکال نداره.
یهو زد زیر خنده گفت شیطون پس تو شیر میخواستی به خاطرهمین حسودی کردی منم خجالت کشیدم سرمو انداختم پایین گفتم ببخشید معذرت میخوام
زن عمو : عزیزم شوخی کردم باشه به تو ام شیر میدم ولی باید قول بدی که به مامانت نگی
من: نه به خدا نمیگم
زن عمو ملیحه: ولی من یه کم خسته شدم بیا دراز بکشیم
رفت یه متکا آورد با پتو مسافرتی خوابید منم کنار خودش خوابوند سوتین تنش نبود تاپش کامل درآورد گفت ببخشید مسعود جان من گرمم شده یه کم
من : نه بابا راحت باش زن عمو
زن عمو: خب بیا
یه کم خودش کشید بالاتر از من ممه سمت راستش انداخت دهنم با دست چپش گذاشت رو سرم همش قربون صدقم میرفت
میگفت بخور قربونت برم هر چقدر میتونی بخور شیرمو ولی یادت باشه اصن به مامانت نگی اینکه من لخت شدم بهت شیر دادم اصن بفهمم به کسی گفتی تنبیهت میکنم .
خیلی جدی این حرف زد اولین بار بود جدی می دیدمش سرم تکون دادم با اشاره گفتم چشم.
تقریبا نزدیک نیم ساعت توبغلش داشتم شیرمیخوردم دیگ کم کم خوابم برد دیگ نفهمیدم چیشد بیدار که شدم دیدم لامپ خاموش با اینکه روز بود ولی چون خونشون آفتاب نمیفته انگارشب بود من همچنان تو بغل زن عمو بودم با دودستش منو گرفته بود پتو کشیده بود روم
نانازِ زن عموی عزیزم سمانه
1402/06/24
#زن_عمو
1- این داستان واقعی هست ( در آینده شاید بتونم واقعی بودن داستان مو ثابت کنم!!!)
2- برای حفظ حریم شخصی و امنیت افراد، تمامی اسم ها، تاریخ ها و مکان ها تغییر کرده است
سلام به شهوانی های عزیز و دوستداران خاطرات سکسی
من محمد هستم و به سن 25 سالگی وارد شده بودم، چند ماه بعد از اینکه از دانشگاه آزاد مدرک مهندسی کامپیوتر گرفتم متوجه شدم که توی کشور مثل پشگِل گوسفند لیسانس و مهندس کامپیوتر ریخته رو زمین و نتونستم کار و شغل مناسبی پیدا کنم (شانس آورده بودم که پدرم خرجمو میداد، ما یه سوپر مارکت داریم و از بابت مالی دستمون به دهنمون میرسه و فقیر نیستیم، البته ثروتمند هم نبودیم و نیستیم و نخواهیم بود!) بعد از اینکه کار گیرم نیومد تفریحم این شد که مثل دوران دبیرستان و سربازی دوباره برم باشگاه کشتی و بدنسازی، همینجا بگم که در زمان سربازی عضو تیم کشتی سربازها بودم و در سطح کشوری مدال هم گرفته بودم، 182 قدمه، عضلانی و چهرهایی سبزه با صدای مردونه، یه زن عمو دارم به اسم سمانه که دوازده سال از خودم بزرگتر بود و هرچی از خوشگلیش بگم کم گفتم، قیافه و چهره با مونیکا بلوچی مو نمیزد، باسن خوش فرم، کمر باریک، چشمهای خمار که با عشوه صحبت میکرد. عَموم رانندهی ترانزیته و همونجور که الان درست متوجه شدید داستان از جایی شروع شد که عمو حسن خونه نبود.
عمو حسن هر موقع که بار می برد اروپا یا چین، حداقل یک ماه طول میکشید تا برگرده. و زن عمویِ جیگرم، عشقم، زندگیم که همیشه به یادش جق میزدم با پسر کوچیکش تنها بودن. عمو و زن عمو چهارده سال قبل ازدواج کرده بودن، اما به دلیل پزشکی بچه دار نمیشدن و هیچ وقت هم متوجه نشدیم که ایراد از عمو حسن بود یا سمیرا !!! بالاخره هر چند دیر اما بچه دار شده بودن ، حالا یه پسر بچهی هفت سالهی شیرین زبون، وُروجک و شیطون داشتن به اسم امیر طاها.
خوب اگر تعریف از خود نباشه، من برای دخترها و زن ها جذابیت داشتم، اما در رابطه با جنس مخالف دل و جرات نداشتم، بلد نبودم چه جور مخ بزنم و تک و توک دوست دختر داشتم، از سن بلوغ به این طرف(تقریباً 9 سال قبل) تعداد دوست دختر و سکس هایی که داشتم به عدد ده هم نرسیده بود!!! عاشق سمیرا بودم اما جرأت نمیکردم بهش بگم، هم ترس و هم اینکه زن عموم بود و تنها در رویاها و خواب و خیال بهش فکر می کردم و در خیالات خودم یک رابطهی عاشقانه و فوق العاده سکسی باهاش داشتم و همیشه با خجالت با سمانه صحبت میکردم.(اما از هر فرصتی برای دید زدنش استفاده می کردم، که فکر کنم خودشم متوجه شده بود) از شانس خوبم، عمو حسن تو یکی از سفرهای خارجی که چین رفته بود یه پلی استیشن 5 برای امیرطاها آورد و منم خوراکم کامپیوتر و پلی استیشن بود. عمو حسن یه روز به بابام زنگ زده بود که محمد و بفرست بیاد پلی استیشن و برای امیرطاها راه بندازه.
بابام که اینو گفت، داشتم از خوشحالی بال در میاوردم، همیشه با دیدن زن عمو سمانه حالم خوب میشد ، خوب بهش دقت میکردم همه چیز یادم بمونه تا در اولین فرصت بتونم با تمرکز به یادش جق بزنم… توی خیالاتم سینه های برجستهی زن عمو رو میک میزدم ، زن عمو یه دستشو حلقه می کرد دور گردنم و با اون یکی دستش سینشو میزاشت توی دهنم و میگفت بخور عزیزم، همشو بخور… منم دو تا دستم روی کون زن عمو بود و اونو روی کیرم بالا پائین میکردم…اما افسوس که همش خیالات و تصور بود.(به قول خارجیا دریم و ایمیج بود)
خلاصه بعد از ظهر رفتم خونه ی عمو حسن… در زدم و زن عمو درو باز کرد، زن عمو سمانه همیشه یه شال روی سرش بود و توی جمع لباس های ناجور نمی پوشید و به خاطر کون قُل
1402/06/24
#زن_عمو
1- این داستان واقعی هست ( در آینده شاید بتونم واقعی بودن داستان مو ثابت کنم!!!)
2- برای حفظ حریم شخصی و امنیت افراد، تمامی اسم ها، تاریخ ها و مکان ها تغییر کرده است
سلام به شهوانی های عزیز و دوستداران خاطرات سکسی
من محمد هستم و به سن 25 سالگی وارد شده بودم، چند ماه بعد از اینکه از دانشگاه آزاد مدرک مهندسی کامپیوتر گرفتم متوجه شدم که توی کشور مثل پشگِل گوسفند لیسانس و مهندس کامپیوتر ریخته رو زمین و نتونستم کار و شغل مناسبی پیدا کنم (شانس آورده بودم که پدرم خرجمو میداد، ما یه سوپر مارکت داریم و از بابت مالی دستمون به دهنمون میرسه و فقیر نیستیم، البته ثروتمند هم نبودیم و نیستیم و نخواهیم بود!) بعد از اینکه کار گیرم نیومد تفریحم این شد که مثل دوران دبیرستان و سربازی دوباره برم باشگاه کشتی و بدنسازی، همینجا بگم که در زمان سربازی عضو تیم کشتی سربازها بودم و در سطح کشوری مدال هم گرفته بودم، 182 قدمه، عضلانی و چهرهایی سبزه با صدای مردونه، یه زن عمو دارم به اسم سمانه که دوازده سال از خودم بزرگتر بود و هرچی از خوشگلیش بگم کم گفتم، قیافه و چهره با مونیکا بلوچی مو نمیزد، باسن خوش فرم، کمر باریک، چشمهای خمار که با عشوه صحبت میکرد. عَموم رانندهی ترانزیته و همونجور که الان درست متوجه شدید داستان از جایی شروع شد که عمو حسن خونه نبود.
عمو حسن هر موقع که بار می برد اروپا یا چین، حداقل یک ماه طول میکشید تا برگرده. و زن عمویِ جیگرم، عشقم، زندگیم که همیشه به یادش جق میزدم با پسر کوچیکش تنها بودن. عمو و زن عمو چهارده سال قبل ازدواج کرده بودن، اما به دلیل پزشکی بچه دار نمیشدن و هیچ وقت هم متوجه نشدیم که ایراد از عمو حسن بود یا سمیرا !!! بالاخره هر چند دیر اما بچه دار شده بودن ، حالا یه پسر بچهی هفت سالهی شیرین زبون، وُروجک و شیطون داشتن به اسم امیر طاها.
خوب اگر تعریف از خود نباشه، من برای دخترها و زن ها جذابیت داشتم، اما در رابطه با جنس مخالف دل و جرات نداشتم، بلد نبودم چه جور مخ بزنم و تک و توک دوست دختر داشتم، از سن بلوغ به این طرف(تقریباً 9 سال قبل) تعداد دوست دختر و سکس هایی که داشتم به عدد ده هم نرسیده بود!!! عاشق سمیرا بودم اما جرأت نمیکردم بهش بگم، هم ترس و هم اینکه زن عموم بود و تنها در رویاها و خواب و خیال بهش فکر می کردم و در خیالات خودم یک رابطهی عاشقانه و فوق العاده سکسی باهاش داشتم و همیشه با خجالت با سمانه صحبت میکردم.(اما از هر فرصتی برای دید زدنش استفاده می کردم، که فکر کنم خودشم متوجه شده بود) از شانس خوبم، عمو حسن تو یکی از سفرهای خارجی که چین رفته بود یه پلی استیشن 5 برای امیرطاها آورد و منم خوراکم کامپیوتر و پلی استیشن بود. عمو حسن یه روز به بابام زنگ زده بود که محمد و بفرست بیاد پلی استیشن و برای امیرطاها راه بندازه.
بابام که اینو گفت، داشتم از خوشحالی بال در میاوردم، همیشه با دیدن زن عمو سمانه حالم خوب میشد ، خوب بهش دقت میکردم همه چیز یادم بمونه تا در اولین فرصت بتونم با تمرکز به یادش جق بزنم… توی خیالاتم سینه های برجستهی زن عمو رو میک میزدم ، زن عمو یه دستشو حلقه می کرد دور گردنم و با اون یکی دستش سینشو میزاشت توی دهنم و میگفت بخور عزیزم، همشو بخور… منم دو تا دستم روی کون زن عمو بود و اونو روی کیرم بالا پائین میکردم…اما افسوس که همش خیالات و تصور بود.(به قول خارجیا دریم و ایمیج بود)
خلاصه بعد از ظهر رفتم خونه ی عمو حسن… در زدم و زن عمو درو باز کرد، زن عمو سمانه همیشه یه شال روی سرش بود و توی جمع لباس های ناجور نمی پوشید و به خاطر کون قُل
سکس با دختر عمو و زن عمو (۱)
1402/07/15
#دختر_عمو #زن_عمو
سلام اسم من حسامه و دختر عموم زری من الان ۳۰ سالمه و دختر عموم ۴۰ین خاطره برای ۱۵ سال پیشه وقتی که من ۱۵ سالم بود و دختر عموم ۲۵ سالش بود
ما و عموم اینا از قدیم تو یه خونه ویلایی بزرگ زندگی میکردیم که عموم یه دختر داشت هیکلش مثل باربی بود قد و وزنش هم متوسط بود من از وقتی که به سن بلوغ رسیدم بدجوری تو کفش بودم همیشه به عشق ش یه جق میزدم وقتی که میدیم تو حیاطه همیشه خودمو بهش نزدیک میکردم که خوب کس و کونشو دید بزنم عمو و زن عموم و دخترش صبح تا ساعت ۲ همیشه سرکار بودن طبق معمول پدر و مادرم من هم شاغل بودن وقتی که من بیدار میشدم هیچکس خونه نبود و اتاق عموم اینا که سه تا اتاق داشت با ما سوا بود و من کلیدشو از روش یه کپی گرفته بودم وقتی که همه میرفتن سر کار صبح من میرفتم در خونه عموم باز میکردم میرفتم سر کشوی دختر عموم که پر از شورت و سوتین بود تا شب هم میدیدی تموم نمیشد با شورت و سوتینش همیشه جق میزدم ابمو میپاشیدم روشون هر روز کار من این شده بود
یه روز که رفتم سر وقت کشوش دیدم یه بسته سیگار تو کشوش هست خیلی مغزمو درگیر کرد بعد چند روز که دختر عموم رفت حموم من رفتم حیاط دیدم چراغ حموم روشنه اخه حموم ما تو حیاط بود در حموم فلزی بود یه قسمت از در یه سوراخ کوچیک داشت که میتونستی داخل حموم ببینی رفتم نزدیک در حموم از تو سوراخ داشتم داخل حموم می دیدم که ید دفعه دیدم اه خانوم خانوما لخت نشسته داره سیگار میکشه از اون روز دیگه یه آتو دستم داشتم.
یه روز که دختر عموم اومد خونه ما نشست کنار من منم که داشتم تلویزیون میدیدم جوری نشسته بود که پشتش به من بود و داشت بلند با مادرم که تو اشپزخونه بود صحبت میکرد من دلمو زدم به دریا ضربان قلبم داشت تن تن میزد دستو بردم نزدیک کونش و مالیدم دستمو به کونش دیدم هیچ عکسالمی نشون نمیده همین طور دستو گذاشته بود رو کونش که جراتم بیشتر شد دستمو از پشت بردم تو شلوار گذاشتم رو کونش همین طور قلبم داشت میترکید ولی اون حتی به پشتش هم حتی یه نگاه نکرد
اون روز تموم شد تابستون شد ما رفتیم مشهد دختر عموم هم با ما اومد مشهد رسیدم مشهد هتل گرفتیم من و مادرم و دختر عموم شب شد ما در گفت من میرم حرم زیارت من و دختر عموم گفتیم ما خسته این فردا میریم حرم ما موندیم و مادر رفت حموم و دستشویی اتاق هتل با هم بودن من هم که خسته بودم خوابم برد دختر عموم میبینه بو گرفته پا میشه میره حموم بعد از اینکه اون میره حموم من دستشویم میگیره تو خواب پا شدم که برم دست شویی در باز کردم دیدم دختر عموم زیر لخت لخت داره حموم میکنه منو که دید یه جیغ محکم کشید و گفت گمشو بیرون منم که در بستم از پشت در بهش گفتم دستشویم داره میریزه ولی چقد سفیده لامصب اومد بیرون بعد از ۲ دقیقه من رفتم کارمو کردم دیدم تو رختنکن حموم شورتش اویزونه یه جق زدم پاچیدم روش که بفهمه کار منه بعد ۲روز از مشهد اومدیم یه روز که رفت حموم از سر کار زود اومده بود کسی خونه نبود دلمو زدم به دریا گفتم باید بکنمش امروز حتما رفتم دیدم از سوراخ در حموم که داره سیگار میکشه از همون سوراخ یه عکس انداختم اومدم تو خونه همیشه گوشیشو با خودش میبره حموم اهنگ گوش میکنه یا با دوستاش صحبت میکنه یه پیام بهش دادم بهش گفتم سلام سیدم سین زد گفت سلام بهش گفتم من از تو چیزی میدونم که هیچ کس نمیدونه با پرویی جواب داد من که چیز مخفی ندارم از کسی بترسم گفتم مدرک دارم گفت ببینم گفتم از بفرستم ببینی در حموم باز میکنی بیام تو باهت صحبت کنم گفت اول بفرست عکس سیگار کشیدنشو براش فرستادم درم سین زد جواب داد ای کسکش اینو کی انداختی تو
1402/07/15
#دختر_عمو #زن_عمو
سلام اسم من حسامه و دختر عموم زری من الان ۳۰ سالمه و دختر عموم ۴۰ین خاطره برای ۱۵ سال پیشه وقتی که من ۱۵ سالم بود و دختر عموم ۲۵ سالش بود
ما و عموم اینا از قدیم تو یه خونه ویلایی بزرگ زندگی میکردیم که عموم یه دختر داشت هیکلش مثل باربی بود قد و وزنش هم متوسط بود من از وقتی که به سن بلوغ رسیدم بدجوری تو کفش بودم همیشه به عشق ش یه جق میزدم وقتی که میدیم تو حیاطه همیشه خودمو بهش نزدیک میکردم که خوب کس و کونشو دید بزنم عمو و زن عموم و دخترش صبح تا ساعت ۲ همیشه سرکار بودن طبق معمول پدر و مادرم من هم شاغل بودن وقتی که من بیدار میشدم هیچکس خونه نبود و اتاق عموم اینا که سه تا اتاق داشت با ما سوا بود و من کلیدشو از روش یه کپی گرفته بودم وقتی که همه میرفتن سر کار صبح من میرفتم در خونه عموم باز میکردم میرفتم سر کشوی دختر عموم که پر از شورت و سوتین بود تا شب هم میدیدی تموم نمیشد با شورت و سوتینش همیشه جق میزدم ابمو میپاشیدم روشون هر روز کار من این شده بود
یه روز که رفتم سر وقت کشوش دیدم یه بسته سیگار تو کشوش هست خیلی مغزمو درگیر کرد بعد چند روز که دختر عموم رفت حموم من رفتم حیاط دیدم چراغ حموم روشنه اخه حموم ما تو حیاط بود در حموم فلزی بود یه قسمت از در یه سوراخ کوچیک داشت که میتونستی داخل حموم ببینی رفتم نزدیک در حموم از تو سوراخ داشتم داخل حموم می دیدم که ید دفعه دیدم اه خانوم خانوما لخت نشسته داره سیگار میکشه از اون روز دیگه یه آتو دستم داشتم.
یه روز که دختر عموم اومد خونه ما نشست کنار من منم که داشتم تلویزیون میدیدم جوری نشسته بود که پشتش به من بود و داشت بلند با مادرم که تو اشپزخونه بود صحبت میکرد من دلمو زدم به دریا ضربان قلبم داشت تن تن میزد دستو بردم نزدیک کونش و مالیدم دستمو به کونش دیدم هیچ عکسالمی نشون نمیده همین طور دستو گذاشته بود رو کونش که جراتم بیشتر شد دستمو از پشت بردم تو شلوار گذاشتم رو کونش همین طور قلبم داشت میترکید ولی اون حتی به پشتش هم حتی یه نگاه نکرد
اون روز تموم شد تابستون شد ما رفتیم مشهد دختر عموم هم با ما اومد مشهد رسیدم مشهد هتل گرفتیم من و مادرم و دختر عموم شب شد ما در گفت من میرم حرم زیارت من و دختر عموم گفتیم ما خسته این فردا میریم حرم ما موندیم و مادر رفت حموم و دستشویی اتاق هتل با هم بودن من هم که خسته بودم خوابم برد دختر عموم میبینه بو گرفته پا میشه میره حموم بعد از اینکه اون میره حموم من دستشویم میگیره تو خواب پا شدم که برم دست شویی در باز کردم دیدم دختر عموم زیر لخت لخت داره حموم میکنه منو که دید یه جیغ محکم کشید و گفت گمشو بیرون منم که در بستم از پشت در بهش گفتم دستشویم داره میریزه ولی چقد سفیده لامصب اومد بیرون بعد از ۲ دقیقه من رفتم کارمو کردم دیدم تو رختنکن حموم شورتش اویزونه یه جق زدم پاچیدم روش که بفهمه کار منه بعد ۲روز از مشهد اومدیم یه روز که رفت حموم از سر کار زود اومده بود کسی خونه نبود دلمو زدم به دریا گفتم باید بکنمش امروز حتما رفتم دیدم از سوراخ در حموم که داره سیگار میکشه از همون سوراخ یه عکس انداختم اومدم تو خونه همیشه گوشیشو با خودش میبره حموم اهنگ گوش میکنه یا با دوستاش صحبت میکنه یه پیام بهش دادم بهش گفتم سلام سیدم سین زد گفت سلام بهش گفتم من از تو چیزی میدونم که هیچ کس نمیدونه با پرویی جواب داد من که چیز مخفی ندارم از کسی بترسم گفتم مدرک دارم گفت ببینم گفتم از بفرستم ببینی در حموم باز میکنی بیام تو باهت صحبت کنم گفت اول بفرست عکس سیگار کشیدنشو براش فرستادم درم سین زد جواب داد ای کسکش اینو کی انداختی تو
سکس با زن عمو جونم بهترین سکس عمرم (۱)
1402/08/06
#زن_عمو
سلام به دوستان عزیز بار اولم هست داستان می نویسم شرمنده اگه درست نتونستم توضیح بدم درمورد خودم صحبت کنم یک پسر ۱۷ساله قد بلند بدنساز و پوستم یکم سفید هست و زن عموم قدش یه سر گردن از من کوتاه تر بود خیلی سفید بود و کون بزرگی داشت و پستون هاشم خیلی سایزشون خوب بود نمیدونم سایزشون چند بود اما داخل دستم به زور جا میشد من خونه عموم خیلی رفت آمد دارم آخر شب میشینم من زن عموم عموم قلیان میکشیم و اکثرا هرشب یا یه شب درمیون میکشیم داخل بالکن عموم خیلی بهم اعتماد.داشت زن عموم هم همینطور و چند سال بود ازدواج کرده بودن اینطور از مادر بزرگم شنیده بود عموم انگار مشکل داره نمیتونن بچه بیارن خوب دیگه گذشت چند وقت تا عموم تصمیم گرفت ماشینش بفروشه که خودشو درمان کنه خارج از کشور اون موقع ماشین اروندی سراتوش فروخت و زن عموم خانواده مادریش تهران بودن و ماهم اهواز بودیم دور بود خانوادش عموم زن عموم درخواست کردن که من به زن عموم هر روز سر بزنم عموم گفت اگه تونستی پیش زن عموت شب بمون نترسه منم سریع قبول نکردم گفتمش بینم چی میشه عموم زن عموم اصرار کردن و مامانم گفت برو و منم قبول کردم شب اول موندم خونشون قلیون کشیدیم زن عموم باهام خیلی راحت بود درد دل میکرد و با لباس راحت تاب شلوار کوتاه بی روسری جلوم میموند اول که باهم ازدواج کردن جلوم حجاب میکرد اما دیگه بهم اعتماد داشت سه روز گذشت خیلی بدنش داخل چشمم بود لباس خیلی تنگ میپوشید و داخل دید بود هرشب باهم قلیون میکشیدم و هرشب صمیمی تر من داخل سالن میخوابیدم زن عموم داخل اتاق یه روز از صبح بیدار شدم که که خواب بود زن عموم رفته بود حموم بیرون اومده بود و حسابی رفته بودم داخل کف زن عموم گفتم یا امشب میکنمش یا هیچ روزی موندم تا شب . زن عموم و عموم بعضی اوقات مشروبات الکلی میخورن منم خیلی کم میخورم در حد سه پیک همیشه داخل خونه عموم بود گفتم خدایا چیکار کنم امروز رفته حموم شب شد شام خوردیم و گفتمش زن عمو قلیان بکشیم گفت امیرعباس جان نه تنباکو داریم نه زغال گفتمش پس من سریع با موتور میرم میخرم میام گفت بیا کارت پول بهت بدم ازش نگرفتم و تنباکو زغال گرفتم رفتم خونه زن عموم زغال هارا روشن کردم سری قلیون چیدم و قلیون چاق کردم به زن عموم گفتم بیا بشین قلیون بکشه برم مشروب بیارم الان میام زن عموم گفت امشب حسش نیست انگار به دلش بد افتاده گفتمش زن عمو دیگه ساز مخالف نزن قبول کرد دوتا ته بشکه یک لیتری داشتیم یه سیاست که به خرج دادم از یه بکشه ریختم داخل ظرف شویی و باهاش آب قاطی کردم و اون بشکه رو بردم من از بشکه خودم استفاده کردم و زن عموم هم همینطور دیگه حکم مشروب کن الکل داشت درحد الکل ۱۵درصد خیلی ضعیف من زن عموم جوگیر کردم زن عموم گفت من بیشتر پنچ پیک نمیتونم بخورم رسیدیم سر پنچ پیک گفت تو اگه میخوای بخوری بخور گفتمش دیگه باید همراهی کنی اصلا این مشروب نمیگیره از دروغ گفتمش گفت تو بخور من برم صورتم بشورم گفتمش باشه من سه پیک دیگه خوردم گفتمش میبینی اصلا مشروبش نمیگیره تو فکر نباش گفتمش باید برسی بهم اونم سه پیک خورد دیگه داشت یه حالت مستی میگرفت و گفتمش دو پیک دیگه بزنیم که دیگه تموم بشه بشکه گفت مهم نیست دو پیک دادمش اومد گفت هوی منو ببر سر تختم دیگه هیچ حال خودش نبود مست بود یعنی هرکاری میکردم متوجه نمیشد منم گفتم الان موقعش هست بردمش داخل اتاق اصلا حال خودش نبود دستش دور گردنم بود منم تاب در آوردم هلش دادم روی تخت و شلوارش به سختی در آوردم و لباس های خودم در آوردم منم الکل مصرف کرده بود اما حال خودم بودم گفتم امشب باید تمام لذت رو ببرم امشب باید بکنم زن عموم رفتم داخل یخچال یه قرص کمر پیدا کردم و دیدم اسپره تاخیری هست زدم به کیرم زدم رفتم سراغش رفتم داخل بغلش قبل این که بکنمش گفتم یه آتو خوب ازش بگیرم اگه مشکلی پیش اومد داخل عکس معلوم نبود مست هست من دستش گذاشتم سر کیرم و عکس گرفتم یه عکس هم گرفتم که داخل بغل هم هستیم گرفتم دیگه خیالم راحت شد و.ازش لب جانانه ای گرفتم آنقدر ممه هاش خوردم که دیگه خسته شدم رفتم سراغ کصش خیلی سفید بود و خوردمش و با انگشتم میکردم داخلش دیگه به لرزش افتاده بود و دیگه نوبت این بود که کیرم بندازم داخل کصش و یه تف جانانه انداختم و کیرم آروم هل دادم داخل کصش حال خودش نبود زن عموم اما ناله میکرد بیشتر همیشه تلمبه زدم و از خودم راضی شدم و احساس قدرت مند بودن کردم و آبم اومد من حول شدم دوست داشتم بریزم داخلش و ریختم داخلش و کیرم گذاشتم داخل پستونش دیگه وقت خواب بود سر زن عموم جابه جا کردم آوردم روی بالشت و پتو رو کشیدم روش دلم نمیومد دل بکنم ازش دلم زدم دریا خوابیدم داخل بغلش بی جون بود زن عموم سر سرم را گذاشتم سر پستون خاش که انگار پنبه بودن پستونش فرم داشتن آنقدر فرم داشتن که سرم تقریبا سر دوتاشون بود و پتو رو کشیده
1402/08/06
#زن_عمو
سلام به دوستان عزیز بار اولم هست داستان می نویسم شرمنده اگه درست نتونستم توضیح بدم درمورد خودم صحبت کنم یک پسر ۱۷ساله قد بلند بدنساز و پوستم یکم سفید هست و زن عموم قدش یه سر گردن از من کوتاه تر بود خیلی سفید بود و کون بزرگی داشت و پستون هاشم خیلی سایزشون خوب بود نمیدونم سایزشون چند بود اما داخل دستم به زور جا میشد من خونه عموم خیلی رفت آمد دارم آخر شب میشینم من زن عموم عموم قلیان میکشیم و اکثرا هرشب یا یه شب درمیون میکشیم داخل بالکن عموم خیلی بهم اعتماد.داشت زن عموم هم همینطور و چند سال بود ازدواج کرده بودن اینطور از مادر بزرگم شنیده بود عموم انگار مشکل داره نمیتونن بچه بیارن خوب دیگه گذشت چند وقت تا عموم تصمیم گرفت ماشینش بفروشه که خودشو درمان کنه خارج از کشور اون موقع ماشین اروندی سراتوش فروخت و زن عموم خانواده مادریش تهران بودن و ماهم اهواز بودیم دور بود خانوادش عموم زن عموم درخواست کردن که من به زن عموم هر روز سر بزنم عموم گفت اگه تونستی پیش زن عموت شب بمون نترسه منم سریع قبول نکردم گفتمش بینم چی میشه عموم زن عموم اصرار کردن و مامانم گفت برو و منم قبول کردم شب اول موندم خونشون قلیون کشیدیم زن عموم باهام خیلی راحت بود درد دل میکرد و با لباس راحت تاب شلوار کوتاه بی روسری جلوم میموند اول که باهم ازدواج کردن جلوم حجاب میکرد اما دیگه بهم اعتماد داشت سه روز گذشت خیلی بدنش داخل چشمم بود لباس خیلی تنگ میپوشید و داخل دید بود هرشب باهم قلیون میکشیدم و هرشب صمیمی تر من داخل سالن میخوابیدم زن عموم داخل اتاق یه روز از صبح بیدار شدم که که خواب بود زن عموم رفته بود حموم بیرون اومده بود و حسابی رفته بودم داخل کف زن عموم گفتم یا امشب میکنمش یا هیچ روزی موندم تا شب . زن عموم و عموم بعضی اوقات مشروبات الکلی میخورن منم خیلی کم میخورم در حد سه پیک همیشه داخل خونه عموم بود گفتم خدایا چیکار کنم امروز رفته حموم شب شد شام خوردیم و گفتمش زن عمو قلیان بکشیم گفت امیرعباس جان نه تنباکو داریم نه زغال گفتمش پس من سریع با موتور میرم میخرم میام گفت بیا کارت پول بهت بدم ازش نگرفتم و تنباکو زغال گرفتم رفتم خونه زن عموم زغال هارا روشن کردم سری قلیون چیدم و قلیون چاق کردم به زن عموم گفتم بیا بشین قلیون بکشه برم مشروب بیارم الان میام زن عموم گفت امشب حسش نیست انگار به دلش بد افتاده گفتمش زن عمو دیگه ساز مخالف نزن قبول کرد دوتا ته بشکه یک لیتری داشتیم یه سیاست که به خرج دادم از یه بکشه ریختم داخل ظرف شویی و باهاش آب قاطی کردم و اون بشکه رو بردم من از بشکه خودم استفاده کردم و زن عموم هم همینطور دیگه حکم مشروب کن الکل داشت درحد الکل ۱۵درصد خیلی ضعیف من زن عموم جوگیر کردم زن عموم گفت من بیشتر پنچ پیک نمیتونم بخورم رسیدیم سر پنچ پیک گفت تو اگه میخوای بخوری بخور گفتمش دیگه باید همراهی کنی اصلا این مشروب نمیگیره از دروغ گفتمش گفت تو بخور من برم صورتم بشورم گفتمش باشه من سه پیک دیگه خوردم گفتمش میبینی اصلا مشروبش نمیگیره تو فکر نباش گفتمش باید برسی بهم اونم سه پیک خورد دیگه داشت یه حالت مستی میگرفت و گفتمش دو پیک دیگه بزنیم که دیگه تموم بشه بشکه گفت مهم نیست دو پیک دادمش اومد گفت هوی منو ببر سر تختم دیگه هیچ حال خودش نبود مست بود یعنی هرکاری میکردم متوجه نمیشد منم گفتم الان موقعش هست بردمش داخل اتاق اصلا حال خودش نبود دستش دور گردنم بود منم تاب در آوردم هلش دادم روی تخت و شلوارش به سختی در آوردم و لباس های خودم در آوردم منم الکل مصرف کرده بود اما حال خودم بودم گفتم امشب باید تمام لذت رو ببرم امشب باید بکنم زن عموم رفتم داخل یخچال یه قرص کمر پیدا کردم و دیدم اسپره تاخیری هست زدم به کیرم زدم رفتم سراغش رفتم داخل بغلش قبل این که بکنمش گفتم یه آتو خوب ازش بگیرم اگه مشکلی پیش اومد داخل عکس معلوم نبود مست هست من دستش گذاشتم سر کیرم و عکس گرفتم یه عکس هم گرفتم که داخل بغل هم هستیم گرفتم دیگه خیالم راحت شد و.ازش لب جانانه ای گرفتم آنقدر ممه هاش خوردم که دیگه خسته شدم رفتم سراغ کصش خیلی سفید بود و خوردمش و با انگشتم میکردم داخلش دیگه به لرزش افتاده بود و دیگه نوبت این بود که کیرم بندازم داخل کصش و یه تف جانانه انداختم و کیرم آروم هل دادم داخل کصش حال خودش نبود زن عموم اما ناله میکرد بیشتر همیشه تلمبه زدم و از خودم راضی شدم و احساس قدرت مند بودن کردم و آبم اومد من حول شدم دوست داشتم بریزم داخلش و ریختم داخلش و کیرم گذاشتم داخل پستونش دیگه وقت خواب بود سر زن عموم جابه جا کردم آوردم روی بالشت و پتو رو کشیدم روش دلم نمیومد دل بکنم ازش دلم زدم دریا خوابیدم داخل بغلش بی جون بود زن عموم سر سرم را گذاشتم سر پستون خاش که انگار پنبه بودن پستونش فرم داشتن آنقدر فرم داشتن که سرم تقریبا سر دوتاشون بود و پتو رو کشیده
هم پول دادم و هم…
1402/08/14
#ماساژ #زن_عمو
سلاام عسلیا حالتون چطوره اگر دوست داشتین حتما لایک کنید
با نور خورشیدی که افتاده بود رو صورتم ازخواب بیدار شدم، ی کش دادم و نشستم، انگار یکم کمرم درد میکرد! از تخت اومدم پایین و از اتاق رفتم بیرون، خونه ساکت و آروم بود، شوهرم صبح زود رفته بود سرکار …
رفتم سمت دستشویی به صورتم ی آب زدم و برگشتم که صبحونه بخورم ولی احساس میکردم درد کمرم داره بدتر میشه! بعد از صبحونه تصمیم گرفتم یکم نرمش کنم که بهتر بشه ولی ظاهرا تصمیمم اشتباه بود بهتر که نشد هیچ بدترم شده بودم، نزدیکای ظهر دوستم زنگ زد و گفت عصر بریم بازار، با این اوضاع کمرم اصلا نمیشد برم، جریانو واسش تعریف کردم و عذرخواهی کردم که نمیتونم برم ولی ی پیشنهاد داد که توجهمو جلب کرد
گفت ی خانم میشناسه تو کاره مـاسـاژه واقعا کارش خوبه هر کی عضلهش میگیره میره پیشش زود خوب میشه، اول خواستم نه بگم ولی بعد فکر کردم منکه تا حالا مـاسـاژ درست حسابی نگرفتم میرم هم از این درد راحت میشم هم خستگی از تنم درمیره
به زهرا (دوستم) گفتم خب باشه ی زنگ بهش بزن ببین کی فرصت داره تا برم، تلفن قطع کردیم یک ربع بعد دوباره زنگ زد گفت بعد ناهار میام دنبالت میریم، بهش گفتم موقعیت اورژانسیه قبول کرد
ی چیزایی واسه ناهار درست کرده بودم، رفتم یه دوش گرفتم که تمیز باشم و آماده شدم، نزدیکای ساعت سه بعدظهر بود که زهرا اومد سوار ماشین شدیم و رفتیم
وقتی رسیدیم ی خونه مسکونی بود، از بیرون همه چیز معمولی به نظر می رسید، وارد خونه شدیم ی خانوم خیلی خوش برخورد که حدودا چهل ساله به نظر می رسید از ما استقبال کرد، اسمش مریم بود، به طرف ی اتاق راهنماییمون کرد ماهم رفتیم داخل نشستیم.
داخل ساختمون یکم متفاوت تر بود همه چیز مثل سالن مـاسـاژ بود خصوصا اتاقی که داخلش نشسته بودیم
یکم بعد همون خانوم وارد اتاق شد و از ما پرسید: خب هر دوتاتون مـاسـاژ میخواید؟
زهرا گفت نه فقط ایشون، کمرش گرفته تلفنی گفتم بهت عزیزم
مریم ازم خواست مانتومو در بیارم رو تخت دراز بکشم، همین کارو انجام دادم و به شکم دراز کشیدم …
با انگشت رو کمرم فشار داد و جایی که درد میکرد رو گفتم، بعدم بهم گفت تاپمو در بیارم
میخواست با روغن مـاسـاژ بده منم تاپ و سوتینـم در اوردم گذاشتم کنار و خوابیدم
دستش گذاشت رو کمرم و شروع کرد مالیدن، چند دقیقه اول واقعا معذب بودم، ی زن سی و دو ساله بودم که تا حالا بجز شوهرم کس دیگه ای بدنمو لمس نکرده بود ولی الان تن لخــتم زیر دست یکی دیگه بود! ولی یکم که گذشت و روغن ریخت ریلکستر شدم حتی داشت بهم خوش میگذشت حرکت دستاش و انگشتاش رو کمرم حس خیلی خوبی داشت، قشنگ خستگی رو از تن آدم خارج میکرد
یک ربعی همه جای کمر و شونه هامو اساسی مـاسـاژ داد، الیته مدام هم صحبت می کرد و میخندوندمون، مردارو مسخره میکرد از شوهرامون می پرسید و در کل واقعا خوش صحبت بود
یجا گفت حالا این همه چرت پرت میگیم ولی الان اگه دستای ی مرد رو کمرت بود بیشتر حـال میکردی، رو فاز شوخی بودیم منم تایید کردم و کلی گفتیم و خندیدیم
آخر مـاسـاژ مریم خانوم گفت مرد هم اگه بخوای سراغ دارم مـاسـاژت بده، مرد مطمئن
گفتم نه بابا شوخی میکردم من شوهر و بچه دارم نمیخوام
مریم: مطمئنی؟
من: بله مطمئن
مریم: پس پس فردا بیا یه دور دیگه خودم مـاسـاژت بدم جیگرت حـال بیاد
خلاصه حساب کردیم و شاد خندون زدیم بیرون، واقعا بهم خوش گذشت احساس سبکی میکردم از طرفی پول زیادی هم نگرفت
برگشتم خونه اون شب گذشت و فرداش که از خواب بیدار شدم کمرم خوب بود تقریبا مشکلی نداشت، زهرا هم واسش کار پیش اومده بود با خانواده رفته بودن شهرستان، منم دیدم درد ندارم زهرا هم نیست به مریم خانوم پیام دادم تشکر کردم و گفتم من فردا نمیام، ولی یکم بعد خودش زنگ زد، اصرار داشت که برم وقتی گفت بیا نترس ازت پول نمیگیرم یجوری شدم گفتم نکنه فکر میکنه واسه پول نمیخوام برم! قبول کردم گفتم باشه میام
فردای اون روز دوباره دوش گرفتم خوشگل موشگل کردم تیپ زدم و رفتم،
وقتی رسیدم بعد از سلام احوالپرسی گفت پس زهرا کجاست؟ واسش تعریف کردم که نیست و تنها اومدم
مثل دفعه قبل رفتم تو اتاق مانتو تاپمو در آوردم و دراز کشیدم، بعد از چند دقیقه اومد داخل در بست و اومد سمتم، تخت خوابیده بودم هنوز سوتیـنمم باز نکرده بودم، دستش گذاشت رو سینــم و تکونش داد
مریم: به به هشتادم که هست، خندیدم گفتم قابلتونو نداره مـال شما
فشارش داد و گفت من نمیخوام ولی اگه موافق باشی بدیم ی گربه دارم بخوره مـاسـاژتم بده
فک کردم واقعا منظورش گربهس گفتم باشه بده بخوره
1402/08/14
#ماساژ #زن_عمو
سلاام عسلیا حالتون چطوره اگر دوست داشتین حتما لایک کنید
با نور خورشیدی که افتاده بود رو صورتم ازخواب بیدار شدم، ی کش دادم و نشستم، انگار یکم کمرم درد میکرد! از تخت اومدم پایین و از اتاق رفتم بیرون، خونه ساکت و آروم بود، شوهرم صبح زود رفته بود سرکار …
رفتم سمت دستشویی به صورتم ی آب زدم و برگشتم که صبحونه بخورم ولی احساس میکردم درد کمرم داره بدتر میشه! بعد از صبحونه تصمیم گرفتم یکم نرمش کنم که بهتر بشه ولی ظاهرا تصمیمم اشتباه بود بهتر که نشد هیچ بدترم شده بودم، نزدیکای ظهر دوستم زنگ زد و گفت عصر بریم بازار، با این اوضاع کمرم اصلا نمیشد برم، جریانو واسش تعریف کردم و عذرخواهی کردم که نمیتونم برم ولی ی پیشنهاد داد که توجهمو جلب کرد
گفت ی خانم میشناسه تو کاره مـاسـاژه واقعا کارش خوبه هر کی عضلهش میگیره میره پیشش زود خوب میشه، اول خواستم نه بگم ولی بعد فکر کردم منکه تا حالا مـاسـاژ درست حسابی نگرفتم میرم هم از این درد راحت میشم هم خستگی از تنم درمیره
به زهرا (دوستم) گفتم خب باشه ی زنگ بهش بزن ببین کی فرصت داره تا برم، تلفن قطع کردیم یک ربع بعد دوباره زنگ زد گفت بعد ناهار میام دنبالت میریم، بهش گفتم موقعیت اورژانسیه قبول کرد
ی چیزایی واسه ناهار درست کرده بودم، رفتم یه دوش گرفتم که تمیز باشم و آماده شدم، نزدیکای ساعت سه بعدظهر بود که زهرا اومد سوار ماشین شدیم و رفتیم
وقتی رسیدیم ی خونه مسکونی بود، از بیرون همه چیز معمولی به نظر می رسید، وارد خونه شدیم ی خانوم خیلی خوش برخورد که حدودا چهل ساله به نظر می رسید از ما استقبال کرد، اسمش مریم بود، به طرف ی اتاق راهنماییمون کرد ماهم رفتیم داخل نشستیم.
داخل ساختمون یکم متفاوت تر بود همه چیز مثل سالن مـاسـاژ بود خصوصا اتاقی که داخلش نشسته بودیم
یکم بعد همون خانوم وارد اتاق شد و از ما پرسید: خب هر دوتاتون مـاسـاژ میخواید؟
زهرا گفت نه فقط ایشون، کمرش گرفته تلفنی گفتم بهت عزیزم
مریم ازم خواست مانتومو در بیارم رو تخت دراز بکشم، همین کارو انجام دادم و به شکم دراز کشیدم …
با انگشت رو کمرم فشار داد و جایی که درد میکرد رو گفتم، بعدم بهم گفت تاپمو در بیارم
میخواست با روغن مـاسـاژ بده منم تاپ و سوتینـم در اوردم گذاشتم کنار و خوابیدم
دستش گذاشت رو کمرم و شروع کرد مالیدن، چند دقیقه اول واقعا معذب بودم، ی زن سی و دو ساله بودم که تا حالا بجز شوهرم کس دیگه ای بدنمو لمس نکرده بود ولی الان تن لخــتم زیر دست یکی دیگه بود! ولی یکم که گذشت و روغن ریخت ریلکستر شدم حتی داشت بهم خوش میگذشت حرکت دستاش و انگشتاش رو کمرم حس خیلی خوبی داشت، قشنگ خستگی رو از تن آدم خارج میکرد
یک ربعی همه جای کمر و شونه هامو اساسی مـاسـاژ داد، الیته مدام هم صحبت می کرد و میخندوندمون، مردارو مسخره میکرد از شوهرامون می پرسید و در کل واقعا خوش صحبت بود
یجا گفت حالا این همه چرت پرت میگیم ولی الان اگه دستای ی مرد رو کمرت بود بیشتر حـال میکردی، رو فاز شوخی بودیم منم تایید کردم و کلی گفتیم و خندیدیم
آخر مـاسـاژ مریم خانوم گفت مرد هم اگه بخوای سراغ دارم مـاسـاژت بده، مرد مطمئن
گفتم نه بابا شوخی میکردم من شوهر و بچه دارم نمیخوام
مریم: مطمئنی؟
من: بله مطمئن
مریم: پس پس فردا بیا یه دور دیگه خودم مـاسـاژت بدم جیگرت حـال بیاد
خلاصه حساب کردیم و شاد خندون زدیم بیرون، واقعا بهم خوش گذشت احساس سبکی میکردم از طرفی پول زیادی هم نگرفت
برگشتم خونه اون شب گذشت و فرداش که از خواب بیدار شدم کمرم خوب بود تقریبا مشکلی نداشت، زهرا هم واسش کار پیش اومده بود با خانواده رفته بودن شهرستان، منم دیدم درد ندارم زهرا هم نیست به مریم خانوم پیام دادم تشکر کردم و گفتم من فردا نمیام، ولی یکم بعد خودش زنگ زد، اصرار داشت که برم وقتی گفت بیا نترس ازت پول نمیگیرم یجوری شدم گفتم نکنه فکر میکنه واسه پول نمیخوام برم! قبول کردم گفتم باشه میام
فردای اون روز دوباره دوش گرفتم خوشگل موشگل کردم تیپ زدم و رفتم،
وقتی رسیدم بعد از سلام احوالپرسی گفت پس زهرا کجاست؟ واسش تعریف کردم که نیست و تنها اومدم
مثل دفعه قبل رفتم تو اتاق مانتو تاپمو در آوردم و دراز کشیدم، بعد از چند دقیقه اومد داخل در بست و اومد سمتم، تخت خوابیده بودم هنوز سوتیـنمم باز نکرده بودم، دستش گذاشت رو سینــم و تکونش داد
مریم: به به هشتادم که هست، خندیدم گفتم قابلتونو نداره مـال شما
فشارش داد و گفت من نمیخوام ولی اگه موافق باشی بدیم ی گربه دارم بخوره مـاسـاژتم بده
فک کردم واقعا منظورش گربهس گفتم باشه بده بخوره
اشتباهی شیرین با زن عمو (۲)
1402/09/07
#زن_عمو
سلام دوستان امیدوارم از خوندن داستان اول لذت برده باشید
اول داستان یکچیزی عرض کنم خدمتتون کسانی که باور میکنند و لایک کردن جاشون توی سرمون🤣اما دوستانی که باور ندارند و میگن دروغه اونا هم احترامشون واجب و افکارشون مهم نیست🙄الان مخاطبم کسانی هستند ک باور ندارند و فحش هم میدن یه مرحمتی کنند اخر کامنتشون شماره ننه ای خواهری چیزی بزارن تا مخش رو بزنم بهشون ثابت کنم ک حقیقت داره داستان باور نداری فحش نده عزیزم مهم نیست…
بریم سر اصل مطلب بعد از اتفاقاتی که توی ماشین افتاد و حال توپی که کردم یکم ک حالش بهتر شد اوردم نزدیک خونه شون پیادش کردم و رفتم تقریبا یه روزی شد ک نه من پیام دادم نه اون و خدایی خودم هنگ از اتفاقاتی که افتاده و یه استرسی افتاده بود به جونم…
تا اینکه پیام داد خیییلی کثافتی آخرش کار خودت کردی اشغال
منم گفتم تا کسی نخ نده کسی سر نخ رو نمیگیره آتیش گرفت و حسابی حرف بارم کرد و منم پیامارو از اعلان خوندم که خودش متوجه نشه و کلا پیوی رو پاک کردم
چند وقتی گذشت و باز آتیش خشمش فروکش کرد و باز آروم شد…
منم باز رفتم رو مخش و اینبار به هر بهانه ای توی پیام کیرم حواله کسش میکردم و کاملا واضح و مستقیم ازش میخواستم که باهام سکس کنه اونم مصمم که یه بار این غلط کردم برا هفت پشتم بسه
باز روال درد دل کردن و شکایت ادامه پیدا کرد که بهش گفتم صادقانه بگو یعنی خودت از اینکه کسی رو نداری ارضات کنه اذیت نمیشی؟؟گفت این دلیل نمیشه که برم به هرکی خواست بدم من بهش گفتم ولی ما دیگه آب از سرمون گذشته بیا و من رو به آرزوم برسون گفت تو فقط فکر یه جارو میکنی کجا بیام پیشت چجوری باهات بخوابم کسی مارو ببینه دیگه چی برامون میمونه؟؟
بهش گفتم تو اوکی بده بقیش رو بسپار به من.خلاصه سرسری و به صورت کاملا مسخره گفت اوکی منم شاد و خوشحال بهش گفتم میکنمت😍😍😍
یبار از پسر اون یکی عموم امار گرفتم که میگفت چند روزیه عموم برای کاری میره توی ۵۰ کیلومتری شهرمون و حسابی درگیره کارشه منم مخم به کار انداختم و دقیقا همون ساعتی که خونه رو ترک کرد رفتم دم در خونشون بدونه هماهنگی با خوده زن عمو در زدم زمانی ک من رو دید بی اختیار به سمت عقب رفت و ترسیده بود منم کاملا ریلکس رفتم تو و در بستم با اخم یه بهم کرد و گفت چراااا اومدی اینجا منم گفتم هیییس کار نداشته باش خودم زنگ زدم به عموم و بعد از احوالپرسی گفتم سرزده اومدم انگار تشریف نداری گفت نه خودت تنهایی گفتم اره یجوری شد و گفت اوکی گفتم خب میرم خونه ببخشید فکر کردم خونه ای گفت یه چای بخور حالا اشکال نداره منم خداحافظی کردم و دیدم زن عمو گفت دیوونه چرا زنگ زدی بهش گفتی؟؟
گفتم برا اینکه بدونه من خونه ام همسایه ای کسی بهش نگه.
خلاصه تو اوج هوس رفتم وارد ساختمان شدم و رفت توی آشپزخونه خودش رو سرگرم کرد منم با گوشیم توی اینستا میچرخیدم که یهو عمدا خندیدم و گفتم بیا بیا اینو ببین وقتی اومد کنارم دستش گرفتم و اب دهنم قورت دادم دیدم اونم استرس داره فشارش دادم به سینم و از پشت روسری رو کشیدم از سرش انداختم…
لذذذذذذذذذذذهخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخهم حیاش ریخته بود هم ناراضی بود شروع کردم به خوردن لاله گوشش و افتادم روش دم گوشش گفتم باید زودتر تمومش کنیم دیگه لال شده بود و همراهی میکرد نگاه به چشماش میکردم و لباش و تو دهنم میکشیدم در حالی ک روش بودم خودم زانو زدم و از روی زمین بلندش کردم لباسش رو در اوردم و با یه شلوار دامنی و سوتین بود ک باز افتادم روش و اینبار ترکیبی گردن و ممه میخوردم انقدر حشری شده بود ک اشک میریخت و میلرزید سوتینش باز کردم و سرم میزاشتم بین ممه هاش و وسطشون زبون میکشیدم کیرم از روی شلوار میکشیدم رو کسش دیگه ترس از اومدن کسی و هوس زیاد خودم باعث شد که زودتر شلوارش دربیارم و خودم هم شلوارم با شورت باهم در اوردم و روی کمر خوابیده بود که کیرم گذاشتم دم کس دااااغش کسش یکمی موهاش دراومده بود چون سرزده رفتم نمیدونست بنده خدا😂😂خلاصه دوبار کردم تو و در اوردم تا کیرم کامل خیس شد با اب کسش و تا دسته میکردم تو و تلمبه هام ریتمی سرعتیش کم و زیاد میکردم اونم فقط نفس نفس نفس…
به حدی بودیم که اگر هر کسی هم بالاسرمون بود دیگه برامون مهم نبود کیرم در آوردم و کنارش خوابیدم مجدد ممه میخوردم و لای کسش انگشت میکشیدم دیدم انگار دوست داره زل زد تو چشام و با یه صدای بریده بهم گفت برام بخور منم از شما چه پنهون رفتم بین دو تا پاشو زبون میزدم به بالای کسش واای که تو ابرا بود داشت دیوانه میشد شاید ۱ دقیقه نشده بود که سرم فشار اوردم روی کسش و پاش دوتا گوشم گرفته بود و بدنش رو جمع میکرد توی هم متوجه شدم ک ارضا شده
1402/09/07
#زن_عمو
سلام دوستان امیدوارم از خوندن داستان اول لذت برده باشید
اول داستان یکچیزی عرض کنم خدمتتون کسانی که باور میکنند و لایک کردن جاشون توی سرمون🤣اما دوستانی که باور ندارند و میگن دروغه اونا هم احترامشون واجب و افکارشون مهم نیست🙄الان مخاطبم کسانی هستند ک باور ندارند و فحش هم میدن یه مرحمتی کنند اخر کامنتشون شماره ننه ای خواهری چیزی بزارن تا مخش رو بزنم بهشون ثابت کنم ک حقیقت داره داستان باور نداری فحش نده عزیزم مهم نیست…
بریم سر اصل مطلب بعد از اتفاقاتی که توی ماشین افتاد و حال توپی که کردم یکم ک حالش بهتر شد اوردم نزدیک خونه شون پیادش کردم و رفتم تقریبا یه روزی شد ک نه من پیام دادم نه اون و خدایی خودم هنگ از اتفاقاتی که افتاده و یه استرسی افتاده بود به جونم…
تا اینکه پیام داد خیییلی کثافتی آخرش کار خودت کردی اشغال
منم گفتم تا کسی نخ نده کسی سر نخ رو نمیگیره آتیش گرفت و حسابی حرف بارم کرد و منم پیامارو از اعلان خوندم که خودش متوجه نشه و کلا پیوی رو پاک کردم
چند وقتی گذشت و باز آتیش خشمش فروکش کرد و باز آروم شد…
منم باز رفتم رو مخش و اینبار به هر بهانه ای توی پیام کیرم حواله کسش میکردم و کاملا واضح و مستقیم ازش میخواستم که باهام سکس کنه اونم مصمم که یه بار این غلط کردم برا هفت پشتم بسه
باز روال درد دل کردن و شکایت ادامه پیدا کرد که بهش گفتم صادقانه بگو یعنی خودت از اینکه کسی رو نداری ارضات کنه اذیت نمیشی؟؟گفت این دلیل نمیشه که برم به هرکی خواست بدم من بهش گفتم ولی ما دیگه آب از سرمون گذشته بیا و من رو به آرزوم برسون گفت تو فقط فکر یه جارو میکنی کجا بیام پیشت چجوری باهات بخوابم کسی مارو ببینه دیگه چی برامون میمونه؟؟
بهش گفتم تو اوکی بده بقیش رو بسپار به من.خلاصه سرسری و به صورت کاملا مسخره گفت اوکی منم شاد و خوشحال بهش گفتم میکنمت😍😍😍
یبار از پسر اون یکی عموم امار گرفتم که میگفت چند روزیه عموم برای کاری میره توی ۵۰ کیلومتری شهرمون و حسابی درگیره کارشه منم مخم به کار انداختم و دقیقا همون ساعتی که خونه رو ترک کرد رفتم دم در خونشون بدونه هماهنگی با خوده زن عمو در زدم زمانی ک من رو دید بی اختیار به سمت عقب رفت و ترسیده بود منم کاملا ریلکس رفتم تو و در بستم با اخم یه بهم کرد و گفت چراااا اومدی اینجا منم گفتم هیییس کار نداشته باش خودم زنگ زدم به عموم و بعد از احوالپرسی گفتم سرزده اومدم انگار تشریف نداری گفت نه خودت تنهایی گفتم اره یجوری شد و گفت اوکی گفتم خب میرم خونه ببخشید فکر کردم خونه ای گفت یه چای بخور حالا اشکال نداره منم خداحافظی کردم و دیدم زن عمو گفت دیوونه چرا زنگ زدی بهش گفتی؟؟
گفتم برا اینکه بدونه من خونه ام همسایه ای کسی بهش نگه.
خلاصه تو اوج هوس رفتم وارد ساختمان شدم و رفت توی آشپزخونه خودش رو سرگرم کرد منم با گوشیم توی اینستا میچرخیدم که یهو عمدا خندیدم و گفتم بیا بیا اینو ببین وقتی اومد کنارم دستش گرفتم و اب دهنم قورت دادم دیدم اونم استرس داره فشارش دادم به سینم و از پشت روسری رو کشیدم از سرش انداختم…
لذذذذذذذذذذذهخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخهم حیاش ریخته بود هم ناراضی بود شروع کردم به خوردن لاله گوشش و افتادم روش دم گوشش گفتم باید زودتر تمومش کنیم دیگه لال شده بود و همراهی میکرد نگاه به چشماش میکردم و لباش و تو دهنم میکشیدم در حالی ک روش بودم خودم زانو زدم و از روی زمین بلندش کردم لباسش رو در اوردم و با یه شلوار دامنی و سوتین بود ک باز افتادم روش و اینبار ترکیبی گردن و ممه میخوردم انقدر حشری شده بود ک اشک میریخت و میلرزید سوتینش باز کردم و سرم میزاشتم بین ممه هاش و وسطشون زبون میکشیدم کیرم از روی شلوار میکشیدم رو کسش دیگه ترس از اومدن کسی و هوس زیاد خودم باعث شد که زودتر شلوارش دربیارم و خودم هم شلوارم با شورت باهم در اوردم و روی کمر خوابیده بود که کیرم گذاشتم دم کس دااااغش کسش یکمی موهاش دراومده بود چون سرزده رفتم نمیدونست بنده خدا😂😂خلاصه دوبار کردم تو و در اوردم تا کیرم کامل خیس شد با اب کسش و تا دسته میکردم تو و تلمبه هام ریتمی سرعتیش کم و زیاد میکردم اونم فقط نفس نفس نفس…
به حدی بودیم که اگر هر کسی هم بالاسرمون بود دیگه برامون مهم نبود کیرم در آوردم و کنارش خوابیدم مجدد ممه میخوردم و لای کسش انگشت میکشیدم دیدم انگار دوست داره زل زد تو چشام و با یه صدای بریده بهم گفت برام بخور منم از شما چه پنهون رفتم بین دو تا پاشو زبون میزدم به بالای کسش واای که تو ابرا بود داشت دیوانه میشد شاید ۱ دقیقه نشده بود که سرم فشار اوردم روی کسش و پاش دوتا گوشم گرفته بود و بدنش رو جمع میکرد توی هم متوجه شدم ک ارضا شده
سکس با زن عموی بیوه (۱)
1402/10/27
#زن_بیوه #زن_عمو
سلام خدمت تمام اعضای سایت شهوانی از همین اول بگم من تجربه داستان نویسی اینا ندارم ناشیم دیگه اولین بارمه و کاملا مو به مو داستانم واقعیه.زیاد حاشیه نمیرم داستان مال یه ماه پیشه و میرم سر اصل مطلب من یه پسر ۱۹ساله قد وزن متوسط ورزشکار پوست سفید اهل یکی از شهرای ایران و زن عمومم یه زن تقریبا ۴۶،۴۷ ساله مذهبی ریزه میزه لاغر اما تو پر رنگ پوستشم روشنه تقریبا وکونشم خوش فرم. تقریبا ۶سال پیش بود که عموم فوت شد و زن عموم موند ویه پسر کوچیک و شوهرم نکرد گفت بعد اون خدا بیامرز شوهر نمیکنم رابطه شم با بقیه اعضای خونواده خوب نبود زیاد ولی با ما خوب بود اززمانی هم که یادمه زن عموم منو دوس داشت میگفت پسر خوبی هستیو بیشتر از سنت میفهمی و این حرفا تا رسید به یه ماه پیش من اصلا فکر سکس باهاش تو سرم نبود ولی دوسه پیش که اومون خونمون یادمه سریه اتفاقایی حالم بد بو اومد پیشم حرف میزد باهامو دل داریم میدادو بقیه هم اونور بودن دیدم شرت و سوتین سکسیشو دراورد تامیزد جلوم گفتم چرا این اینجوری میکنه یادمه شرت و سوتینشم بنفش بود اون همیشه تو ذهنم بود تایه ماه پیش گفتم یه احوالی ازشون بپرسم پیام دادم تلگرام سلام زن عمو چطورین خوبین (اینم بگم تو یه شهر دیگه زندگی میکنن با مادرش و پسر عموم )جواب داد گفت :سلام عزیزم چه عجب احوالی از ما پرسیدی و این حرفادیگه شب شد پیام ندادم خوابیدم صبح ساعت یازده اینا بود پیام دادسلام احوال پرسی کردو گفتمن تنهام بیچاره ام و این حرفادیگه شروع کرد دردودل کردن اول بار بود چت میکردیم باهم اینجوری بعد هی میگفت من تنهام با یه بچه کوچیک چیکار کنم این حرفا منم گفتم ما کنارتونم همیشه درسته سنم کمه ولی میایم سر میزنیم بهتون اونم گفت تو مثل پسرمی دوست دارم دوسه بارم تو پیاما قربون صدقم رفت و میگفت تنهام یه زن تنها هیچ امیدی ندارم هی درد دل میکرد و یه چیزی گفت اصلا شوک شدم گفت پسر خالم که یه مرد ۵۳سالس گفته صیغم شو منم گفنم یا خدا چی میگه این چجور روش میشه واین حرفا منم گفتم قلط کرده غیرتی شدمو گفت اروم باش عزیزم من اصلا جوابشو ندادم منم گفتم ناراحت نباشین درست میشه همه چی گفت چی درست میشه من ۶سال تنهام و دیگه زد سیم اخر اصلا تعجب کردم که این زن عموی مذهبی این حرفارو میزنه منم گفتم تنها نیستین من هستم گفت تنهایی منظورم چیز دیگه س الان دوزاریم افتاد گفتم عه پس اینجوریه منم گفتم منظورتو میفهمم گفت چیه منظورم بچه بهم برخورد گفت بچه گفتم منظورتون تنهایی و کمبود محبت و چیزای دیگه س دیگه کامل روم باز شده بود اونم گفت من همیشه میگفتم تو بیشتر از سنت میفهمی گفتم زنعمو من بچه نیستم و دیگه زیاد حاشیه نریم رومون بهم باز شده بودو قرار سکس گذاشتیم و خیلیم خجالتی بود تو چت اصلا نمیفهمیدم چی میگه فقط فهمیدم کیرمو میخواد اینم بگم کل کل داشتیم باهم سر سایز کیرمم هی میگفت بچه بهم عمدا میگفت منم عکس کیرمو فرستادم واسش شق شق شده بود تو عکس رگاش باد کرده بود کیرم حدود ۲۰سانته و کلفت خوش فرم سفید دیدم عکس رو سین کرد فورا جواب داد چهههه خبرهههه گفتم چی گفت چه چیزیه گفتم قابل نداره گفت نصیب ما نمیشه گفتم قرار گذاشتیم که نصیب شما بشه گفت چطوری من این شهر تو اون شهر خلاصه هرجوری شد گفتم به خوانواده که دو سه روز برم اون شهر هم وسایل ورزشی بخرم هم به فامیل سر بزنم اونام قبول کردن زنعمومم دیگه طاقت نداشت ۶سال بود کیر نخورده بود هی میگفت بیا پیشمون بیا باورمم نمیشد زنعموم ۴۷ساله م انقدر حشری باشه بدجور داغ بود توچت باورشم الانم سخته واسم خلاصه بریم سر اصل مطلب و سکس دیگه رفتم خونشون
1402/10/27
#زن_بیوه #زن_عمو
سلام خدمت تمام اعضای سایت شهوانی از همین اول بگم من تجربه داستان نویسی اینا ندارم ناشیم دیگه اولین بارمه و کاملا مو به مو داستانم واقعیه.زیاد حاشیه نمیرم داستان مال یه ماه پیشه و میرم سر اصل مطلب من یه پسر ۱۹ساله قد وزن متوسط ورزشکار پوست سفید اهل یکی از شهرای ایران و زن عمومم یه زن تقریبا ۴۶،۴۷ ساله مذهبی ریزه میزه لاغر اما تو پر رنگ پوستشم روشنه تقریبا وکونشم خوش فرم. تقریبا ۶سال پیش بود که عموم فوت شد و زن عموم موند ویه پسر کوچیک و شوهرم نکرد گفت بعد اون خدا بیامرز شوهر نمیکنم رابطه شم با بقیه اعضای خونواده خوب نبود زیاد ولی با ما خوب بود اززمانی هم که یادمه زن عموم منو دوس داشت میگفت پسر خوبی هستیو بیشتر از سنت میفهمی و این حرفا تا رسید به یه ماه پیش من اصلا فکر سکس باهاش تو سرم نبود ولی دوسه پیش که اومون خونمون یادمه سریه اتفاقایی حالم بد بو اومد پیشم حرف میزد باهامو دل داریم میدادو بقیه هم اونور بودن دیدم شرت و سوتین سکسیشو دراورد تامیزد جلوم گفتم چرا این اینجوری میکنه یادمه شرت و سوتینشم بنفش بود اون همیشه تو ذهنم بود تایه ماه پیش گفتم یه احوالی ازشون بپرسم پیام دادم تلگرام سلام زن عمو چطورین خوبین (اینم بگم تو یه شهر دیگه زندگی میکنن با مادرش و پسر عموم )جواب داد گفت :سلام عزیزم چه عجب احوالی از ما پرسیدی و این حرفادیگه شب شد پیام ندادم خوابیدم صبح ساعت یازده اینا بود پیام دادسلام احوال پرسی کردو گفتمن تنهام بیچاره ام و این حرفادیگه شروع کرد دردودل کردن اول بار بود چت میکردیم باهم اینجوری بعد هی میگفت من تنهام با یه بچه کوچیک چیکار کنم این حرفا منم گفتم ما کنارتونم همیشه درسته سنم کمه ولی میایم سر میزنیم بهتون اونم گفت تو مثل پسرمی دوست دارم دوسه بارم تو پیاما قربون صدقم رفت و میگفت تنهام یه زن تنها هیچ امیدی ندارم هی درد دل میکرد و یه چیزی گفت اصلا شوک شدم گفت پسر خالم که یه مرد ۵۳سالس گفته صیغم شو منم گفنم یا خدا چی میگه این چجور روش میشه واین حرفا منم گفتم قلط کرده غیرتی شدمو گفت اروم باش عزیزم من اصلا جوابشو ندادم منم گفتم ناراحت نباشین درست میشه همه چی گفت چی درست میشه من ۶سال تنهام و دیگه زد سیم اخر اصلا تعجب کردم که این زن عموی مذهبی این حرفارو میزنه منم گفتم تنها نیستین من هستم گفت تنهایی منظورم چیز دیگه س الان دوزاریم افتاد گفتم عه پس اینجوریه منم گفتم منظورتو میفهمم گفت چیه منظورم بچه بهم برخورد گفت بچه گفتم منظورتون تنهایی و کمبود محبت و چیزای دیگه س دیگه کامل روم باز شده بود اونم گفت من همیشه میگفتم تو بیشتر از سنت میفهمی گفتم زنعمو من بچه نیستم و دیگه زیاد حاشیه نریم رومون بهم باز شده بودو قرار سکس گذاشتیم و خیلیم خجالتی بود تو چت اصلا نمیفهمیدم چی میگه فقط فهمیدم کیرمو میخواد اینم بگم کل کل داشتیم باهم سر سایز کیرمم هی میگفت بچه بهم عمدا میگفت منم عکس کیرمو فرستادم واسش شق شق شده بود تو عکس رگاش باد کرده بود کیرم حدود ۲۰سانته و کلفت خوش فرم سفید دیدم عکس رو سین کرد فورا جواب داد چهههه خبرهههه گفتم چی گفت چه چیزیه گفتم قابل نداره گفت نصیب ما نمیشه گفتم قرار گذاشتیم که نصیب شما بشه گفت چطوری من این شهر تو اون شهر خلاصه هرجوری شد گفتم به خوانواده که دو سه روز برم اون شهر هم وسایل ورزشی بخرم هم به فامیل سر بزنم اونام قبول کردن زنعمومم دیگه طاقت نداشت ۶سال بود کیر نخورده بود هی میگفت بیا پیشمون بیا باورمم نمیشد زنعموم ۴۷ساله م انقدر حشری باشه بدجور داغ بود توچت باورشم الانم سخته واسم خلاصه بریم سر اصل مطلب و سکس دیگه رفتم خونشون
امیر و زن عموی هوسباز
#زن_عمو
سلام من امیر هستم الان ۴۵ سالمه داستانم قدیمیه زمان دبیرستان .من ۳ تا پسر عمو داشتم که یکیش همسن خودم حسین یکیش ۵ سال از خودم کوچکتر بود سومی هم ۶ سالش که سال اول بود میخواست بره مدرسه …پسر عموهام بسیار بچه مثبت بودن حتی لباساشونم مامانشون عوض میکرد .برعکسش من رو همیشه از تو خیابون و کلانتری جمع میکردن بعد ها فهمیدم که زن عموم از من بخاطر اینا خوشش میومد…بگذریم من توجه ای به زن عموم نداشتم هفته آخر تابستان بود خونه ما همه رفتن مشهد من میرفتم خونه عموم چند بار زنمو جلو من مینشست و با دامن جوری که حتی شورتش رو هم میدیدم …ولی همیشه میگفت اخلاقش اینجوریه منظوری نداره . تا یک روز فوتبال داشت تلویزیون من داشتم نگاه میکردم بچه ها با عموم تو حیات داشتن کباب سیخ میکنند که زن عموم اومد تو و یه ساک آورد و به عنوان اینکه دنبال چیزی میگرده درست روبروی من نشست و مثل همیشه جوری که تمام رون و شورتش معلوم بود من تقریبا شهوتی شدم و کیرم کمی بلند شد .زنعمو گاهی یه تک نگاه میکرد به کیرم و به چشمم و لبخند میزد که یه دفعه حسین آمد و دیدم زن عموم هول شد سریع جمع نشست و پوشوند خودشو . از اونجا مطمئن شدم بی منظور نیست . فردای اون روز تو اون اتاق عموم با زن عموم داشتن راجب پرده بین اتاق حرف میزدن اتاق تو در تو بود که اون اتاق لموم اینا بودن اینور من دراز کشیده بودم بچه ها هم تو حیات داشتن بازی میکردن .که دیدم زن عموم امد تو این اتاق و طوری خودشو چسبوند به دیوار که عموم نبینه درست بالای سرمن .و نگاه کرد دید بیدارم همانطور که برا اندازه گیری حرف میزد یه دفعه با دستش پشت دامنشو داد بالا و باسنش خاروند من بالای سرم کونش رو میدیدم و شورت سفید توریشو که در ادامه حرفش نشست برای متر کردن دقیقا کونش تو صورت من بود منم راست کردم دیوونه داشتم میشدم به خودم گفتم خوب این قصدی اینکارو کرده . دستمو خیلی یواش گذاشتم رو کونش اول یه تکون کوچیک خورد برگشت نگاه کرد به من کیرمو برانداز کرد دید راست شده لبخندی زد و حرفشو با عموم ادامه داد منم دیدم اینجوریه شروع کردم به مالیدن و دستمو بردم تو شورتش . کمی با سوراخش بازی کردم و بردم سمت کوسش یه تکون خورد که دستم برسه به کوسش و رسید کمی مالیدمش و انگشتم رو کردم تو کوسش یه کم بعد دیدم لکنت گرفته و تو تنش لرزه افتاده که ترسید و بلند شد رفت … فردا صبح من از خواب بیدار شدم رفتم دستشویی امدم بیرون دیدم زن عموم دم دره سلام کردم و برای خستگی در کردن دستامو بالا گرفتم زن عموم هم آمد بره دستشویی از قصد دستشو زد به کیرم .و رفت تو دستشویی قبل که بره من دستشو گرفتم چسبوندم به کیرم و لب گرفتم ازش اونم کیرمو مالید و گفت برو الان بیدار میشن . مردم دیگه . بماند تو چند روز همینطوری لاس خشکه زدیم. یادم پنج شنبه بود و از شنبه مدارس باز می شد . حسین پسر عمو تو پانسیونی بود که فقط پنجشنبه و جمعه میومد خونه اون یکی ها هم مدارس معمولی …من برا خداحافظی رفتم تو حیات و با عموم و بچه ها خداحافظی کردم حسین و زن عموم تا دم در امدن تو نگاه زن عموم یه افسردگی یا التماس یه همچین حسی داشت . گفت امیرجان میری دیگه از شنبه خونه سوت و کور میشه کسی نیست جوک بگه و شلوغ کنه بچه ها هم که میرن تا بعد ظهر منم شفتم افتاده به شب … من تیز دوزاریم افتاد و گفتم حالا روزای اول مدرسه که تق و لقه شاید اومدم سر زدم بهتون … و راهی شدم . تا شنبه لحظه شماری کردم . جمعه شب رفتم حموم و کامل هرچی پشم بود رو ریختم . لباسا مو اتو کامل کشیدم ولی تا صبح بیدار باش بودم . صبح پاشدم لباس ترو تمیز و ادکلن زدم که برم ننه ام گفت بچه میخوای بری عروسی یا مدرسه انقده چوسان پوسان کردی . گفتم ننه معلم ببینه رو ادم حساب باز میکنه خوبه . گفت برو پدر سگ میشناسمت چه پدر سوخته ای هستی…رفتم با تاکسی سر کوچه شون و کمی این پا اون پا کردم که دیدم زن عموم با چادر داره میاد تا منو دید تند تر کرد و دم در خونشون رسید ب من سلام کردم و گفت نرفتی گفتم نه بابا روز اول کی میره … درو باز کرد رفتیم تو که دیدم یه پیر زنه که منو هم میشناخت داره نظافت میکنه زنی همسن زن عموم . که بعدا داستان اونم میگم . القصه ما رفتیم تو اتاق و اون رفت اتاق بغلی لباسشو عوض کنه بدون اینکه متوجه بشه سایش افتاده رو دیوار که دیدم دامن شو کشید پایین و بلوزشم دراورد من راست کردم .یواش رفتم تو اتاق هنوز نفهمیده بود .که سوتینشو هم باز کرد که من از پشت چسبیدم و سینه هاشو گرفتم یه تکون خورد برگشت گفت تویی ترسیدم …کمی سینه هاشومالیدم زیر گوششو لیسیدم و نرمی گوشش رو خوردم ناله ش درامد برگردوندمش و لباشو خوردم وای لبای گوشتی داشت سیر نمیشدم . که گفت امیرجان وایسا تا این خدیجه خانم نظافتچی رو رد کنم بره . بعدا . گفتم عمو چی گفت عموت با همکارش رفتن کاشان
#زن_عمو
سلام من امیر هستم الان ۴۵ سالمه داستانم قدیمیه زمان دبیرستان .من ۳ تا پسر عمو داشتم که یکیش همسن خودم حسین یکیش ۵ سال از خودم کوچکتر بود سومی هم ۶ سالش که سال اول بود میخواست بره مدرسه …پسر عموهام بسیار بچه مثبت بودن حتی لباساشونم مامانشون عوض میکرد .برعکسش من رو همیشه از تو خیابون و کلانتری جمع میکردن بعد ها فهمیدم که زن عموم از من بخاطر اینا خوشش میومد…بگذریم من توجه ای به زن عموم نداشتم هفته آخر تابستان بود خونه ما همه رفتن مشهد من میرفتم خونه عموم چند بار زنمو جلو من مینشست و با دامن جوری که حتی شورتش رو هم میدیدم …ولی همیشه میگفت اخلاقش اینجوریه منظوری نداره . تا یک روز فوتبال داشت تلویزیون من داشتم نگاه میکردم بچه ها با عموم تو حیات داشتن کباب سیخ میکنند که زن عموم اومد تو و یه ساک آورد و به عنوان اینکه دنبال چیزی میگرده درست روبروی من نشست و مثل همیشه جوری که تمام رون و شورتش معلوم بود من تقریبا شهوتی شدم و کیرم کمی بلند شد .زنعمو گاهی یه تک نگاه میکرد به کیرم و به چشمم و لبخند میزد که یه دفعه حسین آمد و دیدم زن عموم هول شد سریع جمع نشست و پوشوند خودشو . از اونجا مطمئن شدم بی منظور نیست . فردای اون روز تو اون اتاق عموم با زن عموم داشتن راجب پرده بین اتاق حرف میزدن اتاق تو در تو بود که اون اتاق لموم اینا بودن اینور من دراز کشیده بودم بچه ها هم تو حیات داشتن بازی میکردن .که دیدم زن عموم امد تو این اتاق و طوری خودشو چسبوند به دیوار که عموم نبینه درست بالای سرمن .و نگاه کرد دید بیدارم همانطور که برا اندازه گیری حرف میزد یه دفعه با دستش پشت دامنشو داد بالا و باسنش خاروند من بالای سرم کونش رو میدیدم و شورت سفید توریشو که در ادامه حرفش نشست برای متر کردن دقیقا کونش تو صورت من بود منم راست کردم دیوونه داشتم میشدم به خودم گفتم خوب این قصدی اینکارو کرده . دستمو خیلی یواش گذاشتم رو کونش اول یه تکون کوچیک خورد برگشت نگاه کرد به من کیرمو برانداز کرد دید راست شده لبخندی زد و حرفشو با عموم ادامه داد منم دیدم اینجوریه شروع کردم به مالیدن و دستمو بردم تو شورتش . کمی با سوراخش بازی کردم و بردم سمت کوسش یه تکون خورد که دستم برسه به کوسش و رسید کمی مالیدمش و انگشتم رو کردم تو کوسش یه کم بعد دیدم لکنت گرفته و تو تنش لرزه افتاده که ترسید و بلند شد رفت … فردا صبح من از خواب بیدار شدم رفتم دستشویی امدم بیرون دیدم زن عموم دم دره سلام کردم و برای خستگی در کردن دستامو بالا گرفتم زن عموم هم آمد بره دستشویی از قصد دستشو زد به کیرم .و رفت تو دستشویی قبل که بره من دستشو گرفتم چسبوندم به کیرم و لب گرفتم ازش اونم کیرمو مالید و گفت برو الان بیدار میشن . مردم دیگه . بماند تو چند روز همینطوری لاس خشکه زدیم. یادم پنج شنبه بود و از شنبه مدارس باز می شد . حسین پسر عمو تو پانسیونی بود که فقط پنجشنبه و جمعه میومد خونه اون یکی ها هم مدارس معمولی …من برا خداحافظی رفتم تو حیات و با عموم و بچه ها خداحافظی کردم حسین و زن عموم تا دم در امدن تو نگاه زن عموم یه افسردگی یا التماس یه همچین حسی داشت . گفت امیرجان میری دیگه از شنبه خونه سوت و کور میشه کسی نیست جوک بگه و شلوغ کنه بچه ها هم که میرن تا بعد ظهر منم شفتم افتاده به شب … من تیز دوزاریم افتاد و گفتم حالا روزای اول مدرسه که تق و لقه شاید اومدم سر زدم بهتون … و راهی شدم . تا شنبه لحظه شماری کردم . جمعه شب رفتم حموم و کامل هرچی پشم بود رو ریختم . لباسا مو اتو کامل کشیدم ولی تا صبح بیدار باش بودم . صبح پاشدم لباس ترو تمیز و ادکلن زدم که برم ننه ام گفت بچه میخوای بری عروسی یا مدرسه انقده چوسان پوسان کردی . گفتم ننه معلم ببینه رو ادم حساب باز میکنه خوبه . گفت برو پدر سگ میشناسمت چه پدر سوخته ای هستی…رفتم با تاکسی سر کوچه شون و کمی این پا اون پا کردم که دیدم زن عموم با چادر داره میاد تا منو دید تند تر کرد و دم در خونشون رسید ب من سلام کردم و گفت نرفتی گفتم نه بابا روز اول کی میره … درو باز کرد رفتیم تو که دیدم یه پیر زنه که منو هم میشناخت داره نظافت میکنه زنی همسن زن عموم . که بعدا داستان اونم میگم . القصه ما رفتیم تو اتاق و اون رفت اتاق بغلی لباسشو عوض کنه بدون اینکه متوجه بشه سایش افتاده رو دیوار که دیدم دامن شو کشید پایین و بلوزشم دراورد من راست کردم .یواش رفتم تو اتاق هنوز نفهمیده بود .که سوتینشو هم باز کرد که من از پشت چسبیدم و سینه هاشو گرفتم یه تکون خورد برگشت گفت تویی ترسیدم …کمی سینه هاشومالیدم زیر گوششو لیسیدم و نرمی گوشش رو خوردم ناله ش درامد برگردوندمش و لباشو خوردم وای لبای گوشتی داشت سیر نمیشدم . که گفت امیرجان وایسا تا این خدیجه خانم نظافتچی رو رد کنم بره . بعدا . گفتم عمو چی گفت عموت با همکارش رفتن کاشان
زن عموی کوچک ترین برادرزاده شوهرمم
#زن_عمو
شب تولدش بود بهش زنگ زدم امشب بریم بیرون
بیا دنبالم
زنگ زدم به شوهرم میای ؟ گفت نمیتونم گفتم پس من به سامان میگم بیاد گفت باشه
اومد دنبالم منو برداشت بردمش بیرون تو یه کافه براش یه تولد دو نفره بگیرم
از وقتی میشینم کنارش دستامو میگیره شروع میکنه بوس کردن و نوازش
اومدیم از کافه بیرون خیلی خوشحال بود
نشستیم تو ماشین تا میتونست بوسم کرد و لبامو میخورد میگفت تو بهترین زن دنیایی زن عموی خودمی منم تو راه خودم بی مقدمه بوسش میکردم و لباشو میخوردم ماشینو برد یه کوچه خلوت و بن بست پارک کرد ازم لب گرفت دستشو برد تو موهام نوازشم کرد زیر گلومو میخورد و لیس میزد و بوس می کرد لاله گوشمو میکرد تو دهنش درمی آورد
منم آروم سرمو گذاشتم روی پاش دیگه دستشم میزاشت رو سینه هام میمالید دولا میشد ازم لب میگرفت
یواش یواش دستاشو برد زیر مانتوم دست زد به ممه هام تازه فهمیده بود من امشب سوتین نبستم ممه هامو شروع کرد به مالیدن هر از گاهی هم دولا میشد لبامو میخورد و ممه هامو میک میزد منم دستمو گذاشتم رو کیرشو براش از رو شلوار میمالوندم انقدر میک میزد ممه هامو که خودمم کامل خیس کرده بودم
گفتم بریم صندلی عقب میدونستم این پیشنهاد هیجانمونو صد برابر میکنه
رفتیم صندلی عقب ایندفعه سامی اومد زیر سینه های من خوابید یه ممو میخوره یکیو فشار میداد لب میکرفت ممه هامو میمالید عادت داشت عاشق مالیدن ممه بود خودمم دیوونه میشم وقتی میخوره گفتم بشین اونطرف من بیام تو بغلت اومدم سرمو گذاشتم رو پاهاش اونم همزمان ممه هامو میمالید خیلی آهسته اون یکی دستشو رسوند به شلوارم منم چرخیدم دستمو بردم روی کیرش گذاشتم یذره براش مالوندم اون دستشو برد تو شلوارم منم دکمه های شلوارشو باز کردم کیرشو درآوردم اونم دستش تو شرت من بود داشت دور کوصمو برام میمالید منم کیرشو درآوردم گذاشتم جلوی صورتم یه بوسش کردم نگاهش کردم گفتم ای جاااان سالارت واقعا سالاری میکنه کیرشو خیلی دوست داشتم خیلی خوب منو ارضا میکردم یذره سر کیرشو بوس کردم بدنشو بوس کردم تو دستم بالا پایین کردم برا اولین بار بود که کیرشو بوس کردم خیلی آروم دهنمو غنچه کردم گذاشتم از سر کیرش تو دهنم یه آهی کشید کونشو از شدت لذت آورد بالا برد پایین کیرش بیشتر رفت تو دهنم زبونمو دور کیرش حلقه کردم چند بار بالا پایین کردم از دهنم درآوردم لیس زدم تنه و سر کیرشو
سامی هم داشت همزمان چوچولمو میمالید همینکه انگشت کرد تو کصم منم کیرشو تا ته کردمتو دهنم داشتم عق میزدم سرمو اوردم بالا یه نفس بگیرم یه لبی بهش دادم گفت دوست دارم این لبو وصل کنم به کس تنگت ولی نمیشد
دست انداختم با تخماش بازی کردم کیرشو میزاشتم تو دهنم سرمو میچرخوندم رو کیرش اونم چوچولمو تند تند برام مالید که تا ارضا شدم منم کیرشو خیلی خوردم گفتم عشقم چرا تو نمیای گفت شوک شدم نمیتونم بیام
یه نگاه به به تخماش کردم یه بوس کردم گفتم اینها باشه سر فرصت اونم از خدا خواسته گفت مرسی عشق
منم سریع حالت داگی شدم تو ماشین
گفت عشقم جا نمیشه کونت
آخر مجبور شد صندلی هارو از فرمش در بیاره بده جلوتر
شلوارمو داد پایین یه بوس از کونم کرد یه لیسم به کوصم زد گفت جاااان چه داغه سر کیرشو با آب کصم خیس کرد تا اومدم بگم یواش عشقم گذاشت توکصم چشمام سیاهیی رفت گفت آاااه عشق ابدی من
چند تا تلمبه زد من دوباره ارضا شدم
خودشم چندتا دیگه تلمبه زد استرس و شهوت با هم باعث شد جفتمون زود ارضا شیم
منم که داشتملذت می بردم اولین تجربه سکس تو ماشینم بود آبش داشت میومد که خودم گفتم بریز لذت امشبوکامل کن گفت بریزم گفتم بریز من امشب مست آبتم
دستشو گذاشت رو شونه من کونمو چسبوند به بدنش کیرشو تا ته کرد تو کصم آبش با فشار تو کصم خالی کرد
همونجوری دستمال گذاشت زیر کصم آبش خالی شه تو دستمال
منم نشستم رو صندلی پاهام خیلی درد گرفته بود
سامی گفت شلوارتو دربیار منم در آوردم شرتمم درآورد دوباره شلوارمو پام کردم گفت عشقم به مناسبت امشب شرتت مال من
منم گفتم باشه
سریع رفت داروخانه برام یه قرص اورژانسی خرید
منم بدون شرت رفتم خونه شوهرم اومده بود سریع رفتم یه دوش گرفتم آبشو از تو کصم خالی کردم هرچی اومده بیرون نشستیم شام خوردیم اما حس میکردم هنوز آب سامان تو کسمه
شبش هم هوتن شوهرم گیر داد بکنه اصولا هم سکسش یه ربعیه یذره بوسم کرد یه لب گرفت رفت کصمو بخوره دیدی خیلی لزجه گفت امشب خیلی حشری هستیا یذره کصمو خورد من مطمئنم که آب سامان بود داشت شوهرم میخورد . قد پنج دقیقه شوهرم تلمبه زد بازم من ارضا شدم اونم داشت ارضا میشد که پامو قفل کردم دور کمرش آبشم بریزه تو کصم … راستشو بخاید ترسیده بودم خیلی وقت بود قرص بارداری نخورده بودم استرس هم داشتم
هوتن گفت چرا اینکارو کردی گفتم دلم میخواست گفت بچه چی ؟ گفتم صبح برو برام قرص بگیر قبلا رفتنت و گف
#زن_عمو
شب تولدش بود بهش زنگ زدم امشب بریم بیرون
بیا دنبالم
زنگ زدم به شوهرم میای ؟ گفت نمیتونم گفتم پس من به سامان میگم بیاد گفت باشه
اومد دنبالم منو برداشت بردمش بیرون تو یه کافه براش یه تولد دو نفره بگیرم
از وقتی میشینم کنارش دستامو میگیره شروع میکنه بوس کردن و نوازش
اومدیم از کافه بیرون خیلی خوشحال بود
نشستیم تو ماشین تا میتونست بوسم کرد و لبامو میخورد میگفت تو بهترین زن دنیایی زن عموی خودمی منم تو راه خودم بی مقدمه بوسش میکردم و لباشو میخوردم ماشینو برد یه کوچه خلوت و بن بست پارک کرد ازم لب گرفت دستشو برد تو موهام نوازشم کرد زیر گلومو میخورد و لیس میزد و بوس می کرد لاله گوشمو میکرد تو دهنش درمی آورد
منم آروم سرمو گذاشتم روی پاش دیگه دستشم میزاشت رو سینه هام میمالید دولا میشد ازم لب میگرفت
یواش یواش دستاشو برد زیر مانتوم دست زد به ممه هام تازه فهمیده بود من امشب سوتین نبستم ممه هامو شروع کرد به مالیدن هر از گاهی هم دولا میشد لبامو میخورد و ممه هامو میک میزد منم دستمو گذاشتم رو کیرشو براش از رو شلوار میمالوندم انقدر میک میزد ممه هامو که خودمم کامل خیس کرده بودم
گفتم بریم صندلی عقب میدونستم این پیشنهاد هیجانمونو صد برابر میکنه
رفتیم صندلی عقب ایندفعه سامی اومد زیر سینه های من خوابید یه ممو میخوره یکیو فشار میداد لب میکرفت ممه هامو میمالید عادت داشت عاشق مالیدن ممه بود خودمم دیوونه میشم وقتی میخوره گفتم بشین اونطرف من بیام تو بغلت اومدم سرمو گذاشتم رو پاهاش اونم همزمان ممه هامو میمالید خیلی آهسته اون یکی دستشو رسوند به شلوارم منم چرخیدم دستمو بردم روی کیرش گذاشتم یذره براش مالوندم اون دستشو برد تو شلوارم منم دکمه های شلوارشو باز کردم کیرشو درآوردم اونم دستش تو شرت من بود داشت دور کوصمو برام میمالید منم کیرشو درآوردم گذاشتم جلوی صورتم یه بوسش کردم نگاهش کردم گفتم ای جاااان سالارت واقعا سالاری میکنه کیرشو خیلی دوست داشتم خیلی خوب منو ارضا میکردم یذره سر کیرشو بوس کردم بدنشو بوس کردم تو دستم بالا پایین کردم برا اولین بار بود که کیرشو بوس کردم خیلی آروم دهنمو غنچه کردم گذاشتم از سر کیرش تو دهنم یه آهی کشید کونشو از شدت لذت آورد بالا برد پایین کیرش بیشتر رفت تو دهنم زبونمو دور کیرش حلقه کردم چند بار بالا پایین کردم از دهنم درآوردم لیس زدم تنه و سر کیرشو
سامی هم داشت همزمان چوچولمو میمالید همینکه انگشت کرد تو کصم منم کیرشو تا ته کردمتو دهنم داشتم عق میزدم سرمو اوردم بالا یه نفس بگیرم یه لبی بهش دادم گفت دوست دارم این لبو وصل کنم به کس تنگت ولی نمیشد
دست انداختم با تخماش بازی کردم کیرشو میزاشتم تو دهنم سرمو میچرخوندم رو کیرش اونم چوچولمو تند تند برام مالید که تا ارضا شدم منم کیرشو خیلی خوردم گفتم عشقم چرا تو نمیای گفت شوک شدم نمیتونم بیام
یه نگاه به به تخماش کردم یه بوس کردم گفتم اینها باشه سر فرصت اونم از خدا خواسته گفت مرسی عشق
منم سریع حالت داگی شدم تو ماشین
گفت عشقم جا نمیشه کونت
آخر مجبور شد صندلی هارو از فرمش در بیاره بده جلوتر
شلوارمو داد پایین یه بوس از کونم کرد یه لیسم به کوصم زد گفت جاااان چه داغه سر کیرشو با آب کصم خیس کرد تا اومدم بگم یواش عشقم گذاشت توکصم چشمام سیاهیی رفت گفت آاااه عشق ابدی من
چند تا تلمبه زد من دوباره ارضا شدم
خودشم چندتا دیگه تلمبه زد استرس و شهوت با هم باعث شد جفتمون زود ارضا شیم
منم که داشتملذت می بردم اولین تجربه سکس تو ماشینم بود آبش داشت میومد که خودم گفتم بریز لذت امشبوکامل کن گفت بریزم گفتم بریز من امشب مست آبتم
دستشو گذاشت رو شونه من کونمو چسبوند به بدنش کیرشو تا ته کرد تو کصم آبش با فشار تو کصم خالی کرد
همونجوری دستمال گذاشت زیر کصم آبش خالی شه تو دستمال
منم نشستم رو صندلی پاهام خیلی درد گرفته بود
سامی گفت شلوارتو دربیار منم در آوردم شرتمم درآورد دوباره شلوارمو پام کردم گفت عشقم به مناسبت امشب شرتت مال من
منم گفتم باشه
سریع رفت داروخانه برام یه قرص اورژانسی خرید
منم بدون شرت رفتم خونه شوهرم اومده بود سریع رفتم یه دوش گرفتم آبشو از تو کصم خالی کردم هرچی اومده بیرون نشستیم شام خوردیم اما حس میکردم هنوز آب سامان تو کسمه
شبش هم هوتن شوهرم گیر داد بکنه اصولا هم سکسش یه ربعیه یذره بوسم کرد یه لب گرفت رفت کصمو بخوره دیدی خیلی لزجه گفت امشب خیلی حشری هستیا یذره کصمو خورد من مطمئنم که آب سامان بود داشت شوهرم میخورد . قد پنج دقیقه شوهرم تلمبه زد بازم من ارضا شدم اونم داشت ارضا میشد که پامو قفل کردم دور کمرش آبشم بریزه تو کصم … راستشو بخاید ترسیده بودم خیلی وقت بود قرص بارداری نخورده بودم استرس هم داشتم
هوتن گفت چرا اینکارو کردی گفتم دلم میخواست گفت بچه چی ؟ گفتم صبح برو برام قرص بگیر قبلا رفتنت و گف
لیسیدن جورابای زنعموم
#فوت_فتیش #زن_عمو #جوراب
سلام من اسمم b-a ۲۴سالمه و ساکن یکی از شهرهای غربی هستم
از ۱۴سالگی بود که فهمیدم فتیش و بردگی یعنی چی اول فکر نمیکردم برده باشم و حسم در حد دست زدن به پای خانوما بود
تا اینکه با سایت های مختلف آشنا شدم و بعد از دیدن فیلم های فتیش و پالیسی حسم صد برابر شد
جوری که برای لیسیدن پای یک زن دست به هرکاری میزدم
ولی تا سن۲۲سالگی فقط با فیلم خودمو ارضا میکردم
تا اینکه کم کم روی پاهای زن عموم قفلی زدم و همه فکرم رسیدن به پاهای نازش بود اونم وقتی که جوراب نازک مشکی پا میکرد
اینو بگم که حس من فقط وقتیه که جوراب نازک پای خانوما ببینم نمیدونم چرا به جوراب اسپرت و پای بدون جوراب علاقه ای ندارم
این زن عموی منم همیشه خدا جوراب نازک پاش میکرد یا رنگ پا یا مشکی
یه روز عموم و زن عموم اومدن خونمون و عموم گفت که باید واسه عمل چشمش بره تهران و قرار شد زن عموم بیاد خونه ما که تنها نباشه
وقتی پا گذاشتن تو خونه منم چشمم رفت سمت پاهای زن عموم که یه جوراب نازک مشکی کفه دار پاش بود سریع از فرصت استفاده کردم رفتم تو حیاط دماغمو کردم داخل پوتین های زن عموم داغ بود ولی بو نمیداد زبونمو تا ته پوتینا بالا پایین کردم خیلی شور بود وقتی داغی داخل پوتین رفت گذاشتمش تو جا کفشی اومدم داخل
زن عموم و مامانم رو مبل نشسته بودن منم عمدا نشستم پایین مبل الکی با گوشیم ور رفتم
بعد یواشکی دوربین مخفی گوشیمو زدم رو فیلمبرداری و خیلی آهسته گذاشتمش زیر پای زن عموم ب بعد خودم رفتم تو اتاقم
یه ده دقیقه بعد اومدم گوشیمو بیارم یهو دیدم زن عموم پاشو دقیق گذاشته رو لنز دوربین گوشیم و داره روی دوربین گوشیم پاهاشو بالا پایین میکنه منم کیرم شق کرده بود منتظر این بودم فیلم رو ببینم و به آرزوم برسم که زیر پای زن عموم چه حس حالی داره
زن عموم بلند شد رفت آشپزخونه منم سریع رفتم گوشی رو اوردم فیلمبرداری و قطع کردم وقتی فیلم رو باز کردم یا قررررررراااااانننننن بهترین لحظه عمرم بود
اون روز سه بار با اون فیلم جق زدم
روز بعد از خواب پا شدم اومدم صبحونه بخورم دیدم مامانم رفته نون بخره زن عمومم خوابیده بود
یهو چشمم خورد به پاش جوراباشو در نیاورده بود منم نمیدونستم خوابش سبکه یا سنگین خیلی می ترسیدم نکنه نزدیک پاهاش بشم از خواب بپره
آخه زن عموم تازه با عموم ازدواج کرده بود و نمیخواستم با یه حرکت اشتباه باعث آبروریزی بشم
واسه همین یه خورده وسایل خونه رو جابجا کردم و سر صدا کردم ولی بیدار نشد منم گفتم تا مامانم برنگشته عملیاتو انجام بدم نفسمو حبس کردم عین لاکپشت نزدیک پاهاش شدم اول صورتمو نزدیک پاهاش کردم یا خدااا انگاری صاحب کل دنیا شده بودم
بعد چند دقیقه نوک زبونمو زدم به پاشنه پاش دیدم هنوز خوابه دهنمو باز کردم و پاشو کردم داخل حلقم البته خیلی آروم اینکارو کردم جوری بود که انگشت پاش ته حلقم بود چون که یکی از پاهاش جوری بود که کف پاش روی فرش بود زانوشو خم کرده بود منم زبونمو با بدبختی گذاشتم زیر انگشتای پاش یهو انگشتاشو یکم برد بالا منم سریع زبونمو گذاشتم زیر که انگشتاشو گذاشت رو زبونم سریع یه عکس از اون لحظه گرفتم یواش یواش زبونمو از زیر پاش بیرون کشیدم که یه دفعه زن عموم پاشو صاف کرد و خورد به صورتم و از خواب پرید
منم رنگم عین گچ سفید شد
زن عموم چند لحظه خشکش زده بود و بعدش گفت چه غلطی میکردی بی خانواده
منم چون خیلی داستان فتیش خونده بودم فکر میکردم عین اون داستانا الان زن عموم خوشش اومده و…
منم افتادم گوه خوردن و التماس کردن و زن عمومم دنبال گوشیش میگشت که زنگ بزنه عموم و بهش بگه
منم دیدم بدجوری بندو آب دادم بهش گفتم بخدا اگه زنگ بزنی منم درجا خودمو میکشم و از این حرفا
بعد اینکه این حرفو زدم زن عموم یکم نگام کرد و گفت میخواد بره خونه خودشون
منم شروع کردم از حسم گفتم و کلی قسم خوردم که یک درصدم قصدم سکس نبوده فقط خواستم زبونمو بزارم زیر پاهات
یکم نگام کرد بعد گفت این دیگه چه مدلشه
منم گفتم بخدا زن عمو فقط و فقط خواستم صورتمو بزارم کف پاهاتون و با زبونم پاهاتونو تمیز کنم
بعد هرچی اطلاعات در مورد فتیش و بردگی داخل سایت بود رو مو به مو نشونش دادم و گفتم من اینجور حسی دارم
کلی التماسش کردم به کسی چیزی نگه چون اگه کسی بدونه زندگیم نابود میشه و آبروم میره
هیچی نگفت تا مامانم برگشت منم رفتم تو اتاقم بیرون نیومدم
تا غروب شد زن عموم صدام زد گفت مامانت رفته بیرون از کاری که کردی چیزی به مامانت و عموت نگفتم
منم فکر کردم شاید بازم اجازه بده پاهای مقدسشو پرستش کنم
یهو بهم گفت برم کفشاشو از جاکفشی بیارم تو
منم قلبم ضربانش رفت رو هزار
آوردمش دادمش به زن عموم بعد یه فیلم میسترس و برده نشونم داد که میسترس روی بدن برده وایساده و داره برده رو له میکنه
زن عموم گفت تحمل این کارو داری؟
البته بگم زن عموم یه خورده خیلی ک
#فوت_فتیش #زن_عمو #جوراب
سلام من اسمم b-a ۲۴سالمه و ساکن یکی از شهرهای غربی هستم
از ۱۴سالگی بود که فهمیدم فتیش و بردگی یعنی چی اول فکر نمیکردم برده باشم و حسم در حد دست زدن به پای خانوما بود
تا اینکه با سایت های مختلف آشنا شدم و بعد از دیدن فیلم های فتیش و پالیسی حسم صد برابر شد
جوری که برای لیسیدن پای یک زن دست به هرکاری میزدم
ولی تا سن۲۲سالگی فقط با فیلم خودمو ارضا میکردم
تا اینکه کم کم روی پاهای زن عموم قفلی زدم و همه فکرم رسیدن به پاهای نازش بود اونم وقتی که جوراب نازک مشکی پا میکرد
اینو بگم که حس من فقط وقتیه که جوراب نازک پای خانوما ببینم نمیدونم چرا به جوراب اسپرت و پای بدون جوراب علاقه ای ندارم
این زن عموی منم همیشه خدا جوراب نازک پاش میکرد یا رنگ پا یا مشکی
یه روز عموم و زن عموم اومدن خونمون و عموم گفت که باید واسه عمل چشمش بره تهران و قرار شد زن عموم بیاد خونه ما که تنها نباشه
وقتی پا گذاشتن تو خونه منم چشمم رفت سمت پاهای زن عموم که یه جوراب نازک مشکی کفه دار پاش بود سریع از فرصت استفاده کردم رفتم تو حیاط دماغمو کردم داخل پوتین های زن عموم داغ بود ولی بو نمیداد زبونمو تا ته پوتینا بالا پایین کردم خیلی شور بود وقتی داغی داخل پوتین رفت گذاشتمش تو جا کفشی اومدم داخل
زن عموم و مامانم رو مبل نشسته بودن منم عمدا نشستم پایین مبل الکی با گوشیم ور رفتم
بعد یواشکی دوربین مخفی گوشیمو زدم رو فیلمبرداری و خیلی آهسته گذاشتمش زیر پای زن عموم ب بعد خودم رفتم تو اتاقم
یه ده دقیقه بعد اومدم گوشیمو بیارم یهو دیدم زن عموم پاشو دقیق گذاشته رو لنز دوربین گوشیم و داره روی دوربین گوشیم پاهاشو بالا پایین میکنه منم کیرم شق کرده بود منتظر این بودم فیلم رو ببینم و به آرزوم برسم که زیر پای زن عموم چه حس حالی داره
زن عموم بلند شد رفت آشپزخونه منم سریع رفتم گوشی رو اوردم فیلمبرداری و قطع کردم وقتی فیلم رو باز کردم یا قررررررراااااانننننن بهترین لحظه عمرم بود
اون روز سه بار با اون فیلم جق زدم
روز بعد از خواب پا شدم اومدم صبحونه بخورم دیدم مامانم رفته نون بخره زن عمومم خوابیده بود
یهو چشمم خورد به پاش جوراباشو در نیاورده بود منم نمیدونستم خوابش سبکه یا سنگین خیلی می ترسیدم نکنه نزدیک پاهاش بشم از خواب بپره
آخه زن عموم تازه با عموم ازدواج کرده بود و نمیخواستم با یه حرکت اشتباه باعث آبروریزی بشم
واسه همین یه خورده وسایل خونه رو جابجا کردم و سر صدا کردم ولی بیدار نشد منم گفتم تا مامانم برنگشته عملیاتو انجام بدم نفسمو حبس کردم عین لاکپشت نزدیک پاهاش شدم اول صورتمو نزدیک پاهاش کردم یا خدااا انگاری صاحب کل دنیا شده بودم
بعد چند دقیقه نوک زبونمو زدم به پاشنه پاش دیدم هنوز خوابه دهنمو باز کردم و پاشو کردم داخل حلقم البته خیلی آروم اینکارو کردم جوری بود که انگشت پاش ته حلقم بود چون که یکی از پاهاش جوری بود که کف پاش روی فرش بود زانوشو خم کرده بود منم زبونمو با بدبختی گذاشتم زیر انگشتای پاش یهو انگشتاشو یکم برد بالا منم سریع زبونمو گذاشتم زیر که انگشتاشو گذاشت رو زبونم سریع یه عکس از اون لحظه گرفتم یواش یواش زبونمو از زیر پاش بیرون کشیدم که یه دفعه زن عموم پاشو صاف کرد و خورد به صورتم و از خواب پرید
منم رنگم عین گچ سفید شد
زن عموم چند لحظه خشکش زده بود و بعدش گفت چه غلطی میکردی بی خانواده
منم چون خیلی داستان فتیش خونده بودم فکر میکردم عین اون داستانا الان زن عموم خوشش اومده و…
منم افتادم گوه خوردن و التماس کردن و زن عمومم دنبال گوشیش میگشت که زنگ بزنه عموم و بهش بگه
منم دیدم بدجوری بندو آب دادم بهش گفتم بخدا اگه زنگ بزنی منم درجا خودمو میکشم و از این حرفا
بعد اینکه این حرفو زدم زن عموم یکم نگام کرد و گفت میخواد بره خونه خودشون
منم شروع کردم از حسم گفتم و کلی قسم خوردم که یک درصدم قصدم سکس نبوده فقط خواستم زبونمو بزارم زیر پاهات
یکم نگام کرد بعد گفت این دیگه چه مدلشه
منم گفتم بخدا زن عمو فقط و فقط خواستم صورتمو بزارم کف پاهاتون و با زبونم پاهاتونو تمیز کنم
بعد هرچی اطلاعات در مورد فتیش و بردگی داخل سایت بود رو مو به مو نشونش دادم و گفتم من اینجور حسی دارم
کلی التماسش کردم به کسی چیزی نگه چون اگه کسی بدونه زندگیم نابود میشه و آبروم میره
هیچی نگفت تا مامانم برگشت منم رفتم تو اتاقم بیرون نیومدم
تا غروب شد زن عموم صدام زد گفت مامانت رفته بیرون از کاری که کردی چیزی به مامانت و عموت نگفتم
منم فکر کردم شاید بازم اجازه بده پاهای مقدسشو پرستش کنم
یهو بهم گفت برم کفشاشو از جاکفشی بیارم تو
منم قلبم ضربانش رفت رو هزار
آوردمش دادمش به زن عموم بعد یه فیلم میسترس و برده نشونم داد که میسترس روی بدن برده وایساده و داره برده رو له میکنه
زن عموم گفت تحمل این کارو داری؟
البته بگم زن عموم یه خورده خیلی ک
دیدن زن عمو با شورت قرمز
#زن_عمو #هیزی
===========================
سلام دوستان من علیم یه پسر جقی که 17 سالمه و توی یکی از شهر های خراسان زندگی میکنم.
داستان از اونجایی شروع شد که یه روز عمو با خانوادش پنجشنبه جمعه اومدن خونه ما. زن عموی ما 40 سالشه ولی دافه از اون دافا.عمل زیبایی زیاد کرده و ما از بچگی تو کفش بودیم.
خلاصه اینا یه دو روزی خونه ما بودن و ماهم زن عمو رو دید زدیم.
بنده خواهر زیاد دارم و یکی از خواهرام خونشون چسبیده به خونه ما.
شبا ما مردا میرفتیم خونه خواهرم فیلم میدیدیم ولی پدرم قدیمی بود و حوصله این کارا رو نداشت و تو خونه خودمون میخوابید و خانوم ها هم توی اتاق میخوابیدن.
روز آخر بود و ما همگی ناهار خونه خواهرم دعوت بودیم جاتون خالی جوج و زدیم و من پدرم اومدیم خونه.
من رفتم تو اتاق تا یه چرتی بزنم دیدم ساک لباس زن عمو تو اتاقه.
بنده هم که فوقالعاده جرقی و مریض جنسی ام خواستم برم سر ساک زن عمو و شرت و کرستاشو ببینم که صدای عمو و … اینا اومد که اومدن خونه ما تا یه چرتی بزنن. منم منصرف شدم و خوابیدم.
یه دو ساعتی خوابیدم و بیدار شدم ولی سرم زیر پتو بود از زیر پتو بیرون نیومدم.
از صدا ها شنیدم که اینا میخوان برن که صدای پا اومد یکی اومد سمت ساک زن عمو و زیپ ساک و باز کرد و اینا فهمیدم که زن عمویه و فهمیدم که میخواد لباساشو عوض کنه.
منم همینطور که زیر پتو بودم تکون نخوردم مثلا خوابم.
خونه ما به خواب بیشتر نداره. تو حال که نمی تونست جلو همه لباس عوض کنه و منم نمی شد بیدار کنه که برو تو حال که من میخوام لباس عوض کنم بنده خدا فک میکرد من خوابم.
منم استرس گرفتم حشری شدم و زیر پتو یه نقشه شوم کشیدم 😂
با خودم گفتم وقتی میخواست شلوارشو بپوشه منم مثلا خوابم و نمیدونستم کسی تو اتاقه و داره لباس عوض میکنه و… یه غلطی میزنم و سرمو از زیر پتو در میارم و بیدار میشم.
خوشبختانه ساک زن عمو کنار من بود و زن عمو هم کنار من بود و صدا ها واضح بود.
صدای زیپ اومد که باز شد و یه جورایی فهمیدم زن عمو داره شلوارشو در میاره منم سریع سرمو از زیر پتو درآوردم و مثلا خواب آلود بودم، چشامو وا کردم دیدم زن عمو شلوارشو در آورده و یه شرت قرمز پاشه.
به به چه سفید بود. تا من از زیر پتو در اومدم دستپاچه شد و سریع خواست شلوارشو بگیره جلوش که منم سریع گفتم ببخشید و رفتم زیر پتو.
همه اینها تو کسری از ثانیه اتفاق افتاد ولی من چیزی میخواستم ببینم و دیدم و با این صحنه بار ها جق زدم.
ایشالله یه معجزه ای اتفاق بیفته و ما زن عمو رو واقعا بکنیم و داستانشو تعریف کنیم.
مخلص رفیقا☘️
نوشته: علی
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
#زن_عمو #هیزی
===========================
سلام دوستان من علیم یه پسر جقی که 17 سالمه و توی یکی از شهر های خراسان زندگی میکنم.
داستان از اونجایی شروع شد که یه روز عمو با خانوادش پنجشنبه جمعه اومدن خونه ما. زن عموی ما 40 سالشه ولی دافه از اون دافا.عمل زیبایی زیاد کرده و ما از بچگی تو کفش بودیم.
خلاصه اینا یه دو روزی خونه ما بودن و ماهم زن عمو رو دید زدیم.
بنده خواهر زیاد دارم و یکی از خواهرام خونشون چسبیده به خونه ما.
شبا ما مردا میرفتیم خونه خواهرم فیلم میدیدیم ولی پدرم قدیمی بود و حوصله این کارا رو نداشت و تو خونه خودمون میخوابید و خانوم ها هم توی اتاق میخوابیدن.
روز آخر بود و ما همگی ناهار خونه خواهرم دعوت بودیم جاتون خالی جوج و زدیم و من پدرم اومدیم خونه.
من رفتم تو اتاق تا یه چرتی بزنم دیدم ساک لباس زن عمو تو اتاقه.
بنده هم که فوقالعاده جرقی و مریض جنسی ام خواستم برم سر ساک زن عمو و شرت و کرستاشو ببینم که صدای عمو و … اینا اومد که اومدن خونه ما تا یه چرتی بزنن. منم منصرف شدم و خوابیدم.
یه دو ساعتی خوابیدم و بیدار شدم ولی سرم زیر پتو بود از زیر پتو بیرون نیومدم.
از صدا ها شنیدم که اینا میخوان برن که صدای پا اومد یکی اومد سمت ساک زن عمو و زیپ ساک و باز کرد و اینا فهمیدم که زن عمویه و فهمیدم که میخواد لباساشو عوض کنه.
منم همینطور که زیر پتو بودم تکون نخوردم مثلا خوابم.
خونه ما به خواب بیشتر نداره. تو حال که نمی تونست جلو همه لباس عوض کنه و منم نمی شد بیدار کنه که برو تو حال که من میخوام لباس عوض کنم بنده خدا فک میکرد من خوابم.
منم استرس گرفتم حشری شدم و زیر پتو یه نقشه شوم کشیدم 😂
با خودم گفتم وقتی میخواست شلوارشو بپوشه منم مثلا خوابم و نمیدونستم کسی تو اتاقه و داره لباس عوض میکنه و… یه غلطی میزنم و سرمو از زیر پتو در میارم و بیدار میشم.
خوشبختانه ساک زن عمو کنار من بود و زن عمو هم کنار من بود و صدا ها واضح بود.
صدای زیپ اومد که باز شد و یه جورایی فهمیدم زن عمو داره شلوارشو در میاره منم سریع سرمو از زیر پتو درآوردم و مثلا خواب آلود بودم، چشامو وا کردم دیدم زن عمو شلوارشو در آورده و یه شرت قرمز پاشه.
به به چه سفید بود. تا من از زیر پتو در اومدم دستپاچه شد و سریع خواست شلوارشو بگیره جلوش که منم سریع گفتم ببخشید و رفتم زیر پتو.
همه اینها تو کسری از ثانیه اتفاق افتاد ولی من چیزی میخواستم ببینم و دیدم و با این صحنه بار ها جق زدم.
ایشالله یه معجزه ای اتفاق بیفته و ما زن عمو رو واقعا بکنیم و داستانشو تعریف کنیم.
مخلص رفیقا☘️
نوشته: علی
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
سکس با زن عموی خوشگل توپ
#زن_عمو
من تو خانواده ایی بزرگ شدم مثل تمام خانواده های ایرانی مذهب و دین و اسلام، یه عمو دارم که میخواست زن بگیره خلاصه دختری که انتخاب کرد هم سن من بود از خودم بگم احسانم و سنم 34 و قدم 177 وزنم 92 ورزشکار بدنسازی کار میکنم وقت خواستگاری چون منم رفتم باهاشون از عروس خانم خوشم اومد و گفتم محاله ولی واسه جق زدن خوبه. خواستگاری انجام شد و کارهای خرید و بقیه ش در حال انجام گرفتن بود ک ی روز ظهر برا خرید کردن اومدن خونه و من عروس خانم باز دیدم رفتم تو حیاط ک میوه و سبزی و وسایل بیارم که نهار درست کنن که اونجا دیدمش اسمش نمیگم چون میترسم کسی بفهمه پس ببخشین سلام کردم و احوال پرسی نمیدونم چرا ولی از دهنم در رفت و گفتم چقدر خوشگل و توپی امروز ک گفت یعنی نبودم ک اومدین خواستگاری ک گفتم چرا هستی خوب هم هستی اما کاش… ک گفت کاش چی تا خواستم جواب بدم عمو م اومد و گفت بیا تو چرا وایسادی ک گفت سلام کردم و احوال پرسی میکردم ک گفتم دهنت سرویس ک پایه ست. خلاصه سرتون درد نیارم این زن عموی ما قدش 170 سن ش هم سن خودم اما سینه بزرگ 85 کون گرد و چشاش بزرگ لب ها گوشتی. بگذریم. نهار خوردیم و کمک کرد ظرفا رو شستن و اومدیم تو حیاط ک من رفتم قلیون چاق کنم ک اومد رو تخت تو حیاط نشست و گفت منم بکشم گفتم اگ عمو کارت نداره اره بکش ک به عمو گفت و عمو گفت من خودم میکشم تو هم بکش. قلیون آماده کردم چاق کردم و پاس دادم بهش ک تا کام گرفت سرفه کرد ک خندیدم و گفتم بده بیاد که مال این حرفا نیستی ک گرفتم قلیون رو هی نگام میکرد ک قلیون میکشم که یه چشمک بهش زدم و خندیدم ک سرش انداخت پایین این اولین اشاره بود یا بهتر بگم اولین تیر بود که شلیک کردم. گذشت و عروسی کردن و رفتن سر خونه و زندگی خودشون یه دو ماه گذشته بود که عروسی کردن رفته بودم فوتبال ک موقع برگشت گفتم سر راه برم ی سر بزنم به عمو و زن عمو ک زنگ زدم به عموم که گفت من بیرونم زنگ بزن به زن عموت منم زنگ زدم به زن عمو ک جواب داد و گفتم میخوام بیام سمتتون چیزی نیاز ندارین سر راه بگیرم ک گفتش والا خوب ک زنگ زدی ک گفتم بگو گفت اگه زحمتی نیست سبزی برام بگیر بیار ی کیلو. گفتم باشه رفتم گرفتم اوردم و بهش دادم و سلام و اینا ک چ عجب راه گم کردی ک گفتم خب تازه عروس و دوماد باید تنها باشن و خندیدم ک گفت لوسی میدونی و من بیشتر خندیدم و خودش هم خندید. گفت معلومه ازت خیلی شیطونی و فکرت منحرفه که گفتم چرا میگی. گفت بخاطر اون چشمک زدنت و این خنده هات ک گفتم چه اشکال داره آدم با زن عموش رفیق باشه و ندار که گفت نه خیلی ممنون لطفت مایع دردسره و من خندیدم. ی لیوان اب اورد برام و خوردم و پاشدم ک گفت کجا چای گذاشتم و بمون گفتم نه خیس عرقم اومدم سر بزنم و برم حالا یه وقت دیگه و رفتم خونه. شب خوابم نمیبرد اومدم ی پیام دادم به دوستم ک جواب نداد یه کم بازی کردم با گوشی و خوابیدم دیگه. عصر دوباره جمع کردم برم فوتبال که رفتم ی سر بزنم سر راه که زنگ در که زدم دیدم چند لحظه مکث در باز شد رفتم بالا ک کسی نبود صدا زدم که دیدم زن عموم گفت حمومم بصبر میام بعد چند مین اومد که موهاش خیس و حوله پیچ بود خودش ک گفتم راحت باش میرم فقط سر زدم که گفت بشین خشک کنم لباس بپوشم میام گفتم نه میرم ک خم شد گوشت پاک کن برداره از رو میز که یهو حوله باش شد و سینه و کص شو و اون هیکل نازش دیدم ک یهو دید من دارم نگاه میکنم جمع و جور کرد و حوله رو پیچید دورش منم خب میرم توهم این حوله رو ببند نمیگی منم دلم میخواد و زدم بیرون. شبش وقت خواب دیدم پیام اومد از زن عموم که گفت ببخش بخاطر عصر خیلی بد شد اینطوری منو دیدی ک گفتم نه تازه خیلی هم انرژی بهم دادی و سه تا گل زدم یه شکلک خنده هم گذاشتم که دیدم گفت بترکی که زبونت لال نمیشه. که گفتم دلت میاد من لال باشم ک گفت بخدا شوخی کردم که گفتم خودمونیم ولی عجب مالی هستی دمت عموم گرم و خوشبحالش که گفت دلت خواست اره. گفتم اره و منتظر بودم جواب بده که نداد و فردا صبح که بیدار شدم سریع گوشی نگاه کردم ولی خبری ازش نبود تا چهار روز هیچ خبری نشد ازش و منم جرات نمیکردم برم که شب دیدم دوباره پیام داد احوال پرسی و اینا ک گفتم منتظر جوابت که گفت جواب چی شوخیت گرفته مگه دیوونه ایی من زن عمو تم احمق. دیگ هیچی نگفتم.
گذشت تا شد پنج ماهگی شدن جشن گرفتن که پنج ماه عروسی کردن دعوت و شام اینا که من نرفتم که زنگ زد گفت کجایی گفتم چرا گفت چرا نیومدی گفتم حوصله ندارم گفت حوصله نداری یا بخاطر من نمیای که انگار منتظر یه تلنگر بودم ترکیدم و گریه کردم و گفتم اره بخاطر تو نمیام که قربون صدقم رفت و گفت اشتباهه بفهم من قطع کردم.
بعد نیم ساعت دیدم پیام اومد رو گوشی که بخاطر من بیا. جون من بیا.
که کلی با خودم درگیر بودم و اعصابم خراب گفتم باشه میام اما نامردی.
گفت. ت
#زن_عمو
من تو خانواده ایی بزرگ شدم مثل تمام خانواده های ایرانی مذهب و دین و اسلام، یه عمو دارم که میخواست زن بگیره خلاصه دختری که انتخاب کرد هم سن من بود از خودم بگم احسانم و سنم 34 و قدم 177 وزنم 92 ورزشکار بدنسازی کار میکنم وقت خواستگاری چون منم رفتم باهاشون از عروس خانم خوشم اومد و گفتم محاله ولی واسه جق زدن خوبه. خواستگاری انجام شد و کارهای خرید و بقیه ش در حال انجام گرفتن بود ک ی روز ظهر برا خرید کردن اومدن خونه و من عروس خانم باز دیدم رفتم تو حیاط ک میوه و سبزی و وسایل بیارم که نهار درست کنن که اونجا دیدمش اسمش نمیگم چون میترسم کسی بفهمه پس ببخشین سلام کردم و احوال پرسی نمیدونم چرا ولی از دهنم در رفت و گفتم چقدر خوشگل و توپی امروز ک گفت یعنی نبودم ک اومدین خواستگاری ک گفتم چرا هستی خوب هم هستی اما کاش… ک گفت کاش چی تا خواستم جواب بدم عمو م اومد و گفت بیا تو چرا وایسادی ک گفت سلام کردم و احوال پرسی میکردم ک گفتم دهنت سرویس ک پایه ست. خلاصه سرتون درد نیارم این زن عموی ما قدش 170 سن ش هم سن خودم اما سینه بزرگ 85 کون گرد و چشاش بزرگ لب ها گوشتی. بگذریم. نهار خوردیم و کمک کرد ظرفا رو شستن و اومدیم تو حیاط ک من رفتم قلیون چاق کنم ک اومد رو تخت تو حیاط نشست و گفت منم بکشم گفتم اگ عمو کارت نداره اره بکش ک به عمو گفت و عمو گفت من خودم میکشم تو هم بکش. قلیون آماده کردم چاق کردم و پاس دادم بهش ک تا کام گرفت سرفه کرد ک خندیدم و گفتم بده بیاد که مال این حرفا نیستی ک گرفتم قلیون رو هی نگام میکرد ک قلیون میکشم که یه چشمک بهش زدم و خندیدم ک سرش انداخت پایین این اولین اشاره بود یا بهتر بگم اولین تیر بود که شلیک کردم. گذشت و عروسی کردن و رفتن سر خونه و زندگی خودشون یه دو ماه گذشته بود که عروسی کردن رفته بودم فوتبال ک موقع برگشت گفتم سر راه برم ی سر بزنم به عمو و زن عمو ک زنگ زدم به عموم که گفت من بیرونم زنگ بزن به زن عموت منم زنگ زدم به زن عمو ک جواب داد و گفتم میخوام بیام سمتتون چیزی نیاز ندارین سر راه بگیرم ک گفتش والا خوب ک زنگ زدی ک گفتم بگو گفت اگه زحمتی نیست سبزی برام بگیر بیار ی کیلو. گفتم باشه رفتم گرفتم اوردم و بهش دادم و سلام و اینا ک چ عجب راه گم کردی ک گفتم خب تازه عروس و دوماد باید تنها باشن و خندیدم ک گفت لوسی میدونی و من بیشتر خندیدم و خودش هم خندید. گفت معلومه ازت خیلی شیطونی و فکرت منحرفه که گفتم چرا میگی. گفت بخاطر اون چشمک زدنت و این خنده هات ک گفتم چه اشکال داره آدم با زن عموش رفیق باشه و ندار که گفت نه خیلی ممنون لطفت مایع دردسره و من خندیدم. ی لیوان اب اورد برام و خوردم و پاشدم ک گفت کجا چای گذاشتم و بمون گفتم نه خیس عرقم اومدم سر بزنم و برم حالا یه وقت دیگه و رفتم خونه. شب خوابم نمیبرد اومدم ی پیام دادم به دوستم ک جواب نداد یه کم بازی کردم با گوشی و خوابیدم دیگه. عصر دوباره جمع کردم برم فوتبال که رفتم ی سر بزنم سر راه که زنگ در که زدم دیدم چند لحظه مکث در باز شد رفتم بالا ک کسی نبود صدا زدم که دیدم زن عموم گفت حمومم بصبر میام بعد چند مین اومد که موهاش خیس و حوله پیچ بود خودش ک گفتم راحت باش میرم فقط سر زدم که گفت بشین خشک کنم لباس بپوشم میام گفتم نه میرم ک خم شد گوشت پاک کن برداره از رو میز که یهو حوله باش شد و سینه و کص شو و اون هیکل نازش دیدم ک یهو دید من دارم نگاه میکنم جمع و جور کرد و حوله رو پیچید دورش منم خب میرم توهم این حوله رو ببند نمیگی منم دلم میخواد و زدم بیرون. شبش وقت خواب دیدم پیام اومد از زن عموم که گفت ببخش بخاطر عصر خیلی بد شد اینطوری منو دیدی ک گفتم نه تازه خیلی هم انرژی بهم دادی و سه تا گل زدم یه شکلک خنده هم گذاشتم که دیدم گفت بترکی که زبونت لال نمیشه. که گفتم دلت میاد من لال باشم ک گفت بخدا شوخی کردم که گفتم خودمونیم ولی عجب مالی هستی دمت عموم گرم و خوشبحالش که گفت دلت خواست اره. گفتم اره و منتظر بودم جواب بده که نداد و فردا صبح که بیدار شدم سریع گوشی نگاه کردم ولی خبری ازش نبود تا چهار روز هیچ خبری نشد ازش و منم جرات نمیکردم برم که شب دیدم دوباره پیام داد احوال پرسی و اینا ک گفتم منتظر جوابت که گفت جواب چی شوخیت گرفته مگه دیوونه ایی من زن عمو تم احمق. دیگ هیچی نگفتم.
گذشت تا شد پنج ماهگی شدن جشن گرفتن که پنج ماه عروسی کردن دعوت و شام اینا که من نرفتم که زنگ زد گفت کجایی گفتم چرا گفت چرا نیومدی گفتم حوصله ندارم گفت حوصله نداری یا بخاطر من نمیای که انگار منتظر یه تلنگر بودم ترکیدم و گریه کردم و گفتم اره بخاطر تو نمیام که قربون صدقم رفت و گفت اشتباهه بفهم من قطع کردم.
بعد نیم ساعت دیدم پیام اومد رو گوشی که بخاطر من بیا. جون من بیا.
که کلی با خودم درگیر بودم و اعصابم خراب گفتم باشه میام اما نامردی.
گفت. ت
زن عموی سکسی من
#زن_عمو
سلام خدمت همه عزیزان
امیدوارم شاد باشید همیشه و اینکه احترام همدیگرو حفظ کنید. من واقعیتو میگم و فحاشی نشون دهنده شخصیت طرفه و مهمم نیست
من امیرم 22 سالمه ورزشکارم رشته روانشناسی میخونم.
من ی زن عمو دارم(زن کوچکترین عموم) ک 33 سالشه و قد بلند کمر باریک کونش هم توپره و ی هیکل فوق سکسی داره. ما تو ی شهر کوچیک زندگی میکنیم ک همه همه رو میشناسن و اگه ی اتفاقی بیوفته همه باخبر میشن.
داستان از اونجایی شروع میشه که من و عموهام و زن عمو هام دور هم جمع میشدیم و مافیا بازی میکردیم تا صب و هر دفعه هم خونه یکی بودیم. و خیلی هم حساس بود بازی هامون و سنگین. زن عمو کوچیکم مذهبی و پوشش جلو ماها کامل بود یعنی بر خلاف بیشتر یا لخت نمیگشت جلو ما.ی شبی از شبای مافیاییمون ی ساپورت تنگ و ی مانتوی م تا روی رونش میومد پوشیده بود اون شب اصلا حواسم به بازی نبود و فقط نگاه های پر از شهوت بهش میکردم و اونم متوجهش شد ساعت حدود 3 و نیم صبح بود همه رفتن بخوابن من تو فکرش بودم خوابم نمیبرد. بهش پیام دادم دندون درد دارم مگه خونتون قرص مسکن دارید؟ جواب نداد ی رب ساعت گذشت نوشت اره برو بردار فلان کابینت گفتم نمیتونم تکون بخورم گف میام خودم بهت میدم. اومد ی چادر سرش بود چشاشم تو خواب بود. اومد تو اتاقی ک من و پسر عمو هام بودیم قرص بهم داد موقع ک خواست بره یهو پسر عموم ی غلط زد تو خواب پاش رفت رو چادرش رو زمین گفتم نری بیدار میشه گفت ولم کن خوابم میاد چادر رو انداخت رفت (میدونستم موقعی ک خوابش میاد یا تازه بیدار شده از خواب این مدلی میشه اسمشم گذاشته بودیم قهوه تلخ واسه همین ک تلخ بود موقع خوابش میومد)یهو اون صحنه ای ک نباید میدیدم رو دیدم ی شورتک ک تا رو زانو هاش بود ی تیشرت سفید خوشگل واااای پوست تنش انقدر سفید بود ک غیر قابل وصف ممه های زیاد بزرگیم نداشت 70 نهایتا اون رو ک دیدم راست کردم رفتم ی جق زدم به یادش و اون شب تموم شد. رابطه ما عادی بود تا اینکه ی روز پیام داد میای بریم ی بازی مافیاست شرکت کنیم؟ گفتم کجاست و چطوریه؟ توضیحش داد و شب رفتم دنبالش ی تیپ بازم نسبتا تنگ و سکسی زده بود رفتیم اونجا هم ی جمع خانوادگی بود انگار با ی جمعیت شلوغ دست اول رو من مافیا بودم بردیم دست دوم دوتامون شهر بودیم بردیم دست سوم دیدم نیستش تو اون شلوغی متوجه نشدم رفت کجا الکی گفتم منم میرم بیرون یکی بیاد جایگزین ذهنم درگیر بود ک کجاست.
چن جا رفتم گشتم اثری نبود ازش بیخیال شدم گفتم برم تو ماشین زنگ بزنم بیاد بریم.
رسیدم تو ماشین یهو دیدمش با ی پسره از من کوچیکترم بود فک کنم از بیرون رسیدن دم در آیفون زدن عکس گرفتم ازش رفت بالا زنگ زد رو گوشیم گفتم من خسته بودم با ماشین رفتم ی دور خوردم اومدم الان گف نمیخواد بیای بالا دیگ بازی تموم میام بریم خونه خودتون اگ الان برم خونه علی میکشتم هیچی اومد سوار شد رفتیم خونه مطمئن نبودم چی ب چیه کی ب کیه گفتم گوشیش چک کنم اون شبم گذشت و صب بردمش خونه خودشون ی مدت بعد رفتیم مافیا گفتم زن عمو گوشیت بده ی لینکی مال قرعه کشی برات بفرستم ثبت نامت کنم بهم دادش چک کردم چیزی ندیدم رفتم گالریش رمز داشت بهم اعتماد داشت گفتم رمزو بزن اسکرین گرفتم ازش ببینم درسته رمزو زد چیزی ندیدم یهو یه چیزی لابه لای عکساش دیدم هیچ عکس لخت یا چیزی نداشت این یدون کنار ی پسر شاید 17 18 ساله تو ی کافه باغ نشسته بود و تو بغلش بود فورا با گوشیم رو گوشیش عکس گرفتم بهش دادمش
خیلی عادی رفتار کردم نمیخواستم هیز بازی و لاشی بازی در بیارم. اون شبم تموم شد رفتم خونه خیلی عادی پیام دادم بهش
سلام خوبی زن عمو؟
مرسی تو خوبی؟
متشکرم
میتونم ی سوال بپرسم
بگو اره
تو با عمو مشکل داری یا اختلافی چیزی؟
نه چطور
با من راحتی دیگه ؟ بگو راحت باش خیالت راحت رازدار خوبیم
ن میگم دیگه عهههههه
ولی عکسی ک من دیدم ی چیز دیگ میگه
کدوم عکس؟!!!
همون ک خودتو یکی دیگ تو کافه بودید
خجالت بکش من بهت اعتماد کردم
اتفاقی دیدم الانم قصد سوءاستفاده ندارم قصدم کمکه رشتم هست دیگه
امیر مطمئن باشم چیزی ب کسی نمیگی؟
اره دیگهههههه
بخدا دیوونه شدم تو این خونه نمیدونم چیکار کنم عموت ی ادم دیگه ای شده
چطور شده ؟
اخلاقش بد شده نمیتونم حرف بزنم باش ن میتونم حرفی بزنم نظری بدم هیییییچی به هییییچی هر شب مسخرم میکنه میگ زشت ترین زن دنیا تویی
اخهههه چرا تو ک خیلی خوشگلی
نمیدونم فقط بخاطر بچمم وایسادم والا هیچ دلخوشی ندارم ن مهر محبتی ن عشقی ن…
زن عمو اینا دلیل بر خیانت نمیشه اصلااا
میدونم میدونم
تا حالا باهاش خوابیدی؟؟؟؟
نهههه
راست بگو من یک مشاورم الان ن ی آشنا
ن بخدا فقط ی بار…
ی بار چی ؟؟
زشته هیچی
بگووووو
ی بار براش خوردم برام خورد
این بی ناموس کیه اصلا
هیچیییی پیش نگرد اصلا
ن بگو بهم
ولششش کن همین الان بلاکش میکنم میگم شوهرم ف
#زن_عمو
سلام خدمت همه عزیزان
امیدوارم شاد باشید همیشه و اینکه احترام همدیگرو حفظ کنید. من واقعیتو میگم و فحاشی نشون دهنده شخصیت طرفه و مهمم نیست
من امیرم 22 سالمه ورزشکارم رشته روانشناسی میخونم.
من ی زن عمو دارم(زن کوچکترین عموم) ک 33 سالشه و قد بلند کمر باریک کونش هم توپره و ی هیکل فوق سکسی داره. ما تو ی شهر کوچیک زندگی میکنیم ک همه همه رو میشناسن و اگه ی اتفاقی بیوفته همه باخبر میشن.
داستان از اونجایی شروع میشه که من و عموهام و زن عمو هام دور هم جمع میشدیم و مافیا بازی میکردیم تا صب و هر دفعه هم خونه یکی بودیم. و خیلی هم حساس بود بازی هامون و سنگین. زن عمو کوچیکم مذهبی و پوشش جلو ماها کامل بود یعنی بر خلاف بیشتر یا لخت نمیگشت جلو ما.ی شبی از شبای مافیاییمون ی ساپورت تنگ و ی مانتوی م تا روی رونش میومد پوشیده بود اون شب اصلا حواسم به بازی نبود و فقط نگاه های پر از شهوت بهش میکردم و اونم متوجهش شد ساعت حدود 3 و نیم صبح بود همه رفتن بخوابن من تو فکرش بودم خوابم نمیبرد. بهش پیام دادم دندون درد دارم مگه خونتون قرص مسکن دارید؟ جواب نداد ی رب ساعت گذشت نوشت اره برو بردار فلان کابینت گفتم نمیتونم تکون بخورم گف میام خودم بهت میدم. اومد ی چادر سرش بود چشاشم تو خواب بود. اومد تو اتاقی ک من و پسر عمو هام بودیم قرص بهم داد موقع ک خواست بره یهو پسر عموم ی غلط زد تو خواب پاش رفت رو چادرش رو زمین گفتم نری بیدار میشه گفت ولم کن خوابم میاد چادر رو انداخت رفت (میدونستم موقعی ک خوابش میاد یا تازه بیدار شده از خواب این مدلی میشه اسمشم گذاشته بودیم قهوه تلخ واسه همین ک تلخ بود موقع خوابش میومد)یهو اون صحنه ای ک نباید میدیدم رو دیدم ی شورتک ک تا رو زانو هاش بود ی تیشرت سفید خوشگل واااای پوست تنش انقدر سفید بود ک غیر قابل وصف ممه های زیاد بزرگیم نداشت 70 نهایتا اون رو ک دیدم راست کردم رفتم ی جق زدم به یادش و اون شب تموم شد. رابطه ما عادی بود تا اینکه ی روز پیام داد میای بریم ی بازی مافیاست شرکت کنیم؟ گفتم کجاست و چطوریه؟ توضیحش داد و شب رفتم دنبالش ی تیپ بازم نسبتا تنگ و سکسی زده بود رفتیم اونجا هم ی جمع خانوادگی بود انگار با ی جمعیت شلوغ دست اول رو من مافیا بودم بردیم دست دوم دوتامون شهر بودیم بردیم دست سوم دیدم نیستش تو اون شلوغی متوجه نشدم رفت کجا الکی گفتم منم میرم بیرون یکی بیاد جایگزین ذهنم درگیر بود ک کجاست.
چن جا رفتم گشتم اثری نبود ازش بیخیال شدم گفتم برم تو ماشین زنگ بزنم بیاد بریم.
رسیدم تو ماشین یهو دیدمش با ی پسره از من کوچیکترم بود فک کنم از بیرون رسیدن دم در آیفون زدن عکس گرفتم ازش رفت بالا زنگ زد رو گوشیم گفتم من خسته بودم با ماشین رفتم ی دور خوردم اومدم الان گف نمیخواد بیای بالا دیگ بازی تموم میام بریم خونه خودتون اگ الان برم خونه علی میکشتم هیچی اومد سوار شد رفتیم خونه مطمئن نبودم چی ب چیه کی ب کیه گفتم گوشیش چک کنم اون شبم گذشت و صب بردمش خونه خودشون ی مدت بعد رفتیم مافیا گفتم زن عمو گوشیت بده ی لینکی مال قرعه کشی برات بفرستم ثبت نامت کنم بهم دادش چک کردم چیزی ندیدم رفتم گالریش رمز داشت بهم اعتماد داشت گفتم رمزو بزن اسکرین گرفتم ازش ببینم درسته رمزو زد چیزی ندیدم یهو یه چیزی لابه لای عکساش دیدم هیچ عکس لخت یا چیزی نداشت این یدون کنار ی پسر شاید 17 18 ساله تو ی کافه باغ نشسته بود و تو بغلش بود فورا با گوشیم رو گوشیش عکس گرفتم بهش دادمش
خیلی عادی رفتار کردم نمیخواستم هیز بازی و لاشی بازی در بیارم. اون شبم تموم شد رفتم خونه خیلی عادی پیام دادم بهش
سلام خوبی زن عمو؟
مرسی تو خوبی؟
متشکرم
میتونم ی سوال بپرسم
بگو اره
تو با عمو مشکل داری یا اختلافی چیزی؟
نه چطور
با من راحتی دیگه ؟ بگو راحت باش خیالت راحت رازدار خوبیم
ن میگم دیگه عهههههه
ولی عکسی ک من دیدم ی چیز دیگ میگه
کدوم عکس؟!!!
همون ک خودتو یکی دیگ تو کافه بودید
خجالت بکش من بهت اعتماد کردم
اتفاقی دیدم الانم قصد سوءاستفاده ندارم قصدم کمکه رشتم هست دیگه
امیر مطمئن باشم چیزی ب کسی نمیگی؟
اره دیگهههههه
بخدا دیوونه شدم تو این خونه نمیدونم چیکار کنم عموت ی ادم دیگه ای شده
چطور شده ؟
اخلاقش بد شده نمیتونم حرف بزنم باش ن میتونم حرفی بزنم نظری بدم هیییییچی به هییییچی هر شب مسخرم میکنه میگ زشت ترین زن دنیا تویی
اخهههه چرا تو ک خیلی خوشگلی
نمیدونم فقط بخاطر بچمم وایسادم والا هیچ دلخوشی ندارم ن مهر محبتی ن عشقی ن…
زن عمو اینا دلیل بر خیانت نمیشه اصلااا
میدونم میدونم
تا حالا باهاش خوابیدی؟؟؟؟
نهههه
راست بگو من یک مشاورم الان ن ی آشنا
ن بخدا فقط ی بار…
ی بار چی ؟؟
زشته هیچی
بگووووو
ی بار براش خوردم برام خورد
این بی ناموس کیه اصلا
هیچیییی پیش نگرد اصلا
ن بگو بهم
ولششش کن همین الان بلاکش میکنم میگم شوهرم ف
سکس با زن عموی کاربلد
#زن_عمو
سلام به دوستان شهوانی. این اولین داستان من هست که مینویسم. امیدوارم لذت ببرید.
من امیرعلی هست 21 سالمه. دانشگاه نرفتم و بیزنس خودم رو دارم.و اما بریم سراغ خاطره.خونه ما و خونه عمو حامد م توی یک آپارتمان 6 طبقه هست. ما دوم و اونا سوم. عموم یه پسر 10 ساله و یک دختر 19 ساله که تو شهر دیگه دانشگاه میره. و اما اصل داستان زن عموی خوشگلم (یکتا جون).با عموم 10 سال اختلاف سنی داره.و 41 سالش هست. دانشگاه کامپیوتر خونده و تو خونه با سیستم کار میکنه.یه زن پخته و اجتماعی. دو تا ممه داره که ده تا کارخانه لبنیات رو سیر میکنه. درشت و خوش فرم. قد بلند باکون گنده که ارزوی هر پسری هست ولی همیشه چادر داره .شیک پوش تمام معنا هست. من از بچگی روش کراشم و با فیلم و عکس هایی که تو مهمونی ها اینا ازش میگرفتم جیغ میزدم. یعنی از هر 5 بار که میزدم 4 بارش با عکس زن عمو یکتا بود یه بارش با پورن. با این حال آرزوم شده بود بکنمش. چون عموم یه هفته در میون شیفت بود من میرفتم پیش یکتا و پسر عموم میخوابیدم. یه شب رفتم سراغ کمدش دیدم سوتینه سایز 95 میبنده.حدود 6 ماه پیش شنیدم که دارن با مامانم صحبت میکنن. البته فک میکردن من خوابم .
یکتا به مامانم گفت 7سال هست که دیگه حامد باهام کاری نداره بهش میگم مرد بیا پیشم یکم مثل دوران قدیم کار کنیم تو پیر شدی من لازم دارم و اینا. از همون روز دیگه رفت رو مخم که بهش برسم.من با زن عموم خیلی راحتم و خیلی باهاش مشورت کردم. یه برنامه ریختم یه روز که پسر عموم رفته بود مدرسه و عموم هم سرکار بود رفتم پیش یکتا. گفت چی شده این وقت روز یاد ما کردی . گفتم واقعیت یه مسئله ای برام پیش اومده باید حرف بزنیم. گفت بیا بشین. یه دامن مشکی پاش بود و سارافون با یه پیرهن و یه روسری. قشنگ ممه هاش مشخص بود.گفتم من خیلی وقت دنبال دوست دختر میگردم ولی پیدا نکردم. با خانواده که نمیشه راجب این چیز ها حرف زن ولی با شما میشه. گفت اخه تو هنوز نیاز نداری. گفتم زن عمو شما خودت 22 سالگی ازدواج کردی. یه خنده ای کرد و گفت اولا اون زمان فرق داشت بعد هم تو هنوز کامل نشدی. گفتم زن عمو دیدی که میگی کامل نشده(منظورش کیرم بود) گفت بی ادب شوخیش هم زشته. گفتم ببخشید منظوری نداشتم. گفت عیب نداره تو هم لازم داری ببین فقط توصیه من بهت اینه که اصلا سمت بازی با خودت نری. میدونی منظورم چیه که؟ گفتم آره ولی بعضی وقت ها مجبورم. گفت حالا برو الان چند تا پروژه عقب افتاده دارم. دیدم این اینجوری پا نمیده.اول عید شد. لحظه سال تحویل خانواده عموم اومدن خونه ما. وای یکتا بدون چادر اومده بود(گاهی فقط جلوی خانواده ما چادر سر نمیکنه).عجب گوشتی بود. فقط بهش خیره بودم. بعد سال تحویل همه هم دیگه اون بغل میکرد که یهو به سرم زد خودمو بندازم بغل یکتا. یه لحظه عقلم کار نکرد بغلش کردم و روبوسی و سعی کردم کامل خودم به ممه هاش بچسبونم.اونم یه بوس زورکی کرد و یواش خودشو از من جدا کرد. اون روز هم گذشت.هفته دوم عید عموم هر شب شیفت بود. سرش خیلی شلوغ بود. خانواده من تصمیم گرفتن برن شمال که من به بهونه خالی موندن خونه باهاشون نرفتم. اما سارا و سامیار (دختر عموم و پسر عموم) که نتونستن عمو رو قانع به سفر کنن با مامان و بابای من رفتن. بهترین فرصت گیرم اومده بود.5 شب پیش زن عموم میخوابیدم و این عالی بود.شب اول زن عمو منو شام دعوت کرد البته عمو هم بود.قیمه درست کرده بود. عمو ساعت 9 میخواست بره. منو صدا کرد گفت امیر علی در نبود من مرد خونه تویی و اینا گفتم خیالت راحت و بعد رفت. چند دقیقه تو گوشی م بودم که زن عمو اومد گفت مشکلت حل شد؟ گفتم نه. گفت پس با خودت ور میری؟ گفتم اره . شروع کرد به نصیحت کردن واست ضرر داره و اینا گفتم اخه نیاز دارم. گفت من راز نگه دارم امیرعلی مثلا چی تحریکت میکنه؟ گفتم نمیشه بگم. گفت اخه من میدونم اون سایت های کوفتی باعث این شده درسته؟ گفتم نه. گفت پس چی؟ کلی عرق کرده بودم. گفت ببین من هر کمکی از دستم بر بیاد واست میکنم فقط بگو چی؟ گفتم من…من رو شما تحریک … هنوز جمله من تموم نشده بود که گفت خجالت نمیکشی. گفتم اخه شما گفتی کمکت میکنم.گفت الان میگم ولی … گفتم زن عمو فقط یه بغل ساده مثل اون روز. گفت بغل اره ولی پررو نشی بیا پیش من پسر. رفتم بغلش نشستم. کیرم داشت میترکید. بغلم کرد بعد از چن ثانیه گفت بسه گفتم نه. دستمو یواش بردن رو ممه هاش خودشو از من کند و گفت پرو بازی نکن برو تو حموم کارتو بکن. گفتم نمیشه ممه هاتو ببینم. گفت نه. رفتم حموم ولی جق نزدم اومدم بیرون دیدم تو اتاقه درشم قفله. صبح فردا یکتا بهم لیست خرید داد. من رفتم پیش یکی از رفقا و اسپری و کاندوم و اینا گرفتم. عصر با بقیه خرید ها دادم به زن عموم .زن عموم گفت اینا چیه گفتم امشب میفهمی. گفت خیلی خوشحالی گفتم امشب کاری که نذاشت
#زن_عمو
سلام به دوستان شهوانی. این اولین داستان من هست که مینویسم. امیدوارم لذت ببرید.
من امیرعلی هست 21 سالمه. دانشگاه نرفتم و بیزنس خودم رو دارم.و اما بریم سراغ خاطره.خونه ما و خونه عمو حامد م توی یک آپارتمان 6 طبقه هست. ما دوم و اونا سوم. عموم یه پسر 10 ساله و یک دختر 19 ساله که تو شهر دیگه دانشگاه میره. و اما اصل داستان زن عموی خوشگلم (یکتا جون).با عموم 10 سال اختلاف سنی داره.و 41 سالش هست. دانشگاه کامپیوتر خونده و تو خونه با سیستم کار میکنه.یه زن پخته و اجتماعی. دو تا ممه داره که ده تا کارخانه لبنیات رو سیر میکنه. درشت و خوش فرم. قد بلند باکون گنده که ارزوی هر پسری هست ولی همیشه چادر داره .شیک پوش تمام معنا هست. من از بچگی روش کراشم و با فیلم و عکس هایی که تو مهمونی ها اینا ازش میگرفتم جیغ میزدم. یعنی از هر 5 بار که میزدم 4 بارش با عکس زن عمو یکتا بود یه بارش با پورن. با این حال آرزوم شده بود بکنمش. چون عموم یه هفته در میون شیفت بود من میرفتم پیش یکتا و پسر عموم میخوابیدم. یه شب رفتم سراغ کمدش دیدم سوتینه سایز 95 میبنده.حدود 6 ماه پیش شنیدم که دارن با مامانم صحبت میکنن. البته فک میکردن من خوابم .
یکتا به مامانم گفت 7سال هست که دیگه حامد باهام کاری نداره بهش میگم مرد بیا پیشم یکم مثل دوران قدیم کار کنیم تو پیر شدی من لازم دارم و اینا. از همون روز دیگه رفت رو مخم که بهش برسم.من با زن عموم خیلی راحتم و خیلی باهاش مشورت کردم. یه برنامه ریختم یه روز که پسر عموم رفته بود مدرسه و عموم هم سرکار بود رفتم پیش یکتا. گفت چی شده این وقت روز یاد ما کردی . گفتم واقعیت یه مسئله ای برام پیش اومده باید حرف بزنیم. گفت بیا بشین. یه دامن مشکی پاش بود و سارافون با یه پیرهن و یه روسری. قشنگ ممه هاش مشخص بود.گفتم من خیلی وقت دنبال دوست دختر میگردم ولی پیدا نکردم. با خانواده که نمیشه راجب این چیز ها حرف زن ولی با شما میشه. گفت اخه تو هنوز نیاز نداری. گفتم زن عمو شما خودت 22 سالگی ازدواج کردی. یه خنده ای کرد و گفت اولا اون زمان فرق داشت بعد هم تو هنوز کامل نشدی. گفتم زن عمو دیدی که میگی کامل نشده(منظورش کیرم بود) گفت بی ادب شوخیش هم زشته. گفتم ببخشید منظوری نداشتم. گفت عیب نداره تو هم لازم داری ببین فقط توصیه من بهت اینه که اصلا سمت بازی با خودت نری. میدونی منظورم چیه که؟ گفتم آره ولی بعضی وقت ها مجبورم. گفت حالا برو الان چند تا پروژه عقب افتاده دارم. دیدم این اینجوری پا نمیده.اول عید شد. لحظه سال تحویل خانواده عموم اومدن خونه ما. وای یکتا بدون چادر اومده بود(گاهی فقط جلوی خانواده ما چادر سر نمیکنه).عجب گوشتی بود. فقط بهش خیره بودم. بعد سال تحویل همه هم دیگه اون بغل میکرد که یهو به سرم زد خودمو بندازم بغل یکتا. یه لحظه عقلم کار نکرد بغلش کردم و روبوسی و سعی کردم کامل خودم به ممه هاش بچسبونم.اونم یه بوس زورکی کرد و یواش خودشو از من جدا کرد. اون روز هم گذشت.هفته دوم عید عموم هر شب شیفت بود. سرش خیلی شلوغ بود. خانواده من تصمیم گرفتن برن شمال که من به بهونه خالی موندن خونه باهاشون نرفتم. اما سارا و سامیار (دختر عموم و پسر عموم) که نتونستن عمو رو قانع به سفر کنن با مامان و بابای من رفتن. بهترین فرصت گیرم اومده بود.5 شب پیش زن عموم میخوابیدم و این عالی بود.شب اول زن عمو منو شام دعوت کرد البته عمو هم بود.قیمه درست کرده بود. عمو ساعت 9 میخواست بره. منو صدا کرد گفت امیر علی در نبود من مرد خونه تویی و اینا گفتم خیالت راحت و بعد رفت. چند دقیقه تو گوشی م بودم که زن عمو اومد گفت مشکلت حل شد؟ گفتم نه. گفت پس با خودت ور میری؟ گفتم اره . شروع کرد به نصیحت کردن واست ضرر داره و اینا گفتم اخه نیاز دارم. گفت من راز نگه دارم امیرعلی مثلا چی تحریکت میکنه؟ گفتم نمیشه بگم. گفت اخه من میدونم اون سایت های کوفتی باعث این شده درسته؟ گفتم نه. گفت پس چی؟ کلی عرق کرده بودم. گفت ببین من هر کمکی از دستم بر بیاد واست میکنم فقط بگو چی؟ گفتم من…من رو شما تحریک … هنوز جمله من تموم نشده بود که گفت خجالت نمیکشی. گفتم اخه شما گفتی کمکت میکنم.گفت الان میگم ولی … گفتم زن عمو فقط یه بغل ساده مثل اون روز. گفت بغل اره ولی پررو نشی بیا پیش من پسر. رفتم بغلش نشستم. کیرم داشت میترکید. بغلم کرد بعد از چن ثانیه گفت بسه گفتم نه. دستمو یواش بردن رو ممه هاش خودشو از من کند و گفت پرو بازی نکن برو تو حموم کارتو بکن. گفتم نمیشه ممه هاتو ببینم. گفت نه. رفتم حموم ولی جق نزدم اومدم بیرون دیدم تو اتاقه درشم قفله. صبح فردا یکتا بهم لیست خرید داد. من رفتم پیش یکی از رفقا و اسپری و کاندوم و اینا گرفتم. عصر با بقیه خرید ها دادم به زن عموم .زن عموم گفت اینا چیه گفتم امشب میفهمی. گفت خیلی خوشحالی گفتم امشب کاری که نذاشت
سکس با زن عمو عشق بچگیم
#زن_عمو
سکس با زن عمو عشق بچگیم
سلام خسته نباشید
( این داستان کاملا بر اساس واقعیت هست )
من 19 سالمه دراستان های غرب کشور زندگی میکنم
اصل ماجرا اینه که من یه زن عمو دارم یه 10 سالی میشه که ازدواج کرده و این خیلی خوشگله و خوشتیپ
آقا من از بچگی رو این کراش داشتم هر وقت میرفتم خونشون میرفتم تو اتاق با شورت و سوتین هاش جق میزدم و کاندوم هاشونو استفاده میکردم
داستان برمیگرده به دو سال پیش روستا بودیم تابستان بود منو عموم داخل ماشینش می خواستیم بخوابیم که نیسان بود عقبش پتو انداخته بودیم که بخوابیم
من تو واتساپ دیدم که زن عموم انلاینه ما شروع کردیم به چت کردن که چرا نمیخوابی و فلان…
دیگه تا نزدیکای 2 3 چت کردیم بحث رسید به عشقو عاشقی کلم داغ بود نمیدونستم چی میگم که یهو گفتم خیلی دوست دارم اونم گفت منم مثل داداشمم دوستت دارم من دیگه ماجرارو پیش بردم که گفتم نه من عاشقانه دوستت دارم و فلان همیشه تو فکرتم و این حرفا گذشت و گذشت و بهم گفت که ناامید شدم از این حرفت
آقا صبح شد و ما بیدار شدیم انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده من فک کردم به عموم میگه و این کونمو پاره میکنه که انگار نه انگار اتفاقی افتاده بوده باشه
ظهر ک شد می خواست زنگ بزنه شارژ نداشت آقا ما براش شارژ فرستادیم و پیام داد تو واسه من شارژ فرستادی منم گفتم آره گفت مرسی دستت درد نکنه میگرفتم خودم دیگه منم یکم گفتم نه این حرفا چیه و …
گذشت بعد چند روز می خواست اینترنتی خرید کنه گفت رمز پویا داری میخوام یه چیزی اینترنتی بگیرم گفتم اره و فلان گفت شماره کارتتو بده پولو بفرستم بعد خرید کنم و گفتم نه بخدا نمیشه و فلان حرفا هرکاری کرد قبول نکردم خلاصه براش سفارش دادم و گفت مرسی با یه قلب فرستاد برام دیگه داستان اونجا شروع شد
محرم بود با خانواده دعوا کرده بودم گفت بیا اینجا کارت دارم منم رفتم (اینو بگم که خونمون یکیه ما طبقه 2 زندگی میکنیم اونا 3)
دیگ فهمیده بود با خانواده دعوا کرده بودم گفت بیا میخوام یه جایزه بهت بدم اقا منم رفتم و اون تو حیاط بود یهو اومد یه بوس کرد و گفت اینم جایزت . میخواست بره بالا من نذاشتم جلو درو گرفتم و همونجا یکم لب گرفتیم دست کردم تو شلوارش یکم مالیدمش همش میگفت نکن الان یکی میاد من نمی شنیده بودم این حرفارو انقدر داغ بودم شلوارشو کشیدم پایین همش داشت مقاومت میکرد سرپا یکم لاپایی زدم توش و آبم اومد ریختم تو دستم رفتم دستامو شستم و اونم رفت بالا بعد نیم ساعت پیام داد این چه کاری بود کردی بالاخره دست خودتو انداختی منم یکم خندیدم و گفتم از بچگی منتظر این لحظه بودم که وقتش رسید من چطور بیخیال بشم؟؟
اقا این بعد یه مدت شوهرش رفته بود بیرون منم به بهانه بیرون رفتن رفتم طبقه بالا یهو از دیدنم شوکه شد و بدشم نمیومد
یکم رفتم پیشش دستاشو گرفتم یکم لب گرفتیم دست زدم به کسش خیلی داغ بود فهمیدم اینم دلش میخواد
شلوارشو در اوردم یکم با کسش بازی کردم هرکاری میکردم ساک نمیزد میگفت دوست ندارم اینا
منم گفتم باشه و لنگاشو باز کردم یکم تف زدم به کیرم آروم کردم تو کسش
چون بچه اورده بود زیاد دردش نمیومد
اینو بگم که بچه ش دبستان بود اون موقع
خلاصه یکم تلمبه زدم توش منم که خروسم 5 دقیقه دووم نیاوردم میخواستم در بیارم که گفت بریز توش گفتم چرا گفت لوله هامو بستم
منم خوشی و خندان تا قرون آخر ریختم توش یکم لب گرفتیم و رفتم خونمون
بعد این ماجرا یه 5 6 باری دوباره سکس داشتیم اگه خواستید بازم براتون مینویسم
و الان حدود 4 ماهه که رابطمون تموم شده میگه که شوهرش شک کرده:)))
کوچیکتون فعلا یاعلی
نوشته: جانی
#زن_عمو
سکس با زن عمو عشق بچگیم
سلام خسته نباشید
( این داستان کاملا بر اساس واقعیت هست )
من 19 سالمه دراستان های غرب کشور زندگی میکنم
اصل ماجرا اینه که من یه زن عمو دارم یه 10 سالی میشه که ازدواج کرده و این خیلی خوشگله و خوشتیپ
آقا من از بچگی رو این کراش داشتم هر وقت میرفتم خونشون میرفتم تو اتاق با شورت و سوتین هاش جق میزدم و کاندوم هاشونو استفاده میکردم
داستان برمیگرده به دو سال پیش روستا بودیم تابستان بود منو عموم داخل ماشینش می خواستیم بخوابیم که نیسان بود عقبش پتو انداخته بودیم که بخوابیم
من تو واتساپ دیدم که زن عموم انلاینه ما شروع کردیم به چت کردن که چرا نمیخوابی و فلان…
دیگه تا نزدیکای 2 3 چت کردیم بحث رسید به عشقو عاشقی کلم داغ بود نمیدونستم چی میگم که یهو گفتم خیلی دوست دارم اونم گفت منم مثل داداشمم دوستت دارم من دیگه ماجرارو پیش بردم که گفتم نه من عاشقانه دوستت دارم و فلان همیشه تو فکرتم و این حرفا گذشت و گذشت و بهم گفت که ناامید شدم از این حرفت
آقا صبح شد و ما بیدار شدیم انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده من فک کردم به عموم میگه و این کونمو پاره میکنه که انگار نه انگار اتفاقی افتاده بوده باشه
ظهر ک شد می خواست زنگ بزنه شارژ نداشت آقا ما براش شارژ فرستادیم و پیام داد تو واسه من شارژ فرستادی منم گفتم آره گفت مرسی دستت درد نکنه میگرفتم خودم دیگه منم یکم گفتم نه این حرفا چیه و …
گذشت بعد چند روز می خواست اینترنتی خرید کنه گفت رمز پویا داری میخوام یه چیزی اینترنتی بگیرم گفتم اره و فلان گفت شماره کارتتو بده پولو بفرستم بعد خرید کنم و گفتم نه بخدا نمیشه و فلان حرفا هرکاری کرد قبول نکردم خلاصه براش سفارش دادم و گفت مرسی با یه قلب فرستاد برام دیگه داستان اونجا شروع شد
محرم بود با خانواده دعوا کرده بودم گفت بیا اینجا کارت دارم منم رفتم (اینو بگم که خونمون یکیه ما طبقه 2 زندگی میکنیم اونا 3)
دیگ فهمیده بود با خانواده دعوا کرده بودم گفت بیا میخوام یه جایزه بهت بدم اقا منم رفتم و اون تو حیاط بود یهو اومد یه بوس کرد و گفت اینم جایزت . میخواست بره بالا من نذاشتم جلو درو گرفتم و همونجا یکم لب گرفتیم دست کردم تو شلوارش یکم مالیدمش همش میگفت نکن الان یکی میاد من نمی شنیده بودم این حرفارو انقدر داغ بودم شلوارشو کشیدم پایین همش داشت مقاومت میکرد سرپا یکم لاپایی زدم توش و آبم اومد ریختم تو دستم رفتم دستامو شستم و اونم رفت بالا بعد نیم ساعت پیام داد این چه کاری بود کردی بالاخره دست خودتو انداختی منم یکم خندیدم و گفتم از بچگی منتظر این لحظه بودم که وقتش رسید من چطور بیخیال بشم؟؟
اقا این بعد یه مدت شوهرش رفته بود بیرون منم به بهانه بیرون رفتن رفتم طبقه بالا یهو از دیدنم شوکه شد و بدشم نمیومد
یکم رفتم پیشش دستاشو گرفتم یکم لب گرفتیم دست زدم به کسش خیلی داغ بود فهمیدم اینم دلش میخواد
شلوارشو در اوردم یکم با کسش بازی کردم هرکاری میکردم ساک نمیزد میگفت دوست ندارم اینا
منم گفتم باشه و لنگاشو باز کردم یکم تف زدم به کیرم آروم کردم تو کسش
چون بچه اورده بود زیاد دردش نمیومد
اینو بگم که بچه ش دبستان بود اون موقع
خلاصه یکم تلمبه زدم توش منم که خروسم 5 دقیقه دووم نیاوردم میخواستم در بیارم که گفت بریز توش گفتم چرا گفت لوله هامو بستم
منم خوشی و خندان تا قرون آخر ریختم توش یکم لب گرفتیم و رفتم خونمون
بعد این ماجرا یه 5 6 باری دوباره سکس داشتیم اگه خواستید بازم براتون مینویسم
و الان حدود 4 ماهه که رابطمون تموم شده میگه که شوهرش شک کرده:)))
کوچیکتون فعلا یاعلی
نوشته: جانی
سکسی با زن عمو لیلا
#زن_عمو
سلام من حامد هستم و اهل جنوبم خانواده من تو شهر زندگی میکنن من تو خونه عموی پدرم زندگی میکنم به خاطر مدارس روستا چون زیاد سخت نمیگیرن میرم روستا درس میخونم عموی پدرم یا پدر بزرگم 3پسر و 1دختر داره پسر اولش ک شوهر عممه دومش با زن لر ازدواج کرده و تو شهر زندگی میکنه و اخری هم تو روستا یک مغازه داره و وضع مالی شون خیلی خوبه من زمستونا و تابستون بعضی وقتا خونشونم بزرگه که شوهر عممه ماشین سنگین داره و کشاورزی هم میکنه پسر کوچیک که اسمش خلف دوسال پیش زن گرفت که زنش غریبه هم نیس.دختر داییشه و از فامیلامون هستن اسم زنشم لیلاس لیلا بدن خیلی سکسی داره سایز سینه هاس 85 و ی قطره چربم نداره کونش خیلی گندس . سال اولی ک زن گرفت من 13سالم بود و از شهوت و سکس و همچین چیزا خبر نداشتم ولی داستان از اونجاش شروع شد که من و لیلا خیلی باهم صمیمی شدیم اون خیلی با من راحت بود وقتی باهم مینشستیم روسریش رو ورمیداشت با موهاش بازی میکرد راستی لیلا 29سالشه ولی مثلا چیز های دیگه نه ولی نزدیکم میشد اقا من روش خیلی کراش داشتم همیشه دوس داشتم وقتی تنها باشم باهم لب بگیریم و این حرف ها اقا ی روز رفته بودیم چند کیلو متری دور از روستا علف بیاریم برا گاو رفتیم روز اول عمه باهامون اومد خودش بینمون نشسته بود اوفف خیلی دافه سینهاش به کمرم داشتن لیز میخوردن سوتین نپوشیده بود اقا رفتیم اوردیم یه روزی که تنها بودیم میرفتیم یه کیلومتری از روستا دور شدیم تو خاکی منم اهنگ گذاشتم خودش میرقصید سینه هاش بد جوری منو دیونه کرده بودن چون به بچه شیر میداد سوتین نمیپوشید اقا رسیدیم کیرم داشت شق میشد کیرم 18سانته کلفت بود رسدیم پیاده شدیم دیدم همش گله اون به من تکیه داد که برم پایین از گل بگذریم اقا خواست بیفته من دیگه ناچار شده بودم گرفتم از گردنش گرفتم نیوفتاد وقتی بلندش کردم دستی رو کونش کشیدم خیلی خوب بود.ولی وقتی به کونش دست زدم خیلی عصبی شد اقا رفتم پایین دره منم به خودم میگفتم دلو بزنم به دریا بهش بگم یا نه اقا رفتیم من اومدم بغلش کردم فشار دادمش به خودم گفت ولم کن خجالت بکش از حرفا گفتن من تورو دوس دارم از این حرفا راضی نشد زوری گرفتم اوردم یه فرشی انداختم رو زمین گفت به عموت میگم پارت میکنه گفتم یادته وقتی با اون فلانی داشتی سکس میکردی فیلمتونو دارم گفت چی ببینم فیلم رو بهش نشون دادم خندید و دامنشو اورد پایین و گفت بیا عزیزم حامد بیا جرم بده عشقم شوکه شده بودم رفتم لا پاش لیس زدم بعد دادم کیرمو خورد بعد کردم توش ازش لب گرفتم پستون هاشو خوردم اون یه دختری به دنیا آورده بود دخترش 1 سالش بود اقا تموم شد لباس هامون رو پوشیدیم بعد رفتیم خونه الان هر وقت تنهاییم با هم لب میگیرم و سکس میکنیم
نوشته: حامد
#زن_عمو
سلام من حامد هستم و اهل جنوبم خانواده من تو شهر زندگی میکنن من تو خونه عموی پدرم زندگی میکنم به خاطر مدارس روستا چون زیاد سخت نمیگیرن میرم روستا درس میخونم عموی پدرم یا پدر بزرگم 3پسر و 1دختر داره پسر اولش ک شوهر عممه دومش با زن لر ازدواج کرده و تو شهر زندگی میکنه و اخری هم تو روستا یک مغازه داره و وضع مالی شون خیلی خوبه من زمستونا و تابستون بعضی وقتا خونشونم بزرگه که شوهر عممه ماشین سنگین داره و کشاورزی هم میکنه پسر کوچیک که اسمش خلف دوسال پیش زن گرفت که زنش غریبه هم نیس.دختر داییشه و از فامیلامون هستن اسم زنشم لیلاس لیلا بدن خیلی سکسی داره سایز سینه هاس 85 و ی قطره چربم نداره کونش خیلی گندس . سال اولی ک زن گرفت من 13سالم بود و از شهوت و سکس و همچین چیزا خبر نداشتم ولی داستان از اونجاش شروع شد که من و لیلا خیلی باهم صمیمی شدیم اون خیلی با من راحت بود وقتی باهم مینشستیم روسریش رو ورمیداشت با موهاش بازی میکرد راستی لیلا 29سالشه ولی مثلا چیز های دیگه نه ولی نزدیکم میشد اقا من روش خیلی کراش داشتم همیشه دوس داشتم وقتی تنها باشم باهم لب بگیریم و این حرف ها اقا ی روز رفته بودیم چند کیلو متری دور از روستا علف بیاریم برا گاو رفتیم روز اول عمه باهامون اومد خودش بینمون نشسته بود اوفف خیلی دافه سینهاش به کمرم داشتن لیز میخوردن سوتین نپوشیده بود اقا رفتیم اوردیم یه روزی که تنها بودیم میرفتیم یه کیلومتری از روستا دور شدیم تو خاکی منم اهنگ گذاشتم خودش میرقصید سینه هاش بد جوری منو دیونه کرده بودن چون به بچه شیر میداد سوتین نمیپوشید اقا رسیدیم کیرم داشت شق میشد کیرم 18سانته کلفت بود رسدیم پیاده شدیم دیدم همش گله اون به من تکیه داد که برم پایین از گل بگذریم اقا خواست بیفته من دیگه ناچار شده بودم گرفتم از گردنش گرفتم نیوفتاد وقتی بلندش کردم دستی رو کونش کشیدم خیلی خوب بود.ولی وقتی به کونش دست زدم خیلی عصبی شد اقا رفتم پایین دره منم به خودم میگفتم دلو بزنم به دریا بهش بگم یا نه اقا رفتیم من اومدم بغلش کردم فشار دادمش به خودم گفت ولم کن خجالت بکش از حرفا گفتن من تورو دوس دارم از این حرفا راضی نشد زوری گرفتم اوردم یه فرشی انداختم رو زمین گفت به عموت میگم پارت میکنه گفتم یادته وقتی با اون فلانی داشتی سکس میکردی فیلمتونو دارم گفت چی ببینم فیلم رو بهش نشون دادم خندید و دامنشو اورد پایین و گفت بیا عزیزم حامد بیا جرم بده عشقم شوکه شده بودم رفتم لا پاش لیس زدم بعد دادم کیرمو خورد بعد کردم توش ازش لب گرفتم پستون هاشو خوردم اون یه دختری به دنیا آورده بود دخترش 1 سالش بود اقا تموم شد لباس هامون رو پوشیدیم بعد رفتیم خونه الان هر وقت تنهاییم با هم لب میگیرم و سکس میکنیم
نوشته: حامد
حال خوب با زن عمو
#زن_عمو
سلام دوستان
من امیدم و 28 سالمه اهل شیراز. داستانی که میخوام براتون تعریف کنم ريشش برمیگرده به برمیگشت به چندین سال قبل. دوران جوانیم. پنجشنبه ای به خونه مادربزرگ مادری، به همراه خانواده رفته بودیم. همگی به طریقی مشغول یا سرگرم گفتگو باهم بودن. من یادمه همون زمان پیشِ این زن عموم بیشتر میرفتم. بعدها فهمیدم که علتش در مورد تایید بودن من از همه لحاظ بود. مستقل بودن، همه فن حریف بودن، مثل پسر عمل کردن در عین حال ظرافت دخترانه داشتن. اینا ویژگی هایی بود که در ثریا وجود داشت و میشد گفت که تنها کیس موجود تا اون زمان در اطرافیانم وجود داشت. اون شب به همراش از آشپزخونه کتری آب جوش به طرف سالن می آورد که یهو نرسیده به در ورودی مقداری از آب جوش روی دستش و فرش برگشت. هنوزم هیچوقت نفهمیدم چی شد این اتفاق افتاد در حالی که من کنارش بودم. شروع به بی تابی کردن و اطرافیان به داد رسیدن. برای من خیلی تراژیک هنوز است. چون واقعا نگران شده بودم. از بعد این اتفاق علاقم و نزدیکیم بهش بیشتر شد. تا اینکه یه مقدار زمان گذشت. توی اون موقع ها من گاهی تنهایی فیلم می دیدم که بعضیهاشون سکسی هم نبود ولی خوب اقتضای سنم ایجاب می کرد که جق بزنم. میشد توی یه روز سه ساعت فیلم نگاه میکردم توی گوشی البته یه سکانس از هر فیلم و جق میزدم (برام سواله با این همه وقت تلف کردن چطوری به درسام هم میرسیدم). ولی خب احساس گناه کردم چون خونده بودم که خودارضایی گناه بزرگیه. البته وقتی اینو دونستم همون لحظه جق زدنو نذاشتم کنار. مدتی طول کشید تا این عادتو ترک کنم. این عادتو ترک کردم. ولی بازم کیرمو میمالم ولی دیگه نمیزارم آبش بیاد. من از 16 سالگی همزمان با جق زدن عاشق دخترایی بودم که سنشون از من بالاتر بود مثلا حدود شش سال. و حتی برخی خانم های متاهل ولی جذاب و اندام دار اوف اوف. ولی هرگز جرات پیدا نکردم تا باهاشون در بیفتم. فقط با یادشون جق میزدم. کلا بگم حشری بودم. وقتی 18 سالم بود از زن عموم خوشم اومد و خواستم یبار باهاش بپرم و عشق بازی کنم ولی نمیشد. فقط اون زمان هایی میتونستم بهش دست بزنم که خوابه ولی خب منو قانع نمی کرد. یه روز که رفته بودم خونشون اونا هم مهمون داشتن. توی خونه ی اجاره ای بودیم. مادرم اطلاع داد که زن عموم با خانواده ش بحثش شده و داره میاد اینجا. من خیلی خوشحال شده بودم. نه بخاطر این اتفاق، بلکه بخاطر حضورش. اختلاف نظر با خانواده ش که کاملا امری طبیعی در خاورمیانه هست. یه علتم بیشتر نداره: عدم درک نیاز و خواسته نسل جدید و متاسفانه تفاوت سنی بسیار زیاد فرزندان و سرپرستان خانواده. خب وقتی قصدی برای فهمیدن وجود نداشته باشه، حرف زدن کاری بی فایده هست، چه برسه توجیه کردن! یادمه بعدها که ازدواج کرد و بچه دار شد، بارها و بارها به شخص من تاکید میکرد که بی نهایت راضی هست از اینکه در شیراز نیست و این دوری از هر چیز دیگه ای آسایش بیشتری براش داره. شام خوردیم و بعد گپ زدن های جهشی، به خواب رفتیم. انقدر کیف کرده بودم تو بغلش خوابیدم و باهم بازی میکردیم. تا اینکه خدا خدا میکردم بیشتر بحث شون طول بکشه و بمونه اینجا تا باهاش باشم. که همین اتفاق هم افتاد و من به آرزوم رسیدم.
تا اینکه سن هر دومون بیشتر شد و دیگه ما صاحب خونه شده بودیم. مجدد قرار بود دوباره بیاد و بمونه. البته این دفعه واسه بحث یا دعوایی از خونه بیرون نزده بود. در حد سر زدن بود. اون موقع اولین سیستم من در اتاق مامان و بابا بود. علتش این نبود که والدین مراقب فرزند ، کنترل کردن و … باشه، که ای کاش می بود یکم از این دردهای لاکچری داشته باشیم! بلکه بخاطر نبود جا در اتاق من و برادرم بود. دو تخت یک نفره و میز تحریر دیگه جایی برای یه میز کامپیوتر توی اتاق 12 متری باقی نمیذاشت! اضافه کنم که زن عموم اون موقع یه پسر داشت که ۷ سال ازم کوچکتر بود.
وقتی که ۱۷ سالش شد به رابطه من و زن عمو پی برد ولی خوابش که سنگین شد من دوباره شروع کردم. انتهای شب شده بود. همگی در خواب بودن الا من و مامان و زن عموم. از طرف گردشگری شهر یه مستند از جای-جای شیراز داده بودن. اونم روی CD که برای نسل امروز نامفهومه. بهش گفتم بذارم باهم ببینیم. اونم قبول کرد. تصاویر و کلیپ ها همراه موسیقی موزیکال بود. نمیشد رو صندلی دو نفری بشینیم، گوشه کنار میز یه کنجی وجود داشت که میشد تکیه داد، منتها جا برای یکی وجود داشت. با اینکه هر دوی ما اون زمان لاغر مُردنی بودیم، بازم نمیشد. تا اینکه اون رفت اونجا نشست.
گفتم:
-من کجا بشینم؟ تو که همه ی جا رو گرفتی!
-جای تو هم میشه. غُر نزن، صبر کن بیا تو بغلم.
اون کمرش رو پشت به پایه پایینی تخت تکیه داده بود و دو زانوش بالا آورد و باز کرد. منم برای اینکه مانیتور رو ببینه چاره جز مستقیم رفتن نداشتم، چون دید نداشت که ببینه. ص
#زن_عمو
سلام دوستان
من امیدم و 28 سالمه اهل شیراز. داستانی که میخوام براتون تعریف کنم ريشش برمیگرده به برمیگشت به چندین سال قبل. دوران جوانیم. پنجشنبه ای به خونه مادربزرگ مادری، به همراه خانواده رفته بودیم. همگی به طریقی مشغول یا سرگرم گفتگو باهم بودن. من یادمه همون زمان پیشِ این زن عموم بیشتر میرفتم. بعدها فهمیدم که علتش در مورد تایید بودن من از همه لحاظ بود. مستقل بودن، همه فن حریف بودن، مثل پسر عمل کردن در عین حال ظرافت دخترانه داشتن. اینا ویژگی هایی بود که در ثریا وجود داشت و میشد گفت که تنها کیس موجود تا اون زمان در اطرافیانم وجود داشت. اون شب به همراش از آشپزخونه کتری آب جوش به طرف سالن می آورد که یهو نرسیده به در ورودی مقداری از آب جوش روی دستش و فرش برگشت. هنوزم هیچوقت نفهمیدم چی شد این اتفاق افتاد در حالی که من کنارش بودم. شروع به بی تابی کردن و اطرافیان به داد رسیدن. برای من خیلی تراژیک هنوز است. چون واقعا نگران شده بودم. از بعد این اتفاق علاقم و نزدیکیم بهش بیشتر شد. تا اینکه یه مقدار زمان گذشت. توی اون موقع ها من گاهی تنهایی فیلم می دیدم که بعضیهاشون سکسی هم نبود ولی خوب اقتضای سنم ایجاب می کرد که جق بزنم. میشد توی یه روز سه ساعت فیلم نگاه میکردم توی گوشی البته یه سکانس از هر فیلم و جق میزدم (برام سواله با این همه وقت تلف کردن چطوری به درسام هم میرسیدم). ولی خب احساس گناه کردم چون خونده بودم که خودارضایی گناه بزرگیه. البته وقتی اینو دونستم همون لحظه جق زدنو نذاشتم کنار. مدتی طول کشید تا این عادتو ترک کنم. این عادتو ترک کردم. ولی بازم کیرمو میمالم ولی دیگه نمیزارم آبش بیاد. من از 16 سالگی همزمان با جق زدن عاشق دخترایی بودم که سنشون از من بالاتر بود مثلا حدود شش سال. و حتی برخی خانم های متاهل ولی جذاب و اندام دار اوف اوف. ولی هرگز جرات پیدا نکردم تا باهاشون در بیفتم. فقط با یادشون جق میزدم. کلا بگم حشری بودم. وقتی 18 سالم بود از زن عموم خوشم اومد و خواستم یبار باهاش بپرم و عشق بازی کنم ولی نمیشد. فقط اون زمان هایی میتونستم بهش دست بزنم که خوابه ولی خب منو قانع نمی کرد. یه روز که رفته بودم خونشون اونا هم مهمون داشتن. توی خونه ی اجاره ای بودیم. مادرم اطلاع داد که زن عموم با خانواده ش بحثش شده و داره میاد اینجا. من خیلی خوشحال شده بودم. نه بخاطر این اتفاق، بلکه بخاطر حضورش. اختلاف نظر با خانواده ش که کاملا امری طبیعی در خاورمیانه هست. یه علتم بیشتر نداره: عدم درک نیاز و خواسته نسل جدید و متاسفانه تفاوت سنی بسیار زیاد فرزندان و سرپرستان خانواده. خب وقتی قصدی برای فهمیدن وجود نداشته باشه، حرف زدن کاری بی فایده هست، چه برسه توجیه کردن! یادمه بعدها که ازدواج کرد و بچه دار شد، بارها و بارها به شخص من تاکید میکرد که بی نهایت راضی هست از اینکه در شیراز نیست و این دوری از هر چیز دیگه ای آسایش بیشتری براش داره. شام خوردیم و بعد گپ زدن های جهشی، به خواب رفتیم. انقدر کیف کرده بودم تو بغلش خوابیدم و باهم بازی میکردیم. تا اینکه خدا خدا میکردم بیشتر بحث شون طول بکشه و بمونه اینجا تا باهاش باشم. که همین اتفاق هم افتاد و من به آرزوم رسیدم.
تا اینکه سن هر دومون بیشتر شد و دیگه ما صاحب خونه شده بودیم. مجدد قرار بود دوباره بیاد و بمونه. البته این دفعه واسه بحث یا دعوایی از خونه بیرون نزده بود. در حد سر زدن بود. اون موقع اولین سیستم من در اتاق مامان و بابا بود. علتش این نبود که والدین مراقب فرزند ، کنترل کردن و … باشه، که ای کاش می بود یکم از این دردهای لاکچری داشته باشیم! بلکه بخاطر نبود جا در اتاق من و برادرم بود. دو تخت یک نفره و میز تحریر دیگه جایی برای یه میز کامپیوتر توی اتاق 12 متری باقی نمیذاشت! اضافه کنم که زن عموم اون موقع یه پسر داشت که ۷ سال ازم کوچکتر بود.
وقتی که ۱۷ سالش شد به رابطه من و زن عمو پی برد ولی خوابش که سنگین شد من دوباره شروع کردم. انتهای شب شده بود. همگی در خواب بودن الا من و مامان و زن عموم. از طرف گردشگری شهر یه مستند از جای-جای شیراز داده بودن. اونم روی CD که برای نسل امروز نامفهومه. بهش گفتم بذارم باهم ببینیم. اونم قبول کرد. تصاویر و کلیپ ها همراه موسیقی موزیکال بود. نمیشد رو صندلی دو نفری بشینیم، گوشه کنار میز یه کنجی وجود داشت که میشد تکیه داد، منتها جا برای یکی وجود داشت. با اینکه هر دوی ما اون زمان لاغر مُردنی بودیم، بازم نمیشد. تا اینکه اون رفت اونجا نشست.
گفتم:
-من کجا بشینم؟ تو که همه ی جا رو گرفتی!
-جای تو هم میشه. غُر نزن، صبر کن بیا تو بغلم.
اون کمرش رو پشت به پایه پایینی تخت تکیه داده بود و دو زانوش بالا آورد و باز کرد. منم برای اینکه مانیتور رو ببینه چاره جز مستقیم رفتن نداشتم، چون دید نداشت که ببینه. ص