.
#سایه؛ آینهدار غمها و شادیهای انسانِ عصر ما
.
[به بهانهٔ زادروز سایه]
.
.
.
▪️شعرِ سایه استمرار بخشی از جمالشناسیِ شعر حافظ است. آنهایی که بوطیقای حافظ را به نیکی میشناسند، از شعر سایه سرمست میشوند. از لحظهای که خواجهٔ شیراز دست به آفرينش چنین اسلوبی زده است و مایه حیرت جهانیان شده است تا به امروز، شاعران بزرگی کوشیدهاند در فضای هنر او، پرواز کنند و گاه در این راه دستاوردهای دلپذیری هم داشتهاند. اما با اطمینان میتوانم بگویم که از روزگار خواجه تا به امروز، هیچ شاعری، نتوانسته است به اندازهٔ سایه در این راه موفق باشد. این سخن را از سرِ کمالِ اطلاع و جستجو در تاریخ ادبیات فارسی مینویسم و به قول قائلش:
میگویم و میآیمش از عهده بُرون.
.
سایه، در عین بهرهوریِ خلّاق از بوطیقای حافظ، همواره در آن کوشیده است که آرزوها و غمهای انسان عصر ما را در شعر خویش تصویر کند، بر خلاف تمامی کسانی که با جمالشناسی شعر حافظ، به تکرار سخنان او و دیگران پرداختهاند.
.
سایه بیآنکه مدعی خلق جهانی ویژهٔ خویش باشد آینهدار غمها و شادیهای انسان عصر ماست و اگر کسانی باشند که بر باد رفتن آرزوهای بزرگ انسان عدالت خواه قرن بیستم را با تمام وجودِ خود تجربه کرده باشند، وقتی از زبان سایه میشنوند:
.
چه جای گُل که درختِ کهن زِ ریشه بسوخت
ازین سَمومِ نفسکُش که در جوانه گرفت
.
همدلیشان با سایه کم از همدلی دردمندان دورهٔ «امیر مبارزالدين» با خواجه شیراز نیست. آنجا که فرمود:
.
ازین سَموم که بر طرفِ بوستان بگذشت
عجب که بوی گُلی هست و رنگِ یاسمنی
.
آنچه هنرِ سایه را در برابر تمام غزلسرایان بعد از حافظ امتیاز بخشیده، همین است که او ظرایف بوطیقای حافظ را در خدمت تصویرگری بهارها و زمستانهای تاریخیِ انسان درآورده است و در این راه، سرآمدِ همهٔ اقرانِ خویش، در طول این هفتصد سال بوده است. میبینید که بدین گونه سایه، در جهان ویژهٔ خویش، یکی از نوادرِ قرون و اعصار است.
.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
.
https://t.me/shafiei_kadkani/1990
.
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
.
https://t.me/Baghekhabushan
#سایه؛ آینهدار غمها و شادیهای انسانِ عصر ما
.
[به بهانهٔ زادروز سایه]
.
.
.
▪️شعرِ سایه استمرار بخشی از جمالشناسیِ شعر حافظ است. آنهایی که بوطیقای حافظ را به نیکی میشناسند، از شعر سایه سرمست میشوند. از لحظهای که خواجهٔ شیراز دست به آفرينش چنین اسلوبی زده است و مایه حیرت جهانیان شده است تا به امروز، شاعران بزرگی کوشیدهاند در فضای هنر او، پرواز کنند و گاه در این راه دستاوردهای دلپذیری هم داشتهاند. اما با اطمینان میتوانم بگویم که از روزگار خواجه تا به امروز، هیچ شاعری، نتوانسته است به اندازهٔ سایه در این راه موفق باشد. این سخن را از سرِ کمالِ اطلاع و جستجو در تاریخ ادبیات فارسی مینویسم و به قول قائلش:
میگویم و میآیمش از عهده بُرون.
.
سایه، در عین بهرهوریِ خلّاق از بوطیقای حافظ، همواره در آن کوشیده است که آرزوها و غمهای انسان عصر ما را در شعر خویش تصویر کند، بر خلاف تمامی کسانی که با جمالشناسی شعر حافظ، به تکرار سخنان او و دیگران پرداختهاند.
.
سایه بیآنکه مدعی خلق جهانی ویژهٔ خویش باشد آینهدار غمها و شادیهای انسان عصر ماست و اگر کسانی باشند که بر باد رفتن آرزوهای بزرگ انسان عدالت خواه قرن بیستم را با تمام وجودِ خود تجربه کرده باشند، وقتی از زبان سایه میشنوند:
.
چه جای گُل که درختِ کهن زِ ریشه بسوخت
ازین سَمومِ نفسکُش که در جوانه گرفت
.
همدلیشان با سایه کم از همدلی دردمندان دورهٔ «امیر مبارزالدين» با خواجه شیراز نیست. آنجا که فرمود:
.
ازین سَموم که بر طرفِ بوستان بگذشت
عجب که بوی گُلی هست و رنگِ یاسمنی
.
آنچه هنرِ سایه را در برابر تمام غزلسرایان بعد از حافظ امتیاز بخشیده، همین است که او ظرایف بوطیقای حافظ را در خدمت تصویرگری بهارها و زمستانهای تاریخیِ انسان درآورده است و در این راه، سرآمدِ همهٔ اقرانِ خویش، در طول این هفتصد سال بوده است. میبینید که بدین گونه سایه، در جهان ویژهٔ خویش، یکی از نوادرِ قرون و اعصار است.
.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
.
https://t.me/shafiei_kadkani/1990
.
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
.
https://t.me/Baghekhabushan
Telegram
شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
سایه؛ آینهدار غمها و شادیهای انسانِ عصر ما
[به بهانهٔ زادروز سایه]
▪️شعرِ سایه استمرار بخشی از جمالشناسیِ شعر حافظ است. آنهایی که بوطیقای حافظ را به نیکی میشناسند، از شعر سایه سرمست میشوند. از لحظهای که…
ـــــــــــــــــــــــ
سایه؛ آینهدار غمها و شادیهای انسانِ عصر ما
[به بهانهٔ زادروز سایه]
▪️شعرِ سایه استمرار بخشی از جمالشناسیِ شعر حافظ است. آنهایی که بوطیقای حافظ را به نیکی میشناسند، از شعر سایه سرمست میشوند. از لحظهای که…
.
بخشی از کنسرت رهایی
اجرا در تاریخ ۱۳۹۸/۱۱/۲۵
اشعار تصنیف و آواز: ه.الف.سایه
آهنگ پرواز خاکستر: مهران مهرنیا
خواننده: سپیده جندقی
به مناسبت سالروز تولد #سایه
.
به جز باد سحرگاهی كه شد دمساز خاكستر؟
كه هر دم مي گشايد پرده ای از راز خاكستر
.
به پای شعله رقصيدند وخوش دامن كشان رفتند
كسي زان جمع دست افشان نشد دمساز
.
هنوز اين كنده را رويای رنگين بهاران است
خيال گل نرفت از طبع آتشباز خاكستر
.
چه بس افسانه های آتشينم هست و خاموشم
كه بانگي بر نيايد از دهان باز خاكستر
https://t.me/sepideh_jandaghi/413
.
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
.
https://t.me/Baghekhabushan
بخشی از کنسرت رهایی
اجرا در تاریخ ۱۳۹۸/۱۱/۲۵
اشعار تصنیف و آواز: ه.الف.سایه
آهنگ پرواز خاکستر: مهران مهرنیا
خواننده: سپیده جندقی
به مناسبت سالروز تولد #سایه
.
به جز باد سحرگاهی كه شد دمساز خاكستر؟
كه هر دم مي گشايد پرده ای از راز خاكستر
.
به پای شعله رقصيدند وخوش دامن كشان رفتند
كسي زان جمع دست افشان نشد دمساز
.
هنوز اين كنده را رويای رنگين بهاران است
خيال گل نرفت از طبع آتشباز خاكستر
.
چه بس افسانه های آتشينم هست و خاموشم
كه بانگي بر نيايد از دهان باز خاكستر
https://t.me/sepideh_jandaghi/413
.
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
.
https://t.me/Baghekhabushan
Telegram
سپيده جندقى
بخشی از کنسرت رهایی
اجرا در تاریخ ۱۳۹۸/۱۱/۲۵
اشعار تصنیف و آواز : ه.الف.سایه
آهنگ پرواز خاکستر: مهران مهرنیا
خواننده : سپیده جندقی
به مناسبت سالروز تولد سایه
به جز باد سحرگاهی كه شد دمساز خاكستر؟
كه هر دم مي گشايد پرده ای از راز خاكستر
به پای شعله رقصيدند…
اجرا در تاریخ ۱۳۹۸/۱۱/۲۵
اشعار تصنیف و آواز : ه.الف.سایه
آهنگ پرواز خاکستر: مهران مهرنیا
خواننده : سپیده جندقی
به مناسبت سالروز تولد سایه
به جز باد سحرگاهی كه شد دمساز خاكستر؟
كه هر دم مي گشايد پرده ای از راز خاكستر
به پای شعله رقصيدند…
.
#سایه_خاطرات
ای نشسته در نگاهم
چون ستاره در شب من
یادی از روز نخستین
روزگار رفته من
شاید امروز هم
هم آوازم تو باشی
یک ترانه
در بهارانم تو باشی.
***.
ای همیشه سبز و جاری
ای درخت پر گل من
من کویری خشک و تنهام
کی ببارد بر تن من
قطره ای از شبنم تو
میروم تا بار دیگر
با تو باشم.
***.
سایه ای از خاطرات
روزگاران تو باشم
ای پناه خستگی هام
ای توان شعر و شورم
در شب تاریک و تنها
تک چراغ روشنم باش.
.
#مجید_قوام_زاده – ۱۳۸۳
.
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
.
https://t.me/Baghekhabushan
#سایه_خاطرات
ای نشسته در نگاهم
چون ستاره در شب من
یادی از روز نخستین
روزگار رفته من
شاید امروز هم
هم آوازم تو باشی
یک ترانه
در بهارانم تو باشی.
***.
ای همیشه سبز و جاری
ای درخت پر گل من
من کویری خشک و تنهام
کی ببارد بر تن من
قطره ای از شبنم تو
میروم تا بار دیگر
با تو باشم.
***.
سایه ای از خاطرات
روزگاران تو باشم
ای پناه خستگی هام
ای توان شعر و شورم
در شب تاریک و تنها
تک چراغ روشنم باش.
.
#مجید_قوام_زاده – ۱۳۸۳
.
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
.
https://t.me/Baghekhabushan
.
«به یاد فردین»
.
ما خواهرها هیچ فکر نمیکردیم روزی بیاید که گلستان هفتم، کوچۀ خوشی کودکی و خندههای نوجوانی ما، از آن کوچههای تاریخی شود! اما سلطنتآباد/پاسداران محلهای شده است تاریخی: از نامش پیداست. پیش از انقلاب 57 محل سکونت بسیاری از افراد دربار و دستگاه بود و ازجمله افراد شاغل در ادارۀ ساواک در این محله سکونت داشتند چون محل ساواک پایین پاسداران قرار داشت (خیابان خواجهعبدالله/ بزرگراه شهید صیادشیرازی امروزی). پس از انقلاب، به واسطۀ مصادرۀ املاک همین افراد و نیز جاگیری سازمانی دیگر بهجای ساواک، خانههای سلطنتآباد تبدیل شد به محل سکونت افراد شاغل در آن سازمان و شکلگیری نهادهای دولتی و ارگانها و کانونها در این خانهها و جایها. هیچچیز گویاتر از خودِ نامها نیست: تبدیل نام سلطنتآباد به پاسداران خروج یک طبقۀ اجتماعی و جانشینی طبقۀ دیگر را بهخوبی نمایندگی میکند. در محلۀ ما بسیاری خانههای اعیانی بودند که تا سالها رها شده بودند و ما با چشم بچگیمان میدیدیم که خانهای بزرگ و مجلل متروک افتاده و خاک میخورد. گاهی سرایداری بیرمق، عصربه عصر شلنگ آبی به کوچه میکشاند و چهارتا شمشاد خشکیده را آب میداد. گاهی میدیدیم که تکوتوک کسی به خانه میآید و میرود. در کوچه خیابانهای اطراف خانههایی که درودروازهاش مهروموم شده بود فراوان بود و ما بهارها، از شاخههای آویخته از لب دیوارهای خانهها ساقه میچیدیم و شیرۀ گلش را میمکیدیم و میترسیدیم مسموم شویم. بعضی خانهها سرستونهای شیری داشتند، پنجرههای رنگی و تزئینات هلالی و همه باغچههای باصفا و استخرهای بزرگ.
یکی از این خانهها سر کوچۀ ما بود، نبش گلستان هفتم و تقاطع امیرابراهیمی. مدتها در تصرف سفارتخانهای بود و محل اقامت سفیر. بعد که از تصرف سفارت درآمد و کیوسک پلیس دیپلماتیک را از سر کوچه برداشتند، دیگر نفهمیدیم در تصرف کجا افتاد. مدتی متروک و دربسته ماند. گاهی که از جلویش رد میشدیم تا به پسرکهای عاشق ایستاده سر کوچه برسیم، از لای در نگاهی به باغچۀ مصفا و عمارت زیبایش میانداختیم. اما چندان خبری تویش نبود تا روزی که فردین فوت کرد. فردین که فوت کرد، درِ آن خانۀ متروکه دوباره باز شد و آن هم چه بازشدنی: فروزان، مثل قرص خورشید، از آن تابید و نور ریخت به محله. هنرپیشهها آمدند نشستند توی باغچهاش، هرچند با لباس سیاه و چشم گریان.
روز تشییع جنازۀ فردین قیامتی بود، اما جلو امجدیه و تالار وحدت و بهشتزهرا. پاسداران که خبری نبود. ما غافل نشسته بودیم که گلستان هفتم صحرای محشر شد. جمعیت سرریز کرد در خانۀ نبش کوچه که ما و همسایهها اصلاً نمیدانستیم و نمیپرسیدیم مال کدام نهاد است و کی آنجاست! کوچه سرتاسر بند آمد و صدای آواز و سوت و کف و فریاد کوچه را برداشت. جمعیت یکپارچه سلطان قلبها میخواند. خانوادۀ ما هم که نمکپروردۀ خوان حضرتش بودند، پابرهنه پریدند کف کوچه. ساناز، خواهر کوچکه، که از صبح پاشده بود رفته بود امجدیه، متعجب دنبال ملت روان شده بود که چرا میروید پاسداران و چرا صاف در خانۀ ما؟! من اما آنوقتها در اوج روشعنفکری بودم و به اکراه قدمکی چند تا سر کوچه رفتم ببینم چه خبر است. هنوز مغزم از بخارات بویناک نسل قبل پر از ضایعات بود. (چند ماه بعد که شاملو فوت کرد ساناز با من به تشییع او آمد اما هنوز معتقد است ختم فقط ختم فردین!) به هرحال نمیشد که با جمعیت دل یکدله نکنی. «عزا عزاست امروز، روز عزاست امروز، فردین محبوب ما، پیش خداست امروز». اشکها روان بود و از هر تیپی در جمعیت میدیدی. ظاهراً بخشی از جمعیت که به بهشتزهرا نرفته بود به این خانه منتقل شده بودند. مردم برای هنرپیشهها هورا میکشیدند و غم مرگ فردین و شادیِ دیدن آنها به هم آمیخته بود.
ختم فردین هم در همین خانه برگزار شد. روز 25 فروردین 1379 قیامتتر از روز قبل بود. جمعیت و ماشین در گلستان هفتم موج میزد. عکس فردین بر دستها بلند بود؛ اغلب عکس او با موهایی چون سیم و خاکستر، چهرهای که دوستدارانش دیگر از آن خاطرهای نداشتند. اخبار تلویزیون هم که، شرمسار و مختصر، خبر مرگ فردین را گفت، بیشتر او را ورزشکاری معرفی کرد که فعالیت سینمایی هم داشت. همین عکس پیری و یک خط خبر مرگ هم لابد منّتی بود بر سر ملت، که در آن دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.
بعد از ختم فردین، آن خانه به هزار مرکز و مکان دیگر تبدیل شد. مدتی چیزی بود شبیه خانۀ هنرمندان، با رستوران و قهوهخانهای در حیاط و سماور و بساط بر پیشخان. بعد، تاسوعا و عاشوراها در آن تکیه میزدند و عزاداری برپا میشد و روضه. مدتی هم باز درش را بستند و متروک افتاد. حالا دیوارش فروریخته و نمیدانیم در آن چه خبر است اما گلستان هفتم از آن کوچهها است که مهتابشبی باز از آن...
✍️#سایه_اقتصاد_نیا
.
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
.
https://t.me/Baghekhabushan
«به یاد فردین»
.
ما خواهرها هیچ فکر نمیکردیم روزی بیاید که گلستان هفتم، کوچۀ خوشی کودکی و خندههای نوجوانی ما، از آن کوچههای تاریخی شود! اما سلطنتآباد/پاسداران محلهای شده است تاریخی: از نامش پیداست. پیش از انقلاب 57 محل سکونت بسیاری از افراد دربار و دستگاه بود و ازجمله افراد شاغل در ادارۀ ساواک در این محله سکونت داشتند چون محل ساواک پایین پاسداران قرار داشت (خیابان خواجهعبدالله/ بزرگراه شهید صیادشیرازی امروزی). پس از انقلاب، به واسطۀ مصادرۀ املاک همین افراد و نیز جاگیری سازمانی دیگر بهجای ساواک، خانههای سلطنتآباد تبدیل شد به محل سکونت افراد شاغل در آن سازمان و شکلگیری نهادهای دولتی و ارگانها و کانونها در این خانهها و جایها. هیچچیز گویاتر از خودِ نامها نیست: تبدیل نام سلطنتآباد به پاسداران خروج یک طبقۀ اجتماعی و جانشینی طبقۀ دیگر را بهخوبی نمایندگی میکند. در محلۀ ما بسیاری خانههای اعیانی بودند که تا سالها رها شده بودند و ما با چشم بچگیمان میدیدیم که خانهای بزرگ و مجلل متروک افتاده و خاک میخورد. گاهی سرایداری بیرمق، عصربه عصر شلنگ آبی به کوچه میکشاند و چهارتا شمشاد خشکیده را آب میداد. گاهی میدیدیم که تکوتوک کسی به خانه میآید و میرود. در کوچه خیابانهای اطراف خانههایی که درودروازهاش مهروموم شده بود فراوان بود و ما بهارها، از شاخههای آویخته از لب دیوارهای خانهها ساقه میچیدیم و شیرۀ گلش را میمکیدیم و میترسیدیم مسموم شویم. بعضی خانهها سرستونهای شیری داشتند، پنجرههای رنگی و تزئینات هلالی و همه باغچههای باصفا و استخرهای بزرگ.
یکی از این خانهها سر کوچۀ ما بود، نبش گلستان هفتم و تقاطع امیرابراهیمی. مدتها در تصرف سفارتخانهای بود و محل اقامت سفیر. بعد که از تصرف سفارت درآمد و کیوسک پلیس دیپلماتیک را از سر کوچه برداشتند، دیگر نفهمیدیم در تصرف کجا افتاد. مدتی متروک و دربسته ماند. گاهی که از جلویش رد میشدیم تا به پسرکهای عاشق ایستاده سر کوچه برسیم، از لای در نگاهی به باغچۀ مصفا و عمارت زیبایش میانداختیم. اما چندان خبری تویش نبود تا روزی که فردین فوت کرد. فردین که فوت کرد، درِ آن خانۀ متروکه دوباره باز شد و آن هم چه بازشدنی: فروزان، مثل قرص خورشید، از آن تابید و نور ریخت به محله. هنرپیشهها آمدند نشستند توی باغچهاش، هرچند با لباس سیاه و چشم گریان.
روز تشییع جنازۀ فردین قیامتی بود، اما جلو امجدیه و تالار وحدت و بهشتزهرا. پاسداران که خبری نبود. ما غافل نشسته بودیم که گلستان هفتم صحرای محشر شد. جمعیت سرریز کرد در خانۀ نبش کوچه که ما و همسایهها اصلاً نمیدانستیم و نمیپرسیدیم مال کدام نهاد است و کی آنجاست! کوچه سرتاسر بند آمد و صدای آواز و سوت و کف و فریاد کوچه را برداشت. جمعیت یکپارچه سلطان قلبها میخواند. خانوادۀ ما هم که نمکپروردۀ خوان حضرتش بودند، پابرهنه پریدند کف کوچه. ساناز، خواهر کوچکه، که از صبح پاشده بود رفته بود امجدیه، متعجب دنبال ملت روان شده بود که چرا میروید پاسداران و چرا صاف در خانۀ ما؟! من اما آنوقتها در اوج روشعنفکری بودم و به اکراه قدمکی چند تا سر کوچه رفتم ببینم چه خبر است. هنوز مغزم از بخارات بویناک نسل قبل پر از ضایعات بود. (چند ماه بعد که شاملو فوت کرد ساناز با من به تشییع او آمد اما هنوز معتقد است ختم فقط ختم فردین!) به هرحال نمیشد که با جمعیت دل یکدله نکنی. «عزا عزاست امروز، روز عزاست امروز، فردین محبوب ما، پیش خداست امروز». اشکها روان بود و از هر تیپی در جمعیت میدیدی. ظاهراً بخشی از جمعیت که به بهشتزهرا نرفته بود به این خانه منتقل شده بودند. مردم برای هنرپیشهها هورا میکشیدند و غم مرگ فردین و شادیِ دیدن آنها به هم آمیخته بود.
ختم فردین هم در همین خانه برگزار شد. روز 25 فروردین 1379 قیامتتر از روز قبل بود. جمعیت و ماشین در گلستان هفتم موج میزد. عکس فردین بر دستها بلند بود؛ اغلب عکس او با موهایی چون سیم و خاکستر، چهرهای که دوستدارانش دیگر از آن خاطرهای نداشتند. اخبار تلویزیون هم که، شرمسار و مختصر، خبر مرگ فردین را گفت، بیشتر او را ورزشکاری معرفی کرد که فعالیت سینمایی هم داشت. همین عکس پیری و یک خط خبر مرگ هم لابد منّتی بود بر سر ملت، که در آن دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.
بعد از ختم فردین، آن خانه به هزار مرکز و مکان دیگر تبدیل شد. مدتی چیزی بود شبیه خانۀ هنرمندان، با رستوران و قهوهخانهای در حیاط و سماور و بساط بر پیشخان. بعد، تاسوعا و عاشوراها در آن تکیه میزدند و عزاداری برپا میشد و روضه. مدتی هم باز درش را بستند و متروک افتاد. حالا دیوارش فروریخته و نمیدانیم در آن چه خبر است اما گلستان هفتم از آن کوچهها است که مهتابشبی باز از آن...
✍️#سایه_اقتصاد_نیا
.
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
.
https://t.me/Baghekhabushan
Telegram
کانال رسمی هزار باده فرهنگ
#هزار_باده_فرهنگ کانالی است با موضوعات فرهنگی و هنری برای اطلاع رسانی به علاقهمندان. فعالیت های این کانال با رویکرد پژوهشی و نگاهی مستقل، اما پایبند به اخلاق و متکی به قانون است.
پذیرای نظرات و پژوهشهای شما هستیم.
ارتباط با مدیریت: @M_Moeinfar35
پذیرای نظرات و پژوهشهای شما هستیم.
ارتباط با مدیریت: @M_Moeinfar35
.
چون سنگها صدای مرا گوش میکنی
سنگی و ناشنیده فراموش میکنی
رگبار نوبهاری و خواب دریچه را
از ضربههای وسوسه مغشوش میکنی
دستِ مرا که ساقهی سبز نوازش است
با برگهای مرده هم آغوش میکنی
گمراه تر ز روح شرابی و دیده را
در شعله مینشانی و مدهوش میکنی
ای ماهی طلایی مرداب خون من
خوش باد مستیات که مرا نوش میکنی
تو درهی بنفش غروبی که روز را
بر سینه میفشاری و خاموش میکنی
در سایهها فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش میکنی؟
#فروغ_فرخزاد
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فصلنامه
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#شعر
#فروغ_فرخزاد
#سایه
#امیرهوشنگ_ابتهاج
#فرهنگ
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
چون سنگها صدای مرا گوش میکنی
سنگی و ناشنیده فراموش میکنی
رگبار نوبهاری و خواب دریچه را
از ضربههای وسوسه مغشوش میکنی
دستِ مرا که ساقهی سبز نوازش است
با برگهای مرده هم آغوش میکنی
گمراه تر ز روح شرابی و دیده را
در شعله مینشانی و مدهوش میکنی
ای ماهی طلایی مرداب خون من
خوش باد مستیات که مرا نوش میکنی
تو درهی بنفش غروبی که روز را
بر سینه میفشاری و خاموش میکنی
در سایهها فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش میکنی؟
#فروغ_فرخزاد
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فصلنامه
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#شعر
#فروغ_فرخزاد
#سایه
#امیرهوشنگ_ابتهاج
#فرهنگ
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
کانال رسمی هزار باده فرهنگ
Video
.
#تو_بمان
شعر #امیر_هوشنگ_ابتهاج (#سایه):
خواننده: #حسین_پیرحیاتی
آهنگساز: #کوشا_وحدتی
میکس و مستر: #ماهان_فرزاد
با من بی کس تنها شده ، یارا تو بمان
همه رفتند از این خانه ، خدا را تو بمان
من بی برگ خزان دیده دگر رفتنی ام
تو همه بار و بری ، تازه بهارا تو بمان
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش به خون شسته ، نگارا تو بمان
زین بیابان گذری نیست سواران را، لیک
دل من خوش به فریبی است ، غبارا تو بمان
هـر دم از حلقه ی عشاق پریشانی رفت
به سر زلف بتان ، سلسله دارا تو بمان
شهریارا ، تو بمان بر سر این خیل یتیم
پدرا ، یارا ، اندوه گسارا ، تو بمان
سایه در پای تو چون موج چه خوش زار گریست
که سر سبز تو خوش بـاشد ، کنارا تو بمان
پاسخ شهریار به سایه :
سایه جان رفتنى استیم بمانیم كه چه
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم كه چه
درسِ این زندگى از بهر ندانستن ماست
اینهمه درس بخوانیم و ندانیم كه چه
خود رسیدیم به جان، نعشِ عزیزى هر روز
دوش گیریم و به خاكش برسانیم كه چه
آرى این زهر هلاهل به تشخّص هر روز
بچشیم و به عزیزان بچشانیم كه چه
دور سر هلهله و هاله شاهینِ اجل
ما به سرگیجه كبوتر بپرانیم كه چه
كشتیى را كه پىِ غرق شدن ساخته اند
هى به جان كندن از این ورطه برانیم كه چه
قسمتِ خرس و شغال است خود این باغِ مویز
بى ثمر غوره چشمى بچلانیم كه چه
بدتر از خواستن این لطمه نتوانستن
هى بخواهیم و رسیدن نتوانیم كه چه
ما طلسمى كه قضا بسته ندانیم شكست
كاسه و كوزه سر هم بشكانیم كه چه
گر رهایى ست براى همه خواهید از غرق
ورنه تنها خودى از لُجّه رهانیم كه چه
ما كه در خانه ایمانِ خدا ننشستیم
كفر ابلیس به كُرسى بنشانیم كه چه
قاتل مُرغ و خروسیم، یكیمان كمتر
این همه جان گرامى بستانیم كه چه
مرگ یك بار ــ مَثَل دیدم ــ و شیون یك بار
این قدر پاى تعلّل بكشانیم كه چه
شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانیم كه چه
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#هزار_باده_فرهنگ
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
#تو_بمان
شعر #امیر_هوشنگ_ابتهاج (#سایه):
خواننده: #حسین_پیرحیاتی
آهنگساز: #کوشا_وحدتی
میکس و مستر: #ماهان_فرزاد
با من بی کس تنها شده ، یارا تو بمان
همه رفتند از این خانه ، خدا را تو بمان
من بی برگ خزان دیده دگر رفتنی ام
تو همه بار و بری ، تازه بهارا تو بمان
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش به خون شسته ، نگارا تو بمان
زین بیابان گذری نیست سواران را، لیک
دل من خوش به فریبی است ، غبارا تو بمان
هـر دم از حلقه ی عشاق پریشانی رفت
به سر زلف بتان ، سلسله دارا تو بمان
شهریارا ، تو بمان بر سر این خیل یتیم
پدرا ، یارا ، اندوه گسارا ، تو بمان
سایه در پای تو چون موج چه خوش زار گریست
که سر سبز تو خوش بـاشد ، کنارا تو بمان
پاسخ شهریار به سایه :
سایه جان رفتنى استیم بمانیم كه چه
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم كه چه
درسِ این زندگى از بهر ندانستن ماست
اینهمه درس بخوانیم و ندانیم كه چه
خود رسیدیم به جان، نعشِ عزیزى هر روز
دوش گیریم و به خاكش برسانیم كه چه
آرى این زهر هلاهل به تشخّص هر روز
بچشیم و به عزیزان بچشانیم كه چه
دور سر هلهله و هاله شاهینِ اجل
ما به سرگیجه كبوتر بپرانیم كه چه
كشتیى را كه پىِ غرق شدن ساخته اند
هى به جان كندن از این ورطه برانیم كه چه
قسمتِ خرس و شغال است خود این باغِ مویز
بى ثمر غوره چشمى بچلانیم كه چه
بدتر از خواستن این لطمه نتوانستن
هى بخواهیم و رسیدن نتوانیم كه چه
ما طلسمى كه قضا بسته ندانیم شكست
كاسه و كوزه سر هم بشكانیم كه چه
گر رهایى ست براى همه خواهید از غرق
ورنه تنها خودى از لُجّه رهانیم كه چه
ما كه در خانه ایمانِ خدا ننشستیم
كفر ابلیس به كُرسى بنشانیم كه چه
قاتل مُرغ و خروسیم، یكیمان كمتر
این همه جان گرامى بستانیم كه چه
مرگ یك بار ــ مَثَل دیدم ــ و شیون یك بار
این قدر پاى تعلّل بكشانیم كه چه
شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانیم كه چه
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#هزار_باده_فرهنگ
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
Telegram
کانال رسمی هزار باده فرهنگ
#هزار_باده_فرهنگ کانالی است با موضوعات فرهنگی و هنری برای اطلاع رسانی به علاقهمندان. فعالیت های این کانال با رویکرد پژوهشی و نگاهی مستقل، اما پایبند به اخلاق و متکی به قانون است.
پذیرای نظرات و پژوهشهای شما هستیم.
ارتباط با مدیریت: @M_Moeinfar35
پذیرای نظرات و پژوهشهای شما هستیم.
ارتباط با مدیریت: @M_Moeinfar35
.
برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی
حالیا عکس دل ما است در آیینهی جام
تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی
دیدی آن یار که بستیم صد امید در او
چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی
تیره شد آتش یزدانی ما از دم دیو
گرچه در چشم خود انداخته دود ای ساقی
تشنهی خون زمین است فلک، واین مه نو
کهنه داسی است که بس کشته درود ای ساقی
منتی نیست اگر روز و شبی بیشم داد
چه ازو کاست و بر من چه فزود ای ساقی
بس که شستیم به خوناب جگر جامهی جان
نه از او تار به جا ماند و نه پود ای ساقی
حق به دست دل من بود که در معبد عشق
سر به غیر تو نیاورد فرود ای ساقی
این لب و جام پی گردش می ساختهاند
ورنه بی می و لب جام چه سود ای ساقی
در فروبند که چون «سایه» در این خلوت غم
با کسم نیست سر گفت و شنود ای ساقی
#هوشنگ_ابتهاج (#سایه)
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#هزار_باده_فرهنگ
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی
حالیا عکس دل ما است در آیینهی جام
تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی
دیدی آن یار که بستیم صد امید در او
چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی
تیره شد آتش یزدانی ما از دم دیو
گرچه در چشم خود انداخته دود ای ساقی
تشنهی خون زمین است فلک، واین مه نو
کهنه داسی است که بس کشته درود ای ساقی
منتی نیست اگر روز و شبی بیشم داد
چه ازو کاست و بر من چه فزود ای ساقی
بس که شستیم به خوناب جگر جامهی جان
نه از او تار به جا ماند و نه پود ای ساقی
حق به دست دل من بود که در معبد عشق
سر به غیر تو نیاورد فرود ای ساقی
این لب و جام پی گردش می ساختهاند
ورنه بی می و لب جام چه سود ای ساقی
در فروبند که چون «سایه» در این خلوت غم
با کسم نیست سر گفت و شنود ای ساقی
#هوشنگ_ابتهاج (#سایه)
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#هزار_باده_فرهنگ
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
.
#هوشنگ_ابتهاج #ه.ا.سایه و شعرش از دید #سایه_اقتصادی_نیا در گفتگو با بی بی سی فارسی...
https://t.me/Sayehsaar/917
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#هزار_باده_فرهنگ
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
#هوشنگ_ابتهاج #ه.ا.سایه و شعرش از دید #سایه_اقتصادی_نیا در گفتگو با بی بی سی فارسی...
https://t.me/Sayehsaar/917
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#هزار_باده_فرهنگ
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
Telegram
سایهسار
دربارهی مرحوم ابتهاج در گفتگو با بیبیسی فارسی.
.
سایه در وطن
فراز و فرود انتقال پیکر شاعرمان بسیار طول کشید. در این چند روز، علیالخصوص شب و روز درگذشت سایهی شاعر، بعضی «میدان را وسیع دیدند» و از هیچ وقاحتی فروگذار نکردند. یک لحظه با خود نگفتند که خانوادهای داغدار است و هرکس بهطریقی انتقام روزگار کشید. در آن روزها بسیار عصبانی بودم. بارها پیام نوشتم و بهمقابله برخاستم و باز حذف کردم. دل را به دریا زدم و پیام به عتاب و ناسزا گذاشتم که خانمی به من پیام دادند و مرا نکوهش کردند. نکوهشی بهجا! گفتند: «شما چهطور شعر سایه را خواندهای و چنین پیامی گذاشتی؟» شرمنده شدم. دیدم من هم بهطریقی آبروی سایه را بردم. دیدم من هم در این آشفتهبازار ناسزا و توهین گرفتار شدم. پیام را حذف کردم و سکوت را ترجیح دادم.
چرا عصبانی؟
هنوز معتقدم حق سایه توهین نبود و نیست. اما جامعهی مستأصل و فرومانده گریزی جز متهم کردن ندارد. باید زخمهایش را گردن کسی بیندازد. چه کسی بیخطرتر و بیپناهتر از شاعر و نویسنده و روزنامهنگار و روشنفکر! همانهایی که در روزگار حیات، کسی برایشان گوش نیست.
درد دیگر، جابهجایی تاریخ است. دردآور اینجاست که گذشته در ظرف امروز سنجیده میشود. کسی از خود نمیپرسد: «اگر من در آن روزگار بودم چه میکردم؟» کسی از خود نمیپرسد: «چند میلیون از مردم به حرف روشنفکر گوش داده است؟» کسی از خود نمیپرسد: «همین امروز چند روشنفکر را میشناسد و به حرفش گوش میدهد؟»
من فقط نگران شدم. نگران آیندهای که خواهد آمد و باز هم روشنفکر و نویسنده و شاعرش متهم خواهد بود.
ناامید شدم! ناامید از اینکه دیگر کسی گوش نیست! همه دهان شدهاند به فریاد...
چه غریبانه تو با یاد وطن مینالی
من چه گویم که غریب است دلم در وطنم...
همین!
#حمید_ضیایی
#سایه
#ه_الف_سایه
#شعر
#شاعر
#ادبیات
🖋حافظهی کوتاه مدت درخت
تلگرام. اینستاگرام:
https://t.me/h_ziaee46/1810
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فرهنگی
#هنری
#هزار_باده_فرهنگ
#قوچان
#خراسان
#تهران
#ایران
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#باغ_خبوشان_سابق
#هزار_باده_فرهنگ
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
سایه در وطن
فراز و فرود انتقال پیکر شاعرمان بسیار طول کشید. در این چند روز، علیالخصوص شب و روز درگذشت سایهی شاعر، بعضی «میدان را وسیع دیدند» و از هیچ وقاحتی فروگذار نکردند. یک لحظه با خود نگفتند که خانوادهای داغدار است و هرکس بهطریقی انتقام روزگار کشید. در آن روزها بسیار عصبانی بودم. بارها پیام نوشتم و بهمقابله برخاستم و باز حذف کردم. دل را به دریا زدم و پیام به عتاب و ناسزا گذاشتم که خانمی به من پیام دادند و مرا نکوهش کردند. نکوهشی بهجا! گفتند: «شما چهطور شعر سایه را خواندهای و چنین پیامی گذاشتی؟» شرمنده شدم. دیدم من هم بهطریقی آبروی سایه را بردم. دیدم من هم در این آشفتهبازار ناسزا و توهین گرفتار شدم. پیام را حذف کردم و سکوت را ترجیح دادم.
چرا عصبانی؟
هنوز معتقدم حق سایه توهین نبود و نیست. اما جامعهی مستأصل و فرومانده گریزی جز متهم کردن ندارد. باید زخمهایش را گردن کسی بیندازد. چه کسی بیخطرتر و بیپناهتر از شاعر و نویسنده و روزنامهنگار و روشنفکر! همانهایی که در روزگار حیات، کسی برایشان گوش نیست.
درد دیگر، جابهجایی تاریخ است. دردآور اینجاست که گذشته در ظرف امروز سنجیده میشود. کسی از خود نمیپرسد: «اگر من در آن روزگار بودم چه میکردم؟» کسی از خود نمیپرسد: «چند میلیون از مردم به حرف روشنفکر گوش داده است؟» کسی از خود نمیپرسد: «همین امروز چند روشنفکر را میشناسد و به حرفش گوش میدهد؟»
من فقط نگران شدم. نگران آیندهای که خواهد آمد و باز هم روشنفکر و نویسنده و شاعرش متهم خواهد بود.
ناامید شدم! ناامید از اینکه دیگر کسی گوش نیست! همه دهان شدهاند به فریاد...
چه غریبانه تو با یاد وطن مینالی
من چه گویم که غریب است دلم در وطنم...
همین!
#حمید_ضیایی
#سایه
#ه_الف_سایه
#شعر
#شاعر
#ادبیات
🖋حافظهی کوتاه مدت درخت
تلگرام. اینستاگرام:
https://t.me/h_ziaee46/1810
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فرهنگی
#هنری
#هزار_باده_فرهنگ
#قوچان
#خراسان
#تهران
#ایران
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#باغ_خبوشان_سابق
#هزار_باده_فرهنگ
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
Telegram
حافظه کوتاه مدت درخت
سایه در وطن
فراز و فرود انتقال پیکر شاعرمان بسیار طول کشید. در این چند روز، علیالخصوص شب و روز درگذشت سایهی شاعر، بعضی «میدان را وسیع دیدند» و از هیچ وقاحتی فروگذار نکردند. یک لحظه با خود نگفتند که خانوادهای داغدار است و هرکس بهطریقی انتقام روزگار کشید.…
فراز و فرود انتقال پیکر شاعرمان بسیار طول کشید. در این چند روز، علیالخصوص شب و روز درگذشت سایهی شاعر، بعضی «میدان را وسیع دیدند» و از هیچ وقاحتی فروگذار نکردند. یک لحظه با خود نگفتند که خانوادهای داغدار است و هرکس بهطریقی انتقام روزگار کشید.…