❌ صداهای بُریده شده
📜 #تاریخ_نگاری
یکی از رویدادهای فراموششدهی بهمن ۵۷، آخرین میتینگ هواداران قانون اساسی در پشتیبانی از دولت شاپور بختیار است؛ عصر جمعه، ۲۰ #بهمن۵۷، تنها دو روز مانده به اعلام بیطرفی ارتش و فرو ریختن آخرین سنگرهای نظام شاهنشاهی، دهها هزار نفر در امجدیه و خیابان روزولت گردهم آمدند تا با شعارهای خود از آخرین شانس موجود، دولت بختیار پشتیبانی کرده و ناامیدانه از فرو پاشیدن ساختار سیاسی در حال احتضار جلوگیری کنند. اجتماع بزرگ آنها، حتا اندازهی یک ستون هم در پادگانرسانههای تاریک وقت که از سوی تروریستهای چپی اسلحه به دست در تحریریهها هدایت میشد، بازتابی نیافت. به جایش، گروههای سازمان یافته به محض آغاز نخستین سخنرانی، برق امجدیه را قطع و گروه فشار!!! به هواداران قانون اساسی حمله کردند؛ نظم جدید هنوز مستقر نشده بود که صدای آن زنان و مردان خاموش شد!
✔️ t.me/joinchat/AAAAAE5Uy4R6VrISPOSPSA
#روزنامهنگاری #رسانه #تاریخ
📸 #عکس_روز: تصویر، بخشی از گزارش کوتاه و مختصر روزنامهی کیهان در ۲۱ بهمن ۵۷ است
📜 #تاریخ_نگاری
یکی از رویدادهای فراموششدهی بهمن ۵۷، آخرین میتینگ هواداران قانون اساسی در پشتیبانی از دولت شاپور بختیار است؛ عصر جمعه، ۲۰ #بهمن۵۷، تنها دو روز مانده به اعلام بیطرفی ارتش و فرو ریختن آخرین سنگرهای نظام شاهنشاهی، دهها هزار نفر در امجدیه و خیابان روزولت گردهم آمدند تا با شعارهای خود از آخرین شانس موجود، دولت بختیار پشتیبانی کرده و ناامیدانه از فرو پاشیدن ساختار سیاسی در حال احتضار جلوگیری کنند. اجتماع بزرگ آنها، حتا اندازهی یک ستون هم در پادگانرسانههای تاریک وقت که از سوی تروریستهای چپی اسلحه به دست در تحریریهها هدایت میشد، بازتابی نیافت. به جایش، گروههای سازمان یافته به محض آغاز نخستین سخنرانی، برق امجدیه را قطع و گروه فشار!!! به هواداران قانون اساسی حمله کردند؛ نظم جدید هنوز مستقر نشده بود که صدای آن زنان و مردان خاموش شد!
✔️ t.me/joinchat/AAAAAE5Uy4R6VrISPOSPSA
#روزنامهنگاری #رسانه #تاریخ
📸 #عکس_روز: تصویر، بخشی از گزارش کوتاه و مختصر روزنامهی کیهان در ۲۱ بهمن ۵۷ است
👁 از آن روزنامهها، خون میبارید ...
▫️ تورقی در مطبوعات ۵۷
✍🏼 #یادداشت
📜 #تاریخ_نگاری
شرمآورترین و ننگینترین دوره در تاریخ #ژورنالیسم ایرانی، مطبوعات ۱۶ دی تا اسفند ۵۷ هستند. ۱۱ سال پیش وقتی پس از پژوهشی مفصل، در صفحهای فیسبوکی، مربوط به روزنامهنگاران، متنی نوشتم و با پیش کشیدن چند نمونه از خروارها دروغ، تحریف، جعل و دیگر 'تکنیکهای روسی' پروپاگاندا، همین را توضیح دادم، و سرنوشت رحمان هاتفی جنایتکار را تاوان طبیعی عملکردش دانستم، بهنود و اسدی و چند تن دیگر که وامدار همان کثافت تاریخیاند، برآشفتند. لشگر نوچههای قلم به مزد اصلاحطلب هم که «استاد، استاد» از دهانشان نمیافتاد، در مقام تخفیف و توجیه و تلطیف روحیهی بازماندگان عصر تاریکی برآمدند.
آنچه پس از اعتصاب مطبوعات در سال ۵۷ رخ داد، بیتردیدی، بیشرمانهترین، پلیدانهترین و عالیترین نمونهایست که چگونه رسانه میتواند بلندگوی خشونت، ترور و جنایت شود و به کشتن #تاریخ و آیندهی ملتی برخیزد. شگفتانگیز هم نبود. پس از اعتصاب، کسانی بر زین یابوی دهانکفکرده و بیپوزهبند روزنامهها نشستند که پیشینهی کار تروریستی و بردگی #کمونیسم را داشتند و #روزنامهنگاری برایشان نه هدف که اسلحه بود. نگاهی به لیست چریکهای سربازخانههای #کیهان و دیگر رسانهها بیاندازید! آموزش دیده بودند که از #ایران متنفر باشند و از کشتن و نابودی تغذیه کنند. خون سیرابشان میکرد، برادران تنی همانها بودند که دفتر مجله و آژانس هواپیمایی منفجر میکردند و کارآفرینان و مردان خوشنام کشور را در روز روشن و بیگناه به رگبار میبستند؛ سرسپرده و جاسوس با یک ماموریت: زدن ریشهی ایران. از چیزی که مینوشتند و چاپ میکردند، چه میتوانست درآید جز تنورهی آتش و جنایت؟
از آن روزنامهها، خون میبارید. سراسر دروغ، جعل، توحش و پلشتی بودند. و چه حیف که بیشتر راویان آن عصر تاریکی، در همان کوره افتادند که خود دمیدند. باید میماندند تا در روز برآمدن آفتابِ حقیقت، سلاخی شوند. بیمحکمه و بیعدالت، روزنامهنگاری ایران تا ابد با این ننگ گرفتار است!
✔️ t.me/joinchat/AAAAAE5Uy4R6VrISPOSPSA
#روزنامهنگاری #رسانه
▫️ تورقی در مطبوعات ۵۷
✍🏼 #یادداشت
📜 #تاریخ_نگاری
شرمآورترین و ننگینترین دوره در تاریخ #ژورنالیسم ایرانی، مطبوعات ۱۶ دی تا اسفند ۵۷ هستند. ۱۱ سال پیش وقتی پس از پژوهشی مفصل، در صفحهای فیسبوکی، مربوط به روزنامهنگاران، متنی نوشتم و با پیش کشیدن چند نمونه از خروارها دروغ، تحریف، جعل و دیگر 'تکنیکهای روسی' پروپاگاندا، همین را توضیح دادم، و سرنوشت رحمان هاتفی جنایتکار را تاوان طبیعی عملکردش دانستم، بهنود و اسدی و چند تن دیگر که وامدار همان کثافت تاریخیاند، برآشفتند. لشگر نوچههای قلم به مزد اصلاحطلب هم که «استاد، استاد» از دهانشان نمیافتاد، در مقام تخفیف و توجیه و تلطیف روحیهی بازماندگان عصر تاریکی برآمدند.
آنچه پس از اعتصاب مطبوعات در سال ۵۷ رخ داد، بیتردیدی، بیشرمانهترین، پلیدانهترین و عالیترین نمونهایست که چگونه رسانه میتواند بلندگوی خشونت، ترور و جنایت شود و به کشتن #تاریخ و آیندهی ملتی برخیزد. شگفتانگیز هم نبود. پس از اعتصاب، کسانی بر زین یابوی دهانکفکرده و بیپوزهبند روزنامهها نشستند که پیشینهی کار تروریستی و بردگی #کمونیسم را داشتند و #روزنامهنگاری برایشان نه هدف که اسلحه بود. نگاهی به لیست چریکهای سربازخانههای #کیهان و دیگر رسانهها بیاندازید! آموزش دیده بودند که از #ایران متنفر باشند و از کشتن و نابودی تغذیه کنند. خون سیرابشان میکرد، برادران تنی همانها بودند که دفتر مجله و آژانس هواپیمایی منفجر میکردند و کارآفرینان و مردان خوشنام کشور را در روز روشن و بیگناه به رگبار میبستند؛ سرسپرده و جاسوس با یک ماموریت: زدن ریشهی ایران. از چیزی که مینوشتند و چاپ میکردند، چه میتوانست درآید جز تنورهی آتش و جنایت؟
از آن روزنامهها، خون میبارید. سراسر دروغ، جعل، توحش و پلشتی بودند. و چه حیف که بیشتر راویان آن عصر تاریکی، در همان کوره افتادند که خود دمیدند. باید میماندند تا در روز برآمدن آفتابِ حقیقت، سلاخی شوند. بیمحکمه و بیعدالت، روزنامهنگاری ایران تا ابد با این ننگ گرفتار است!
✔️ t.me/joinchat/AAAAAE5Uy4R6VrISPOSPSA
#روزنامهنگاری #رسانه
🔥 ایرانکُشان در مغاک
▫️ در دفاع از جاری شدن عدالت علیه اصحاب فرهنگی پیشا ۵۷
📝 #یادداشت
📜 #تاریخ_نگاری
خشم مقدس عمومی علیه هر که دستی بر آتشِ سوزاندن #ایران داشت، سزاوارانهترین رفتار جمعی ماست، نشانگری روشن از بلوغ ژرف و پختهی سیاسی-اجتماعی ایرانیان که در پسِ عصری تاریک از تجربههای تلخ و گران و پیمودن کجراههی نادرست، به آن رسیدهاند. در این دادگاه تاریخی، تمام تبهکاران یک به یک به چنگال عدالت افتادهاند و هر روز نوبت یکی از آن دجالان انیرانی میرسد که ایران را ویران و جهنم میخواستند، سر به آسمان ساییدن ملکمان، آزارشان میداد. هر کس به حساب "سهم" خود، در ردیفی از متهمان ایستاده و این اگر خودِ عدالت نیست، پس چیست؟ اگر حال که دارند یک به یک شرشان را از سر این دنیا کم میکنند، به چوب فلک افکارعمومی، شلاق نخوردند، پس کِی قرار است نوبت حسابرسی از این ویرانیطلبان ایران برسد؟
آنها که این روزها، آه و فغان سر میدهند که بر «پیرمرد» سخت گرفتهاند و «اثر هنرمند از دیدگاه سیاسیش جداست» یا چوب حراج بر «سرمایههای فرهنگی ایران» زده شده، پشت این جعل و دغلکاری، خود را پنهان میکنند و دستها و فکرهای آلوده و ضدایرانیشان که از طبلهی همان تبار ۵۷یست. اینها عدالتگریزانند چه، میدانند نوبت آنها هم میرسد که حساب پس بدهند، در تنورهی آتش خشم مقدس ما، بسوزنند و برای همیشه در مغاک شوند که ایران، این پلشتی سوسیالیستی، وارداتی و ترجمهایِ روسی را از سپهر فرهنگ و خرد خود خواهد شست و آن آفتاب درخشندهی ایران باستان و تلالوی مانایش، از زیر این خروارِ پلیدیها، دوباره سر برمیآورد.
#گلستان، ساعدی، براهنی، ابتهاج، #شاملو و تمام این تبارِ نادانی، این ایرانفروشان به توهم و ارباب روسی، این هیزمکشان آتش، این بیچشموروهای مفتخوری که به سبب بر کشیدن ایرانِ دهههای ۳۰ تا و ۵۰ از طویلههای پدری به آلاف و الوف رسیدند و پیادهنظام زدن آن درخت تنومند شدند، فصلشان رسیده؛ فصل افتادنشان از زین اسبِ نام به ننگ، فصل خفتشان به انتقام، فصل بستن دفترشان به اجل.
و چه شیرین عدالتیست؛ اینها همانهایند که در روزگار چلچلی، بر #فردوسی بزرگ تازیدند، فرهنگ و ادبیات کلاسیک ایران را کهنه کردند و در زندان فرهنگِ عاریتیشان افکندند، پدران روشنفکریِ درخشان، متعهد، ملی و لیبرال عصر مشروطیت را زیر خاک کردند، هر نامآورِ هنرمندی که از جرگهی #ایران_خواهی برخاست را ترور شخصیت و تخریب کردند. تاریخ را بکاوید تا دریابید که با یاحقیها و گلپاها چهها که نکردند! احسان یارشاطرها (لینک) را چگونه در انزوا و خفقان تحمیلی اسیر ساختند! ذهن جوان ایرانی را از گذشتهاش، تاریخش و گنجینهی بیپایان فرهنگیاش، گسستند تا با لاطائلات نفهمیده و نخوانده پر کنند و پیادهنظام ارباب روسی بتراشند!
این دست عدالت است که امروز یقهشان را گرفته! عدالتی که متاسفانه در زندگی از آنها دریغ شد. خانه را آتش زدند و با نام و نان دزدیده از دهان این مردم، به گوشهی عافیت در غرب گریختند و تا آخر عمر با فضولات استالین و سوسیالیسم نشئه کردند! و از گفتن حقیقت، اعتراف به جنایتشان و پوزش از نسلِ ما تا دم مرگ هم سرباز زدند. عدالت جاری و همگانی چرا یقهی اسماعیل خویی را نمیگیرد، چرا بهرام بیضایی (لینک) در همان هیات منصفه، قَدر میبیند؟ چون دِینشان را به تاریخ و ما ادا کردهاند، شجاعتش را داشتند که در برابر مردم برخيزند و با صدای رسا و بلند، حقیقت را برملا کنند. اگر سهم این جلادانِ فرهنگی در به ویرانی کشیدن ایران ناچیز است، آیا به قدر پوزشی راستین از مردم و نسلی نبود که به آتش اینان سوختند، جزغاله شدند و هنوز، هر روز را در آتشاند؟!
📌 در همین باره:
✍🏼 به بهشت کمونيستی خوش آمدید! (لینک)
📻 آنها «گند» زدند (لینک)
✍ بازگشت به خویشتن (لینک)
✔️ t.me/joinchat/AAAAAE5Uy4R6VrISPOSPSA
#تاریخ #روشنفکران #کمونیسم #شوروی
📌 متن در اینستاگرام من هم قابل دسترسیست (لینک)
▫️ در دفاع از جاری شدن عدالت علیه اصحاب فرهنگی پیشا ۵۷
📝 #یادداشت
📜 #تاریخ_نگاری
خشم مقدس عمومی علیه هر که دستی بر آتشِ سوزاندن #ایران داشت، سزاوارانهترین رفتار جمعی ماست، نشانگری روشن از بلوغ ژرف و پختهی سیاسی-اجتماعی ایرانیان که در پسِ عصری تاریک از تجربههای تلخ و گران و پیمودن کجراههی نادرست، به آن رسیدهاند. در این دادگاه تاریخی، تمام تبهکاران یک به یک به چنگال عدالت افتادهاند و هر روز نوبت یکی از آن دجالان انیرانی میرسد که ایران را ویران و جهنم میخواستند، سر به آسمان ساییدن ملکمان، آزارشان میداد. هر کس به حساب "سهم" خود، در ردیفی از متهمان ایستاده و این اگر خودِ عدالت نیست، پس چیست؟ اگر حال که دارند یک به یک شرشان را از سر این دنیا کم میکنند، به چوب فلک افکارعمومی، شلاق نخوردند، پس کِی قرار است نوبت حسابرسی از این ویرانیطلبان ایران برسد؟
آنها که این روزها، آه و فغان سر میدهند که بر «پیرمرد» سخت گرفتهاند و «اثر هنرمند از دیدگاه سیاسیش جداست» یا چوب حراج بر «سرمایههای فرهنگی ایران» زده شده، پشت این جعل و دغلکاری، خود را پنهان میکنند و دستها و فکرهای آلوده و ضدایرانیشان که از طبلهی همان تبار ۵۷یست. اینها عدالتگریزانند چه، میدانند نوبت آنها هم میرسد که حساب پس بدهند، در تنورهی آتش خشم مقدس ما، بسوزنند و برای همیشه در مغاک شوند که ایران، این پلشتی سوسیالیستی، وارداتی و ترجمهایِ روسی را از سپهر فرهنگ و خرد خود خواهد شست و آن آفتاب درخشندهی ایران باستان و تلالوی مانایش، از زیر این خروارِ پلیدیها، دوباره سر برمیآورد.
#گلستان، ساعدی، براهنی، ابتهاج، #شاملو و تمام این تبارِ نادانی، این ایرانفروشان به توهم و ارباب روسی، این هیزمکشان آتش، این بیچشموروهای مفتخوری که به سبب بر کشیدن ایرانِ دهههای ۳۰ تا و ۵۰ از طویلههای پدری به آلاف و الوف رسیدند و پیادهنظام زدن آن درخت تنومند شدند، فصلشان رسیده؛ فصل افتادنشان از زین اسبِ نام به ننگ، فصل خفتشان به انتقام، فصل بستن دفترشان به اجل.
و چه شیرین عدالتیست؛ اینها همانهایند که در روزگار چلچلی، بر #فردوسی بزرگ تازیدند، فرهنگ و ادبیات کلاسیک ایران را کهنه کردند و در زندان فرهنگِ عاریتیشان افکندند، پدران روشنفکریِ درخشان، متعهد، ملی و لیبرال عصر مشروطیت را زیر خاک کردند، هر نامآورِ هنرمندی که از جرگهی #ایران_خواهی برخاست را ترور شخصیت و تخریب کردند. تاریخ را بکاوید تا دریابید که با یاحقیها و گلپاها چهها که نکردند! احسان یارشاطرها (لینک) را چگونه در انزوا و خفقان تحمیلی اسیر ساختند! ذهن جوان ایرانی را از گذشتهاش، تاریخش و گنجینهی بیپایان فرهنگیاش، گسستند تا با لاطائلات نفهمیده و نخوانده پر کنند و پیادهنظام ارباب روسی بتراشند!
این دست عدالت است که امروز یقهشان را گرفته! عدالتی که متاسفانه در زندگی از آنها دریغ شد. خانه را آتش زدند و با نام و نان دزدیده از دهان این مردم، به گوشهی عافیت در غرب گریختند و تا آخر عمر با فضولات استالین و سوسیالیسم نشئه کردند! و از گفتن حقیقت، اعتراف به جنایتشان و پوزش از نسلِ ما تا دم مرگ هم سرباز زدند. عدالت جاری و همگانی چرا یقهی اسماعیل خویی را نمیگیرد، چرا بهرام بیضایی (لینک) در همان هیات منصفه، قَدر میبیند؟ چون دِینشان را به تاریخ و ما ادا کردهاند، شجاعتش را داشتند که در برابر مردم برخيزند و با صدای رسا و بلند، حقیقت را برملا کنند. اگر سهم این جلادانِ فرهنگی در به ویرانی کشیدن ایران ناچیز است، آیا به قدر پوزشی راستین از مردم و نسلی نبود که به آتش اینان سوختند، جزغاله شدند و هنوز، هر روز را در آتشاند؟!
📌 در همین باره:
✍🏼 به بهشت کمونيستی خوش آمدید! (لینک)
📻 آنها «گند» زدند (لینک)
✍ بازگشت به خویشتن (لینک)
✔️ t.me/joinchat/AAAAAE5Uy4R6VrISPOSPSA
#تاریخ #روشنفکران #کمونیسم #شوروی
📌 متن در اینستاگرام من هم قابل دسترسیست (لینک)
Telegram
ساسان آقایی
📔 «وطنپرستی»
✍🏻 نوشتهای از احسان یارشاطر | بهار ۷۲، مجلهی ایرانشناسی
✔️ @SasanAghaei
#کتاب
✍🏻 نوشتهای از احسان یارشاطر | بهار ۷۲، مجلهی ایرانشناسی
✔️ @SasanAghaei
#کتاب
📦1⃣ مجموعه اسناد تلاش استالین برای تجزیهی ایران به وسیلهی تشکیل فرقههای مزدور آذربایجان و کردستان - بخش نخست
📝یادداشت مربوط به موضوع را در دو قسمت بخوانید: قسمت نخست ، قسمت دوم
▫️ سندهای شمارهی ۲، ۴، ۵، ۶، ۷، ۸:
دستور تشکیل فرقهی پیشهوری و دستورالعمل فعالیت آن، از اسناد حزب کمونیست شوروی
▫️ سند ۳:
دستور پولیتبورو به سرکردگان ایرانی فرقه برای تشکیل گردانهای نظامی تجزیهطلب در آذربایجان و کردستان
▫️ سند ۹:
برنامه و دستورالعمل اجرایی باقراف برای عملیاتی تجزیهی ایران: تدوین شده در باکو
✔️ t.me/SasanAghaei
#تاریخ #تاریخ_نگاری
📝یادداشت مربوط به موضوع را در دو قسمت بخوانید: قسمت نخست ، قسمت دوم
▫️ سندهای شمارهی ۲، ۴، ۵، ۶، ۷، ۸:
دستور تشکیل فرقهی پیشهوری و دستورالعمل فعالیت آن، از اسناد حزب کمونیست شوروی
▫️ سند ۳:
دستور پولیتبورو به سرکردگان ایرانی فرقه برای تشکیل گردانهای نظامی تجزیهطلب در آذربایجان و کردستان
▫️ سند ۹:
برنامه و دستورالعمل اجرایی باقراف برای عملیاتی تجزیهی ایران: تدوین شده در باکو
✔️ t.me/SasanAghaei
#تاریخ #تاریخ_نگاری
📦2⃣ مجموعه اسناد تلاش استالین برای تجزیهی ایران به وسیلهی تشکیل فرقههای مزدور آذربایجان و کردستان - بخش دوم
📝یادداشت مربوط به موضوع را در دو قسمت بخوانید: قسمت نخست ، قسمت دوم
▫️ سندهای ۱۰، ۱۹:
فرمان پولیتبورو به باقراف، دبیرکل حزب کمونيست آذربایجان برای تشکیل فرآهم آوردن بستر تجزیهی آذربایجان و کردستان
▫️ سند ۱۱:
از کتاب رازهای سر به مهر
▫️ سندهای ۱۲، ۱۶:
کتاب حکومت کردستان و کرد در بازی سیاسی شوروی
▫️ سند ۱۳:
کتاب تاریخ مهاباد
▫️ سندهای ۱۴ و ۱۵:
مجموعه اسناد در کتابخانه ملی ایران
▫️ سند ۱۷:
نامه استالین به پیشهوری
▫️ سند ۱۸:
کتاب ما و بیگانگان
✔️ t.me/SasanAghaei
#تاریخ #تاریخ_نگاری
📝یادداشت مربوط به موضوع را در دو قسمت بخوانید: قسمت نخست ، قسمت دوم
▫️ سندهای ۱۰، ۱۹:
فرمان پولیتبورو به باقراف، دبیرکل حزب کمونيست آذربایجان برای تشکیل فرآهم آوردن بستر تجزیهی آذربایجان و کردستان
▫️ سند ۱۱:
از کتاب رازهای سر به مهر
▫️ سندهای ۱۲، ۱۶:
کتاب حکومت کردستان و کرد در بازی سیاسی شوروی
▫️ سند ۱۳:
کتاب تاریخ مهاباد
▫️ سندهای ۱۴ و ۱۵:
مجموعه اسناد در کتابخانه ملی ایران
▫️ سند ۱۷:
نامه استالین به پیشهوری
▫️ سند ۱۸:
کتاب ما و بیگانگان
✔️ t.me/SasanAghaei
#تاریخ #تاریخ_نگاری
🏷 مردم تبریز و مهاباد با گماشتگان استالین چه کردند؟
▫️ مروری بر سندهای خیانت فرقهی دموکرات آذربایجان و کردستان | در دو قسمت، قسمت 1⃣
📝 #یادداشت ↙️ مجموعه سندهای مربوط را در این دو لینک پیدا میکنید: لینک ۱، لینک ۲
از کوتاهی ماست که گروهی مزدور انیرانی و مواجببگیر خارجنشین که دستشان به ۵۷ نیز آلوده است، جراتش را یافتهاند تا اسمی از ننگ و داغ "جمهوریهای جعلی استالینساز" بیاورند. از کوتاهی ماست، چون این پلشتیها و چرکهای زیر ناخن را به قدر کافی تمیز نکردهایم. در این یادداشت با مرور سندهای تاریخی خواهیم دید که در ۱۳۲۴ تا ۱۳۲۵ در #آذربايجان و #مهاباد چه گذشت و آخر امر چه شد.
وقتی شوروی، شمال ایران را اشغال کرد، گمان استالین این بود، حال که #رضاشاه رفته، بیشه خالی از شیر است و مجالش را یافتهاند تا با تجزیهی بخشهایی از ایران و تسلط بر آن، به آرزوی دیرینه روسها برای رسیدن به آبهای گرم جامه عمل بپوشانند. اما به همت محمدعلی#فروغی و برآمدن شاه نو، همچنین فشار انگلستان و آمریکا، به یک سال نرسیده، شوروی ناچار شد برخلاف میل باطنیاش، به ترک ایران پس از پایان جنگجهانی دوم امضا دهد و پی بردند که ایران را جای ماندن نیست، پس به فکر چاره افتادند ...
اما پلنبی استالین چه بود؟
ایجاد هرج و مرج، بلوا و تاسیس گروههای تجزیهطلب با هدف جداسازی شمال ایران و ضمیمه ساختنش به شوروی، شگردی که روسها از تزارها تا پوتین همواره انجامش دادهاند. به همین منظور، مستقیم و با دستور استالین، فرقهی دموکرات آذربایجان و کردستان تاسیس شدند (سند ۲) و برای کسب اعتبار و مقبولیت، چنین وانمود شد که تاسیس فرقههای استالینساز، برای حقوق ترک و کرد ایرانیست اما آنها از اساس گماشتگان و بسترسازان نفوذ شوروی در شمال کشور و ایجاد سمپاتی به آن با هدف جداسازی نهایی بودند.
به دستورالعمل دیکته شدهی مسکو برای این فرقهها نگاهی کنیم (سند ۳، ۴ و ۵):
▫️ تاسیس «انجمنهای دوستی با شوروی»
▫️ تاسیس چاپخانه، انتشار روزنامه و تبلیغات گستردهی قومی
▫️ سازماندهی "تجزیهطلبان" و افراد وابسته به شوروی
▫️ ایجاد «انجمن روابط فرهنگی با شوروی»
▫️ مبارزه با #زبان_فارسی و جایگزینی آن با زبانها محلی
▫️ از بین بردن ژاندارمریها
در برنامهی دیکتهشده به فرقههای مزدور، تنها چیزی که اهمیت نداشت، حقوق کرد و ترک و دیگر قشرهای ملت ایران بود و در انتها خواهیم دید که مردم همین منطقهها با گماشتگان استالین چه کردند.
تجزیهی ایران، دستوری بود که بدون هیچ ابایی در اسناد حزب کمونيست شوروی ثبت و ضبط شده اما تنها کردستان وآذربایجان هدف نبود، هدف بزرگتر شوروی، تمام شمال ایران از #گیلان، #گرگان و حتا #خراسان بود و همچنان هست. هدف قرار دادن "تمام شمال ایران" آشکارا در تمامی اسناد، قید شده (سندهای ۶، ۷، ۸ و ۹) و اگر نبود ژن ایرانخواهی و میهنپرستی مردم نواحی شمالی ایران، ما امروز یک تاریخ جعلی "خراسان بزرگ" و "طبرستان بزرگ" هم داشتیم با فعالان جعلی و پادوهای رسانهای جعلی تجزیهطلب. بله: اینکه به تازگی از طبلهی انیرانی بیبیسی به تازگی «فعال گیلک» درآمده، بیمنظور نیست!
خرج تمامی این جعلیات و فرقههای مزدور استالین در ایران هم مستقیم مسکو میآمد (سند ۱۰)؛ خیلی شبیه امروز نیست؟
پروژهی تجزیهی ایران در آن زمان با تدبیر #قوام، فرمان #شاه و میهندوستی کرد و ترک البته با شکست کامل روبهرو شد و وقتی در ۱۹ آذر ۱۳۲۵، ارتش شاهنشاهی به قصد تبریز حرکت کرد. فرقه دموکرات آذربایجان در تنها ۲۴ساعت به کلی فروپاشید. جالب اما واکنش مردم تبریز است. حتا پیش از آنکه ارتش شاهنشاهی به تبریز برسد، مردم میهنپرور این دیار انتقامی از مزدوران استالین گرفتند که تاریخ از یاد نبرد. هر که از فرقه را مانده بود، کشتند، محمد بیریا، رییس جدید فرقه را زخمی میکردند و تنها به مدد شایعهی مرگش، با پنهان شدن در بیمارستان شوروی، جان به در برد (سند ۱۱). در حقیقت وقتی ارتش به #تبریز رسید، جز استقبال گرم مردم، دیگر کاری برای انجام دادن نمانده بود ...
⤵️ ادامه در پایین ...
✔️ t.me/SasanAghaei
#تاریخ 👑 #گزارش_این_روزها #تاریخ_نگاری
▫️ مروری بر سندهای خیانت فرقهی دموکرات آذربایجان و کردستان | در دو قسمت، قسمت 1⃣
📝 #یادداشت ↙️ مجموعه سندهای مربوط را در این دو لینک پیدا میکنید: لینک ۱، لینک ۲
از کوتاهی ماست که گروهی مزدور انیرانی و مواجببگیر خارجنشین که دستشان به ۵۷ نیز آلوده است، جراتش را یافتهاند تا اسمی از ننگ و داغ "جمهوریهای جعلی استالینساز" بیاورند. از کوتاهی ماست، چون این پلشتیها و چرکهای زیر ناخن را به قدر کافی تمیز نکردهایم. در این یادداشت با مرور سندهای تاریخی خواهیم دید که در ۱۳۲۴ تا ۱۳۲۵ در #آذربايجان و #مهاباد چه گذشت و آخر امر چه شد.
وقتی شوروی، شمال ایران را اشغال کرد، گمان استالین این بود، حال که #رضاشاه رفته، بیشه خالی از شیر است و مجالش را یافتهاند تا با تجزیهی بخشهایی از ایران و تسلط بر آن، به آرزوی دیرینه روسها برای رسیدن به آبهای گرم جامه عمل بپوشانند. اما به همت محمدعلی#فروغی و برآمدن شاه نو، همچنین فشار انگلستان و آمریکا، به یک سال نرسیده، شوروی ناچار شد برخلاف میل باطنیاش، به ترک ایران پس از پایان جنگجهانی دوم امضا دهد و پی بردند که ایران را جای ماندن نیست، پس به فکر چاره افتادند ...
اما پلنبی استالین چه بود؟
ایجاد هرج و مرج، بلوا و تاسیس گروههای تجزیهطلب با هدف جداسازی شمال ایران و ضمیمه ساختنش به شوروی، شگردی که روسها از تزارها تا پوتین همواره انجامش دادهاند. به همین منظور، مستقیم و با دستور استالین، فرقهی دموکرات آذربایجان و کردستان تاسیس شدند (سند ۲) و برای کسب اعتبار و مقبولیت، چنین وانمود شد که تاسیس فرقههای استالینساز، برای حقوق ترک و کرد ایرانیست اما آنها از اساس گماشتگان و بسترسازان نفوذ شوروی در شمال کشور و ایجاد سمپاتی به آن با هدف جداسازی نهایی بودند.
به دستورالعمل دیکته شدهی مسکو برای این فرقهها نگاهی کنیم (سند ۳، ۴ و ۵):
▫️ تاسیس «انجمنهای دوستی با شوروی»
▫️ تاسیس چاپخانه، انتشار روزنامه و تبلیغات گستردهی قومی
▫️ سازماندهی "تجزیهطلبان" و افراد وابسته به شوروی
▫️ ایجاد «انجمن روابط فرهنگی با شوروی»
▫️ مبارزه با #زبان_فارسی و جایگزینی آن با زبانها محلی
▫️ از بین بردن ژاندارمریها
در برنامهی دیکتهشده به فرقههای مزدور، تنها چیزی که اهمیت نداشت، حقوق کرد و ترک و دیگر قشرهای ملت ایران بود و در انتها خواهیم دید که مردم همین منطقهها با گماشتگان استالین چه کردند.
تجزیهی ایران، دستوری بود که بدون هیچ ابایی در اسناد حزب کمونيست شوروی ثبت و ضبط شده اما تنها کردستان وآذربایجان هدف نبود، هدف بزرگتر شوروی، تمام شمال ایران از #گیلان، #گرگان و حتا #خراسان بود و همچنان هست. هدف قرار دادن "تمام شمال ایران" آشکارا در تمامی اسناد، قید شده (سندهای ۶، ۷، ۸ و ۹) و اگر نبود ژن ایرانخواهی و میهنپرستی مردم نواحی شمالی ایران، ما امروز یک تاریخ جعلی "خراسان بزرگ" و "طبرستان بزرگ" هم داشتیم با فعالان جعلی و پادوهای رسانهای جعلی تجزیهطلب. بله: اینکه به تازگی از طبلهی انیرانی بیبیسی به تازگی «فعال گیلک» درآمده، بیمنظور نیست!
خرج تمامی این جعلیات و فرقههای مزدور استالین در ایران هم مستقیم مسکو میآمد (سند ۱۰)؛ خیلی شبیه امروز نیست؟
پروژهی تجزیهی ایران در آن زمان با تدبیر #قوام، فرمان #شاه و میهندوستی کرد و ترک البته با شکست کامل روبهرو شد و وقتی در ۱۹ آذر ۱۳۲۵، ارتش شاهنشاهی به قصد تبریز حرکت کرد. فرقه دموکرات آذربایجان در تنها ۲۴ساعت به کلی فروپاشید. جالب اما واکنش مردم تبریز است. حتا پیش از آنکه ارتش شاهنشاهی به تبریز برسد، مردم میهنپرور این دیار انتقامی از مزدوران استالین گرفتند که تاریخ از یاد نبرد. هر که از فرقه را مانده بود، کشتند، محمد بیریا، رییس جدید فرقه را زخمی میکردند و تنها به مدد شایعهی مرگش، با پنهان شدن در بیمارستان شوروی، جان به در برد (سند ۱۱). در حقیقت وقتی ارتش به #تبریز رسید، جز استقبال گرم مردم، دیگر کاری برای انجام دادن نمانده بود ...
⤵️ ادامه در پایین ...
✔️ t.me/SasanAghaei
#تاریخ 👑 #گزارش_این_روزها #تاریخ_نگاری
Telegram
ساسان آقایی
روزنامهنگار، نویسنده و بنیانگذار پادکست مدبویز
کمی از هر چیز؛ سیاست، رسانه، اقتصاد آزاد و کتاب. در این محل مناقشههای بینالمللی هم به مزایده گذاشته میشود به ویژه در حوزهی آمریکا
🔸️ ارتباط:
@SasanAghaei2
🔸 آیدی توییتر و اینستاگرام:
@SasanAghaei2
کمی از هر چیز؛ سیاست، رسانه، اقتصاد آزاد و کتاب. در این محل مناقشههای بینالمللی هم به مزایده گذاشته میشود به ویژه در حوزهی آمریکا
🔸️ ارتباط:
@SasanAghaei2
🔸 آیدی توییتر و اینستاگرام:
@SasanAghaei2
🏷 مردم تبریز و مهاباد با گماشتگان استالین چه کردند؟
▫️ مروری بر سندهای خیانت فرقهی دموکرات آذربایجان و کردستان | در دو قسمت، قسمت 2⃣
📝 #یادداشت ⤴️ ادامه از قسمت قبل
↙️ مجموعه سندهای مربوط را در این دو لینک پیدا میکنید: لینک ۱، لینک ۲
فرقهی مهاباد هم مقاومت بیشتری نکرد! قاضی که «شورای جنگ» تشکیل داده و مدعی بود ارتش شاهنشاهی از مشتی سرباز بزدل تشکیل شده که یارای جنگیدن در دو جبهه ندارد (سند ۱۲)، با حرکت ارتش، فراری شد و مردم مهاباد به استقبال از ارتش شاهنشاهی درآمدند. شاه البته قصد مجازات سخت سران فرقه را نداشت و تنها تبعید به کاشان را برایشان در نظر گرفته بود. عبرتآموز اما اینکه مردم مهاباد، سقز و کردستان چنان تنفری نسبت به گماشتگان شوروی داشتند که در نامههای متعدد با ذکر جنایتهای آنان، خواستار اعدامشان شدند (سندهای ۱۳ و ۱۴)، حتا وقتی تعلل حکومت را دیدند معترض شدند که چرا حساب اینها را نمیرسید (سند ۱۵).
در این تیرهروزیِ مزدوران و مواجببگیران شوروی و سرنوشت نکبتبارشان، درس مهم دیگری هم نهفته است برای رهروانِ امروزِ گماشتگان دیروزی؛
وقتی غرش #ایران برخاست و سودای تجزیه بر باد رفت، شوروی حتا حاضر به نجات مزدورانش نشد (سندهای ۱۶ و ۱۷). سخن کنسول شوروی به پیشهوری، آینهی تمام قد نتیجهی خیانت است. کنسول شوروی به مزدورشان گفت:
«کسی که تو را آورد، حالا میگوید برو» (سند ۱۸)
این سرنوشت پلشت کسانی بود که میخواستند با نوکری استالین مردم ایران را از هم جدا کنند.
بارها گفتهام که "ممکن نیست انسان ندانسته یک اشتباهی را برای مدتی طولانی و مدید و مجدانه به یک شکل و ترتیب انجام دهد". سران فرقههای استالینساز هم (درست مانند تجزیهطلبان امروز) دقیقن میدانستند که چه میکنند، مامور کیستند و هدف نهایی چیست، تنها برای مدتی زیر نقاب دفاع از حقوق کرد و ترک خود را پنهان ساخته بودند. اگر نامهنگاریهای متعددشان به شوروی و گرفتن دستورهای روزمرهشان برای اثبات این کافی نیست که دانسته در تلاش برای تجزیهی ایران به فرمان شوروی بودند، فرمان دفتر سیاسی کمیتهی مرکزی حزب کمونیست شوروی یا پولیتبورو در ۱۶ مرداد ۱۳۲۴ به باقراف برای «ایجاد جنبش تجریهطلبی در آذربایجان جنوبی و استانهای شمالی ایران» شاید سند کافی باشد (سند ۱۹) یا اعتراف رسمی #قاضی_محمد که «هر عملی در آنجا تحت نظارت و فشار روسها انجام شده است».
برنامهی روسها به سد ملی خورد و در هم شکست اما روسها و (امروز دیگران هم) به روبلهای سنگینی که در مسیر ساختن تاریخ جعلی و پروپاگاندا هزینه شد، به چشم یک سرمایهگذاری بلندمدت نگاه میکنند؛روسها صبر زیادی دارند!
جمهوریاسلامی، میانبری برای رسیدن به این آرزوی دیرینه برای روسیه بود و اکنون بیتردید از نظر #دشمن_نزدیک و دیگر کشورهای منطقه، فصل شکار و برداشت فرا رسیده. برخاستن زوزهی شغالها بیحکمت و بیدلیل نیست.
مرور سرنوشت گماشتگان قبلی این پروژه که در این یادداشت رفت، شاید یک طالعبینی مجانی برای کسانی باشد که این روزها اسم فرقهها و جمهوریهای جعلی را دوباره به زبان میآورند و زینهاری که:
این بیشه گمان مبر که خالیست
شاید که پلنگ خفته باشد
⏺ پایان
✔️ t.me/SasanAghaei
#تاریخ #تاریخ_نگاری
▫️ مروری بر سندهای خیانت فرقهی دموکرات آذربایجان و کردستان | در دو قسمت، قسمت 2⃣
📝 #یادداشت ⤴️ ادامه از قسمت قبل
↙️ مجموعه سندهای مربوط را در این دو لینک پیدا میکنید: لینک ۱، لینک ۲
فرقهی مهاباد هم مقاومت بیشتری نکرد! قاضی که «شورای جنگ» تشکیل داده و مدعی بود ارتش شاهنشاهی از مشتی سرباز بزدل تشکیل شده که یارای جنگیدن در دو جبهه ندارد (سند ۱۲)، با حرکت ارتش، فراری شد و مردم مهاباد به استقبال از ارتش شاهنشاهی درآمدند. شاه البته قصد مجازات سخت سران فرقه را نداشت و تنها تبعید به کاشان را برایشان در نظر گرفته بود. عبرتآموز اما اینکه مردم مهاباد، سقز و کردستان چنان تنفری نسبت به گماشتگان شوروی داشتند که در نامههای متعدد با ذکر جنایتهای آنان، خواستار اعدامشان شدند (سندهای ۱۳ و ۱۴)، حتا وقتی تعلل حکومت را دیدند معترض شدند که چرا حساب اینها را نمیرسید (سند ۱۵).
در این تیرهروزیِ مزدوران و مواجببگیران شوروی و سرنوشت نکبتبارشان، درس مهم دیگری هم نهفته است برای رهروانِ امروزِ گماشتگان دیروزی؛
وقتی غرش #ایران برخاست و سودای تجزیه بر باد رفت، شوروی حتا حاضر به نجات مزدورانش نشد (سندهای ۱۶ و ۱۷). سخن کنسول شوروی به پیشهوری، آینهی تمام قد نتیجهی خیانت است. کنسول شوروی به مزدورشان گفت:
«کسی که تو را آورد، حالا میگوید برو» (سند ۱۸)
این سرنوشت پلشت کسانی بود که میخواستند با نوکری استالین مردم ایران را از هم جدا کنند.
بارها گفتهام که "ممکن نیست انسان ندانسته یک اشتباهی را برای مدتی طولانی و مدید و مجدانه به یک شکل و ترتیب انجام دهد". سران فرقههای استالینساز هم (درست مانند تجزیهطلبان امروز) دقیقن میدانستند که چه میکنند، مامور کیستند و هدف نهایی چیست، تنها برای مدتی زیر نقاب دفاع از حقوق کرد و ترک خود را پنهان ساخته بودند. اگر نامهنگاریهای متعددشان به شوروی و گرفتن دستورهای روزمرهشان برای اثبات این کافی نیست که دانسته در تلاش برای تجزیهی ایران به فرمان شوروی بودند، فرمان دفتر سیاسی کمیتهی مرکزی حزب کمونیست شوروی یا پولیتبورو در ۱۶ مرداد ۱۳۲۴ به باقراف برای «ایجاد جنبش تجریهطلبی در آذربایجان جنوبی و استانهای شمالی ایران» شاید سند کافی باشد (سند ۱۹) یا اعتراف رسمی #قاضی_محمد که «هر عملی در آنجا تحت نظارت و فشار روسها انجام شده است».
برنامهی روسها به سد ملی خورد و در هم شکست اما روسها و (امروز دیگران هم) به روبلهای سنگینی که در مسیر ساختن تاریخ جعلی و پروپاگاندا هزینه شد، به چشم یک سرمایهگذاری بلندمدت نگاه میکنند؛روسها صبر زیادی دارند!
جمهوریاسلامی، میانبری برای رسیدن به این آرزوی دیرینه برای روسیه بود و اکنون بیتردید از نظر #دشمن_نزدیک و دیگر کشورهای منطقه، فصل شکار و برداشت فرا رسیده. برخاستن زوزهی شغالها بیحکمت و بیدلیل نیست.
مرور سرنوشت گماشتگان قبلی این پروژه که در این یادداشت رفت، شاید یک طالعبینی مجانی برای کسانی باشد که این روزها اسم فرقهها و جمهوریهای جعلی را دوباره به زبان میآورند و زینهاری که:
این بیشه گمان مبر که خالیست
شاید که پلنگ خفته باشد
⏺ پایان
✔️ t.me/SasanAghaei
#تاریخ #تاریخ_نگاری
Telegram
ساسان آقایی
روزنامهنگار، نویسنده و بنیانگذار پادکست مدبویز
کمی از هر چیز؛ سیاست، رسانه، اقتصاد آزاد و کتاب. در این محل مناقشههای بینالمللی هم به مزایده گذاشته میشود به ویژه در حوزهی آمریکا
🔸️ ارتباط:
@SasanAghaei2
🔸 آیدی توییتر و اینستاگرام:
@SasanAghaei2
کمی از هر چیز؛ سیاست، رسانه، اقتصاد آزاد و کتاب. در این محل مناقشههای بینالمللی هم به مزایده گذاشته میشود به ویژه در حوزهی آمریکا
🔸️ ارتباط:
@SasanAghaei2
🔸 آیدی توییتر و اینستاگرام:
@SasanAghaei2
🔥 داستان این سال شِگفت
▫️ این نبردی برای جاودانگیست؛ شاید آخرین نبرد ایران
1⃣ یادداشتی در دو قسمت / قسمت نخست
«اگر این دالان از این هم درازتر و تاریکتر بود، من باز می رفتم و تا به "اومناپیشتی" (انسان جاودانه) برسم. دوست من مرده است، من تنها ماندهام و تصمیم دارم راه بیمرگی را بیابم، دلم نمی خواهد بمیرم»
🔖 گیلگمش در راه جاودانگی
این لحظهی فناپذیری یا فناناپذیری ایران است، لحظهای برای ما که سرنوشتسازترین ماموریت نسل ایرانی را به پایان برده و «تمدن بزرگ» را از این دشواری، از این تنگنا، از این احتضار و فنا، گذر دهیم و تا به نور بپوییم؛ مگر نه اینکه تاریخ ایران همه در تکرار است، مگر نه اینکه در پس اسکندر، اَرشَک از باختر برخاست تا چنگال فرورفتهی سکندریان بر پیکر مادرمان، ایران بریده شود! مگر نه اینکه ما همان ملتی هستیم که به کین قادسیه، با چکاوک شمشیر یعقوب لیث تا دروازههای بغداد رفتیم که تیغ بر گردن خلیفهی تازی نهیم که رادمان پورماهک تخمهی انوشیروان بود و به خلیفه پیام داد؛ «من مردی رویگرزادهام ... این پادشاهی و آلت و گنج و خواسته از سر عیاری و شیرمردی به دست آوردهام نه از پدر میراث دارم و نه از تو یافتهام. از پای ننشینم تا سر تو بردارم و خاندان ترا ویران کنم». مگر نه این همان ملکیست که رگ فرمانروایی چنگیز خونخوار و جانشینان را در کمتر از ۱۰۰ سال به شمشیر سربدارانش برید که به کین دخترانشان، از دیار خراسانیان برخاستند و پیمان بستند که «مردی سر به دار دیدن، هزار بار بِه از به نامردی کشته شدن».
ایران سرزمین خورشید است و شمشیر؛ شمشیر دادخواهی که کوروش را به پادشاهی جهان رساند، که ارشک از زمینِ در اسارت برداشت تا منجی مادر شود، که به اردشیر بابکان رسید و فرهداری کرد، که ۶۰۰ سال بعد، در دست یعقوب دوباره ایرانساز شد، که شاه اسماعیلیون را بر تورانیها غلبه داد تا ایران به تاریخ سپرده نشود، شمشیری که پسرش نادر بود و سپهدارش رضا. آن راهی که آمدیم، چند هزارساله است و انگار این آخرین غول این هفتخوانِ ایرانکش است؛ جانهایی که دادهایم، خونهایی که بر خاک گلگلون ایران فرو ریخته، همه در همین تقلاست، در جستوجوی ایران، آن مادر اسیر در زندانِ تاریکی که به دست مرگ سپرده شده اما هنوز آخرین قطرههای اکسیر نامیرایی را در خود دارد و به در چشم دوخته که فرزندانش، به مانند گذشتگانشان، سیر ناهموار این ماموریت تاریخی را بپیمایند و در گشایند، آزادش کنند، نور را به او بازگرداند.
انسانِ جاودان، برای دست یافتن به جاودانگی که بزرگترین متاع این جهان است، به گیلگمش گفت: «ثابت کن، شایسته ابدیتی؛ شش روز و شش شب را در این جا بمان و به درگاه خدایان استغاثه کن تا بر تو لطف کند و از مرگت برهانند اما نباید چشمانت به خواب رود، خواب خود نوعی مرگ است، اگر نتوانی بر آن چیره شوی، چگونه میتوانی بر مرگ پیروز شوی».
و این همان آزمودن ماست؛ خواب، مرگ است، فراموشی، مرگ است، ناامیدی، مرگ است، خستگی، مرگ است، توقف، مرگ است، به عقب بازگشتن، مرگ است، رها کردن، مرگ است و این نه مرگ من و تو که مرگ ایران است، مرگِ میراثی که هزاران سال، جانها برای ماندن و جاودانه شدنش فدا شده، که هر کدامِ آن جانها، قطرهای از اکسیر جاودانگیِ ایران را بساخته.
این روزها، ناامیدی فراوان است، دل خون بسیار است، صدای فسرده و مردهی بازماندگانِ جانباختگانِ جوانمان در گوشهامان میپیچد که «یارانتان رفتهاند، یاران را چه شد؟» این #نوروز که میآید، اشک و خون و دریغ را با خودش میآورد، هفتسینها نه در خانهها که بر مزار گلباران آن جانهای جوان گسترانیده شده، انگار اهرمن بدسگال مرگ، همه چیز را چیده که به خواب رویم، که فراموش کنیم، که تسلیم شویم و آنگاه دشنهی ٱخر را بر تن مادر بکوفد و تمام ...
⤵️ ادامه در قسمت دوم ...
✔️ @SasanAghaei
👑 #گزارش_این_روزها #یادداشت #یادمان #تاریخ #تاریخ_نگاری
▫️ این نبردی برای جاودانگیست؛ شاید آخرین نبرد ایران
1⃣ یادداشتی در دو قسمت / قسمت نخست
«اگر این دالان از این هم درازتر و تاریکتر بود، من باز می رفتم و تا به "اومناپیشتی" (انسان جاودانه) برسم. دوست من مرده است، من تنها ماندهام و تصمیم دارم راه بیمرگی را بیابم، دلم نمی خواهد بمیرم»
🔖 گیلگمش در راه جاودانگی
این لحظهی فناپذیری یا فناناپذیری ایران است، لحظهای برای ما که سرنوشتسازترین ماموریت نسل ایرانی را به پایان برده و «تمدن بزرگ» را از این دشواری، از این تنگنا، از این احتضار و فنا، گذر دهیم و تا به نور بپوییم؛ مگر نه اینکه تاریخ ایران همه در تکرار است، مگر نه اینکه در پس اسکندر، اَرشَک از باختر برخاست تا چنگال فرورفتهی سکندریان بر پیکر مادرمان، ایران بریده شود! مگر نه اینکه ما همان ملتی هستیم که به کین قادسیه، با چکاوک شمشیر یعقوب لیث تا دروازههای بغداد رفتیم که تیغ بر گردن خلیفهی تازی نهیم که رادمان پورماهک تخمهی انوشیروان بود و به خلیفه پیام داد؛ «من مردی رویگرزادهام ... این پادشاهی و آلت و گنج و خواسته از سر عیاری و شیرمردی به دست آوردهام نه از پدر میراث دارم و نه از تو یافتهام. از پای ننشینم تا سر تو بردارم و خاندان ترا ویران کنم». مگر نه این همان ملکیست که رگ فرمانروایی چنگیز خونخوار و جانشینان را در کمتر از ۱۰۰ سال به شمشیر سربدارانش برید که به کین دخترانشان، از دیار خراسانیان برخاستند و پیمان بستند که «مردی سر به دار دیدن، هزار بار بِه از به نامردی کشته شدن».
ایران سرزمین خورشید است و شمشیر؛ شمشیر دادخواهی که کوروش را به پادشاهی جهان رساند، که ارشک از زمینِ در اسارت برداشت تا منجی مادر شود، که به اردشیر بابکان رسید و فرهداری کرد، که ۶۰۰ سال بعد، در دست یعقوب دوباره ایرانساز شد، که شاه اسماعیلیون را بر تورانیها غلبه داد تا ایران به تاریخ سپرده نشود، شمشیری که پسرش نادر بود و سپهدارش رضا. آن راهی که آمدیم، چند هزارساله است و انگار این آخرین غول این هفتخوانِ ایرانکش است؛ جانهایی که دادهایم، خونهایی که بر خاک گلگلون ایران فرو ریخته، همه در همین تقلاست، در جستوجوی ایران، آن مادر اسیر در زندانِ تاریکی که به دست مرگ سپرده شده اما هنوز آخرین قطرههای اکسیر نامیرایی را در خود دارد و به در چشم دوخته که فرزندانش، به مانند گذشتگانشان، سیر ناهموار این ماموریت تاریخی را بپیمایند و در گشایند، آزادش کنند، نور را به او بازگرداند.
انسانِ جاودان، برای دست یافتن به جاودانگی که بزرگترین متاع این جهان است، به گیلگمش گفت: «ثابت کن، شایسته ابدیتی؛ شش روز و شش شب را در این جا بمان و به درگاه خدایان استغاثه کن تا بر تو لطف کند و از مرگت برهانند اما نباید چشمانت به خواب رود، خواب خود نوعی مرگ است، اگر نتوانی بر آن چیره شوی، چگونه میتوانی بر مرگ پیروز شوی».
و این همان آزمودن ماست؛ خواب، مرگ است، فراموشی، مرگ است، ناامیدی، مرگ است، خستگی، مرگ است، توقف، مرگ است، به عقب بازگشتن، مرگ است، رها کردن، مرگ است و این نه مرگ من و تو که مرگ ایران است، مرگِ میراثی که هزاران سال، جانها برای ماندن و جاودانه شدنش فدا شده، که هر کدامِ آن جانها، قطرهای از اکسیر جاودانگیِ ایران را بساخته.
این روزها، ناامیدی فراوان است، دل خون بسیار است، صدای فسرده و مردهی بازماندگانِ جانباختگانِ جوانمان در گوشهامان میپیچد که «یارانتان رفتهاند، یاران را چه شد؟» این #نوروز که میآید، اشک و خون و دریغ را با خودش میآورد، هفتسینها نه در خانهها که بر مزار گلباران آن جانهای جوان گسترانیده شده، انگار اهرمن بدسگال مرگ، همه چیز را چیده که به خواب رویم، که فراموش کنیم، که تسلیم شویم و آنگاه دشنهی ٱخر را بر تن مادر بکوفد و تمام ...
⤵️ ادامه در قسمت دوم ...
✔️ @SasanAghaei
👑 #گزارش_این_روزها #یادداشت #یادمان #تاریخ #تاریخ_نگاری
Telegram
ساسان آقایی
🔥 داستان این سال شِگفت
▫️ این نبردی برای جاودانگیست؛ شاید آخرین نبرد ایران
2⃣ یادداشتی در دو قسمت / قسمت دوم
⤴️ ... ادامه از بالا
سخت و دشوار است در این وقت گفتن از امید، گفتن از نوروز، گفتن از تجدید نیرو، گفتن از جوانههای در راه، اما پیش از این هم،…
▫️ این نبردی برای جاودانگیست؛ شاید آخرین نبرد ایران
2⃣ یادداشتی در دو قسمت / قسمت دوم
⤴️ ... ادامه از بالا
سخت و دشوار است در این وقت گفتن از امید، گفتن از نوروز، گفتن از تجدید نیرو، گفتن از جوانههای در راه، اما پیش از این هم،…
ساسان آقایی
🔥 داستان این سال شِگفت ▫️ این نبردی برای جاودانگیست؛ شاید آخرین نبرد ایران 1⃣ یادداشتی در دو قسمت / قسمت نخست «اگر این دالان از این هم درازتر و تاریکتر بود، من باز می رفتم و تا به "اومناپیشتی" (انسان جاودانه) برسم. دوست من مرده است، من تنها ماندهام و…
🔥 داستان این سال شِگفت
▫️ این نبردی برای جاودانگیست؛ شاید آخرین نبرد ایران
2⃣ یادداشتی در دو قسمت / قسمت دوم
⤴️ ... ادامه از بالا
سخت و دشوار است در این وقت گفتن از امید، گفتن از نوروز، گفتن از تجدید نیرو، گفتن از جوانههای در راه، اما پیش از این هم، هزار نوروز بر این سرزمین گذشته که لشگر ایرانخواهی در تنگنایی مهیبی، بر پشتهی کشتههایش، بیامید و بییاوری، پیمان خون و وعدهی مرگ بستهاند که سر را به کشتن دهند و شادمانی بهار نو را بر خود حرام کنند، و اما که بر مدار آن سر به سر مردنها، معجزهی زندگی فرا رسیده، بیخبر و بیانتظار، بیآنکه آنان که رفتهاند، بیآنکه حتا آنان که مانده بودند، امیدش را داشته باشند.
باری؛ پیروزی بر اهرمن تاریخیِ ایرانکُش هرگز آسان نبوده که این جنگی برای جاودانگی مادر است و هرگز کوچک و خُرده نیست. برای پیروزی فریدون بر ضحاک، هزار سال تاوان ناسپاسی و رنج اسارت باید، برای کینخواهی سیاووش به دست کیخسرو، هزار مرگ بهرام و فرزندان گودرز باید، برای سر برآوردن یعقوبی، هزار سر بریدهی ابومسلم و بابک خرمدین و مازیار طبرستانی باید، برای شمشیر کشیدن نادری، سقوط یک پادشاهی باید، برای بر سکه شدن رضاشاهی، میلیونها جان فرسوده در انحطاطِ ایرانِ پس از مشروطه باید.
تمام آن سرداران و دلاوران، آن سواران دست از جان شسته، به کنام مرگ درافتادهاند تا در این راز نامیراییِ مادر غلط نیفتند که «ایران نمیمیرد، ایران نمیبازد» و از دل تاریخ، این پیام مشترک تمام آن زنان و مردان است!
در این نوروز، ورای صداهای گوشخراش و عروسکهای خوشنمای فریبنده، خوبتر گوش دهیم و به چشم دل ببینیم؛ مهسا، کیان، حدیث، مهرشاد، نیکا، یلدا، خدانور، آیلار، حمیدرضا، محسن، سارینا و هزار جان پاک این سالِ شگفت، به ما از فراز ابدیت چه میگویند؟ انگار صدای اومناپیشتی خطاب به گیلگمش است که «نخوابید، فراموش نکنید، ناامید و خسته نشوید، توقف نکنید، به عقب بازنگردید، رها نکنید»؛
این بهای جاودانگیست، این تا هزار سال دیگر، آخرین جنگ مادر است!
⏺ پایان
✔️ @SasanAghaei
👑 #گزارش_این_روزها #یادداشت #یادمان #تاریخ #تاریخ_نگاری
▫️ این نبردی برای جاودانگیست؛ شاید آخرین نبرد ایران
2⃣ یادداشتی در دو قسمت / قسمت دوم
⤴️ ... ادامه از بالا
سخت و دشوار است در این وقت گفتن از امید، گفتن از نوروز، گفتن از تجدید نیرو، گفتن از جوانههای در راه، اما پیش از این هم، هزار نوروز بر این سرزمین گذشته که لشگر ایرانخواهی در تنگنایی مهیبی، بر پشتهی کشتههایش، بیامید و بییاوری، پیمان خون و وعدهی مرگ بستهاند که سر را به کشتن دهند و شادمانی بهار نو را بر خود حرام کنند، و اما که بر مدار آن سر به سر مردنها، معجزهی زندگی فرا رسیده، بیخبر و بیانتظار، بیآنکه آنان که رفتهاند، بیآنکه حتا آنان که مانده بودند، امیدش را داشته باشند.
باری؛ پیروزی بر اهرمن تاریخیِ ایرانکُش هرگز آسان نبوده که این جنگی برای جاودانگی مادر است و هرگز کوچک و خُرده نیست. برای پیروزی فریدون بر ضحاک، هزار سال تاوان ناسپاسی و رنج اسارت باید، برای کینخواهی سیاووش به دست کیخسرو، هزار مرگ بهرام و فرزندان گودرز باید، برای سر برآوردن یعقوبی، هزار سر بریدهی ابومسلم و بابک خرمدین و مازیار طبرستانی باید، برای شمشیر کشیدن نادری، سقوط یک پادشاهی باید، برای بر سکه شدن رضاشاهی، میلیونها جان فرسوده در انحطاطِ ایرانِ پس از مشروطه باید.
تمام آن سرداران و دلاوران، آن سواران دست از جان شسته، به کنام مرگ درافتادهاند تا در این راز نامیراییِ مادر غلط نیفتند که «ایران نمیمیرد، ایران نمیبازد» و از دل تاریخ، این پیام مشترک تمام آن زنان و مردان است!
در این نوروز، ورای صداهای گوشخراش و عروسکهای خوشنمای فریبنده، خوبتر گوش دهیم و به چشم دل ببینیم؛ مهسا، کیان، حدیث، مهرشاد، نیکا، یلدا، خدانور، آیلار، حمیدرضا، محسن، سارینا و هزار جان پاک این سالِ شگفت، به ما از فراز ابدیت چه میگویند؟ انگار صدای اومناپیشتی خطاب به گیلگمش است که «نخوابید، فراموش نکنید، ناامید و خسته نشوید، توقف نکنید، به عقب بازنگردید، رها نکنید»؛
این بهای جاودانگیست، این تا هزار سال دیگر، آخرین جنگ مادر است!
⏺ پایان
✔️ @SasanAghaei
👑 #گزارش_این_روزها #یادداشت #یادمان #تاریخ #تاریخ_نگاری
Telegram
ساسان آقایی
🔥 داستان این سال شِگفت
▫️ این نبردی برای جاودانگیست؛ شاید آخرین نبرد ایران
1⃣ یادداشتی در دو قسمت / قسمت نخست
«اگر این دالان از این هم درازتر و تاریکتر بود، من باز می رفتم و تا به "اومناپیشتی" (انسان جاودانه) برسم. دوست من مرده است، من تنها ماندهام…
▫️ این نبردی برای جاودانگیست؛ شاید آخرین نبرد ایران
1⃣ یادداشتی در دو قسمت / قسمت نخست
«اگر این دالان از این هم درازتر و تاریکتر بود، من باز می رفتم و تا به "اومناپیشتی" (انسان جاودانه) برسم. دوست من مرده است، من تنها ماندهام…
📜 افسانهی «حصر مصدق»
◽️ نگاهی به یکی دیگر از دروغپردازیهای تاریخنگاران مزدور شوروی در ایران
📝 #یادداشت، در سه قسمت، قسمت 1⃣
یکی از افسانههایی که تاریخنگاری مزدوران شوروی در ایران درباره دکتر محمد مصدق ساخته، افسانهی «حصر مصدق» است. آیا این واقعیت دارد که مصدق در قلعهی خودش زندانی بود؟ آیا نخستوزیر محمدرضا شاه پهلوی در «حصر خانگی» قرار گرفت و این حصر خانگی نسبتی با آن شکل از «حصر خانگی» دارد که امروز میشناسیم و پس از بر سر کار آمدن جمهوری اسلامی، دربارهی افراد بسیاری از جمله، شریعتمداری، منتظری، آذریقمی و موسوی به کار گرفته شده است.
سندها و روایتهای واقعی، نشان میدهد که محمد مصدق پس از پایان دوران سه سالهی توقیفش در نزد لشگر ۲ زرهی (مصدق هرگز به زندان فرستاده نشد و در یک اتاق مرتب و تمیز، با کمال احترام در نزد لشگر ۲ زرهی نگاه داشته شد) به احمدآباد فرستاده شد و در احمدآباد شرایط یک زندگی عادی برای او برقرار بود.
مصدق نهتنها در احمدآباد از آزادی عمل برخوردار بود و امور ملک و آبادی خود را اداره میکرد که از همان احمدآباد، فعالیت سیاسی وی نیز آزادانه ادامه یافت و تا زمان مرگ، به عنوان رهبر و پدر معنوی جبههی ملی، در امور تشکیلاتی دخالت جدی، موثر و مستقیم داشت. خانوادهی مصدق، هر زمانی که میخواستند به احمدآباد رفت و آمد میکردند و هرگز نیازمند اجازه از کسی برای دیدن دکتر مصدق نبودند. غلامحسین مصدق، فرزند وی تاکید میکند که پدرش را با ماشین شخصی به احمدآباد بردند و جز «عدم حضور در تهران» منع دیگری برای مصدق وجود نداشت. میگوید: «[با ماشین] آوردیم احمدآباد». حبیب لاجوردی، بنیانگذار مجموعهی درخشان تاریخ شفاهی هاروارد میپرسد؛ «ببخشید، وقتی که رفتند احمدآباد به او تکلیف کردند که بروند به احمدآباد؟» و فرزند مصدق پاسخ میدهد: «نه، گفتند که تهران نیاید، تبعید است، [مثلن] برود احمدآباد بماند». خانوادهی مصدق و حتا اعضای دور خانوادهاش به او دسترسی کامل داشتند و نیازمند اجازه نبودند.
اما تنها اعضای خانواده با مصدق دیدار نمیکردند. محمد مصدق از احمدآباد، جریان جبههی ملی را رهبری میکرد و اعضای آن، آزادانه با مصدق نامهنگاری میکردند و رفتوآمد دایمی به احمدآباد داشتند. نصرتالله امینی، وکیل مصدق که در تمام این سالها به احمدآباد، رفتوآمد میکرده، میگوید: «مرتبا احمدآباد میرفتم و یک روز هم دیدم که دکتر مصدق خیلی با عجله به وسیلهی نوکرشان، کاغذی برای من فرستادند که آقا به من اینجا اطلاع رسیده که اگر شما بیایید اینجا شما را میگیرند، توقیف میکنند. ولی خب من با شما چون کار دارم. شما خوبست یک اقداماتی خودتان بکنید که این محظور مرتفع بشود. من تلفن کردم اینور و آنور، به آقای سرتیپ مقدم [مدیر امنیت داخلی و بعدها رییس ساواک] که آقا گفتند نخیر بیخود کردند و شما میتوانید بروید. بنده مرتب خدمت ایشان میرفتم». دسترسی امینی تا جایی بوده که حتا اعضای خانواده وی هم بارها در مراسمهای مختلف، نزد مصدق رفتهاند و عکس گرفتهاند.
هدایتالله متیندفتری، دیگر عضو جبههی ملی هم دایمن به احمدآباد رفتوآمد «آزادانه» داشته و میگوید: « مغرضانه است که بگوییم که یک نفر فقط با ایشان در تماس بود، امکان تماس با ایشان زیادتر از اینها بود و بسیاری از نامهها را دیگران که دسترسی داشتند [به مصدق میدادند]. آقای دکتر غلامحسین مصدق دسترسی داشتند و کسان دیگراننی باز بودند. جبهه ملی قرار شد که یک کنگرهای تشکیل بدهد و در این کنگره هم طبیعتاً انتظار این میرفت که دکتر مصدق پیامی به کنگره بفرستد. بنده حامل این تقاضای رهبری جبهه ملی بودم برای اینکه این پیام را از دکتر مصدق بگیرم برای جبهه برم. دکتر مصدق بعد از مدتی پیامی مینوشتند و فرستادند. همهکس در جبهه ملی با دکتر مصدق مکاتبه میکردند، نامه مینوشتند».
⤵️ ادامه دارد ...
✔️ @SasanAghaei
#تاریخ #تاریخ_نگاری
◽️ نگاهی به یکی دیگر از دروغپردازیهای تاریخنگاران مزدور شوروی در ایران
📝 #یادداشت، در سه قسمت، قسمت 1⃣
یکی از افسانههایی که تاریخنگاری مزدوران شوروی در ایران درباره دکتر محمد مصدق ساخته، افسانهی «حصر مصدق» است. آیا این واقعیت دارد که مصدق در قلعهی خودش زندانی بود؟ آیا نخستوزیر محمدرضا شاه پهلوی در «حصر خانگی» قرار گرفت و این حصر خانگی نسبتی با آن شکل از «حصر خانگی» دارد که امروز میشناسیم و پس از بر سر کار آمدن جمهوری اسلامی، دربارهی افراد بسیاری از جمله، شریعتمداری، منتظری، آذریقمی و موسوی به کار گرفته شده است.
سندها و روایتهای واقعی، نشان میدهد که محمد مصدق پس از پایان دوران سه سالهی توقیفش در نزد لشگر ۲ زرهی (مصدق هرگز به زندان فرستاده نشد و در یک اتاق مرتب و تمیز، با کمال احترام در نزد لشگر ۲ زرهی نگاه داشته شد) به احمدآباد فرستاده شد و در احمدآباد شرایط یک زندگی عادی برای او برقرار بود.
مصدق نهتنها در احمدآباد از آزادی عمل برخوردار بود و امور ملک و آبادی خود را اداره میکرد که از همان احمدآباد، فعالیت سیاسی وی نیز آزادانه ادامه یافت و تا زمان مرگ، به عنوان رهبر و پدر معنوی جبههی ملی، در امور تشکیلاتی دخالت جدی، موثر و مستقیم داشت. خانوادهی مصدق، هر زمانی که میخواستند به احمدآباد رفت و آمد میکردند و هرگز نیازمند اجازه از کسی برای دیدن دکتر مصدق نبودند. غلامحسین مصدق، فرزند وی تاکید میکند که پدرش را با ماشین شخصی به احمدآباد بردند و جز «عدم حضور در تهران» منع دیگری برای مصدق وجود نداشت. میگوید: «[با ماشین] آوردیم احمدآباد». حبیب لاجوردی، بنیانگذار مجموعهی درخشان تاریخ شفاهی هاروارد میپرسد؛ «ببخشید، وقتی که رفتند احمدآباد به او تکلیف کردند که بروند به احمدآباد؟» و فرزند مصدق پاسخ میدهد: «نه، گفتند که تهران نیاید، تبعید است، [مثلن] برود احمدآباد بماند». خانوادهی مصدق و حتا اعضای دور خانوادهاش به او دسترسی کامل داشتند و نیازمند اجازه نبودند.
اما تنها اعضای خانواده با مصدق دیدار نمیکردند. محمد مصدق از احمدآباد، جریان جبههی ملی را رهبری میکرد و اعضای آن، آزادانه با مصدق نامهنگاری میکردند و رفتوآمد دایمی به احمدآباد داشتند. نصرتالله امینی، وکیل مصدق که در تمام این سالها به احمدآباد، رفتوآمد میکرده، میگوید: «مرتبا احمدآباد میرفتم و یک روز هم دیدم که دکتر مصدق خیلی با عجله به وسیلهی نوکرشان، کاغذی برای من فرستادند که آقا به من اینجا اطلاع رسیده که اگر شما بیایید اینجا شما را میگیرند، توقیف میکنند. ولی خب من با شما چون کار دارم. شما خوبست یک اقداماتی خودتان بکنید که این محظور مرتفع بشود. من تلفن کردم اینور و آنور، به آقای سرتیپ مقدم [مدیر امنیت داخلی و بعدها رییس ساواک] که آقا گفتند نخیر بیخود کردند و شما میتوانید بروید. بنده مرتب خدمت ایشان میرفتم». دسترسی امینی تا جایی بوده که حتا اعضای خانواده وی هم بارها در مراسمهای مختلف، نزد مصدق رفتهاند و عکس گرفتهاند.
هدایتالله متیندفتری، دیگر عضو جبههی ملی هم دایمن به احمدآباد رفتوآمد «آزادانه» داشته و میگوید: « مغرضانه است که بگوییم که یک نفر فقط با ایشان در تماس بود، امکان تماس با ایشان زیادتر از اینها بود و بسیاری از نامهها را دیگران که دسترسی داشتند [به مصدق میدادند]. آقای دکتر غلامحسین مصدق دسترسی داشتند و کسان دیگراننی باز بودند. جبهه ملی قرار شد که یک کنگرهای تشکیل بدهد و در این کنگره هم طبیعتاً انتظار این میرفت که دکتر مصدق پیامی به کنگره بفرستد. بنده حامل این تقاضای رهبری جبهه ملی بودم برای اینکه این پیام را از دکتر مصدق بگیرم برای جبهه برم. دکتر مصدق بعد از مدتی پیامی مینوشتند و فرستادند. همهکس در جبهه ملی با دکتر مصدق مکاتبه میکردند، نامه مینوشتند».
⤵️ ادامه دارد ...
✔️ @SasanAghaei
#تاریخ #تاریخ_نگاری
Telegram
ساسان آقایی
📜 افسانهی «حصر مصدق»
◽️ نگاهی به یکی دیگر از دروغپردازیهای تاریخنگاران مزدور شوروی در ایران
📝 #یادداشت، در سه قسمت، قسمت 2⃣
⤴️ ادامه از بالا ...
ضیا صدیق، دیگر همکار پروژهی هاروارد از متیندفتری میپرسد: «برای رفتن به آنجا باید از پلیس اجازه میگرفتید؟»…
◽️ نگاهی به یکی دیگر از دروغپردازیهای تاریخنگاران مزدور شوروی در ایران
📝 #یادداشت، در سه قسمت، قسمت 2⃣
⤴️ ادامه از بالا ...
ضیا صدیق، دیگر همکار پروژهی هاروارد از متیندفتری میپرسد: «برای رفتن به آنجا باید از پلیس اجازه میگرفتید؟»…