ساسان آقایی
🔥 داستان این سال شِگفت ▫️ این نبردی برای جاودانگیست؛ شاید آخرین نبرد ایران 1⃣ یادداشتی در دو قسمت / قسمت نخست «اگر این دالان از این هم درازتر و تاریکتر بود، من باز می رفتم و تا به "اومناپیشتی" (انسان جاودانه) برسم. دوست من مرده است، من تنها ماندهام و…
🔥 داستان این سال شِگفت
▫️ این نبردی برای جاودانگیست؛ شاید آخرین نبرد ایران
2⃣ یادداشتی در دو قسمت / قسمت دوم
⤴️ ... ادامه از بالا
سخت و دشوار است در این وقت گفتن از امید، گفتن از نوروز، گفتن از تجدید نیرو، گفتن از جوانههای در راه، اما پیش از این هم، هزار نوروز بر این سرزمین گذشته که لشگر ایرانخواهی در تنگنایی مهیبی، بر پشتهی کشتههایش، بیامید و بییاوری، پیمان خون و وعدهی مرگ بستهاند که سر را به کشتن دهند و شادمانی بهار نو را بر خود حرام کنند، و اما که بر مدار آن سر به سر مردنها، معجزهی زندگی فرا رسیده، بیخبر و بیانتظار، بیآنکه آنان که رفتهاند، بیآنکه حتا آنان که مانده بودند، امیدش را داشته باشند.
باری؛ پیروزی بر اهرمن تاریخیِ ایرانکُش هرگز آسان نبوده که این جنگی برای جاودانگی مادر است و هرگز کوچک و خُرده نیست. برای پیروزی فریدون بر ضحاک، هزار سال تاوان ناسپاسی و رنج اسارت باید، برای کینخواهی سیاووش به دست کیخسرو، هزار مرگ بهرام و فرزندان گودرز باید، برای سر برآوردن یعقوبی، هزار سر بریدهی ابومسلم و بابک خرمدین و مازیار طبرستانی باید، برای شمشیر کشیدن نادری، سقوط یک پادشاهی باید، برای بر سکه شدن رضاشاهی، میلیونها جان فرسوده در انحطاطِ ایرانِ پس از مشروطه باید.
تمام آن سرداران و دلاوران، آن سواران دست از جان شسته، به کنام مرگ درافتادهاند تا در این راز نامیراییِ مادر غلط نیفتند که «ایران نمیمیرد، ایران نمیبازد» و از دل تاریخ، این پیام مشترک تمام آن زنان و مردان است!
در این نوروز، ورای صداهای گوشخراش و عروسکهای خوشنمای فریبنده، خوبتر گوش دهیم و به چشم دل ببینیم؛ مهسا، کیان، حدیث، مهرشاد، نیکا، یلدا، خدانور، آیلار، حمیدرضا، محسن، سارینا و هزار جان پاک این سالِ شگفت، به ما از فراز ابدیت چه میگویند؟ انگار صدای اومناپیشتی خطاب به گیلگمش است که «نخوابید، فراموش نکنید، ناامید و خسته نشوید، توقف نکنید، به عقب بازنگردید، رها نکنید»؛
این بهای جاودانگیست، این تا هزار سال دیگر، آخرین جنگ مادر است!
⏺ پایان
✔️ @SasanAghaei
👑 #گزارش_این_روزها #یادداشت #یادمان #تاریخ #تاریخ_نگاری
▫️ این نبردی برای جاودانگیست؛ شاید آخرین نبرد ایران
2⃣ یادداشتی در دو قسمت / قسمت دوم
⤴️ ... ادامه از بالا
سخت و دشوار است در این وقت گفتن از امید، گفتن از نوروز، گفتن از تجدید نیرو، گفتن از جوانههای در راه، اما پیش از این هم، هزار نوروز بر این سرزمین گذشته که لشگر ایرانخواهی در تنگنایی مهیبی، بر پشتهی کشتههایش، بیامید و بییاوری، پیمان خون و وعدهی مرگ بستهاند که سر را به کشتن دهند و شادمانی بهار نو را بر خود حرام کنند، و اما که بر مدار آن سر به سر مردنها، معجزهی زندگی فرا رسیده، بیخبر و بیانتظار، بیآنکه آنان که رفتهاند، بیآنکه حتا آنان که مانده بودند، امیدش را داشته باشند.
باری؛ پیروزی بر اهرمن تاریخیِ ایرانکُش هرگز آسان نبوده که این جنگی برای جاودانگی مادر است و هرگز کوچک و خُرده نیست. برای پیروزی فریدون بر ضحاک، هزار سال تاوان ناسپاسی و رنج اسارت باید، برای کینخواهی سیاووش به دست کیخسرو، هزار مرگ بهرام و فرزندان گودرز باید، برای سر برآوردن یعقوبی، هزار سر بریدهی ابومسلم و بابک خرمدین و مازیار طبرستانی باید، برای شمشیر کشیدن نادری، سقوط یک پادشاهی باید، برای بر سکه شدن رضاشاهی، میلیونها جان فرسوده در انحطاطِ ایرانِ پس از مشروطه باید.
تمام آن سرداران و دلاوران، آن سواران دست از جان شسته، به کنام مرگ درافتادهاند تا در این راز نامیراییِ مادر غلط نیفتند که «ایران نمیمیرد، ایران نمیبازد» و از دل تاریخ، این پیام مشترک تمام آن زنان و مردان است!
در این نوروز، ورای صداهای گوشخراش و عروسکهای خوشنمای فریبنده، خوبتر گوش دهیم و به چشم دل ببینیم؛ مهسا، کیان، حدیث، مهرشاد، نیکا، یلدا، خدانور، آیلار، حمیدرضا، محسن، سارینا و هزار جان پاک این سالِ شگفت، به ما از فراز ابدیت چه میگویند؟ انگار صدای اومناپیشتی خطاب به گیلگمش است که «نخوابید، فراموش نکنید، ناامید و خسته نشوید، توقف نکنید، به عقب بازنگردید، رها نکنید»؛
این بهای جاودانگیست، این تا هزار سال دیگر، آخرین جنگ مادر است!
⏺ پایان
✔️ @SasanAghaei
👑 #گزارش_این_روزها #یادداشت #یادمان #تاریخ #تاریخ_نگاری
Telegram
ساسان آقایی
🔥 داستان این سال شِگفت
▫️ این نبردی برای جاودانگیست؛ شاید آخرین نبرد ایران
1⃣ یادداشتی در دو قسمت / قسمت نخست
«اگر این دالان از این هم درازتر و تاریکتر بود، من باز می رفتم و تا به "اومناپیشتی" (انسان جاودانه) برسم. دوست من مرده است، من تنها ماندهام…
▫️ این نبردی برای جاودانگیست؛ شاید آخرین نبرد ایران
1⃣ یادداشتی در دو قسمت / قسمت نخست
«اگر این دالان از این هم درازتر و تاریکتر بود، من باز می رفتم و تا به "اومناپیشتی" (انسان جاودانه) برسم. دوست من مرده است، من تنها ماندهام…
❌ از کوزه همان تراوید که در او بود!
👑 #گزارش_این_روزها
حامد اسماعیلیون که چند هفتهای به اشتباه افتخار همنشینی با جریان ایرانخواهی را یافته بود، بسیار زودتر از چیزی که تصور میشد، نقاب برداشت و به قافلهی ۵۷یها پیوست.
خوب به این تصویر بنگرید: همدستی دوبارهی تروریستهای فدایی، کمونیستها، جاسوسهای روسی، انیرانیها و بیوطنها علیه #ایران! به زودی جنایتکاران مجاهدین خلق هم به صف آنها خواهند پیوست. بیجهت نبود که ۴ ماه پیش نوشتم:
«هیچ چیز نسبت به ۴۴ سال پیش تغییر نکرده، صفبندی همان است: یک سو ایران و ایرانخواهان، در سوی دیگر ائتلاف انیرانی و اجنبی و تجزیهطلب و تروریست و کمونیست! این بار اما چیزی سرنوشت ما را تغییر خواهد داد و آن مردمیاند که دیگر بیتفاوت یا ساکت نیستند، سپهسالارند!»
آن تصویر بالا، همپیمانان نقابداری هستند که در ۵۷، کمر به قتل ایران بسته بودند، ۴۴ سال بعد، آنها نقابهایشان را برداشتهاند!
✔️ @SasanAghaei
#تاریخ #عکس_روز
👑 #گزارش_این_روزها
حامد اسماعیلیون که چند هفتهای به اشتباه افتخار همنشینی با جریان ایرانخواهی را یافته بود، بسیار زودتر از چیزی که تصور میشد، نقاب برداشت و به قافلهی ۵۷یها پیوست.
خوب به این تصویر بنگرید: همدستی دوبارهی تروریستهای فدایی، کمونیستها، جاسوسهای روسی، انیرانیها و بیوطنها علیه #ایران! به زودی جنایتکاران مجاهدین خلق هم به صف آنها خواهند پیوست. بیجهت نبود که ۴ ماه پیش نوشتم:
«هیچ چیز نسبت به ۴۴ سال پیش تغییر نکرده، صفبندی همان است: یک سو ایران و ایرانخواهان، در سوی دیگر ائتلاف انیرانی و اجنبی و تجزیهطلب و تروریست و کمونیست! این بار اما چیزی سرنوشت ما را تغییر خواهد داد و آن مردمیاند که دیگر بیتفاوت یا ساکت نیستند، سپهسالارند!»
آن تصویر بالا، همپیمانان نقابداری هستند که در ۵۷، کمر به قتل ایران بسته بودند، ۴۴ سال بعد، آنها نقابهایشان را برداشتهاند!
✔️ @SasanAghaei
#تاریخ #عکس_روز
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
👑 سنت تعقل
📹 #فیلم
جشن تاجگذاری، ضیافتی معمولی نیست: بیانگر تاریخ و سنت و هویت یک ملت است و بزرگترین نماد پایداری و نامیرایی سرزمینی. بیجهت نیست که بریتانیاییها، امروز به بریتانیایی بودن خود میبالیدند!
ورای هر آنچه میان ما و آنهاست و دیواری از کینه که هر آجرش، یادگار مصیبتی انگلیسی در سرزمین ماست، به تماشای این نیم ساعت بنشینید تا اهمیت نمادها، سمبلها و #تاریخ در هویتیابی ملی را بفهمید؛ این لحظهها و این مراسم، دلیل دوام و قوام یک ملت است!
✔️ @SasanAghaei
📌 از دست ندهید:
✍🏼 سقوط جمهوری و سنت تاریخی (لینک)
📹 #فیلم
جشن تاجگذاری، ضیافتی معمولی نیست: بیانگر تاریخ و سنت و هویت یک ملت است و بزرگترین نماد پایداری و نامیرایی سرزمینی. بیجهت نیست که بریتانیاییها، امروز به بریتانیایی بودن خود میبالیدند!
ورای هر آنچه میان ما و آنهاست و دیواری از کینه که هر آجرش، یادگار مصیبتی انگلیسی در سرزمین ماست، به تماشای این نیم ساعت بنشینید تا اهمیت نمادها، سمبلها و #تاریخ در هویتیابی ملی را بفهمید؛ این لحظهها و این مراسم، دلیل دوام و قوام یک ملت است!
✔️ @SasanAghaei
📌 از دست ندهید:
✍🏼 سقوط جمهوری و سنت تاریخی (لینک)
📹 نسل مریض ۵۷، در بیسوادی، لمپنمابی و تفکر روستانشینی، به غایت کمال رسیده بود. از عجایب روزگار اما اینکه همینها چون به مدد جهش اقتصادی سریع ایران و تحصیل رایگان در گروهی از بهترین دانشگاههای جهان، دیگر نیاز نداشتند مانند پدربزرگانشان سرگین خر از طویله پاک کنند، در توهم دانایی غرق بودند و امروز هم همچنان در همین توهمند.
این خران کتاب به پالان بسته، در نهایت به آسانی اسب تراوای انیرانیها شدند تا ۱۰۰ سال تلاش پیوستهی ایرانیان برای ترقی و تجدد و ۵۰ سال کار و زحمت برای برکشیدن #ایران را به باد دهند و مملکت ما را (که به شدت از آن نفرت هم داشتند) در چاه ویلی دراندازند که انتها ندارد.
سواد سیاسی، اقتصادی و تاریخی برای اینها شوخی بود که سه نمونهاش را در اینجا آوردهام:
1⃣ تروریست مجاهد، لطفالله میثمی
2⃣ عامی دانشگاهرفته، صادق زیباکلام
3⃣ کمونیست تودهای و جاسوس روسی، خانبابا تهرانی
✔️ @SasanAghaei
#تاریخ #فیلم
این خران کتاب به پالان بسته، در نهایت به آسانی اسب تراوای انیرانیها شدند تا ۱۰۰ سال تلاش پیوستهی ایرانیان برای ترقی و تجدد و ۵۰ سال کار و زحمت برای برکشیدن #ایران را به باد دهند و مملکت ما را (که به شدت از آن نفرت هم داشتند) در چاه ویلی دراندازند که انتها ندارد.
سواد سیاسی، اقتصادی و تاریخی برای اینها شوخی بود که سه نمونهاش را در اینجا آوردهام:
1⃣ تروریست مجاهد، لطفالله میثمی
2⃣ عامی دانشگاهرفته، صادق زیباکلام
3⃣ کمونیست تودهای و جاسوس روسی، خانبابا تهرانی
✔️ @SasanAghaei
#تاریخ #فیلم
🔸 سکولاریسم امیرکبیری
📚 #کتاب_خوانی
✍ فریدون آدمیت
📖 فکر آزادی و مقدمه نهضت مشروطیت
میرزا تقیخان برای پیشرفت نقشه اصلاحی خود از نفوذ روحانیون سخت کاست و دست آنها را در امور دولت قطع کرد. او بر آن بود که با اقتدار و مداخلههای آنها هیچ اصلاحی سر نمیگیرد.
امیر به استیونس، قنسول انگلیس در تبریز گفته بود: «دولت عثمانی وقتی توانست به احیای اهمیت خود به پردازد که تسلط ملاها را در هم شکست». قنسول انگلیس در این باره مینویسد: «میرزا تقیخان نیز میخواهد همین راه را پیش گیرد».
یکی از علل عمده مخالفت شدید امیرکبیر با روحانیون نفعپرستی و رابطهی آنها با سفارتخانههای خارجی بود. بنابر گزارش وزیرمختار انگلیس در تهران، میرزا ابوالقاسم، امام جمعه تهران که از يك طرف از امپراتور روس هدایای قیمتی میپذیرفت و از طرفی دیگر به پالمرستون، وزیرخارجه انگلیس نامه ارادتمندانه مینوشت، مورد عتاب #امیرکبیر قرار گرفت و در مقابل وساطت وزیرمختار انگلیس به او ابلاغ کرده؛
«یا باید در مقابل بهانهجوییها و دخالتها ایستادگی کنم یا از حکومت دست بردارم. این مختص امام جمعه نیست، اساسا همه آخوندها میخواهند در امور مملکتی و دنیوی دخالت کنند».
همچنین وقتی که در سال ١٢٦٥ در تبریز شایع گردید که بقعهی صاحبالامر معجزه کرده و قنسول انگلیس از راه شیطنت، چلچراغ به آنجا فرستاد و غوغایی در شهر برخاست و گفتند که تبریز باید از پرداخت مالیات معاف باشد، میرزا تقیخان سران ملایان تبریز از جمله شیخالاسلام را توقیف کرد، عذر قنسول انگلیس را هم از ایران خواست که دیگر مداخلهی فضولانه نکند. بعد از آن دیگر بقعه صاحبالامر معجزهای نکرد ...
✔️ @SasanAghaei
#تاریخ #پیشگامان_ایرانخواهی
📚 #کتاب_خوانی
✍ فریدون آدمیت
📖 فکر آزادی و مقدمه نهضت مشروطیت
میرزا تقیخان برای پیشرفت نقشه اصلاحی خود از نفوذ روحانیون سخت کاست و دست آنها را در امور دولت قطع کرد. او بر آن بود که با اقتدار و مداخلههای آنها هیچ اصلاحی سر نمیگیرد.
امیر به استیونس، قنسول انگلیس در تبریز گفته بود: «دولت عثمانی وقتی توانست به احیای اهمیت خود به پردازد که تسلط ملاها را در هم شکست». قنسول انگلیس در این باره مینویسد: «میرزا تقیخان نیز میخواهد همین راه را پیش گیرد».
یکی از علل عمده مخالفت شدید امیرکبیر با روحانیون نفعپرستی و رابطهی آنها با سفارتخانههای خارجی بود. بنابر گزارش وزیرمختار انگلیس در تهران، میرزا ابوالقاسم، امام جمعه تهران که از يك طرف از امپراتور روس هدایای قیمتی میپذیرفت و از طرفی دیگر به پالمرستون، وزیرخارجه انگلیس نامه ارادتمندانه مینوشت، مورد عتاب #امیرکبیر قرار گرفت و در مقابل وساطت وزیرمختار انگلیس به او ابلاغ کرده؛
«یا باید در مقابل بهانهجوییها و دخالتها ایستادگی کنم یا از حکومت دست بردارم. این مختص امام جمعه نیست، اساسا همه آخوندها میخواهند در امور مملکتی و دنیوی دخالت کنند».
همچنین وقتی که در سال ١٢٦٥ در تبریز شایع گردید که بقعهی صاحبالامر معجزه کرده و قنسول انگلیس از راه شیطنت، چلچراغ به آنجا فرستاد و غوغایی در شهر برخاست و گفتند که تبریز باید از پرداخت مالیات معاف باشد، میرزا تقیخان سران ملایان تبریز از جمله شیخالاسلام را توقیف کرد، عذر قنسول انگلیس را هم از ایران خواست که دیگر مداخلهی فضولانه نکند. بعد از آن دیگر بقعه صاحبالامر معجزهای نکرد ...
✔️ @SasanAghaei
#تاریخ #پیشگامان_ایرانخواهی
📜 افسانهی «حصر مصدق»
◽️ نگاهی به یکی دیگر از دروغپردازیهای تاریخنگاران مزدور شوروی در ایران
📝 #یادداشت، در سه قسمت، قسمت 1⃣
یکی از افسانههایی که تاریخنگاری مزدوران شوروی در ایران درباره دکتر محمد مصدق ساخته، افسانهی «حصر مصدق» است. آیا این واقعیت دارد که مصدق در قلعهی خودش زندانی بود؟ آیا نخستوزیر محمدرضا شاه پهلوی در «حصر خانگی» قرار گرفت و این حصر خانگی نسبتی با آن شکل از «حصر خانگی» دارد که امروز میشناسیم و پس از بر سر کار آمدن جمهوری اسلامی، دربارهی افراد بسیاری از جمله، شریعتمداری، منتظری، آذریقمی و موسوی به کار گرفته شده است.
سندها و روایتهای واقعی، نشان میدهد که محمد مصدق پس از پایان دوران سه سالهی توقیفش در نزد لشگر ۲ زرهی (مصدق هرگز به زندان فرستاده نشد و در یک اتاق مرتب و تمیز، با کمال احترام در نزد لشگر ۲ زرهی نگاه داشته شد) به احمدآباد فرستاده شد و در احمدآباد شرایط یک زندگی عادی برای او برقرار بود.
مصدق نهتنها در احمدآباد از آزادی عمل برخوردار بود و امور ملک و آبادی خود را اداره میکرد که از همان احمدآباد، فعالیت سیاسی وی نیز آزادانه ادامه یافت و تا زمان مرگ، به عنوان رهبر و پدر معنوی جبههی ملی، در امور تشکیلاتی دخالت جدی، موثر و مستقیم داشت. خانوادهی مصدق، هر زمانی که میخواستند به احمدآباد رفت و آمد میکردند و هرگز نیازمند اجازه از کسی برای دیدن دکتر مصدق نبودند. غلامحسین مصدق، فرزند وی تاکید میکند که پدرش را با ماشین شخصی به احمدآباد بردند و جز «عدم حضور در تهران» منع دیگری برای مصدق وجود نداشت. میگوید: «[با ماشین] آوردیم احمدآباد». حبیب لاجوردی، بنیانگذار مجموعهی درخشان تاریخ شفاهی هاروارد میپرسد؛ «ببخشید، وقتی که رفتند احمدآباد به او تکلیف کردند که بروند به احمدآباد؟» و فرزند مصدق پاسخ میدهد: «نه، گفتند که تهران نیاید، تبعید است، [مثلن] برود احمدآباد بماند». خانوادهی مصدق و حتا اعضای دور خانوادهاش به او دسترسی کامل داشتند و نیازمند اجازه نبودند.
اما تنها اعضای خانواده با مصدق دیدار نمیکردند. محمد مصدق از احمدآباد، جریان جبههی ملی را رهبری میکرد و اعضای آن، آزادانه با مصدق نامهنگاری میکردند و رفتوآمد دایمی به احمدآباد داشتند. نصرتالله امینی، وکیل مصدق که در تمام این سالها به احمدآباد، رفتوآمد میکرده، میگوید: «مرتبا احمدآباد میرفتم و یک روز هم دیدم که دکتر مصدق خیلی با عجله به وسیلهی نوکرشان، کاغذی برای من فرستادند که آقا به من اینجا اطلاع رسیده که اگر شما بیایید اینجا شما را میگیرند، توقیف میکنند. ولی خب من با شما چون کار دارم. شما خوبست یک اقداماتی خودتان بکنید که این محظور مرتفع بشود. من تلفن کردم اینور و آنور، به آقای سرتیپ مقدم [مدیر امنیت داخلی و بعدها رییس ساواک] که آقا گفتند نخیر بیخود کردند و شما میتوانید بروید. بنده مرتب خدمت ایشان میرفتم». دسترسی امینی تا جایی بوده که حتا اعضای خانواده وی هم بارها در مراسمهای مختلف، نزد مصدق رفتهاند و عکس گرفتهاند.
هدایتالله متیندفتری، دیگر عضو جبههی ملی هم دایمن به احمدآباد رفتوآمد «آزادانه» داشته و میگوید: « مغرضانه است که بگوییم که یک نفر فقط با ایشان در تماس بود، امکان تماس با ایشان زیادتر از اینها بود و بسیاری از نامهها را دیگران که دسترسی داشتند [به مصدق میدادند]. آقای دکتر غلامحسین مصدق دسترسی داشتند و کسان دیگراننی باز بودند. جبهه ملی قرار شد که یک کنگرهای تشکیل بدهد و در این کنگره هم طبیعتاً انتظار این میرفت که دکتر مصدق پیامی به کنگره بفرستد. بنده حامل این تقاضای رهبری جبهه ملی بودم برای اینکه این پیام را از دکتر مصدق بگیرم برای جبهه برم. دکتر مصدق بعد از مدتی پیامی مینوشتند و فرستادند. همهکس در جبهه ملی با دکتر مصدق مکاتبه میکردند، نامه مینوشتند».
⤵️ ادامه دارد ...
✔️ @SasanAghaei
#تاریخ #تاریخ_نگاری
◽️ نگاهی به یکی دیگر از دروغپردازیهای تاریخنگاران مزدور شوروی در ایران
📝 #یادداشت، در سه قسمت، قسمت 1⃣
یکی از افسانههایی که تاریخنگاری مزدوران شوروی در ایران درباره دکتر محمد مصدق ساخته، افسانهی «حصر مصدق» است. آیا این واقعیت دارد که مصدق در قلعهی خودش زندانی بود؟ آیا نخستوزیر محمدرضا شاه پهلوی در «حصر خانگی» قرار گرفت و این حصر خانگی نسبتی با آن شکل از «حصر خانگی» دارد که امروز میشناسیم و پس از بر سر کار آمدن جمهوری اسلامی، دربارهی افراد بسیاری از جمله، شریعتمداری، منتظری، آذریقمی و موسوی به کار گرفته شده است.
سندها و روایتهای واقعی، نشان میدهد که محمد مصدق پس از پایان دوران سه سالهی توقیفش در نزد لشگر ۲ زرهی (مصدق هرگز به زندان فرستاده نشد و در یک اتاق مرتب و تمیز، با کمال احترام در نزد لشگر ۲ زرهی نگاه داشته شد) به احمدآباد فرستاده شد و در احمدآباد شرایط یک زندگی عادی برای او برقرار بود.
مصدق نهتنها در احمدآباد از آزادی عمل برخوردار بود و امور ملک و آبادی خود را اداره میکرد که از همان احمدآباد، فعالیت سیاسی وی نیز آزادانه ادامه یافت و تا زمان مرگ، به عنوان رهبر و پدر معنوی جبههی ملی، در امور تشکیلاتی دخالت جدی، موثر و مستقیم داشت. خانوادهی مصدق، هر زمانی که میخواستند به احمدآباد رفت و آمد میکردند و هرگز نیازمند اجازه از کسی برای دیدن دکتر مصدق نبودند. غلامحسین مصدق، فرزند وی تاکید میکند که پدرش را با ماشین شخصی به احمدآباد بردند و جز «عدم حضور در تهران» منع دیگری برای مصدق وجود نداشت. میگوید: «[با ماشین] آوردیم احمدآباد». حبیب لاجوردی، بنیانگذار مجموعهی درخشان تاریخ شفاهی هاروارد میپرسد؛ «ببخشید، وقتی که رفتند احمدآباد به او تکلیف کردند که بروند به احمدآباد؟» و فرزند مصدق پاسخ میدهد: «نه، گفتند که تهران نیاید، تبعید است، [مثلن] برود احمدآباد بماند». خانوادهی مصدق و حتا اعضای دور خانوادهاش به او دسترسی کامل داشتند و نیازمند اجازه نبودند.
اما تنها اعضای خانواده با مصدق دیدار نمیکردند. محمد مصدق از احمدآباد، جریان جبههی ملی را رهبری میکرد و اعضای آن، آزادانه با مصدق نامهنگاری میکردند و رفتوآمد دایمی به احمدآباد داشتند. نصرتالله امینی، وکیل مصدق که در تمام این سالها به احمدآباد، رفتوآمد میکرده، میگوید: «مرتبا احمدآباد میرفتم و یک روز هم دیدم که دکتر مصدق خیلی با عجله به وسیلهی نوکرشان، کاغذی برای من فرستادند که آقا به من اینجا اطلاع رسیده که اگر شما بیایید اینجا شما را میگیرند، توقیف میکنند. ولی خب من با شما چون کار دارم. شما خوبست یک اقداماتی خودتان بکنید که این محظور مرتفع بشود. من تلفن کردم اینور و آنور، به آقای سرتیپ مقدم [مدیر امنیت داخلی و بعدها رییس ساواک] که آقا گفتند نخیر بیخود کردند و شما میتوانید بروید. بنده مرتب خدمت ایشان میرفتم». دسترسی امینی تا جایی بوده که حتا اعضای خانواده وی هم بارها در مراسمهای مختلف، نزد مصدق رفتهاند و عکس گرفتهاند.
هدایتالله متیندفتری، دیگر عضو جبههی ملی هم دایمن به احمدآباد رفتوآمد «آزادانه» داشته و میگوید: « مغرضانه است که بگوییم که یک نفر فقط با ایشان در تماس بود، امکان تماس با ایشان زیادتر از اینها بود و بسیاری از نامهها را دیگران که دسترسی داشتند [به مصدق میدادند]. آقای دکتر غلامحسین مصدق دسترسی داشتند و کسان دیگراننی باز بودند. جبهه ملی قرار شد که یک کنگرهای تشکیل بدهد و در این کنگره هم طبیعتاً انتظار این میرفت که دکتر مصدق پیامی به کنگره بفرستد. بنده حامل این تقاضای رهبری جبهه ملی بودم برای اینکه این پیام را از دکتر مصدق بگیرم برای جبهه برم. دکتر مصدق بعد از مدتی پیامی مینوشتند و فرستادند. همهکس در جبهه ملی با دکتر مصدق مکاتبه میکردند، نامه مینوشتند».
⤵️ ادامه دارد ...
✔️ @SasanAghaei
#تاریخ #تاریخ_نگاری
Telegram
ساسان آقایی
📜 افسانهی «حصر مصدق»
◽️ نگاهی به یکی دیگر از دروغپردازیهای تاریخنگاران مزدور شوروی در ایران
📝 #یادداشت، در سه قسمت، قسمت 2⃣
⤴️ ادامه از بالا ...
ضیا صدیق، دیگر همکار پروژهی هاروارد از متیندفتری میپرسد: «برای رفتن به آنجا باید از پلیس اجازه میگرفتید؟»…
◽️ نگاهی به یکی دیگر از دروغپردازیهای تاریخنگاران مزدور شوروی در ایران
📝 #یادداشت، در سه قسمت، قسمت 2⃣
⤴️ ادامه از بالا ...
ضیا صدیق، دیگر همکار پروژهی هاروارد از متیندفتری میپرسد: «برای رفتن به آنجا باید از پلیس اجازه میگرفتید؟»…
ساسان آقایی
📜 افسانهی «حصر مصدق» ◽️ نگاهی به یکی دیگر از دروغپردازیهای تاریخنگاران مزدور شوروی در ایران 📝 #یادداشت، در سه قسمت، قسمت 1⃣ یکی از افسانههایی که تاریخنگاری مزدوران شوروی در ایران درباره دکتر محمد مصدق ساخته، افسانهی «حصر مصدق» است. آیا این واقعیت…
📜 افسانهی «حصر مصدق»
◽️ نگاهی به یکی دیگر از دروغپردازیهای تاریخنگاران مزدور شوروی در ایران
📝 #یادداشت، در سه قسمت، قسمت 2⃣
⤴️ ادامه از بالا ...
ضیا صدیق، دیگر همکار پروژهی هاروارد از متیندفتری میپرسد: «برای رفتن به آنجا باید از پلیس اجازه میگرفتید؟» و وی پاسخ میدهد: «نخیر، آنجا کسانی که اجازه رفتن داشتند که یک محدودهی خاص خانواده بود ... علاوه بر آنها هم گاهگداری، اجازهای به دیگران میدادند به دلایل پزشکی، حقوقی، مسائل خاصی که دکتر مصدق به خاطرش بخواهد چیز کند». مصاحبهکننده با شگفتی میپرسد: «این افراد را تفتیش نمیکردند، تفتیش بدنی؟» و پاسخ میشنود: «نخیر، تفتیش نمیکردند. این افراد را تفتیش نمیکردند، ما هیچوقت تفتیش نشدیم. و علاوه بر آن، خب از منزل دکتر مصدق در تهران هم نامههایی که میآمد آنجا، مرتب برایشان به احمدآباد میفرستادند، تفتیش نمیشد و این نامهها همه به دست ایشان میرسید. حتی با پست هم نامه میآمد به ایشان میرسید».
محمد مصدق از طریق همین مکاتبهها با سران جبههی ملی، دایمن در تماس و مکاتبهی مستقیم بود و چه در زمان تشکیل جبههی ملی دوم در سال ۴۰ و چه هنگام تشکیل جبههی ملی سوم در سال ۴۴، رُل اصلی را در رهبری جریان سیاسی خود داشت به شکلی که نامهی مشهور مخالفتش با چگونگی شکلگیری جبههی ملی دوم در عمل سبب فروپاشی این جبهه شد، سپس جبههی ملی سوم نیز با امضای او رسمت یافت.
در زمان شکلگیری جبههی ملی دوم، میزان دسترسی به مصدق به اندازهای بود که «کنفدراسیون دانشجویان ایرانی هوادار جبههی ملی» از خارج از کشور، مستقیم به او نامه نوشت که مصدق در پاسخ به آنها، بیانیهی مخالفت خود با چگونگی برپایی دوبارهی جبههی ملی اعلام کرد. در پی مخالفت او، امینی از سوی یک گروه و متیندفتری همزمان با او، از سوی جریان دیگری، در یک روز به احمدآباد رفتند تا نظر مصدق را به سمت خود متمایل کنند؛ «نصرتالله امینی که تقریباً هر هفته میتوانستند پهلوی دکتر مصدق تشریف ببرند و میرفتند، عضو شورای مرکزی جبهه ملی بودند و در رابطه نزدیک با تمام آقایان و با صداقت تمام هم نامههای آقایان را آنجا میبردند. نظرات آقایان را هم به آنجا میآوردند، نزد دکتر مصدق. حتی یکبار من آنجا رفتم ایشان هم تشریف داشتند هر دو با هم آنجا بودیم و مسائلی مطرح شد که مقداری هم بنده و آقای امینی در حضور دکتر مصدق با هم جدل کردیم سر نکات اختلاف». (متیندفتری)
در زمان جبههی ملی سوم هم اساسنام با دخالت مستقیم دکتر مصدق تدوین شد و او «باقر کاظمی» را مستقیمن مسوول پیگیری اساسنامه کرد. مراغهای از اعضای جبههی ملی میگوید: «یک نامهای برای آقای دکتر مصدق نوشتیم، نوشتیم: آقا، شما ۱۳۳۲ برکنار شدید حالا شده ۱۳۴۳. در این سیزده سال در یازده سال دوازده سال خیلی تحولات شد یعنی کسانی که آن موقع ده ساله بودند حالا بیست ساله شدند بیستوسه ساله شدند ... کاغذ خیلی مفصلی بود که شاید بیست صفحه بود ... ایشان در جواب به ما دادند که، بله من این نامه شما را خواندم و اگر که از دست این ناچیز اقدامی ممکن باشد، من آمادگی دارم.»
شاه و ساواک نهتنها هیچ مخالفتی با فعالیتهای سیاسی آزادانهی مصدق و جبههی ملی نداشت که به جبههی ملی اجازهی میتینگ صد هزار نفری در جلالیه (محل دانشگاه تهران و شمال آن) دادند و بارها از آنها برای پیوستن به جریان سیاسی دعوت کردند. امینی میگوید: «توافق این بود که جبهه ملی دیگر انتقادی از شاه نکند، البته آقایان قبول نکردند گفتند که از هر عمل بدی انتقاد میکنیم. ظاهرا یکیاش هم این بود که این جبهه ملی اصلاحات ارضی اینها را تایید بکند.
[درمقابل] شاه هم نسبت به جبهه ملی اعلان بکند که اینها مردمان وطنپرستی هستند، من چیزی ندارم و دیگر هم راجع به دکتر مصدق، حرفی نزند. بعد انتخابات را آزاد بگذارد و جبهه ملی در انتخابات شرکت کند. البته عنوانش این بود که ۱۵ وکیل از جبهه ملی در مجلس بیاید ولی جبهه ملی گفتند این که از حالا گفتهاند ۱۵ وکیل از جبهه ملی بیاید پس بنابراین یعنی دولت دخالت بکند».
⤵️ ادامه دارد ...
✔️ @SasanAghaei
#تاریخ_نگاری
◽️ نگاهی به یکی دیگر از دروغپردازیهای تاریخنگاران مزدور شوروی در ایران
📝 #یادداشت، در سه قسمت، قسمت 2⃣
⤴️ ادامه از بالا ...
ضیا صدیق، دیگر همکار پروژهی هاروارد از متیندفتری میپرسد: «برای رفتن به آنجا باید از پلیس اجازه میگرفتید؟» و وی پاسخ میدهد: «نخیر، آنجا کسانی که اجازه رفتن داشتند که یک محدودهی خاص خانواده بود ... علاوه بر آنها هم گاهگداری، اجازهای به دیگران میدادند به دلایل پزشکی، حقوقی، مسائل خاصی که دکتر مصدق به خاطرش بخواهد چیز کند». مصاحبهکننده با شگفتی میپرسد: «این افراد را تفتیش نمیکردند، تفتیش بدنی؟» و پاسخ میشنود: «نخیر، تفتیش نمیکردند. این افراد را تفتیش نمیکردند، ما هیچوقت تفتیش نشدیم. و علاوه بر آن، خب از منزل دکتر مصدق در تهران هم نامههایی که میآمد آنجا، مرتب برایشان به احمدآباد میفرستادند، تفتیش نمیشد و این نامهها همه به دست ایشان میرسید. حتی با پست هم نامه میآمد به ایشان میرسید».
محمد مصدق از طریق همین مکاتبهها با سران جبههی ملی، دایمن در تماس و مکاتبهی مستقیم بود و چه در زمان تشکیل جبههی ملی دوم در سال ۴۰ و چه هنگام تشکیل جبههی ملی سوم در سال ۴۴، رُل اصلی را در رهبری جریان سیاسی خود داشت به شکلی که نامهی مشهور مخالفتش با چگونگی شکلگیری جبههی ملی دوم در عمل سبب فروپاشی این جبهه شد، سپس جبههی ملی سوم نیز با امضای او رسمت یافت.
در زمان شکلگیری جبههی ملی دوم، میزان دسترسی به مصدق به اندازهای بود که «کنفدراسیون دانشجویان ایرانی هوادار جبههی ملی» از خارج از کشور، مستقیم به او نامه نوشت که مصدق در پاسخ به آنها، بیانیهی مخالفت خود با چگونگی برپایی دوبارهی جبههی ملی اعلام کرد. در پی مخالفت او، امینی از سوی یک گروه و متیندفتری همزمان با او، از سوی جریان دیگری، در یک روز به احمدآباد رفتند تا نظر مصدق را به سمت خود متمایل کنند؛ «نصرتالله امینی که تقریباً هر هفته میتوانستند پهلوی دکتر مصدق تشریف ببرند و میرفتند، عضو شورای مرکزی جبهه ملی بودند و در رابطه نزدیک با تمام آقایان و با صداقت تمام هم نامههای آقایان را آنجا میبردند. نظرات آقایان را هم به آنجا میآوردند، نزد دکتر مصدق. حتی یکبار من آنجا رفتم ایشان هم تشریف داشتند هر دو با هم آنجا بودیم و مسائلی مطرح شد که مقداری هم بنده و آقای امینی در حضور دکتر مصدق با هم جدل کردیم سر نکات اختلاف». (متیندفتری)
در زمان جبههی ملی سوم هم اساسنام با دخالت مستقیم دکتر مصدق تدوین شد و او «باقر کاظمی» را مستقیمن مسوول پیگیری اساسنامه کرد. مراغهای از اعضای جبههی ملی میگوید: «یک نامهای برای آقای دکتر مصدق نوشتیم، نوشتیم: آقا، شما ۱۳۳۲ برکنار شدید حالا شده ۱۳۴۳. در این سیزده سال در یازده سال دوازده سال خیلی تحولات شد یعنی کسانی که آن موقع ده ساله بودند حالا بیست ساله شدند بیستوسه ساله شدند ... کاغذ خیلی مفصلی بود که شاید بیست صفحه بود ... ایشان در جواب به ما دادند که، بله من این نامه شما را خواندم و اگر که از دست این ناچیز اقدامی ممکن باشد، من آمادگی دارم.»
شاه و ساواک نهتنها هیچ مخالفتی با فعالیتهای سیاسی آزادانهی مصدق و جبههی ملی نداشت که به جبههی ملی اجازهی میتینگ صد هزار نفری در جلالیه (محل دانشگاه تهران و شمال آن) دادند و بارها از آنها برای پیوستن به جریان سیاسی دعوت کردند. امینی میگوید: «توافق این بود که جبهه ملی دیگر انتقادی از شاه نکند، البته آقایان قبول نکردند گفتند که از هر عمل بدی انتقاد میکنیم. ظاهرا یکیاش هم این بود که این جبهه ملی اصلاحات ارضی اینها را تایید بکند.
[درمقابل] شاه هم نسبت به جبهه ملی اعلان بکند که اینها مردمان وطنپرستی هستند، من چیزی ندارم و دیگر هم راجع به دکتر مصدق، حرفی نزند. بعد انتخابات را آزاد بگذارد و جبهه ملی در انتخابات شرکت کند. البته عنوانش این بود که ۱۵ وکیل از جبهه ملی در مجلس بیاید ولی جبهه ملی گفتند این که از حالا گفتهاند ۱۵ وکیل از جبهه ملی بیاید پس بنابراین یعنی دولت دخالت بکند».
⤵️ ادامه دارد ...
✔️ @SasanAghaei
#تاریخ_نگاری
Telegram
ساسان آقایی
📜 افسانهی «حصر مصدق»
◽️ نگاهی به یکی دیگر از دروغپردازیهای تاریخنگاران مزدور شوروی در ایران
📝 #یادداشت، در سه قسمت، قسمت 1⃣
یکی از افسانههایی که تاریخنگاری مزدوران شوروی در ایران درباره دکتر محمد مصدق ساخته، افسانهی «حصر مصدق» است. آیا این واقعیت…
◽️ نگاهی به یکی دیگر از دروغپردازیهای تاریخنگاران مزدور شوروی در ایران
📝 #یادداشت، در سه قسمت، قسمت 1⃣
یکی از افسانههایی که تاریخنگاری مزدوران شوروی در ایران درباره دکتر محمد مصدق ساخته، افسانهی «حصر مصدق» است. آیا این واقعیت…
ساسان آقایی
📜 افسانهی «حصر مصدق» ◽️ نگاهی به یکی دیگر از دروغپردازیهای تاریخنگاران مزدور شوروی در ایران 📝 #یادداشت، در سه قسمت، قسمت 2⃣ ⤴️ ادامه از بالا ... ضیا صدیق، دیگر همکار پروژهی هاروارد از متیندفتری میپرسد: «برای رفتن به آنجا باید از پلیس اجازه میگرفتید؟»…
📜 افسانهی «حصر مصدق»
◽️ نگاهی به یکی دیگر از دروغپردازیهای تاریخنگاران مزدور شوروی در ایران
📝 #یادداشت، در سه قسمت، قسمت 3⃣
⤴️ قسمت نخست ⤴️ قسمت دوم
مصدق افزون بر فعالیت آزاد سیاسی در «حصر احمدآباد»!!! به قول مزدوران تاریخنویس شوروی مانند آبراهامیان، حتا به رسانههای خارجی هم دسترسی داشت؛ «فون هیونبت فکر میکنم خبرنگار Süddeutsche Zeitung بود. به او اجازه دادند که برود و با دکتر مصدق ملاقات بکند در احمدآباد و مصاحبهای با او بکند. بعد که از احمدآباد رفت به آلمان و مصاحبهاش را منتشر کرد، در واقع عینا آنچه که نظر دکتر مصدق بود ننوشته بود، یا تغییر داده بود یا درست نفهمیده بود. دکتر مصدق یک نامهای نوشته بود در تصحیح».(متیندفتری)
مصدق در احمدآباد به جز فعالیت سیاسی، امور مالی املاک خود و همچنین بیمارستان نجمیه را هم اداره میکرد و جایجای صحبتهای وکیل او نشان میدهد که هیچ فشاری در این امور بر او نبوده. حوالی شش ماه پیش از مرگش که «سینوزیت» بر او عارض شده بود و نشانهی بیماری بر او بود، برای دسترسی به خدمات پزشکی پیشرفته به تهران آمد و در خانهی پسرش، سکونت کرد و هیچ کس ممانعتی از معالجه و درمان مصدق که نداشت هیچ، او امکان انتخاب پزشک و دسترسی آزادانه به هر درمانی را داشت؛ «[مقدم] دو روز بعد به من تلفن کرد که آقا من رفتم و کسب اجازه کردم ایشان مجازند بدون هیچگونه مانعی و رادعی تشریف بیاورند در شهر و در بیمارستان بستری بشوند. من به آقای مهندس مصدق گفتم و آقای دکتر غلامحسینخان رفتند ایشان را [بیاورند]. دکتر مصدق گفتند نه، من به این شرط میروم که مأمورین باشند. مامورین سازمان امنیت لااقل دو نفر بودند که کشیک داشتند و یکیاش به اسم شهیدی بود یکی هم وثوقخانی. آقای دکتر مصدق به شهر منتقل شدند و در مریضخانه نجمیه، آنجا اطبا معاینه کردند و دیدند و گفتند باید ایشان روزها بروند به مریضخانهی مهر. چون ظاهرا تنها جایی که آن دستگاه برق را داشت برای سرطان. ایشان را مرتب میبردند به آنجا، بعد هم مدتی از مریضخانه آمدند، در منزل دکتر غلامحسین خان بودند»(نصرتالله امینی).
از جمله دروغهای مکرر، این است که شاه اجازه نداد مصدق برای درمان به خارج برود، حال آنکه در وضعیتی بود که اساسن هیچ پزشکی، اجازهی پزشکی مسافرت به او را نمیداد و شاه تصمیم گرفت که پزشکان خارجی را برای معالجهاش بیاورند اما این خود مصدق بود که گفت: «لعنت بر من و هرکس دیگر که در این روزگار خرج چندین خانوار فقیر ایرانی را صرف آوردن پزشک از خارج کند ... هر امکانی که در داخل کشور برای معالجه وجود داشته باشد برای من کافی است. بهعلاوه آوردن پزشک خارجی توهین به اطبای ایرانی است و من حاضر به این توهین نیستم».
افسانهی حصر مصدق، بر این پایه ساخته شده که چند سرباز، از خانهی او در احمدآباد مراقبت میکردند اما پرسش در اینجاست کهدکدامین نخستوزیر عصر شاه بوده که بدون محافظت در دسترس گروههای تروریستی و خرابکاران قرار بگیرد؟ آن مقدار محافظت معمولی که از محمد مصدق در احمدآباد میشد، همچنان که خود یاران او شهادت میدهند، نه برای اختلال در فعالیت سیاسی او یا دیگر شئون زندگی مصدق، بلکه برای حفاظت از جان او بود.
در عصری که صمد بهرنگی به دلیل بلد نبودن شنا، علی شریعتی به دلیل مصرف زیاد تریاک، تختی به دلیل خوردن قرص به جهت خودکشی و ... میمردند و تمام آنها «شهیدانی» میشدند که «ساواک و شاه آنها را کشته»، اگر جریان مزدوران شوروی در ایران و حزب توده تصمیم میگرفت به جهت تحریک احساسات مردم، مصدق را بکشد، چه کسی باور میکرد که کار شاه و ساواک نیست؟ حفاظت از جان محمد مصدق یکی، از درستترین تصمیمها و مسوولیتهای سیستم بود هرچند که تاوانش، برکشیده شدن «افسانهی حصر مصدق» به دست دشمنان ایران بود.
⏺ پایان
✔️ @SasanAghaei
#تاریخ #تاریخ_نگاری
◽️ نگاهی به یکی دیگر از دروغپردازیهای تاریخنگاران مزدور شوروی در ایران
📝 #یادداشت، در سه قسمت، قسمت 3⃣
⤴️ قسمت نخست ⤴️ قسمت دوم
مصدق افزون بر فعالیت آزاد سیاسی در «حصر احمدآباد»!!! به قول مزدوران تاریخنویس شوروی مانند آبراهامیان، حتا به رسانههای خارجی هم دسترسی داشت؛ «فون هیونبت فکر میکنم خبرنگار Süddeutsche Zeitung بود. به او اجازه دادند که برود و با دکتر مصدق ملاقات بکند در احمدآباد و مصاحبهای با او بکند. بعد که از احمدآباد رفت به آلمان و مصاحبهاش را منتشر کرد، در واقع عینا آنچه که نظر دکتر مصدق بود ننوشته بود، یا تغییر داده بود یا درست نفهمیده بود. دکتر مصدق یک نامهای نوشته بود در تصحیح».(متیندفتری)
مصدق در احمدآباد به جز فعالیت سیاسی، امور مالی املاک خود و همچنین بیمارستان نجمیه را هم اداره میکرد و جایجای صحبتهای وکیل او نشان میدهد که هیچ فشاری در این امور بر او نبوده. حوالی شش ماه پیش از مرگش که «سینوزیت» بر او عارض شده بود و نشانهی بیماری بر او بود، برای دسترسی به خدمات پزشکی پیشرفته به تهران آمد و در خانهی پسرش، سکونت کرد و هیچ کس ممانعتی از معالجه و درمان مصدق که نداشت هیچ، او امکان انتخاب پزشک و دسترسی آزادانه به هر درمانی را داشت؛ «[مقدم] دو روز بعد به من تلفن کرد که آقا من رفتم و کسب اجازه کردم ایشان مجازند بدون هیچگونه مانعی و رادعی تشریف بیاورند در شهر و در بیمارستان بستری بشوند. من به آقای مهندس مصدق گفتم و آقای دکتر غلامحسینخان رفتند ایشان را [بیاورند]. دکتر مصدق گفتند نه، من به این شرط میروم که مأمورین باشند. مامورین سازمان امنیت لااقل دو نفر بودند که کشیک داشتند و یکیاش به اسم شهیدی بود یکی هم وثوقخانی. آقای دکتر مصدق به شهر منتقل شدند و در مریضخانه نجمیه، آنجا اطبا معاینه کردند و دیدند و گفتند باید ایشان روزها بروند به مریضخانهی مهر. چون ظاهرا تنها جایی که آن دستگاه برق را داشت برای سرطان. ایشان را مرتب میبردند به آنجا، بعد هم مدتی از مریضخانه آمدند، در منزل دکتر غلامحسین خان بودند»(نصرتالله امینی).
از جمله دروغهای مکرر، این است که شاه اجازه نداد مصدق برای درمان به خارج برود، حال آنکه در وضعیتی بود که اساسن هیچ پزشکی، اجازهی پزشکی مسافرت به او را نمیداد و شاه تصمیم گرفت که پزشکان خارجی را برای معالجهاش بیاورند اما این خود مصدق بود که گفت: «لعنت بر من و هرکس دیگر که در این روزگار خرج چندین خانوار فقیر ایرانی را صرف آوردن پزشک از خارج کند ... هر امکانی که در داخل کشور برای معالجه وجود داشته باشد برای من کافی است. بهعلاوه آوردن پزشک خارجی توهین به اطبای ایرانی است و من حاضر به این توهین نیستم».
افسانهی حصر مصدق، بر این پایه ساخته شده که چند سرباز، از خانهی او در احمدآباد مراقبت میکردند اما پرسش در اینجاست کهدکدامین نخستوزیر عصر شاه بوده که بدون محافظت در دسترس گروههای تروریستی و خرابکاران قرار بگیرد؟ آن مقدار محافظت معمولی که از محمد مصدق در احمدآباد میشد، همچنان که خود یاران او شهادت میدهند، نه برای اختلال در فعالیت سیاسی او یا دیگر شئون زندگی مصدق، بلکه برای حفاظت از جان او بود.
در عصری که صمد بهرنگی به دلیل بلد نبودن شنا، علی شریعتی به دلیل مصرف زیاد تریاک، تختی به دلیل خوردن قرص به جهت خودکشی و ... میمردند و تمام آنها «شهیدانی» میشدند که «ساواک و شاه آنها را کشته»، اگر جریان مزدوران شوروی در ایران و حزب توده تصمیم میگرفت به جهت تحریک احساسات مردم، مصدق را بکشد، چه کسی باور میکرد که کار شاه و ساواک نیست؟ حفاظت از جان محمد مصدق یکی، از درستترین تصمیمها و مسوولیتهای سیستم بود هرچند که تاوانش، برکشیده شدن «افسانهی حصر مصدق» به دست دشمنان ایران بود.
⏺ پایان
✔️ @SasanAghaei
#تاریخ #تاریخ_نگاری
Telegram
ساسان آقایی
📜 افسانهی «حصر مصدق»
◽️ نگاهی به یکی دیگر از دروغپردازیهای تاریخنگاران مزدور شوروی در ایران
📝 #یادداشت، در سه قسمت، قسمت 1⃣
یکی از افسانههایی که تاریخنگاری مزدوران شوروی در ایران درباره دکتر محمد مصدق ساخته، افسانهی «حصر مصدق» است. آیا این واقعیت…
◽️ نگاهی به یکی دیگر از دروغپردازیهای تاریخنگاران مزدور شوروی در ایران
📝 #یادداشت، در سه قسمت، قسمت 1⃣
یکی از افسانههایی که تاریخنگاری مزدوران شوروی در ایران درباره دکتر محمد مصدق ساخته، افسانهی «حصر مصدق» است. آیا این واقعیت…
🔥 ملتی که حماسه دارد، شکست نمیخورد
✍ فروغ اولاد
📝 #یادداشت
حماسه سرگذشت یک قوم، تبار و ملت است، ملتی که پیرامون خود و جهان را از دریچهی خاصی میبیند. حماسه در وحدت ملی و وحدت اقوامی شکل گرفته که در یک سرزمین سکونت دارند و سرنوشت یک ملت و شکستها و پیروزیهایش به حفظ و رونق فرهنگی اصیل و غنی گره خورده است. اما حماسه در ابعاد جهانی هم مطرح است. مضمون اصلی و خمیرمایهی هر حماسهی اصیل و بزرگی انسانمداری و ترسیم سرنوشت انسان با تمامی رمز و رازهای آن است.
حماسه عمدتن شامل یک شعر بلند روایی و نقلی دربارهی پادشاهان، قهرمانان و پهلوانان یک قوم یا ملت و رفتارهای آنان است. این روایت یا نقل ترکیبیست از اسطوره، تاریخ،زداستان، افسانه و فرهنگ عامه دربارهی وقایع حماسی، افتخارها و قهرمانیهای یک ملت.
آنچه در مرکز حماسه قرار میگیرد و نقش محوری دارد واقعه است. اگر چه وقایع اساطیری، تاریخی،حماسی و حتا غنایی و عاشقانهاند، واقعهی محوری جنگ و نبرد و دفاع از شرف و حیثیت ملی و آیینی است. حماسهها از یک نظر کار رسانههای جمعی را انجام میدادهاند و به همین سبب در دل تودههای مردم جای داشتهاند. نه فقط طبقهی روشنفکر و نخبه، بلکه عامهی مردم نیز مجذوب حماسه بودهاند. حماسه هم جنبهی روایی و موسیقایی و هم جنبهی نمایشی داشت و حایز همه جنبههای رسانهای و به ویژه برانگیختن احساسات ملی و مردمی بود. عملکرد حماسه تقویت روحیهی اقوامی بود که با یکدیگر متحد میشدند و با دشمن میجنگیدند و ملت و کشور واحدی تشکیل میدادند.
حماسه در مدح پادشاهان خوب و تمدنسازی مثل هوشنگ و فریدون است، یا در تمجید از قهرمانان و پهلوانان دلیری چون زال و رستم و گرشاسب است که برای کسب هویت ملی و انسانی جنگیدهاند و چه بسا در راه میهن جانفشانی و قهرمانیها کردهاند. رفتار قهرمانان در جوامع کهن و متاخر همواره الگو میشود و مردم برای اتحاد ملی میکوشکو رفتار و اعمال قهرمانان را الگو قرار دهند.
علاوه بر الگوهای اخلاقی و رفتاری، الگوهای سیاسی نیز محور مهم حماسهها بوده است. محتوای سیاسی و فرهنگی حماسه به این دلیل است که قومی برای وحدت و تشکیل یک ملت و استقرار دایم در یک کشور یا زمان حملهی دشمن نیاز به حماسهآفرینی دارد و زیر سایهی همین وحدتطلبی است که حماسهی ملی شکل میگیرد. پس سیاست از یک نظر رکن بنیادی حماسه است.
به گفتهی برتراند راسل: "حماسه از آن قومی است که به شکست باور ندارد، به مرگ روح خویش باور ندارد و فرمانروایی قوم پیروز را بر قوم خویش همچون اصلی برتر نمیپذیرد"
✔️ @SasanAghaei
#تاریخ #تاریخ_ایران #کتاب_خوانی
📌 این بخش کوچکی از کتاب "حماسه: شناختنامهی حماسههای ایران و جهان" به قلم پژوهشگر حوزهی اسطوره، فروغ اولاد است. کتاب را نشر چشمه منتشر کرده و به معرفی حماسههایی از دوران کهن تا دوران معاصر میپردازد. حماسههایی ایرانی، چون خداینامه، گرشاسبنامه، شهریارنامه، اسکندرنامه و داستان موش و گربهی عبید زاکانی یا ماجرای داییجان ناپلئون، در این کتاب بررسی شده که خواندن آنها، خالی از لطف نیست
✍ فروغ اولاد
📝 #یادداشت
حماسه سرگذشت یک قوم، تبار و ملت است، ملتی که پیرامون خود و جهان را از دریچهی خاصی میبیند. حماسه در وحدت ملی و وحدت اقوامی شکل گرفته که در یک سرزمین سکونت دارند و سرنوشت یک ملت و شکستها و پیروزیهایش به حفظ و رونق فرهنگی اصیل و غنی گره خورده است. اما حماسه در ابعاد جهانی هم مطرح است. مضمون اصلی و خمیرمایهی هر حماسهی اصیل و بزرگی انسانمداری و ترسیم سرنوشت انسان با تمامی رمز و رازهای آن است.
حماسه عمدتن شامل یک شعر بلند روایی و نقلی دربارهی پادشاهان، قهرمانان و پهلوانان یک قوم یا ملت و رفتارهای آنان است. این روایت یا نقل ترکیبیست از اسطوره، تاریخ،زداستان، افسانه و فرهنگ عامه دربارهی وقایع حماسی، افتخارها و قهرمانیهای یک ملت.
آنچه در مرکز حماسه قرار میگیرد و نقش محوری دارد واقعه است. اگر چه وقایع اساطیری، تاریخی،حماسی و حتا غنایی و عاشقانهاند، واقعهی محوری جنگ و نبرد و دفاع از شرف و حیثیت ملی و آیینی است. حماسهها از یک نظر کار رسانههای جمعی را انجام میدادهاند و به همین سبب در دل تودههای مردم جای داشتهاند. نه فقط طبقهی روشنفکر و نخبه، بلکه عامهی مردم نیز مجذوب حماسه بودهاند. حماسه هم جنبهی روایی و موسیقایی و هم جنبهی نمایشی داشت و حایز همه جنبههای رسانهای و به ویژه برانگیختن احساسات ملی و مردمی بود. عملکرد حماسه تقویت روحیهی اقوامی بود که با یکدیگر متحد میشدند و با دشمن میجنگیدند و ملت و کشور واحدی تشکیل میدادند.
حماسه در مدح پادشاهان خوب و تمدنسازی مثل هوشنگ و فریدون است، یا در تمجید از قهرمانان و پهلوانان دلیری چون زال و رستم و گرشاسب است که برای کسب هویت ملی و انسانی جنگیدهاند و چه بسا در راه میهن جانفشانی و قهرمانیها کردهاند. رفتار قهرمانان در جوامع کهن و متاخر همواره الگو میشود و مردم برای اتحاد ملی میکوشکو رفتار و اعمال قهرمانان را الگو قرار دهند.
علاوه بر الگوهای اخلاقی و رفتاری، الگوهای سیاسی نیز محور مهم حماسهها بوده است. محتوای سیاسی و فرهنگی حماسه به این دلیل است که قومی برای وحدت و تشکیل یک ملت و استقرار دایم در یک کشور یا زمان حملهی دشمن نیاز به حماسهآفرینی دارد و زیر سایهی همین وحدتطلبی است که حماسهی ملی شکل میگیرد. پس سیاست از یک نظر رکن بنیادی حماسه است.
به گفتهی برتراند راسل: "حماسه از آن قومی است که به شکست باور ندارد، به مرگ روح خویش باور ندارد و فرمانروایی قوم پیروز را بر قوم خویش همچون اصلی برتر نمیپذیرد"
✔️ @SasanAghaei
#تاریخ #تاریخ_ایران #کتاب_خوانی
📌 این بخش کوچکی از کتاب "حماسه: شناختنامهی حماسههای ایران و جهان" به قلم پژوهشگر حوزهی اسطوره، فروغ اولاد است. کتاب را نشر چشمه منتشر کرده و به معرفی حماسههایی از دوران کهن تا دوران معاصر میپردازد. حماسههایی ایرانی، چون خداینامه، گرشاسبنامه، شهریارنامه، اسکندرنامه و داستان موش و گربهی عبید زاکانی یا ماجرای داییجان ناپلئون، در این کتاب بررسی شده که خواندن آنها، خالی از لطف نیست