🎓 پاسخ
در حال نوشتن یادداشتی درباره آقای #پرویز_ثابتی و اظهارتش بودیم که این مطلب را از آقای آرش عباسی کارگردان و نمایشنامهنویس مقیم ایتالیا در دفاع از زنده یاد دکتر #غلامحسین_ساعدی دیدم.
کوتاه، کافی و گویا
@goharmorads
در حال نوشتن یادداشتی درباره آقای #پرویز_ثابتی و اظهارتش بودیم که این مطلب را از آقای آرش عباسی کارگردان و نمایشنامهنویس مقیم ایتالیا در دفاع از زنده یاد دکتر #غلامحسین_ساعدی دیدم.
کوتاه، کافی و گویا
@goharmorads
🎓 نوشتههای قصاب تهران
برای برخی دوستداران کانال سوال پیش آمده که #پرویز_ثابتی قصاب تهران و رییس امنیت داخلی #ساواک چه نوشته است. اینمطلب را اقای داوود ارشدی از خادمان فرهنگ و ادبیات برایمان ارسال کرده است:
#پرویز_ثابتی، در کتاب خاطرات خود، درباره روشنفکران و نویسندگان دوران پهلوی مینویسد. خاطراتی که اکثرا غیر واقعی و بیشتر بازتابندهی ذهن آشفته دستگاه سرکوب است. ثابتی از #گلستان مینویسد و در انتها نبوغ او را میستاید. #احمدرضا_احمدی را نویسندهای بیخطر و بیآزار میخواند. تقریبا هر کس را که نقد میکند همچون بازجویی با انصاف در چند عبارت ضمنی او را ستایش هم میکند. به جز یک نفر: #غلامحسین_ساعدی.
به او که میرسد دیوانه میشود: «غلامحسين ساعدی (گوهر مراد) بود كه فردی آنارشيست و بیبند و بار و بیپرنسيب بود. نوشتههای او پر از تنفيذ از اوضاع و در جهت بدبين كردن مردم و جوانان نسبت به رژيم بود.»
ثابتی، ناخواسته، بهترین توصیفات را برای ساعدی به کار میبرد. غلامحسین ساعدی. استخوانی دردناک توی گلوی ادبیات ایران. نویسندهی ازکورهدررفتهای که یک پروانه در جوانی او را از خودکشی نجات میدهد تا شاهد روزگاران رنج باشد و سپس در آن اتاق یک متری توی پاریس بمیرد. یک چمدان مشکی توی دست پر از نامههای بیبرگشت به طاهره. یک مطب کوچک توی خیابان دلگشا با ویزیتهای رایگان. حمید نفیسی درباره او مینویسد که ساعدی، آوارهترین فیگور هنرمند تاریخ معاصر ایرانست، حتی آوارهتر از #شهیدثالث.
نویسندهای که همیشه در تبعید زندگی کرد. وقتی به فارسی مینوشت از فشار زبان #ترکی به گلویش گله میکرد و وقتی به فرانسه تبعید شد، از درد #زبان_فارسی توی استخوانهایش مینالید.
از سرطان بزرگ. در مصاحبهای در پاریس از او میپرسند چرا به زبان فرانسه نمینویسد. ساعدی یکباره از کوره در میرود و با عصبانیت فریاد میکشد که از چه حرف میزنی؟ من دیگر حتی حرف زدن را فراموش کردهام. نه زبان، نه زمین، نه خانه و نه حتی یک دیوار برای مردن. «دیگر چند ماه است که از کسی دیناری قرض نگرفتهام. شلوارم پارهپاره است. دگمههایم ریخته. لب به غذا نمیزنم. میخواهم پای دیواری بمیرم.»
پاریس بزرگ، آن شهر رویایی نویسندگان مدرن، برایش چیزی نیست جز یک کارتپستال.
«اینجا از دو چیز میترسم: خوابیدن و بیدار شدن.»
او یک بیخواب ابدیست. همچون شخصیتهای آلن رنه، مسافری از دنیای مردگان. نویسندهی گورستان. «مرگِ آواره، مرگ هم نیست. مرگ آواره، آوارگی مرگ است.» در جوانی عادت داشت که هر بار از زندان آزاد میشد به گورستان برود. از یک لامکان به لامکان دیگر. یکبار که میان گورها قدم میزند، مینشیند و خاک روی یک سنگ گور را پاک میکند. به گمانش که قبر مردهایست که زندگان فراموشش کرده باشند. خاک را کنار میزند. روی سنگ نوشته : «گوهر دختر مراد.» از آن پس حس میکند که به گوهرمراد تبدیل شده. احضار ارواح. جادوگری نوشتار. یک شبح در ادبیات فارسی. نویسندهای که تنها دلیل زنده ماندنش را اضطرار نوشتن میدانست. اضطرار زندان و تبعید. یکی از دفعاتی که شکنجه میشود، دستش را با سیگار میسوزانند. همان دستی که با آن مینوشت. بیرون که میآید ناچار میشود با دست دیگرش بنویسد. درست همچون کافکا که با یک دست مینوشت و دست دیگرش را از هراس روی چشمانش میگذاشت. دستانی سبک، زخمی و همیشه لرزان. همان دستانی که شاملو روزی به قرض میگیرد تا شعری برای ساعدی بنویسد: « به نو کردن ماه/بر بام شدم.» آسمان همچنان ظلمات است و آن ماه نو هنوز بر بالای بام، درخشان...
#حسام_امیری
به نوکردنِ ماه
بر بام شدم
با عقیق و سبزه و آینه.
داسی سرد بر آسمان گذشت
که پروازِ کبوتر ممنوع است.
صنوبرها به نجوا چیزی گفتند
و گزمگان به هیاهو شمشیر در پرندگان نهادند.
ماه
برنیامد...
احمد شاملو
https://t.me/goharmorads
برای برخی دوستداران کانال سوال پیش آمده که #پرویز_ثابتی قصاب تهران و رییس امنیت داخلی #ساواک چه نوشته است. اینمطلب را اقای داوود ارشدی از خادمان فرهنگ و ادبیات برایمان ارسال کرده است:
#پرویز_ثابتی، در کتاب خاطرات خود، درباره روشنفکران و نویسندگان دوران پهلوی مینویسد. خاطراتی که اکثرا غیر واقعی و بیشتر بازتابندهی ذهن آشفته دستگاه سرکوب است. ثابتی از #گلستان مینویسد و در انتها نبوغ او را میستاید. #احمدرضا_احمدی را نویسندهای بیخطر و بیآزار میخواند. تقریبا هر کس را که نقد میکند همچون بازجویی با انصاف در چند عبارت ضمنی او را ستایش هم میکند. به جز یک نفر: #غلامحسین_ساعدی.
به او که میرسد دیوانه میشود: «غلامحسين ساعدی (گوهر مراد) بود كه فردی آنارشيست و بیبند و بار و بیپرنسيب بود. نوشتههای او پر از تنفيذ از اوضاع و در جهت بدبين كردن مردم و جوانان نسبت به رژيم بود.»
ثابتی، ناخواسته، بهترین توصیفات را برای ساعدی به کار میبرد. غلامحسین ساعدی. استخوانی دردناک توی گلوی ادبیات ایران. نویسندهی ازکورهدررفتهای که یک پروانه در جوانی او را از خودکشی نجات میدهد تا شاهد روزگاران رنج باشد و سپس در آن اتاق یک متری توی پاریس بمیرد. یک چمدان مشکی توی دست پر از نامههای بیبرگشت به طاهره. یک مطب کوچک توی خیابان دلگشا با ویزیتهای رایگان. حمید نفیسی درباره او مینویسد که ساعدی، آوارهترین فیگور هنرمند تاریخ معاصر ایرانست، حتی آوارهتر از #شهیدثالث.
نویسندهای که همیشه در تبعید زندگی کرد. وقتی به فارسی مینوشت از فشار زبان #ترکی به گلویش گله میکرد و وقتی به فرانسه تبعید شد، از درد #زبان_فارسی توی استخوانهایش مینالید.
از سرطان بزرگ. در مصاحبهای در پاریس از او میپرسند چرا به زبان فرانسه نمینویسد. ساعدی یکباره از کوره در میرود و با عصبانیت فریاد میکشد که از چه حرف میزنی؟ من دیگر حتی حرف زدن را فراموش کردهام. نه زبان، نه زمین، نه خانه و نه حتی یک دیوار برای مردن. «دیگر چند ماه است که از کسی دیناری قرض نگرفتهام. شلوارم پارهپاره است. دگمههایم ریخته. لب به غذا نمیزنم. میخواهم پای دیواری بمیرم.»
پاریس بزرگ، آن شهر رویایی نویسندگان مدرن، برایش چیزی نیست جز یک کارتپستال.
«اینجا از دو چیز میترسم: خوابیدن و بیدار شدن.»
او یک بیخواب ابدیست. همچون شخصیتهای آلن رنه، مسافری از دنیای مردگان. نویسندهی گورستان. «مرگِ آواره، مرگ هم نیست. مرگ آواره، آوارگی مرگ است.» در جوانی عادت داشت که هر بار از زندان آزاد میشد به گورستان برود. از یک لامکان به لامکان دیگر. یکبار که میان گورها قدم میزند، مینشیند و خاک روی یک سنگ گور را پاک میکند. به گمانش که قبر مردهایست که زندگان فراموشش کرده باشند. خاک را کنار میزند. روی سنگ نوشته : «گوهر دختر مراد.» از آن پس حس میکند که به گوهرمراد تبدیل شده. احضار ارواح. جادوگری نوشتار. یک شبح در ادبیات فارسی. نویسندهای که تنها دلیل زنده ماندنش را اضطرار نوشتن میدانست. اضطرار زندان و تبعید. یکی از دفعاتی که شکنجه میشود، دستش را با سیگار میسوزانند. همان دستی که با آن مینوشت. بیرون که میآید ناچار میشود با دست دیگرش بنویسد. درست همچون کافکا که با یک دست مینوشت و دست دیگرش را از هراس روی چشمانش میگذاشت. دستانی سبک، زخمی و همیشه لرزان. همان دستانی که شاملو روزی به قرض میگیرد تا شعری برای ساعدی بنویسد: « به نو کردن ماه/بر بام شدم.» آسمان همچنان ظلمات است و آن ماه نو هنوز بر بالای بام، درخشان...
#حسام_امیری
به نوکردنِ ماه
بر بام شدم
با عقیق و سبزه و آینه.
داسی سرد بر آسمان گذشت
که پروازِ کبوتر ممنوع است.
صنوبرها به نجوا چیزی گفتند
و گزمگان به هیاهو شمشیر در پرندگان نهادند.
ماه
برنیامد...
احمد شاملو
https://t.me/goharmorads
ساعدی-صادقی.pdf
1.6 MB
🎓 ساعدی و صادقی
چند روز ِدیگه سالگرد مرگ #بهرام_صادقی است و چند روز پیش، سالروزِ تولدش بود. به این بهانه نوشتهای از #غلامحسین_ساعدی دربارهی کارهای بهرام صادقی را از کتاب «شناختنامهی ساعدی» (به کوششِ جواد مجابی) عکس گرفتهام و پیدیاف کردهام.
بخشی از متن:
«صادقی مدام رمان پلیسی میخواند، جذابیت داستانهای پلیسی برای او بهخاطر پوچی آغاز و پوچی فرجاماش بود […] پس از پایان این داستانها با لبخندی بر لب میگفت: «چیزی نداشت، خیلی خوب میبود اگر در وسطْ قضایا را رها میکردم» […] در کارهای صادقی حادثه اصلاً مهم نیست. کشمکشها پوچ و بیمعنی است. درگیریها تقریباً به جایی نمیرسد […] صادقی، آخر سرْ لقمهای در دهان مخاطب میگذاشت که طعم نداشت، انگار که مشتی خاکاره بر دهان خواننده ریخته شود.»
برداشت از؛
کانال تصویر زندگی
@goharmorads
چند روز ِدیگه سالگرد مرگ #بهرام_صادقی است و چند روز پیش، سالروزِ تولدش بود. به این بهانه نوشتهای از #غلامحسین_ساعدی دربارهی کارهای بهرام صادقی را از کتاب «شناختنامهی ساعدی» (به کوششِ جواد مجابی) عکس گرفتهام و پیدیاف کردهام.
بخشی از متن:
«صادقی مدام رمان پلیسی میخواند، جذابیت داستانهای پلیسی برای او بهخاطر پوچی آغاز و پوچی فرجاماش بود […] پس از پایان این داستانها با لبخندی بر لب میگفت: «چیزی نداشت، خیلی خوب میبود اگر در وسطْ قضایا را رها میکردم» […] در کارهای صادقی حادثه اصلاً مهم نیست. کشمکشها پوچ و بیمعنی است. درگیریها تقریباً به جایی نمیرسد […] صادقی، آخر سرْ لقمهای در دهان مخاطب میگذاشت که طعم نداشت، انگار که مشتی خاکاره بر دهان خواننده ریخته شود.»
برداشت از؛
کانال تصویر زندگی
@goharmorads
فیلمنامه_مولوس_کورپوس_از_غلامحسین_ساعدی_و_داریوش_مهرجویی.pdf
1 MB
🎓 فیلمنامه
مولوس کورپوس
نوشته مشترک:
زنده یادان #غلامحسین_ساعدی و #داریوش_مهرجویی
یادشان گرامی
@GOHARMORADS
مولوس کورپوس
نوشته مشترک:
زنده یادان #غلامحسین_ساعدی و #داریوش_مهرجویی
یادشان گرامی
@GOHARMORADS
🎓 دو کار مشترک
▪︎مولوس کورپوس
نوشته مشترک:
زنده یادان #غلامحسین_ساعدی و #داریوش_مهرجویی
▪︎امریکا امریکا
#الیا_کازان
ترجمه:
غلامحسین ساعدی و محمدنقی براهنی
@goharmorads
▪︎مولوس کورپوس
نوشته مشترک:
زنده یادان #غلامحسین_ساعدی و #داریوش_مهرجویی
▪︎امریکا امریکا
#الیا_کازان
ترجمه:
غلامحسین ساعدی و محمدنقی براهنی
@goharmorads
🎓 گزیده
تحمل تنها وسیلهای است که پدر همه چیز را در می آورد و گاهی حتا پدر آدمِ متحمل را ...
#غلامحسین_ساعدی
T.me/goharmorads
تحمل تنها وسیلهای است که پدر همه چیز را در می آورد و گاهی حتا پدر آدمِ متحمل را ...
#غلامحسین_ساعدی
T.me/goharmorads
🎓 جلد پنجم مجموعه
ادبیات نمایشی در ایران (۱۳۵۷ ـ ۱۳۳۲)
تالیف #جمشید_ملکپور
انتشارات توس
... دهۀ چهل توجه به ادبیات زیاد شد، توجه به نمایشنامه هم به عنوان یکی از شاخههای ادبیات اندکی افزون شد و سبب شد تا نمایشنامهها چاپ و خوانده شوند که در این میان #غلامحسین_ساعدی و نمایشنامههایش بیشترین نقش را پیش از انقلاب در اشاعه نمایشنامه و نمایشنامهنویسی پیدا میکند. نقطۀ اوج نمایش درخشان دهۀ چهل سال ۱۳۴۷ است با آی با کلاه، آی بی کلاه از غلامحسین ساعدی، شهر قصه نوشتۀ بیژن مفید، پژوهشی ژرف و سترگ و نو...از عباس نعلبندیان، رستم و سهراب اقتباسی از ارسلان پوریا، در حضور باد از بهرام بیضایی، پهلوان کچل نوشتۀ علی نصیریان، و مرگ در پائیز نوشتۀ اکبر رادی. اما این تئاتر از آغاز دهۀ پنجاه با سرعت باورنکردنی به طرف تئاتر ترجمههایی کشیده شد که باعث کم رنگ شدن نمایشهای ایرانی شد. تئاتری که بالاخره در نیمه دوم دهۀ پنجاه، راهش را بکلی گم کرد...
#جمشید_ملکپور ۱۴۰۲
T.me/goharmorads
ادبیات نمایشی در ایران (۱۳۵۷ ـ ۱۳۳۲)
تالیف #جمشید_ملکپور
انتشارات توس
... دهۀ چهل توجه به ادبیات زیاد شد، توجه به نمایشنامه هم به عنوان یکی از شاخههای ادبیات اندکی افزون شد و سبب شد تا نمایشنامهها چاپ و خوانده شوند که در این میان #غلامحسین_ساعدی و نمایشنامههایش بیشترین نقش را پیش از انقلاب در اشاعه نمایشنامه و نمایشنامهنویسی پیدا میکند. نقطۀ اوج نمایش درخشان دهۀ چهل سال ۱۳۴۷ است با آی با کلاه، آی بی کلاه از غلامحسین ساعدی، شهر قصه نوشتۀ بیژن مفید، پژوهشی ژرف و سترگ و نو...از عباس نعلبندیان، رستم و سهراب اقتباسی از ارسلان پوریا، در حضور باد از بهرام بیضایی، پهلوان کچل نوشتۀ علی نصیریان، و مرگ در پائیز نوشتۀ اکبر رادی. اما این تئاتر از آغاز دهۀ پنجاه با سرعت باورنکردنی به طرف تئاتر ترجمههایی کشیده شد که باعث کم رنگ شدن نمایشهای ایرانی شد. تئاتری که بالاخره در نیمه دوم دهۀ پنجاه، راهش را بکلی گم کرد...
#جمشید_ملکپور ۱۴۰۲
T.me/goharmorads
Forwarded from گوهرمراد/غلامحسین ساعدی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎓 ویدئو
چهارمین جشن هنر شیراز ۱۳۴۹
نشست بررسی تئاتر امروز ایران
شاید نزدیکی نگاه #مهین_تجدد به نگاه ،رسمی موجب خشم آن گروه از هنرمندان در آن نشست شده بود. او دانش آموخته ادبیات، نزد بدیع الزمان فروزانفر، دکتر محمد معين و ذبیح الله صفا بود که به دفتر فرح پهلوی نزدیک بود و با روشنفکران منتقد سرشناس آشکارا زاویه داشت. او علایقش را در متون کهن دنبال میکرد و آن دوره نمایش ویس و رامین را ارائه کرده بود که با انتقاد شماری از جمله براهنی روبرو شده بود . #تجدد در این نشست منکر #سانسور شده بود!
در عین حال توقیف را برای برخی آثار شایسته دانسته بود!
همان سخن که با واکنش #داوود_رشیدی اداره کنندۀ نشست روبرو شده بود:
از بدیها یا خوبیهای سانسور این است که سانسورچی ها غالبا احمق اند
( تشویق حاضران از جمله خود مهین تجدد) شما فرمودید که چرا مثلا [نمایشنامه دیکته و زاویه اثر) غلامحسین ساعدی را اجازه دادند. من به عنوان مثال میگویم که ما در تقاضای اجازه این نمایش نوشتیم در راهانقلاب آموزشی است و آنها قبول کردند (تشویق حاضران) ...
با سپاس از:
اقای مهرداد حجتی
#غلامحسین_ساعدی
#دیکته_و_زاویه
#مهین_تجدد
T.me/goharmorads
چهارمین جشن هنر شیراز ۱۳۴۹
نشست بررسی تئاتر امروز ایران
شاید نزدیکی نگاه #مهین_تجدد به نگاه ،رسمی موجب خشم آن گروه از هنرمندان در آن نشست شده بود. او دانش آموخته ادبیات، نزد بدیع الزمان فروزانفر، دکتر محمد معين و ذبیح الله صفا بود که به دفتر فرح پهلوی نزدیک بود و با روشنفکران منتقد سرشناس آشکارا زاویه داشت. او علایقش را در متون کهن دنبال میکرد و آن دوره نمایش ویس و رامین را ارائه کرده بود که با انتقاد شماری از جمله براهنی روبرو شده بود . #تجدد در این نشست منکر #سانسور شده بود!
در عین حال توقیف را برای برخی آثار شایسته دانسته بود!
همان سخن که با واکنش #داوود_رشیدی اداره کنندۀ نشست روبرو شده بود:
از بدیها یا خوبیهای سانسور این است که سانسورچی ها غالبا احمق اند
( تشویق حاضران از جمله خود مهین تجدد) شما فرمودید که چرا مثلا [نمایشنامه دیکته و زاویه اثر) غلامحسین ساعدی را اجازه دادند. من به عنوان مثال میگویم که ما در تقاضای اجازه این نمایش نوشتیم در راهانقلاب آموزشی است و آنها قبول کردند (تشویق حاضران) ...
با سپاس از:
اقای مهرداد حجتی
#غلامحسین_ساعدی
#دیکته_و_زاویه
#مهین_تجدد
T.me/goharmorads